نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
ماشاءالله حزب الله …
سلام بر حسین*
خداوند با شهدا محشورش کند
ای جانم… خدایش بیامرزد.
می دونی حاجی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مان می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».
همه حس و حال از دست دادن این عزیزان در این جملات بود
خداوند به ما سعادت ادامه راه آنها را عنایت فرماید
“به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…”
زیبا نوشتید…..
مخصوصاً بند آخر ، غریبانه بود……
واقعاً حسرت داره مقام حاجی بخشی……
ما دیوار های خانه مان را به عکس امام و شهدا آویخته ایم…
قدرت ایمان و اراده، انسان رو به کجا که نمی رسونه.
این تو نیستی که به اسلحه تکیه داده ای، بلکه عصای دست اسلحه بودی و اسلحه تکیه داده بود به تو.
خدا درجاتش رو متعالی کنه. انشاءالله.
“سلام ما را به شهدا برسان و بهشت را پر کن از این شعار: «ماشاء الله حزب الله»
چه بزمی است امشب در بهشت، کنار بی بی مهربان خاک شلمچه!
تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله»”
عالی و پر از اشک… اشک… اشک…
ممنون داداش…
همان لحظه که خبر را شنیدم یاد حاج حسن جوشن، چیریک پیر گیلک افتادم… خدا حفظشان کند و سلامت نگهشان دارد.
تو بخشی از خط مقدم بودی، بخشی از *حاج احمد*
.
عمری «ماشاء الله» گفتی و گذاشتی که ما تکرار کنیم «حزب الله» را، حالا نوبت شهداست که تکرار کنند.
.
.
ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم…
/خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار»…
هنوز هم حسین حسین می گوید…
همان جا که هنوز هم می تپد…
همان جا که قلـبت می زند…
تو به شهادت نرسیدی…
شهادت به تو رسید…
و شــهادت آمــد…
ماشــــاء الله…
حزب الله…
…
…:::می دونی حاجــی!
ما داریم از درد فراق، داغون می شیم!
ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری ::با ۲ چشــــم بارونی:: باید گریه کنیم.
.
.
.
چه بزمی است امشب در بهشت::……….
بزم اونا و ماتم ما::……………………….
چشام پر از اشک شد….
مثل مار گزیده ها شدم از وقتی این خبرو شنیدم . دلم گرفت .اومدم بلکه تو این گوگل …چیزی ازش پیدا کنم…فقط معرفت قلم شما و امثال شماست که…بگذریم…
کجایی حاجی بخشی؟؟؟امشب دو باره حاجی دم میگیره که ماشالله وحتما بچه های دهه ی ۶۰ شهدایی که هنوزم جوون موندن جوابش میدن که حزب الله
ماشاءالله حزب الله
امشب تو بهشت پسراش و بسیجیها جشنی واسش بگیرن واسه ورودش خوش به حالشون
http://www.emtedad.ir/uploads/42-15809273_3088.jpg
آخرین مصاحبه حاج بخشی در نشریه امتداد
حاجی بخشی:در بهشت زهرا(س) داد میزنم: بچهها بلند شوید
http://www.emtedad.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=141&newsview=302
*درباره عمار*
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله):
فأبشِر یا أبا الیَقظانِ؛ فإنَّکَ أخُو عَلیٍّ فی دِیانَتِه،
ومِن أفاضِلِ أهلِ وِلایَتِهِ، ومِنَ المَقتُولِینَ فی مَحَبَّتِهِ.
مژده باد تو را ای ابویقظان (عمّار)!
که تو برادر علی در دیانتش و از برترینهای اهل ولایتش هستی،
و در راه محبت او کشته میشوی.
Enunciate be to you, ‘Abu Yaqzān (‘Ammār)! Because you are Ali’s brother in his
religion and of his best followers and you will be martyred in his way.
بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۳۳۴
حاج بخشی رو باید اینطوری توصیف کرد
“این تو نیستی که به اسلحه تکیه داده ای، بلکه عصای دست اسلحه بودی و اسلحه تکیه داده بود به تو.”
ممنون آقای قدیانی.
این هم لینک مطالب قطعه ۲۶ است راجع به حاجی بخشی.
http://www.ghadiany.ir/?p=2315
http://www.ghadiany.ir/?p=7373
/ نشد یک بار تو را ببینیم که اسلحه دستت نباشد…
مثل تویوتای درب و داغان کربلای پنج با آن همه جای گلوله و
گله به گله زخم…
مثل مرغابی های خانه ات…
مثل سربند…
مثل لباس پلنگی و مثل دخترت…
مثل همه ما که تکیه داده بودیم به صلابت تو،
.
