«حاج بخشی» زنده است، چون «حزب الله» زنده است…

نشد یک بار تو را ببینیم که اسلحه دستت نباشد، آن لباس پلنگی تنت نباشد، آن سربند سبز «بسیج، لشکر مخلص خداست»، پیشانی ات نباشد و «عطر مجنون» و «موج اروند» ندهی مرد، و بلند بلند بلند فریاد نزنی که «ماشاء الله حزب الله». نشد یک بار تو را ببینیم که حرف از «کربلای پنج» نباشد. نشد یک بار تو را ببینیم و یاد جبهه و جنگ، یاد شهدا، یاد امام، یاد «آقا»، یاد «فاطمیون» و شب عملیات نباشد. تو بخشی از خط مقدم نبرد بودی، بخشی از حاج احمد، بخشی از ایستگاه صلواتی، بخشی از برادران دستواره، بخشی از حسینیه حاج همت، بخشی از «دوکوهه»، بخشی از «حمید»، بخشی از حزب الله… و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم… آخرین بار که دیدمت، تابستان داغ همین امسال بود توی حیاط خانه بزرگت در کرج که انگار ماکتی از خط مقدم شلمچه بود. همان بود. با همان دلدادگی و همان شکوه. باید با وضو وارد می شدیم. خانه تو سنگر ما بود و خاکی بود و فرشته داشت و زیارت عاشورا داشت و دیوارهای خانه ات، آویخته بودند به تصاویر شهدا. خوشم آمد از سلیقه ات. از چینش دیوار، بر اساس شهدا. از چینش خاک حیاتت بر اساس شرق ابوالخصیب… و از چین و چروک پیشانی ات بر اساس صورت همان پیرمرد که غوغا کرده بود توی دشت کربلا و به شدت «حبیب حسین» بود… و تو باز هم اسلحه دستت بود و خوب که نگاه کردم، دیدم؛ این تو نیستی که به اسلحه تکیه داده ای، بلکه عصای دست اسلحه بودی و اسلحه تکیه داده بود به تو. مثل تویوتای درب و داغان کربلای پنج با آن همه جای گلوله و گله به گله زخم، مثل مرغابی های خانه ات، مثل سربند، مثل لباس پلنگی و مثل دخترت… مثل همه ما که تکیه داده بودیم به صلابت تو، وقتی که توی راهپیمایی ۲۲ بهمن، «ماشاء الله حزب الله» را همچین جانانه می گفتی که عشق می کردیم و می آمدیم جلو تا صورتت را ببوسیم و بوی شلمچه بگیریم و یاد بگیریم غیرت را. تعصب را. تو دست می کردی در جیب لباست و به هر کدام از ما، یکی یک شکلات می دادی که عمرا تمام نمی شد! و بعد، باز هم فریاد می زدی؛ «ماشاء الله حزب الله». یک بار در اوج فتنه هشتاد و اشک، نمی دانم راهپیمایی روز قدس بود، ۱۶ آذر بود، کی بود؛ تو آمده بودی و این بار در کنار اسلحه و سربند و لباس بسیج و «ماشاء الله حزب الله»، یک عکس خامنه ای هم گذاشته بودی روی دکمه سمت چپ لباست، همان جا که قلبت می زند… همان جا که هنوز هم می تپد… و هنوز هم «حسین حسین» می گوید. به کوری چشم بعضی ها، تا حزب الله زنده است، تو زنده ای و رزمنده ای و رزمنده هرگز نمی میرد، به خصوص که نامش «حاج بخشی» باشد و ۲ فرزند و یک داماد، تقدیم اسلام کرده باشد و خانه اش، بخشی از خاک جنوب باشد و خودش، تمثالی از وفاداری و عشق. نه حاج بخشی! تو نمرده ای، بلکه رفته ای پیش شهدا، پیش جگرگوشه هایت، پیش حاج حسین خرازی، پیش آن شهید گمنام که هنوز بدنش توی خاک شلمچه، زیر خروارها خاک، رنگ و بوی بقیع گرفته. ما که بخیل نیستیم! عمری «ماشاء الله» گفتی و گذاشتی که ما تکرار کنیم «حزب الله» را، حالا نوبت شهداست که تکرار کنند. شهدا هم از تو سهم دارند. ما اصلا بخیل نیستیم، اما مسئله، دل مان است که همین الان هم خیلی تنگ شده برایت. بی تو، سخت می گذرد به ما… به خانه ات، به اسلحه ات، به سربندت، به آن «بید مجنون» حیاط خانه ات که زیر سایه اش می نشستی و برای ما از جبهه و جنگ خاطره های رنگارنگ می گفتی. راستی! امروز سالگرد شهادت «عماریاسر» است و تو، عمار خمینی بودی در خط مقدم سه راهی شهادت، یعنی کیلومترها جلوتر از جنگ، آنجا که حتی فرشته ها هم باید مسلح وارد می شدند، اما تو که پدر خوب بچه های جنگ بودی، آنجا هم، یعنی حتی توی شلمچه هم می گفتی؛ «ماشاء الله حزب الله» و عصبانی می کردی کاخ سفید را. تو، عمار خامنه ای بودی و «حبیب بن مظاهر عاشورای انقلاب اسلامی»، نه در قاب و نه در پشت میز و نه در تمثال و نه در شعار و نه در صندلی! اسلحه دست تو بود، اما دست تو، خود، اسلحه بود و نگاهت برق داشت و دشمن می ترسید از نگاهت و سران فتنه و سران نفاق، می ترسیدند از نگاهت و جایی که تو بودی، آفتابی نمی شدند. نمی آمدند. فقط از دور، علیه تو مطلب می نوشتند در روزنامه های زنجیره ای و به تو بد می گفتند و تو خوشحال می شدی که عصبانی شان کرده ای و می خندیدی و عین خیالت نبود و باز هم «ماشاء الله حزب الله» می گفتی و ما از صلابت تو عشق می کردیم و حالا… حالا که تو نمرده ای، بلکه از پیش ما رفته ای، راستش! این بار می خواهیم با ۲ چشم بارانی، خیلی بارانی، فریاد بزنیم که «ماشاء الله حزب الله». نه! نه! بعید می دانم تو درگذشته باشی. حتی بعید می دانم تو به شهادت رسیده باشی. تو فقط از پیش ما رفته ای، پیش از ما بهتران. خانه ات را عوض کرده ای. عده ای به شهادت می رسند و عده ای به شهدا می رسند. تو از شهدا بودی و به شهدا پیوستی. کار تو مهمتر از کار شهدا بود؛ شهادت به تو رسید، تو به شهادت نرسیدی. شهادت آمد و در سالگرد شهادت عمار، تو را با خود برد پیش شهدا. شهادت آمد و تو را برد با خودش. شان تو، همین بود. تویی که در «روزگار جنگ»، خود بارها و بارها به سراغ شهادت رفته بودی، اینک نوبت فرشته امن و امین شهادت بود که در «جنگ روزگار» سراغ تو بیاید و تو را ببرد پیش شهدا. حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای. ما که بخیل نیستیم؛ فقط باید با ۲ چشم بارانی، خیلی بارانی، بگوییم؛ «ماشاء الله حزب الله». بگوییم؛ خوش به حال عماری ات حاج بخشی. بگوییم؛ حاج بخشی زنده است، چون حزب الله زنده است، چون رهبر حزب الله، زنده است.

راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله». خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار». سلام ما را به شهدا برسان و بهشت را پر کن از این شعار: «ماشاء الله حزب الله». شنیده ام «حضرت زهرا»، خیلی این شعار کربلای پنجی را دوست دارد؛ چه بزمی است امشب در بهشت، کنار بی بی مهربان خاک شلمچه!

***

می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».

روزنامه وطن امروز/ ۱۴ دی ۱۳۹۰

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ماشاءالله حزب الله …

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  4. سیده از فرانسه می‌گوید:

    خداوند با شهدا محشورش کند

  5. میلاد پسندیده می‌گوید:

    ای جانم… خدایش بیامرزد.

  6. سیده از فرانسه می‌گوید:

    می دونی حاجی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مان می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».
    همه حس و حال از دست دادن این عزیزان در این جملات بود
    خداوند به ما سعادت ادامه راه آنها را عنایت فرماید

  7. سیداحمد می‌گوید:

    “به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…”

  8. سنگربان می‌گوید:

    زیبا نوشتید…..
    مخصوصاً بند آخر ، غریبانه بود……
    واقعاً حسرت داره مقام حاجی بخشی……

  9. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    ما دیوار های خانه مان را به عکس امام و شهدا آویخته ایم…

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    قدرت ایمان و اراده، انسان رو به کجا که نمی رسونه.
    این تو نیستی که به اسلحه تکیه داده ای، بلکه عصای دست اسلحه بودی و اسلحه تکیه داده بود به تو.
    خدا درجاتش رو متعالی کنه. انشاءالله.

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “سلام ما را به شهدا برسان و بهشت را پر کن از این شعار: «ماشاء الله حزب الله»

    چه بزمی است امشب در بهشت، کنار بی بی مهربان خاک شلمچه!

    تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله»”

    عالی و پر از اشک… اشک… اشک…
    ممنون داداش…

  12. میلاد پسندیده می‌گوید:

    همان لحظه که خبر را شنیدم یاد حاج حسن جوشن، چیریک پیر گیلک افتادم… خدا حفظشان کند و سلامت نگهشان دارد.

  13. سلاله 9 دی می‌گوید:

    تو بخشی از خط مقدم بودی، بخشی از *حاج احمد*
    .
    عمری «ماشاء الله» گفتی و گذاشتی که ما تکرار کنیم «حزب الله» را، حالا نوبت شهداست که تکرار کنند.
    .
    .
    ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم…

  14. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    /خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار»…

    هنوز هم حسین حسین می گوید…
    همان جا که هنوز هم می تپد…
    همان جا که قلـبت می زند…
    تو به شهادت نرسیدی…
    شهادت به تو رسید…
    و شــهادت آمــد…
    ماشــــاء الله…
    حزب الله…

  15. سایه/روشن می‌گوید:

    …:::می دونی حاجــی!
    ما داریم از درد فراق، داغون می شیم!
    ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری ::با ۲ چشــــم بارونی:: باید گریه کنیم.
    .
    .
    .
    چه بزمی است امشب در بهشت::……….
    بزم اونا و ماتم ما::……………………….

  16. پری می‌گوید:

    چشام پر از اشک شد….

  17. سادنا می‌گوید:

    مثل مار گزیده ها شدم از وقتی این خبرو شنیدم . دلم گرفت .اومدم بلکه تو این گوگل …چیزی ازش پیدا کنم…فقط معرفت قلم شما و امثال شماست که…بگذریم…
    کجایی حاجی بخشی؟؟؟امشب دو باره حاجی دم میگیره که ماشالله وحتما بچه های دهه ی ۶۰ شهدایی که هنوزم جوون موندن جوابش میدن که حزب الله

  18. ماشاءالله حزب الله
    امشب تو بهشت پسراش و بسیجیها جشنی واسش بگیرن واسه ورودش خوش به حالشون
    http://www.emtedad.ir/uploads/42-15809273_3088.jpg

    آخرین مصاحبه حاج بخشی در نشریه امتداد
    حاجی بخشی:در بهشت زهرا(س) داد می‌زنم: بچه‌ها بلند شوید

    http://www.emtedad.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=141&newsview=302

  19. چای پولکی می‌گوید:

    *درباره عمار*

    پیامبر اکرم (صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله):

    فأبشِر یا أبا الیَقظانِ؛ فإنَّکَ أخُو عَلیٍّ فی دِیانَتِه،

    ومِن أفاضِلِ أهلِ وِلایَتِهِ، ومِنَ المَقتُولِینَ فی مَحَبَّتِهِ.

    مژده باد تو را ای ابویقظان (عمّار)!

    که تو برادر علی در دیانتش و از برترین‌های اهل ولایتش هستی،

    و در راه محبت او کشته می‌شوی.

    Enunciate be to you, ‘Abu Yaqzān (‘Ammār)! Because you are Ali’s brother in his

    religion and of his best followers and you will be martyred in his way.

    بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۳۳۴

  20. ف. طباطبائی می‌گوید:

    حاج بخشی رو باید اینطوری توصیف کرد

    “این تو نیستی که به اسلحه تکیه داده ای، بلکه عصای دست اسلحه بودی و اسلحه تکیه داده بود به تو.”

    ممنون آقای قدیانی.
    این هم لینک مطالب قطعه ۲۶ است راجع به حاجی بخشی.

    http://www.ghadiany.ir/?p=2315
    http://www.ghadiany.ir/?p=7373

  21. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    / نشد یک بار تو را ببینیم که اسلحه دستت نباشد…

    مثل تویوتای درب و داغان کربلای پنج با آن همه جای گلوله و
    گله به گله زخم…
    مثل مرغابی های خانه ات…
    مثل سربند…
    مثل لباس پلنگی و مثل دخترت…
    مثل همه ما که تکیه داده بودیم به صلابت تو،
    .
    .
    .
    . اسلحه تکیه داده بود به تو…

  22. سیداحمد می‌گوید:

    “به کوری چشم بعضی ها، تا حزب الله زنده است، تو زنده ای و رزمنده ای و رزمنده هرگز نمی میرد، به خصوص که نامش «حاج بخشی» باشد.”

    http://upload20.ir/upload/1325602519876599826.jpg

  23. چشم انتظار می‌گوید:

    بخشی از روح شهادت، و لباسی که نُقوشش، همه یاد آور رزم است و سِلاحت که صَلابت، زِ تو آموخته در مکتبی از، عشق، به مولای شهیدانِ به خون خفته ی عطشانُ هم آنان، که به هفتاد و دو اسطوره ای از نسلِ شقایق، بشناسند همه، گُبر و مسلمان و مسیحیُّ و بگیرند حوائج، زِ یلِ امِّ بنینش.
    و تو ای؛ ابو شهیدَین و شهیدِ دگرت، آن یلِ داماد نشانی، که تو همچون پسران، یاور و همراهِ تمام لحظاتش بنشستی.
    و نشانت، ز بسیج است. همان لشکرِ مخلص، که نوشته است به سربند و کلامت، همه جا، در همه ایام، همین بودُ دو بخش است:
    یکی را که شهیدان، همه با خون بسرودند (ماشا الله) و دگر بخش، به ما هدیه نمودی که بگوییم؛ (حزب الله).
    تو نَمُردیُّ و فقط، از غمِ هجرانِ شهیدان، برهاندی بدنِ پُر زِ هدایای نبرد، از قفسِ تنگ و رساندی، به بَرِ پیر جماران و شهیدان و به احمد، متوسل شدی و کوچ نمودی، کُره ی گِردِ فنا را.
    جای دارد که بگویم؛ تو عمارِ همان، ماهِ سرافرازی و در جنتِ رضوان، چه صفایی بنمایی، که کنارت همه پاکانِ شلمچه، زِ تو خواهند، که آن چفیه ی خوش عطرِ ولایت صفت و، معجزه گر را، که نشان از مهِ خوبان، علیِ خامنه دارد، بدهی تا که تبرک بنمایند، همه صورت خود را.

  24. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی
    روحش شاد
    ——————————
    تعبیر آویخته شدن دیوارها به عکس شهدا خیلی قشنگ بود

    این جمله “پدر ۲ شهید و یک داماد” ظاهرا باید اینطوری باشد: پدر ۲ شهید و پدرزن یک شهید یا یه چیزی تو این مایه ها

  25. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    ماشالا حزب الله
    خدایش بیامرزد

  26. سیداحمد می‌گوید:

    “شهادت آمد و در سالگرد شهادت عمار، تو را با خود برد پیش شهدا. شهادت آمد و تو را برد با خودش. شان تو، همین بود. تویی که در «روزگار جنگ»، خود بارها و بارها به سراغ شهادت رفته بودی، اینک نوبت فرشته امن و امین شهادت بود که در «جنگ روزگار» سراغ تو بیاید و تو را ببرد پیش شهدا. حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”

    السلام علیک یا اباعبدالله الحسین…

  27. بی نشان می‌گوید:

    می دونی چیه حاج بخشی!
    من دروغ گفتم! ما بخیلیم…
    .
    .
    ما داریم از درد فراق، داغون می شیم!

    جای خال حاجی بخشی رو بد جوری حس میکنم. دیگه حتی گریه هم آروممون نمیکنه…
    خدایا………….

  28. سلاله 9 دی می‌گوید:

    تو آمده بودی و این بار … یک عکس خامنه ای هم گذاشته بودی روی دکمه سمت چپ لباست، همان جا که قلبت می زند؛ همان جا که هنوز هم می تپد…
    .
    راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».
    .
    .
    حاج بخشی زنده است، چون * رهبر حزب الله، زنده است.*

  29. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    ف. طباطبائی!

    سپاس…

  30. چشم انتظار می‌گوید:

    بوسه ی ستاره ای از تبار شهیدان، بر روی عماری از نژاد سلمان.

  31. فاطمه می‌گوید:

    مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
    اللهم ارزقنا

  32. حال، فرصت دارد که سفارش کند ما را نزد حضرت ارباب.

  33. آویخته شدن دیوارها به عکس شهدا …اسلحه تکیه داده بود به تو…شهادت به تو رسید…

    حضرت حافظ می گه:
    سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من… اگر ادا نکنی قرض دار من باشی:

    http://www.ghadiany.ir/wp-content/uploads/2010/09/1-270-Custom.jpg

  34. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    وقتی اینقدر زیبا و عاشقانه می نویسید اصلا نمی دانم چگونه تشکر کنم.
    واژه های تکراری ما را به بزرگواری خودتان ببخشید.
    ما جز اشک چیزی نداریم که بگوئیم.

    “ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله»”

  35. مهدی می‌گوید:

    زیبا نوشتید. امثال حاجی بخشی عاشق امام(ره) و آقا بودند. خداوند با شهدا محشورش کند.

