خانه ای در ۱۳ متری خدا

حاج آقا مطلبی امام جماعت مسجد ما بودند. خدا رحمت شان کند؛ پدر همه کسانی بود که در مسجد جوادالائمه در هر زمینه ای فعالیت می کردند. یک مرد کاملا الهی، مهربان و متبسم. اگر سعه صدر و مهربانی ایشان نبود، این مطلب فرصت نوشته شدن نمی یافت. یعنی این همه آدم شاید گرد هم نمی آمدند. یعنی امیرحسین فردی شاید جایی برای گردآوردن این همه داستان نویس پیدا نمی کرد. یعنی شاید…

***

 از میان این همه ویژه نامه که خریده ام، هفته نامه “مثلث” بیشتر به دلم نشست؛ چرا که در “پرونده ویژه” اش یاد “سیزده متری حاجیان/ مسجد جوادالائمه” را دگر بار برای من زنده کرد. رسانه انقلاب ما منبر بود و سنگر انقلاب ما مسجد. با این همه مسجد جوادالائمه در جنوب غرب تهران، خانه خاص خدا بود. خاص از ۲ جهت. یکی اینکه جوادالائمه واجد خصوصیات منحصربه فردی مثل امیرحسین فردی –مدیر مسئول کیهان بچه ها– بود و دیگری اینکه این مسجد، پاتوق پدرم بود و نوحه خوان آن بابااکبر بود.
ورق می زنم پرونده ویژه مثلث را. “مصطفی شوقی” در مطلبی با روتیتر “درباره بچه های مسجد” نوشته: “۱۳ متر تا خدا فاصله داشت، از این سوی خیابان تا سویی که سر دری هلالی شکل بی اختیار نقطه ای را نشان می دهد که نامی بر پیشانی اش است؛ نامی برازنده این مکان. یک حیاط کوچک را می شود با ۴ قدم بلند طی کرد و رسید به جایی که شبستان است و محرابی…”.
مطلب بعدی این ویژه نامه “روایت امیرحسین فردی از فعالیت های فرهنگی” این قرارگاه است با این تیتر: “مسجد جوادالائمه برای ما یک پناهگاه بود”… “اولین بار که من کتابخانه را دیدم در محل فعلی کفش کنی در کنار شبستان مسجد بود که یک فضای بسیار کوچکی بود. چهار تا از این قفسه های زنگ زده و فلزی، کتابهای مندرس و درب و داغون. یک آقایی هم مسئول آنجا بود که به دیگران کتاب می داد و می گرفت. من هم رفتم یک دوری زدم و نگاه کردم. آن آقا امروز اینجا -حوزه هنری- همکار ماست؛ آقای علی اکبری… من آماری داشتم که در زمان ما ۷ هزار نفر عضو کتابخانه بودند. سر به سر بچه ها می گذاشتم و می گفتم؛ اگر این اعضا تصمیم بگیرند در یک روز و یک ساعت بلند شوند بیایند اینجا، پشت بام مسجد هم جا نمی ماند…”.
در مطلب بعد “محمد متولی” از “دوشنبه های مسجد” گفته؛ “قصه ای برای کیهان بچه ها فرستاده بودم که چاپ شد. محمد ناصری قصه ام را دیده بود. روزی مرا دید و گفت: امیرحسین فردی را می شناسی؟ گفتم: نه! مثل اینکه سردبیر کیهان بچه هاست. گفت: می دانی او اهل همین محل است؟ تعجب کردم و گفتم: نه! محمد به من گفت: دوست داری جلسه قصه نویسی بیایی؟ گفتم: اگر باشد که خیلی دوست دارم. محمد گفت: آقای فردی دوشنبه ها در مسجد جواد الائمه جلسه قصه نویسی دارد. اگر دوست داری، می توانی بیایی. چه خوب بود که تا دوشنبه فاصله چندانی باقی نمانده بود…”.
“روایت تاسیس حوزه هنری توسط بچه های مسجد جوادالائمه” روتیتر مصاحبه مثلث با فرج الله سلحشور است با این عنوان: “به مجیدی و ملاقلی پور گفتم بیایید حوزه هنری”… “پیرمردی بود -خدا رحمتش کند- آقای صابری. متولی مسجد بود. با اینکه سر همه ما داد می زد و دنبالمان می کرد، ولی همه ما را دوست داشت. کاملا محبت در رفتار و اخلاقش بود. آن زمانی که عصبانی نبود، بچه ها عشق و محبت را می دیدند. پدر شهید هم بود…”. کارگردان متعهد سینمای کشور در ادامه این گفت و گو به نقش بچه های مسجد جوادالائمه در تاسیس حوزه هنری اشاره کرده و خاطراتش از محسن مخملباف از بخش های جذاب این مصاحبه است.
مطلب بعدی گفت و گو با “اصغر نقی زاده” است؛ همان اصغر خنده روی آژانس شیشه ای… “حاتمی کیا را سال ۶۲ در قلاجه دیدم. در غرب کشور بین اسلام آباد و مهران. گردنه ای به نام قلاجه که مصطفی آجورلو هم مسئول آموزش بود در لشکر ۲۷ محمد رسول الله… مشهورترین عکسی هم که من انداختم رزمنده ای است که پا ندارد و با ۲ عصا دارد می رود. من این عکس را از پشت گرفتم که همه جا هم چاپ می شود. در تاریخ ۲/ ۱۲/ ۶۲ در ساعت ۵ بعد از ظهر. البته به نام شاهرخ نوشتند اما آن عکس متعلق به من است…”.
