نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
چه خوب.
🙂
حسین قدیانی: اول شدی…
الحمدالله…
حسین قدیانی: به تلافی متن سالگرد قطعه ۲۶ این بار چیزکی شیرین می نویسم…
ایول بابا!
بالاخره سیداحمد رحم کرد به ما اجازه داد اول شیم.
جا داره اینجا از این برادر خوب و بزرگوار تشکر کنم.
🙂
اینجا قطعه ای از بهشت است
ماشالله
چه عجب یه دفعه ما خواب نموندیم. جا نموندیم!!!!
همش نگرانم اون وقتی که مهدی زهرا(عج) میاد تو خواب غفلت از غافله یاراش جانمونم!!
مثل کابوسه….. خدا اون روزو نیاره…..
تبریک داداش!
دو ملیونی شد قطعه!
انشاءالله در قلع و قمع دشمنای آقا رکورد بزنی فرمانده!
به به!
منتظریم …
انشالله جشن ۲۰ میلیون بازدید که مترادف همون بسیج بیست میلیونیه …
ما “عنوان” نداریم. ما دومیلیون قطره خونیم هدیه به رهبرمان. دوملیون قطره خون ناقابل.
با تقلب از متن جنگ “جمهوری اسلامی” با “انقلاب اسلامی”!
سلام
خصوصی!
این اول شدن ها هم کمی تا قسمتی گزینشی است! شاهکار دیشب بود که متن کامنت اول را من فرستادم و جناب سید احمد به نام خودش زد! , منم گفتم عیب نداره خب دوست داره اول بشه دیگه!!!! متن شهید احمدی روشن منظورمه. حالا عمومی هم نشد, نشد
حسین قدیانی/ عمومی: نخیر! سیداحمد زودتر از شما کامنت گذاشت… و بارها شده که کامنت اول سیداحمد را حذف کردم تا دیگران اول شوند. وانگهی! در اینجا، من به سیداحمد، بیشتر ظلم می کنم تا لطف! مبصر اگر نباشد، من مگر چند ساعت از روز، توی وبلاگ هستم که نظرات شما آن لاین دارد تائید می شود؟! قطعه ۲۶ جای این گلایه ها نیست… و اصلا پارتی بازی در کار نیست.
باز آیینه و آب و سینی و چای و نبات
باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات…
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
انشاءالله تا ظهور امام زمان، هر روز پرتوان تر از قبل سرباز ولایت باشید.
خدا قوت آقای قدیانی.
“دفاع حسین قدیانی از «قطعه ۲۶» دفاع خودش از خودش نیست؛ دفاع یک سرباز است از یک علم سرافراز”
احسنت!
انشاالله در پرتو نور خورشید و زیر سایه ی حضرت ماه, آسمان کلبه تان همیشه ستاره باران باشد!
“به هر حال از بعد کمیت و کیفیت، تاثیر ادبیات «قطعه ۲۶» بر فضای سایبر، فضای مطبوعات و فضای رسانه ای کشور، -حتی رسانه ملی!- عیان تر از آن است که به بیان من نیاز داشته باشد.”
هم با کلیت این مطلب موافقم، هم درباره خودم به شخصه صدق میکرد … ادبیات شما روی قلم خیلی از بچهها تاثیر گذاشته …
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر آمریکا
مرگ بر انگلیس
اول با این چند تا جمله شروع کردم تا کمی دلم خنک بشه
و بعد اینکه:
اضافه کن به آمار بالا، آمار خونده شدن مطالبتون که در سایتهای دیگه اومده بود
.
.