  36. جماران می‌گوید:

    یاران، دل دردمندِ ما را نگرید… طوفانِ کُشنده بلا را نگرید
    از ما دلِ بیقرار و پرشور و نوا… فارغْ، دلِ یارِ بى‏وفا را نگرید

    “امام روح الله”

  37. پیام فضلی می‌گوید:

    داداش حسین سلام و خداقوت-
    متن بموقع و بسیار عالی ای بود.
    بُریده ای از متن را استفاده کردیم. یاحق-

  38. پاییز می‌گوید:

    تو بخشی از خط مقدم نبرد بودی،
    بخشی از حاج احمد،
    بخشی از ایستگاه صلواتی،
    بخشی از برادران دستواره،
    بخشی از حسینیه حاج همت،
    بخشی از «دوکوهه»،
    بخشی از «حمید»،
    بخشی از حزب الله…
    و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
    نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…

    خسته نباشید

  39. آرزو می‌گوید:

    تو بخشی از خط مقدم نبرد بودی، بخشی از حاج احمد، بخشی از ایستگاه صلواتی، بخشی از برادران دستواره، بخشی از حسینیه حاج همت، بخشی از «دوکوهه»، بخشی از «حمید»، بخشی از حزب الله… و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
    تو، عمار خامنه ای بودی و «حبیب بن مظاهر عاشورای انقلاب اسلامی»

  40. آذرخش می‌گوید:

    چقدر جای حاجی بخشی خالیه!
    همیشه وقتی توی تجمعات بسیج، توی مراسم مختلف، از تلویزیون می دیدمش با اون لباس باابهتش، با خودم می گفتم معدن روحیه اس این مرد. خدا حفظش کنه!
    حالا که بین ما نیست اما بازم مطمئنم خدا حفظش می کنه.
    جای حاجی بخشی الان خیلی بهتره. یعنی الان با پسراشه؟

  41. پری می‌گوید:

    و فرشته داشت …

    خوشم آمد از سلیقه ات. از چینش دیوار، بر اساس شهدا …

    وقتی که توی راهپیمایی ۲۲ بهمن، «ماشاء الله حزب الله» را همچین جانانه می گفتی که عشق می کردیم و می آمدیم جلو تا صورتت را ببوسیم و بوی شلمچه بگیریم …

  42. حی علی الجهاد می‌گوید:

    تو، عمار خامنه ای بودی و «حبیب بن مظاهر عاشورای انقلاب اسلامی»، نه در قاب و نه در پشت میز و نه در تمثال و نه در شعار و نه در صندلی!

    امشب شهدا بزمی شیرین دارند با عمار امام خامنه‌ای ما …

    روح‌شان شاد و جایگاه‌شان متعالی

  43. سادات می‌گوید:

    سلام
    هر کس میخواست نفس مبارزه, جهاد, صبر, نشاط,
    ویا خود ۲۲بهمن, روز قدس, نماز جمعه و راهپیمایی ها را در قالب یک انسان ببیند باید به حاجی بخشی نگاه میکرد
    آه… یادش, نامش, و جایش همیشه گلباران

  44. به جای امیر می‌گوید:

    آدرس (گفت و شنود)

    گفت: «ریک سنتروم» نامزد جمهوری خواه انتخابات آینده آمریکا در یکی از نطق های انتخاباتی خود گفته است؛ یا ایران تاسیسات هسته ای خود را تعطیل کند و یا این که خودم بعد از رئیس جمهور شدن آن را تعطیل خواهم کرد!
    گفتم: چه غلط های زیادی! ۳۲ سال است که آمریکا و همه متحدانش با تمامی توان خود نتوانسته اند هیچ غلطی بکنند، چه رسد به این یارو که غوره نشده، مویز شده و رجز می خواند!
    گفت: چه عرض کنم؟!
    گفتم: ببر درنده ای در جنگل راه افتاده و به هرکه می رسید، با غرور می پرسید؛ سلطان جنگل کیست؟ و خرگوش ها و سنجاب ها و شغال ها و روباه ها و… از ترس می گفتند؛ قربان! سلطان جنگل شما هستید. و او سرمست از غرور به فیل رسید و همان سؤال را پرسید، فیل خرطومش را دور کمر ببر حلقه کرد و او را بلند کرده و محکم به زمین کوبید. و ببر در حالی که به سختی از زمین بلند می شد و از درد کمر خود را می مالید با صدای لرزانی گفت؛ قربان! یک آدرس پرسیدم، نمی دانید، بفرمائید نمی دانم، چرا بنده را لت و پار می کنید؟!

  45. مرتضى اهوازى می‌گوید:

    خیلى دلم میگیره وقتى بزرگان بابصیرتى مثل حاج بخشى از پیشمون میرن…اما
    “راستی حاجی! در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».”
    خداقوت داداش حسین

  46. صبا می‌گوید:

    “در غم رفتن تو، فقط یک چیز آرام مان می کند؛ اینکه نگاه کنیم به یک مرد، همانکه یک بار چفیه اش را داد به تو و خندید و زد روی شانه ات و گفت: «ماشاء الله حزب الله».”
    “حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”
    «ماشاء الله حزب الله»

  47. صبا می‌گوید:

    می گویند: آدم های بزرگ وقتی فوت می کنند؛ دست شان برای دخل و تصرف در دنیا باز تر است.

  48. سیدصادق می‌گوید:

    یادم نمیره ، مراسم ستارگان دوکوهه بود (۲-۳ سال پیش) اومدی و مراسمو بهم ریختی و رفتی…
    جواب ماشاءالله گفتن تو حزب الله گفتن ما نبود جوابت اشک ما بود بر ناتوانیمان اشک ما بود بر بی لیاقتیمان اشک ما بود بر درک نکردن دوران زندگیه ۸ساله ات جواب ماشاءالله گفتن تو حالا لااله الا الله گفتن ماست…و جمله ی همیشگیه ما : شهدا شرمنده ایم.

    حاجی سلام ما رو به ارباب بی سرمان برسان.

