دعای بهاری مادر

ف. پ/ بهاریه ۵۷: چند روزی بیشتر به عید باقی نمانده بود اما دل من با بهار زیبا همراه نبود. چون مادرم عمل داشت و نگران و مضطرب بودم تا اینکه به خواست خدا نگرانی ها و اضطراب ها جای خود را به نتیجه خوب عمل داد.
آن شب، شب اول بعد از عمل بود. من در بیمارستان کنار تخت مادرم تا صبح بیدار بودم و در مدت شب تا صبح چندین بار مادرم نیاز به پرستار پیدا کرد و من می رفتم به پرستار می گفتم: بیاید بالای سر مادرم. شب سختی بود اما گذشت تا بهار رسید و دید و بازدید ها در خانه ما به جز رسم هر ساله حکم عیادت از مادر هم داشت. یکی از اقوام که سید هم بود در این دید و بازدید به مادرم گفته بود؛ در خواب دیدم که دخترت – یعنی من–  در برابر کعبه ایستاده است و دو نور سبز با نام های الله و محمد (ص) برابرش هستند.
بله؛ خدا به خاطر دعای مادرم در حق من پاداش آن یک شب تا صبح سختی و بیداری را به این شکل داده بود.

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. شافی می‌گوید:

    لبخند میزنم….
    لطیف بود…
    ان شا الله سلامت باشید همیشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.