نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
سلام بر حسین*
خیلی زیبا بود…
سلام علیکم
خیلی قشنگ بود . آفرین به این قلم . واقعا آفرین .
عالی بود
لذت بردیم و دعا کردیم..
بدون هرگونه اغراق عالی بود
بی نظیر بود
مرسی خواهر نسیم مرادپور
داداش حسین یه متنی واسه حاج احمد نوشته بودی که حاج احمد آرام بخواب! خیلی زیبا بود
دوباره بذارش اگ میشه
امام موسی صدر و حاج احمد کجایند؟
اظهارات تحقیرآمیز حجت الاسلام مهدی طائب در مورد مشایی:
–بنده تا به حال فردی غیرمقبول به مانند این فرد ندیدهام!
http://jahannews.com/vdcgwz9qwak9334.rpra.html
شوخ طبعی های رزمندگان در دفاع مقدس
–** ‘آمده ام جبهه شهید شوم و همه تحویلم بگیرند’ !!!!!!!
http://jahannews.com/vdcee78z7jh8ppi.b9bj.html
سلام / موفق باشید
http://ghadr1.blogfa.com
سلام
خیلی قشنگ بود.
“ترکه ی بیداد و ستم مونده رو تنش هنوز، مثل حاج احمد زیر شلاق اسرائیلی های نامهربان”
قطعه ۲۶ و دیگر هیج:
http://www.img4up.com/up2/66488400884652319620.jpg
یا علی مدد.
خیلی خیلی زیبا بود و من در وسط مهمانی و عید دیدنی, زده ام زیر گریه ناجور و همه مانده اند که مگر چه پیامکی آمده که داری گریه می کنی?
این بهاریه همه چیز داشت وچه قدر با این جمله انس گرفتم:هرچند به گذشته من ربطی ندارد اما به سابقه دلم ربط دارد. فوق العاده بود یک چیزی هم روش . آقای قدیانی صادقانه از شما ممنونم به خاطر این مسابقه و چه قدر بچه ها با استعداد و هنرمندند.
امسال هم مثل پارسال!
زیبا ترین بخش این بهاریه بود…از نگاه من البته!!!
بهاریه زیبائی بود، ممنونم از شما.
ازدل برآمده بود ولاجرم بر دل نشست…زیبا نوشتی خواهرم
سلام
من علی هستم
یه خبری داشتم در رابطه با شیخ نادان
شاید به دردتون بخوره
ولی هرچی گشتم نتونستم ایمیل پیدا کنم
باتشکر
آفرین ، اگرشاگردمکتب داداش حسین بچه بسیجی هاهستیددست مریزاد.اگرهم این طبع روحانی ولطیف نعمت الهی است قدرآن رابدانیدکه خوب جایی به کاربرده اید
این پیام هایی که سیداحمدعزیزمی ده : ساعت ۱:۲۰ ستاره های قطعه ۱۸نفر
رویش های قطعه ۲۶ که چه زیادند، مبارک باشد!
خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
چو آغوش نوروز پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت…
سالی مبارک ، پربرکت و توام با موفقیت در تمامی امور به ویژه در امر مهم و سرنوشت ساز اطلاع رسانی را از خداوند متعال برای گردانندگان “قطعه۲۶″مسئلت داریم .
امیدواریم خداوند در سال جدید توفیق خدمت رسانی به نحو احسن را به همه ی ما عنایت فرماید ؛ بلکه پای در رکاب مولایمان امام عصر (عج) نهیم و صداقت و پاکی را در فضای مجازی برای هموطنانمان به ارمغان آوریم.
انشاالله .
“روابط عمومی پایگاه خبری تحلیلی فخانیوز”
http://www.fakhanews.com/
داداش حسین اگه میشه یه فراخوان بزن با هم بریم فیلم مسعود دهنمکیو چون فیلمشو دیدیم “دیدنش با بچه بسیجی ها خیلی حال میده
سلام
خیلی زیبا بود…
داداش حسین، یه متن اساسی و توجیح کننده واسه نامگذاری سال ۱۳۹۰ بنویس… میخوام قلمت جادومون کنه 🙂 منتظریم …
راستی، از طرف من به مادر و خانواده محترم بابا اکبر سلام برسون و عید رو تبریک بگو..
یا علی
سلام حاجی
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم. حاج حسین فکر کنم روح خدا از روز وفاتش خبر داشته
بهاریه خانم مرادپورخیلىخوب بود مثل بهاریه هاىبقیه دوستان.ولىبهاریه حاج خانم یه چیزدیگه ست صدتابهاریه دیگه هم بیادمن نظرم عوض نمىشه.
مثل مهتاب، زیبا می شوی در شب «سیصد و سیزده ستاره»!
خدا که توفیق ستاره حضرت ماه شدنو به ما داده
امیدوارم ستاره حضرت خورشید باشید.
زیبا بود
تقدیم به نام *یاس* که بهاریه ی شما را بارانی کرد
و به ستاره های فاطمی قطعه ی ۲۶
وبه قلم سرخ اقای قدیانی:
ایستاده هستیم,بنشسته هرگز
سرباز مهدی,با خون قرمز
در جنگ نرمیم,ما فاطمیون
الله اکبر, هل من مبارز؟؟؟؟؟؟؟؟
بهاریه سروده ای از امام خمینی(ره):
سرود عشق/
بهار آمد و گلزار، نور باران شد
چمن ز عشق رخ یار، لاله افشان شد
سرود عشق، ز مرغان بوستان بشنو!
جمال یار از گلبرگ سبز، تابان شد
ندا به ساقی سرمست گلغدار رسید
که طرف دشت چو رخسار سرخ مستان شد
به غنچه گوی که از روی خویش پرده فکن
که مرغ دل، ز فراق رخت پریشان شد
ز حال قلب جفا دیده ام مپرس، مپرس!
