دهه اول/ آن سوی هستی…

متنی که می خوانید در روزنامه وطن امروز/ ۲۹ فروردین ۹۰ کار شده است:

نشسته است روی چمن. کنار کُنار. جوی شیر و چشم دوخته است به سربند “یازهرا”. یازهرایی که به رنگ سبز نوشته شده و سربندی که سرخ است و چند جایش هنوز پوسیدگی دارد و هنوز خاکی است. نشسته به فکر. به تماشا. دارد از آن بالا بیرق های عزای مادر را نگاه می کند، اما برایش فاطمیه یعنی فاطمیه جبهه ها. از بس که مادر را دوست داشت، تیر درست خورد به پهلویش و از بس که دل داده بود به بی بی، پیکر زمینی اش برنگشت. جنگ که بالا گرفت، بعد از آن تیر که در پهلویش خانه کرد، باران ترکش شروع شد؛ آنقدر داغ که از او هیچ به جا نماند در زمین شلمچه. به خود که آمد، دید “عند ربهم یرزقون” است. دید که شهید شده است و در بهترین جای بهشت دارد سلام می کند به فاطمه زهرا. دو به شک بود که دارد خواب می بیند یا به شهادت رسیده است، اما همین که “حسین” را دید، فهمید شهید شده است. به ارباب سلامی داد و گفت: رفته بودم تا انتقام سیلی مادرت را بگیرم، حسین جان! اصلا باورم نمی شود که این تو باشی… من کجا، اینجا کجا؟! حالا که تو را دیده ام، دوست دارم “عباس” را هم ببینم. می شود بگویی برادرت کدامیک از این پاره های ماه است؟!…

***
آنجا در بهشت، جمع احرار جمع است و اینجا… اینجا هنوز “نرگس” فکر می کند روزی پدرش برمی گردد. هر سال راهی نور می شود تا در دل خاک شلمچه، گلی که گم کرده است، پیدا کند؛ مگر به چند تکه استخوان و یک پلاک. از سویی مطمئن است که پدر لابد به شهادت رسیده که این همه سال هنوز برنگشته و از دیگر سو…

***
سوی دیگر این نهر زیبا می بیند که باز هم شهید آورده اند. با صدای بلند می پرسد کیست این شهید؟… و می فهمد که باز یک جانباز به کاروان پرستوها پیوسته است. می بیند که فاطمیه همیشه در بهشت خبرهایی است. نگاه می کند به سربند “یازهرا” و می بندد به پیشانی اش. این سربند تنها چیزی است که از دنیای خاکی با خود به آسمان آورده. قدرش را خوب می داند و همین که سربند را به پیشانی می بندد، یاد “جنوب” می افتد. یاد فاطمیه جبهه. یاد آن کوچه های زیبا که در دوکوهه باز می کردند و از زمین صبحگاه به حسینیه حاج همت می رفتند. به دوستانش فکر می کند و خیلی هاشان را می بیند که آن سوی نهر زیر تابوت شهید تازه وارد را گرفته اند، اما خیلی هاشان را در آن سوی نهر نمی بیند. از همان آسمان نگاهی می اندازد به زمین و دل می سوزاند برای رفقایی که از قافله جا مانده اند. در همین نگاه مادرش را می بیند که در بستر افتاده است و می بیند که یک قاب عکس روی سینه دارد. یعنی عکس کیست؟!… در دلش می گوید؛ اینکه سئوال ندارد، عکس خودت است دیگر! همان عکس که ۲ ساعت قبل از شهادتت در شهرک دوئیجی گرفته بودی. همان عکس معروف با سربند “یازهرا”… یازهرا، یازهرا، یازهرا…

***
“یازهرا” آخرین کلام مادرش بود در دنیا که الساعه دارند پیکرش را تشییع می کنند. از همان بهشت دستانش را دراز کرده است تا مادر را در آغوش بگیرد… سلام مادر!…
-سلام پسرم! هیچ معلوم است کجا بودی این همه سال؟! باورم نمی شود؛ چقدر جوان مانده ای! راستی نرگس را که یادت نرفته؟!… بیا پیشانی ات را از طرف دخترت بوس کنم. همه اش می گفت: اگر بابا را دیدی، چیزی نگو… فقط از طرف من پیشانی اش را بوس کن… آرام و طولانی!
-مادر جان! اگر می خواهی به مادر پهلوشکسته سلام کنی، همین الان وقتش است… آن سوی نهر را نگاه کن… راستی! گفتی نرگس، هوایی ام کردی. تازه داشت بابا گفتن را یاد می گرفت ها!     

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سجاد می‌گوید:

    سلام
    خیلی زیبا و پر سوز بود.
    و ما چه دانیم “عند ربهم یرزقون” یعنی چه.

    یا علی مدد.

  2. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ترسیم خیلی قشنگی بود،از آن سوی هستی و این سوی هستی.

    «از همان آسمان نگاهی می اندازد به زمین و دل می سوزاند برای رفقایی که از قافله جا مانده اند.»