.
.
. اسلحه تکیه داده بود به تو…
“به کوری چشم بعضی ها، تا حزب الله زنده است، تو زنده ای و رزمنده ای و رزمنده هرگز نمی میرد، به خصوص که نامش «حاج بخشی» باشد.”
http://upload20.ir/upload/1325602519876599826.jpg
بخشی از روح شهادت، و لباسی که نُقوشش، همه یاد آور رزم است و سِلاحت که صَلابت، زِ تو آموخته در مکتبی از، عشق، به مولای شهیدانِ به خون خفته ی عطشانُ هم آنان، که به هفتاد و دو اسطوره ای از نسلِ شقایق، بشناسند همه، گُبر و مسلمان و مسیحیُّ و بگیرند حوائج، زِ یلِ امِّ بنینش.
و تو ای؛ ابو شهیدَین و شهیدِ دگرت، آن یلِ داماد نشانی، که تو همچون پسران، یاور و همراهِ تمام لحظاتش بنشستی.
و نشانت، ز بسیج است. همان لشکرِ مخلص، که نوشته است به سربند و کلامت، همه جا، در همه ایام، همین بودُ دو بخش است:
یکی را که شهیدان، همه با خون بسرودند (ماشا الله) و دگر بخش، به ما هدیه نمودی که بگوییم؛ (حزب الله).
تو نَمُردیُّ و فقط، از غمِ هجرانِ شهیدان، برهاندی بدنِ پُر زِ هدایای نبرد، از قفسِ تنگ و رساندی، به بَرِ پیر جماران و شهیدان و به احمد، متوسل شدی و کوچ نمودی، کُره ی گِردِ فنا را.
جای دارد که بگویم؛ تو عمارِ همان، ماهِ سرافرازی و در جنتِ رضوان، چه صفایی بنمایی، که کنارت همه پاکانِ شلمچه، زِ تو خواهند، که آن چفیه ی خوش عطرِ ولایت صفت و، معجزه گر را، که نشان از مهِ خوبان، علیِ خامنه دارد، بدهی تا که تبرک بنمایند، همه صورت خود را.
سلام به همگی
روحش شاد
——————————
تعبیر آویخته شدن دیوارها به عکس شهدا خیلی قشنگ بود
این جمله “پدر ۲ شهید و یک داماد” ظاهرا باید اینطوری باشد: پدر ۲ شهید و پدرزن یک شهید یا یه چیزی تو این مایه ها
ماشالا حزب الله
خدایش بیامرزد
“شهادت آمد و در سالگرد شهادت عمار، تو را با خود برد پیش شهدا. شهادت آمد و تو را برد با خودش. شان تو، همین بود. تویی که در «روزگار جنگ»، خود بارها و بارها به سراغ شهادت رفته بودی، اینک نوبت فرشته امن و امین شهادت بود که در «جنگ روزگار» سراغ تو بیاید و تو را ببرد پیش شهدا. حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین…
می دونی چیه حاج بخشی!
من دروغ گفتم! ما بخیلیم…
.
.
ما داریم از درد فراق، داغون می شیم!
جای خال حاجی بخشی رو بد جوری حس میکنم. دیگه حتی گریه هم آروممون نمیکنه…
خدایا………….
تو آمده بودی و این بار … یک عکس خامنه ای هم گذاشته بودی روی دکمه سمت چپ لباست، همان جا که قلبت می زند؛ همان جا که هنوز هم می تپد…
.
راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».
.
.
حاج بخشی زنده است، چون * رهبر حزب الله، زنده است.*
ف. طباطبائی!
سپاس…
بوسه ی ستاره ای از تبار شهیدان، بر روی عماری از نژاد سلمان.
مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
اللهم ارزقنا
تصاویر قرارگرفته از حاج بخشی در قطعه ۲۶
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-277-Custom.jpg
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-464-Custom.jpg
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-552-Custom.jpg
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-405-Custom.jpg
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-279-Custom.jpg
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-676-Custom.jpg
حال، فرصت دارد که سفارش کند ما را نزد حضرت ارباب.
آویخته شدن دیوارها به عکس شهدا …اسلحه تکیه داده بود به تو…شهادت به تو رسید…
حضرت حافظ می گه:
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من… اگر ادا نکنی قرض دار من باشی:
http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-270-Custom.jpg
وقتی اینقدر زیبا و عاشقانه می نویسید اصلا نمی دانم چگونه تشکر کنم.