چو ابر، از غم دلدار، اشک ریزان شد…
آفین خیلی قشنگ بود
سلام
خیلی عالی بود چه بسا ماورای عالی!
حاج حسین امسال پیش حاج همت بودم تو طلاییه! رفتم گردان تخریب!همه جا یادت بودم هم شما وهم بزرگواران بهشتی!قطعه ۲۶
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
وجعلنا من خیر انصاره و اعوانه
و المستشهدین بین یدیه
واحفظ قائدنا امام الخامنه ای
واحفظ محمود احمدی نژاد
و اهلک اعدائهم اجمعین
الا ظهور تو عید تمام منتظران
بیا که بی تو بود تلخ کام منتظران
به نغمه های اذان نیاز نیست مرا
نشاط بی گل رویت حرام منتظران
بیا ز ساغر چشمت شراب وصل ببخش
که پر زخون جگر گشته جان منتظران
نسیم صبح به پاداش جان من بستان
ببر به حضرت جانان سلام منتظران
ز اشک شوق کنم کوچه را چراغانی
از آن مسیر که آید امام منتظران
تو بامداد وصالی پس از سیاهی شب
تو آفتاب امیدی به بام منتظران
گل وصال تو بر شاخه ها جوانه زده
رسیده بوی خوشی بر مشام منتظران
سلام
قلمتو می بوسم وقتی از حاج احمد می نویسه.
حاج احمد بیا که دنیای اسلام منتظر بسیجیایی مثل توست. ما فقط بلدیم تحصن کنیم
سلام حسین اقا…انصافا چی از جون ما میخوای؟کتاب نه ده دیشب رسید دستم از خواب و کار ما را گرفت!!!!!!ساعت ۱ گفتم چند صفحش را میخونم و میخوابم ولی دیدم شد سه و نیم…..رجز من با اوبامت دیوونم کرد از خوشگلیش…..کلا اینقدر زیاد خوب ننویس چون سری بعد دیگه نمازم قضا میشه چون باید تا صبح با مقالات حال کنم!!!!!!!به امید روزی که هر ۲ تا مون یه جا فدای حضرت ماه بشیم……….خیلی دوستت داشتم علاقم چند برابر شد…………….دوستدارت مهدی مشکاتی از اصفهان.یا علی مدد
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر // باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
یک کو چولو اینجا شیطونی کرد این بیت از شعر حافظ را سه بار فرستاد /موفق باشید
سلام؛ این دلنوشته را چند روز پیش در وبلاگم کار کردم گفتم شاید آوردنش اینجا بی ربط نباشد
بهار طلاییه
بهار میآید. ساده و گرم. چقدر این بهار بیتکلف است. وقتی میآید، زمین، درختان، پرندهها همه غرق شادی اند. نسیم بوی علف تازه میدهد. آفتاب لطیف است و سرما صورت آدم را نوازش میدهد.
بهار میآید و خاک سیاه به برگ سبز تبدیل میشود. مرگ و زندگی در بهار چقدر به هم نزدیکاند. فاصلهای اندازهی بک شعاع گرم خورشید.
وقتی یک باد نوروزی با طبیعت مرده اینچنین میکند، دل من باید از سنگ خارا سختتر باشد تا با نسیمی که در طلاییه از سمت جزایر مجنون میآید، دیوانهی لیلا نشود و عنان خود را از دست ندهد.
آری، عنان را از دست دادهام که ساعاتی بیش به بهار نمانده در حالیکه همه تب و تاب مسافرت و خرید مهمانیاند، میخواهم از طلاییه بگویم. از طلاییه جایی که نوروز حاج همت آنجا لحظات سنگین این دنیا را به ثانیه های بهشت تحوبل داد. آنجا که وقتی به دستان بریدهی شهید خرازی فکر میکنی بیاختیار ذکر یا کاشف الکرب… به زبانت میآید. جایی که بوی حرم ابوالفضل را میدهد. به اینجا که میآیی تازه متوجه میشوی چرا موقع اضطرار خدا را دستهای بریدهی عباس قسم میدهی.
شتاب نکن. لحظهای بایست. اینجا وطن توست. تو ریشهای در این خاک داری. گل وجود تو از همین خاک و آب است که زیادهاش در این غربت جامانده تا یادت بیاورد خاستگاه انسانیت غربت است. تا یادت بیاورد این زرق و برقها دو روزی بیش دوام ندارد. منشا حیات را در اینجا باید جستجو کرد. همین غربت در چشمان حاج همت جادویی آفریده که تو بیست سال بعد به دنبال کشف راز این چشمها خاه و کاشانهات را رها میکنی و کیلومترها در دل کویر میآیی؛ روی این خاک، زیر این آفتاب مینشینی و سکوت میکنی.
آری سکوت! سکوت کلید صندوقچهی همهی این رازهاست و نشانهی یافتن جواب همان اشک است.
و چه بگویم از اشک. اشک مروارید مقدسی است که خداوند به خزانهی معبد دل بخشیده تا رازهایی که برا زبان نمیآیند بر گونه جاری شوند.
راستی چرا طلاییه اینقدر بوی عباس میدهد. شاید به خاطر دستهای بریدهی حاج حسن خرازی، شاید هم به خاطر گذشتن مهدی باکری از پیکر برادرش. مگر جز این است که در روز عاشورا حسین[ع] از پیکر برادرش گذشت تا از حرم رسول خدا دفاع کند.
دفاع از حرم رسول خدا همان دفاع از علم رسول خدا در عصر حاضر است. همان علمی که دست به دست شد تا بالاخره به روح خدا در زمان ما رسید. این صحرای کربلای من و توست. این طلاییه است و دستهای حسین خرازی. چطور میخواهی از علمی که او با دستهای بریده حمل میکرد، دفاع کنی. بشتاب که کربلایی هست و علقمهای که تو را میخواند.