“مسجد شبانه روزی” عنوان “روایت هادی علی اکبری از مسجد جوادالائمه” است… “پولی که در می آوردیم ۱۰ شاهی بود. یک قران می دادم کتاب می خریدم. حدودا ۱۰۰ تا می شد. همسایه ای داشتیم که از دوستانم بود به نام حسین فرخی…”.
متن بعدی این پرونده ویژه گفت و گو با محمد ناصری است؛ “بچه های مسجد جوادالائمه حوزه هنری را تشکیل دادند”… “پنج شش نفر اصلی از بچه های مسجد حوادالائمه، حوزه اندیشه و هنرهای اسلامی را تشکیل دادند. امیرحسین فردی، محمد تخت کشیان، احمد طلایی، مجید ریاضی، هادی علی اکبری، فرج الله سلحشور، بهزاد بهزادپور همه بچه های مسجد جوادالائمه هستند…”.
“خاطرات گل علی بابایی و حبیبب والی نژاد از مسجد جوادالائمه در ۸ سال دفاع مقدس” با این تیتر که “وقتی شهید می دادیم، بچه ها بیشتر به جبهه می رفتند”… بابایی: “آن عملیات -الی بیت المقدس- آقای مرتضی مسعودی فرمانده گردان مقداد شده بود که از بچه های مسجد ما بود. یعنی از بین ۱۴ فرمانده تنها فرمانده گردان عملیات بیت المقدس است که الان زنده مانده…” والی نژاد: ” من که حقیقتا هنوز دارم آن شرایط و راه مسجد را دنبال می کنم. خط و مسیر من همان است. من نزدیک به ۱۰ سال کار روایت فتح کردم. بعد از جنگ کار فیلم سازی کردیم. بعد که روایت فتح را تحویل دادیم، آمدیم صدا و سیما در گروه جنگ کار می کردیم. راز قصه جنگ این بود که امام فرمود؛ این جنگ یک نعمت است…”.
“آن ۲۵ نفر” بخشی از تک نگاری گل علی بابایی است از بچه های مسجد در جبهه ۲۰/ ۳/ ۶۵ که مطلب کوتاه بعدی این پرونده را شامل می شود.
“مخملباف باعث انشعاب در مسجد ما شد” عنوان مصاحبه حسین صابری با هفته نامه مثلث است… “ما باید مسجد جوادالائمه را تکثیر می کردیم اما نتوانستیم این کار را بکنیم. نه اینکه جاهای دیگر نیست، هست اما مسجد نمی شود… همه نگرانی و دغدغه من هم این بود که چرا جایی که این همه نیروهای مثبت داشته، این طور شده است؟ اگر مطالعه کنید می بینید که اکثر بچه های جوادالائمه در نهادهای مهم کشور مسئولیت دارند. چرا امروز به این روز افتاده است؛ چرا بچه ها در مسجد نیستند؟…”.
مطلب بعدی این پرونده نوشته کوتاهی است از “ابوالقاسم غلامی” با این تیتر: “احساس نیاز به مرگ نیندیشیدن”.
آخرین مطلب هم تیتر آشنای “قطعه ۲۶” دارد که گفتاری است از اصغر آبخضر در مورد مسجد جوادالائمه با عکسی از پدرم در حال پرده خوانی و نقالی… “در همان عملیات الی بیت المقدس قریب ۱۶ شهید از این مسجد تقدیم انقلاب اسلامی شد. از یک مسجد ۱۶ شهید خیلی زیاد بود… الان مسجد ما چیزی در حدود ۸۷ شهید دارد. کمتر مسجدی هست که بالای ۵۰ شهید داشته باشد… همه شهیدان افراد برجسته ای بودند اما برخی از آنها که ما از نزدیک با آنها بودیم مثل شهید اکبر قدیانی، مونس و همدل همه بچه ها بود…”.

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سلام.ان شاالله “قطعه ۲۶″نیز،برکت “مسجد جواد الائمه”را داشته باشد.

  2. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “شهید اکبر قدیانی”، مونس و همدل همه بچه ها بود…”

  4. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی عالی بخش هائی از مطالب هفته نامه را انتخاب کردید،
    ممنونم از شما.

    ارادتمندیم داداش حسین.

  5. چشم انتظار می‌گوید:

    بی گمان مثلثی که ازبابااکبراسم ببره مثلث عشقه

  6. سلاله ٩ دی می‌گوید:

    به خاطرخواندن خاطرات سلحشور از مخملباف هم که شده حتما مثلث را می گیرم. خیلی دوست دارم مخملباف را بیشتر بشناسم .کلا موجود عجیب و غریبی است.

  7. چای پولکی می‌گوید:

    یه چیزی بگم، نخندینا!

    تا امروز فکر می کردم، منظورتون از مسجد جوادالائمه، مسجد میدان هفت تیر است!

    میشه آدرس دقیق تر و با اسامی جدید خیابان ها بدهید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.