و بعدتر اینکه ، یه پیشنهاد:
در فضای گوگل پلاس خیلی انعکاس مطالبتون بین بچه حزب اللهی ها دیده نمیشه، فعلا تا این شبکه اجتماعی که خیلی هم داره رشد می کنه، فیلتر نشده، به نظرم بهتره که یکی از دوستان قبول زحمت کنند و تمام مطالب جدیدتون رو در فضای گوگل پلاس به اشتراک بذاره و کمی هم در گسترش انتشار اونها کار بکنه، یعنی به شبکه بچه حزب اللهی ها وصلش بکنه
در آخر :
ماشاء الله، حزب الله
وبلاگ ما، حزب الله
کامنت ما، حزب الله
آره داداش حسین! ما بارها دیده ایم که رسانه ملی مطالب شما را البته به سلیقه خودش خوانده و هیچ هم اشاره به منبع نکرده. حتی روزی که حاج بخشی را تشییع کردند، باز هم از تریبون نماز جمعه، برشی از متن شما خوانده شد……
آره! ظاهرا عده ای خودت را دوست ندارند، اما این دلیل نمی شود که از مطالبت استفاده نکنند!!!! این بار مرده پرستی، قبل از فوت یک نویسنده رخ داده!!!! ان شاء الله الرحمن صد سال زنده باشی. بدان که می دانیم قدرت را و قدر مظلومیت شما را…
باز بردار کامنتهای ما را سانسور کن. این هم اگر خواستی، خصوصی……….
این نوشته نبود… بلکه مانیفست وبلاگ نویسی حرفه ای بود…… ممنونم داداش حسین! خیلی برای من که دوست دارم وبلاگ داشته باشم، آموزنده بود.
خسته نباشید داداش؛
چه متن آموزنده ای!
با این متن به سوال خیلی از دوستان که بارها و بارها در طول روز از شما راهنمائی می خواستند، پاسخ دادید و چقدر هم پر بار.
کلاس وبلاگ نویسی حرفه ای شد!
بابت متن به جا و آموزنده تان ممنون
استفاده کردیم
چه کلاس آموزنده ای بود. امیدارم در حد خواندن و لذت بردن نباشه و فراموش کنیم و مثل بیشتر اوقات به روز مرگی بگذره.
یک مطلب می خوام بگم ولی بیشتر روی سخن با خودمه. اونم اینه که گاهی شده شما چند روزی قطعه رو به روز نمی کنید و فقط در حد تأیید کامنت هاست و سیل کامنت ها و نظرات میاد که داداش حسین کجایین ما منتظریم نگران شدیم و … ولی در همین اثنا یک زحمت به خودمون نمی دیم حالا که داداش حسین گرفتاری یا کار خاصی دارد در ازای اون، وظیفه ی ایشون رو ما در وبلاگ خودمون انجام بدیم و همش منتظر این نباشیم که داداش حسین خوراک فکری به ما بدن.
من خودم که اینگونه بودم و به جز موارد اندکی بیشتر متن هایی که شکسته بسته نوشتم متأثر از متن شما بوده. البته این کار محاسن بسیاری دارد اما ایرادش همینه که ما رو وابسته می کنه وابسته نه به اون معنای دلبستگی که دلبستگی به قطعه و داداش حسین یکی از افتخارات ماست.
خیلی چیزها تو ذهنم هست که چون در حال حاضر نظام ندارم نمی تونم بگم ولی می خوام عرض کنم؛ این متنی که امروز گذاشتید رو من حاضرم با تمام چهارسال درسی که توی دانشگاه قلابی آزاد خوندم با افتخار عوض کنم. خیلی آموزنده بود.
طنز نبود اما شیرین بود.
وبلاگ نداریم اما استفاده کردیم. ممنون.
مبارکها باشد… ان شاءالله صد سال به این سالها
عالی توصیه کردید… بزودی عملی می کنمشان!
یادم واسه حاج آقا پناهیان یه متنی نوشتید با این عنوان؛ “منبری بر مدار مادری”…..
بدون اغراق می گم شما تو فضای سایبری، کار تون کمتر از مادری نیست….