سلام عصر شما بخیر
متاسفانه قالب برام کامل نمیشه/ نشد که متن را کامل بخوانم اما همان چند کلمه هم که خواندم بسیار زیبا بود.
از شما و خواهر بزرگوارم التماس دعا دارم
با سلام
با مقاله ای با عنوان
پایان رویای آمریکا برای سلطه بر جهان!
antidajjal.blogfa.com/post-143.aspx
به روز هستم
نسیم جان خیلی قشنگ بود، عالی!
باور بفرمائید که اگر اسم نویسنده در ابتدای متن درج نشده بود من یکی که اصلا متوجه نمیشدم این متن حاج حسین قدیانی نیست.
خداوکیلی بعضی ها چه ذوق و قریحه ای دارند .
خوش بحالشان و روزی اشان افزونتر
داداش دارم حرم امام رضا ع
فرودکاهم
زنده رسیدم برات نماز میخونم
یه پیام “بی زرگانی” برم؟
ساعت۰۰:۲۳
تعداد افراد آنلاین: ۳۲ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــدائی داری…
اولین جمعه سال ۹۰
آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن…..
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم….
سلام!
ندای آسمانی:
اوضاع بحرین در هاله ای از ابهام …. اعتصاب ها دیشب با بیانیه حزب الوفاق و دیگر گروه های مبارز لغو شد و از امروز مردم قرار شد به سر کار خود – در صورت تامین امنیت- باز گردند . تمامی مدرسه ها از یکشنبه بازگشایی می شوند صنف معلمین نیز اعلام کرد اعتصاب را خواهد شکست اما بخشی از مردم به این رویکرد معترضند و این ضربه بزرگی به اتحاد مردم بحرین است . سخنان سید حسن نصرالله و اقا در گوشم زنگ می زند: اتحاد و لزوم پیروی از یک رهبری هماهنگ .
تقدیم به رهبرم سید علی ( جانم به قربانش):
رهبرم تاج سرم خامنه ای
جان به راهت سپرم خامنه ای
ماه زیبای خراسانی من
طالع جلوه گرم خامنه ای
روشنی بر شب تار دل من
نور چشم و نظرم خامنه ای
چشمه روشن انوار خدا
معدن لطف و کرم خامنه ای
مطلع هر سخن و حرف و کلام
ذکر شام و سحرم خامنه ای
مونس لحظه تنهایی من
همدم چشم ترم خامنه ای
دلبرم ای مه نورانی من
با تو از خود گذرم خامنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
در پی برکناری دانشجویان ولایتمدار از تالارهای فرهنگی دانشکده ی مجازی علوم حدیث!
بدین وسیله دانشجویان ولائی با کناره گیری از فعالیتهای فرهنگی در تالارهای فرهنگی این دانشکده ،اعتراض خود را نسبت به برکناری حافظان و مدافعان ولایت فقیه از مدیریت تالارهای فرهنگی این دانشکده اعلام می دارند .
این چند نفر !!! نامی است که مسوول سبز و متوهم تالارها برما گذاشت تا القا کند که ولاییان دانشکده چند نفر بیش تر نیستند…
افرین ,خیلی زیبا و دل نشین بود.راست گفتی دلتنگی منم همینه ,بهار اومد ولی هنوز تو دلم زمستونه .اخه فرقی نمی کنه سال هشتاد وهشت با هشتاد و نه,سال هشتاد و نه با نود .ا خه منم تو کوچه پس کوچه های غربت زده,دنبال شاخه گلی می گردم که بوی حضور و ظهور رو بده.اهای نود! با سالهای پیش فرقی داشته باش ,نود نباش” نود و دردانه ی ما باش.”
کو کسی اید و گوید که کنون نوروز است
مگر امروزه ی ما سبزه تر از دیروز است
همه عالم سیه از هجر رخ یار شده
او که اید همه ایام به حق نوروز است
سالها دل نگران چشم به ره دوخته ایم
چشم ما منتظر و خیره به ان نوروز است
با سلام
…
حسین قدیانی: برای این کار باید راه دیگری جست و جو کنید. چند باری از این ثوابها کرده ام که در فضای مجازی، مع الاسف تبدیل به کباب شده است!
به ما هم سر بزن رفیق
دلنوشته های یک جوان آخرالزمانی
http://www.hazratemah.ir
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است / گر کُند یوسف زهرا نظری ، نوروز است
لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش / آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
اللهم عجل لولیک الفرج
سال جدید مبارک انشاءالله سال ظهور آقا امام زمان باشه…
به سر به وبلاگ ماهم بزنید بد نیست ونظرتون در مورد مابنویسید…
راستی با تبادل لوگو یالینک اگه این اگه مهمه اگه دوست دارید خبربدید تاتبادل کنیم.
یاعلی[گل]عشقست سیدعلی
خسته نباشی بسیجی
شلمچه از دوئیت دورمان کرد
همان توحید پنهان است این جا
سلام حسین قدیانی
خوبی؟
*عیدت مبارک*
سلام . واقعا وبلاگ عالی دارید . امکانش هست تا با سایت من تبادل لینک کنید ؟ لطفا خبرم کنید .
سلام علیکم
فحاشی فتنهگران به مردم و هنرمندان
http://iusnews.ir/?pageid=125631
پ ن :
جهت اطلاع مقامات قضایی کشور
سلام
با “لالایی ظهور …” به روزم
یا رب، حولْ حالنا الی احسن الحال
با سلام و عرض تبریک سال نو به همه اهالی قطعه ۲۶، به تمامی عزیز فرزانهای که به این قطعه سری میزند و به سالار قطعه آقای قدیانی و مبصر قطعه سیداحمد و همه ستاره های قطعه.
