سالی که بین دو سفر تحویل شد

فاطمه خادمی/ بهاریه ۶۵: قبل از عید با بچه های بسیج دانشگاه، اردوی جنوب که بودم، فکر می کردم تنفس در هیچ فضای دیگری نتونه من رو اینقدر سرمست کنه به اندازه جنوب، به خصوص شلمچه(جایی که بابا محمدحسینِ من اونجا مفقود الاثر شده)، تا اینکه توی همان اردو حرف از اردوی جهادی به میان اومد. به دلیل کار پایان نامه ام اصلا فکر نمی کردم بتونم شرکت کنم، ولی با اصرار یکی از دوستام شماره ام رو به بچه ها دادم تا با من هم تماس بگیرند. دو روز بعد از سال تحویل، با من تماس گرفته شد. مشغله کاری از یک طرف و تردید و دودلی برای حضور در یک منطقه محروم و بدون امکانات از طرف دیگه، اما هیچکدام نتونست در مقابل حس کنجکاوی من عرض اندام کنه. ششم فروردین به طرف روستای کنده ای از توابع کازرون در استان فارس راه افتادیم. این سفر بعد از پنج روز با همه سختیها و در عین حال خاطرات منحصر به فردش تمام شد. در این چند روز که از برگشتنم می گذره، کمتر لحظه ای بوده که به خاطرات اردوی جهادی فکر نکرده باشم: شبهایی که به دلیل کمبود وسیله گرمایشی، هر چقدرهم که خودمون رو توی پتو فیتیله پیچ می کردیم، سرما دست از سرمون بر نمی داشت، بطری های آب معدنی که به خاطر کمبود آب بهداشتی، حداقل سی نفر باهاش وضو می گرفتند، بچه های روستا که چهره های معصوم شان پشت یک دنیا محرومیت پنهان شده بود، زنهایی که به دلیل سختی شرایط زندگی و کار دوشادوش مردان، چهره هاشون دست کم ده سال بیشتر از سنشون نشون می داد، نداشتن خانه بهداشت… با وجود زحمات زیادی که بچه ها برای مردم کشیدند، مطمئنم بیشتر از اینکه ما برای مردم روستا مفید باشیم، اونا به ما فایده رسوندن، چون هیچ کدام از بچه ها وقتی بر می گشتن، دیگه اونی نبودن که قبلا می شناختی. من اونجا بود که واقعا فهمیدم “از دو نقطه فقط یک خط راست می گذره” یعنی چی. اگر بخواهیم در راه راست قدم بر داریم، این راه باید هم از شهدا بگذره و هم از خدمت به محرومین. برای همین تصمیم گرفتم عکس سوسن، دخترسه ساله و معصوم روستایی، که خیلی دوستش دارم و عکس قبور شهدای هویزه که برای من دانشجو تکلیفم رو یاداوری می کنه، روی میزم بذارم تا هیچکدام از ذهنم نره و دغدغه های زندگی ام بر اساس این دو نقطه باشه.(حسین قدیانی: خداوند بر درجات پدر شما بیافزاید؛ ممنون!)

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. فدایی رهبر می‌گوید:

    دعا میکنم پدرتان با سیدالشهدا محشور شوند.

  2. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  3. شافی می‌گوید:

    مطمئنم بیشتر از اینکه ما برای مردم روستا مفید باشیم، اونا به ما فایده رسوندن، چون هیچ کدام از بچه ها وقتی بر می گشتن، دیگه اونی نبودن که قبلا می شناختی. من اونجا بود که واقعا فهمیدم “از دو نقطه فقط یک خط راست می گذره” یعنی چی. اگر بخواهیم در راه راست قدم بر داریم، این راه باید هم از شهدا بگذره و هم از خدمت به محرومین…

    عالی بود…
    میترسم حسرت اردو جهادی بماند بر این دل …..

  4. باران می‌گوید:

    منم دلم اردو جهادی میخواد 🙁
    التماس دعا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.