خیلی از وبلاگ هایی که بهشون سر می زنم می بینم که چقدر قلم شون شبیه شماست… و یا از اصطلاحات شما وام می گیرند…
البته خیلی ها تجربه شون بیشتر شده و قلم شون قوی تر ….
که قطعاً همین خوندن مطالب قطعه خودش باعث این قوت شده….
همین نکاتی که به دوستان سایبری گوش زد می کنید، خیلی موثر تو پیشرفت شون…
خدا قوت …..
التماس دعای ظهور….
خدا قوت…
کامنت من همیشه آخره، چند علت داره ۱-پیرم ۲-وب کلاس و سواد من نیست جوان که بودیم از این خبرها نبود ۳-از نظر مکانی و بالاجبار زمانی فاصله زیادی داریم.
بگذریم تبریک میگویم دو سالگی و دو میلیونی شدن قطعه را. این که من میبینم و از قلمت خون شهید جاریست جز این انتظار نمیرفت. خصوصا با این متن ثابت کردی تواضعت را، و بی منّت در طبق اخلاص گذاشتی دانستههایت را برای دیگران،خود علامت صعود تو و قطعه است. بیست میلیون که مربوط به قبل از بیداری اسلامی است، منتظر بسیج دویست میلیونی و بازدید کننده دویست میلیونی هستیم.انشاالله.
چه خوب… و چه افتخار بزرگیست که روز تولدم با این مناسبت یکی شده…
حسین قدیانی: مبارک باشه!
“درمان این درد، شاید این باشد که ما باید با هم بخندیم و با هم گریه کنیم، اما با هم باشیم. هم را تنها نگذاریم و همدیگر را به حال خود رها نکنیم و انگیزه یکدیگر باشیم برای میدان های بعدی و فتنه های آتی.”
نکات بسیار خوبی بود، اما برای به انجام رساندن برخی از آنها که شاید خیلی هم واجب است، پیشفرضها و مقدماتی نیاز است که محقق کردنش برای همه مقدور نیست و گاهی حتی چیزی شبیه محال میشود …
به امید توفیق روزافزون این قطعه مقدس…
سلام
“دیدید قلم تان به قول معروف قفل کرده و نمی آید، باور کنید گناه نیست اگر درباره این شهید، چیزی ننویسید!!”
خدای من!
چقدر جالب! دقیقا توصیف حسم بود و چقدر سخت تونستم بنویسم!!!
۲۰۰۱۱۹۱ نفر هستم.
خیلی خوشحالم.
این جناب پرسه در مه واقعا” حالش خوش نیست. امروز تو مصاحبه ی تلویزیونی در ترکیه می گفت: (دل مشغولی رهبران ایران و ترکیه) عموجان! امر به تو مشتبه نشه. ما در ایران فقط یک رهبر داریم اون هم امام خامنه ای است. نمی تونم قبول کنم از دهنش در رفته یا منظورش مسئولینه. چون آدم ملا لغتی مثل ایشون تو انتخاب کلماتش باید بیشتر دقت کنه. یکی نیست بهش بگه شما که اینجوری هستی مثل تو مجلس بردار از رو کاغذ بخون کاری نداره که.
ان شاء الله دام این قطعه همیشه برکاته باشد 🙂
همه متن عالی بود اما بند ۴، جواب خیلی از گره های ذهنیم بود. خیلی وقت بود دلم می خواست یکی در مورد نوشتن بهم تذکراتی رو بده!
سپاس.
سلام. قطعه ۲۶ در این دو سال موفق بوده است. در تایید نظرات منتقدین هم از آزاداندیشی قابل قبولی برخوردار بود. وقتی با زبان طنز می نویسید موفق تر هستید.
در مجموع موفق باشید.
سلام
امیدوارم ۱۲۰ ساله و دومیلیاردی بشین!!!!!!!!