اگر چه برای شرکت در مسابقه و عرض تبریک سال نو، کمی دیر اقدام کردهام. راستش را بخواهید من دیشب از سفر کربلا رسیدم و مناسب دیدم دوستانم در قطعه ۲۶ را نیز در ره آورد نورانی این سفر روحانی شریک کنم
سالهای گذشته گمانم بر این بود که بهترین سال تحویل تجربه شدهام، لحظه تحویل سال ۱۳۸۱ بود که با خانواده رفته بودیم برای عزاداری سالار شهیدان. دقیق یادم نیست حول و حوش ساعت ۱۰ و ۵/۱۰ یود و آقایان در خیابان مشغول سینه زنی و خانم ها در حسینیه، که نوحه خوان در همان حال و هوای عزاداری اعلام کرد به لحظه سال نو نزدیک می شویم و همه متوسل شدیم به آقا امام حسین (ع) و در آن لحظه همه یا حسین می گفتیم. چنان لحظه جانانه و روحانی بود که فکر نمی کردم سال نو دیگری روی دست آن بلند شود حتی سال تحویل سال ۱۳۸۴ که در خیابان امام رضا (ع) مشهد همراه خیل عظیم زائران به طرف حرم رضوی در حرکت و گلدسته ها و گنبد آقا را در مقابل نظارهگر بودیم و در یک لحظه بلندگوهای هتلهای اطراف حرم دعای تحویل سال نو را پخش کرد و وجود عزیزی که آخرین سال تحویل زندگیاش در کنارمان بود.
ولی سال تحویل ۱۳۹۰ خاصترین سال تحویلی بود که به عمرم درک کردم. قرارمان بین الحرمین بود. آه از بین الحرمین و حس ملکوتی آن. هروقت در بین الحرمین رفت و آمد می کردم این جمله آشنا را زمزمه می کردم: ” یاحسین ، صفا حرم توست و مروه حرم عباس و سعی من در بینالحرمین”
من مطمئن بودم بسیجیان خامنهای عزیز در بینالحرمین سنگ تمام می گذارند. میگویم بسیجیان خامنهای نشان به آن نشان که همهشان چفیه بر دوش روبروی حرم حضرت قمر بنیهاشم میخواندند: “اباالفضل علمدار خامنه ای نگهدار”. کلاً بینالحرمین را در این چند روز در قرق بسیجیان خامنهای دیدم.
در تب و تاب بودم که سال تحویل در کنار آقا و مولایمان حضرت ثارالله باشم. بین الحرمین را به طرف حرم راه افتادم. زائرین فراوانی با خود سفره هفت سین و حتی آینه و شمعدان های بسیار کوچک و میوه و شکلات آورده بودند. حال و هوای خاصی حاکم بود ولی عشق به حضرت سیدالشهدا و اباالفضل علیهمالسلام بر عید سنتی نوروز غالب شده بود و مردم نوروزشان را مزین و معطّر کرده بودند به عطر عاشقی این عزیزان..
حرم حضرت سیدالشهدا(ع) مملو از جمعیتی بود که از ساعت ها قبل برای درک واقعی لحظه تحویل سال در این قطعه از بهشت بیتوته کرده بودند.. من به طرف ضریح به راه افتادم و پس از عرض ادب و بوسیدن ضریح، روبروی ضریح حضرت در گوشهای ایستادم. دقایق نزدیک سال تحویل شور و هیجان خاصی جمعیت حاضر را در برگرفت و ناگهان ندای “یا حجت بن الحسن عجل علی ظهورک” و “لبیک یا حسین” و بعد از آن “یا حیدر یاحیدر” که ابتدا از رواق مردانه شروع شد در فضای حرم طنین انداز شد و چنان لحظات شورانگیز و بیادماندنی را بر فضا حاکم کرد که برای لحظاتی اعراب حاضر مات و مبهوت به این صحنه خیره شدند و البته خودمان هم لحظه سال تحویل را از یاد بردیم و نمیدانم در حین گفتن کدامیک از این اذکار بودیم که سال نو شد. مهم موج جمعیت بود که ضریح آقا را چون نگینی در برگرفته بودند و پروانهوار بر گرد آن میگشتند و خود و لحظاتشان را معطر و متبرک میکردند.
در محضر سالار شهیدان و در کنار مرقد یاران وفادار آن حضرت برای تعجیل در ظهور امام عصرمان و اینکه ما هم مثل یاران امام و به رهبری ولی فقیه ذره ذره وجودمان را فدای امام عصرمان کنیم، دعا کردیم.
رهآورد این سفر نورانی برایم بسیار شیرین و بیاد ماندنی است، زیارت مرقد مطّهر و منوّر حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نجف اشرف، مرقد مطهّر و نورانی حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام و قمر بنیهاشم در کربلا، حضرت امام موسی کاظم و امام جواد الأئمه علیهم السلام در کاظمین و زیارت حرم ملکوتی و مظلوم امام هادی و امام عسگری در سامرا بویژه این که ضریح چوبی و حرم به ظاهر خرابه این دو امام به شدت شیعیان اهلبیت را ماتم زده میکرد، زیارت سرداب مقدس که ارادت و شیفتگی عاشقان امام عصر را صد چندان میکرد همه و همه لحظات و خاطرات فراموش ناشدنی را برایم رقم زده است که امیدوارم حلاوت آنها برای سالیان متمادی در جسم و جانم ماندگار باشد.
