دهه ۸۰ به سرعت برق و باد، حوادثی در جهان رخ داد که اگر هاتفی از غیب خبر دهد؛ دهه ۹۰ «دهه ظهور» است، اصلا تعجب برانگیز نیست که جهان هرگز به سرعت دهه ۸۰ در «مسیر ظهور» حرکت نکرده است. تعیین وقت برای زمان ظهور، حتما کذب است، اما به نظر می رسد «قطار انتظار» روی «ریل ظهور» افتاده و چندان فاصله ای با «ایستگاه بهار» ندارد. این، مهم ترین چیزی است که من از تحولات این روزهای دنیا می فهمم. امروز گفتمان اصلی بشریت، «گفتمان اعتراض» است و اعتراض، ناشی از لبریز شدن کاسه انتظار است. اعتراض، زبان نجیب و محجوب انتظار است. اعتراض، اسم شب پر رمز و راز انتظار است. اعتراض، لسان سرخ مکتب انتظار است. دنیا دارد به سمت و سویی می رود که مقصدش جز «منجی عالم بشریت» نیست. حوادث دنیا انگار عجله دارد که پر کند «پازل ظهور» را. اگر تا پیش از دهه ۸۰ سخن گفتن از ظهور، به نوعی خلسه معرفتی، بلکه امید واهی برای جهانیان می مانست، اینک اما طبیعی ترین و بدیهی ترین خبر ملموس برای دنیا، اتمام دوران غیبت است. خبری که از «دهه ۹۰» انتظار شنیدنش می رود، و اگر نرود، تعجب برانگیزتر است تا اگر برود. به این معنی که دنیا آماده به نظر می رسد برای ظهور. هم «آماده» و هم البته «مستعد». نه! من اصلا بنا ندارم که بگویم دهه ۹۰ حتما دهه ظهور است، بلکه معتقدم: از دهه ۹۰ به بعد، عمر انتظار، مثل عمر بهار، کوتاه و زودگذر به نظر می رسد. در اینجا مرادم از بهار، «بهار زمین» است که فصلی بیش نیست. زود می آید و زود می رود، اما «بهار زمان» فصل مانای آخرالزمان است. فصلی که در عوض دیر آمدنش، دیر خواهد پایید و دور و دراز خواهد شد. ظهور، همچون قله ای است که بشریت تا دهه ۸۰ برای فتح آن، جانها کند و جانها داد و جام زهرها سر کشید، اما خود قله را هرگز ندید. گویی بی هدف، ناامید می دوید. دهه ۸۰ اما بلندای قله، رخ بالای خود را نشان داد به اهل عالم. این بود که طفل پیر دنیا زبان باز کرد و بی هراس از لکنت، فریاد زد و داد کشید و اعتصاب کرد و اعتراض و اعتراض و اعتراض. دهه ۹۰ اما دهه عبور از آخرین پیچ تاریخ آخرالزمان است. یعنی از ۹۰ به بعد، هر آن سال که تا ظهور طول بکشد، چیزی بیشتر از سختی عبور از آخرین گردنه غیبت نیست. چقدر یعنی این زمان، طول خواهد کشید؟! یک دهه، کمتر، بیشتر؟! قطعا طول این زمان، آنچنان اهمیت ندارد؛ مهم این است که زمین و زمان، «بهار توامان» می خواهند، و دهه ۹۰ اصلا بعید نیست که آخرین برگ سفرنامه غیبت باشد. در این برگ، دنیا به «زبان مشترک» رسیده است، و از حلقوم بشریت، فقط یک شعار شنیده می شود؛ شعار اعتراض به وضع موجود. در این شعار، نه فقط شیعه و سنی، که حتی مسیحی و یهودی هم با هم وجه اشتراک و وحدت دارند. این روزها دنیا مرزهای جغرافیایی خود را از دست داده و فی الواقع دهکده ای کوچک شده است، اما نه آن دهکده ای که رضایت دهد به کدخدایی نظام سلطه. این دهکده مثل کشتی می ماند که ناخدای باخدا می خواهد، اما فاصله اش تا «ساحل قله» هر لحظه از لحظه قبل، کم و کمتر می شود. دهه ۹۰ «چون که صد آید»، نویدبخش فتح «قله بهار» است، لیکن «چون که صد آید، نود هم پیش ماست». از این دهه به بعد، آنکه اولین نفر به «آفتاب» خیر مقدم خواهد گفت، «ماه» است. اگر نقش ماه، آنقدر مهم و حیاتی است که بدون او، کمر خورشید در «کربلای تاریخ» می شکند، پس عن قریب باید بتابد آفتاب تا نشکند کمر روزگار. در عصر غیبت خورشید، ماه هرگز اجازه نداد تاریکی و ظلمت، پهن کند سایه سرد و سنگین خود را بر سفره شب. در این عصر، ماه، ماه خوبی بود برای آفتاب. ماه زخم خورد، اما اجازه نداد سنت نورانگی فراموش، و «آئین روشنایی» خاموش شود. ماه اگر نبود، مرز دنیا را به تباهی، به سیاهی می کشیدند و زبان اعتراض را می بریدند. انقلاب اسلامی، ماهی بود برای آفتاب انقلاب جهانی. انقلاب اسلامی در «مکتب انتظار»، سوتکی در گلوی طفل پیر بشریت است؛ تا انتظار نمیرد و اعتراض، حق آزادی بیان داشته باشد.
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
دهه ۸۰ «بوی پیرهن یوسف» شنیدیم. دیر نیست در جهانی که از «کنعان» بزرگ تر نیست، «چشم یعقوب» به جمال یار گمگشته روشن شود. دهه ۹۰ «عطر مهدی» می دهد. انقلاب اسلامی، پیراهن یوسف زهرا بود، و اینک فصل برداشت محصول انتظار است. این محصول، فقط «عزیز مصر» نیست؛ از نیل تا فرات، و از شرق تا غرب، و از شمال تا جنوب، عزیزش می خوانند. باور کن عزیز، این «نوروز» نوروز دیگری است.
آنقدر نظام جمهوری اسلامی را دوست می داریم که حتی اگر افرادی در مایه های سران فتنه، قدمی ولو کوتاه، برای کاستن از فاصله دور و دراز خود با نظام بردارند، بی نیاز از «نیت خوانی»، سعی می کنیم حمل بر صحت کنیم و این اتفاق را حتی المقدور، رخدادی مبارک بخوانیم. کتمان نمی کنم عصر جمعه یعنی یوم الله ۱۲ اسفند که از رای دادن آقای خاتمی در انتخابات، مطلع و مطمئن شدم، به دوستانم در تحریریه روزنامه «وطن امروز» گفتم: «عن قریب است که اپوزیسیون، خاتمی را به باد فحش بگیرد. شاید بهتر باشد از این پس در نوشته هایم ملاحظه این مسئله را بکنم و خاتمی را همان طور ننوازم که در فتنه ۸۸ نقدش می کردم». این را هم گفتم که به هر حال، ما استقبال می کنیم از هر کار کوچک یا بزرگ و مهم یا غیر مهمی که آتش بر خرمن دشمن بنشاند. بگذریم که از همان فتنه ۸۸ هم معتقد بودم که لااقل من باب حق و عدل و قضا، جرم خاتمی قابل قیاس با جرائم دیگر سران فتنه نیست، هر چند که اصلا جرم کمی نیست. خاتمی جز تذبذب، صفت دیگرش بزمی بودن است. آدم بزمی، در صدر نشستن را دوست می دارد و قدر دیدن، موضوعیت دارد برایش. آدم بزمی دوست می دارد محبوب هر جمعی باشد و بزرگان هر جماعتی دوستش داشته باشند. شاید از همین رو بود که خاتمی در فتنه ۸۸ هرگز مثل موسوی و کروبی، ترمز پاره نکرد، اما این نیز هست که مع الاسف، سکوتش از رضایت بود! فی المثل شاید خاتمی راضی به آشوب عاشورا نبود، اما در برابر آن هتک حرمت تاریخی، هیچ وقت موضع درست، عمومی و شفافی اتخاذ نکرد، چرا که نمی خواست پایگاهش میان فتنه سبز و جایگاهش میان بزرگان نظام، بیش از پیش خراب شود. خودش گاهی به این و آن می گوید: بیش از این نتوانستم مانع تندروی موسوی و کروبی شوم! خاتمی