نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله… ماشاء الله حزب الله!
مبـــادا خــویشتــن را واگــذاریــم… امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لاله ای رست… مبادا روی لاله پــا گذاریم
“قیصر امین پور”
صد درصد! (گفت و شنود)
گفت: یکی از حامیان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ که برای بی بی سی هم نظرات شرعی(!) می داد، در دیدار با تعدادی از دانشجویان بر ضرورت مقابله با ظلم و ظالم تاکید ورزیده است.
گفتم: یعنی از اینکه در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل و انگلیس و منافقین و بهایی ها و مارکسیست ها و سلطنت طلب ها همراهی و همکاری کرده بود پشیمان شده و توبه کرده است؟!
گفت: ای بابا! اصلاً به روی خودش هم نیاورده!
گفتم: حتما از آمریکا و اسرائیل و انگلیس و دیکتاتورهای عرب به عنوان ظالم و ستمگر اسم برده است.
گفت: کجای کاری؟! مگر کسی که در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل همراهی داشته است جرأت می کند آنها را ظالم و ستمگر بنامد؟!
گفتم: پس منظورش چیست؟ و اصلا با آن سابقه ای که دارد چی شده که از مبارزه با جنایتکاران حرف زده است؟
گفت: اتفاقا در همان سخنرانی انگیزه خود را لو داده و گفته است «بعضی از همدست های جنایتکاران به ظاهر علیه ظلم و ستم موضع می گیرند تا هویت خود را پنهان کنند.»
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی می گفت؛ کسانی که صد درصد نسبت به چیزی اطمینان دارند، آدم های قابل اعتمادی نیستند. از او پرسیدند؛ چقدر به این حرف خودت اطمینان داری؟ جواب داد؛ صد درصد!
“بصیرت این رو داشتیم که به حاج بخشی، یاد بدیم خیلی چیزها رو، اما در عین حال به علی مطهری رای می دادیم که بره مجلس!!”
“مجلس دقیقا جای علی مطهریه! جای وکلای ساده زیست! نماینده های خیلی ساده زیست!”
“گیرم حاج بخشی می رفت مجلس؛ چی می شد مثلا؟! نه خداییش! چی می شد مثلا؟!”
ما هم همپای نوشته تون اشک ریختیم.
روحش شاد….
“دیدین این کارت دعوت مراسم ختم اموات حضرات رو؟! لاکردار، همه شون با همه شون فامیلن!! اما فامیلای ساده زیست! یه هزارفامیل، منتهی از نوع اسلامی اش که جریان انحرافی با سران فتنه لولیده، جفتشون با آقایون ساده زیست!! جالب اینکه همه شون هم با همه شون دعوا دارن!! و فقط توی یه جا با هم آشتی ان! توی صف حقوق!! و صف مزایا!! و صف کوفت!! و صف زهرمار!! و البته، توی مساجد بورس ختم!”
آخ آخ. گفتید حرف حق تلخ را. داغی است این ها روی دل ما.
“گیرم حاج بخشی می رفت مجلس؛ چی می شد مثلا؟! نه خداییش! چی می شد مثلا؟!”
هیچی…
حسین قدیانی: واقعا معذرت می خواهم ازت به خاطر نقطه چین!! قبول دارم اونکه گفتی رو اما…
ممنون داداش حسین؛
برای آروم گرفتنِ دلِ تنگ، اشک شاید چارۀ خوبی باشه…
“امین داره از حاجی می پرسه؛ چند وقت جبهه بودی؟! من می گم؛ بگو چند وقت جبهه نبودی!!… و حاج بخشی داره می خنده و خنده هاش داره گرم می کنه مصاحبه رو.”
اما…گلوله ای که بتونه اونو از پا در بیاره وجود نداره!
*و به «حاج بخشی» گفتیم؛ مجلس، جای شما نیست ای عزیز!*
مجلس دقیقا جای علی مطهریه!
آشتی آشتی، با هم می ریم تو کشتی!! «آقا» هم گفته؛ جذب حداکثری!!
.
حاج بخشی می رفت مجلس… خیلی مثلا بدتر می شد از فلانی و بهمانی؟!
؛، …،؛
توی صحنه نبودیم! نبودیم دیگه!
روایت اسکات پیترسون امریکائی از حاج بخشی
http://dehnamaki.blogfa.com/post-447.aspx
“بصیرت این رو داشتیم که به حاج بخشی، یاد بدیم خیلی چیزها رو، اما در عین حال به علی مطهری رای می دادیم که بره مجلس!! فقط چون کت شلوار تنش بود و بلد بود جلوی آقای هاشمی، تا کمر خم شه! فقط چون احمد توکلی، کت شلوار تنش بود و بلد بود نامه بنویسه به آقای هاشمی که شما کجا؟! آقازاده هاتون کجا؟! شما خرج خودت رو از بچه هات جدا کن، ما هم فتیله رو می کشیم پایین و آشتی آشتی، با هم می ریم تو کشتی!! تازه! «آقا» هم گفته؛ جذب حداکثری!!”
اشک و خونِ دل…
“اسمی رو که من واست انتخاب کردم”
حسین… حسین… حسین
{اسلحه ات را زمین نمی گذاریم}
احسنت…
“نه که کربلای پنج نبودیم ها! حتی اون وقتی که پدر خوب بچه های جنگ رو هم داشتن روزنامه های زنجیره ای علنا مسخره می کردن و رسما بهش فحش و ناسزا می دادن، توی صحنه نبودیم! نبودیم دیگه!”
هی پیش خودم دارم توجیه میکنم: خب اون موقع بچه بودم خب! بصیرت چه میدونستم چیه اصلا! …!
یکی این مواقع بهم میگه: مرگ حالا که میفهمی این چیزا رو!!
خدا بهمون بصیرت واقعی بده که دیگه اینطوری شرمنده نشیم…
حسین قدیانی: علیه همین حاج بخشی نوشتن لباس شخصی و پیر خشن و اون کسی که زندگی رو با جنگ، عوضی گرفته، اومدم یه متن نوشتم و دادم اصولگراترین روزنامه کشور، طرف محترم گفت؛ ایشون البته محترمه ها، اما اینقدر نمی ارزه که بخوایم چیز کنیم خودمون رو!! حالا اما همچین درشت کار می کنن عکسش رو توی روزنامه شون که باید بیایی و ببینی و خون گریه کنی!! مرده پرستی آئین ماست!!