سخن آخر اینکه سیر و سفر در سرزمین کربلا شاید این آموزه را نیز برایمان داشته باشد که در این عصر حضرت ولی عصر هم تنها و مظلوم هستند آنگونه که جد بزرگوارشان حضرت سیدالشهدا (ع) در آن عصر و در آن سرزمین تنها بودند. بیاییم وجه اشتراک و افتراق خودمان با کوفیان زمان سیدالشهدا را بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد در جانفشانی برای امام عصرمان صادقیم؟ کوفیان برای امام(ع) نامهها نوشتند و گفتند: «ما و باغ و بستانهای کوفه منتظر قدوم شما هستیم، بشتابید» و اینک ما هم گاه و بیگاه ندای « یا حجت بن الحسن، عجل علی ظهورک» را سر میدهیم. کوفیان منتظر حضور حضرت در کوفه بودند. ما هم منتظر ظهور حضرت و حضور ایشان هستیم. آنها مسلمان و شیعه حضرت بودند . ما هم هستیم. تا اینجا وجه اشتراک ما و کوفیان. و اما بعد:
اگر امروز ما مدعیان انتظار حضرت ولی عصر(عج) بر خود میبالیم که اهل کوفه نیستیم به این دلیل است که در طول سی سال گذشته همواره از سفیران بر حق امام عصر با مال و جان خود دفاع کردهایم و فرمان آنها را پرتوی از اوامر امام زمان دانستهایم، تا آنجا که خمینی عزیز در وصیتنامه الهی سیاسی جاودانه خود اینگونه این مردم را مدح کند و عالمی را در این جملات به شگفتی وادارد : « من با جرأت مدّعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله صلیالله و علیه و آله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی صلوات الله و سلامه علیهما میباشند» و این بدان خاطر است که ملت مسلمان و غیور ایران در معارک انسان سوز قرون ۲۰ و ۲۱ خود را از ولایت شیاطین رهانید و به ولایت الله و ولی الله و سفیران برحق آنها سپرد و به جایی رسید که یزیدیان زمان، عمر بن عاصهای زمان، بلعم باعورهای زمان و در یک جمله خناسان عصر طلانمای غرب ساخته در رخنه به صفوف ولایی آنها عاجز ماندند.
بنابراین حواسمان جمع باشد که این بزرگترین وجه افتراق خود و کوفیان را برای همیشه زمان حفظ کنیم تا بتوانیم مدعی باشیم که منتظر حضور و قیام حضرت ولی عصر(عج) هستیم.
ببخشید یک کمی طولانی شد.
تقدیم به همه ی فداییان حضرت آقا
http://pics9.com/images/80626530994030931697.jpg
منبع: http://zire-baran.persianblog.ir/
سلام
زیبا بود مخصوصا انجا که “به سابقه ی دلم بط دارد”…خیلی به دلم نشست.
زنده باشی داداش
سلام عید شما مبارک
شنیدین که فرقه سبز فیلم ده نمکی رو تحریم کردن رفتن طرف نادر و سیمین.
آی خنده دار میشه قیافشون وقتی قضیه مهران مدیری تکرار بشه!
سلام داداش حسین
صد سال به از این سالها
فیلم سینمایی ‘اخراجی های۳’ که هم اکنون در سینماهای کشور در حال اکران است، برای عنوان بندی پایانی خود از شعری از محمدحسن جعفریان بهره برده که با صدای بهنام صفوی و آهنگ ساخته شده توسط بهنام ابطحی به اجرا درآمده است.
متن کامل شعر:
فصلهای پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند آز حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
آی بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی “دوعیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت
با سلام
«نامعتبر است سندت! نا معتبر!» .متن جدید وبلاگ جوان امروز.منتظرتان هستم .
سلام
واقعا عالی بود
احسنت
یا علی
کامران نجفزاده خبرنگار واحد مرکزی خبر که در پی لغو اقامتش به دستور مستقیم نیکلا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، این کشور را به مقصد تهران ترک کرده بود، ساعت ۰۲:۱۵ بامداد امروز وارد فرودگاه بینالمللی امام خمینی(ره) شد.
با این دموکراسی و آزادی بیان مارو که شرمنده کردن
چقدر ساده ایم به خدا اونا یه چیزی میگن اونوقت تو ایران بعضیا فکر میکنن واقعا چیزی به اسم آزادی بیان و دموکراسی و این جور مزخرفات واقعیه کلی هم جوگیر میشن
عجب دنیای خنده داریه
سرخوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند از حرم بانک انا المهدی زند . . .
این روز ها همه دنیا به هم ریخته برای نجات مومنان دعا کنید ان شاء الله خداوند نجات دهنده آسمانی یوسف زهرا(عج) را برساند
(پیام قبلی، غلط املایی داشت ! برای حفظ آرامش داداش حسین بعد از تغییر در متن! دوباره ارسال شده است ! لطفا جایگزین فرمایید 🙂 )
سلام
خیلی زیبا بود…
داداش حسین، یه متن اساسی و توجیه کننده واسه نامگذاری سال ۱۳۹۰ بنویس… میخوام قلمت جادومون کنه 🙂 منتظریم …
راستی، از طرف من به مادر و خانواده محترم بابا اکبر سلام برسون و عید رو تبریک بگو..
یا علی
سلام
بالاخره یه اینترنت گیر آوردم! دلم خیلی تنگ شده بود برای قطعه
سال نو مبارک داداشی، سال نو مبارک سیداحمد سال نو مبارک رفقا
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله…
http://s2.kimag.es/share/79478830.jpg
سلام آقای قدیانی ،شما هیچ راهی نمیشناسید واسه لینک کردن وبلاگتون ؟چیکار باید بکنم وقتی هرچه قدر شما رو به لیست اضافه میکنم اما بلاگفا اجازه نمیده؟آخه حیف نیست؟چرا باید از این موهبت محروم بشم؟
سلام داداش حسین جان
جات خالی رفته بودم زیارت حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر (ع) (در مشهد اردهال)
سال نو رو از اونجا شروع کردم….
