۷ سین و ۷۲ سر

ز. منصوری/ بهاریه ۶۴: چند روزی می شد که سنگر تکانی ها تمام شده بود. از نسیمی که گاهی با خود بوی مواد منفجره داشت، می شد فهمید بهار در راه است. سرما زودتر از شهرهای دیگر چمدانش را بسته بود، برود. دشمن هم زیاد اذیت نمی کرد. شاید از سر و صدای ما توی چهارشنبه سوری ترسیده بود و تمام قوایش را گذاشته بود برای پاییدن دور و اطراف، مبادا عملیاتی، چیزی در کار باشد.
سرنیزه، سیم، سکه، سربند، سنگ، سیب… دروغ چرا؟ کمپوت سیب که تا بخواهی پیدا می شد.
واحد تبلیغات گردان رادیویش را روشن کرده بود برای شنیدن صدای انرژی بخش امام. سین هایمان را شمردیم یکی کم بود.
-برویم از تخریب چی ها مین سوسکی یا سبدی بگیریم.
-مین مینه. اولشم میمه. نمیشه سر هفت تا سین کلاه گذاشت.
فکر کردیم سیم تله، سیم چین، سیمینوف…
-برادرا انگار یادتون رفته جنگه! باید به کم اکتفا کنیم. اگه هیچی جز عکس امام و سربند یازهرا توی این سفره نبود، بس بود.
-آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و یک هجری شمسی مبارک باد.
یا محول هایمان را خواندیم و روبوسی کردیم. عید مبارکی از سنگر فرمانده شروع می شد.
***
دیشب کجا و امشب کجا. دیشب منتظر تحویل سال و امشب منتظر شنیدن: بسم الله القاصم الجبارین.
موقع حفر کانال و تونل توی زمینهای رملی برای دور زدن دشمن، دل شان گرم بود به وعده ی خدا: انا فتحنا لک فتحا مبینا. تازه آن موقع بود که فهمیدم چرا دیشب همه ی سربندها، توی سفره های هفت سین یازهرا بود. اما بچه ها آخرش بدقولی کردند. هفت سین شان با یک شب تاخیر کامل شد. با سرهایی که پای فرمان نوروز ۶۱ امام گذاشتند.(حسین قدیانی: قشنگ بود و قشنگتر تمامش کردی! آفرین!)

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    سبکبالان خرامیدند و رفتند…

    اللهم ارزقنا…

  2. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  3. شافی می‌گوید:

    عالی بود….
    مرا بیچاره نامیدند و رفتند….
    یا علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.