ما با حاج بخشی عکس داریم؛ «ماشاء الله حزب الله».
.
.
و البته آسمان و خدا
این حضور خدا خیلی زیبا و دلچسب بود. ممنون
آقای قدیانی دیروز به خانواده گفتم الان همه حاج بخشی شناس می شوند و چند روزی خودشان را خفه می کنند و عکس هایشان را رو می کنند. اما مطلب هیچ کسی به اندازه آقای قدیانی دلچسب نیست.
علتش هم این بود که شما بارها از ایشان یاد کردید و چند مطلب اختصاصی راجع بهشان نوشتید. شما عکس هایتان با ایشان را ماه ها پیش با افتخار برایمان گذاشتید.
شما رو سفیدید، شک نکنید که رو سفیدید.
رو سیاهی ماند به محافظه کاران و ترسوها، به مرده پرست ها!!
“مرده پرستی آئین ماست!!”
خداییش حاج بخشی چهرهی ماندگار نبود؟! من موندم یعنی این یارو “پیترسون” بصیرتش از حضرات بیشتره یا انصافش یا چی؟!
خدا عاقبتمون رو بخیر کنه
حسین قدیانی: یه ۲ تا درشت بار این مردک عوضی دامت برکاته کرده توی این گفت و گو، که فقط به درد سانسور کردن می خوره، و الا چیز می شه دیگه!! خودتون که در جریان هستین!!
حاج بخشی:
ما خشونت طلب نیستیم، ولی در برابر اهانت به ارزش هایمان سکوت نخواهیم کرد.
کسانی که شعار ملی گرایی می دهند، حتی یک سیلی برای ایران نخورده اند!
حاج بخشی نفوذی است؟ اصلاً همه ما نفوذی هستیم!
اگر نفوذی هایی مثل ما نباشند، به راحتی جناح ها بر سر حزب الله و ارزش هایش معامله می کنند.
اسفند ۷۸
” اول خودم به خودم می خندم! بعد بابام بهم اخم می کنه که؛ حرف حق رو بنویس! از چی می ترسی پسر؟”
“ساده زیست حاج بخشی بود که مال خودش توی جیبش بود، نه بیت المال”
.~* اللهم صلعلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم *~.
مظلوم امثال حاج عل فضلی و هزاران جانباز و رزمنده دفاع مقدس هستندکه امروز در این روزگار آزگار دیگر سکه شان خریداری ندارد.
مظلوم حسن طهرانی مقدم است که تازه پس از شهادتش فهمیدیم خدماتش را…
مظلوم حزب الله است…
خداوند بر درجاتش بیفزاید….
ای شهید گمنامیت نشان از صداقت توست… درست است که به ظاهر در باغ شهادت را بستند اما الان هم می شود شهید شد…باید طالب باشی و طالبت شوند.
اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک آمین یا رب العالمین
یک لحظه غرور، یک لحظه افول، یک لحظه شادی، یک لحظه غم، یک لحظه درنگ، یک لحظه تفکر. و در میان تمام این لحظات خواندن متن، اشک و شرمندگی توأمان.
از اول متن تا آخر کامنت ها هی نفس عمیق منقطع کشیدم و آه دادم بیرون… باز هم.
با این قسمت از متنتون خیلی صفا کردم بی نظیر بود.
.
.
همین الان نشسته ام و دارم گوش می دهم به حرف های پدر خوب جبهه ها. گفت و گویی مال ۲ سال پیش. شاید کمتر. صدای حاج بخشی، پیچیده توی گوشم، توی چشمم، توی قلبم، توی اشکم… نگاهم به عکس های آن روز است و صدایم دورتر از صدای حاج بخشی، داره شنیده می شه… امین داره از حاجی می پرسه؛ چند وقت جبهه بودی؟! من می گم؛ بگو چند وقت جبهه نبودی!!… و حاج بخشی داره می خنده و خنده هاش داره گرم می کنه مصاحبه رو. مثل همین الان که داره گرم می کنه بساط آن سوی هستی رو… با چی؟! با «ماشاء الله حزب الله»… چه حلال زاده! همین الان نمی دونم وسط کدوم سئوالمه که داره می گه؛ «ماشاء الله حزب الله»… داره می خنده!… بیا گوش کن!
چقدر این کلیپ دلنشینه. حتما” خیلی ها دیدن ولی به ده بار دیدنش می ارزه.
http://www.mobarezpress.com/?p=3285
وقتی تلوزیون به ظاهر اسلامی مون گفت حاج بخشی به رحمت خدا رفت اولین بار بود که اسمش رو میشنیدم.خودمم نفهمیدم مشکل از کجاست. از من که بعد بیست و یک سال عمر بی برکت و سوزوندن اکسیژن مفت و کفران نعمت،پیشکسوتان عرصه ی شهادت و ایثار رو فراموش کردم و انگار نه انگار که یه زمانی یه عده رفتن تا از اسلام و ولایت دفاع کنن و تا یکی مثه من لغلغه ی زبونش بشه امام خامنه ای! یا شایدم یه عده از عمد میخواستن نسل من یادش بره همچین افرادی وجود داشتن تا نظریات اخوی فوکویاما راحت تر به خوردمون بره و بشیم رفاه طلب و جای متوسلیان و همت ، بشیم عاشق آرنولد و رمبو و جای حدادیان و آهنگران ، رضا یزدانی و ساسی مانکن گوش کنیم و قلیون میوه ای و دختر بازی بشه تفریحات سالممون و شلوار پاره پامون کنیم و هندز فری تو گوش بذاریم و در هنگام چت و مخ زنی اینترنتی به خودمون افتخار کنیم که به روزیم و بسیجی ها رو بچه های آقا صدا بزنیم و بهشون بگیم خشک مذهبی و متحجر و هر جا دیدیمشون مسخرشون کنیم و بعد با افتخار داد بزنیم و بگیم آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه! واقعاً خودمم گیجم می دونم تقصیر خودم هم بوده ولی به قول مداحامون یه چیزی بگم که ناله ات بلند بشه و اشکت سرازیر؟ من آقای دوربینی رو بیشتر از همت میشناسم. من خاطرخواه دختر شدن رو خیلی خوب از سریالهای تلوزیون به ظاهر اسلامی یاد گرفتم اما کسی به من یاد نداد چگونه عاشق سید علی باید شد. من فهمیدم نود جز بی خوابی چیزی به آدم نمی دهد اما معنای بی خوابی سید علی در ایام فتنه را هنوز که هنوز است نفهمیده ام. نفهمیده ام که جنگ نرم چیست نفهمیده ام که افسر جنگ نرم کیست نفهمیده ام که خامنه ای تنهاست یعنی چه؟من در جغرافیا خواندم رشته کوه آند در آمریکاست اما نخواندم دوکوهه کجاست و در تاریخ خواندم آغا محمد خان که بود و چه کرد که از مردی انداختنش اما کمیل چه بود و چه کرد و چرا فراموشش کردند را نخواندم.کسی برایم خدا را ثابت نکرد اما به من گفتن نماز بخوان. من شاملو را بیشتر از آغاسی می شناسم من ……
حوصله ام سر رفت. نمیدانم دیگر از کجا ناله سر دهم از عمری که سوزاندم یا عمری که سوزاندند اما یک چیز را خوب میدانم تا آخرین قطره ی خونم را نثار امام زمان و انقلاب و شهدا و سید علی خواهم کرد البته اگر به آخرین قطره برسد!
