ما وقتی داریم از حاجبخشی سخن میگوییم، دقیقا از چه کسی داریم حرف میزنیم؟! به عبارت بهتر، از چه مفهومی داریم سخن میگوییم؟! آیا حاجبخشی، یک پیرمرد بود که لباس بسیجی میپوشید و اسلحه از دستش نمیافتاد و توأمان فرزند شهید و پدر ۲ شهید و پدرزن یک داماد شهید و برادر شهید و همینها بود؟! اینها که البته بود، اما به راستی! حاجبخشی که بود و چه بود؟! این نوشته، پاسخی است به همه این سوالات، اما قبل از شروع، بگذار همین اول بسماللهی تکلیف خودم را با جماعت اهل نق و نقد، روشن کنم و بگویم؛ اتفاقا بنا دارم در این نوشته، نان حاجبخشی را بخورم! و بسی خوشحالم وقتی که حاجبخشی در قید حیات ظاهری هم بود، چند باری نان و نمک خانهاش را خوردهام. پس دوره این حرفهای مفت و زرت و پرت گذشته است! اصولا باید گفت؛ وای به حال کسانی که نان حرام میخورند. حاجبخشی، حلال ترین نان و نام ماست. «پیر دلاور جبههها» حلالترین نماد ماست. عمرا بگذاریم باد ببرد «ماشاءالله حزبالله» را. ماشاءالله به حزباللهیها که نان حاجبخشی را میخورند و هنوز و همیشه از لندکروز کربلای ۵ حاجبخشی و حاجبخشیها بالا میروند. آری! در این نوشته بنای بر دعوا دارم…
یک: همین حاجبخشی که روزهای گذشته، صدا و سیما در لابهلای اخبارش از دستش در میرفت و مرحمت میفرمود خبر رحلتش، نیز پیام «آقا» به همین مناسبت را کار میکرد، نمیدانم ۱۰ سال در رسانه ملی بایکوت بود یا بیشتر؟! شما میدانید؟!
دو: روزنامههای زنجیرهای اما در دهه ۷۰ «پیر دلاور جبههها» را -با عرض معذرت از خوانندگان- شعبان بیمخ، نماینده اسلام طالبانی و… میخواندند. واقعیت این است که دستگاههای حکومتی و مسؤول، نه فقط علیه این اهانتها، ککشان هم نگزید، بلکه برعکس! ۲ کار همزمان کردند؛ از طرفی، رسانه ملی مامور به سانسور حاجبخشی شد و از طرف دیگر، عدهای به او تذکر میدادند که این اسلحه سیمینوف، غیرقانونی است دست شما. یعنی که پدر جان! شما روی سر ما هم جا داری اما دوره جبهه و جنگ گذشت! دوره چفیه و لباس بسیج و سربند و ریش پرپشت و… گذشت، مگر هفته دفاع مقدس، یک هفته، و سوم خرداد، چند روز! یاد امام و شهدا دل رو میبره کرببلا اما مناسبتش هم باید پیش بیاد دیگه!
سه: حاجبخشی اما گوش بدهکاری برای این حرفها، یعنی این اراجیف نداشت. او نه فقط عوض نشد، بلکه مصر بود با همین نماد و همین شکل و شمایل در کوی و برزن ظاهر شود. البته شاید این پوشش حاجبخشی، کار چندان مهمی به نظر نمیرسید اما بگذار پیاده کنم بخشی از حرفهای منتشر نشده حاجبخشی را که ۲ سال پیش از این فرصت گفتوگویی دست داد. جایی به فراخور بحث از حاجبخشی پرسیدم: چه اصراری دارید که همیشه با این لباس تردد میکنید؟! و در ثانی؛ حکمت این کار شما چیست؟! حاجبخشی که تازه از بند بیماری رها شده بود و به سختی حرف میزد، جوابم داد: من در دریاچه نمک والفجر ۸ خودم پیکر به شهادت رسیده بچهام «عباس» را بیرون آوردم که کاملا سوخته بود. ساعتی بعدش هم رفتم با خبرنگار ایتالیایی مصاحبه کردم و حقش را گذاشتم کف دستش. من در سه راه شهادت کربلای ۵ دیدم که داماد جانبازم «نادر نادری» جلوی خودم در لندکروز آتش گرفت و سوخت اما بعدش آتش را خاموش کردم و به نبرد ادامه دادم و تازه! به بچهها کلی روحیه دادم و مدام «ماشاءالله حزبالله» میگفتم، لیکن این لباس من، این چفیه من، این اسلحه من، این ریش من، این سربند من، این عکس امام من، این پوتین من، از تمام آن کارها مهمتر است. من با این هیبت و این ظاهر، دارم جلوی فراموشی آن جنگ و آن جبهه را میگیرم که مبادا یادمان برود، خون چه کسانی، ما را به اینجا کشاند و به اینجا رساند. من از خدا بابت این لباس پوشیدنم بیشتر اجر میخواهم تا آن جهاد، که فقط معاملهای بود با سیدالشهدا.
چهار: واقعیت این است که حاجبخشی بعد از جنگ، باز هم جبهه را زندگی کرد. برای او سه راه جمهوری هم سه راه شهادت بود. زندگی هم جنگ و جبهه بود. حاجبخشی یک نماد بود اما یک نماد مظلوم که برای پی بردن به مظلومیتش، فقط و فقط باید پیام «آقا» به مناسبت رحلت ایشان را با دقت بیشتری خواند و دمی درنگ کرد که چرا رهبر حکیم انقلاب، در وصف «پیر دلاور جبههها» اشاره به ۲ عنصر «صبر» و «ثبات» میکنند؟! صبر برای چه؟! ثبات برای چه؟! حال که سخن از «حضرت ماه» شد، این بار بنا دارم مقدسترین نان ممکن، یعنی نان ولایت فقیه را بخورم. بند بعد را بخوانید تا متوجه شوید که رهبر همواره چفیه به دوش ما، نه تنها برخلاف برخی ادارات جمهوری اسلامی، حاجبخشی و حاجبخشیها را بایکوت نکرده اند، بلکه بشدت اهل نمادند. خامنهای رهبر «ارادههای انقلاب اسلامی» است، اگر چه، «ادارههای جمهوری اسلامی» هم حق دارند به ایشان بگویند مقام معظم یا عظمای ولایت. بگذار هر که به سلیقه خود «آقا» را صدا کند، ما اما به سلیقه حاجبخشی و حاجبخشیها راه میرویم و حرفها داریم که میزنیم.
پنج: درست در همان زمانی که گیر دادن به نوع پوشش حاجبخشی و امثالهم، حتی کار را به تریبون نماز جمعه کشاند و آقای هاشمی هم متلکی بار امت حزبالله و نماد آن یعنی حاجبخشی کرد و محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما با این بهانه که یاد جنگ، دل مردم را افسرده میکند، حکم به تعطیلی «روایت فتح» داد، رهبر انقلاب، ضمن فراخواندن سید شهیدان اهل قلم، روح دوبارهای در کالبد مستندسازی دفاع مقدس دمید. مدتی بعد رهبر حکیم انقلاب چفیه را از غم و غربت درآورد. این کار و ابتکار «آقا» با خود پیامی بلند داشت که هم دوست گرفت و هم دشمن. در باب اهمیت نماد و نمادسازی از منظر ولیفقیه و از صدقه سر هم سخنی با خانواده شهدا متوجه شدم که رهبر انقلاب اصرار دارند تصاویر همه شهدای هر خانوادهای، حتما روی دیوار خانههایشان نقش ببندد. اگر بنا به «گفتار» رهبر انقلاب؛ «هر انقلابی را با شعارهایش میشناسند»، لیکن بنا به «رفتار» ولی امر مسلمین جهان میتوان نتیجه گرفت که؛ «هر آدمی را با نمادهایش میشناسند». درست به همین دلیل، ما حاجبخشی را به نمادهای قشنگ و باشکوهش میشناسیم، اما حاجبخشی، علمدار مظلومی بود و قدرش شناخته نشد و اهمیت کارش فهمیده نشد و… بله! سانسور شد!