  49. سهراب می‌گوید:

    روح حاج بخشی دلاور شاد، حتما مهمان شهداش شده.
    روح شهید قدیانی هم شادی با این پسر هنرمندش.
    به مولا قسم نظیر نداری ولی (البت با اجازه سید)
    ففففففففففففففففففدائی داری

  50. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».
    خیلی خیلی خیلی بارانی………
    حاج بخشی سلام نا قابل ما را به شهدا برسان!!
    ما هم بخیلیم ، هم حسودیم و هم خیلی داغون….
    نگاهتان خیلی قشنگ است داداش.
    از تشبیه ها و استعاره هایی که استفاده میکنید دلها را می لرزاند.
    فکر میکنم بیشتر از این که قلمتان ریشه در عقلتان داشته باشد در احساس انقلابیتان دارد.
    وقتی میگویید : می آمدیم جلو تا صورتت را ببوسیم و بوی شلمچه بگیریم …

    یا:و به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.
    نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…

    خدایی تا حالا جایی ندیدم اینطور قشنگ کلمات را به خدمت بگیرند. و شما برای هدفی والا کلمات را اسیر قلمتان میکنید.
    و دلها را اسیر قلمتان!
    شاید ما هم به اندازه شما حاج بخشی را دوست داشته باشیم ولی هیچ وقت
    نمی توانیم به این قشنگی عشقمان را به ایشان ابراز کنیم.

    پس از قلم شما مدد میگیریم:شان تو، همین بود. تویی که در «روزگار جنگ»، خود بارها و بارها به سراغ شهادت رفته بودی، اینک نوبت فرشته امن و امین شهادت بود که در «جنگ روزگار» سراغ تو بیاید و تو را ببرد پیش شهدا. حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای.”

    السلام علیک یا اباعبدالله الحسین…

  51. امین چیذری می‌گوید:

    سلام. یادش بخیر حسین جان!
    عجب لوبیا پلویی مهمانمان کرد!! خدایش بیامرزد. شما هم حق کپی رایت را رعایت کن! عکس ما را میزاری در وبلاگ اما عکس ما عمل می کنی؟!!
    حسین قدیانی: فدای تو!! اولا که ما خودمون دوربین به دست بودیم اون روز، ثانیا چی می شه یه بارم ما حق یکی رو بخوریم؟! خیلی یادش به خیر امین!

  52. حنظله می‌گوید:

    – می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج!
    دلم خیلی گرفت.
    خدا رحمتش کنه حاج بخشی رو.
    خدایا من روسیاه به “اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود” دلخوشم.
    ناامیدم مکن حسین(ع) جان

  53. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا حی و یا قیوم**

  54. حاجی بخشی هم دیگر تحمل عذاب زمانه را نداشت، تحمل غربت بسیجی ها در فضای شهر را نداشت، و تحمل گریه های بغض آلود دلتنگی را از مسجد ارگ….نمی دانم…

  55. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “و دست می کردی در جیب لباست و به هر کدام از ما، یکی یک شکلات می دادی که عمرا تمام نمی شد!”

    یه بار از این شکلات هائی که گفتین نصیبم شده. با خونواده رفته بودیم راهپیمائی و در مسیر حاج بخشی رو دیدیم. داداشم رفت سمتشون برای عرض ادب. چند لحظه بعد که برگشت یک شکلات بهم داد که حاج بخشی بهش داده بود. از اون شکلات های کوچولو که بسته بندی قرمز رنگی داره.
    خدا رحمتشون کنه.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  56. عمار می‌گوید:

    ای پیر مرا به خانقاهی برسان
    یاران همه رفتند براهی برسان
    طاقت شدم از دست و پناهی نرسید
    فریاد رسا پناهگاهی برسان….
    چقدر دلم گرفته.خوش به حال شهدا الان چه سور و ساتی دارن….

  57. پری می‌گوید:

    سایت حاجی بخشی راه اندازی شد:

    http://saidghasemi.ir/hajbakhshi-fa.html

  58. سلاله 9 دی می‌گوید:

    پیکر رزمنده جانباز و پیرجبهه ها، حاج ذبیح الله بخشی، جمعه و پس از نماز جمعه از مقابل دانشگاه تهران تشییع و برای خاکسپاری به بهشت زهرا (س) منتقل می شود.
    فردا پنجشنبه هم ساعت ۱۰ صبح در کرج و ازمیدان سپاه تا مقابل تالار شهیدان نژاد فلاح کرج با حضور مردم و مسئولان تشییع خواهد شد.

  59. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    خاکی بود…
    و فرشته داشت…
    خانه تو سنگر ما بود…
    یعنی کیلومتر ها جلوتر از جنگ…
    حتی فرشته ها هم باید مسلح وارد می شدند…
    از پیش ما رفته ای، پیش از ما بهتران، پیش جگرگوشه هایت…
    حالا تو همسایه دیوار به دیوار کربلا شده ای. خوشم آمد از سلیقه ات…
    .
    .
    .
    ما داره حسودی مون می شه به شما…

  60. عمار می‌گوید:

    ماشالله حزب الله دو بخش است بخشی را شهدا باخون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم.نترسیم، محکم بگوییم.
    .
    .
    .
    ما داریم از درد فراق داغون میشیم….
    .
    .
    .
    ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲چشم بارونی خیلی بارونی بگیم ماشالله حزب الله…
    .
    .
    .
    خدای من این کلمات چه میکنه با دل ما….

  61. شادی روحش الفاتحه مع الصلوات
    برادر حسین دمت گرم خدا قوت من بخشی که نه کلشو دودر کردم از بی سوادی دیگه به بزرگی خودت به بخش اگه وقت کردی به وبلاگ ما هم سر بزن یا حق

  62. مجنون می‌گوید:

    ماشالله حزب الله

  63. خبرنگار 1390 می‌گوید:

    سلام به همه داداش های خوب و عزادار « حاج بخشی » حبیب بن مظاهر جبهه ها ! این مثنوی را فارس کار کرده ، حیفم آمد نذر « حاج ذبیح » نشود . به نقل از فارس است :

    یاد آن «کی خسته‌ است» یادش به خیر/حاج بخشی رسته است یادش به خیر

    با شهیدان بعد از این همخانه‌ای / جمع‌شان جمع است و تو پروانه‌ای / یاد آن «کی خسته‌ است» یادش به خیر/ حاج بخشی رسته است یادش به خیر

    به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، سیاوش امیری جانباز دفاع مقدس، نویسنده و شاعر متعهد انقلاب و از همرزمان مرحوم «حاج ذبیح‌الله بخشی» معروف به حاجی بخشی،‌ به مناسبت درگذشت پیرجبهه‌ها مثنوی سروده و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.