…
نمی دانم چرا دلم انقدر سوخت…مرد بود واقعا.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام
انا لله و انا الیه راجعون
خدا رحمتش کند و با خوبان درگاهش محشورش فرماید.
الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت الهی نمی خوانی ، ما را بسوز آنچنان که هیچ کس را آنگونه نسوخته باشی
تنها آه می کشیم از نبود حاجی بخشی،
اما این بغض لعنتی جلوی آن را هم گرفت…
سلام
امثال علی مطهری ها و… میرن مجلس چون تقصیر خودمونه! چون یه جاهایی درست انتخاب نمی کنیم و یه جاهایی همین بچه مذهبی های خودمون از اینکه ناراضی از عملکردها هستن می گن ما نمی ریم رأی بدیم یا میریم می نویسیم “امام زمان عح”!!
اگر اون زمان اصوالگرا ترین روزنامه حاضر نشد در دفاع از حاجی بخشی مطلبی بزنه و از خودش خرج کنه، همین الان هم کم نیستند! توی این دو روزه چندنفر صداشون نسبت به حکم دختر هاشمی رفسنجانی درآمد؟! خیلی وقته که انگار تخم صراحت رو ملخ مصلحت و تنبلی بچه مذهبی ها خورده!
اگر حاجی بخشی ها به باد فراموشی سپرده میشن و ایرانی جماعت شده مرده پرست، خودمون داریم این کارها رو می کنیم نه هیچ کس دیگه!
…
دو جمله آخرمان از ممیزی رد نشد!
اما حق بود…
اینجا قطعه ای از بهشت است……..
سلام نفسی دوباره گرفتم بخدا
شهادت نصیبتون انشالله
سلام. این خوراکه دامت برکاته و بقیه جغله هاست!!!!!! به خاطر همین حیفم اومد ننویسم:
تو چه میدانی تگرگ و برف را/ غرق خون خویش رقص مرگ را
تو چه میدانی سقوط پاوه را/ عاصمی را باکری را کاوه را
با همانهایم که در دین غش زدند/ ریشه ی اسلام را آتش زدند
پای خندق ها احد را ساختند/ خون فروشی کرده خود را باختند….
چقدر دلتنگم. دلتنگ شلمچه ام.
چقدر دلم حاج احمد متوسلیان میخواد. راستی کسی ندیدش؟؟؟؟؟ چقدر دلم یه سیلی از دستای متبرک حاج احمد میخواد……دلم بد رقم گرفته…
http://saidghasemi.ir/newsdetail-131-fa.html
http://saidghasemi.ir/newsdetail-130-fa.html
ماشالله حزب الله
ماشالله حزب الله
ماشالله حزب الله
من نمی تونم درمورد کسی که تا چند روز پیش نمی شناختمش چیزی بگم، فقط خوشحالم که پدر و برادر سه شهید، نماینده مجلس نشد. نمی دونم چرا به این نتیجه رسیدی که اگه ایشون می رفت مجلس، طوری نبود؛ حتی اگه می شد یکی مثل مطهری که ازش بیزاری!
اگه امروز همه این پیرمرد رو، که چهره معصوم و دلنشینی هم داره، دوست دارن و از رفتنش ناراحتن، حتما یکی از دلایلش اینه که نماینده مجلس نبود! هیچ کس برای معصومیت از دست رفته یه نماینده، اشک نمی ریزه.
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
عجب عکسی شده این تصویر آخر.
دقت کردید که دارید پیشانی یک «لشگر» را می بوسید؟!
بسیج لشگر مخلص خداست…
«ماشاء الله حزب الله»… داره می خنده!… بیا گوش کن!
یه چند لحظه ناخودآگاه وایستادم اینجا، گوشامو تیز کردم… چقدر زنده است صداش…
چی می شد صوتش رو می ذاشتید.
چه حال و هوائی داره متنتون.
تلخ و شیرین…
خدا قوت آقای قدیانی.
اغراق نمی کنم. ولی اقرار می کنم، این عکس (پیوند گرم نسل ها) اگر نگم بیشتر یقینا” کمتر از این متن قشنگ نیست. با تمام وجود با ما حرف میزنه و حرف های مهمی هم برای گفتن داره. با هر کداممون به زبان خودمون.
خواهران و برادران، حتما” حتما” حتما” سخنان امروز حضرت آقا رو در نشست اندیشه های راهبردی، هر طور که شده بخونیم یا گوش کنیم. خیلی مهم و ضروری و کاربردیست.
همیشه خواب میمونیم …
همیشه عقبیم …
دیر هوشیار میشیم …
خیلی دیر …
همین …
متن پیام تسلیت حضرت آقا (حفظه الله تعالی) به مناسبت درگذشت حاج بخشی:
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت پیر دلاور جبهه های جهاد، پدر دو شهید و همرزم و همراه هزاران شهید، مرحوم حاج ذبیح الله بخشی را به همه ی مجاهدان راه حق و به خانواده ی محترم آن مرحوم تسلیت می گویم و علو درجات و پاداش صبر و ثبات را برای ایشان از خداوند متعال مسالت می نمایم.
سید علی خامنه ای
۱۵/دیماه/۱۳۹۰
پیام تسلیت حضرت آقا:
“درگذشت پیر دلاور جبهه های جهاد، پدر دو شهید و همرزم و همراه هزاران شهید، مرحوم حاج ذبیح الله بخشی را به همه ی مجاهدان راه حق و به خانواده ی محترم آن مرحوم تسلیت می گویم و ……….”