فقط اگه میشه علاوه بر وبگذر و یه شمارشگر دیگر، یه ستون حضور و غیاب هم در نظر بگیرید تا هر وقت اومدیم تو قطعه و نظر خاصی(البته به جز تشکر و خیلی خوب بود و …) نداشتیم جلوی اسممون یه تیک بزنیم. البته نه برای اینکه ریا بشه ها فقط برای حس غروری که بودن در کنار ستاره ها به آدم دست میده …….
۲ سال؛ ۲ میلیون بازدید!
رکورد شکست حزب الله!
دمِ ســـــتاره هاش، گرم!
داداش حسـین! ای والله!
خسته نباشی؛ مبـصـــر!
بسیجی ها! ماشــــاالله!
دامتِ «قـطـــــــعـه» مدام
برکاته!!.. ان شــــــــاءالله…
.
.
.
.
“ما دانه های یک تسبیح ایم… زنده باد آن ریسمان که عامل اتصال ماست!”
آقای قدیانی در تاُیید صحبتهای حضرتعالی، یکی از صفات بارز شما خلق و خوی محمّدی شماست که در واقع میشه گفت شما همیشه تلاشتون در این بوده و هست که جذب حداکثری و دفع حداقلی داشته باشید. واقعاً نقد پذیری شما اگر کم نظیر نباشه، بینظیره. من بارها و بارها شاهد بودم که شما با صعهُ صدر چطوری سعی کردید با جملات قشنگتون افرادی مثل مهدیار یا امیر حسین را به راه راست هدایت کنید که این سعی و تلاش شما واقاً قابل ستایش هست. امیدوارم همیشه موفق باشید.
اربعین سید و سالار شهیدان بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ تسلیت باد.
نور دیده.. سربریده..
ای برادر! خواهرت زینب رسیده… رفته و برگشته اما قد خمیده…
http://upload20.ir/upload/1326471157257914295.wma
کاروان می آید از شهر دمشق
بر سر خاک شه سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر و آب و آورده است
کاروان آمد ولی اکبر نداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بر بنی هاشم دگر ماهی نبود
«اربعین سید و سالار شهیدان تسلیت باد»
سلام
ممنون از نکاتی که بیان کردید
ما منتظر سه هزار میلیارد بازدید هستیم
به یاد قدیم ها؛
“ما بی شماریم، حرفی هست؟”
نکات خواندنی ای را بیان کردید، به ویژه نگاهی که به سوژه یابی شده بود در متن.
انشاءالله خدا، حافظ قطعه ای از بهشت باشد و قطعه مون همیشه پابرجا.
دانشجویان عزیز اگر دوست دارند ادامه دهنده راه شهید بزرگوارمان باشند، این طومار را امضا کنند …
کمپین خودجوش دانشجویان ایرانی برای همکاری داوطلبانه با سازمان انرژی اتمی
http://dararezoyeshahadat.blogfa.com/
فرزندان عاشورا …
سلام آقای قدیانی خیلی استفاده کردیم ولی شما هم ی قول که نه چون نمی تونید، ولی سعی کنید اگه دوستان مطلبی رو اینجا تبلیغ می کنند شما هم بخونید و اگه وقت داشتید در حد چند کلمه نظر بگذارید باور کنید خیلی تاثیر داره… موفق باشید.
اگه گاهی نقدی هست از روی ارادته و لاغیر . راستی ما نفهمیدیم کامنتها رو شما تایید می کنید یا مبصر کلاس؟
چه قدر قشنگ است این عبارت:
“مومن، نفس کشیدنش هم باری به هر جهت نیست”
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۵۰
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــــــــدائی داری…
سلامی بعد از مدتها
توصیه های خوبی بود.واقعا بعضی از وبلاگای ارزشی ضعیفن .وبلاگ خودمم تعریفی نداره هرچند! به نظرم وبلاگ نویسای ارزشی باید یه انجمنی چیزی از نوع راستکی اش داشته باشن تا با هم هماهنگ باشن.