    آی پیر جبهه‌ها یادت به خیر
    واصل وصل خدا یادت به خیر

    رفتی و از خاک پرّان گشته‌ای
    همدم خوب شهیدان گشته‌ای

    بی شهیدان سال‌ها خونابه را
    نوش جان کردی عزیز جبهه‌ها

    مرد میدان بلا حاجی ذبیح
    نورچشم بچه‌ها حاجی ذبیح

    شیر غران جنوب و غرب ما
    ای غریبان را همیشه آشنا

    دست‌هایت نذر عباس علی
    گوش بر فرمان مولا و ولی

    ای حبیب‌بن‌مظاهر گونه مرد
    یادگار سالها اندوه و درد

    درد گفتم؛ درد آمد بر دلم
    با که گویم حاجی بخشی مشکلم

    یادشان رفته چرا جنگیده‌ایم
    یا چرا درخون خود غلتیده‌ایم

    یادشان رفته صفای جبهه‌ها
    مردهای با وفای جبهه‌ها

    یادشان رفته صنوبرهای پاک
    بی‌سر افتادند بر دامان خاک

    صدهزاران لاله که پرپرشدند
    جملگی نذر علی‌اکبر شدند

    آن صنوبرهای غلتان روی خون
    سروهای پایدار سرنگون

    یاعلی‌گویان شب‌های خطر
    فاتحان جمله در خون غوطه‌ور

    پاسداران سحرگاهان و روز
    شب‌ستیزان به شب شعله فروز

    آن خرامان یوزهای شب شکن
    چلچراغ روشن هر انجمن

    پاک ققنوسان خاکستر شده
    جان فدای بیرق رهبر شده

    ای کفن‌پوش‌ کفن‌پوشان ما
    ای غریو شهر خاموشان ما

    پیر گُرد جبهه‌ها حاجی ذبیح
    نوکر آل عبا حاجی ذبیح

    با شهیدان درد دل کن زین سپس
    گو به آنان وارهیدی از قفس

    جای تو دردانه در کنج قفس؟
    این چنین حرفی مگو نشنیده کس

    با شهیدان بعد از این همخانه‌ای
    جمع‌شان جمع است و تو پروانه‌ای

    یاد آن «کی خسته‌ است» یادش به خیر
    «حاج بخشی رسته است» یادش به خیر

  64. عمار می‌گوید:

    عمار یاسر یک حجت قاطعه الهی است.عظمت آن اصحاب خاص امیرالمومنین (علیه السلام) در همین است که در هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و راه را گم نکردند.
    امام خامنه ای

  65. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    . «ماشالله حزب الله» دو بخش است؛
    . بخشی را «حسین» نوشت،
    . بخشی را خواند؛
    . «بخشی»…
    .
    .
    .
    .
    . بهشت را پر کردند از این شعار…

  66. عمار می‌گوید:

    شعر عالی بود ممنون از خبرنگار ۱۳۹۰

  67. yusef می‌گوید:

    شماهم گزینش میکنی نظرات رو….

  68. سیداحمد می‌گوید:

    حاجی بخشی هم به شهدا پیوست؛ ما ماندیم و ….

    http://upload20.ir/upload/13256908051946882336.mp3

  69. کبوترحرم می‌گوید:

    پیکر پیر جبهه ها..:حاجی بخشی:.. در ..:قطعه۲۶:.. گلزار شهدا در جوار مزار ابوالشهدا افراسیابی به خاک سپرده خواهد شد.
    .
    .
    .
    .
    .
    …::قطعه۲۶::…
    شادی روحش صلوات
    اللهم صلعلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

  70. سلاله 9 دی می‌گوید:

    شهدا شرمنده ایم…
    توی قصه ی عاشقی همیشه بازنده ایم…
    انشاءالله ما هم بشیم فدای سیدعلی.

    ممنون مبصر بزرگوار. خیلی به جا و متناسب بود با حال و هوای این متن، گذاشتن این لینک.

  71. پری می‌گوید:

    قطعه ۲۶

    چه خوب!

    ما که “شرمنده ایــــــــــــــم”

  72. احسان می‌گوید:

    ای کاش نام چنین اسطوره های قبل از شتافتن به دیار باقی بر سر زبان ها باشد

  73. مسعودساس می‌گوید:

    “خداحافظ «عمار خط مقدم جنگ روزگار»”

    \\خداحافظ…//

  74. م.طاهری می‌گوید:

    خیلی قشنگ بود، خیلی بوی حاجی بخشی بود
    ولی بند آخر یه چیز دیگه بود
    خدا را شکر که با این بند تمام شد متنی که با ۲ چشم بارانی، خیلی بارانی خواندمش

    “می دونی چیه حاج بخشی! من دروغ گفتم! ما بخیلیم… ما داره حسودی مون می شه به شما… ما داریم از درد فراق، داغون می شیم! تو خوش باش با بچه های کربلای پنج! ما دیگه یاد گرفتیم چه جوری باید گریه کنیم و خودمون رو آروم کنیم و با ۲ چشم بارونی، خیلی بارونی، بگیم: «ماشاء الله حزب الله».”

    خوش به حال بهشتی ها. حاج بخشی سهم آن ها شد، دلتنگی سهم ما

  75. چشم انتظار می‌گوید:

    حاج ذبیح‌الله بخشی‌زاده سال ۱۳۱۲ در یکی از توابع اراک متولد شد. در سن ۷ سالگی پدرش توسط نیروهای متفقین، به شهادت می رسد و او از آن پس مسئولیت خانواده را به عهده می‌گیرد. وی از دوران کودکی زندگی پرماجرایی داشت. پیوستن به آیت‌الله کاشانی و گروه شهید نواب صفوی در کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و مبارزه با رژیم طاغوت از روزهای انقلابی وی به شمار می‌رود. حاجی بخشی از سن ۴۷ سالگی به جبهه‌ اعزام شده و تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه‌ها بود؛ حضورش در هشت سال دفاع مقدس، شهادت فرزندان و دامادش در راه اسلام و علمداری وی در تمام صحنه‌های دفاع ولایت، روایتی است از پرباری زندگی این پیر جبهه‌ها. پیکر پاک مرحوم بخشی زاده که در روز ۹۰/دی/۱۳ از قفس تن پرواز نمود، در روز جمعه ۹۰/دی/۱۶ در قطعه ی (مقدس) ۲۶ بهشت زهرا (س) در جوار مزار ابوالشهدا (افراسیابی) آرام خواهد گرفت.