همرزم و همراه هزاران شهید………..
و الان همنشین و هم سفره شهدایی……
“الان اگه مادر شهید کارور بره مجلس، خیلی بخواد بد بشه، چی می شه؟!”
خدا رحمت کند شهید سعید شاهدی را، به شلمچه میگفت، شلم و تکیه کلامش این بود: برادر، شلم کجا بودی؟! علی مطهری شلم نبود، بعضیها ماندند در تهران تا ذخیرهای باشند برای فردای انقلاب تا در روز مبادا به بازی بیایند و سردار جبهه فرهنگی باشند! چه بسیار که قرار بود بهعنوان ذخیره طلایی به بازی بیایند، اما بازی خوردند و به جای گل زدن به بیبیسی، نقش غضنفر را بازی کردند و در شرایطی که دروازهبان ما یکی از دستهایش را در مرحله اول عملیات بیتالمقدس از دست داده بود، توپ را درون دروازه خودی کردند تا بیطرفیشان را به فیفا ثابت کنند. این روزها بازیکن بیغیرت، فقط در استقلال و پیروزی نیست، در تیم انقلاب هم هستند، بازیکنانی که کمکاری میکنند.
شما خواص این انقلابید. ولایتی بودن را ما از شما یاد گرفتیم، اما چندی است از استاد پیشی گرفتهایم. ما تند نرفتهایم، شمازیادی آرام میآیید. شما حتی از مادر شهید کارور که ۷۵ سال دارد و کمرش قوز کرده و آرتروز دارد؛ آهستهتر راه میروید. آقایان!مالکاشترهای خوبی باشید و فقط به خاطر رسیدن به مصر ریاست، گامهایتان تند نشود! و تنها وقتی نامزد انتخابات هستید، نطقتان باز نشود. مالک، ملک و املاک نداشت. مالکِ اموالش نبود، مالکِ نفسش بود، جلودار بود، کاندیدای شهادت بود، نه نامزد ریاست. خط شکن بود. خط میداد. خط نمیگرفت.
غصهها دارد این دل تنگم…
کتاب نه ده/ بعد از شهدا شما چند محافظ داشته اید؟
khaterechador.blogfa.com
من و چادرم
وبلاگی با این موضوع:
خاطره چی شد چادری شدم؟
حالم را پرسیدند، گفتم رو به راهم.
نمیدانستند رو به راهی ام که تو رفته ای….
“اللهم عجل لولیک الفرج”
سلام بر حسین*
آره دیگه!
… “خیلی از ما حاضر نشدیم خودمون رو خرج حاجی کنیم! صرف نداشت!”
تازه!
… “شده بودیم منتقد یه سری از کاراش!”
واضح تر بگم؟!
… “همچین فوری تکون می خورد شاخکهای بصیرت مون که!… که؛”
.
.
.
.
… “توی صحنه نبودیم!… نبودیم دیگه!”…
اسلحه و لندکروز و سربند و جبهه و جنگ و پلاک…
همه جا با لباس پلنگی!…با پوتین!…
همه جا!! جا و بی جا!!…
.
.
.
– حاجی!
مجلس، جای شما نیستش که قربونت برم! این یکی رو بی خیال!
سلام و عصر بخیر به همه اهالی قطعه…
البته یه سلام هم به متن و قلم داداش
اما تا یادم نرفته؛
اومدم بگم فاتحه برا حاج بخشی فراموش نشه در ضمن نماز لیله الدفن حاج بخشی هم امشب هستا یادتون نره.
اما کیفیت این نماز این طوره که:
دو رکعت است در رکعت اول بعد از سوره حمد، آیه الکرسی را قرائت می کنیم .
و در رکعت دوم بعد از قرائت سوره حمد، ۱۰ مرتبه سوره قدر را قرائت میکنیم .
بعد از سلام نماز میگوییم : اللهم ابعث ثواب قبرها فلان ابن فلان
بجای کلمه فلان نام مورد نظرمان (ذبیح الله بخشی) را می گوییم.
یادتون نره ها.
حاج بخشی به گردن ما خیلی حق داره.
البته نماز “لیلة الدفن” حاجی بخشی فردا شب است!
می دونی رفیق! مردم می خندن بهمون! مادران شهدا به ویژه!!
کسی نیست، بی معرفتی های ما رو نقد کنه!!
.
.
.
از چی می ترسی پسر؟!
حرف حق رو بنویس!
مرد باش پسر!
.
.
.
بیا گوش کن! می گه؛ «ماشاء الله حزب الله»… داره می خنده!…
حسین آقا ای کاش که جای من هم بوسه ای به اون سر پر بصیرت می زدی.
می دونی چیه بعضی وقتا با طنز نوشته های غمگینت اشکمو در میاری مثله الآن.
کاش دامت برکاته ها می رفتن و می موندن حاجی بخشی ها
میگن اگه قدر یه نعمتی رو ندونی خدا اونو ازت میگیره تا بفهمی چی داشتی. حالا ما موندیم و قدر پدر جبهه ها!!
حاج بخشی!
رفتی ولی یادت باشه برای خواص بی خاصیت همچنان هستند
خوش به حالت که این شبا مهمون پدر عالمی ای پدر جبهه ها.
امروز هم حبیبت لقب پیر دلاور جبهه ها رو بهت داد.
دعامون کن که ما نمی تونیم حاج بخشی بشیم ولی با دعای شما چرا که نشیم!!
سید مگه امروز دفن نشد.
اخبار داشت مراسم تشیع رو پخش می کرد که!
همه از خداییم و بسوی او بازمی گردیم
حاجی بخشی رفت چه رفتنی،به عهدش با خدا عمل کرد دو تا پسرش رو تقدیم کرد خودش هم در راه خدا تلاش کرد دیگه از این بهتر. اونوقت ما داریم چیکار می کنی
حاجی بخشی رفت،حاجی بخشی های دیگه رو فراموش نکنیم.
راستی آقا میلاد پسندیده آدرس حاجی جوشن رو دارید؟
روحش شاد
هم اکنون پیکر پاکش در مسجد ارک تهران در حال شستشو ست .
