نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله
دمت گرم… رشت هم ۸ دی داشت و هم ۹ دی ولی دهم یادم نیست اما نماز جمعه پرشوری هم داشت…
دمت گرم و خسته نباشی بخاطر این همه زحمت… سپاس از اینکه مغرورانه عکس “مقایسه یک وبلاگ و یک رسانه به اصطلاح ملی” را گذاشتی… غلط می کنی اگر مغرور نباشی!
با دو راس بالا و سه راس پایین کارهای رسانه تو اون عکسه کلی 🙂 کردم مخصوصاً […]
“کاش انقلاب اسلامی، رسانه ای به بزرگی نامش می داشت…”
دغدغه هایتان را دوست دارم چون خیلی دیدِ عمیقی دارید.
متاسفانه ۸ و ۹ و ۱۰ دی یکی از هزاران کمکاریِ رسانه ملی! ماست.
۸ دی حضور مردم در بعضی شهرستان ها، از راهپیمائی هائی مثل روز قدس و ۲۲ بهمن خیلی حماسی تر بود!
تا وقتی همه فکر و ذکر مدیران سازمان قدردانی از خودشان و رقابت در پخش فیلم و سریال تکراری است، اگر صد هزار بار هم بنویسند «اسلام پابرهنه ها» افاقه نمی کند!
ممنون داداش حسین،
واقعا خسته نباشید.
عملکرد رسانه ملی:
“…مصاحبه با چند عمار و کامل کردن رسالت خود دراین زمینه!!!
نشان دادن چند بد حجاب در ۹دی تهران؛ به این معنی که ما آخر جذب حداکثری هستیم!…”
نمودارتان عالی بود داداش حسین!
امسال، ابتکار ویژه رسانه ملی، به جز آن بیلبیلکی که چند روز قبل از یوم الله ۲۲ بهمن هم سر و کله اش گوشه تلویزیون ملت پیدا می شود، چه بود؟!
واقعا!
حالا واقعا اسمش بیلبیلکه؟!
آیا شهدای فتنه، گناه کردند که به جای روزگار جنگ، در جنگ روزگار به شهادت رسیدند؟!
اگه به اختیار اینا باشه شهدای فتنه اصلا شهید حساب نیستن!!
مسابقه ی پیامکی و پر کردن جیب مخابرات!
“شرایط حساس کنونی” بود؟ درست خوندم؟!
“چی توز نمکی” رو خیلی سخت خوندم!
فکر بامزه ایه که دستی مینویسید.
خیلی خوب خلاصه کردید برنامه های تلوزیون رو. ولی چی توز نمکیش خیلی بیشتره!
از حالت نوشتن به عمل نزدیک شوید و گروه های امداد درست کنید به مناطق محروم بروید فعالیت های کشاورزی و صنعتی را تشویق کنید و حس دوست داشتن و محبت را تمرین کنید تا مردم امیدوارتر شود
from Canada
حسین قدیانی: دیگه باید چی کار کنیم؟! اونو بگو… خودمونیم ها! نشستی توی کانادا، همین طوری می گی لنگش کن!!
۸و ۹ دی خیلی روز بزرگی بود…….
ولی من یادم تو شهر ما روز ۱۱ دی هم بعد نماز جمعه یه راهپیمایی بود البته ، نه به شلوغی ۸ دی……
شبکه های استانی هم فقط تو اخبار، هر شهرو شاید ۱۰ ثانیه نشون دادند……
امسال خب چندتا مستند گذاشتند، اون موقع که هیچی، شاید بیشتر به فکر به دست آوردن دل فتنه گرا بودن، تا پابرهنه ها و بسیجی ها….
…
بسیج دانشجویی دانشگاههای استان همدان در اعتراض به پخش خبر کذب اعتراض دانشجویان به جریان انحرافی در ۹ دی توسط صدا و سیمای همدان بیانیه صادر کرد.
در این بیانیه آمده است: شمشیر انتقادمان را این بار از رو بستهایم و آن هم نه برای استاندار همدان و جریان انحرافی بلکه برای صدا و سیما و روی صحبتمان با مهندس ضرغامی است.