واژه های تکراری ما را به بزرگواری خودتان ببخشید.
ما جز اشک چیزی نداریم که بگوئیم.
“ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله»”
زیبا نوشتید. امثال حاجی بخشی عاشق امام(ره) و آقا بودند. خداوند با شهدا محشورش کند.
یاران، دل دردمندِ ما را نگرید… طوفانِ کُشنده بلا را نگرید
از ما دلِ بیقرار و پرشور و نوا… فارغْ، دلِ یارِ بىوفا را نگرید
“امام روح الله”
داداش حسین سلام و خداقوت-
متن بموقع و بسیار عالی ای بود.
بُریده ای از متن را استفاده کردیم. یاحق-
تو بخشی از خط مقدم نبرد بودی،
بخشی از حاج احمد،
بخشی از ایستگاه صلواتی،
بخشی از برادران دستواره،
بخشی از حسینیه حاج همت،
بخشی از «دوکوهه»،
بخشی از «حمید»،
بخشی از حزب الله…
و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
خسته نباشید
تو بخشی از خط مقدم نبرد بودی، بخشی از حاج احمد، بخشی از ایستگاه صلواتی، بخشی از برادران دستواره، بخشی از حسینیه حاج همت، بخشی از «دوکوهه»، بخشی از «حمید»، بخشی از حزب الله… و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
تو، عمار خامنه ای بودی و «حبیب بن مظاهر عاشورای انقلاب اسلامی»
چقدر جای حاجی بخشی خالیه!
همیشه وقتی توی تجمعات بسیج، توی مراسم مختلف، از تلویزیون می دیدمش با اون لباس باابهتش، با خودم می گفتم معدن روحیه اس این مرد. خدا حفظش کنه!
حالا که بین ما نیست اما بازم مطمئنم خدا حفظش می کنه.
جای حاجی بخشی الان خیلی بهتره. یعنی الان با پسراشه؟
و فرشته داشت …
خوشم آمد از سلیقه ات. از چینش دیوار، بر اساس شهدا …
وقتی که توی راهپیمایی ۲۲ بهمن، «ماشاء الله حزب الله» را همچین جانانه می گفتی که عشق می کردیم و می آمدیم جلو تا صورتت را ببوسیم و بوی شلمچه بگیریم …
تو، عمار خامنه ای بودی و «حبیب بن مظاهر عاشورای انقلاب اسلامی»، نه در قاب و نه در پشت میز و نه در تمثال و نه در شعار و نه در صندلی!
امشب شهدا بزمی شیرین دارند با عمار امام خامنهای ما …
روحشان شاد و جایگاهشان متعالی
سلام
هر کس میخواست نفس مبارزه, جهاد, صبر, نشاط,
ویا خود ۲۲بهمن, روز قدس, نماز جمعه و راهپیمایی ها را در قالب یک انسان ببیند باید به حاجی بخشی نگاه میکرد
آه… یادش, نامش, و جایش همیشه گلباران
آدرس (گفت و شنود)
گفت: «ریک سنتروم» نامزد جمهوری خواه انتخابات آینده آمریکا در یکی از نطق های انتخاباتی خود گفته است؛ یا ایران تاسیسات هسته ای خود را تعطیل کند و یا این که خودم بعد از رئیس جمهور شدن آن را تعطیل خواهم کرد!
گفتم: چه غلط های زیادی! ۳۲ سال است که آمریکا و همه متحدانش با تمامی توان خود نتوانسته اند هیچ غلطی بکنند، چه رسد به این یارو که غوره نشده، مویز شده و رجز می خواند!
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: ببر درنده ای در جنگل راه افتاده و به هرکه می رسید، با غرور می پرسید؛ سلطان جنگل کیست؟ و خرگوش ها و سنجاب ها و شغال ها و روباه ها و… از ترس می گفتند؛ قربان! سلطان جنگل شما هستید. و او سرمست از غرور به فیل رسید و همان سؤال را پرسید، فیل خرطومش را دور کمر ببر حلقه کرد و او را بلند کرده و محکم به زمین کوبید. و ببر در حالی که به سختی از زمین بلند می شد و از درد کمر خود را می مالید با صدای لرزانی گفت؛ قربان! یک آدرس پرسیدم، نمی دانید، بفرمائید نمی دانم، چرا بنده را لت و پار می کنید؟!
خیلى دلم میگیره وقتى بزرگان بابصیرتى مثل حاج بخشى از پیشمون میرن…اما
“راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».”
خداقوت داداش حسین
“در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».”
“حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”
«ماشاء الله حزب الله»
می گویند: آدم های بزرگ وقتی فوت می کنند؛ دست شان برای دخل و تصرف در دنیا باز تر است.
یادم نمیره ، مراسم ستارگان دوکوهه بود (۲-۳ سال پیش) اومدی و مراسمو بهم ریختی و رفتی…
جواب ماشاءالله گفتن تو حزب الله گفتن ما نبود جوابت اشک ما بود بر ناتوانیمان اشک ما بود بر بی لیاقتیمان اشک ما بود بر درک نکردن دوران زندگیه ۸ساله ات جواب ماشاءالله گفتن تو حالا لااله الا الله گفتن ماست…و جمله ی همیشگیه ما : شهدا شرمنده ایم.
حاجی سلام ما رو به ارباب بی سرمان برسان.
روح حاج بخشی دلاور شاد، حتما مهمان شهداش شده.
روح شهید قدیانی هم شادی با این پسر هنرمندش.
به مولا قسم نظیر نداری ولی (البت با اجازه سید)
ففففففففففففففففففدائی داری
می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».
خیلی خیلی خیلی بارانی………
حاج بخشی سلام نا قابل ما را به شهدا برسان!!
ما هم بخیلیم ، هم حسودیم و هم خیلی داغون….
نگاهتان خیلی قشنگ است داداش.
از تشبیه ها و استعاره هایی که استفاده میکنید دلها را می لرزاند.
فکر میکنم بیشتر از این که قلمتان ریشه در عقلتان داشته باشد در احساس انقلابیتان دارد.
وقتی میگویید : می آمدیم جلو تا صورتت را ببوسیم و بوی شلمچه بگیریم …
یا:و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
خدایی تا حالا جایی ندیدم اینطور قشنگ کلمات را به خدمت بگیرند. و شما برای هدفی والا کلمات را اسیر قلمتان میکنید.
و دلها را اسیر قلمتان!
شاید ما هم به اندازه شما حاج بخشی را دوست داشته باشیم ولی هیچ وقت
نمی توانیم به این قشنگی عشقمان را به ایشان ابراز کنیم.
پس از قلم شما مدد میگیریم:شان تو، همین بود. تویی که در «روزگار جنگ»، خود بارها و بارها به سراغ شهادت رفته بودی، اینک نوبت فرشته امن و امین شهادت بود که در «جنگ روزگار» سراغ تو بیاید و تو را ببرد پیش شهدا. حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین…
سلام. یادش بخیر حسین جان!
عجب لوبیا پلویی مهمانمان کرد!! خدایش بیامرزد. شما هم حق کپی رایت را رعایت کن! عکس ما را میزاری در وبلاگ اما عکس ما عمل می کنی؟!!
حسین قدیانی: فدای تو!! اولا که ما خودمون دوربین به دست بودیم اون روز، ثانیا چی می شه یه بارم ما حق یکی رو بخوریم؟! خیلی یادش به خیر امین!
– می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج!
دلم خیلی گرفت.
خدا رحمتش کنه حاج بخشی رو.
خدایا من روسیاه به “اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود” دلخوشم.
ناامیدم مکن حسین(ع) جان
**یا حی و یا قیوم**
حاجی بخشی هم دیگر تحمل عذاب زمانه را نداشت، تحمل غربت بسیجی ها در فضای شهر را نداشت، و تحمل گریه های بغض آلود دلتنگی را از مسجد ارگ….نمی دانم…
“و دست می کردی در جیب لباست و به هر کدام از ما، یکی یک شکلات می دادی که عمرا تمام نمی شد!”
یه بار از این شکلات هائی که گفتین نصیبم شده. با خونواده رفته بودیم راهپیمائی و در مسیر حاج بخشی رو دیدیم. داداشم رفت سمتشون برای عرض ادب. چند لحظه بعد که برگشت یک شکلات بهم داد که حاج بخشی بهش داده بود. از اون شکلات های کوچولو که بسته بندی قرمز رنگی داره.
خدا رحمتشون کنه.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
ای پیر مرا به خانقاهی برسان
یاران همه رفتند براهی برسان
طاقت شدم از دست و پناهی نرسید
فریاد رسا پناهگاهی برسان….
چقدر دلم گرفته.خوش به حال شهدا الان چه سور و ساتی دارن….
سایت حاجی بخشی راه اندازی شد:
http://saidghasemi.ir/hajbakhshi-fa.html
پیکر رزمنده جانباز و پیرجبهه ها، حاج ذبیح الله بخشی، جمعه و پس از نماز جمعه از مقابل دانشگاه تهران تشییع و برای خاکسپاری به بهشت زهرا (س) منتقل می شود.