فاتحه مع الصلوات
سلام
الان بخاطر مسائل کاری متاسفانه ایران نیستم
یاد حضورش میوفتم تو تجمعات با همین اوصافی که گفتین اشک تو چشمم حلقه میزنه
اما اانشالله حزب الله نمک شناسا مراسم خوبی برگزارکنن در شان حاجی که حداقلی باشه برای قدردانیش
و کار بشه برای شناخت ارزشها سرمایه های انقلاب بخصوص حاجی حداقل یه فیلم
همش ادعا تو دستگاههای فرهنگی!!!
چرا چون حاجی به هیچ بادی وصل نبود مگه باند صراط مستقیم ولایتمداری
آیت چیز و اعوان انصارش و بچه های متکبرش و بقیه نمک نشناسای پر ادعا یاد بگیرند از حاجی بخشی
ممنون آقای قدیانی
شادی روحش شب جمعس و همه بخصوص امام و شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد
آقا مرتضی؛
امروز مراسم تشییع پیکرشان در کرج بود؛
فردا در تهران تشییع و در بهشت زهرا به خاک سپرده می شوند.
بابام…؛ حرف حق رو بنویس! … می ترسی حرف حق رو بزنی،… پس برو …عوض کن، … اسمی رو که من واست انتخاب کردم!… مرد باش پسر! مثل همان مردی که اسمتو به خاطرش گذاشتم. حسین؛ مردی که به خاطر حق، در راه حق و به ناحق کشته شد.
سلام بر حسین علیه السلام و میهمانانش در بهشت
آقا سید!
فکر کنم نماز وحشت را، یکی هم داریم که؛ بلافاصله پس از فوت بخوانید زیرا با مرگ توجه روح از جسم برداشته می شود و قیافه ی اصلی خود را می بیند و معذب می شود. اما به گمانم حاج بخشی معذب که نشد هیچ، غرق در شوق شد در همنشینی شهدا.
من در سنگر هستم در این خانه محقر در این خانه فریاد و سکوت
فریاد عشق و سکوت تنهایی. در این خانه سرد و گرم. سردی زمستان و گرمای خون. در این خانه ساکن و پرجوش و خروش
سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت
خانه نمناک و شیرین نم آب باران و طعم شیرینی و لذت شهادت
خانه بی شکل و زیبا بیشکلی ساختنان و زیبایی ایمان
خانه کوچک و با عظمت کوچکی قبر و عظمت آسمان
امشب پاس دارم ساعت ۱ تا ۳ چه شب باشکوهی
چه شب باشکوه است
من به یاد انس علی بن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او میافتم او با این آسمان پرستاره سخن میگفت.
سر در چاه نخلستان میکرد میگریست
راستی فاصلهاش با من زیاد نیست از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا ۲۰ کیلومتر است
خدایا این سرزمین پاک در دست این ناپاکان است
در همین ۲۰ کیلومتری من در همین تاریکی شب علی برمیخاست به نخلستان میرفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به مسجد میرفت حسن و حسین به عبادت میپرداختند.
در این دل شب ابوذر برمیخیزد نماز شب میخواند، سلمان برمیخیزد قرآن میخواند، صدای او را میشنوی؟
و این یاران در درگاه هیچ سخنی ندارند جزآنکه میگویند
و ما کان قولهم الا ان قالوا
۱- ربّنا اغفرلنا ذنوبنا
۲- و اسرافنا فی امرنا
۳- و ثبت اقدامنا
۴- وانصرنا علی القوم الکافرین
بلال – ابوذر – صهیب – کمیل – مالک اشتر – مصعب و …..
اینان یاران پیامبر بودند. دوشادوش او جهاد کردند تا پیروز شدند
خدایا مرا به آنان نزدیک کن
علی (ع) در نهجالبلاغه در وصف آنان سخن میگوید
خدایا مرا متصف به اوصاف آنان گردان.
راستی این سرود را از اصغر شهید بیاد دارم:
کِی بودهای نهفته که پیدا کنم ترا
کی رفتهای زدل که تمنا کنم ترا
پنهان نگشتهای که شوم طالب حضور
غائب نگشتهای که هویدا کنم ترا
هرکسی قادر نیست آنچه را که شایسته سختن گفتن با خداست بر زبان آورد لذا برای راز و نیاز با او باید به نیایشهای امام زینالعابدین توسل جست. دعاهای صحیفه را باید بخوانم و بعد حفظ کنم و زمزمه کنم. نیایشهای علی بن ابیطالب را بخوانم، حفظ کنم، زمزمه کنم.
اللهم حصن ثنور المسلمین بعزتک و اید حماتها بقوتک و اسبغ عطایاهم من جدتک
اللهم اغفرلی ما انت اعلم به منی فان عدت فعد علی المغفره
اللهم اغفرلی ما اتقرب الیک بلسانی ثم فالله قلبی اللهم اغفرلی ما وایت من نفسی و لم تجد له وفاء من عندی
من در سنگر هستم در اوج تنهایی سلاح بر دوش دارم، کرخه از کنارم میگذرد. در ۲ کیلومتری دشمن مستقر است. تاکنون دوبار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده است و اکنون چندین کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است و ناجوانمردانه شهرها را میکوبد و نابود میکند. صدای رگبار و خمپاره همیشه در گوش است.
مردم روستاها و شهرها آوراه و سرگردان شدهاند. کودکان گرسنه و لرزان در آغوش مادران ترسان بسیار به چشم میخورد.
زمان میگذرد، عبور زمان در کنار برادران خاطره میسازد.
اعمال متحورانه و بیباکانه بچهها حماسه میآفریند.
منصور در کنار اصغر شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود.
اصغر در کنار رضا شهید شد و رضا شاهد شهادت اصغر بود و اما رضا در تنهایی شهید شد.
راستی شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفایی.
در شهادت منصور در مسجد اصغر شهید برای مردم از منصور حرف زد.
وقتی خواستیم که خانه اسکندری شهید برویم، اصغر شهید، شعار ما تشنه هستیم بهر شهادت را سرود در خیابان حصیرآباد.
وقتی منصور شهید شد رضای شهید در فراق منصور گریه کرد.
و صادق برای آنان نوحه میخواند و صدای دلنشین و پرجذبهاش مرا به گریه میاندازد.
بابک معتمد، قنادان زاده، امیر طحان در ساحل کارون بودند.
دهبان و احمد مشک در ساحل کرخه
شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است.
شهید حسین علم الهدی
حسین جان شهادتت مبارک
تاریخ تولد: ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۵۹/۱۰/۱۶
این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونیهای بر هم تکیه داده شده پر از حرف است ، فریاد است، غوغاست.
صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور…
بغض گلویم را گرفته قطرات اشکم هدیهتان باد!
تنهایی عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است
خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان
در این چند روز با خاک انس گرفتم. بوی خاک گرفتهام، رنگ خاک گرفتهام، حال میفهمم که چرا پیامبر علی بن ابیطالب را ابوتراب نامید. حال میفهمم که علی بن ابیطالب که میفرماید سجدههای نماز
حرکت اول خم شدن به روی مهر این معنا را میدهد که خاک بودهایم
حرکت دوم این معنی را دارد که از خاک برخاستهایم، متولد شدیم
حرکت سوم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک باز میگردیم، مرگ.
و حرکت چهارم برخاستن به این معنی است که دوباره زنده میشویم – حیات قیامت.
اما در این سنگر همیشه در کنار خاکیم، خاک پناهگاهمان است.
روزها صدای رگبار و خمپاره گوشها را کر میکند
و شبها سکوت، صدای تکتیرها، صدای حرکت آب
و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر شبیخون برادران شکسته میشود.
در این خانه کوچک که انتخاب کردهام روزها لحظات بهگونهای میگذرد و شبها بگونهای دیگر.
روزها با خود در تنهایی سخن میگویم و با دوستانم در جمع در نماز جماعت
در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر شمشیر علی بن ابیطالب، ذوالفقار میافتم، به فکر اسلحه ابوذر میافتم و دست پرتوان او.
خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان
امام امت هم به تازگی برای پاسداران سخن گفته اما چه سخنانی، با این حرفهای امام شرم دارم که حتی در اندیشهام خود را پاسدار تصور کنم.
باید جداً به امام هم فکر کرد، به زندگی او، به مبارزات او، ایمان او، استقامت او و بالاخره اخلاص او
لحظات چگونه میگذرد، عبور زمان مانند عبور آب جوی از جلوی چشمان کاملاً ملموس است.
عمرچون جوی نونو میرسد مسخری مینماید در جسد
هر زمان نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
حسین علم الهدی
تاریخ تولد :۱۳۳۷
یتاریخ شهادت:۵۹/۱۰/۱۶
تاریخ تولد ۱۳۳۷ صحیح است بدین وسیله اصلاح می شود
خواهر عزیز
پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو میکنم.
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر شما با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم بدست گرفتم و با شما حرف میزنم.
ساعتی پیش داشتم مطالعه میکردم به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم
شاندل Shandel متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم میگوید: «انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی میکند.»
ما زندگی را در رنج میگذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر میدویم به این امید که لحظاتی بنشینیم. تمام عمر زحمت میکشیم تا استراحت کنیم و البته عمر میگذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمیکنیم و نمییابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین میشود.
نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً در آدم بوجود میآورند بوسیله تبلیغات است. تلویزیون را روشن میکنید بعد از دو ساعت خاموش میکنید به خودتان نگاه میکنید میبینید هفت هشت احتیاج خرید تازه بوجود آمده که قبلاً لازم نداشتید. قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را میشستید امروز حتماً باید پودر…. بخرید، بوردا میخرید، زن روز میخرید نگاه میکنید در فکر تهیه لباسها و مدلهای آن میافتید. استعمار فرهنگی و فرهنگزدایی از طریق تقلید تشبه رقابت مصرفهای مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد (ص) که «من یتشبه بقوم فهو منه» که از کلمه شبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپائیها شد، اگر وضع لباسمان مثل مدلهای ارائه شده زن روز و بوردا و خانمِ…. شد، خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کردهایم.
یکنواختی و قالبی شدن انسانها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما که مرتباً بوسیله برنامههای فرهنگیمان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده میشود همه در قالبهای ماشینیسم بخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل میکند. غارت اصالتها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هرچه کمتر و تولید هرچه بیشتر بوسیله عوامل آموزشی دگرگون میشود. چرا که اروپای صنعتی میبایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند. و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و اگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشد و….
ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز میکند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدایی که برسم امانت به انسان داده شده استفاده میکند و آن تنوع که شکلی از تکامل است
میبینیم (همراه با درد) که تمام فلسفهها و مذهبها و ایدهآلها و عشقها و خواستنها و…. خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است، بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.
به نظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟
پس همه نیروهایمان صرف فدا کردن آسایش زندگی: برای تهیه وسایل آسایش زندگی
داستان شازده کوچولو را خواندهاید؟
آیا قربانی شدن آسایش زندگی برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟ برای رسیدن به ایدهآلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او (الله)؟ نه برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن.
یک دور باطل دور حماقت، کار- استراحت- خوردن- خوابیدن، همین و بس!!!
بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست؟ مثال میزنم، آیا وقتی مثلاً به خواستگاری میروید چه میپرسید؟ میپرسید که، آیا شما آدمی باهوشی هستید؟ با شهامت هستید؟ چه مقدار وقار و اصالت دارید؟ چه مقدار قرآن را درک کردهاید؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعهشناسی و انسانشناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه مطالعه دارید؟ معلوماتتان چقدر است؟ و…. هرگز!
درست همانگونه میاندیشیم و همانگونه انتخاب میکنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب به ما تحمیل کرده و معیار ارزشهامان بستهبندی شده از غرب میآید، اما خود نمیدانیم و نمیفهمیم و چنان خیال میکنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است، درصورتیکه اندیشهای که قرآن به ما میخواهد بدهد درست عکس آن است و با آن در تضاد کامل است و اصلاً اندیشه تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکرها و برداشتها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات، وسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواستها، ایدهآلها و….
و ما تمام تلاشمان و ناراحتیهامان و رنجها و حتی نوع احساسهامان در این است که بهتر زندگی کنیم و به جای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلاً چرا زندگی کنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژواری نجات دهیم، از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات، و تمام نیروهای خلاق و نبوغهای سرشار را در وسیله خلاصه خلاصه کردن، درست مثل کسی که پلهای گذاشته تا خود را به پشتبام برساند اما همینکه پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر کند، سوراخ سمبههای آن، رنگ آن و… که لحظهای خواهد رسید و گریبان مرگ او را فرا گرفت و هنوز در فکر این است که پله چوبی را تبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا …. کند و در نتیجه عمر تمام میشود و خود را به پشتبام نرسانده، خواهش میکنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آنرا درک کنی، «النّاس نیام، اذا ماتوا انتبهو» (مردم خوابند وقتی که مردند متنبه میشوند، بیدار میشوند) که حدس میزنم این جمله زیبا از فاطمه بزرگ، آن الگو نمونه شاهد اسوه در همه زمانها برای همه نسلها و همه دختران و مادران تاریخ، آن چهره زنده که جز از وقایع مرگ او از تاریخ زندگیش چیزی نمیدانیم و او که باید در لحظههای زندگی در تصمیمها، در انتخابها، در جلو چشمانمان باشد تا بیاموزیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم، نتایجی که من از این جمله گرفتم به شما ارائه میدهم، چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیقتری دست یابید.