ریاست محترم صدا و سیما
همانجا که امام امت و پیر جماران(ره) آن را دانشگاه نامیدند. جناب آقای ضرغامی آیا به راستی از عملکرد مدیرانتان در سطح استانها خبر دارید؟ آیا میدانید مدیر ارشد صدا و سیما در سطح استان همدان بازیچه منصوبان به جریان انحرافی در سطح استان شدهاند؟ آیا میدانید در سال گذشته اولین همایش بینالمللی بیداری اسلامی به همت جوانان بسیجی و پیرو ولایت در دانشگاه بوعلی سینا همدان برگزار شد؟ و مدیران شما به دلایلی واهی از پخش تیزر این برنامه سرباز زدند؟ اگر ندانید هم دور از انتظار نیست. آیا میدانید جایگاه دستگاه زیر نظر شما در این میان چیست؟ بدون شک میدانید و مدیران شما در سطح شهرستانها هم میدانند و به همین دلیل است که از وظیفهشان سر باز میزنند تا موجب ناراحتی آقای پشت پرده نشده باشند. سؤال اینجاست که پخش تیزر همایش بیداری اسلامی با کدام قانون جمهوری اسلامی منافات دارد؟
این بیانیه میافزاید: آقای مهندس از شعار نمازگزاران همدانی در ۹ دی روز بصیرت که به فرموده مقام عظمای ولایت موهبت الهی بود خبر دارید؟ آیا میدانید سخنران پیش از خطبههای نماز جمعه در روز بصیرت استاندار همدان آقای پیریایی منتسب به جریان انحرافی بود؟ ایشان همان کسی است که با بیبصیرتی علیه ولی فقیه زمانش اقدام کرد صرفا به خاطر خوش خدمتی به آقای مشایی و بیانیه ضد ولایت فقیه را با چشم بسته امضا کرد. به خاطر آقایی بیارزش! بدانید که این یعنی پذیرش ولایت (…) که از پذیرش سرپرستی آن کم ارزش نشأت میگیرد. این فرد به خودش جرأت داد برای تحت فشار قرار دادن رهبری این نظام پای آن نامه تدوین شده توسط آن بیارزش را امضاء کند که بدون شک این امضا حکم پذیرش … بود که البته از دیرباز امضا شده بود و مطمئن باشید که این فرد به درستی معنای بسیج و بسیجی را نیاموخته است و گرنه چنین گستاخی نمیکرد.
جناب ضرغامی این فرد فضای خود رأیی در استان همدان طنین انداز کرده است و به کسی هم پاسخگو نیست. و دعوت رسمی دانشجویان را بارها و بارها رد کرده است و جالب اینجاست که تمامی منصوبان ایشان مدیریتهای ارشد استان را تحویل گرفتهاند از جمله صدا و سیمایی که حضرت عالی باید بر آن نظارت کنید. به راستی چرا باید فردی بیبصیرت که علیه ولی فقیه زمانش نامه امضا کرده است سخنران بیش از خطبههای نماز جمعه در روز بصیرت در شهر دارالمؤمنین و دارالمجاهدین همدان باشد؟ ایا میدانید نمازگزاران با بصیرت همدانی علیه این فرد که خود را بسیجی میداند و همچنین علیه جریان منحرفی که خون به دل مسؤولان نظام کردهاند در روز ۹ دی شعار دادند؟ همانهایی که مقام معظم رهبری تمام قد در مقابلشان ایستاد و فرمودند تا زمانی که من زنده هستم نخواهم گذاشت در حرکت ملت به سوی آرمانها ذرهای انحراف ایجاد شود.
جناب ضرغامی نهاد زیر نظر شما در استان همدان در دست منصوبان جریان خاص است که اگر نبود در بخشهای خبری خود خبر را به درستی منعکس میکرد و از ارائه مشتی اراجیف که مشخص بود از دفتر استانداری به آنها دیکته شده است خودداری میکرد.