بگویم امشبت, شعر و بیانی
سخن در وصف استاد قدیانی
سخن گویم تو را از قطعه ی عشق
دو میلیونی شده این محفل عشق
حسین, قطعه, قلم با جوهر خون
بود خاری به چشم دشمن دون
حسین است مرد میدان نبرد است
حسین است پر خروش و رادمرد است
حسین است پور شیرمردی شهید است
جلوی فتنه گر همچون حدید است
حسین است رهبری فرزانه دارد
که عشقش در دل او خانه دارد
حسین است خانه اش بیت حبیب است
مرامش همچون عابس, بن شبیب است
حسین است رهبرش را دوست دارد
به وقتش جان به راهش می سپارد
حسین است راه پیمای ۹ دی
بود او راوی “ساندیس می” و نی
بگوید زنده باد ان ریسمانی
که کرده وصل, دل یاران جانی
چو باشد راه او راه خدائی
بگویندش داداش داری فدائی
خلاصه غیرت است از پای تا سر
که رفته وصفش از گردون فراتر
در اخر گویمت باز اربعین است
مصیبتهای زینب بی قرین است
دل هر شیعه ای خیلی غمین است
تمام درد شیعه درد دین است
دل این قاصدک گر چه صبور است
ولیکن چشم بر راه ظهور است
الیوم… الیوم… حزن الفاطمه
زیبا بود جناب قاصدک منتظر.
ستون یمین رو میام پایین نه اینکه عرضش کمه، خیلی طولش زیاده
با خودم میگم یعنی می تونم همش رو بخونم
شروع می کنم
چهار/ ۳
چهار/ ۴
بیشتر به دلم نشست
متن به شدت دلنشینه
یه دفعه دیدم رسیدم به اولین کامنت
باورم نمیشه چه زود تموم شد
دلم نمیاد جمله ای رو جدا کنم
شاید دل بقیه جمله ها بشکنه
همه متن با هم و در کنار هم زیبا بودند
ممنون
موفق باشید
پس از بارها تکرار دلنشین این کلام: باز هم دستتان درد نکند و خسته نباشید!
به قول حاج بخشی: کی خسته اس، دشمن ….. صد البته
نکات بسیار آموزنده ای بود. مخصوصا من بیچاره که باید با سوژه های جدید و بکر ، هی به دست بیاورم دل این سردبیر ماهنامه مان را.
ماهنامه داخلی هیئت یا ثارالله الحسین……. اسمش بیرق است.
نکاتی که شما بیان کردید خیلی کمک میکند به من در نوشتن انشاءالله…
از خدا می خواهم که سایه ی شما و امثال شما( که البته زیاد نیستند) بر سر ادبیات این مرز و بوم مستدام باشد و قلمتان همیشه از خون شهدا رنگ بگیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام – خدا قوت
ضمن تسلیت اربعین شهادت جانسوز امام حسین (ع) و یاران با وفایش منتظر حضور شما عزادار حسینی هستیم با مقالۀ « آخرین مرد قبیلۀ عشق »
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد(ص) اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزیدبن معاویه علیهم منک اللعنه ابدالابدین ، اللهم العن هم جمیعا
………………….
ممنون و دو صد تشکر از بابت نکات آموزنده تان! چشم حتماً به کار می گیریم.یاحق
سلام داداش حسین، منم تازگیا قطعه ۲۶ی شدم.
بیشتر از هر چیزت (به یاد مرحوم ظاهرا زنده مهندس)صداقتت دلنشینه و عشق به حضرت ماه که مارو به هم میرسونه.