    معمولا آخر این نوع نوشته هایتان ،آدم مات و مبهوت وحیران می شود.

    اللهمّ صلِّ علیٰ فاطمة و ابیهٰا و بعلِهٰا و بنیهٰا والسّرِِِِِ المستودع فیهٰا بعددِ مٰا احاط بهِ عِلْمک

  3. سیداحمد می‌گوید:

    یا فاطمه زهرا
    چقدر قشنگ نوشتی داداش

    دارم دیوونه میشم
    فوق العاده بود
    بارها میخونم این جملات بهشتی را و زار میزنم….

    ““یازهرا” آخرین کلام مادرش بود در دنیا که الساعه دارند پیکرش را تشییع می کنند. از همان بهشت دستانش را دراز کرده است تا مادر را در آغوش بگیرد… سلام مادر!…”

    دستتو می بوسم بابت این جملات….

  4. سیداحمد می‌گوید:

    http://up.iranblog.com/images/1a2ec8spkxfveg6isgu.wma
    مثل مادر مرده ها گریه کنید
    مثل سیلی خورده ها گریه کنید…

  5. ناهید رسولی می‌گوید:

    داداش حسین

    خاک پای مادرتان را سرمه چشممان می‌کنیم که چنین مومنی را به بار آورده است،

    دست مریزاد،،دیوانه مان کردید این آخر شبی در این دیاری که بویی از عشق فاطمه زهرا به مشام نمیرسد،،

  6. قاصدک منتظر می‌گوید:

    (فاطمیه همیشه در بهشت خبرهایی است.)
    یا زهرا(س)

  7. هوشنگ می‌گوید:

    در عظمت زهرای اطهر همین بس که او حجت خدا بر ائمه اطهار است .
    کسی را یارای درک این معنی هست ؟ نه والله .
    فقط باید از کسی پرسید که برای انتقام از ظلم رفته بر مادرش بزودی خواهد آمد .

  8. شاهد می‌گوید:

    از گریه عرش ، آسمان دریا شد

    یک قطره چکید و مثل عاشورا شد

    با شال عزا، مرد غریبی می گفت

    ایام عزای مادرم زهرا شد

  9. میلاد پسندیده می‌گوید:

    چقدر زیبا بود… کاش می شد این متن را تبدیل به فیلم کرد… شاهکار می شد.

    سلامت بمانی حسین قدیانی

  10. طاهره فتاحی می‌گوید:

    وای وای وای وای. سوختم به خدا…

  11. محمد می‌گوید:

    داداش سلام

    ما دیگه طاقت نداریم

    من و خانواده میخوایم هفته بعد بیایم جلوی ریاست جمهوری تحصن

    اینقدر میشینیم تا احمدی نژاد تکلیف خودش و ما رو با مشایی و دار و دستش معلوم کنه

    اگه محمود جواب قانع کننده نده تا پای جونمون پاش وایسادیم
    داداش ما میخوایم فتنه مشایی رو زودتر راه بندازیم
    منتظر خبرهای تحصن باش

    اگه خواستی میتونی با قلمت ما رو کمک کنی
    اگرم نخواستی و “مصلحت” ندیدی دیدارمون به یه روز خوب

    تازه بچه ها یه برنامه منظم برا صداوسیما هم دارن

    ما دیگه اجازه نمیدیم حضرت ماه برا گند کاریهای این آقایون هزینه بشه

    یازهرا

  12. محمد می‌گوید:

    ما از قم میایم

    ما خیلی اشک ریختیم و درد کشیدیم تا به این تصمیم رسیدیم

  13. یک بنده خدا می‌گوید:

    یا زهرا(ع)

  14. سیداحمد می‌گوید:

    الهی بشکند دست مغیره
    میان کوچه ها بی مادرم کرد…..

  15. سیب می‌گوید:

    سلام دلاوران… دوهفته پیش جنوب بودم… فقط شرمندگی…. همش امروز فردا کردم دوماه دیگه چوب خط دانشگاهم پر می شه و خداحافظ…
    سخن کز دل برآید بر دل نشیند….

    دولت دهم یا ده + یک به روزم

    یاعلی

  16. م.طاهری می‌گوید:

    نمی دانم چطور این نوشته این جور بوی آن سوی هستی را گرفته یا می خواهم چند بار دیگر بخوانمش، فقط می خواهم بازهم بخوانمش و گریه کنم

  17. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش عزیز : اگه ماهشت سال دفاع مقدس وشهید وجانبازوآزاده وایثارگروهشت ماه جنگ تحلیلی و … نداشتیم یقیناداداش حسین به این باحالی هم نداشتیم . پس خداروشکرکه …

  18. ه.علی مددی می‌گوید:

    درموردشهدا که می نویسی اشک را با چشم ادم آشتی میدی.
    خدا درجات پدرشما وتمام شهدا رامتعالی کنه به حق فاطمه زهرا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.