جناب آقای ضرغامی صدا و سیما طوری خبر را القا کرد که افرادی که حضور نداشتند این طور برداشت میکردند که نمازگزاران همدانی برای مقابله با امام جمعه محترم شهر و همچنین جهت اخلال در نماز باشکوه و با صلابت جمعه اقدام کردهاند. ولی هر وجدان بیداری خلاف این موضوع را تأیید میکند. آیا میدانید نمازگزاران تا پایان در نماز جمعه حضور داشتند و حتی کوچکترین بیادبی به هیچ فردی نکردند. پس چگونه است که در جمهوری اسلامی این چنین با دستور یک فرد که علیه ولی فقیه زمانش قیام کرده است نماز گزاران بسیجی را اخلال گر معرفی میکنند. آیا با توجه به فرموده امام امت نباید اینان در آتش خشم و غضب الهی بسوزند.
آقای ضرغامی دقایقی را با مدیرتان در سطح استان هم کلام شوید که چرا اعتراضی را که از سر دلسوزی و در کمال ادب و احترام از سوی مسؤولان استانی از قبل برای عدم سخنرانی استاندار مطرح شده بود را پوشش ندادند و چرا فریادهای نمازگزاران را به درستی پوشش ندادند و چرا تصمیم به ایجاد تنش بین نمازگزاران و امام جمعه محترم شهر گرفتند که خداوند میداند نمازگزاران اصلاً چنین کاری نکردند و قصد همچنین کاری هم نداشتند. پس چگونه است که این چنین خبر را به دروغ مخابره میکنند. چگونه است که خبر سراسر کذب صدا و سیمای همدان در خصوص شعار نمازگزاران همدانی اخلال نیست ولی شعار علیه فردی که بر علیه رهبری نامه امضا کرده اخلال نامیده میشود. واقعاً چرا وارونه حقایق گفته میشود آنچه منعکس شده خبری دروغ و به نفع جریان انحرافی است و شائبه دسیسه در آن کاملاً مشهود است، چرا که این جریان قصد دارد جوانان نماز گزار را که هر هفته پشت سر امام جمعه محترم همدان نماز میخوانند در مقابل امام جمعه محترم قرار داده و کاملاً موضوع استاندار خاطی همدان را در حاشیه قرار دهند و این وارونه کردن حقیقت و یک شیطنت رسانهای است که شما نباید اجازه دهید چنین اتفاقی در عرصه مدیریت شما بیفتد، زیرا این جریان ممکن است در جاهای دیگر هم با همین حربه وارد فضای سیاسی کشور شده و مسائل را به نفع جریان انحرافی رقم بزند.
در پایان ما دانشجویان بسیجی حمایت خود را از نمازگزاران همدانی در اعتراض به سرکرده جریان انحرافی در استان اعلام میکنیم و به مسؤولان صدا و سیمای استان فرصت میدهیم تا خبر خود را تصحیح و به مشابه خبر اولیه خود چندین مرتبه پخش کنند در غیر این صورت ما هم از ظرفیتهای جنبش دانشجویی استفاده کرده و به سمت شما در صدا و سیما خواهیم
به سمت شما در صدا و سیما خواهیم آمد.
…
بنویس تشویق می کنم بنویس اگر…
قضیه این مسابقه نظر سنجی چیه؟ توضیح بده
سلام
برای اینکه اطلاعات عمومی تان نسبت به صداسیما بیشتر بشه این قسمت رو حتماً بخونید!!!
رویش یک فیلمساز در۹دی
شنبهی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظهی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باختهام.