شش: خیلیها در کربلای ۵ بودند و حتی بعد از کربلای ۵ هم در راهشان استوار ماندهاند، اما میدانید اهمیت کار حاجبخشی کجا خودش را نشان میدهد؟! آنجا که کمتر کسی از ما حاضریم طعنهها را به جان بخریم و نماد باشیم و نماد را حفظ کنیم. حاجبخشی مصداق بارز نترسیدن از سرزنش سرزنش گران بود. همان که خدا میفرماید؛ «و لا یخافون لومه لائم». وقتی که بعضیها خوابند و از وظایفشان غافل، باید گفت؛ خداوند لعنت کند سعید حجاریان را که در روزنامه صبح امروز، به حمایت ۲ ملعون، یعنی مهاجرانی و خاتمی، به «پیر دلاور جبههها»، القاب پست و زشت میداد، اما یک سوال! چرا این همه حاجبخشی را مورد تاخت و تاز قرار میدادند؟! چرا اینقدر او را میزدند؟! خوب یادم هست همان عصر شوم اصلاحات، روزی حاجبخشی در بهشت زهرای تهران، با یکی از این عاقله مردنمایان، مشغول بحث بود. بحث که چه عرض کنم؛ مشغول صبر و ثبات بود! مخلص کلام آن شخص به حاجبخشی این بود؛ تو چه کار داری به سیاست؟! چرا داری خون بچههایت را خرج این و آن میکنی؟! تو پسر شهید و پدر شهید و… رزمنده و جانباز و… هستی، کاری کن همه دوستت داشته باشند! هم خاتمی برایت خم شود و هم ناطق. حاجبخشی اما اصلا جوابی به آن طرف نداد و رفت نزدیک ایستگاه صلواتی و شروع کرد «ماشاءالله حزبالله» گفتن و شوخی کردن با همه ما. این گذشت تا اینکه همان روز فوقالذکر از حاجبخشی پرسیدم؛ چرا جواب آن مرد را ندادی؟! گفت: من فقط جلوی یکی خم میشوم و آن هم ولیفقیه است، اینکه حالا دیگران چگونه تفسیرش میکنند، به من ربطی ندارد. دوباره پرسیدم؛ اینکه درست! اما چرا جواب آن مرد را ندادی؟! گفت: شما باید جوابش را میدادید… و آتشم زد با این حرف. آری! ما جواب این بیشرفهای زنجیرهای را ندادهایم که اینچنین زبانشان در فتنه و بعد از فتنه دراز شده، که آنچنان زخم میانداختند در روزنامههایشان بر پیکر نماد حزبالله و میکوبیدند حاجبخشی را؛ کوبیدنی!
هفت: زنجیرهایهای بی شرافت از ۲ منظر، حاجبخشی را میزدند؛ یکی به خاطر خودش، و یکی هم به این خاطر که او نماد بود و آنچه بیشتر آزارشان میداد، دست بر قضا همین بود. نماد اما به چه کار میآمد و میآید که این همه دوم خردادیها از آن واهمه داشتند و دارند؟! چرا هنوز هم هفتهنامه زنجیرهای «آسمان» که گردانندگانش از مجرمان مسلم فتنه ۸۸ هستند، به جای محاکمه و سپری کردن دوران محکومیت، علیه «چفیه» گزارش کار میکند؟! چرا این همه از نماد، میسوزند؟! در جواب، باید به یکی از مهمترین کارکردهای نماد اشاره کرد و آن پیوند نسلهاست. در همان گفتوگو، از حاجبخشی پرسیدم؛ بیشترین کسانی که به دیدن شما میآیند، چه کسانی هستند؟! گفت: هم همرزمانم میآیند و هم نسل شما، اما از همه بیشتر، کسانی میآیند که سنی بین ۱۵ تا ۲۰ سال دارند. به تصاویر حاجبخشی نگاه کنید؛ گرد ایشان اغلب، نوجوانانی حلقه زده اند که در حکم نوه «پیر دلاور جبههها» هستند. الحق که حاجبخشی یک نماد بود و اگر امروز، بیشترین مشتریان «راهیان نور»، نوجوانند، از صدقه سر امثال حاجبخشی است. بگذار همین جا یاد کنم از ۲ نماد حی و حاضر، یکی حاج سعید قاسمی و دیگری حاج منصور ارضی. حاج سعید از آنجا نماد است که سیاست را با بهترین روایت، از منظر جبهه و جنگ به خورد مخاطب میدهد و حاج منصور از آنجا نماد است که روضه و اشک و عشق و ارک و «می کشی مرا حسین» و گریههای شلمچه، بی نام او معنی ندارد. لابد نیاز به توضیح ندارد که چرا همچنان عدهای از دوست حسود گرفته تا دشمن جانی، افتادهاند به کار نمادزنی، و در این گیر و دار، خدا نکند نماد، بهانهای هم دستشان بدهد! شروع میشود شلیکها! از همه سو! اصولا همنسلان و همعصران، به نماد حسادت میکنند، چرا که نماد، خواهی نخواهی، دیده میشود و اینچنین است که نماد باید صبر پیشه کند، اما باثبات باشد، همچنان که حاجبخشی بود. نماد البته کارکردهای مختلفی دارد؛ اجازه فراموشی آرمانها را نمیدهد. گذشتههای باشکوه را به آینده سنجاق میکند. اعصاب آنان را که باید، خرد و درب و داغان میکند. فحشها و طعنهها را به جان خود میخرد، اما اجازه نمیدهد که سربند و چفیه و لباس بسیج تنها بماند. ناسزای شعبان بیمخ و پیرمرد بیشعور و کسی که دارد با کارهایش آبروی حزبالله را میبرد و طالبانیسم و بیمنطق و… بخش کوچکی از نیش و کنایههای دوست و دشمن به حاجبخشی بود اما حاجبخشی هم صبر داشت و هم ثبات. در عین حال، از آنجا که نماد بود، آن روز که افراطیهای مجلس ششم به رهبر انقلاب نامه نوشتند و ایشان را دعوت به نوشیدن جام زهر کردند، رگ غیرتش به جوش آمد و با همان هیبت همیشگی و با همان لندکروزش، رفت جلوی مجلس، چرا که نماد، سرباز انقلاب اسلامی است، نه کارمند جمهوری اسلامی. آن روز حاجبخشی به مجلس رفت و با همان بلندگوی معروفش به متحصنان بیوجدان مجلس -که بیشرفیشان نیز بعدها عیان شد!- گفت: مگر از روی نعش من رد شوید که به این یکی امام هم جام زهر بدهید! این است غیرت نماد. نماد درگیر تعارفات مرسوم زمانه نیست. نماد به این فکر نمیکند که؛ «حالا مملکت قانون داره دیگه! ما ساکت بشینیم ببینیم چی پیش میاد و چه جوری علی تنها میمونه!»… نخیر! برای نماد، هر روز یومالله ۹ دی است. نماد میداند که خمینی گفت: «مجلس در راس همه امور است» اما نماد، چون نماد است، این جمله خمینی را هم بلد است که؛ «اگر دیدید نمایندگان بر خلاف مصالح اسلام و انقلاب عمل کردند، بریزیدشان بیرون». حاجبخشی هرگز غیرقانونی عمل نمیکرد و چه میگویم، که یکی هم در راه حفظ و اعتلای همین قانون، به کربلای ۵ رفت، اما نماد برای نماد بودن و نماد ماندن، قوانین مربوط به خودش را دارد و از همین روست که نمیگذارد علی تنها بماند، حتی توسط کسانی که کارشان وضع قوانین است. نماد اینگونه است که باید فحش بشنود و ناسزا تحمل کند اما صبر داشته باشد و ثبات! روزی از حاجبخشی پرسیدم؛ شما چرا همواره اسلحه داری؟! گفت: از بس بسیج را درگیر روز درختکاری و واکسن هپاتیت کردهاند، میترسم بچه حزباللهی یادش برود که باید اسلحه هم داشته باشد و باید آشنا به فنون نظامی باشد. خیلیها به حاجبخشی طعنه میزدند که؛ مرد مومن! باید اسلحهات بصیرت باشد، اما حاجبخشی، در برابر طعنهها، کمر خم نمیکرد و اسیر چرت و پرت یاوهگویان نمیشد. حاجبخشی البته سلاحش بصیرت بود اما اسلحه هم داشت و این کارش پیام داشت. حاجبخشی، حمال اسلحه نبود، بلکه حامل این پیام بود که بسیجی! یادت نرود که علی، ذوالفقار هم داشت! حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! تو را همه نباید دوست داشته باشند، بلکه از دوست و دشمن، باید معاند کینهجو داشته باشی! حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! ولیفقیه اگر نباشد، اصلا کدام جمهوری اسلامیای میماند و برای کدام قانونی، وجود خارجی باقی میماند، که تو حالا بخواهی به آن وفادار باشی! حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! اگر رهبر به تو بگوید برگرد، این شرف دارد که در نبود متوسلیان، «این عمار» بگوید. حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! بگذار به من پیرمرد فحش بدهند اما تو یادت نرود که چفیه و کربلای ۵ و لندکروز و بیسیم و کانال پرورش ماهی کجا بود! حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! اگر بخواهی منتظر کارهای زیربنایی مسؤولان در امور فرهنگی باشی و اگر امر به معروف و نهی از منکر را به طمع همین وعده و وعیدها رها کنی، وضع فرهنگی مملکتت میشود همینی که الان هست!
