هزار و سیصد و “نه ده” تا؟!

سما مقدم، وبلاگ خانه دوست کجاست/ بهاریه ۵۳: سلام به داداش حسین قطعه با صفای بیست و شش. نمی دونم چرا بچه ها به شما میگن داداش اما اگه اجازه بدید منم به شما بگم داداش…
داداش همون واژه خودمونی برادره و در معنای لفظی یعنی پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشه اما در معنای حقیقی یعنی کسی که بهش اعتماد داری. کسی که حاضر نیستی ناراحتیش رو ببینی. یعنی کسی که اگه مشکلی برات پیش اومد، یار و یاورته. یعنی کسی که با تو آرمان مشترکی داره و…
تو داداش حسینی، از همون برادرهایی که سیده زهرا حسینی به همرزماش می گفت. از همونایی که زهرا سادات باهاشون تا خط مقدم مبارزه با بعثیا می رفت، باهاشون می جنگید و مرهمی می گذاشت بر روی زخم هایی که هدیه های مقاومت و ایثار بود.
اما من نمی تونم مثل زهرای “دا” باشم و با تو به خط مقدم بیام و رگبار رو ببندم روی دشمن تا نتونه قدم از قدم برداره و مات شبیخونت بشه. نه! سیده زهرا اسطوره هست برای ما، من کجا و اون کجا…
یاور تو در خط مقدم امام غائبمونه و بابااکبرهایی که جونشون رو برای اسلام و انقلاب و وطن دادند؛ ما همین عقبا ایستادیم و برات دعا می کنیم تا که سالم و سلامت برگردی از این کارزار جنگ نرم…
توی این آخرالزمان که جدایی حق از باطل خیلی سخته، در غم فقدان عمارها و یاسرها، در هجوم بی رحمانه رسانه ها، در تندباد افراط ها و تفریط ها، گاهی شک می کنم به همه چیز. گاهی اونقدر افکار و اندیشه های گوناگون به من فشار میارن که ضعف می کنم؛ خودم هم نمیدونم چرا؟! اما گمانم بصیرت خونم پایین اومده باشه. (شما آمپول تقویتی بصیرت یا ساندیسی چیزی سراغ نداری ؟!)
می دونی “نه ده” آتش می زنه به دلم، به روحم، به قلبم، به اندیشه هام. “نه ده” همیشه با منه. توی کیفم هرجا مهمونی برم باهامه. هنوز چند دلنوشته بیشتر ازش نخوندم اما احساس خوبی دارم. وقتی دل نوشته های قطعه مقدس ۲۶ را می خونم دلم می خواد های های گریه کنم یا بخندم یا سکوت کنم و برم در ژفای اون غرق بشم.
“نه ده” هدیه ی نوروزی یک آدم عاشق بود به من، کسی که مثل تو ستاره حضرت ماهِ و می سوزه و سوسو می زنه تو آسمانی که حضرت ماه نورانیش کرده… دلم قرص می شه وقتی می خونمش. دوباره یادم می آید حواسم را جمع نکردم و زدم جاده خاکی. دلنوشته هایت تنها دل نوشته نیست؛ “دل ها نوشته” است. اصلا مگه شما برای خودت می نویسی؟
هرچه هست “نه ده” تو، چراغ چشمک زنی شده برای دل من و امثال من که آی حواست باشه صراط مستقیم اینجاست، یه وقت خوابت نبره بپیچی تو فرعی یا چپ کنی…
نه اصلا اشتباه کردم. توی این مسیر باید سوار همون اتوبوسی می شدم که بابا اکبر رو برد جبهه و تو رو برد سرزمین نور. همونی که هر ساله می بره راهپیمایی ۲۲ بهمن و قدس…
عموی من هم توی همون اتوبوس بود و حالا توی گلستان شهدای عشق خوابیده کنار مصطفی ردانی پور…
جاتون خالی امسال مزار حاج احمد و حاج حسین گلبارون بود؛ مثل همیشه. هرچی باشه دری از بهشت به مزارشون بازه… یه سفره هفت سین خوشگل هم براشون پهن کرده بودند نورانی تر از همیشه…
در کنار عیدی ای که امسال از دست مادربزرگم گرفتم “نه ده” بهترین هدیه عید برای من بود…

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. سیداحمد می‌گوید:

    خصوصی
    ۱۲ خط از بالا که بیای پائین:

    “یاور تو خط مقدم امام غائبمونه و بابااکبرهایی که جونشون رو برای اسلام….”

    بعد از “یاور تو” یک “در” اضافه کنی بهتره داداش حسین.

  3. شافی می‌گوید:

    . دلنوشته هایت تنها دل نوشته نیست؛ “دل ها نوشته” است. اصلا مگه شما برای خودت می نویسی؟

    .
    .
    .

    خداقوت سید احمد

  4. محمد می‌گوید:

    قدیانی جان من نه بسیجی هستم نه سپاهی نه ارگانی… ولی همیشه احساس میکنم یکی توی این سرزمین از همه مظلوم تره میخوام یه اسم براش انتخاب کنم و توام از این به بعد براش با این اسم قلم بزن “” سردار باوفا “”” اری من از همین جا به سردار جعفری سلام میکنم . او تنها سرداری است که مدرک دکترای قلابی ندارد او تنها سرداری است که به هر ایت اله قلابی اقتدا نمیکنداو تنها سرداری است که فقط غذای روحش ندای حضرت ماه است وغذای جسمش خون دل . او تنها سرداری است که پا در مجمع علی اکبر های قلابی نگذاشت . او تنها سرداری بود که دبیر نشد بلکه او معلم شد.او خار چشم ذبیر شد.ای سردار، علی اکبر های قلابی برای تو دندان تیز کرده اند که البته غلط کرده اند”مولای ما بت شکن بود وما هم دندان شکن ” پس بمان ای سردار و تو میدانی چگونه بمانی.والسلام مخلص سردار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.