بابت غیبت چند روزه ببخش…
این طرح هم به عشق قطعه و ستاره هاش زدم
یا حق
http://pics9.com/images/24005117885545135968.jpg
http://s29.aks98.com/files/02884600741332766288.jpg
زیبا بود / یا علی
http://ghadr1.blogfa.com
سلام داداش حسین
این هم نوشته ی بنده!
دعامون کنین
یا علی
للحق
دلِ پر
یابن رسول الله سلام!دلم پراست!مقدمه نمیخواهد.دلم از خودم پراست.
باز دو سه ماهیست همه جا حرف شماست!اما این ماه های اخیر عجیب حس میکنم پشت آن “عجل علی ظهورک” های ما این خوابیده که : گل نرگس! یوسف زهرا! یابن فاطمه! آقا جان! “اذهب” دیگه!! “انت و ربک فقاتلا” ،به حول و قوه ی الهی “انّا هاهنا” ندبه کنان “قاعدون”!!-۱
دوستان!بهاریه نوشتنم نمی آید.بهار یک مجموعه ی متشکل از گل و بلبل و همدستانشان نیست.این روزها همه چیزمان نمادین شده.بهارمان،بهاریه نوشتن هایمان،بهاریه ننوشتن هایمان!بهار در لغت به معنای آورنده ی بهترین هاست.”بِه” به اضافه ی “آر” و نود هم تحمیلی آغاز شد و هنوز نه “آورنده ای” آمده و نه “احسن الحال”ی!
آهای ملت شریفِ بصیرِ همیشه در صحنه حاضرِ ایران!خبر آمد که …….هیج خبری در راه نیست! ما را به حال خودمان بگذارند انتظار داریم امام بیایند دانه دانه مان را از سوراخهایمان بکشند بیرون! و مگر نه این که مثل امام مثل کعبه است!-۲دورش باید بگردی نه این که دورش بزنی.آویزانش باید باشی نه این که دنبالت بدود.
روزی پنج نوبت فریضه میگزاریم ما مسلمان ها؟ ظهر و عصر، و مغرب و عشا را بگیر باهم!نافله؟پیش کش مان!پس شد چند نوبت!!؟سه نوبت ناقابل.خوب!چند نفرازما روزی ۳نوبت ،فقط سه نوبت حس میکنیم “امام” داریم؟کداممان روزی سه نوبت از اضطراب نیامدن “امام” دلمان هری میریزد؟کداممان روزی سه نوبت التماس میکنیم در خانه ی خدا که “اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه میشوم”؟ جمعه ها را کسر کن از این حساب و کتاب تلخ که اگر همین صدا و سیمای “خوش فکر” را هم نداشتیم خدا میداند “عید الجمعه ” ی کداممان بوی “امام” میداد!
دلم خیلی پراست.نه؟روایت را همه خوانده ایم دیگر؟لااقل به گوش مبارکمان که اصابت کرده!داستان همان سیصد و سیزده نفری که مثل ابرپاییزی در یک شب طی یک حرکت خودجوش! در مکه جمع میشوند.در نهج البلاغه ی کدام یک از ماها نوشته امام شخصاً نامه مینویسند دعوت رسمی به عمل می آورند از آن سیصد جوان ؟تا به حال نشسته ای فکر کنی جمع شدن ناگهانی سیصدو سیزده نفر، در غیر موسم حج ،بدون هماهنگی و قرار قبلی در مکه یعنی چه؟یعنی در یک شب ،در سرتاسر این دنیا ،دل دویست و شصت و سه مرد و پنجاه زن ،با هم لرزیده.نه از این لرزه هایی که در ژاپن آمده!لرزه ای که نصف شبی بی خبر بکشاندشان مکه و سونامی به را ه بیندازد.نه از این سونامی هایی که در ژاپن آمده! و تو از کجامیدانی؟شاید یکی از همین جوان ها الان در پاریس باشد.آن یکی در مصر.یکی همین بیخ گوش مبارک در یزد و یکی در بحرین.
انصافمان را شکر!علائم ظهور را چسبیده ایم و شروطش بر زمین مانده !ظهور دجال علامت است اخوی،آمادگی پذیرش امام شرط! مگر نه این که شرط با علامت فرق دارد؟و مگر نه این که شرط حتمی دست ماست و علامت حتمی خیر!؟
نمیدانم!یک نفر جان بر کف،از همین “سرباز های گمنام امام زمان” لطفاً بیاید با هم ،تک تک این ورق های تقویم دلمان را زیرو رو کنیم،ببینم روزی به نام روز” اضطرار به حجت خدا “داریم ما؟اصلاً گیریم رسما داشتیم!حاضر بودیم کارو زندگیمان را تعطیل کنیم لااقل ادای “مضطر”دربیاوریم؟حاضریم باور کنیم که کار و زندگی ما آدم ها چیزیست غیر از آنچه سرگرمش هستیم؟این همه آدم بزرگ و یوم الله را چپاندیم توی تقویم آخرش چه شد!برادر من! این “زباله دان تاریخ” که میگویند همین تقویم است دیگر!؟پس “مسئولین” یک چیزهایی میدانستند که روز اضطرار به حجت خدا و خیلی روزهای دیگر نداریم!میترسم دستمان به خود “صدر الخلایق” هم برسددر اوج صدرنشینی تقویم نشینشان کنیم.
بنده که اطلاعاتم قد نمیدهد به این تاریخ بازیها و این حرف ها.حرفه ای هستیم ما!بنی اسرائیل پیغمبر کش بود و جمع فرهیخته ای از مسلمانها امام کش!مگر نه این که هر جمعه ی بدون ظهور،عاشورای مهدیست!؟ومگر نه این که اعتقاد داریم مقام امامت از نبوت بالاتر است؟حالا یک نفر سوال به این سادگی را پاسخ دهد که گناه ما سنگین تر است یا بنی اسرائیل!