فردا پنجشنبه هم ساعت ۱۰ صبح در کرج و ازمیدان سپاه تا مقابل تالار شهیدان نژاد فلاح کرج با حضور مردم و مسئولان تشییع خواهد شد.
خاکی بود…
و فرشته داشت…
خانه تو سنگر ما بود…
یعنی کیلومتر ها جلوتر از جنگ…
حتی فرشته ها هم باید مسلح وارد می شدند…
از پیش ما رفته ای، پیش از ما بهتران، پیش جگرگوشه هایت…
حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای. خوشم آمد از سلیقه ات…
.
.
.
ما داره حسودی مون می شه به شما…
ماشالله حزب الله دو بخش است بخشی را شهدا باخون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.نترسیم، محکم بگوییم.
.
.
.
ما داریم از درد فراق داغون میشیم….
.
.
.
ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲چشم بارونی خیلی بارونی بگیم ماشالله حزب الله…
.
.
.
خدای من این کلمات چه میکنه با دل ما….
شادی روحش الفاتحه مع الصلوات
برادر حسین دمت گرم خدا قوت من بخشی که نه کلشو دودر کردم از بی سوادی دیگه به بزرگی خودت به بخش اگه وقت کردی به وبلاگ ما هم سر بزن یا حق
ماشالله حزب الله
سلام به همه داداش های خوب و عزادار « حاج بخشی » حبیب بن مظاهر جبهه ها ! این مثنوی را فارس کار کرده ، حیفم آمد نذر « حاج ذبیح » نشود . به نقل از فارس است :
یاد آن «کی خسته است» یادش به خیر/حاج بخشی رسته است یادش به خیر
با شهیدان بعد از این همخانهای / جمعشان جمع است و تو پروانهای / یاد آن «کی خسته است» یادش به خیر/ حاج بخشی رسته است یادش به خیر
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، سیاوش امیری جانباز دفاع مقدس، نویسنده و شاعر متعهد انقلاب و از همرزمان مرحوم «حاج ذبیحالله بخشی» معروف به حاجی بخشی، به مناسبت درگذشت پیرجبههها مثنوی سروده و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
آی پیر جبههها یادت به خیر
واصل وصل خدا یادت به خیر
رفتی و از خاک پرّان گشتهای
همدم خوب شهیدان گشتهای
بی شهیدان سالها خونابه را
نوش جان کردی عزیز جبههها
مرد میدان بلا حاجی ذبیح
نورچشم بچهها حاجی ذبیح
شیر غران جنوب و غرب ما
ای غریبان را همیشه آشنا
دستهایت نذر عباس علی
گوش بر فرمان مولا و ولی
ای حبیببنمظاهر گونه مرد
یادگار سالها اندوه و درد
درد گفتم؛ درد آمد بر دلم
با که گویم حاجی بخشی مشکلم
یادشان رفته چرا جنگیدهایم
یا چرا درخون خود غلتیدهایم
یادشان رفته صفای جبههها
مردهای با وفای جبههها
یادشان رفته صنوبرهای پاک
بیسر افتادند بر دامان خاک
صدهزاران لاله که پرپرشدند
جملگی نذر علیاکبر شدند
آن صنوبرهای غلتان روی خون
سروهای پایدار سرنگون
یاعلیگویان شبهای خطر
فاتحان جمله در خون غوطهور
پاسداران سحرگاهان و روز
شبستیزان به شب شعله فروز
آن خرامان یوزهای شب شکن
چلچراغ روشن هر انجمن
پاک ققنوسان خاکستر شده
جان فدای بیرق رهبر شده
ای کفنپوش کفنپوشان ما
ای غریو شهر خاموشان ما
پیر گُرد جبههها حاجی ذبیح
نوکر آل عبا حاجی ذبیح
با شهیدان درد دل کن زین سپس
گو به آنان وارهیدی از قفس
جای تو دردانه در کنج قفس؟
این چنین حرفی مگو نشنیده کس
با شهیدان بعد از این همخانهای
جمعشان جمع است و تو پروانهای
یاد آن «کی خسته است» یادش به خیر
«حاج بخشی رسته است» یادش به خیر
عمار یاسر یک حجت قاطعه الهی است.عظمت آن اصحاب خاص امیرالمومنین (علیه السلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و راه را گم نکردند.
امام خامنه ای
. «ماشالله حزب الله» دو بخش است؛
. بخشی را «حسین» نوشت،
. بخشی را خواند؛
. «بخشی»…
.