اما به سبب خصلت بزمی بودن، خر فتنه و خرمای نظام را با هم می خواهد. لذا یکی به نعل و یکی به میخ می زند و عجبا که مثل دیگر اصحاب بزم، نام این کردار خود را نفاق، حتی تذبذب، نمی گذارد، بلکه اعتدال می نامد! اعتدال قطعا از اهل حکمت، رواست، و حتما صفت نیکویی است، لیکن آنچه خاتمی بدان اشتغال دارد، اعتدال نیست؛ افراط در بزمی گری است. روزگار گاهی به انسان بزمی، به سان دوم خرداد ۷۶ روی شیرین نشان می دهد، گاهی هم البته آن روی ترش خود را. سال های سال است که روزگار، سر ناسازگاری دارد با خاتمی. حتی قبل از فتنه ۸۸ و دقیقا تا امروز، و اگر اصلاح نکند آقای خاتمی، اصلاحات خود را، بعید به نظر می رسد که شاهد آشتی روزگار با خود باشد. تاملی بر رفتار آقای خاتمی در ۶ ماه گذشته، تردیدی باقی نمی گذارد که وی خواهان تحریم انتخابات بود. خاتمی تردید داشت که در نخستین انتخابات بعد از فتنه ۸۸ با چه میزان مشارکتی، مردم از صندوق آرا استقبال می کنند. متاثر از همین تردید، خاتمی نزدیک ۶ ماه با چراغ خاموش حرکت کرد، تا اگر مشارکت، بالا بود، شکست خورده اصل کاری خوانده نشود، و اگر مشارکت، پایین بود، ژست پیروزی بگیرد. هر چند خاتمی ۶ ماه تمام با چراغ خاموش حرکت کرد و به عبارتی برای نظام، کلاس گذاشت، اما خون «مصطفای شهید» از قبل هم معلوم بود که مثل روز، «روشن» خواهد کرد عرصه انتخابات را. لیکن خاتمی تردید داشت! تردید او روز انتخابات رفع شد؛ آنجا که فهمید چه خبر است! لذا رفت و رای داد و صدالبته جوری رای داد که هم دیده شود و هم دیده نشود! رای خاتمی، پیام او به نظام بود که؛ من عضوی از خانواده بزرگ نظامم، اما این رای، پیام روشن تری هم داشت. این پیام آن بود: «بابت فتنه سال هشتاد و اشک، غلط زیادی کردم. لطفا نظام، ملت، ولایت، همه و همه مرا ببخشند»! نظام و راس نظام البته اعتنایی به این پیام خاتمی نکرد. به عبارت بهتر، نه اعتنا کرد و نه بی اعتنایی. نظام، شان خود را نگه داشت، اما اپوزیسیون، از آنجا که اصولا شانی ندارد، پیام خاتمی را به وضوح دریافت کرد و او را به باد فحش و سزا و ناسزا گرفت. طرفه حکایت این جاست: برای اهل سیاست، قدم بعدی خاتمی، راحت قابل پیش بینی بود. معلوم بود چه خواهد کرد خاتمی… اینکه بیاید و از رای خود دفاع کند، اما پیام رایش را، خود بگوید، نه رایش!! حنای خاتمی مدت هاست که دیگر رنگ ندارد. چه وقتی فتنه می کند، چه وقتی فتنه را با سکوت خود تایید می کند، چه وقتی فلان اقدام را تائید نمی کند، چه وقتی تحریم می کند، چه وقتی رای می دهد، چه وقتی فحش می شنود، چه وقتی روی رای خود، ماله کشی می کند و همچنان از موسوی و کروبی به عنوان عناصر دلسوز نظام یاد می کند! مسئله خیلی روشن است. تو اگر موسوی و کروبی را دلسوز می خوانی، که این ۲ قائل بر تحریم انتخابات باشکوه و کم نظیر یوم الله ۱۲ اسفند بودند، لیکن اگر آمدی و رای دادی، دیگر چه لزومی دارد به گند زدن روی ۳ نقطه خوری ات؟! رای دادی، همه از دوست و دشمن، پیام رایت را گرفتند؛ واکنش بعدی ات دیگر چه صیغه ای است؟! چه چیزی را با کدام سفسطه، می خواهی توضیح دهی و جبران کنی؟! یعنی حد بزمی بودن کجاست، که گفت: «نه در مسجد، دهندم ره که مستی، نه در میخانه، کین خمار، خام است». پخته باید بود، حتی در سیاست ورزی، حتی تر در مواضع ۲ گانه! و الا محبوب همه نمی شوی، بلکه از همه بد و بیراه می شنوی! آیا آقای خاتمی، در ورای بزمی بودن، این محصول را می خواست؟! بعید می دانم!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
ایام فتنه ۸۸ از جمله شعارهای فتنه گران، این بود: «بسیجی واقعی، همت بود و باکری». این شعار، البته آنطور که سبزها فکر می کردند، شعار روی مخی نبود! اصولا ما بدمان نمی آمد که سبزها هم به این صرافت افتاده بودند که مردانگی در شعاع ستاره های شهر ماست. اصلا یکی از اهداف فعالیت های فرهنگی ما در بسیج این بود که همت و باکری را لااقل با زبان جماعت مثلا دگراندیش، آشنا کنیم که انگار موفق بودیم! هر شعاری از همت و باکری، صرف نظر از محتوا، بازی در زمین بسیجی نسل امروز است، و چه چیزی از این بهتر؟! همت و باکری مثل آفتاب اند. تو حتی اگر بخواهی، نور آفتاب را به نفع شب پرستان مصادره کنی، عاقبت نخواهی توانست، چرا که آفتاب، حتی اسمش هم تب و تاب دارد. همت و باکری یعنی اطاعت محض از ولایت فقیه در زمان غیبت. پیام، بیش از آنکه در شعار ساخته شده درباره همت و باکری، مستتر باشد، در اسم این ۲ شهید نهفته است. از همه اینها گذشته، شعار «بسیجی واقعی، همت بود و باکری» به عبارتی، شعار درستی هم هست! اگر منظور از این شعار، این است که ما حتی خون «مصطفای شهید» را هم در امتداد جوشش خون شهدای دهه ۶۰ بدانیم، قطعا همین طور فکر می کنیم. وانگهی! نظر ما درباره شهدای بسیج، از هر نسلی و از هر فصلی، چیزی فراتر از شعار «بسیجی واقعی…» است. ما خاک پاک سنگ مزار همت و مصطفای شهید را به عنوان «تبرک» استفاده می کنیم و «مقدس» می خوانیم. بسیجی، بسیجی است؛ دیروز و امروز و فردا ندارد، و الا چه باک از طعنه ها، که به «علی» می گفتند، ما «محمد» را قبول داریم و برای «سیدعلی»، از خواب شان با «امام» پرده برداری می کنند!! اصولا حتی اسم «محمد» یعنی «علی» و حتی نام «خمینی» یعنی صحه بر «خامنه ای». ما تشکر می کنیم از هر فتنه گری که با هر نیتی، دم از همت و باکری بزند. ما ۲۰ سال دیگر، از هم الان، استقبال می کنیم از شعار «بسیجی رشید، فقط مصطفای شهید». این شعار، قشنگ ترین بازی ابلهان در زمین بسیجیان فرداست. بگذار بازی کنند!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته تمام نمی شود، الا این که بپرسیم؛ منافق واقعی کیست؟! لیبرال واقعی کیست؟! فتنه گر واقعی کیست؟! باورم هست حتی به صفات زشت نیز نباید گند زد که خلاف هم برای خودش اصولی دارد! آقای خاتمی! «منافق صددرصد، رجوی است و بنی صدر»!! شما که از شعار همت و باکری، طرفی علیه ما نبستید، لیکن این لطف ما به شما، عیدی نوروز ۹۱ تان که ما شما را، عمرا «منافق واقعی» بدانیم، که نفاق هم الحق، آداب خودش را دارد!! شما یک بزمی دمدمی مزاج صددرصد هستی و اصولا خیلی سیاسی نیستی. ورود شما در سیاست، محصول یک «سوء تفاهم بزرگ» است.