برپایی نهضت الهی زمینه ی مساعد فکری هم میطلبد نه فقط زمین خونی!که ما همینطور صاف نشسته ایم جلو رسانه ی ملی فکر میکنیم همه چیز خلاصه شده در همین ۲۴ اینچ و “ظهور نزدیک است”!این چیزها به اینچ نیست برادر!که اگر نه آن هایی که تلویزیون پلاسما دارند زودتر داوطلب اعزام به بحرین میشدند!
شعار میدهم؟اصلا چه کسی گفته شعار بد است؟ شعار “وتر” است!بستگی دارد “رامی” اش که باشد!-۳اباعبدلله هم شعار می داد.همین طورآن بسیجی گمنام که خودش در تظاهرات شهید شد و بعدها همه ی کس و کارش در جنگ!ببین حرفم کشید به کجا؟!بسیجی گمنام!
میدانی؟اخر فهمیده ام تا گمنام نباشی مدال سربازی نمیدهندت.این را هم بگذار به حساب آهی که از نهاد حضرت امیربرآمد که “غداً ترون ایامی” وسید مرتضی با خون دل نوشت “تمام اجرها در گمنامی ست”.پس ما سرباز امام زمان نداریم.ما فقط “سرباز گمنام امام زمان” داریم.همان هایی که نام هایشان ” فی السما معروفه و فی الارض مجهوله”-۴
بسیجی ها امروز همه عضو فعال اند حتی اگر کارت عضویت در بسیج هم نداشته باشند!ما راستش را بخواهید دوست نداریم فرم هایمان را در پایگاه پرکنیم.ما دو باردرسال عضوگیری داریم!دهه ی اول محرم ، و فاطمیه. نگردید!ما در پایگاه هاپرونده نداریم!پرونده های ما دوجا بایگانی میشود!در دو بین الحرمین!
یابن رسول الله!دلم پر است.موخره نمیخواهد..دلم از خودم پراست.
۱-مائده ۲۶
۲-بحارالانوار،ج۳،ص۳۵۳
۳-نهج البلاغه،حکمت ۳۳۷
۴-نهج البلاغه دشتی،خطبه ۱۸۷
«آرام و ساکت، روی ویلچر نشسته بود و از پشت پنجره ،خیره به هممه، همهمه گنجشکک ها. عید دیدنی رفته بودم پیشش.فارغ از اینکه دیدن عالم ثواب دارد، برای دلم صواب این بود که ببینمش و کمی آرام شوم. تا به صحبت وادارش نکنی، حرفی نمی زند. من هم سر راست رفتم سر سوال های سخت. پرسیدم:حاجی! اولین کسی که بعد سال تحویل دیدی کی بود؟ راستشو بگو! گفت:بچه برو! برای خودت چایی بریز. بگذریم که در این « بچه» و «برو»ی حاجی، خیلی حرفها نهفته بود.گفتم: شما نمی خوری حاجی؟ گفت:من روزه ام. گفتم: جوابمو ندادی حاجی! گفت: شنیدم با راهیان نور رفته بودی جنوب؟ گفتم: نه بابا! من با راهیان زور بودم ، تقریبا به زور رفته بودم. گفت: دست تو که نیست. می برد هر که را هم یشاء.گفتم: رفتیم شرهانی حاجی، جایت خالی.گفت: بگو از آنجا. گفتم: بی هیچ برهانی، شرهانی همسایه دیوار به دیوار کربلاست.گفت: بی هیچ برهانی که نمی شود، چطور شد این را فهمیدی؟ برهانی! سندی! با پر رویی گفتم: حاجی! اینکه حدیث نیست سند بخواد.حالا باشه. سند؟ همین دلم. با طمأنینه و آرامشی که من عاشقش هستم گفت: نامعتبر است سندت! نا معتبر! با شرمندگی توام با پررویی پرسیدم: جوابمو ندادی حاجی!بعد سال تحویل کی رو دیدی؟ گفت: همانی را دیدم که تو باید در شرهانی او را می یافتی. و آرام آرام رفت تا روزه اش را افطار کند.»
تقدیم به شما داداش حسین.
تقدیم به حسین قدیانی که در راه حضرت ماه تا قطعه قطعه نشود قطعه ۲۶ تعطیل نخواهد شد.
اتوبوسی که تو را برد فکه همان اتوبوسی بود که تو را برد مکه. و «مکه» تسلیم «فکه گرایی» تو گشت! آفرین بر همت مضاعف تو یابن شهید! تو دیگر همت را هم شرمنده کردی با این مضاعف بودنت!چه خوب استفاده کردی از مکه به نفع فکه یا از دیدی سوء استفاده! حالا راستش را بگو در مکه چند تن را اهل فکه کردی ناقلا؟ دو روز دیگر می ماندی در مکه سایت « القطعه السادس و العشرون» برای خودت تأسیس می کردی! و ملک عبدلی؟ در به در دنبال فیلتر کردن تو، این خیابان، آن خیابان. و وهابی ها؟ کچل از دست تو. ولی داداش حسین بهتر بود می ماندی آنجا! و کمی اقتصادی به قضیه نگاه می کردی! یک لحظه احساس مسولیت و وطن و این حرفها را می گذاشتی کنار! می ماندی آنجا و به نفع لینجا می نوشتی و کرور کرور پول می رفت به حسابت، اینجا دفاع از انقلاب را می سپردی دست آقازاده ها چیزی می شد؟!! مفت نیست که آقازاده ها شبانه روز دارند پول حلال آن هم با چه حال جمع می کنند برای خرج دفاع از انقلاب… حالا آمده ای اینجا آستان بالا زده ای برای انقلاب؟! تو را چه به انقلاب!مگر پدر تو بود که انقلاب کرد؟ مگر ۸ ماه تو بودی که سوار هوندای بابا اکبر شمرزادگان را کور کردی؟!