*** *** ***
با همه این دشمنیها و حسادتها و چه و چه، اما نماد کار خودش را میکند. اصولا تو مجبوری که به نماد احترام بگذاری، حتی اگر ناسزایش بدهی، چرا که نماد، برد دارد و تاثیر دارد. دیروز در «قطعه ۲۶» حاج سعید قاسمی میگفت: «حاجبخشی اسلحه درب و داغانش را حتی به درجه هم نفروخت» چرا که نماد، خودش ستاره است و بینیاز به ستارههای روی دوش. اسلحه بیگلوله که هیچ، حتی از مرده حاجبخشی هم میترسند زنجیرهایها، که مرگش را سانسور میکنند. واکنش، یعنی عدم واکنش جراید دوم خردادی به رحلت حاجبخشی، نشان داد که نماد ما، حتی جسم بیجانش هم هیبت و عظمت دارد، همچنان که سیمینوف بیگلولهاش. مرده و زنده حاجبخشی، سند کاملی است برای اثبات بیشرفی جماعتی که میخواهند سر به بدن نماد نباشد، اما نمیتوانند. حاجبخشی، ملک طلق حزبالله است، نماد حزبالله است و «حزبالله هم الغالبون». حاجبخشی! ما از این دنیا میگوییم «ماشاء الله» و تو و شهدا از آن سوی هستی، جواب مان بدهید «حزبالله». الا ای نماد خوب ما! روزی در افق نصب خواهیم کرد شعار قشنگت را و همراه با آخرین حجت خدا خواهیم گفت: «ماشاءالله حزبالله».
تا آن روز خوش باش با امام و شهدا. ما اصلا بخیل نیستیم! اصلا! ما اصلا به تو حسادت نمیکنیم که الان در جوار شهدای کربلای ۵ شمع محفلشان شدهای! اصلا! فقط من ماندهام؛ این کی بود که میگفت: من تا آخر این راه با شما میمونم؟! مشتی! آخه نمیگی؛ سالگرد کربلای ۵ بدون تو، یه گنج کم داره؟! خب دیگه! چند روز قبل از کربلای ۵ ما رو فروختی به شهدا! لابد اونا بهتر سالگرد کربلای ۵ رو میگیرن! لابد حنابندون ما تکراری شده بود برات! لابد دیگه! لابد به جای حاجسعید قاسمی، ترجیح دادی بری پیش حاجاحمد متوسلیان! به اون مرد، سلام حاج سعید رو برسون، کسی سلام ما رو نمیخره… ما از تو دفاع نکردیم! ما اجازه دادیم به نمادمون فحش بدن! سالگرد کربلای ۵ بدون حاجبخشی، تاوان گناه ماست، اما ما هم داریم برات! اون روز، توی افق، اگه نباشی، ما جاتو خالی میکنیم! اگه هم باشی، چی از این بهتر! چی از این بهتر که کنار «حضرت بقیهالله» بگیم؛ «ماشاءالله حزبالله». میگیم! کربلای ۵ هم احدی باور نمیکرد که تو و بسیجیها غوغا کنین… کم معجزه نکرده انقلاب اسلامی. اسلحه تو گلوله نداشت اما مهمات غیرتت تموم نمیشد… راستی! دل لندکروز هم برات تنگ میشه! دل کربلای ۵ هم برات تنگ میشه! دل دخترت هم برات تنگ میشه! دل ما هم برات تنگ میشه! این بار زیر تابوتت، خودمون باید میگفتیم «ماشاءالله» و خودمون باید تکرار میکردیم «حزبالله»… ما که «شهید» نیستیم، صدای آسمونیها رو بشنویم! ما اسیریم… ما توی سجنیم… ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی برآر و ما قبرستاننشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش!
روزنامه وطن امروز/ ۱۸ دی ۱۳۹۰
بسم الله…
به عبارتی می شه گفت اگه به رفتار و گفتار و اعمال حاجی بخشی تمسک کنیم میشه مسیر درست رو پیدا کرد و یک عمر با عزت زندگی کرد و با عزت مرد.
“مهمترین و حرف دارترین متن قطعه، درباره پیر دلاور جبهه ها”
منتظر می مانیم و “بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات”
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
آن روز کــه عاشقِ جــــمالت گشتم… دیــوانــه روى بـىمثالــت گشتم
دیدم، نبود در دو جهان جز تو کسى… بیخود شدم و غرق کمالت گشتم
“امام روح الله”
سلام به همگی
عجب عکس باشکوهی!
عاشقِ این لحن نوشته هاتم داداش!
همیشه قرآن را سرلوحه ى کارهاى خودتان قرار دهید و خودتان را در حضور خدا بدانید.
فرازی از وصیتنامه ی …:::شهید محمد رحیمى:::…
بخشش
سوره مبارکه بقره
آیه شریفه ۲۵۴
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ
معنای آیه:
ای کسانی که ایمان آورده اید از آنچه به شما روزی دادیم انفاق کنید پیش از آنکه روزی رسد که خرید و فروش در آن نیست و دوستی و شفاعت هم نیست…
پیام آیه:
ایمان به خدا و قیامت، عامل حضور در همه ی کارهای خبر است. از جمله بخشندگی. امام علی (ع) فرمودند: « دنیا تجارت خانه ی دوستان خداست. یعنی دوستان خدا با بخشندگی و کارهای خیر، آخرت خود را آباد می کنند اما دیگران دنیا را برای دنیا می خواهند.
خصوصی
حاج بخشی برادر شهید هم بود داداش، ولی فرزند شهید هم بود؟!
حسین قدیانی/ عمومی: بله! ایشان فرزند شهید هم بود و پدرشان را رژیم پهلوی کشت! دیگه به کی می گن فرزند شهید پس؟!
ما که لیاقت بوسیدن کفشش را هم نداشتیم چه برسه به خوردن نان و نمکش. ولی همین که گفتین (نماد) یعنی امثال حاج بخشی اگر زیاد نیستند شاید کم هم نباشند یعنی کمی به دور و بر خودمون نگاه کنیم اگه دیدیم شخصی با این خصوصیات رو، یعنی اگه بصیرتمون در اون حد بود و دیدیم، ما هم با افتخار نان و نمکش را بخوریم و به آن افتخار هم بکنیم. البته من فکر می کنم حاج بخشی دیگه تکرار نشه. یک حاج بخشی بود و بس. نمی دونم ادامه ی متن رو امشب می ذارین یا نه؟ ولی داداش باید متن آتشینی باشه که حتما” جدای از این که خیلی از عافیت طلبان روزهای آرامش و حتی دوستان رو هم ممکنه این متن تکون بده تلنگر جدی هم برای ما می تونه باشه. من خودم رو می گم یه کم بیش از حد اهل تعارف و تمجید و زندگی بی درد سر و بی دغدغه و تو نمیری من بمیرم شدیم…
“وای به حال کسانی که نان حرام می خورند. حاج بخشی، حلال ترین نان و نام ماست. «پیر دلاور جبهه ها» حلال ترین نماد ماست. عمرا بگذاریم باد ببرد «ماشاء الله حزب الله» را.”
نمی دانستم که پدرشان را رژیم پهلوی کشت!
از وجود اسلحه در عکس میشد فهمید چه متن آتشینی است.
سیلی اول نوش جان اهالی زرت و پرت. منتظر بقیه ش هستیم…
اصولا باید گفت؛
” وای به حال کسانی که نان حرام می خورند! ”
آری!
” بنا دارم در این نوشته، نان حاج بخشی را بخورم! ”
.
.
.
سلام بر حسین*
حاج بخشی
یک پیرمرد بود.
لباس بسیجی می پوشید
اسلحه از دستش نمی افتاد
توامان فرزند شهید و پدر ۲ شهید و پدر زن یک داماد شهید و برادر شهید بود.
.
.
.
.
.
….«مـــاشاء الله حـــزب الله»
اجر حاج بخشی را فقط خدا می داند!