خسته نباشید
نظرات شاید بخش کوچک اما مهمی از قطعه هستند از این رو از این فرصت که متن “قطعه” است استفاده می کنم و می پرسم آنچه را که همیشه دلم می خواست بپرسم؛ ویژگی های یک کامنت خوب از نگاه شما چیست؟ چه چیز هایی را باید در مورد کامنت رعایت کنیم؟ فقط در مورد متن باید نظر گذاشت؟ در قطعه وقتی یکی از دوستان برای کامنت مان جواب می گذارد باید جوابش را بدهیم؟ یا نه اصلا درست هست که در مورد کامنت های دوستان نظر بگذاریم؟ و …
خداییش سوژه های تان متفاوت است و نوع نگاه تان ناب. وقتی نوشته های تان برای آقا را می خوانیم دلمان پر می کشد و ارادت مان نیز به شما مضاعف می شود.
همواره در پناه ولایت باشید.
«حزب فقط حزب الله، سیدعلی، روح الله».
«هر کجا دارید کار می کنید، همان جا را مرکز جمهوری اسلامی در نظر بگیرید».
این جمله” آقا” اگر سرلوحه کار همه مان شود واقعا چه بگویم؟ عالی میشود
“حزب فقط حزب الله، سید علی، روح الله”
*فردا فرار شاه معدوم*
حالا این آیات القرمزی کی هست ؟
محض اطلاع جناب حسین:
یه شاعره بحرینی که زیر بدترین شکنجه ها شهید شد!
حسین قدیانی، من چقدر تو رو دوست دارم.
شدیدا خسته نباشی. کاری کردی کارستان.
یه خسته نباشید هم به سالار قطعه ” سید احمد”
جناب اسلامی ایرانی؛
ارادتمندیم برادر!
سلام
یک مطلب جدید نوشتم که سوژه اش حاصل گفته های همین پستتون هست. نامه علیرضا به پدرش. راستش قبل از چاپش خیلی دلم می خواست می خوندیدش و ایرادهاش رو از نظر خودتون می گفتید اما مشکلم اینه که تا قبل چاپش نمی تونم بزارم تو وبم:(
حسین جان نکات ارزنده ای گفتی سعی میکنم رعایت کنم.
باسلام
در این دنیای بی در و پیکر مجازی، بار دوم است که به وبتان می آیم. وبکی دارم حاصل تجربیات یک ساله. قلمم بدکی نیست. گاهی تند می شود و گاهی سرد. اگر بیایید و یک نقد کارشناسی داشته باشید دعایتان می کنم.
مطالعه ی کتب ادبی را خوب آمدید. می خواستم این را به دوستانم گوشزد کنم اما می دانم که بی حوصله اند. حال، تکرار این امر، دلیلی شد بر محکم شدنم بر این توصیه به دوستان.
بمانید هرروز بهتر از دیروز.
…………………..
لااقل از بچه های ثابت انتظار می رود اصول نگارشی را رعایت کنند؛
حداقل کاری است که می شود انجام داد، نه؟
دوستان لطفا همکاری کنید!
سلام! از جمله اینجا قطعه ای از بهشت است نه با قلم، که با خون باید نوشت خیلی خوشم آمد.
زمانیکه فراخوان اولین کامنتها را دادید کامنتم را پیدا کردم ولی نمیدانم چی شد که اطلاع ندادم حالا فکر کنم فرصت خوبی باشه در دومین سالگرد قطعه که اعلام کنم الآن دقیقا یک سال و هفت ماه از اولین کامنت من میگذرد و چه روزها و شبهایی که گذشت.
در ۶ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۳:۳۱ اولین کامنتم را درباره متن شما با عنوان “نامه حسین قدیانی به رئیس بنیاد شهید ” که در ۴ شهریور نوشته شده بود گذاشتم البته با نام “بالاتر از آسمان” و متن کامنت این بود: و آقای زریبافان، یا نه بهتر بگویم آقای مشایی! جوابتان با عباس ابن علی.
راستی از ۶ شهریور ۸۹ تا ۶ بهمن ۹۰ میشه یکسال و پنج دماه!
چرا مبارز کلیپ باز نمیشه؟
یه مطلب در رابطه این ماجرا بده حاجی…