وطن امروز/ ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
برد و باخت، «اخلاق» می خواهد، یا به تعبیر عامیانه، «ظرفیت». هم آنکه می برد و هم آنکه می بازد، باید رعایت کند چیزهایی را، که بازی های دنیا پر است از فراز و نشیب. اگر چه فاتح اصلی حماسه ماندگار ۱۲ اسفند، آحاد ملت اند، لیکن نمی توان منکر برد و باخت نامزدها، لیست ها و گروه های سیاسی شد. قطعا تا یکی دو روز دیگر، همه کاندیداهای محترم این دوره از انتخابات، متوجه رای مردم می شوند. از این ۲ حال، خارج نیست؛ یا راهی «بهارستان» می شوند، یا در جایی دیگر مشغول خدمت، که به لطف خدا، برای خدمت، چیزی که در این کشور زیاد است، صندلی است. البته چه خوب است اگر که به بهانه آرمان گرایی، واقع گرایی را تعطیل نکنیم و به اندازه خود، تشکر کنیم از اصحاب سیاست، که با رقابت گرم شان، یکی از اضلاع موثر حماسه آفرینی ملت بودند. با این همه، شکر حضور ملت، علاوه بر سجده به درگاه خدا، حتما مکلف به ۲ «تکلیف واجب» می کند؛ یکی اصحاب سیاست را، یکی اصحاب قدرت را. بر سیاسی ها فرض است به احترام رای ملت، حتی المقدور به رقابت پایان دهند و فضای عمومی کشور را برای خدمت، «آرام» نگه دارند. جز این کنند، ناسپاسی کرده اند. «آرامش»، پیش فرض رخوت نیست، بلکه اسباب خدمت است. بر اصحاب قدرت نیز فرض است که قدر این ملت را بدانند و جواب محبت بی حد و حصر مردم را فقط و فقط با کار بدهند. مردمی که جمعه، چنین به صحنه آمدند و این چنین حماسه ای آفریدند، مردمی که زن و مرد و پیر و جوان و دختر و پسر و شهری و روستایی و بالاشهری و پایین شهری، همه با هم یک دل و یک صدا شدند، مردمی که سلیقه های مختلف و عقیده های متفاوت، اندک لطمه ای به وحدت شان نزد، مردمی که در صف دور و دراز رای، اعضای یک پیکر شدند و قطره های زلال یک دریا شدند؛ حتما لایق مسئولینی خادم، پرکار و حریص در خدمت رسانی اند. برای این مردم، هر اندازه که کار شود، باز هم کفه لطف مردم، سنگین تر است. پس فرض است بر قوه مجریه که جواب محبت مردم را با کار بدهد. این مردم لایق خبر افتتاح اند، نه احیانا اخبار پروژه های نیمه تمام. ما هیچ وقت، دولت مستقر را با دولت سازندگی و اصلاحات نمی سنجیم، بلکه با خودش قیاس می کنیم. ظرفیت خدمت رسانی در این دولت، بالاست و اگر حواشی بگذارد، دولت فعلی در مقوله خدمت، دولت مستعدی است. تو ببین و خود قضاوت کن که خبر پیشرفت هسته ای، خبر افتتاح بیمارستان، خبر احداث بزرگراه، خبر افزایش حقوق کارمندان و کارگران، خبر بیمه های تکمیلی، خبر کم کردن گرانی، خبر یارانه ها، خبر بالا بردن ارزش پول ملی، خبر کم شدن فاصله ها، خبر توزیع منابع ثروت به عدالت و اخباری از این دست، با دل این ملت خوب و مهربان و صمیمی چه می کند؛ احیانا خبر اختلاس و خبر انحراف و خبر حرافی بی مبنا، با همین دل چه می کند؟! بار خدمت، البته فقط روی دوش دولت نیست. قوای مقننه و قضائیه نیز در شعاع تکالیف خود، کارشان مصداق خدمت است، که در این نوشته، مرادم از «خدمت»، هر آن کاری است که لبخند رضایت بر لب ملت بنشاند. سهل است که توسعه خطوط مترو، افتتاح پل صدر و درست کردن فلان ورزشگاه در پایین ترین نقطه شهر تهران، خوشحال می کند اهالی پایتخت را و بگومگوی شهرداری و دولت بر سر بودجه مترو، روی مخ تهران نشینان راه می رود. آیا مردمی که در حسینیه ارشاد و مسجدالنبی و مسجد لرزاده و کجا و کجا ۳ ساعت صف ایستادند تا بلکه رای خود را درون صندوق بیاندازند، سزاوار چه هستند؟! اینکه از حضرات، کار ببینند، یا اینکه از حضرات، دعوا ببینند؟! سپاس به چیست؟! ناسپاسی به چیست؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
این نوشته را با تذکر در باب «اخلاق برد» و «اخلاق باخت»، شروع کردم. مجلس شورای اسلامی، کمتر از ۳۰۰ نماینده می خواهد و طبعا انتخاباتی از این دست، بیش از برنده، بازنده دارد. آنکه رای نیاورده، حق اعتراض دارد، اما حق اعراض ندارد. حق سرپیچی از قانون ندارد. آنکه رای نیاورده، باید رعایت کند اخلاق باخت را. باید تمکین کند به رای مردم، که آرای مردم را جماعتی از معتمدین همین مردم، می شمارند. راهی شدگان بهارستان هم باید اخلاق برد را رعایت کنند. آفت برد، غرور است و برد و باخت، از پی هم می آیند. مردمی که پای صندوق، «اخلاق رای دادن» را به خوبی نمایش گذاشتند و دنیایی را مات و مبهوت از حضور خود کردند، مردمی که در طول ایام تبلیغات، «اخلاق هواداری» را قشنگ و با طمانینه مراعات کردند، نامزدی را سزاوارند که اخلاقش به ملت رفته باشد؛ خواه انتخابات را باخته باشد، خواه انتخابات را برده باشد، که مهم تر از برد و باخت، اخلاق برد است و اخلاق باخت. در این انتخابات، نه نامزد پیروز و نه قطعا نامزد مغلوب، هیچ کدام نمی توانند ادعای فتح گفتمان سیاسی خود را داشته باشند. «گفتمان ملت» صدر هر گفتمانی نشسته است. دنیا اینک، خمینی و خامنه ای را به ملتی بزرگ، باشکوه، فدایی، وفادار، عاشق، هم رای و هم نظر می شناسد. القصه! وقتی کلاس کار ملت ما اینقدر بالاست، چه خوب اگر که بیاید به این کلاس، مجلس ما، دولت ما، نامزد پیروز ما، نامزد شکست خورده ما. فتنه ۸۸ را یادتان هست؟! گمانم نامزد بازنده، بی کلاسی کرد و الا این نمی شد که الان، رای دادن سیدمحمد خاتمی در شهر دماوند، زلزله بیاندازد در اردوگاه بدخواهان! نامزد مد نظر، اگر کمی کلاسش به ملت ایران رفته بود، اگر کمی عقل داشت، این بلا را بر سر جریان اصلاحات نمی آورد.
آری! ما همه باید بیاییم به ملت ایران! اگر «اخلاق دریا» نداشته باشد، قطره از دریا دور می شود… صادقانه اعتراف می کنم که قلمم قفل کرده است! کلیدش دست کلمات نیست! زبان فارسی مگر چند حرف دارد که با آن بشود مردم کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری را وصف کرد که قریب ۱۰۰ درصدشان در انتخابات شرکت کردند؟!
هی رفیق! من پایه ام… می آیی با هم «اشک شوق» بریزیم؟!
جوان/ ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
سلام بر حسین*
خیلی زیبا بود…
سلام علیکم
خیلی قشنگ بود . آفرین به این قلم . واقعا آفرین .
عالی بود
لذت بردیم و دعا کردیم..
بدون هرگونه اغراق عالی بود
بی نظیر بود
مرسی خواهر نسیم مرادپور
داداش حسین یه متنی واسه حاج احمد نوشته بودی که حاج احمد آرام بخواب! خیلی زیبا بود
دوباره بذارش اگ میشه
امام موسی صدر و حاج احمد کجایند؟
اظهارات تحقیرآمیز حجت الاسلام مهدی طائب در مورد مشایی:
–بنده تا به حال فردی غیرمقبول به مانند این فرد ندیدهام!
http://jahannews.com/vdcgwz9qwak9334.rpra.html
شوخ طبعی های رزمندگان در دفاع مقدس
–** ‘آمده ام جبهه شهید شوم و همه تحویلم بگیرند’ !!!!!!!
http://jahannews.com/vdcee78z7jh8ppi.b9bj.html
سلام / موفق باشید
http://ghadr1.blogfa.com
سلام
خیلی قشنگ بود.
“ترکه ی بیداد و ستم مونده رو تنش هنوز، مثل حاج احمد زیر شلاق اسرائیلی های نامهربان”
قطعه ۲۶ و دیگر هیج:
http://www.img4up.com/up2/66488400884652319620.jpg
یا علی مدد.
خیلی خیلی زیبا بود و من در وسط مهمانی و عید دیدنی, زده ام زیر گریه ناجور و همه مانده اند که مگر چه پیامکی آمده که داری گریه می کنی?
این بهاریه همه چیز داشت وچه قدر با این جمله انس گرفتم:هرچند به گذشته من ربطی ندارد اما به سابقه دلم ربط دارد. فوق العاده بود یک چیزی هم روش . آقای قدیانی صادقانه از شما ممنونم به خاطر این مسابقه و چه قدر بچه ها با استعداد و هنرمندند.
امسال هم مثل پارسال!
زیبا ترین بخش این بهاریه بود…از نگاه من البته!!!
بهاریه زیبائی بود، ممنونم از شما.