ماشا الله حزب الله-درود بر حسین قدیانی عزیز و بچه های قطعه ۲۶-ان شا الله روح حاج بخشی غریق رحمت الهی باشد و مهمان سفره آقا ابا عبدالله
از هفته قبل که طی یک حادثه پای مادرم آسیب دید و رفت تو گچ و دو روز بعد که آنفولانزا گرفت و دیگه کار من در اومد از صبح تا شب تو آشپزخونه و مشغول مریض داری
(این از معایب نداشتن خواهره)
نمی فهمم زمان چه جوری میگذره فقط هر از گاهی به قطعه و ایمیلم سر میزنم
امشب کلی حواسمو جمع کردم که اخبار تشییع جنازه این بزرگ مرد رو ببینم
ساعت هفت که نشد
ساعت نه مدام از تو آشپزخونه سرک می کشیدم یه دفعه دیدم داره میگه
کلی جا خوردم تلویزیون میشه گفت هیچی نشون نداد من که راضی نبودم
اگه یه بازیگر تلویزیون هم از دنیا رفته بود همینقدر نشون میدادید و همینجور نشون میدادید
نمی دونم شایدم من توقع زیادی دارم
هدیه به روح پاکش صلوات
“یعنی که پدر جان! شما روی سر ما هم جا داری، اما دوره جبهه و جنگ گذشت!! دوره چفیه و لباس بسیج و سربند و ریش پرپشت و… گذشت، مگر هفته دفاع مقدس، یک هفته، و سوم خرداد، چند روز!!”
جمله هاتون درد داره، سوز داره، سرافکندگی داره برای بعضیها!!
این اسلحه سیمینوف، غیر قانونی است دست شما.
.
دوره جبهه و جنگ گذشت!! دوره چفیه و لباس بسیج و سربند و ریش پرپشت و… گذشت.
.
..
…
نخیر!
دوره این حرف های مفت و زرت و پرت گذشته است.
ماشاء الله به حزب اللهی ها که
هنوز و همیشه از لندکروز کربلای ۵ حاج بخشی بالا می روند.
نمی دونم این مقایسه ای که می کنم چجوریاست ولی همین صدا و سیمای نا محترم در خصوص بایکوت علامه مصباح یزدی هم داره همون سیاست رو میره که برای حاج بخشی رفت.
حسین قدیانی: قیاس نادرستی است؛ قبول ندارم. اصلا بحث را به این مسائل نکشانید…
چرا بعضی ها فکر می کنند دوره ی حاج بخشی ها تموم شده؟ چرا همه آقایون و حتی خود ما مناسبتی شدیم؟ یعنی مثلا” اگه غیر از ایام الله هفته ی دفاع مقدس و بسیج چفیه بندازیم یه جور مایه ی خجالت و شرمه!
حتی در دهه ی فجر هم. یادمه ایامی که یه کم بیشتر غیرت انقلابی داشتم و کمی هم جوون تر. در روزهای دهه ی فجر، لباس بسیجی به همراه چفیه داشتم. یکی از هم دوره ای های تربیت معلم بهم گفت: بابا تو دیگه کی هستی اینقدر هم دیگه ریا خوب نیست. دهه ی فجر چه ربطی به چفیه و لباس بسیجی. مگه اون زمان این جور چیزها رایج بوده!!
برای بنده ی نوعی که شناخت چندانی از این مرد الهی نداشتم و فقط مطالبی بود که در قطعه ی مقدس ۲۶ خونده بودم. در نبودنش بیشتر شناختم این مرد رو. حاج بخشی مردی برای همه ی دوران ها بود.
و البته که بعضی ها که در زمان حیات ایشون سعی می کردند در تیررس نگاه نافذ و اراده ی پولادینش قرار نگیرند، یحتمل در تشییع پیکر پاکش حتما” عکس یادگاری هم دارند. حالا به چه نیتی خدا می دونه. منظورم افراد خاص بودند.
گرچه با خاک بیگانه ام کرد
جنگ با دست های بلندش
گرچه از من گرفت آسمان را
با تمام دلم دوست دارم
لحظه های برآشفتنش را
که معیار مرد است
.
جنگ! بهزاد آیینه پوشان همزاد!
کاش یک بار دیگر صدای تو را می شنیدم
کومه ام بی تو خاموش و سرد است
.
من در این خاک جایی ندارم
غربتی سهمگین سهم من بود
کتف تا کتف زخمی، توان تاب
جاده تا جاده هولی عنان گیر
.
بی تو من کیستم؟ سرد و رنجور
سایه ای خسته، خاکستر آلود
بر لبم نام خورشید وارت
در دلم یادی از استوایی ترین روزهای نبرد است
.
من چه دارم که بگذارد اینجا بمانم
بی وطن از تمام زمین بی نصیب است
.
جاده فرسود چشم انتظارم
شیعه هرجا که باشد غریب است
.
جنگ باز آ که آیینه ام غرق گرد است
.
.
.
…:::یوسف علی میــــــرشــــکاک:::………….
سلام
قابل توجه ق.ق – ف.ه – م.ه – ا.ه – ع.ض – ع غ ف ق ک ل م ن و ه ی…
سنگر بگیرید که نویسنده با توپ پر ادامه خواهد داد!
“من از خدا بابت این لباس پوشیدنم بیشتر اجر می خواهم تا آن جهاد، که فقط معامله ای بود با سیدالشهدا.” حفظ یاد شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت کمتر از شهادت نیست.
بند سوم. نشون می ده مرتبه ی درک و فهم و بصیرت بالای حاج بخشی رو. حاج بخشی شاید تحصیلات آکادمیک نداشت ولی به نظرم استاد برجسته ی دانشگاهی بود که امام (ره) فرمودند؛ جبهه دانشگاه است. یک استاد به تمام معنا. آگاه و البته عارف و زمان شناس. ای کاش این متن دو ساعته رو صلاح بدونین و بذارین.
“من در دریاچه نمک والفجر ۸ خودم پیکر به شهادت رسیده بچه ام «عباس» را بیرون آوردم که کاملا سوخته بود. ساعتی بعدش هم رفتم با خبرنگار ایتالیایی مصاحبه کردم و حقش را گذاشتم کف دستش. من در سه راه شهادت کربلای ۵ دیدم که داماد جانبازم «نادر نادری» جلوی خودم در لندکروز آتش گرفت و سوخت، اما بعدش آتش را خاموش کردم و به نبرد ادامه دادم و تازه! به بچه ها کلی روحیه دادم و مدام «ماشاء الله حزب الله» می گفتم.”
شنیدن این حرفها برای ما راحت است ولی مرد می خواهد چنین جهادی، مرد!
داداش!
جنبۀ فوق العاده ای برای پرداختن به شخصیت حاجی بخشی انتخاب کردید؛ عالی…
” آن جهاد، که فقط معامله ای بود با سیدالشهدا… ”
” این لباس پوشیدنم بیشتر… ”
.
.
.
معامله ای با خداست!
“من در سه راه شهادت کربلای ۵ دیدم که داماد جانبازم «نادر نادری» جلوی خودم در لندکروز آتش گرفت و سوخت، اما بعدش آتش را خاموش کردم و به نبرد ادامه دادم و تازه! به بچه ها کلی روحیه دادم و مدام «ماشاء الله حزب الله» می گفتم.”
عکس حاج بخشی در حال نجات دادن دامادش از میان شعله های آتش.
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/10/13/123583_320.jpg
“مبادا یادمان برود، خون چه کسانی، ما را به اینجا کشاند و به اینجا رساند.”
جملات چقدر عالی قرار گرفته اند. بعد از خواندن هر بند، قلبا احساس رضایت میکنم. وقتی به جملاتی که می نویسید فکر می کنم حال قلبم قابل وصف نیست. ولی شاید اشک چشمم، بیانگر حالم باشد. چقدر زیبا می نویسید.
شما فوق العاده اید آقای قدیانی.
“«هر آدمی را با نمادهایش می شناسند»”
“ما حاج بخشی را به نمادهای قشنگ و باشکوهش می شناسیم”
“حاج بخشی، علمدار مظلومی بود و قدرش شناخته نشد و اهمیت کارش فهمیده نشد و… بله! سانسور شد!!”
۱۱۹* پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
مؤمن براى مؤمن چون تکیه گاهى است که بخشى از آن تکیه گاه بخش دیگر است.
(میزان الحکمة، ح ۱۴۴۴)
علمدار مظلومی بود…
و قـدرش شـناخته نشد…
و اهمیت کارش فهمیده نشد…
و…
.
.
.
بله!
… سانسور شد!!
داداش غبطه که نه؛ حسودیم میشه به نان هایى که مى خورید…
گواراى وجود
چرا این همه حاج بخشی را مورد تاخت و تاز قرار می دادند؟!
.
.
“حاج بخشی مصداق بارز نترسیدن از سرزنش سرزنش گران بود.”