  76. emad می‌گوید:

    بسم الرب شهدا و الصدیقین

    با تو حتی ولیعصر هم بوی شلمچه می داد

    کیست که بعد از جنگ حال و هوای شلمچه و فکه و دوکوهه داشته باشد و با دیدن شما احساس غربت کند؟ بچه حزب اللهی همه با دیدن شما یاد همت ها و باکری ها ، باقری ها و … می افتادند.شما بعد از گذشت سال ها لباست و تنت و روحت بوی شهدا می داد .با شما خیابان های تهران معطر می شد به عطر کربلای ۵ به عطر شهدای گمنام فکه و… . حاج بخشی می دانم الان میهمان شهدا هستی و در شادی مستانه خود.میدانم که به آرزوی دیرینه ات رسیده ای آنهم اینکه با شهدا باشی.تو حتی بعد جنگ ظاهرت هم عوض نشد تو حتی بعد جنگ گرد پوتین هایت را که بوی شلمچه می داد را پاک نکردی .تو شاید در میان جوانان حزب اللهی بودی و می خندیدی اما می دانم که ته دلت چه غوغایی بود.مگر می شود غوغای شب های عملیات را از یاد برد .تو خنده هایت هم ما را یاد همت می انداخت.حاج بخشی می دانم که الان همسفره شهدایی از آنان بخواه که برای آقایمان دعا کنند؟ خودت بودی و دیدی آقایمان را در فتنه ها که چه ها کشید از دست مارقین و ناکثین و قاسطین. می دانم که اشک های سید علی را دیدی از شهدا بخواه که برای سلامتیش دعا کنند؟ بالاخره شما ریش سفید بچه حزب اللهی ها هستی.مگر می شود شما بخواهید و حرف تان زمین بمانند.

  77. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ۱۱۷* امیرالمومنین علی علیه السلام:

    نیازهای تان را با عزت نفس و آقایی طلب کنید؛ چرا که برآورده شدنش به دست خداست.

    (شرح ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۷)

  78. به جای امیر می‌گوید:

    صد درصد! (گفت و شنود)

    گفت: یکی از حامیان فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ که برای بی بی سی هم نظرات شرعی(!) می داد، در دیدار با تعدادی از دانشجویان بر ضرورت مقابله با ظلم و ظالم تاکید ورزیده است.
    گفتم: یعنی از اینکه در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل و انگلیس و منافقین و بهایی ها و مارکسیست ها و سلطنت طلب ها همراهی و همکاری کرده بود پشیمان شده و توبه کرده است؟!
    گفت: ای بابا! اصلاً به روی خودش هم نیاورده!
    گفتم: حتما از آمریکا و اسرائیل و انگلیس و دیکتاتورهای عرب به عنوان ظالم و ستمگر اسم برده است.
    گفت: کجای کاری؟! مگر کسی که در فتنه ۸۸ با آمریکا و اسرائیل همراهی داشته است جرأت می کند آنها را ظالم و ستمگر بنامد؟!
    گفتم: پس منظورش چیست؟ و اصلا با آن سابقه ای که دارد چی شده که از مبارزه با جنایتکاران حرف زده است؟
    گفت: اتفاقا در همان سخنرانی انگیزه خود را لو داده و گفته است «بعضی از همدست های جنایتکاران به ظاهر علیه ظلم و ستم موضع می گیرند تا هویت خود را پنهان کنند.»
    گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی می گفت؛ کسانی که صد درصد نسبت به چیزی اطمینان دارند، آدم های قابل اعتمادی نیستند. از او پرسیدند؛ چقدر به این حرف خودت اطمینان داری؟ جواب داد؛ صد درصد!

  79. بسیجی می‌گوید:

    حسین اقا نمیخوای مطلبی راجع به حکم تاریخی قوه قضاییه برای فائزه ببخشید ( فاح…) هاشمی بنویسی

  80. احساس می‌گوید:

    ……. حزب الله
    “ماشاالله” یش را ننوشتم چون حاج بخشی دارد می گوید فقط کافیست درست گوش کنیم

  81. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  82. بسیجی می‌گوید:

    حسین آقا سوال ما جواب نداشت؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

  83. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    تا دقایقی دیگر، ستون یمین به روز می شود…

  84. احمد می‌گوید:

    سلام
    به شما تبریک می گم
    متن شما از تریبون رسمی نماز جمعه برای وداع با حاجی بخشی خونده شد

    راستی شما مرتب نماز جمعه می آیید؟

  85. سلام
    طرح ویژه…
    تا به حال چند بار به این صحنه خیره مانده اید؟ بهترین لحظه زندگی همان است.
    مگه نه؟
    http://camp707.com/archives/2131

  86. پایگاه شهیدعباسپور می‌گوید:

    جمعا دلتون بسوزه چون حاج بخشی بچه محل ورفیق و دوست و یاور ما بود خدایش بیامرزد

  87. سیداحمد می‌گوید:

    در این پست ۵۰ نفر، ۷۸ کامنت گذاشته اند!
    حسین قدیانی: چه دلی تنگ کردم الساعه برای حاج بخشی… ببینی الان کجاست و داره چی کار می کنه…

  88. سیداحمد می‌گوید:

    راهپیمائی ۲۲ بهمن چند سال پیش یه عکس از حاجی گرفتم الان هر قدر می گردم عکسه رو پیدا نمی کنم!
    روحش شاد… همنشینی شهدا چه لذتی داره…

  89. سلام می‌گوید:

    خداراشکرحاج بخشی مرد.
    کسی نیست به او بگوید : ماشاالله،حزب الله دیگر تمام شده،این حرفها و شعارها مال همان عهدکندس پادشاه است.
    او با سربند،لباس خاکی بسیجی و اسلحه سیمینوفش ،دموکراسی ما را زیر سوال برده بود.
    با حضور او در تهران ما نمی توانستیم سرهایمان را جلوی جنتلمنهای غرب بالا بیاوریم.
    ما به چه چیز او افتخار می کردیم…؟
    با مرگ او ایران چند قدم به حقوق بشر نزدیکتر شده است.
    انگاری بعد فوت او ما متمدن تر شده ایم!
    کسی بود یا نمی خواستند به او بگویند:حاج ذبیح الله ، حزب الله تمام شد.الان دهه ، دهه جامعه مدنی است همراه با حال و حول بدنی.
    نمی دانم رسانه ملی ما که بیشتر به مرده پرستی شباهت دارد چرا بعد فوت او متوجه شده که حاج بخشیی هم هست و در خیابان کارگر خانه ای دارد…نمی دانم ضرغامی بعد فوت حاج بخشی چه می خواهد؟جناب ضرغامی جان حاج بخشی بگذارید نفس راحتی بکشیم.
    هنوز هم مثل حاج بخشی چندتایی در تهران جا خشک کرده اند،همین سعید قاسمی ،فکر می کند هنوز در دهه ۶۰شمسی قرار دارد از کشورگشایی و بسیج جهانی و از اینجورحرفها می زند،نمی دانم کله اینها چه شباهتی،نسبتی با قرمه سبزی دارد…!؟
    رزمندگان زیادی در تهران داریم اما عده ای دم به تله دادند و افتادند در وادی قدرت و شهرت و…چند تایی پیرپاتال مانده اند که تا دق مرگمان ندهند رهایمان نمی کنند.
    در این گرانی و دلهره ریختن یا نریختن یارانه ها ، حاج بخشی دیگر به کارمان نمی آید،به ما بگو کجا وام ۴درصد میدهند که با کله به سمتش هجوم آوریم!
    سرور و مرشد لباس شخصی ها رفت.این روزها لباس شخصی ها یتیم شدند.ازجانب ما به همه آنها تسلیت تسلیت
    هربار خواستیم چرخ انقلاب رو به سمت جامعه مدنی و توسعه سیاسی و تنش زدایی حرکت دهیم چوب حاج بخشی لای چرخهامان گیر می کرد
    خدا را شکر….این چندتا هم بروند دیگر نفس راحتی می کشیم.
    دست بی بی سی درد نکند ، با ساخت مستندی از حاج بخشی به همه فهماند که ما از دستش چه می کشیم!
    حاج بخشی از اینکه ما را تنها گذاشتی خیلی خوشحالیم.اصلا تو مال این زمان و دوران نبودی فکر کنم ملائک در سوار کردن شما ازاتوبوس شهادت غفلت کردند.
    ******************************
    سلام خدا برشهیدان و ایثارگران
    متن بالا چکیده ای از توهین ها و تهمت هایی بود که عده ای روشنفکرنما به رزمندگان دفاع مقدس می زدند و می زنند.دلمان از دست آنان چرکین است جام زهری نیست که بنویشیم.
    و رسانه ملی ما همچنان مرده پرست باقی مانده،با این وضع چه کنیم خدا می داند.
    خدا را شکر در زمانی نفس می کشیم که حاج ذبیح الله بخشی ها در آن نفس کشیده اند

  90. باران-تهران می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی به فاصله یک روز از مهمانی رفتن حاجی بخشی پدربزرگ من هم به مهمانی دعوت شد آقای حاج حسن حسین زاده پدر دو شهید هشت سال دفاع مقدس مرتضی و مصطفی این که این پیام و نوشتم علتش خصوصیات مشترک پدر بزرگم با تمام پدرای شهیده اونم اینکه همشون عقد اخوتی بی مثال با پیر جماران وحضرت آقا بستن پدربزرگم هرچند سواد قرآنی داشت اما انقدر قشنگ مسایل سیاسی روز و متوجه می شدند که باعث تعجب اطرافیان می شد از سالها پیش حتی قبل از فتنه هشتاد و هشت از ناخالصی های بعضی از آقایون می گفت و همیشه گوش به فرمان رهبری بود . چیزی که این روزا دلمونو می سوزونه بی توجهی بنیاد شهید شهرستان کاشمره روز تشییع جنازه این پدر بیشتر از اینکه سرمای زمستون آدمو بلرزونه سرمای بی توجهی دلمونو لرزوند دریغ از یه تبلیغات کوچیک برای اطلاع رسانی مردم کاشمر منت به سرمون گذاشتن یه قبر نزدیک عموهای شهیدم به پدرشون پیشکش کردن ناقابل یک میلیونو دویست هزارتومان !!!! هرچند عمو های من هدفشون خیلی بالاتر از این حرفها بوده و حتی پدربزرگم هیچ جایی عنوان نمی کردن که پدر شهید هستن اما ای کاش مردم عوام می دونستن خانواده شهدا خیلی مظلوم اند با تمام این بی محبتی ها اما باز هم همین خونواده ها هستند که پشت ولایت ایستادند توی تمام روزهای سخت پشت حکومت اند و روزهای شادی از دور فقط نگاه می کنند .راستی پدربزرگم خیلی دوست داشت حضرت آقا رو از نزدیک ببینن بارها وعده اش را داده بودند اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد (کاشمر قسمتی از استان خراسان رضوی است که بیشتر با نام شهید مدرس عجین شده)
    حسین قدیانی: خدا به شما صبر بدهد… و پدربزرگ را همنشین خوبان اهل بهشت قرار دهد…

  91. باران می‌گوید:

    از محبتتون ممنونم.راستی شما چرا عکس العملی به برنامه دو شب پیش پارک ملت نشون ندادید !!!

  92. پرستو می‌گوید:

    به ما یاد دادی «ماشاء الله حزب الله» ۲ بخش است؛ بخشی را شهدا با خون خود گفتند و مابقی را ما باید بگوییم. نترسیم، محکم بگوییم. ایستاده بگوییم و ایستاده بمانیم و ایستاده بمیریم…
    🙁

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.