مردم خوابند:
۱- خواب معمولاً در شب است و از خصوصیات شب تاریکی و سیاهی و ظلمات است
۲- کسی که خواب است از وقایعی که در اطرافش اتفاق میافتد بیخبر است.
۳- کسی که خواب است از خود نیز بیخبر است.
۴- اگر دشمنی داشته باشد، به سادگی میتواند او را از بین ببرد تا در دام بیندازد.
۵- هنگامیکه خورشید که مظهر نور است و روشنایی طلوع کرد انسان از خواب بیدار میشود.
۶- کلمه ناس بکار رفته به معنای توده مردم
۷- چه کسی متنبه میشود، بیزار میشود، پشیمان میشود، بعد از آنکه بیدار شد؟
کسی که میفهمد استعدادها و نیروهای بسیار در او وجود داشته، سرمایههای عظیمی خدا به او عطا کرده و آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده، همانند آب راکدی که میگندد و بوی بد میدهد.
و در زمانی که کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست.
هدف او (الله) از آفرینش انسان تکامل بسوی اوست و سرمایههای مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بکار بریم، اما…. چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهایمان را دفن میکنیم و در گورستان فراموشی رها میکنیم و بقول قرآن زندگیمان کافرانه میشود.
زین للذین کفروا الحیوه الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا والذین اتقوا فوقهم یوم القیامه
کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شده و ایمان آورندگان را مسخره میکنند ولی کسانیکه تقوی پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی برایشان بسیار برتر و مهمتر است.
در آیه ۱۴ سوره آلعمران مراجعه کنید و دریابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و اجتماع چگونه مطرح شده.
الدنیا مزرعه الاخره
۱۲ یونس، هرچه که نداشتیم از خدا میخواهیم و هنگامی که خدا آن را به ما داد او را فراموش میکنیم، پس جزو مسرفین هستیم.
زیرا آنچه را از نعمتها که خدا به ما داده تا در راه رسیدن به او بکار بریم و اگر بکار نگرفتیم مسرفیم. کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون – ان الله لا یحب القوم المسرفین
۳۱ اعراف، این آیه بسیار عمیق، زیبا و رسا است.
خطاب به بنیاسرائیل (همان قومی که پیامبر ما را به آنها تشبیه میکند) متاع و زینت دنیا را حرام نکردیم بر مردم، بلکه اینها وسیلهایست برای مردم با ایمان و اینها فقط در دنیاست و البته در آخرت بهتر از اینها را به مردم با ایمان خواهیم داد.
به سوره کهف آیه ۷، سوره اعراف آیه ۳۱، سوره حدید آیه ۲۰، سوره کهف آیه ۲۸، سوره قصص آیه ۷۸ و ۷۹، سوره احزاب آیه ۲۸، سوره توبه آیه ۳۸، سوره نساء آیه ۷۷، سوره آلعمران آیه ۱۸۵، سوره نحل آیه ۱۱۷، سوره یونس آیه ۲۳ و ۷۰، سوره رعد آیه ۲۶، سوره قصص آیه ۶۰ و ۶۱، سوره غافر آیه ۳۹، سوره شوری آیه ۳۶، سوره زخرف آیه ۳۵ مراجعه کنید. با دقت به سخن خدا گوش کنید تا چگونگی زندگی و راه و هدف و نوع نیازها و خواستهایمان را از فرهنگ و ایدئولوژی قرآن بگیریم و به جهانیان ثابت کنیم که قرآن برای همه زمانهاست و عمل کردن آن برای همه نسلها.
منتظر پاسخ شما به من
برادرتان از مشهد – حسین
«ماشاء الله حزب الله».
ببخشید جناب مبصر آدرس اون سایتی که برای ایمیل عکس میذاریم رو بدید..
این تصاویر را از حاج بخشی ببینید.
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/89567/%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1
روحش شاد…
حکم فائزه رفسنجانی عادلانه نیست!
http://aviny.com/News/Article/90/10/15/03-yaddasht.aspx
به یاد سیدسجاد؛
http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm
چقدر درد داشت این متن …
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۲۹
تعداد افراد آنلاین: ۲۸ نفر
ماشالله…
داداش حسین بسیجیها فـــــــــدائی داری…
من المومنینِ رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللهَ علیه فمنهم من قضی نحبهُ و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا.
خوش به حال اون عزیزانی که فردا می تونند در تشییع پیکر حاج بخشی، شرکت داشته باشند. التماس دعا.
فردا اگه کسی تو مراسم تشییع شرکت کرد جای ما به حاج بخشی بگه:
“رفتی کنار یاران سلام ما برسان”
پس ایشالله فردا شب نماز “لیله الدفن” رو افتادیم.
۱۱۸* رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خداوند در برابر هر گامى که براى تشییع جنازه برداشته مى شود، صد هزار هزار حسنه و ثواب مى دهد و صد هزار هزار، لغزش و گناه را مى بخشد.
امام باقرعلیه السلام:
کسى که همراه جنازه اى حرکت کند، هر دعایى به مرده کند، ملائکه همان دعا را در حق او مى نمایند.
امام صادق علیه السلام:
هر گاه جنازه اى را تشییع مى کنى، فرض کن خودت در آن تابوت هستى و دعا مى کنى که خدایا! مرا به دنیا برگردان و تصور کن اکنون خداوند تو را برگردانده است، پس بیاندیش چه باید بکنى.
سلام
به جای ماهم میبوسیدیشون
از ته ته قلبت
سلام
ماشالله……………
حزب الله…………..
ز جبهه های گلگون کسی مرا صدا کرد
دلم دوباره خون شد هوای کربلا کرد
فردا شب شهدا ضیافت دارند عظیم!
دوستان محترم!