“گفت: شما باید جوابش را می دادید…”
و آتشمان زدید با این حرف ها.
“آری!
ما جواب این بی شرف های زنجیره ای را نداده ایم…
که آنچنان زخم می انداختند بر پیکر نماد حزب الله… و می کوبیدند .کوبیدنی!”
.
“کمتر کسی از ما حاضریم طعنه ها را به جان بخریم و نماد باشیم و نماد را حفظ کنیم.”
اخراجی (گفت و شنود)
گفت: چند تن از مدعیان اصلاحات که به آمریکا و انگلیس پناهنده شده اند در مصاحبه با بی بی سی و صدای آمریکا گفته اند منظور جبهه اصلاحات از عدم شرکت در انتخابات همان تحریم است.
گفتم: حالا مگر کسی از آنها برای شرکت در انتخابات دعوت کرده بود که ادا و اصول درمی آورند؟!
گفت: آنها در پاسخ مجری که پرسیده است اگر اصلاح طلبان انتخابات را تحریم کنند چه اتفاقی می افتد؟ گفته اند، عرصه سیاسی تک قطبی می شود!
گفتم: مگر بعد از حذف منافقین و لیبرال ها و سایر گروه های ضد انقلاب، فضای سیاسی کشور یک قطبی شد که با حذف وطن فروشان فتنه گر تک قطبی بشود؟!
گفت: چه عرض کنم؟! قمپز در کرده اند که یعنی مردم آنها را هم به حساب می آورند!
گفتم: یارو به جرم دزدی از اداره اخراج شده بود، برای این که فامیل هاش متوجه نشوند، پیش آنها زنگ می زنه به رئیس اداره و میگه؛ من الان کار دارم، بعداً تماس می گیرم!
ببین یه چیزی میگم ناراحت نشو، عصبانیم نشو، باور کن منظوری ندارم، اصلا این چیزی که می خوام بگم انتقاد نیست، فقط می خوام نظرمو بگم، تائید نکردی هم نکردی، فقط عصبانی نشو.
اگه رسانه ها بخوان در طول سال مدام از بیست و دو بهمن و نه دی و اینا حرف بزنن، برا مردم تکراری میشه، اونوقت دیگه نه دی و بقیه مناسبت ها براشون جذاب نیست. برا همین بهتره مثلا برنامه های نه دی، همون نه دی پخش بشه تا برای مردم تجدید خاطره بشه.
حسین قدیانی: باشه! پس بر اساس این قانون، آقای ضرغامی از رسانه ملی استعفا بدهد و ما سالی یک بار خاطره این روز کذایی را گرامی می داریم که برای مردم تجدید خاطره بشه!! و اما عمو! اگر فکر می کنی که منظور من این است که هر روز از رسانه ملی ۹ دی پخش شود، خیلی شوتی!! من می گم لااقل سالی یک بار هم که پخش می کنند، درست پخش کنند… و اما فقط سالی یک بار نباشد و چند بار باشد، چه اشکالی دارد؟!
چه قدر بده که تا این موقع بیدار باشی و وقت کامنت خوندن و کامنت گذاشتن نداشته باشی!!
ماشاالله، حزب الله
http://kayhannews.ir/901017/2.htm#other205
“الا ای نماد خوب ما! روزی در افق نصب خواهیم کرد شعار قشنگت را و همراه با آخرین حجت خدا خواهیم گفت: «ماشاء الله حزب الله».”
ان شاء الله
داداش این متن هم جایى چاپ نمیشه؟ متن هایى مثل متن قبل رو هفته نامه ۹دى هم چاپ نمیکنن؟
حسین قدیانی: فعلا نمی دونم! نوشتنم تموم شد، حالا باید منت چاپش رو بکشم!! شروع یه کار دیگه!! و حالا باز کامنت بگذارند که اینجا ال گفتی، در حالی که باید بل می گفتی… هی خدا!
الان دوباره یه چیز بگیم سیداحمد میگه وقتى داداش حسین جواب کسى رو میده کسى ادامه نده…
خداییش این چرت و پرتا چیه مى گید؟! با تو ام شوکران!
همچین حق به جانب و مطمئن هم مى نویسى که انگار دارى ترجمه وحى رو کامنت مى کنى!!
پنجشنبه شب آقاى قرائتى یه دعاى قشنگ کردن:خدایا! یه جو عقل بمون بده!
شما آمینت رو بلندتر بگو!
تیکه آخرى که اضافه شد خیلى سوز داره؛ خیلى!
این تعبیر “قبرستان نشین عادات سخیف” سیدمرتضى برازندمه!
خیلی تاثیرگذار بود.
دیشب اتفاقا به این فکر می کردم که چرا جرات تذکر دادن به یه دختر بدحجاب رو ندارم. و بعدش هم کلی توجیه برا خودم!
متن های شما آدمو شرمنده می کنه. اگه تکون نخوریم خیلی بی بخاریم.
اینجور وقتا سریع یاد کارهایی که “کردیم” می افتیم و می گیم من هم یه کارهایی کردم! ولی خیلی کمه.
خدا حضرت آقا را حفظ و سلامت بدارند… و همیشه اصل نماد را گرامی بداریم.
و خدا به شما و قلمتان اجر بدهد و توانایی بیشتر، قلمتان مانند نی ساندیستان در چشم دشمنان باد.
– یعنی که پدر جان! شما روی سر ما هم جا داری، اما دوره جبهه و جنگ گذشت!! دوره چفیه و لباس بسیج و سربند و ریش پرپشت و… گذشت، مگر هفته دفاع مقدس، یک هفته، و سوم خرداد، چند روز!! یاد امام و شهدا دل رو می بره کرببلا، اما مناسبتش هم باید پیش بیاد دیگه!!
– حاج بخشی اما گوش بدهکاری برای این حرف ها، یعنی این اراجیف نداشت. او نه فقط عوض نشد، بلکه مصر بود با همین نماد و همین شکل و شمایل در کوی و برزن ظاهر شود.
– دوباره پرسیدم؛ اینکه درست! اما چرا جواب آن مرد را ندادی؟! گفت: شما باید جوابش را می دادید…و آتشم زد با این حرف خود. آری! ما جواب این بی شرف های زنجیره ای را نداده ایم که اینچنین زبان شان در فتنه و بعد از فتنه دراز شده، که آنچنان زخم می انداختند در روزنامه های شان بر پیکر نماد حزب الله… و می کوبیدند حاج بخشی را. کوبیدنی!
خدا لعنت کنه خاتمی و هم مسلک هایش را ، بابی را که آنها گشودند و بسیاری از گرفتاری های امروز ما از آن است ، انصافا مردانی همچون حاج بخشی می خواهد ، صبور و با ثبات تا ایستادگی کنند ، روشنگری کنند، جلودار باشند ، الگو باشند ، تا آدم هایی مثل من راه را گم نکنند.
دا به ما هم یه جو غیرت از جنس حاج بخشی بده.
خدا درجاتت را زیاد کند حاج بخشی
سلام. دیروز بعد نماز جمعه جای همه خالی. چه شور و حالی داشت تشییع حاج بخشی. اما من بیشتر به حال خودم گریه کردم که چرا همت نکردم و زودتر با این مرد آسمونی آشنا نشدم. بازم شما که هر روز یه درجه به شعورمون اضافه میکنید. اجرتون با سید الشهدا
“حاج بخشی، حمال اسلحه نبود، بلکه حامل این پیام بود که بسیجی! یادت نرود که علی، ذوالفقار هم داشت!”
“اسلحه تو گلوله نداشت، اما مهمات غیرتت تموم نمی شد.”
چقدر فوق العاده شده این متن. مشت محکی زدید به دهان ملعون هائی که تا آخرین لحظه چشم دیدن حاج بخشی ما رو نداشتن.
از زاویه خیلی خوبی به تحلیل موقعیت خاص حاج بخشی پرداختین. خیلی لازم بود چنین روشنگری ای. این کار هم فقط از شما بر می اومد آقای قدیانی.
خدا قوت.
فقط شرمندگی دیگه… سوختم، روسیاهی به ذغال ماند… چقدر زیبا از دو کلام رهبر تفسیرها کردید… این دقیق خواندن را برای بار چندم یاد گرفتم.
لعنت بر منی که ادعا دارم و از گذاشتن یک چفیه معذور! و اینقدر خجالت زده ام که نمی دانم بفرستم این را یا نه؟
حلالمان کن حاج بخشی
حسین قدیانی: از دست من که ناراحت نیستی بابت دیشب؟! خب زور میاد به آدم برمی داری اونطوری نقد می کنی دیگه!!