ازدل برآمده بود ولاجرم بر دل نشست…زیبا نوشتی خواهرم
سلام
من علی هستم
یه خبری داشتم در رابطه با شیخ نادان
شاید به دردتون بخوره
ولی هرچی گشتم نتونستم ایمیل پیدا کنم
باتشکر
آفرین ، اگرشاگردمکتب داداش حسین بچه بسیجی هاهستیددست مریزاد.اگرهم این طبع روحانی ولطیف نعمت الهی است قدرآن رابدانیدکه خوب جایی به کاربرده اید
این پیام هایی که سیداحمدعزیزمی ده : ساعت ۱:۲۰ ستاره های قطعه ۱۸نفر
رویش های قطعه ۲۶ که چه زیادند، مبارک باشد!
خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
چو آغوش نوروز پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت…
سالی مبارک ، پربرکت و توام با موفقیت در تمامی امور به ویژه در امر مهم و سرنوشت ساز اطلاع رسانی را از خداوند متعال برای گردانندگان “قطعه۲۶″مسئلت داریم .
امیدواریم خداوند در سال جدید توفیق خدمت رسانی به نحو احسن را به همه ی ما عنایت فرماید ؛ بلکه پای در رکاب مولایمان امام عصر (عج) نهیم و صداقت و پاکی را در فضای مجازی برای هموطنانمان به ارمغان آوریم.
انشاالله .
“روابط عمومی پایگاه خبری تحلیلی فخانیوز”
http://www.fakhanews.com/
داداش حسین اگه میشه یه فراخوان بزن با هم بریم فیلم مسعود دهنمکیو چون فیلمشو دیدیم “دیدنش با بچه بسیجی ها خیلی حال میده
سلام
خیلی زیبا بود…
داداش حسین، یه متن اساسی و توجیح کننده واسه نامگذاری سال ۱۳۹۰ بنویس… میخوام قلمت جادومون کنه 🙂 منتظریم …
راستی، از طرف من به مادر و خانواده محترم بابا اکبر سلام برسون و عید رو تبریک بگو..
یا علی
سلام حاجی
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم. حاج حسین فکر کنم روح خدا از روز وفاتش خبر داشته
بهاریه خانم مرادپورخیلىخوب بود مثل بهاریه هاىبقیه دوستان.ولىبهاریه حاج خانم یه چیزدیگه ست صدتابهاریه دیگه هم بیادمن نظرم عوض نمىشه.
مثل مهتاب، زیبا می شوی در شب «سیصد و سیزده ستاره»!
خدا که توفیق ستاره حضرت ماه شدنو به ما داده
امیدوارم ستاره حضرت خورشید باشید.
زیبا بود
تقدیم به نام *یاس* که بهاریه ی شما را بارانی کرد
و به ستاره های فاطمی قطعه ی ۲۶
وبه قلم سرخ اقای قدیانی:
ایستاده هستیم,بنشسته هرگز
سرباز مهدی,با خون قرمز
در جنگ نرمیم,ما فاطمیون
الله اکبر, هل من مبارز؟؟؟؟؟؟؟؟
بهاریه سروده ای از امام خمینی(ره):
سرود عشق/
بهار آمد و گلزار، نور باران شد
چمن ز عشق رخ یار، لاله افشان شد
سرود عشق، ز مرغان بوستان بشنو!
جمال یار از گلبرگ سبز، تابان شد
ندا به ساقی سرمست گلغدار رسید
که طرف دشت چو رخسار سرخ مستان شد
به غنچه گوی که از روی خویش پرده فکن
که مرغ دل، ز فراق رخت پریشان شد
ز حال قلب جفا دیده ام مپرس، مپرس!
چو ابر، از غم دلدار، اشک ریزان شد…
آفین خیلی قشنگ بود
سلام
خیلی عالی بود چه بسا ماورای عالی!
حاج حسین امسال پیش حاج همت بودم تو طلاییه! رفتم گردان تخریب!همه جا یادت بودم هم شما وهم بزرگواران بهشتی!قطعه ۲۶
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
وجعلنا من خیر انصاره و اعوانه
و المستشهدین بین یدیه
واحفظ قائدنا امام الخامنه ای
واحفظ محمود احمدی نژاد
و اهلک اعدائهم اجمعین
الا ظهور تو عید تمام منتظران
بیا که بی تو بود تلخ کام منتظران
به نغمه های اذان نیاز نیست مرا
نشاط بی گل رویت حرام منتظران
بیا ز ساغر چشمت شراب وصل ببخش
که پر زخون جگر گشته جان منتظران
نسیم صبح به پاداش جان من بستان
ببر به حضرت جانان سلام منتظران
ز اشک شوق کنم کوچه را چراغانی
از آن مسیر که آید امام منتظران
تو بامداد وصالی پس از سیاهی شب
تو آفتاب امیدی به بام منتظران
گل وصال تو بر شاخه ها جوانه زده
رسیده بوی خوشی بر مشام منتظران
سلام
قلمتو می بوسم وقتی از حاج احمد می نویسه.
حاج احمد بیا که دنیای اسلام منتظر بسیجیایی مثل توست. ما فقط بلدیم تحصن کنیم
سلام حسین اقا…انصافا چی از جون ما میخوای؟کتاب نه ده دیشب رسید دستم از خواب و کار ما را گرفت!!!!!!ساعت ۱ گفتم چند صفحش را میخونم و میخوابم ولی دیدم شد سه و نیم…..رجز من با اوبامت دیوونم کرد از خوشگلیش…..کلا اینقدر زیاد خوب ننویس چون سری بعد دیگه نمازم قضا میشه چون باید تا صبح با مقالات حال کنم!!!!!!!به امید روزی که هر ۲ تا مون یه جا فدای حضرت ماه بشیم……….خیلی دوستت داشتم علاقم چند برابر شد…………….دوستدارت مهدی مشکاتی از اصفهان.یا علی مدد
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر // باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
یک کو چولو اینجا شیطونی کرد این بیت از شعر حافظ را سه بار فرستاد /موفق باشید
سلام؛ این دلنوشته را چند روز پیش در وبلاگم کار کردم گفتم شاید آوردنش اینجا بی ربط نباشد
بهار طلاییه
بهار میآید. ساده و گرم. چقدر این بهار بیتکلف است. وقتی میآید، زمین، درختان، پرندهها همه غرق شادی اند. نسیم بوی علف تازه میدهد. آفتاب لطیف است و سرما صورت آدم را نوازش میدهد.
بهار میآید و خاک سیاه به برگ سبز تبدیل میشود. مرگ و زندگی در بهار چقدر به هم نزدیکاند. فاصلهای اندازهی بک شعاع گرم خورشید.
وقتی یک باد نوروزی با طبیعت مرده اینچنین میکند، دل من باید از سنگ خارا سختتر باشد تا با نسیمی که در طلاییه از سمت جزایر مجنون میآید، دیوانهی لیلا نشود و عنان خود را از دست ندهد.
آری، عنان را از دست دادهام که ساعاتی بیش به بهار نمانده در حالیکه همه تب و تاب مسافرت و خرید مهمانیاند، میخواهم از طلاییه بگویم. از طلاییه جایی که نوروز حاج همت آنجا لحظات سنگین این دنیا را به ثانیه های بهشت تحوبل داد. آنجا که وقتی به دستان بریدهی شهید خرازی فکر میکنی بیاختیار ذکر یا کاشف الکرب… به زبانت میآید. جایی که بوی حرم ابوالفضل را میدهد. به اینجا که میآیی تازه متوجه میشوی چرا موقع اضطرار خدا را دستهای بریدهی عباس قسم میدهی.
شتاب نکن. لحظهای بایست. اینجا وطن توست. تو ریشهای در این خاک داری. گل وجود تو از همین خاک و آب است که زیادهاش در این غربت جامانده تا یادت بیاورد خاستگاه انسانیت غربت است. تا یادت بیاورد این زرق و برقها دو روزی بیش دوام ندارد. منشا حیات را در اینجا باید جستجو کرد. همین غربت در چشمان حاج همت جادویی آفریده که تو بیست سال بعد به دنبال کشف راز این چشمها خاه و کاشانهات را رها میکنی و کیلومترها در دل کویر میآیی؛ روی این خاک، زیر این آفتاب مینشینی و سکوت میکنی.
آری سکوت! سکوت کلید صندوقچهی همهی این رازهاست و نشانهی یافتن جواب همان اشک است.
و چه بگویم از اشک. اشک مروارید مقدسی است که خداوند به خزانهی معبد دل بخشیده تا رازهایی که برا زبان نمیآیند بر گونه جاری شوند.