.
.
.
. بهشت را پر کردند از این شعار…
شعر عالی بود ممنون از خبرنگار ۱۳۹۰
شماهم گزینش میکنی نظرات رو….
حاجی بخشی هم به شهدا پیوست؛ ما ماندیم و ….
http://upload20.ir/upload/13256908051946882336.mp3
پیکر پیر جبهه ها..:حاجی بخشی:.. در ..:قطعه۲۶:.. گلزار شهدا در جوار مزار ابوالشهدا افراسیابی به خاک سپرده خواهد شد.
.
.
.
.
.
…::قطعه۲۶::…
شادی روحش صلوات
اللهم صلعلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
شهدا شرمنده ایم…
توی قصه ی عاشقی همیشه بازنده ایم…
انشاءالله ما هم بشیم فدای سیدعلی.
ممنون مبصر بزرگوار. خیلی به جا و متناسب بود با حال و هوای این متن، گذاشتن این لینک.
قطعه ۲۶
چه خوب!
ما که “شرمنده ایــــــــــــــم”
ای کاش نام چنین اسطوره های قبل از شتافتن به دیار باقی بر سر زبان ها باشد
“خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار»”
\\خداحافظ…//
خیلی قشنگ بود، خیلی بوی حاجی بخشی بود
ولی بند آخر یه چیز دیگه بود
خدا را شکر که با این بند تمام شد متنی که با ۲ چشم بارانی، خیلی بارانی خواندمش
“می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».”
خوش به حال بهشتی ها. حاج بخشی سهم آن ها شد، دلتنگی سهم ما
حاج ذبیحالله بخشیزاده سال ۱۳۱۲ در یکی از توابع اراک متولد شد. در سن ۷ سالگی پدرش توسط نیروهای متفقین، به شهادت می رسد و او از آن پس مسئولیت خانواده را به عهده میگیرد. وی از دوران کودکی زندگی پرماجرایی داشت. پیوستن به آیتالله کاشانی و گروه شهید نواب صفوی در کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و مبارزه با رژیم طاغوت از روزهای انقلابی وی به شمار میرود. حاجی بخشی از سن ۴۷ سالگی به جبهه اعزام شده و تا پایان جنگ تحمیلی در جبههها بود؛ حضورش در هشت سال دفاع مقدس، شهادت فرزندان و دامادش در راه اسلام و علمداری وی در تمام صحنههای دفاع ولایت، روایتی است از پرباری زندگی این پیر جبههها. پیکر پاک مرحوم بخشی زاده که در روز ۹۰/دی/۱۳ از قفس تن پرواز نمود، در روز جمعه ۹۰/دی/۱۶ در قطعه ی (مقدس) ۲۶ بهشت زهرا (س) در جوار مزار ابوالشهدا (افراسیابی) آرام خواهد گرفت.
بسم الرب شهدا و الصدیقین
با تو حتی ولیعصر هم بوی شلمچه می داد
کیست که بعد از جنگ حال و هوای شلمچه و فکه و دوکوهه داشته باشد و با دیدن شما احساس غربت کند؟ بچه حزب اللهی همه با دیدن شما یاد همت ها و باکری ها ، باقری ها و … می افتادند.شما بعد از گذشت سال ها لباست و تنت و روحت بوی شهدا می داد .با شما خیابان های تهران معطر می شد به عطر کربلای ۵ به عطر شهدای گمنام فکه و… . حاج بخشی می دانم الان میهمان شهدا هستی و در شادی مستانه خود.میدانم که به آرزوی دیرینه ات رسیده ای آنهم اینکه با شهدا باشی.تو حتی بعد جنگ ظاهرت هم عوض نشد تو حتی بعد جنگ گرد پوتین هایت را که بوی شلمچه می داد را پاک نکردی .تو شاید در میان جوانان حزب اللهی بودی و می خندیدی اما می دانم که ته دلت چه غوغایی بود.مگر می شود غوغای شب های عملیات را از یاد برد .تو خنده هایت هم ما را یاد همت می انداخت.حاج بخشی می دانم که الان همسفره شهدایی از آنان بخواه که برای آقایمان دعا کنند؟ خودت بودی و دیدی آقایمان را در فتنه ها که چه ها کشید از دست مارقین و ناکثین و قاسطین. می دانم که اشک های سید علی را دیدی از شهدا بخواه که برای سلامتیش دعا کنند؟ بالاخره شما ریش سفید بچه حزب اللهی ها هستی.مگر می شود شما بخواهید و حرف تان زمین بمانند.