۴ ستون مختلف قطعه ۲۶ یکی از دیگری شکیل تر و پر بار تر شده.
انصافا ۲ ستون کنار چیزی از ستون اصلی کم نداره.
پر از درس و نکته های ناب.
این بحث بسیج اداره ای و بسیج اراده ای خیلی ملموس برامون…..
این نمادها خیلی خوب ..
مخصوصاً واسه نسل های بعدی….
یا حتی برای خودمون که فقط تو راهیان نور ازش استفاده نکنیم……
اما بعضی ها تو پست های اداری دقیقاً با همین نماد ها دارن پز بسیجی بودن میدن و نون این نماد می خورن ، که این یکی نون حرام…..
چقدر آدم ها هستند که فکر می کنن بسیجی یعنی هم اینا……..
شاید هم بسیجی های اراده ای کوتاه امدن. که وضع این شد.نمی دونم!
اما خدایی این نمادها به تن بسیجی های واقعی یا همون اراده ای میاد….
ولی به تن بعضی از مسولین ما زار می زنه …
متاسفانه بعضی ها این نماد هارو با این اشخاص می شناسند….
زخم حاج بخشی از زخم زبان خودی ها، به مراتب عمیق تر از بی شرف های زنجیره ای بود.
اون جملاتی که خطاب به بسیجی می گفت، چقدر در من مدعی تبلور داره. چقدر؟ ما به بقیه کار نداریم. ما چون حاج بخشی داریم به خودمون کار داریم. بقیه که جای خود دارند.
متنتون بی نظیر بود داداش ای کاش نمودار حاج بخشی رو هم رسم می کردین.
“نماد درگیر تعارفات مرسوم زمانه نیست. نماد به این فکر نمی کند که؛ «حالا مملکت قانون داره دیگه! ما ساکت بشینیم ببینیم چی پیش میاد و چه جوری علی تنها می مونه!»”
موقع فتنه، خیلی ها از جمله کارمندان اداره های جمهوری اسلامی، بهمون می گفتن که شما بی خیال شید، ما خودمون جمعش می کنیم، قانون برا همین موقع هاست.
بچه ها هم فقط می خندیدن و به کارشون ادامه می دادن، که اگر نبودن …
نمادی به نام حاجی بخشی.. نماد صبر و ثبات…
حاجی بخشی ایمان داشتند به راهی که در پیش گرفته بودند؛
داداش چقدر زیبا تحلیل کردید این “صبر و ثبات” را.
اشاره تان به بی صفتی و رذالتِ زنجیره ای ها، محافظه کاری و نامردیِ مثلا خودی ها بسیار عالی بود!
خسته نباشید داداش حسین…
“خیلی ها به حاج بخشی طعنه می زدند که؛ مرد مومن! باید اسلحه ات بصیرت باشد، اما حاج بخشی، در برابر طعنه ها، کمر خم نمی کرد و اسیر چرت و پرت یاوه گویان نمی شد. حاج بخشی البته سلاحش بصیرت بود، اما اسلحه هم داشت و این کارش پیام داشت. حاج بخشی، حمال اسلحه نبود، بلکه حامل این پیام بود که بسیجی! یادت نرود که علی، ذوالفقار هم داشت!”
“حاج بخشی حامل این پیام بود که بسیجی! ولی فقیه اگر نباشد، اصلا کدام جمهوری اسلامی ای باقی می ماند و برای کدام قانونی، وجود خارجی باقی می ماند، که تو حالا بخواهی به آن وفادار باشی! حاج بخشی حامل این پیام بود که بسیجی! اگر رهبر به تو بگوید برگرد، این شرف دارد که در نبود متوسلیان، «این عمار» بگوید.”
وای از این صدا وسیمای میلی ما دیروزم که سالروز حماسه هویزه بود من که چیزی ازش ندیدم.
ماشالله حزب الله
خاطره ای از حاجی بخشی
باغ گیلاس و زردآلویی داشتم که برای رزمنده ها جعبه جعبه ازش برمی داشتم می بردم انگار کم نمی شد. خیلی هم خوشمزه بود میوه هاش. بعد از جنگ نمی دونم چی شد یکدفعه باغ هم شروع کرد به خشک شدن. خیلی بهش رسیدم اما دیگه باغ نشد که نشد. خشک شد کلاً. باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد. اونم مثل اینکه به عشق بچه ها بود.
“همچنان عده ای از دوست حسود گرفته تا دشمن جانی، افتاده اند به کار نمادزنی،
.
.
با همه این دشمنی ها و حسادت ها و چه و چه، اما نماد کار خودش را می کند.”
سلام داداش به قول قديميا دين محمدت درست اولا متن قشنگي بود دوما باعث شد بيشتر بشناسيم اين شهيد شهيد زاده ي شهيد پرور رو ثالثا يه هفته ايي بود بهتون سر نزدم اما امروز كه امتحان داشتم دانشگاه وبعدش اومدم سايت وقتي قطعه رو خوندم خوشحال شدم از اينكه امروز با چفيه وريش پرپشت اومدم دانشگاه رابعا اينكه ايول تازه فهميدم چرا رنگ خودكار سر در قطعه ابيه يا علي
// چرا این همه از نماد، می سوزند؟!!
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
۱٫ نماد، اجازه فراموشی آرمان ها را نمی دهد…
۲٫ نماد، گذشته های باشکوه را به آینده سنجاق می کند…
۳٫ نماد، اعصاب آنان را که باید، خرد و درب و داغان می کند…
۴٫ نماد، سرباز انقلاب اسلامی است، نه کارمند جمهوری اسلامی…
۵٫ نماد کار خودش را می کند. تو مجبوری که به نماد احترام بگذاری…
۶٫ نماد، برد دارد و تاثیر دارد، حتی اگر ناسزایش بدهی…
۷٫ نماد، خودش ستاره است و بی نیاز به ستاره های روی دوش…
۸٫ نماد، خواهی نخواهی، دیده می شود. باید صبر پیشه کند، اما باثبات باشد…
۹٫ نماد، به این فکر نمی کند که؛ «حالا مملکت قانون داره دیگه! ما ساکت بشینیم ببینیم چی پیش میاد و چه جوری علی تنها می مونه!»…
نخیر!…
.
.
.
نماد ما، حتی جسم بی جانش هم هیبت و عظمت دارد، همچنان که سیمینوف بی گلوله اش…
“ای خدا!! بیا منو از دست اینا نجات بده…”
“یکی بیاد منو نجات بده!! ”
“… هی خدا! ”
میگم شدیم واسطه ی خیر، هی از دست ما خدا رو صدا می زنید!
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
“… کسی سلام ما رو نمی خره … ”
” سالگرد کربلای ۵ بدون حاج بخشی، تاوان گناه ماست… ”
.
.
.
اما ما هم داریم برات!
” اون روز، توی افق، اگه نباشی، ما جاتو خالی می کنیم! اگه هم باشی، چی از این بهتر! چی از این بهتر که کنار بقیه الله، بگیم؛ «ماشاء الله حزب الله»… “
وقتی که بعضی ها خوابند و از وظایف شان غافل، باید گفت؛ خداوند لعنت کند سعید حجاریان بی شرف را که در روزنامه صبح امروز، به حمایت ۲ ملعون، یعنی مهاجرانی بی شرف و خاتمی از آن بی شرف تر، به «پیر دلاور جبهه ها»، القاب پست و زشت می داد.
چرا هنوز هم هفته نامه زنجیره ای «آسمان» که گردانندگانش از مجرمین مسلم فتنه ۸۸ هستند، به جای محاکمه و سپری کردن دوران محکومیت، علیه «چفیه» گزارش کار می کنند؟!
آری! ما جواب این بی شرف های زنجیره ای را نداده ایم …
…
“نوشتنم تموم شد، حالا باید منت چاپش رو بکشم!! شروع یه کار دیگه!! هی خدا…”
این لباس من،
این چفیه من،
این اسلحه من،
این ریش من،
این سربند من،
این عکس امام من،
این پوتین من،
…
..
.
***دارم جلوی فراموشی آن جنگ و آن جبهه را می گیرم.***
**من از خدا بابت این لباس پوشیدنم بیشتر اجر می خواهم**
خوش به حال حاج بخشی که الان دارد اجر می گیرد از خدا، اجر صبر و ثبات اش را.
// حاج بخشی، حمال اسلحه نبود، بلکه حامل این پیام بود که؛
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
/ بسیجی! یادت نرود که علی، ذوالفقار هم داشت!