تا دقایقی دیگر، ستون یمین به روز می شود….
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام – خدا قوت
نامه حضرت علی (ع) به مالک اشتر به عنوان تنها مرجع عدالت گستر در سازمان ملل ثبت شد… مطلب جدید! منتظر تشریف فرمائی شما سرور گرامی!
یاد فیلم “خداحافظ رفیق” می افتم. اون صحنه ای که رفقای شهید میان استقبالش…
…
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/6728
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
امروز در ابتدای شروع مراسم تشییع پیکر حاج بخشی، قسمتی از متن “«حاج بخشی» زنده است، چون «حزب الله» زنده است…” از تریبون نمازجمعه، خوانده شد.
“در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله». خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار». سلام ما را به شهدا برسان و بهشت را پر کن از این شعار: «ماشاء الله حزب الله».”
یه پیام “بی زر گانی”
ساعت ۲۳:۹
تعداد افراد آنلاین: ۲۸ نفر
ماشالله حزب الله…
داداش حسین عزیز بسیجیها فــــــــــــــدائی داری…
با سلام به شما برادر قدیانی. مطلبی جدید نوشتم که بر اساس خوابی هست که دیشب دیدم میدانم که خیلی گرفتارید ولی اگر توانستید حتما نظری بفرمایید نمیدونم حس اینکه نگاه شما به نوشته های من خورده به من ذوق وشوقی میدهد البته همیشه بچه تنبل های کلاس از این ترس داشتند که استاد اونها رو سر کلاس صدا بزنه و دفترچه مشق اونها رو نگاه کنه ولی من از اون شاگرد تنبل هایی هستم که دوست دارم و دارم سعی میکنم که بچه زرنگ باشم اگر خدا بخواهد . التماس دعا……
اخراجی (گفت و شنود)
گفت: چند تن از مدعیان اصلاحات که به آمریکا و انگلیس پناهنده شده اند در مصاحبه با بی بی سی و صدای آمریکا گفته اند منظور جبهه اصلاحات از عدم شرکت در انتخابات همان تحریم است.
گفتم: حالا مگر کسی از آنها برای شرکت در انتخابات دعوت کرده بود که ادا و اصول درمی آورند؟!
گفت: آنها در پاسخ مجری که پرسیده است اگر اصلاح طلبان انتخابات را تحریم کنند چه اتفاقی می افتد؟ گفته اند، عرصه سیاسی تک قطبی می شود!
گفتم: مگر بعد از حذف منافقین و لیبرال ها و سایر گروه های ضد انقلاب، فضای سیاسی کشور یک قطبی شد که با حذف وطن فروشان فتنه گر تک قطبی بشود؟!
گفت: چه عرض کنم؟! قمپز در کرده اند که یعنی مردم آنها را هم به حساب می آورند!
گفتم: یارو به جرم دزدی از اداره اخراج شده بود، برای این که فامیل هاش متوجه نشوند، پیش آنها زنگ می زنه به رئیس اداره و میگه؛ من الان کار دارم، بعداً تماس می گیرم!
سلام… “حاج بخشی، چهره ی آشنای حزب الله تهران… هر جا که حزب الله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری می کند.”سید شهیدان اهل قلم!
**یا رب العالمین**
سلام
روز پنج شنبه که داشتم می رفتم دانشگاه تو ماشین که بودم اخبار در مورد حاجی بخشی می گفت و ازش تعریف می کرد منم کنجکاو شدم که ای کاش می شد ببینمش که چه شکلیه !
اونجور که رادیو می گفت لباس پلنگی مال جنگ و سربندی که همیشه به سرش بودو…
به سرم زد که حتما باید ببینمش …
تا این که خیلی اتفاقی وارد وب شما شدم واین پستتون رو که دیدم کلی ذوق کردم که به به بالاخر حاجی رو دیدم …
واقعا فوق العاده هستن خدا روحشون رو شاد کنه.
یا زهرا
سلام
بغض تمام وجودم را گرفت
تو این دنیای وانفسا امثال حاج بخشیها که نفسشان مثل چوب آتش گرفته تن یخ زده ما را گرم نگه می داشتن حالا دیگر گلچین شدند
آره حاجی دیگر دل فرزندانت بیشتر از ما برایتان تنگ شده . وما همچنان بدون چراغ اندر پیچ وخم یک کوچه ایم .
همین………..
سلام حسین جان ، بابا جان مگر تو حاجی بخشی را به یادشان بیاندازی به یاد اینکه ببخشندش حاجی را به جرم همه جا با خدا بودنش…
آفرین ، احسنت …
خوش بحال تو حسین آقا.
بروکراسی اداری ما …..
مه شکن را اجابت کن ….
خوش به حال حاجی بخشی. همیشه موقعی که باید آنچه را باید گفت.
خدا رحمتش کند
در ” بسم الله الرحمن الرحیم” خیلی چیزهاست و مداومت بر آن، انسان را مستجاب الدعوه می کند.
“آیت الله کشمیری”
دوستان محترم!
همین الان قطعه ۲۶ در همین صفحه با یک طنز به روز می شود…
حاجی جان برامون دعا کن که بسیجی باقی بمانیم چون تو میدانی که بسیجی ماندن مهم است و چه زیبا تو تا آخرین نفس بسیجی ماندی و بر سر پیمان خود باقی…..حاجی برایمان دعا کن……
تو به عاشقان به «آقا» برسان سلام ما را ..
آقای قدیانی خیلی ببخشید نماینده مجلس بودن فقط ساده زیستی لازم نداره…ولی فی الحال کت و شلوار پوشیدن نشانه تجملی بودن نیست…نشانه ساده زیست نبودن نیست…همین آقای مطهری که شما می فرمایید یادمه ایام فتنه۸۸ یه بار اومده بود تلویزیون داشت می گفت من وقتی دارم میرم خونه خیلی وقت ها توی مترو با مردم فلان حرف ها رو میزنیم و …
ما کجای این آبادی هستیم اصلا مجلس بچه حزب اللهی ها کجاست؟
اگر یه مجلس داشتیم کی رئیس مجلس بچه حزب اللهی ها بود؟
خیانت اینهائیست که به بچه حزب اللهی ها میشه مطلب زیر:
خیانت صدا و سیما به حاج بخشی و حاج بخشی ها…
http://www.milad64.blogfa.com/post/1154
چقدر این آدم دوست داشتنیه … و چه عکسای قشنگی …
رحمت خدا بر او باد…