۱۱۷* امیرالمومنین علی علیه السلام:
نیازهای تان را با عزت نفس و آقایی طلب کنید؛ چرا که برآورده شدنش به دست خداست.
(شرح ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۷)
صد درصد! (گفت و شنود)
گفت: یکی از حامیان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ که برای بی بی سی هم نظرات شرعی(!) می داد، در دیدار با تعدادی از دانشجویان بر ضرورت مقابله با ظلم و ظالم تاکید ورزیده است.
گفتم: یعنی از اینکه در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل و انگلیس و منافقین و بهایی ها و مارکسیست ها و سلطنت طلب ها همراهی و همکاری کرده بود پشیمان شده و توبه کرده است؟!
گفت: ای بابا! اصلاً به روی خودش هم نیاورده!
گفتم: حتما از آمریکا و اسرائیل و انگلیس و دیکتاتورهای عرب به عنوان ظالم و ستمگر اسم برده است.
گفت: کجای کاری؟! مگر کسی که در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل همراهی داشته است جرأت می کند آنها را ظالم و ستمگر بنامد؟!
گفتم: پس منظورش چیست؟ و اصلا با آن سابقه ای که دارد چی شده که از مبارزه با جنایتکاران حرف زده است؟
گفت: اتفاقا در همان سخنرانی انگیزه خود را لو داده و گفته است «بعضی از همدست های جنایتکاران به ظاهر علیه ظلم و ستم موضع می گیرند تا هویت خود را پنهان کنند.»
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی می گفت؛ کسانی که صد درصد نسبت به چیزی اطمینان دارند، آدم های قابل اعتمادی نیستند. از او پرسیدند؛ چقدر به این حرف خودت اطمینان داری؟ جواب داد؛ صد درصد!
حسین اقا نمیخوای مطلبی راجع به حکم تاریخی قوه قضاییه برای فائزه ببخشید ( فاح…) هاشمی بنویسی
……. حزب الله
“ماشاالله” یش را ننوشتم چون حاج بخشی دارد می گوید فقط کافیست درست گوش کنیم
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
حسین آقا سوال ما جواب نداشت؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
دوستان محترم!
تا دقایقی دیگر، ستون یمین به روز می شود…
سلام
به شما تبریک می گم
متن شما از تریبون رسمی نماز جمعه برای وداع با حاجی بخشی خونده شد
…
راستی شما مرتب نماز جمعه می آیید؟
سلام
طرح ویژه…
تا به حال چند بار به این صحنه خیره مانده اید؟ بهترین لحظه زندگی همان است.
مگه نه؟
http://camp707.com/archives/2131
جمعا دلتون بسوزه چون حاج بخشی بچه محل ورفیق و دوست و یاور ما بود خدایش بیامرزد
در این پست ۵۰ نفر، ۷۸ کامنت گذاشته اند!
حسین قدیانی: چه دلی تنگ کردم الساعه برای حاج بخشی… ببینی الان کجاست و داره چی کار می کنه…
راهپیمائی ۲۲ بهمن چند سال پیش یه عکس از حاجی گرفتم الان هر قدر می گردم عکسه رو پیدا نمی کنم!
روحش شاد… همنشینی شهدا چه لذتی داره…
خداراشکرحاج بخشی مرد.
کسی نیست به او بگوید : ماشاالله،حزب الله دیگر تمام شده،این حرفها و شعارها مال همان عهدکندس پادشاه است.
او با سربند،لباس خاکی بسیجی و اسلحه سیمینوفش ،دموکراسی ما را زیر سوال برده بود.
با حضور او در تهران ما نمی توانستیم سرهایمان را جلوی جنتلمنهای غرب بالا بیاوریم.
ما به چه چیز او افتخار می کردیم…؟
با مرگ او ایران چند قدم به حقوق بشر نزدیکتر شده است.
انگاری بعد فوت او ما متمدن تر شده ایم!
کسی بود یا نمی خواستند به او بگویند:حاج ذبیح الله ، حزب الله تمام شد.الان دهه ، دهه جامعه مدنی است همراه با حال و حول بدنی.
نمی دانم رسانه ملی ما که بیشتر به مرده پرستی شباهت دارد چرا بعد فوت او متوجه شده که حاج بخشیی هم هست و در خیابان کارگر خانه ای دارد…نمی دانم ضرغامی بعد فوت حاج بخشی چه می خواهد؟جناب ضرغامی جان حاج بخشی بگذارید نفس راحتی بکشیم.