/ بسیجی! تو را همه نباید دوست داشته باشند، بلکه از دوست و دشمن، باید معاند کینه جو داشته باشی!
/ بسیجی! ولی فقیه اگر نباشد، اصلا کدام جمهوری اسلامی ای باقی می ماند و برای کدام قانونی، وجود خارجی باقی می ماند، که تو حالا بخواهی به آن وفادار باشی!
/ بسیجی! اگر رهبر به تو بگوید برگرد، این شرف دارد که در نبود متوسلیان، «این عمار» بگوید.
/ بسیجی! بگذار به من پیرمرد فحش بدهند، اما تو یادت نرود که چفیه و کربلای ۵ و لندکروز و بیسیم و کانال پرورش ماهی کجا بود!
/ بسیجی! اگر بخواهی منتظر کارهای زیربنایی مسئولین در امور فرهنگی باشی، و اگر امر به معروف و نهی از منکر را به طمع همین وعده وعیدها رها کنی، وضع فرهنگی مملکتت می شود همینی که الان هست!
.
.
.
” اسلحه تو گلوله نداشت، اما مهمات غیرتت تموم نمی شد… “
۱۹دی ماه سالروز عملیات غرور آفرین کربلای ۵ گرامی باد.
به یاد تمامی شهدای عزیز و به یاد حاج بخشی دوست داشتنی، که امروز اولین روز تولد دوباره اش است، این دو کلیپ زیبا رو که به جرأت می تونم بگم یکی از زیباترین، زیباترین روایات شهید آوینی است، تقدیم می شه.
با دقت ببینیم. ده بار هم که ببینیم اشک هامون سرازیر می شه. در قسمتی از کلیپ هم از شهید علمدار تصویری خواهید دید.
http://www.roshangari.ir/jMediaDirect/videos/sd/71/j9x7uo4sh7ms4mclt8cky65z9glcmnxx.flv
http://www.roshangari.ir/jMediaDirect/videos/sd/71/x5m8awalonw4hnuph7e6l4g24rkcxeld.flv
سلام
وقتی شما از حاج بخشی و کارهایش میگویید احساس میکنم بیشتر ما رو متوجه نکرده هامون میکنید. واقعا در برابر حاج بخشی و مرامش ما خیلی کوتاهی کردیم….
با خوندن این متن از خودم شاکی شدم و از کم کاریهام…..
{صبر کردن خیلی قدرت میخواهد. همه ی صبر، در مقابل فشارها و مصائب جسمانی نیست. صبر کردن در مقابل فشاره های مصلحت طلبی و مصلحت جویی و رهانکردن راهِ بیّن و روشن و رشد، آن صبر عظیم و جمیلی است که امام حسین علیه السلام انجام داد.}
“حضرت آقا”
“من در دریاچه نمک والفجر ۸ خودم پیکر به شهادت رسیده بچه ام «عباس» را بیرون آوردم که کاملا سوخته بود. ساعتی بعدش هم رفتم با خبرنگار ایتالیایی مصاحبه کردم و حقش را گذاشتم کف دستش. من در سه راه شهادت کربلای ۵ دیدم که داماد جانبازم «نادر نادری» جلوی خودم در لندکروز آتش گرفت و سوخت، اما بعدش آتش را خاموش کردم و به نبرد ادامه دادم و تازه! به بچه ها کلی روحیه دادم و مدام «ماشاء الله حزب الله» می گفتم، لیکن این لباس من، این چفیه من، این اسلحه من، این ریش من، این سربند من، این عکس امام من، این پوتین من، از تمام آن کارها مهم تر است. من با این هیبت و این ظاهر، دارم جلوی فراموشی آن جنگ و آن جبهه را می گیرم که مبادا یادمان برود، خون چه کسانی، ما را به اینجا کشاند و به اینجا رساند. من از خدا بابت این لباس پوشیدنم بیشتر اجر می خواهم تا آن جهاد، که فقط معامله ای بود با سیدالشهدا.”
از آنجایی که: (امروز زنده نگهداشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست )
حاجی بخشی سال ها، هر روز به شهادت رسید
خدا رحمت کند آن مرد بزرگ را
صبر و ثبات، در ذبیح خدا بر دو بخش و، آن
بخشـــی برای شنیـــدنِ طعـنه، زِ این و آن
آن نیمه ی دگرش، که ثابـــت قــــدم بُـــــوَد
از بــهر اعتـــــلای نماد است و این، بــــدان
آن کس که لقمه ای بخورد، از ره حـــــــرام
هِی نـــق زنَدُ زرت و پرتِ زیادیُّ بــی امـان
الی آخر…
سلام
“خداوند لعنت کند سعید حجاریان بی شرف را که در روزنامه صبح امروز، به حمایت ۲ ملعون، یعنی مهاجرانی بی شرف و خاتمی از آن بی شرف تر، به «پیر دلاور جبهه ها»، القاب پست و زشت می داد”
تکبیر می خواست این قسمتش!
الله اکبر خامنه ای، امام
دوستان محترم!
این نوشته از آنجا که فردا در روزنامه وطن امروز نیز کار می شود، مقداری دست خوش تغییر شده است…
داداش حسین الان حدود یه هفته میشه که شبکه خبر ساعت هفت و نیم شب برنامه جالبی درباره فتنه پخش میکنه-۳ تا جوون هستن که میرن با کارشناسایی مثل دکتر عباسی و همچنین مجروحان فتنه ۸۸ مصاحبه میکنن- لینک دو تا از اون برنامه ها رو براتون میذارم-خیلی دیدنیه-حتما ببینید
http://www.aparat.com/v/a66b1e56d8491a5a35fe3a4b40b8b30398754
http://www.aparat.com/v/b008923bbbe1505255dd10726b56844894755
“درست در همان زمانی که گیر دادن به نوع پوشش حاجبخشی و امثالهم، حتی کار را به تریبون نماز جمعه کشاند و آقای هاشمی هم متلکی بار امت حزبالله و نماد آن یعنی حاجبخشی کرد، محمد هاشمی رئیس وقت صداوسیما با این بهانه که یاد جنگ دل مردم را افسرده میکند، حکم به تعطیلی «روایت فتح» داد، رهبر انقلاب اما ضمن فراخواندن سید شهیدان اهل قلم روح دوبارهای در کالبد مستندسازی دفاع مقدس دمید. مدتی بعد رهبر حکیم انقلاب چفیه را از غم و غربت درآورد.”
به قول سید مرتضی اوینی در جمهوری اسلامی حزب الله از همه مظلوم تر است …باید حاج بخشی از میانمان می رفت تا امثال من بفهمند و بدانند غربت بیش از پیش حزب الله را؟!!! راستی چرا باورمان است که متوسلیان شهید شده؟
حسین قدیانی: حاج احمد شهید نشده، زنده هم نشده، اسیر هم نشده، بلکه امام زمان(عج) تعدادی سردار غایب از دیده ها می خواهد برای ظهور…
“نماد میداند که خمینی گفت: «مجلس در راس همه امور است» اما نماد، چون نماد است، این جمله خمینی را هم بلد است که؛ «اگر دیدید نمایندگان بر خلاف مصالح اسلام و انقلاب عمل کردند، بریزیدشان بیرون»”
“نماد برای نماد بودن و نماد ماندن، قوانین مربوط به خودش را دارد و از همین روست که نمیگذارد علی تنها بماند، حتی توسط کسانی که کارشان وضع قوانین است.”
چقدر مطالبتان پر نکته است داداش!
به سید احمد
و یک بار دیگر آوینی نه به دست محمد هاشمی که به دست سید عزت الله ضرغامی به حاشیه رانده می شود…
حسین قدیانی: سایه! مقایسه محمد هاشمی و عزت الله ضرغامی، ظلم به دومی است. یادمون نره که نقدمون باید منصفانه باشه و از مرز تعادل خارج نشه. ما اگر گاهی هم تشر می زنیم به آقای ضرغامی، برای این است که ایشان را در دایره مدیران دلسوز می دانیم.
با این جواب داداش به سایه موافقم.
من خیلی خیلی به ضرغامی انتقاد دارم ولی ایشان به هیچ وجه قابل مقایسه با محمد هاشمی نیست!
محمد هاشمی گاهی در خباثت و خیانت دست برادرش را هم از پشت بسته است!
حسین قدیانی: اصولا کوسه را با کوسه می سنجند، باز را با باز، کبوتر را با کبوتر، الاغ را با یابو و خر را با زرافه!!
می دونی آقای مدیر؛ بخش اول حرفات که در جواب کامنتم نوشتی رو قبول دارم. مطمئن بودم بخش دومش رو حذف می کنی، برا همین دیشب که خوندمش جواب ندادم.
