فقط الی الله…

روزبهانی، مدیر وبلاگ حزب الله/ بریده ای از وصیت نامه شهید سعید پرویزیان: بدانید که تا بر نفسانیت غالب نشویم و الی الله حرکت نکنیم، نه می توانیم انقلابی باشیم و نه آنگونه که باید مسلمان. انقلاب خونبار و اسلامی مان محتاج آنانی است که در پی رضایت خدایند و لاغیر و هدفی جز انجام تکلیف شرعی ندارند.

این نوشته در یمین ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. احسان می‌گوید:

    سلام
    سال جهاد اقتصادی رو تبریک عرض می نمایم باعث خوشحالی که با یک فرزن شهید صحبت کنم ولی سخته که در حضور یک نویسنده مثل شما یک کامنت بزارم
    یک در خواست دارم از شما به عنوان فرزند شما که وصیت شهدا رو تو سایتتون قرار میدید و ادعا دارید که وصیت شهدا برا شما قانونه پس لطف کنید اگه مایلید وصیت سردار شهید اسحاق دارا شهیدی که امروز اقتدار ایران در خلیج همیشه فارس مدیون رشادت های او و شهید اسدالله رئیسی می باشد که حمله به ناوهای آمریکایی و سرنگون کردن چرخ بال آمریکایی و اگه ادامه بدم می شود مثنوی ……….. در پرونده شان دارند ولی به علت تواضع همرزمان نامی از آنان نیست متاسفانه
    به قول پدر شهیدم: سموت درباره شهدا بدترین ظلم است به شهدا
    شما لطف کن حداقل وصیت این بزرگوار رو تو سایتت قرار بده

    با تشکر

  2. احسان می‌گوید:

    وصیت نامه

    * سردار شهید اسحاق دارا

    این وصیت نامه اینجانب سراپا تقصیر اسحق دارا است.

    با سلام ودرود به رهبر بزرگ وملت شهید پرور ایران خانواده ام،این را بداند که من آگاهانه به این راه پا نهادم وبه خواست خداوند تابتوانم دین خود را به جمهوری اسلامی ادا نمایم.ای برادرم وخواهرم وپدرم ومادرم وهمسرم ،همه شما بدانید که می خواهید راه مرا ادامه بدهید باید صبر انقلابی داشته باشید وایمان خود را قوی کنید . همانند امام در مقابل هیچ چیزی وهیچ ابر قدرتی ترس وواهمه نداشته باشی وفقط پایبند به انقلاب وخداوند متعال باشی واین را هم بدانید که یک فرزند ودو فرزند برای خدا وامام حسین کم است ،وباید اگر لازم باشد همه فرزندان خود ودر آخربار ،خودتان راهم فدای امام حسین بکنید،چون همه ما متعلق به خداوند هستیم واو صاحب اختیار ماست و به ملت شهید پرور ایران می گویم که این حرف را آویزه گوش خود قرار داده ،مرگ ،مرگ،مرگ که هر کجا که باشیم سراغ ما می آید،چه درصحرا وچه در زیرزمین های محکم وچه روی تشک نرم خوابیده باشیم پس چه بهتر است که مرگ ما را در حال بیداری ونبرد به آغوش بکشد و ای برادران پاسدارم و بسیجیان وارتشی وشهربانی، همه شما برای این ملت وکشورهای خارج نمونه اسلام هستید،وهمه شما را مانند یک تلویزیون تماشا می کنند پس اخلاق خود را همین طوری که در جبهه ها نشان دادید در شهرها را هم نشان بدهید.ای خانواده شهداء شما همیشه بعد از نماز صبح زیارت عاشورا را بیاد دارید، چون فرزندان شما همیشه در جبهه ها زیارت عاشورا را می خوانند وعاشق این دعا هستند ،شما هم با خواندن این دعا روح آنان را شاد می بخشید.

    والسلام

    اسحق دارا

  3. محسنه می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی امروز سالگرد شهدا ی ولفجر یک وبیت المقدس وکربلای هشت بود یکی میگفت بچه ها تا چهارروز غذا نخوردند و…باور کنید نمیتوانم ادامه اش را بنویسم ازخودم بدم آمد که تا هوس چیزی میکنم میروم سراغ تهیه کردنش ومیزنم تو رگ ….الان هم که تو وبلاگتون از شهید سعید پرویزیان اوردید وضرورت غلبه بر نفسانیات …میگویند یک روز امام خمینی (ره)هوس هندوانه کرد وبرایش تهیه کردند اما برای غلبه بر نفسش روی آن نمک ریخت ومیل کردند.انشاال… از این به بعد بیشتر مراقبت میکنم شما هم دعا کنید . راستی امروز نزدیکای قطعه بیست ونه بهشت زهرا (س) شما را دیدم (البته امیدوارم اشتباه نکرده باشم وخودتون بوده باشید )خیلی دوست داشتم راجع به یکی از مطالب وبلاگتون باهاتون حرف بزنم اما روم نشد.امیدوارم تاهمیشه جوهر قلمتون به عشق شهدا جاری باشد .