هنوز هم مثل حاج بخشی چندتایی در تهران جا خشک کرده اند،همین سعید قاسمی ،فکر می کند هنوز در دهه ۶۰شمسی قرار دارد از کشورگشایی و بسیج جهانی و از اینجورحرفها می زند،نمی دانم کله اینها چه شباهتی،نسبتی با قرمه سبزی دارد…!؟
رزمندگان زیادی در تهران داریم اما عده ای دم به تله دادند و افتادند در وادی قدرت و شهرت و…چند تایی پیرپاتال مانده اند که تا دق مرگمان ندهند رهایمان نمی کنند.
در این گرانی و دلهره ریختن یا نریختن یارانه ها ، حاج بخشی دیگر به کارمان نمی آید،به ما بگو کجا وام ۴درصد میدهند که با کله به سمتش هجوم آوریم!
سرور و مرشد لباس شخصی ها رفت.این روزها لباس شخصی ها یتیم شدند.ازجانب ما به همه آنها تسلیت تسلیت
هربار خواستیم چرخ انقلاب رو به سمت جامعه مدنی و توسعه سیاسی و تنش زدایی حرکت دهیم چوب حاج بخشی لای چرخهامان گیر می کرد
خدا را شکر….این چندتا هم بروند دیگر نفس راحتی می کشیم.
دست بی بی سی درد نکند ، با ساخت مستندی از حاج بخشی به همه فهماند که ما از دستش چه می کشیم!
حاج بخشی از اینکه ما را تنها گذاشتی خیلی خوشحالیم.اصلا تو مال این زمان و دوران نبودی فکر کنم ملائک در سوار کردن شما ازاتوبوس شهادت غفلت کردند.
******************************
سلام خدا برشهیدان و ایثارگران
متن بالا چکیده ای از توهین ها و تهمت هایی بود که عده ای روشنفکرنما به رزمندگان دفاع مقدس می زدند و می زنند.دلمان از دست آنان چرکین است جام زهری نیست که بنویشیم.
و رسانه ملی ما همچنان مرده پرست باقی مانده،با این وضع چه کنیم خدا می داند.
خدا را شکر در زمانی نفس می کشیم که حاج ذبیح الله بخشی ها در آن نفس کشیده اند
سلام آقای قدیانی به فاصله یک روز از مهمانی رفتن حاجی بخشی پدربزرگ من هم به مهمانی دعوت شد آقای حاج حسن حسین زاده پدر دو شهید هشت سال دفاع مقدس مرتضی و مصطفی این که این پیام و نوشتم علتش خصوصیات مشترک پدر بزرگم با تمام پدرای شهیده اونم اینکه همشون عقد اخوتی بی مثال با پیر جماران وحضرت آقا بستن پدربزرگم هرچند سواد قرآنی داشت اما انقدر قشنگ مسایل سیاسی روز و متوجه می شدند که باعث تعجب اطرافیان می شد از سالها پیش حتی قبل از فتنه هشتاد و هشت از ناخالصی های بعضی از آقایون می گفت و همیشه گوش به فرمان رهبری بود . چیزی که این روزا دلمونو می سوزونه بی توجهی بنیاد شهید شهرستان کاشمره روز تشییع جنازه این پدر بیشتر از اینکه سرمای زمستون آدمو بلرزونه سرمای بی توجهی دلمونو لرزوند دریغ از یه تبلیغات کوچیک برای اطلاع رسانی مردم کاشمر منت به سرمون گذاشتن یه قبر نزدیک عموهای شهیدم به پدرشون پیشکش کردن ناقابل یک میلیونو دویست هزارتومان !!!! هرچند عمو های من هدفشون خیلی بالاتر از این حرفها بوده و حتی پدربزرگم هیچ جایی عنوان نمی کردن که پدر شهید هستن اما ای کاش مردم عوام می دونستن خانواده شهدا خیلی مظلوم اند با تمام این بی محبتی ها اما باز هم همین خونواده ها هستند که پشت ولایت ایستادند توی تمام روزهای سخت پشت حکومت اند و روزهای شادی از دور فقط نگاه می کنند .راستی پدربزرگم خیلی دوست داشت حضرت آقا رو از نزدیک ببینن بارها وعده اش را داده بودند اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد (کاشمر قسمتی از استان خراسان رضوی است که بیشتر با نام شهید مدرس عجین شده)
حسین قدیانی: خدا به شما صبر بدهد… و پدربزرگ را همنشین خوبان اهل بهشت قرار دهد…
از محبتتون ممنونم.راستی شما چرا عکس العملی به برنامه دو شب پیش پارک ملت نشون ندادید !!!
به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
🙁