راستی چرا طلاییه اینقدر بوی عباس میدهد. شاید به خاطر دستهای بریدهی حاج حسن خرازی، شاید هم به خاطر گذشتن مهدی باکری از پیکر برادرش. مگر جز این است که در روز عاشورا حسین[ع] از پیکر برادرش گذشت تا از حرم رسول خدا دفاع کند.
دفاع از حرم رسول خدا همان دفاع از علم رسول خدا در عصر حاضر است. همان علمی که دست به دست شد تا بالاخره به روح خدا در زمان ما رسید. این صحرای کربلای من و توست. این طلاییه است و دستهای حسین خرازی. چطور میخواهی از علمی که او با دستهای بریده حمل میکرد، دفاع کنی. بشتاب که کربلایی هست و علقمهای که تو را میخواند.
سلام عصر شما بخیر
متاسفانه قالب برام کامل نمیشه/ نشد که متن را کامل بخوانم اما همان چند کلمه هم که خواندم بسیار زیبا بود.
از شما و خواهر بزرگوارم التماس دعا دارم
با سلام
با مقاله ای با عنوان
پایان رویای آمریکا برای سلطه بر جهان!
antidajjal.blogfa.com/post-143.aspx
به روز هستم
نسیم جان خیلی قشنگ بود، عالی!
باور بفرمائید که اگر اسم نویسنده در ابتدای متن درج نشده بود من یکی که اصلا متوجه نمیشدم این متن حاج حسین قدیانی نیست.
خداوکیلی بعضی ها چه ذوق و قریحه ای دارند .
خوش بحالشان و روزی اشان افزونتر
داداش دارم حرم امام رضا ع
فرودکاهم
زنده رسیدم برات نماز میخونم
یه پیام “بی زرگانی” برم؟
ساعت۰۰:۲۳
تعداد افراد آنلاین: ۳۲ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــدائی داری…
اولین جمعه سال ۹۰
آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن…..
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم….
سلام!
ندای آسمانی:
اوضاع بحرین در هاله ای از ابهام …. اعتصاب ها دیشب با بیانیه حزب الوفاق و دیگر گروه های مبارز لغو شد و از امروز مردم قرار شد به سر کار خود – در صورت تامین امنیت- باز گردند . تمامی مدرسه ها از یکشنبه بازگشایی می شوند صنف معلمین نیز اعلام کرد اعتصاب را خواهد شکست اما بخشی از مردم به این رویکرد معترضند و این ضربه بزرگی به اتحاد مردم بحرین است . سخنان سید حسن نصرالله و اقا در گوشم زنگ می زند: اتحاد و لزوم پیروی از یک رهبری هماهنگ .
تقدیم به رهبرم سید علی ( جانم به قربانش):
رهبرم تاج سرم خامنه ای
جان به راهت سپرم خامنه ای
ماه زیبای خراسانی من
طالع جلوه گرم خامنه ای
روشنی بر شب تار دل من
نور چشم و نظرم خامنه ای
چشمه روشن انوار خدا
معدن لطف و کرم خامنه ای
مطلع هر سخن و حرف و کلام
ذکر شام و سحرم خامنه ای
مونس لحظه تنهایی من
همدم چشم ترم خامنه ای
دلبرم ای مه نورانی من
با تو از خود گذرم خامنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
در پی برکناری دانشجویان ولایتمدار از تالارهای فرهنگی دانشکده ی مجازی علوم حدیث!
بدین وسیله دانشجویان ولائی با کناره گیری از فعالیتهای فرهنگی در تالارهای فرهنگی این دانشکده ،اعتراض خود را نسبت به برکناری حافظان و مدافعان ولایت فقیه از مدیریت تالارهای فرهنگی این دانشکده اعلام می دارند .
این چند نفر !!! نامی است که مسوول سبز و متوهم تالارها برما گذاشت تا القا کند که ولاییان دانشکده چند نفر بیش تر نیستند…
افرین ,خیلی زیبا و دل نشین بود.راست گفتی دلتنگی منم همینه ,بهار اومد ولی هنوز تو دلم زمستونه .اخه فرقی نمی کنه سال هشتاد وهشت با هشتاد و نه,سال هشتاد و نه با نود .ا خه منم تو کوچه پس کوچه های غربت زده,دنبال شاخه گلی می گردم که بوی حضور و ظهور رو بده.اهای نود! با سالهای پیش فرقی داشته باش ,نود نباش” نود و دردانه ی ما باش.”
کو کسی اید و گوید که کنون نوروز است
مگر امروزه ی ما سبزه تر از دیروز است
همه عالم سیه از هجر رخ یار شده
او که اید همه ایام به حق نوروز است
سالها دل نگران چشم به ره دوخته ایم
چشم ما منتظر و خیره به ان نوروز است
با سلام
…
حسین قدیانی: برای این کار باید راه دیگری جست و جو کنید. چند باری از این ثوابها کرده ام که در فضای مجازی، مع الاسف تبدیل به کباب شده است!
به ما هم سر بزن رفیق
دلنوشته های یک جوان آخرالزمانی
http://www.hazratemah.ir
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است / گر کُند یوسف زهرا نظری ، نوروز است
لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش / آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
اللهم عجل لولیک الفرج
سال جدید مبارک انشاءالله سال ظهور آقا امام زمان باشه…
به سر به وبلاگ ماهم بزنید بد نیست ونظرتون در مورد مابنویسید…
راستی با تبادل لوگو یالینک اگه این اگه مهمه اگه دوست دارید خبربدید تاتبادل کنیم.
یاعلی[گل]عشقست سیدعلی
خسته نباشی بسیجی
شلمچه از دوئیت دورمان کرد
همان توحید پنهان است این جا
سلام حسین قدیانی
خوبی؟
*عیدت مبارک*
سلام . واقعا وبلاگ عالی دارید . امکانش هست تا با سایت من تبادل لینک کنید ؟ لطفا خبرم کنید .
سلام علیکم
فحاشی فتنهگران به مردم و هنرمندان
http://iusnews.ir/?pageid=125631
پ ن :
جهت اطلاع مقامات قضایی کشور
سلام
با “لالایی ظهور …” به روزم
یا رب، حولْ حالنا الی احسن الحال
با سلام و عرض تبریک سال نو به همه اهالی قطعه ۲۶، به تمامی عزیز فرزانهای که به این قطعه سری میزند و به سالار قطعه آقای قدیانی و مبصر قطعه سیداحمد و همه ستاره های قطعه.
اگر چه برای شرکت در مسابقه و عرض تبریک سال نو، کمی دیر اقدام کردهام. راستش را بخواهید من دیشب از سفر کربلا رسیدم و مناسب دیدم دوستانم در قطعه ۲۶ را نیز در ره آورد نورانی این سفر روحانی شریک کنم
سالهای گذشته گمانم بر این بود که بهترین سال تحویل تجربه شدهام، لحظه تحویل سال ۱۳۸۱ بود که با خانواده رفته بودیم برای عزاداری سالار شهیدان. دقیق یادم نیست حول و حوش ساعت ۱۰ و ۵/۱۰ یود و آقایان در خیابان مشغول سینه زنی و خانم ها در حسینیه، که نوحه خوان در همان حال و هوای عزاداری اعلام کرد به لحظه سال نو نزدیک می شویم و همه متوسل شدیم به آقا امام حسین (ع) و در آن لحظه همه یا حسین می گفتیم. چنان لحظه جانانه و روحانی بود که فکر نمی کردم سال نو دیگری روی دست آن بلند شود حتی سال تحویل سال ۱۳۸۴ که در خیابان امام رضا (ع) مشهد همراه خیل عظیم زائران به طرف حرم رضوی در حرکت و گلدسته ها و گنبد آقا را در مقابل نظارهگر بودیم و در یک لحظه بلندگوهای هتلهای اطراف حرم دعای تحویل سال نو را پخش کرد و وجود عزیزی که آخرین سال تحویل زندگیاش در کنارمان بود.
ولی سال تحویل ۱۳۹۰ خاصترین سال تحویلی بود که به عمرم درک کردم. قرارمان بین الحرمین بود. آه از بین الحرمین و حس ملکوتی آن. هروقت در بین الحرمین رفت و آمد می کردم این جمله آشنا را زمزمه می کردم: ” یاحسین ، صفا حرم توست و مروه حرم عباس و سعی من در بینالحرمین”
من مطمئن بودم بسیجیان خامنهای عزیز در بینالحرمین سنگ تمام می گذارند. میگویم بسیجیان خامنهای نشان به آن نشان که همهشان چفیه بر دوش روبروی حرم حضرت قمر بنیهاشم میخواندند: “اباالفضل علمدار خامنه ای نگهدار”. کلاً بینالحرمین را در این چند روز در قرق بسیجیان خامنهای دیدم.