    دست مولای نجف(ع)بهمراه شما ومسئوولیتتان

  4. احسان می‌گوید:

    شهید اسدالله رئیسی:
    ملت مسلمان ، مذهب ما ضامن خون شهدااست اگر از اسلام و قرآن و خون شهدا پاسداری نکنید مسئولید در روز قیامت

  5. فدایی رهبر می‌گوید:

    ولایت فقیه برای آنان که در حقانیت اسلام دچار تردید نیستند و در التزام عملی نسبت به آن نیز اهمال روا نمی دارند، امری است که تصور آن بی درنگ موجب تصدیق است
    “سید مرتضی آوینی”

  6. شیخو می‌گوید:

    سلام
    با به بهانه سالروز شهادت شهید هنرمند مرتضی آوینی برزوم
    موفق وپیروز باشید.

  7. نسیم مرادپور می‌گوید:

    به نام خدا
    خیال سرو قدانت به پیشواز آید مگر به کشور آزادگان سفر داری
    گمان مکن که فراموش من شوی ، هرگز تو آن نه کز سر دیوانه دست برداری
    سری به روزن ماهم بزن ای ماه چه شد که از نوازش زندانیان حذر داری؟
    شمیم زلف تو دیوانه می کند گاهم مگر هنوز از این کوچه ها گذر داری
    سید جان سلام ! من امشب می سوزم از داغ تو که سوخته بودی شقایقم . دلم می شکند و عودی روشن می کنم به یادت ، بوی شهادت می پیچد در مشام دلتنگیم ، بی قرار می شوم ، من این غم مقدس را به هیچ شادی مصنوعی و مبتذلی نخواهم فروخت ، این گونه با اشک هایم بر خاک باران خورده ی مزارت بیعت می کنم ؛ الهی ! ایاک نعبد و ایاک نستعین . تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم ؛ ما را به راه راست هدایت کن به همان راه خاکی که می رفت به سوی فکه ، قتلگاه آقا سید و سعید سعادتمند . پاهای خسته ی ما را نیز به آن راه بکشان . هوا ، هوایی بهاری بود وپس از باران ؛ بارانی که دیشب باریده بود بر خاک فکه . سید بود ، راوی روایت فتح و دوستان . دیشب من بودم و خاطره های تو . تمام شب در یادت بودم ، تمام شب بی خواب شده بودم و رؤیای شهادت تو را می دیدم ! جای پاهای مردان خوب روی خاک هنوز پیدا بود و هر که پشت سر شماست باید بیاید و پا روی جاپای شما بگذارد که بقیه ی راه ها و حاشیه ها خطرناک است .
    خوابم می آید و صدای ناله های تو که با زخم ، یا زهرا می گفتی خواب مرا پرواز می دهد . کفترهای اهلی و پشت بامی روزمرگی هایم در این شب دیجور با صدای پاهای تو که روی خاک فکه می روی سوی شهادت ، نرم نرمک آرام و بی صدا می پرند از روی پلک های خواب ، کفترها می پرند ، کفتر ها عشق می شوند ، کفتر ها چشم ، کفتر ها یاد می شوند و می آیند بالای پیکر تو ، بال می زنند و بال می زنند . تو رو به آسمان بر سینه ی خاک افتاده ای با چشم های نیمه باز .
    ثانیه های آخر می شتابند به سوی ملائک که بیایند با هودجی از نور ، بیایند که روح بزرگ سید را به آسمان هفتم و ازآنجا به عرش خدایی ببرند . می آیند که پاکیزه ترین نفس تزکیه شده را از سدرة المنتهی بگذرانند ، صدای بال های فرشته ها که می آید طنین پرهای کفتران پشت بامی به گوش تو نمی رسد . ما تنها مانده ایم سید و تو را می نگریم که بار بسته ای و می روی که در بالا بایستی و در امتداد تاریخ ، وسعت روح خویش را مشاهده کنی .
    ——————————-
    برانکارد تو را می دیدم که چهار گوشه اش را دوستانت گرفته اند – همان جا ، فکه را می گویم ؛ عود پایان می گیرد و بوی تربت کربلا تمام خاک را در بر می گیرد ، ذکرهای آخر بر لبانت نقش می بندد ، در میان واژه های یا زهرا ی پی در پی دعا می کنی ، روی همان برانکارد شهادت !: اللهم اجعل مماتی شهادةً فی سبیلک ، خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن . تو به تاریخ شقایق های آتش گرفته می پیوندی .سید جان ، تو فردا می شوی و دیروز می شوی ، تو مشق کودکان دبستانی فردا می شوی تا از روی خط تو مبارزه ی همیشگی علیه دشمنی که همیشه درکمین است را مشق کنند ونغمه های محزونت را لالایی . پارچه ی سفیدی روی تو انداخته اند و تو تمام شدی در چشمان ظاهر بین دنیا و می روی و محو می شوی .
