بخشی از اشک های من…

احسان مرادی، بهاریه ۶۸: خواستم برای “۲۶” بهاریه بنویسم از تمام قطعه قطعه های بدن پدرم که در بهار فتح المبین… اصلا نمی دانم چگونه شد آن زمان که همه پرستوها داشتند به آشیانه برمی گشتند، بابامجید از آشیانه اش پر کشید و رفت؛ بر خلاف همه پرستوها… این چند قطره اشک من که الساعه خیس کرده کاغذ را، بدل از باران بهاری بگیر داداش حسین… الان سال هاست که تو با خون بابااکبر می نویسی و من با اشک خودم. سال هاست… که بهار می رود و می آید و می رود و می آید و می رود و می آید و… از پرستوی من خبری نیست. این روزها بعضی ها… داداش حسین! به بابامجید می گویند “مفقودالاثر” و بعضی دیگر به بابامجید می گویند “جاویدالاثر”… اما هیچ کدام این واژه ها برای من جای خالی پدر را پر نمی کند، الا جمله تو که خدایی اش قشنگ می گویی… “بابای ماست خامنه ای”.
همه این کلمات را بشمار!… می شود تعداد اشک های من در طول یک بهاریه نوشتن. ببین در طول یک زندگی که حتما پاییز هم دارد، چه می کشم از دست روزگار داداش حسین عزیز!(حسین قدیانی: خوب بود. کوتاه و پر از آه! ممنون برادر!)

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم….

    زیبا بود، ممنونم از شما.

  2. چشم انتظار می‌گوید:

    قربون اون معرفتت آقااحسان عزیزهرچندکه اشکهات خیلی قیمت داره ولی برای شفاهم که شده خریداریم . هرقطرش یه صلوات برای سلامتی خودت وخانوادت.یه جمله هم به سلسله جنبان قطعه داداش حسین عزیز: داداش گل ، همونطورکه آسمون پرستاره هم ستاره های کم نوروپرنورداره آسمون قطعه مقدس ۲۶ هم همینطوره وستاره های پرنورش قطعابچه های بزرگوارشهیدند.

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  4. شافی می‌گوید:

    آقا احسان حقتون رو حلال کنید
    حقی که بر گردن ماهاست….

    تمام قطعه قطعه های بدن پدرم که در بهار فتح المبین…
    یا علی

  5. علی می‌گوید:

    اکران اخراجی های ۳
    ۲ شنبه دانشکده مدیریت دانشگاه تهران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.