به هر حال من ناراحت نشدم که بهم گفتی بی شعور؛ شاید واقعا حق داشتی.
حسین قدیانی: من هم گاهی تند می شوم و راستش از کامنت تان برداشت خوبی نداشتم و جواب تان را دادم. قصد اساعه ادب نبود.
۱۲۰* پیامبراکرم صلی الله علیه و آله:
مؤمن نسبت به اهل ایمان، چون سر نسبت به تن است؛ مؤمن از رنج مؤمنان رنجور شود، چنان که تن از رنج سر، رنجور گردد.
(نهج الفصاحه)
حاج احمد شهید نشده، زنده هم نشده، اسیر هم نشده، بلکه امام زمان(عج) تعدادی سردار غایب از دیده ها می خواهد برای ظهور…
من تازه دلم برا حاج بخشی تنگ شده…
خوب به عکس هاتون با حاج بخشی می نازیدها!
و چه خوب که به قول خودتون این عکس ها، عکس های منتشر نشده از حاج بخشی نیستن که بعد از فوتشون رو کنید.
چه خوب تر که به موقعش منتشر شدن.
حاج بخشی زنده است…
سلام
انشالله دین قلمتون به حاجی بخشی رحمت الله علیه ادا شده باشد.
ریشه نمادهای جبهه و جنگ برمیگردد به عاشورا و اخر کار اسرا در شام .
آنجاییکه امام سجاد (ع) به یزید علیه اللعنه میفرماید: آنچه در عاشورا به یغما رفته را برگردانید.
معلوم نیست که همه را برگردانده باشند ولی آنچه که میخواهد نمادهای عاشورا و جبهه حسین بن علی (ع) میشود تا قیامت:
مقنعه و گردنبند و پیراهن حضرت زهرا(س)
گوشواره شکسته
گهواره
علم شکسته
مشک پاره
معجر
و…
این ها همه نمادهای عاشوراست که نسل به نسل به ما رسیده و باشد که انشاالله تحویل صاحبش دهیم.
ماشاالله……………………….. حزب الله
ما اسیریم… ما توی سجنیم…
.
.
.
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد…
.
.
.
سیدحمیدرضابرقعی…
عاشقانه عاشقمان کردی!
به شهدا
به خون آنان
به راه و ایمان آنان
ادامه
شاید خیلی بهتر بود که اینگونه تمامش میکردم:
… و اینها همه نمادهای عاشوراست که نسل به نسل به ما رسیده وحالا به همراه اسلحه حاجی بخشی و چفیه و سربند و پوتین های خاکی و لباس رزم شهید و عکس شهدا و … را بار وانت حاجی میکنیم تا تحویل صاحبش که جان عالمی بفدایش باد, بدهیم.
“حاج احمد شهید نشده، زنده هم نشده ،اسیر هم نشده،بلکه امام زمان (عج) تعدادیسردار غایب از دیده ها میخواد برای ظهور…..
چقدر دلم برای حاج احمد تنگ شده
سید شهیدان اهل قلم «سیدمرتضی آوینی» ، «حاج بخشی» را در “فاو” ملاقات کرده است. همراه با نظاره تصاویر آن دیدار از دریچه دوربین “روایت فتح” صدای آشنا و سحرانگیز راوی را می شنویم که چنین روایت می کند:
«در آن سوی فاو، در مقر فرماندهی بعثی ها، به “حاج بخشی” برخوردیم؛ چهره آشنای حزب الله تهران. هرکس سرزندگی و بذلهگویی و آن چهره شاداب او را میدید باور نمیکرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد، اما حقیقت همین بود. هنگامی که ما به حاج بخشی برخوردیم دو ساعتی بیش از شهادت فرزندش نمی گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبهه نبرد را ولو برای چند روز، ترک گوید. ما آخرین بار که او را دیده بودیم در تهران بود، هنگامی که کاروان نخستین «راهیان کربلا» عازم جبهه نبرد بودند. هرجا که حزب الله تهران هست او نیز همانجاست و علمداری می کند… حاج بخشی با یک گونی شکلات و دریایی از سُرور به سوی خط می رفت تا بین بچه ها شادی و شکلات پخش کند. او مرتباً می گفت اینجا خانه خودمان است و همه می دانستند که او نظر به کشورگشایی ندارد بلکه می خواهد از سر طنز جوابی به صدام داده باشد. و به راستی چه کسی می تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی گذرد و با اینهمه، او هنوز هم روحیه طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟ چگونه میتوان اینهمه را جز با “معجزه ایمان” تفسیر کرد؟
دلسوزی منم از همینه که ضرغامی مثلا از خودمونه مدیر دلسوز نالایق به چه کار آید؟… اگراین تنها عیب ایشان بود ایرادی نداشت داستان همچنان ادامه خواهد داشت .
حاج احمد برگرد…
حاج بخشی هم رفت…
حاجبخشی حامل این پیام بود که بسیجی! اگر بخواهی منتظر کارهای زیربنایی مسؤولان در امور فرهنگی باشی و اگر امر به معروف و نهی از منکر را به طمع همین وعده و وعیدها رها کنی، وضع فرهنگی مملکتت میشود همینی که الان هست!
و ما هنوز واسه امر به معروف و نهی از منکر کردن دو دو تا چار تا می کنیم!!!
یه چیز دیگه
تو رو خدا آدم خوبایی رو که می شناسید بهمون معرفی کنید نشه مثل این حاج بخشی دوست داشتنی که حالا بعد پر کشیدنش شناختیمش.کاش لا اقل بشناسیمش.شناختنی…
التماس دعای شهادت ستاره ها
حسین جان زنده باشی…الهی که تا آخر نان خور شهدا باشی!
“این بار زیر تابوتت، خودمون باید میگفتیم «ماشاءالله» و خودمون باید تکرار میکردیم «حزبالله»… ما که «شهید» نیستیم، صدای آسمونیها رو بشنویم! ما اسیریم… ما توی سجنیم… ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی برآر و ما قبرستاننشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش!”
سلام حاجی بخشی…
ما هم خسته ایم…نمیدونم شاید هم بریدیم…دست ما بگیر…
سلام
احسنت به این قلم
روح حماسه رو زنده میکنه تو وجود آدم
نمیدونم از کجا بگم و کدوم قسمت رو مورد تمجید و تحسین قرار بدم
خیلی عالیه خیلیییییییییییییییی
خوشم میاد از قلمتون
همه چی خوبه انقد خوب که من نمیتونم مثل بقیه یه تیکه رو به عنوان اوج
نوشته هاتون سلکت کنم
فقط یه انتقاد دارم
اونم تقریبا شخصیه
فک کنم تو خفا گفته بشه بهتره
آفرین به این ریز بینی و نکته سنجی و قلم و…..همه چی
دوستان محترم!
تا دقایقی دیگر قطعه ۲۶ از مرز دومیلیون بازدید عبور می کند…
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
سلام
آقای قدیانی! شما رمان حافظ هفت رو خوندید؟ از اونجایی که سبکش با تمام سفرنامه های آقا کاملا متفاوت بوده، خیلی دلم می خواد نظرتون رو موردش بدونم. راستش می خوام در موردش یه کاری رو انجام بدم، دیدم نظر شما رو هم بپرسم شاید بهم کمک کنه.
حسین قدیانی: چند صفحه اش را خواندم اما مجابم نکرد که تا آخر بخوانم. بالطبع نمی توانم نظری بدهم که به درد شما بخورد.
سلام
بنده یه مشکلی پیدا کردم! نوشته هاتون خیلی بهم کمک می کنه و تقریبا همشون رو با دقت می خونم اما راستش بعضی وقت ها وقتی می خوام مطلبی رو بنویسم احساس می کنم مدل نوشته ام( واژه ها و عبارات) خیلی شبیه نوشته های شما میشه و احساس می کنم اصلا درست نیست. احساس می کنم نکنه کپی برداری بشه! و یکی دوبار دوستان بهم گفتن مدل نوشتنت بعضی وقت ها داره شبیه ادبیات آقای قدیانی میشه و عذاب وجدان می گیرم! – بحث پختگی مطلب نیستا، واژه ها و عبارات مدنظرم هست و الا پختگی مطالبم در مقایسه با مطالب شما، تفاوت از زمین تا آسمانه!.
به همین خاطر بعضی وقت ها جرإت نمی کنم بنویسم! می گید چی کار کنم؟!
حسین قدیانی: به این چیزها زیاد توجه نکنید. متن تان را بنویسید و کارتان را بکنید…