در تب و تاب بودم که سال تحویل در کنار آقا و مولایمان حضرت ثارالله باشم. بین الحرمین را به طرف حرم راه افتادم. زائرین فراوانی با خود سفره هفت سین و حتی آینه و شمعدان های بسیار کوچک و میوه و شکلات آورده بودند. حال و هوای خاصی حاکم بود ولی عشق به حضرت سیدالشهدا و اباالفضل علیهمالسلام بر عید سنتی نوروز غالب شده بود و مردم نوروزشان را مزین و معطّر کرده بودند به عطر عاشقی این عزیزان..
حرم حضرت سیدالشهدا(ع) مملو از جمعیتی بود که از ساعت ها قبل برای درک واقعی لحظه تحویل سال در این قطعه از بهشت بیتوته کرده بودند.. من به طرف ضریح به راه افتادم و پس از عرض ادب و بوسیدن ضریح، روبروی ضریح حضرت در گوشهای ایستادم. دقایق نزدیک سال تحویل شور و هیجان خاصی جمعیت حاضر را در برگرفت و ناگهان ندای “یا حجت بن الحسن عجل علی ظهورک” و “لبیک یا حسین” و بعد از آن “یا حیدر یاحیدر” که ابتدا از رواق مردانه شروع شد در فضای حرم طنین انداز شد و چنان لحظات شورانگیز و بیادماندنی را بر فضا حاکم کرد که برای لحظاتی اعراب حاضر مات و مبهوت به این صحنه خیره شدند و البته خودمان هم لحظه سال تحویل را از یاد بردیم و نمیدانم در حین گفتن کدامیک از این اذکار بودیم که سال نو شد. مهم موج جمعیت بود که ضریح آقا را چون نگینی در برگرفته بودند و پروانهوار بر گرد آن میگشتند و خود و لحظاتشان را معطر و متبرک میکردند.
در محضر سالار شهیدان و در کنار مرقد یاران وفادار آن حضرت برای تعجیل در ظهور امام عصرمان و اینکه ما هم مثل یاران امام و به رهبری ولی فقیه ذره ذره وجودمان را فدای امام عصرمان کنیم، دعا کردیم.
رهآورد این سفر نورانی برایم بسیار شیرین و بیاد ماندنی است، زیارت مرقد مطّهر و منوّر حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نجف اشرف، مرقد مطهّر و نورانی حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام و قمر بنیهاشم در کربلا، حضرت امام موسی کاظم و امام جواد الأئمه علیهم السلام در کاظمین و زیارت حرم ملکوتی و مظلوم امام هادی و امام عسگری در سامرا بویژه این که ضریح چوبی و حرم به ظاهر خرابه این دو امام به شدت شیعیان اهلبیت را ماتم زده میکرد، زیارت سرداب مقدس که ارادت و شیفتگی عاشقان امام عصر را صد چندان میکرد همه و همه لحظات و خاطرات فراموش ناشدنی را برایم رقم زده است که امیدوارم حلاوت آنها برای سالیان متمادی در جسم و جانم ماندگار باشد.
سخن آخر اینکه سیر و سفر در سرزمین کربلا شاید این آموزه را نیز برایمان داشته باشد که در این عصر حضرت ولی عصر هم تنها و مظلوم هستند آنگونه که جد بزرگوارشان حضرت سیدالشهدا (ع) در آن عصر و در آن سرزمین تنها بودند. بیاییم وجه اشتراک و افتراق خودمان با کوفیان زمان سیدالشهدا را بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد در جانفشانی برای امام عصرمان صادقیم؟ کوفیان برای امام(ع) نامهها نوشتند و گفتند: «ما و باغ و بستانهای کوفه منتظر قدوم شما هستیم، بشتابید» و اینک ما هم گاه و بیگاه ندای « یا حجت بن الحسن، عجل علی ظهورک» را سر میدهیم. کوفیان منتظر حضور حضرت در کوفه بودند. ما هم منتظر ظهور حضرت و حضور ایشان هستیم. آنها مسلمان و شیعه حضرت بودند . ما هم هستیم. تا اینجا وجه اشتراک ما و کوفیان. و اما بعد:
اگر امروز ما مدعیان انتظار حضرت ولی عصر(عج) بر خود میبالیم که اهل کوفه نیستیم به این دلیل است که در طول سی سال گذشته همواره از سفیران بر حق امام عصر با مال و جان خود دفاع کردهایم و فرمان آنها را پرتوی از اوامر امام زمان دانستهایم، تا آنجا که خمینی عزیز در وصیتنامه الهی سیاسی جاودانه خود اینگونه این مردم را مدح کند و عالمی را در این جملات به شگفتی وادارد : « من با جرأت مدّعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله صلیالله و علیه و آله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی صلوات الله و سلامه علیهما میباشند» و این بدان خاطر است که ملت مسلمان و غیور ایران در معارک انسان سوز قرون ۲۰ و ۲۱ خود را از ولایت شیاطین رهانید و به ولایت الله و ولی الله و سفیران برحق آنها سپرد و به جایی رسید که یزیدیان زمان، عمر بن عاصهای زمان، بلعم باعورهای زمان و در یک جمله خناسان عصر طلانمای غرب ساخته در رخنه به صفوف ولایی آنها عاجز ماندند.
بنابراین حواسمان جمع باشد که این بزرگترین وجه افتراق خود و کوفیان را برای همیشه زمان حفظ کنیم تا بتوانیم مدعی باشیم که منتظر حضور و قیام حضرت ولی عصر(عج) هستیم.
ببخشید یک کمی طولانی شد.
تقدیم به همه ی فداییان حضرت آقا
http://pics9.com/images/80626530994030931697.jpg
منبع: http://zire-baran.persianblog.ir/
سلام
زیبا بود مخصوصا انجا که “به سابقه ی دلم بط دارد”…خیلی به دلم نشست.
زنده باشی داداش
سلام عید شما مبارک
شنیدین که فرقه سبز فیلم ده نمکی رو تحریم کردن رفتن طرف نادر و سیمین.
آی خنده دار میشه قیافشون وقتی قضیه مهران مدیری تکرار بشه!
سلام داداش حسین
صد سال به از این سالها
فیلم سینمایی ‘اخراجی های۳’ که هم اکنون در سینماهای کشور در حال اکران است، برای عنوان بندی پایانی خود از شعری از محمدحسن جعفریان بهره برده که با صدای بهنام صفوی و آهنگ ساخته شده توسط بهنام ابطحی به اجرا درآمده است.
متن کامل شعر:
فصلهای پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند آز حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
آی بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی “دوعیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت
با سلام
«نامعتبر است سندت! نا معتبر!» .متن جدید وبلاگ جوان امروز.منتظرتان هستم .
سلام
واقعا عالی بود
احسنت
یا علی
کامران نجفزاده خبرنگار واحد مرکزی خبر که در پی لغو اقامتش به دستور مستقیم نیکلا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، این کشور را به مقصد تهران ترک کرده بود، ساعت ۰۲:۱۵ بامداد امروز وارد فرودگاه بینالمللی امام خمینی(ره) شد.
با این دموکراسی و آزادی بیان مارو که شرمنده کردن
چقدر ساده ایم به خدا اونا یه چیزی میگن اونوقت تو ایران بعضیا فکر میکنن واقعا چیزی به اسم آزادی بیان و دموکراسی و این جور مزخرفات واقعیه کلی هم جوگیر میشن
عجب دنیای خنده داریه
سرخوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند از حرم بانک انا المهدی زند . . .
این روز ها همه دنیا به هم ریخته برای نجات مومنان دعا کنید ان شاء الله خداوند نجات دهنده آسمانی یوسف زهرا(عج) را برساند
(پیام قبلی، غلط املایی داشت ! برای حفظ آرامش داداش حسین بعد از تغییر در متن! دوباره ارسال شده است ! لطفا جایگزین فرمایید 🙂 )
سلام
خیلی زیبا بود…
داداش حسین، یه متن اساسی و توجیه کننده واسه نامگذاری سال ۱۳۹۰ بنویس… میخوام قلمت جادومون کنه 🙂 منتظریم …
راستی، از طرف من به مادر و خانواده محترم بابا اکبر سلام برسون و عید رو تبریک بگو..
یا علی
سلام
بالاخره یه اینترنت گیر آوردم! دلم خیلی تنگ شده بود برای قطعه
سال نو مبارک داداشی، سال نو مبارک سیداحمد سال نو مبارک رفقا
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله…
http://s2.kimag.es/share/79478830.jpg
سلام آقای قدیانی ،شما هیچ راهی نمیشناسید واسه لینک کردن وبلاگتون ؟چیکار باید بکنم وقتی هرچه قدر شما رو به لیست اضافه میکنم اما بلاگفا اجازه نمیده؟آخه حیف نیست؟چرا باید از این موهبت محروم بشم؟
سلام داداش حسین جان
جات خالی رفته بودم زیارت حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر (ع) (در مشهد اردهال)
سال نو رو از اونجا شروع کردم….