اتوبوسی که تو را برد مکه، از آن قدیمی ها بود . نه مقصدش مکه بود و نه خانه خدا ! مقصدش خدای خانه بود .و راننده اش سواد نداشت ولی زیارت عاشورا را ازبر بود و شاید فقط این آیه را:« نحن أقرب إلیه من حبل الورید»… روی شیشه اتوبوسش چیزکی نوشته شده بود که به سختی می شد خواند : «راهی شها دت» … و جای گلوله ها در بدنه اتوبوس خودنمایی می کرد.معلوم بود که مال آن قدیم قدیمهاست.و همین کافی بود که تو فکر کنی :«نکند این همان اتوبوسی است که پدرم را برد جبهه! » و تو ناخودآگاه یاد تفنگ بابا اکبر می افتی که با آن پدر «بعثی ها» را در آورد و اکنون تو داری با همان تفنگ، پدر «بعضی ها» را در می آوری .
اتوبوسی که تو را برد فکه همان اتوبوسی بود که تو را برد مکه . تو داشتی متن می خواندی برای مسافران که :«… امام، ما را از پیله در آورد و پروانه مان کرد، عده ای اما این روزها از پرواز خسته شده اند و دوباره می خواهند کرم شوند. چون رأی با اکثریت است، فعلا حق با پروانه هاست….» و راننده اتوبوس تو را از صدایت شناخت.صدایت برای او هم آشنا بود.او صدای تو را در رادیو ایران،موج جمهوری اسلامی، ردیف نه دی شنیده بو د که به کوری چشم دشمنان سید علی فریاد می زدی:”بابای ماست خامنه ای”..و راننده فهمید که تو پسر اکبر هستی اکبر قدیانی.. و چه خوشحال که خون اکبر ثمر بخشیده است….
نوشته بچه مثبت(مرتضی ابراهیم پور)
با سلام خدمت سردار عرصه ی قلم و ÷اسدار واقعی خون پدر شهیدش جناب حسین قدیانی .آقا حسین من همیشه آرزوی دیدن تو را داشتم ولی اکنون که در جبهه سایبری در یک سنگریم بسیار شادمانم و امیدوارم خدا به ما این بصیرت را بدهد که تا پایان در کنار هم باشیم اکنون از شما می خواهم که با رفتن به وبلاگ من این وبلاگ را با نظرات خود مزین فرمایید
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱۲:۲۴
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری….
سلام به داداش حسین عزیز و دوستان؛
ارادتمندم.
رفقا من چند روزی نیستم لطفا بچه های خوبی باشید،
شیطونی نکنید!
داداشو اذیت نکنید!
پیام “بی زرگانی” هم یادتون نره.
وای به حال کسی که بره رو اعصاب داداش!
داداش جانم مخلصیم.
بهار شد در قطعه با قلم نرم نسیم…
خیلی خیلی زیبابوداحسنت
سلام.
دلمان تنگیده. هر جا که هستید خوش بگذره…
خیلی زیبا بود…متشکرم
ببخشیدآقای قدیانی اشکالی داره من بعضی از نوشته های وبلاگتون رو وانه دوستام میل کنم؟؟(البته میگم که از قطعه ۲۶ واسشون میل میکنم)
البته با عرض معذرت یه چند بار قبلا این کار رو کردم ولی یادم رفت بنویسم از قطعه ۲۶ بوده لطفا حلال کنید ولی اگر اجازه دادید از این به بعد حتما با ذکر منبع این کارو میکنم ….ببخشید
فخانیوز آخرین نقشه ی “صرفا جهت اطلاع!” را فاش کرد:
http://www.fakhanews.com/index.php/component/content/article/83-1389-10-08-17-33-30/1529-1390-01-06-10-16-53?directory=1
http://myup.ir/images/13710755968588155686.jpg
JERUSALEM IS OURS (القدس لنا)
AliR13 بازم افتتاح شد.
خامنه ای زنده باد
به همه توصیه میکنم اخراجی های ۳ رو ببینید واقعا قشنگه.
سلام بر داداش حسین که چند روزه نیست؛ولی هر جا هست امیدوارم شادباشه؛شاد شاد…
با اجازه داداش حسین و آقا سید احمد
یک پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۴۹
تعداد افراد انلاین: ۲۵ نفر
داداش حسین بسیجیا فــــــــــــــــــــدائی داری.
سلام
خسته نباشید
یه مدتی کوتاهی( از دیروز تا امروز!) سایت بالا نمی آمد و پیغام Bandwith و…. می داد.
مشکلی برای سایت پیش اومده بود؟
یا علی مدد.
حسین قدیانی: به کمک دوستان، خیلی زود رفع شد.
سلام.
شدیدا منتظر اولین دلنوشت طولانى(از آن هایى که وسطشان اینتر نمى زنید!) در سال ٩٠ هستیم.
شادى روح شهدا صلوات.
سلام علیکم
اگر نبود تعطیلات نوروز بی شک به خاطر این غیبت صغری حتما دلواپس میشدیم .
خوشحالیم که سلامت هستید .
یاعلی
با سلام … ببخشید ولی چرا جواب پیام قبلیم رو ندادید؟
یام قبلیم:
*ببخشیدآقای قدیانی اشکالی داره من بعضی از نوشته های وبلاگتون رو وانه دوستام میل کنم؟؟(البته میگم که از قطعه ۲۶ واسشون میل میکنم)
البته با عرض معذرت یه چند بار قبلا این کار رو کردم ولی یادم رفت بنویسم از قطعه ۲۶ بوده لطفا حلال کنید ولی اگر اجازه دادید از این به بعد حتما با ذکر منبع این کارو میکنم ….ببخشید*