    آن رفیق و همراه تو روی تلی از خاکستر نشسته و با بهت نگاهش ، تو را بدرقه می کند « مرتضی خدا حافظ … ! »
    کسی ترانه ی خداحافظی را می خواند و دلم دود می کند ، خبر دار می شوم که خانه ی دلم آتش گرفته ، می دوم حیران به سویت که از تو کمک بخواهم ،بگویم سید بازگرد ، کاش نروی … یا دارند تو را می برند ؟ دوربین روی خاک افتاده ، دستانت زخمی و قلمت خونین . سید جان کارت نیمه تمام مانده می شنوی ؟ – برمی گردی و نگاه می کنی …
    ابرها می آیند و باران نم نم ، آغاز می کند باریدن را . دلم تنگ و تنگ تر می شود ، خاک فکه بوی باران خورده ی خیسی می دهد ، قلبم درد می گیرد و می خواهم فریاد بزنم . دست می گذاری روی دهانت مثل سکوت و می گویی : هیس ! شهر در پناه شهداست « بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ، راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز دررفتن است »
    تو می روی و پشت سرت را می پایی و ما را . خواب می بینم یا بیدارم که می گویی : « و من به همه ی بسیجیان امید بسته ام … » کفش هایم را درمی آورم و می گریزم ، می پرسی کجا ؟ می گویم : کار دارم ، کارهای نکرده! می روم که بیدار شوم از خواب دوشی و پرندوشی ، از خواب شوخ و بی معنی بازیگوشی ، از خواب بی اویی و فراموشی . می روم که زود به کلاس اول مدرسه ی آن وری بروم برای ثبت نام ، آنجا که معلم یکی ست وصفر هایی تهی از خود که در کنار قامت الف ، بی نهایت می شوند و فارغ التحصیلان هوای نفس که بسیجی می شوند !
    ——————-
    آقا معلم ، خوب می داند آن که دل به ﭽشمان خدا جوی امام حسین بسته ، می فهمد که لذت یک زیارت عاشورا خواندن و پرواز روح در یک سحر دل نواز دو کوهه هرگز برابری نمی کند با لذت های ابلهانه و خوش گذرانى هاى بچه گانه،
    سید مرتضى با یک صد هزار ستاره ى کهکشان راه مکه ایستاده مثل ماه ،هنوز به آوایی دل نشین تو را می خواند با مردم بالا : « راه ما راه سید الشهدا است …» فقط جواب اشک های آن ستاره ی اسیر خاک را می دهد که پای در راه شیری نهاده است، آن ستاره ای که می خواهد نیمه شب با علی به سوی کعبه برود ، با کوله پشتی اخلاص ، بر دوش .
    صدای اذان از مأذنه های آسمان هفتم می پیچد در گوش روح خسته ات . با اشک توبه وضو می گیری ، هنوز یک زندانی هستی که مثل مسعود سعد در قلعه ی « مرنج » از پشت میله ها، از روزن تنگ این دنیا چشم به بالا دوخته ای ، شهر علی !« دیاری که در آن کبوتران همه درآفتاب پرواز می کنند » آنجا که قاصدک های شهادت از دستان شهدا می افتند بر خاک برای بسیجی ها ، ساده دلان فهیم و پاک !
    صدای سید هنوز دارد می آید که با گروه روایت فتح لحظه های آخر ، کجایید ای شهیدان خدایی را زمزمه می کند . کیست که دلش برای شهادت پر نکشد ؟ سید دیروز صبح رفت ، پس از باران . می دانی طوفانی در پیش است ولی باید بگذری و بروی . می دانی حاشیه ها تاریک است برای همین پاهایت را روی جای پوتین های شهیدان گمنام می گذاری که روی خاک مانده یادگاری و آموختی که « این بیت الاحزان مهبطی است در هجران تا بسوزی و از آتش فراق ، ققنوسی برآید با بال های آتشین که تو را بر بال های خویش از سدرة المنتهی نیز بگذراند . زمین در انزوای کهکشان سر در گریبان ماتم فرو برده است و بر تنهایی امام عصر می گرید و ستارگان ، شمع گریان جمع غریبانه ی اصحابند »
    بی قرار می کنی ما را مرتضی ! چه کنیم ؟
    « و ذات بشر عین بی قراری و تحول است ، قرار انسان در بی قراری است ، چرا که او دار القرار را در بهشتی بیرون از این عالم می جوید و بهشت های زمینی هر چند او را برای زمانی کوتاه بفریبند ، نمی توانند که از هجرت معنوی بازش دارند . این یک کشش ماوراء الطبیعی است که تعطیل بردار نیست ، اگرچه ممکن است همچون جزر و مد اقیانوس ها در تبعیت از یک نظم ادواری شدت و ضعف داشته باشد ! »
    یا علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.