بابت غیبت چند روزه ببخش…
این طرح هم به عشق قطعه و ستاره هاش زدم
یا حق
http://pics9.com/images/24005117885545135968.jpg
http://s29.aks98.com/files/02884600741332766288.jpg
زیبا بود / یا علی
http://ghadr1.blogfa.com
سلام داداش حسین
این هم نوشته ی بنده!
دعامون کنین
یا علی
للحق
دلِ پر
یابن رسول الله سلام!دلم پراست!مقدمه نمیخواهد.دلم از خودم پراست.
باز دو سه ماهیست همه جا حرف شماست!اما این ماه های اخیر عجیب حس میکنم پشت آن “عجل علی ظهورک” های ما این خوابیده که : گل نرگس! یوسف زهرا! یابن فاطمه! آقا جان! “اذهب” دیگه!! “انت و ربک فقاتلا” ،به حول و قوه ی الهی “انّا هاهنا” ندبه کنان “قاعدون”!!-۱
دوستان!بهاریه نوشتنم نمی آید.بهار یک مجموعه ی متشکل از گل و بلبل و همدستانشان نیست.این روزها همه چیزمان نمادین شده.بهارمان،بهاریه نوشتن هایمان،بهاریه ننوشتن هایمان!بهار در لغت به معنای آورنده ی بهترین هاست.”بِه” به اضافه ی “آر” و نود هم تحمیلی آغاز شد و هنوز نه “آورنده ای” آمده و نه “احسن الحال”ی!
آهای ملت شریفِ بصیرِ همیشه در صحنه حاضرِ ایران!خبر آمد که …….هیج خبری در راه نیست! ما را به حال خودمان بگذارند انتظار داریم امام بیایند دانه دانه مان را از سوراخهایمان بکشند بیرون! و مگر نه این که مثل امام مثل کعبه است!-۲دورش باید بگردی نه این که دورش بزنی.آویزانش باید باشی نه این که دنبالت بدود.
روزی پنج نوبت فریضه میگزاریم ما مسلمان ها؟ ظهر و عصر، و مغرب و عشا را بگیر باهم!نافله؟پیش کش مان!پس شد چند نوبت!!؟سه نوبت ناقابل.خوب!چند نفرازما روزی ۳نوبت ،فقط سه نوبت حس میکنیم “امام” داریم؟کداممان روزی سه نوبت از اضطراب نیامدن “امام” دلمان هری میریزد؟کداممان روزی سه نوبت التماس میکنیم در خانه ی خدا که “اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه میشوم”؟ جمعه ها را کسر کن از این حساب و کتاب تلخ که اگر همین صدا و سیمای “خوش فکر” را هم نداشتیم خدا میداند “عید الجمعه ” ی کداممان بوی “امام” میداد!
دلم خیلی پراست.نه؟روایت را همه خوانده ایم دیگر؟لااقل به گوش مبارکمان که اصابت کرده!داستان همان سیصد و سیزده نفری که مثل ابرپاییزی در یک شب طی یک حرکت خودجوش! در مکه جمع میشوند.در نهج البلاغه ی کدام یک از ماها نوشته امام شخصاً نامه مینویسند دعوت رسمی به عمل می آورند از آن سیصد جوان ؟تا به حال نشسته ای فکر کنی جمع شدن ناگهانی سیصدو سیزده نفر، در غیر موسم حج ،بدون هماهنگی و قرار قبلی در مکه یعنی چه؟یعنی در یک شب ،در سرتاسر این دنیا ،دل دویست و شصت و سه مرد و پنجاه زن ،با هم لرزیده.نه از این لرزه هایی که در ژاپن آمده!لرزه ای که نصف شبی بی خبر بکشاندشان مکه و سونامی به را ه بیندازد.نه از این سونامی هایی که در ژاپن آمده! و تو از کجامیدانی؟شاید یکی از همین جوان ها الان در پاریس باشد.آن یکی در مصر.یکی همین بیخ گوش مبارک در یزد و یکی در بحرین.
انصافمان را شکر!علائم ظهور را چسبیده ایم و شروطش بر زمین مانده !ظهور دجال علامت است اخوی،آمادگی پذیرش امام شرط! مگر نه این که شرط با علامت فرق دارد؟و مگر نه این که شرط حتمی دست ماست و علامت حتمی خیر!؟
نمیدانم!یک نفر جان بر کف،از همین “سرباز های گمنام امام زمان” لطفاً بیاید با هم ،تک تک این ورق های تقویم دلمان را زیرو رو کنیم،ببینم روزی به نام روز” اضطرار به حجت خدا “داریم ما؟اصلاً گیریم رسما داشتیم!حاضر بودیم کارو زندگیمان را تعطیل کنیم لااقل ادای “مضطر”دربیاوریم؟حاضریم باور کنیم که کار و زندگی ما آدم ها چیزیست غیر از آنچه سرگرمش هستیم؟این همه آدم بزرگ و یوم الله را چپاندیم توی تقویم آخرش چه شد!برادر من! این “زباله دان تاریخ” که میگویند همین تقویم است دیگر!؟پس “مسئولین” یک چیزهایی میدانستند که روز اضطرار به حجت خدا و خیلی روزهای دیگر نداریم!میترسم دستمان به خود “صدر الخلایق” هم برسددر اوج صدرنشینی تقویم نشینشان کنیم.
بنده که اطلاعاتم قد نمیدهد به این تاریخ بازیها و این حرف ها.حرفه ای هستیم ما!بنی اسرائیل پیغمبر کش بود و جمع فرهیخته ای از مسلمانها امام کش!مگر نه این که هر جمعه ی بدون ظهور،عاشورای مهدیست!؟ومگر نه این که اعتقاد داریم مقام امامت از نبوت بالاتر است؟حالا یک نفر سوال به این سادگی را پاسخ دهد که گناه ما سنگین تر است یا بنی اسرائیل!
برپایی نهضت الهی زمینه ی مساعد فکری هم میطلبد نه فقط زمین خونی!که ما همینطور صاف نشسته ایم جلو رسانه ی ملی فکر میکنیم همه چیز خلاصه شده در همین ۲۴ اینچ و “ظهور نزدیک است”!این چیزها به اینچ نیست برادر!که اگر نه آن هایی که تلویزیون پلاسما دارند زودتر داوطلب اعزام به بحرین میشدند!
شعار میدهم؟اصلا چه کسی گفته شعار بد است؟ شعار “وتر” است!بستگی دارد “رامی” اش که باشد!-۳اباعبدلله هم شعار می داد.همین طورآن بسیجی گمنام که خودش در تظاهرات شهید شد و بعدها همه ی کس و کارش در جنگ!ببین حرفم کشید به کجا؟!بسیجی گمنام!
میدانی؟اخر فهمیده ام تا گمنام نباشی مدال سربازی نمیدهندت.این را هم بگذار به حساب آهی که از نهاد حضرت امیربرآمد که “غداً ترون ایامی” وسید مرتضی با خون دل نوشت “تمام اجرها در گمنامی ست”.پس ما سرباز امام زمان نداریم.ما فقط “سرباز گمنام امام زمان” داریم.همان هایی که نام هایشان ” فی السما معروفه و فی الارض مجهوله”-۴
بسیجی ها امروز همه عضو فعال اند حتی اگر کارت عضویت در بسیج هم نداشته باشند!ما راستش را بخواهید دوست نداریم فرم هایمان را در پایگاه پرکنیم.ما دو باردرسال عضوگیری داریم!دهه ی اول محرم ، و فاطمیه. نگردید!ما در پایگاه هاپرونده نداریم!پرونده های ما دوجا بایگانی میشود!در دو بین الحرمین!
یابن رسول الله!دلم پر است.موخره نمیخواهد..دلم از خودم پراست.