اشاره:
نامش را که در اینترنت جستجو میکنم، از جشنواره تورنتو میخوانم و انیمیشنی که برایش خیلی زحمت کشیده و حالا برایش افتخار آفرین شده. از فیلمهایی که فیلمنامه هایشان را نوشته تا انواع پویانمایی ها و مستندهایی که ساخته، تا انواع جوایز و افتخارات، همه را در کارنامهی یک دختر متولد ۱۳۵۹ با مدرک کارشناسی کارگردانی میبینم. از خودش که میپرسم، میگوید شاید یک روزی افتخارم این بود که کتابی با امضاء رئیس دولت اصلاحات به یادگار دارم… اما این همهی داستان نیست. همهی داستان دختری که تنها هدفش ادامهی تحصیل در فرانسه، مهد هنر امروز، بوده و در کوتاه زمانی خود را میان برهوت صفین و کنار جناب عمار میبیند. همهی داستان دختری که وقتی حرف از شهادت میزند بیدرنگ بغض شیرینی میکند و میگوید: خدا خیلی عادل است، حالا که هوس شهادت را به ما داده، ما را در حسرتش نمیگذارد.
مصاحبهای که خواهید خواند، گفتگوی ساده ایست پیرامون یکی از رویشهای بعد از فتنهی۸۸ ، مصاحبهای با مستندسازی که بعد از طی هزار توی شک، به یقین دست یافته و حالا بازگویی تحول فکریاش را رسالت خود میداند. به این امید که بیش از پیش این رویشها در جامعهمان دیده شوند.
قبل از ورود به بحث اصلی، میخواستم بدانم چرا تمایل دارید ناشناس مصاحبه کنید و اسم و عکسی از شما کار نشود؟
از دیدگاه خیلی از دوستان سابقم، من مغضوبم. حتی گاهی بین خانواده هم دچار مشکل میشدم، مخصوصا اوایل که تازه طرز نگاهم نسبت به قصهی فتنه تغییر کرده بود. اما اینکه نمیخواهم اسمی از من در میان باشد بیشتر به خاطر فضای حاکم بر مجموعههای هنری است. غالبا در اینگونه فضا ها مدافعین حریم ولایت و حتی مذهبیون مهجورند. چنانکه اگر کسی به نفع نظام حرفی بزند ناخودآگاه از این جمعهای شبهه روشنفکری طرد میشود. مثلا ما برای یک شهیدی میخواستیم مستند بسازیم، تدوینگر مناسبی هم پیدا کردیم و مبلغ قابل توجهی هم پیشنهاد دادیم، موضوع هم سیاسی نبود، بلکه صرفا راجع به یک شهید بود، تدوینگر قبول نکرد. گفت من مشکلی ندارم اما بعد ها به ضررم تمام میشود. دیگر خیلی ها با من همکاری نخواهند کرد.
البته من به تازگی به نتایج بهتری هم رسیدهام. حس میکنم خدا در های تازهای را جلوی پایم باز میکند. دوستهای تازه پیدا میکنم. با کسانی که شاید سابق بر این اصلا سمتشان نمیرفتم، اما الآن که سراغشان میروم میبینم چقدر آدمهای خوبی بودند و من بیخبر از آنها.
سالهای قبل از انتخابات فعالیت اجتماعی یا سیاسی داشتید؟
در دوران دانشجویی ما کم کم بحث انرژی هستهای در حال مطرح شدن بود. خاطرم هست که یکی از همان دختر چادری ها که آنروز ها چندان خوشم نمیامد، تراکتی نصب میکرد به دیوار راجع به تجمع به حمایت از بحث انرژی هستهای. فکر کنم سال ۸۰ بود. واقعا این کار ها برایم احمقانه بود. میگفتم اینها فیلمساز نمیشوند. دنبال ماجراجویی اند. اهل تخیلاند. البته در اعتراضات اصلاحاتی ها هم شرکت نمیکردم. چرا که کلا برای من هیچ چیز مهمی اینجا وجود نداشت.
الآن چطور فکر میکنید؟
الآن خیلی چیزها برایم مهم شده. شاید کلیشهای بشود گفتنش اما احساس می کنم الآن دارم برای امام زمان کار میکنم. مخصوصا اینکه صدا و سیما را زیر نظر مستقیم مقام معظم رهبری میدانم، فکر میکنم هر قدمی که اینجا بردارم، در راه ولایت و در نهایت در راه زمینهسازی ظهور است. شنیدم از آیتالله فاطمینیا که از آیتالله بهاءالدینی نقل میکردند که اگر خدا کسی را بخواهد هدایت کند، مبدأ میلش را تغییر میدهد. حس میکنم واقعا امیالم با سابق متفاوت شده.