۱-مائده ۲۶
۲-بحارالانوار،ج۳،ص۳۵۳
۳-نهج البلاغه،حکمت ۳۳۷
۴-نهج البلاغه دشتی،خطبه ۱۸۷
«آرام و ساکت، روی ویلچر نشسته بود و از پشت پنجره ،خیره به هممه، همهمه گنجشکک ها. عید دیدنی رفته بودم پیشش.فارغ از اینکه دیدن عالم ثواب دارد، برای دلم صواب این بود که ببینمش و کمی آرام شوم. تا به صحبت وادارش نکنی، حرفی نمی زند. من هم سر راست رفتم سر سوال های سخت. پرسیدم:حاجی! اولین کسی که بعد سال تحویل دیدی کی بود؟ راستشو بگو! گفت:بچه برو! برای خودت چایی بریز. بگذریم که در این « بچه» و «برو»ی حاجی، خیلی حرفها نهفته بود.گفتم: شما نمی خوری حاجی؟ گفت:من روزه ام. گفتم: جوابمو ندادی حاجی! گفت: شنیدم با راهیان نور رفته بودی جنوب؟ گفتم: نه بابا! من با راهیان زور بودم ، تقریبا به زور رفته بودم. گفت: دست تو که نیست. می برد هر که را هم یشاء.گفتم: رفتیم شرهانی حاجی، جایت خالی.گفت: بگو از آنجا. گفتم: بی هیچ برهانی، شرهانی همسایه دیوار به دیوار کربلاست.گفت: بی هیچ برهانی که نمی شود، چطور شد این را فهمیدی؟ برهانی! سندی! با پر رویی گفتم: حاجی! اینکه حدیث نیست سند بخواد.حالا باشه. سند؟ همین دلم. با طمأنینه و آرامشی که من عاشقش هستم گفت: نامعتبر است سندت! نا معتبر! با شرمندگی توام با پررویی پرسیدم: جوابمو ندادی حاجی!بعد سال تحویل کی رو دیدی؟ گفت: همانی را دیدم که تو باید در شرهانی او را می یافتی. و آرام آرام رفت تا روزه اش را افطار کند.»
تقدیم به شما داداش حسین.
تقدیم به حسین قدیانی که در راه حضرت ماه تا قطعه قطعه نشود قطعه ۲۶ تعطیل نخواهد شد.
اتوبوسی که تو را برد فکه همان اتوبوسی بود که تو را برد مکه. و «مکه» تسلیم «فکه گرایی» تو گشت! آفرین بر همت مضاعف تو یابن شهید! تو دیگر همت را هم شرمنده کردی با این مضاعف بودنت!چه خوب استفاده کردی از مکه به نفع فکه یا از دیدی سوء استفاده! حالا راستش را بگو در مکه چند تن را اهل فکه کردی ناقلا؟ دو روز دیگر می ماندی در مکه سایت « القطعه السادس و العشرون» برای خودت تأسیس می کردی! و ملک عبدلی؟ در به در دنبال فیلتر کردن تو، این خیابان، آن خیابان. و وهابی ها؟ کچل از دست تو. ولی داداش حسین بهتر بود می ماندی آنجا! و کمی اقتصادی به قضیه نگاه می کردی! یک لحظه احساس مسولیت و وطن و این حرفها را می گذاشتی کنار! می ماندی آنجا و به نفع لینجا می نوشتی و کرور کرور پول می رفت به حسابت، اینجا دفاع از انقلاب را می سپردی دست آقازاده ها چیزی می شد؟!! مفت نیست که آقازاده ها شبانه روز دارند پول حلال آن هم با چه حال جمع می کنند برای خرج دفاع از انقلاب… حالا آمده ای اینجا آستان بالا زده ای برای انقلاب؟! تو را چه به انقلاب!مگر پدر تو بود که انقلاب کرد؟ مگر ۸ ماه تو بودی که سوار هوندای بابا اکبر شمرزادگان را کور کردی؟!
اتوبوسی که تو را برد مکه، از آن قدیمی ها بود . نه مقصدش مکه بود و نه خانه خدا ! مقصدش خدای خانه بود .و راننده اش سواد نداشت ولی زیارت عاشورا را ازبر بود و شاید فقط این آیه را:« نحن أقرب إلیه من حبل الورید»… روی شیشه اتوبوسش چیزکی نوشته شده بود که به سختی می شد خواند : «راهی شها دت» … و جای گلوله ها در بدنه اتوبوس خودنمایی می کرد.معلوم بود که مال آن قدیم قدیمهاست.و همین کافی بود که تو فکر کنی :«نکند این همان اتوبوسی است که پدرم را برد جبهه! » و تو ناخودآگاه یاد تفنگ بابا اکبر می افتی که با آن پدر «بعثی ها» را در آورد و اکنون تو داری با همان تفنگ، پدر «بعضی ها» را در می آوری .
اتوبوسی که تو را برد فکه همان اتوبوسی بود که تو را برد مکه . تو داشتی متن می خواندی برای مسافران که :«… امام، ما را از پیله در آورد و پروانه مان کرد، عده ای اما این روزها از پرواز خسته شده اند و دوباره می خواهند کرم شوند. چون رأی با اکثریت است، فعلا حق با پروانه هاست….» و راننده اتوبوس تو را از صدایت شناخت.صدایت برای او هم آشنا بود.او صدای تو را در رادیو ایران،موج جمهوری اسلامی، ردیف نه دی شنیده بو د که به کوری چشم دشمنان سید علی فریاد می زدی:”بابای ماست خامنه ای”..و راننده فهمید که تو پسر اکبر هستی اکبر قدیانی.. و چه خوشحال که خون اکبر ثمر بخشیده است….
نوشته بچه مثبت(مرتضی ابراهیم پور)
با سلام خدمت سردار عرصه ی قلم و ÷اسدار واقعی خون پدر شهیدش جناب حسین قدیانی .آقا حسین من همیشه آرزوی دیدن تو را داشتم ولی اکنون که در جبهه سایبری در یک سنگریم بسیار شادمانم و امیدوارم خدا به ما این بصیرت را بدهد که تا پایان در کنار هم باشیم اکنون از شما می خواهم که با رفتن به وبلاگ من این وبلاگ را با نظرات خود مزین فرمایید
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱۲:۲۴
تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری….
سلام به داداش حسین عزیز و دوستان؛
ارادتمندم.
رفقا من چند روزی نیستم لطفا بچه های خوبی باشید،
شیطونی نکنید!
داداشو اذیت نکنید!
پیام “بی زرگانی” هم یادتون نره.
وای به حال کسی که بره رو اعصاب داداش!
داداش جانم مخلصیم.
بهار شد در قطعه با قلم نرم نسیم…
خیلی خیلی زیبابوداحسنت
سلام.
دلمان تنگیده. هر جا که هستید خوش بگذره…
خیلی زیبا بود…متشکرم
ببخشیدآقای قدیانی اشکالی داره من بعضی از نوشته های وبلاگتون رو وانه دوستام میل کنم؟؟(البته میگم که از قطعه ۲۶ واسشون میل میکنم)
البته با عرض معذرت یه چند بار قبلا این کار رو کردم ولی یادم رفت بنویسم از قطعه ۲۶ بوده لطفا حلال کنید ولی اگر اجازه دادید از این به بعد حتما با ذکر منبع این کارو میکنم ….ببخشید
فخانیوز آخرین نقشه ی “صرفا جهت اطلاع!” را فاش کرد:
http://www.fakhanews.com/index.php/component/content/article/83-1389-10-08-17-33-30/1529-1390-01-06-10-16-53?directory=1
http://myup.ir/images/13710755968588155686.jpg
JERUSALEM IS OURS (القدس لنا)
AliR13 بازم افتتاح شد.
خامنه ای زنده باد
به همه توصیه میکنم اخراجی های ۳ رو ببینید واقعا قشنگه.
سلام بر داداش حسین که چند روزه نیست؛ولی هر جا هست امیدوارم شادباشه؛شاد شاد…
با اجازه داداش حسین و آقا سید احمد
یک پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۴۹
تعداد افراد انلاین: ۲۵ نفر
داداش حسین بسیجیا فــــــــــــــــــــدائی داری.
سلام
خسته نباشید
یه مدتی کوتاهی( از دیروز تا امروز!) سایت بالا نمی آمد و پیغام Bandwith و…. می داد.
مشکلی برای سایت پیش اومده بود؟
یا علی مدد.
حسین قدیانی: به کمک دوستان، خیلی زود رفع شد.
سلام.
شدیدا منتظر اولین دلنوشت طولانى(از آن هایى که وسطشان اینتر نمى زنید!) در سال ٩٠ هستیم.
شادى روح شهدا صلوات.
سلام علیکم
اگر نبود تعطیلات نوروز بی شک به خاطر این غیبت صغری حتما دلواپس میشدیم .
خوشحالیم که سلامت هستید .
یاعلی
با سلام … ببخشید ولی چرا جواب پیام قبلیم رو ندادید؟
یام قبلیم:
*ببخشیدآقای قدیانی اشکالی داره من بعضی از نوشته های وبلاگتون رو وانه دوستام میل کنم؟؟(البته میگم که از قطعه ۲۶ واسشون میل میکنم)
البته با عرض معذرت یه چند بار قبلا این کار رو کردم ولی یادم رفت بنویسم از قطعه ۲۶ بوده لطفا حلال کنید ولی اگر اجازه دادید از این به بعد حتما با ذکر منبع این کارو میکنم ….ببخشید*