از انتخابات ۸۸ برایمان بگویید.
شنبهی بعد از انتخابات احساس یأس پیدا کردم. دقیقا مثل احساس لحظهی غرق شدن کشتی تایتانیک! حسم این بود که نجات کشور منوط به این پیروزی است. حس کردم همه چیز را باختهام. نا خودآگاه گفتم تقلب شده. تظاهرات سکوت را هم رفتم اما بعدش دیگربرایم شبیه بازی شده بود، من هم کلا مخالف این بچه بازی ها بودم. ولی از تایید نتایج توسط رهبری دلگیر بودم. فضای قبل انتخابات دوستانه بود و رقابتی. اما حیف خراب شد.
چه چیز باعث شد فضا خراب شود؟
مشکل از زمانی شروع شد که بین دو طیف رقابتی انتخابات واسطهها سنگاندازی کردند. اولین سنگاندازی ها هم از طریق رسانههای بیگانه بود. البته بزرگترین اشتباه سیما هم همان موقع رقم خورد که باعث صلب اعتماد اقشاری از جامعه از سیما شد.
ضعف سیما به عنوان رسانه چه بود؟
ببینید به نظر من همهی مدیران سیما شجاع نیستند. مثلا یکی از مدیران گزینش در اولین برخورد به من گفت: من از تو توقع ندارم اعتقاد به نظام داشته باشی. التزام هم داشته باشی کافیست. همین باعث میشود نیروهایی نفوذ کنند که شاید اعتقاد چندانی نداشته باشند.
برای مثال روز عاشورا یکی از همکارانم برنامهی زندهی سیما را سوئیچ میکرد در حالیکه میگفت: باورتان میشود خواهری در مصیبت برادرش بگوید ما رأیت الا جمیلا؟! یعنی این شخص به صبر حضرت زینب هم شک دارد! جالبتر اینکه هیچ کس هم جوابی نداد! اتفاقا کسانی که آنجا بودند اعتقاد داشتند، اما ترسیدند اگر حرف بزنند محکوم بشوند به تحجر!
سیما بعد از انتخابات یک هفته چیزی نگفت. در حالی که شهر آشوب بود. خب مردم ناخودآگاه کشیده شدند سمت ماهواره. در حالی که باید شهامت به خرج میدادند و به جای اینکه صدای منتقدین از بی بی سی شنیده شود و بی پاسخ بماند، از رسانهی خودمان گفته میشد تا جوابهای مستدل داده میشد. انگار رسانه ملی تردید داشت. وقتی سیما یک طرفه حرف زد، زمینههای مظلومنمایی را برای فتنهگران ایجاد کرد. تا حدی که شایع شده بود شب مناظره روی میز صدا دست کاری کردهاند تا صدای یکی لرزان و دیگری بم باشد!
به نظر من نیروهای تلویزیون ما از دو دسته تشکیل میشوند: یکی که مظلوماند و کم اند و کارشان سخت جلو میرود. یک دسته هم زیادند و زیاد مقید نیستند.
از سفر فرانسه تان بگویید.
پیش از انتخابات مقدماتی را فراهم کرده بودم که برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. اما این سفر به دلایلی عقب افتاد. خاطرم هست بعد از نماز جمعهای که به امامت حضرت آقا اقامه شد، خیلی سردرگم بودم. حتی به نظرم مسخره بود که مردم چرا وسط خطبهها گریه میکردند. حقیقتا فضا غبار آلود بود. یکی از دوستان ما، به من میگفت تشخیص حق و باطل از زمان حضرت علی تا امروز مساله بشر بوده. دوستی که بعد ها به خارج از کشور پناهنده شد، میگفت زمان امام علی هم تبلیغات علیه امام شدید بود، تا حدی که مردم امام را مرتد میدانستند. یعنی تا حدی این فضا پیچیده بود که سران فتنه را با مقیاس حضرت امیر تلقی میکردند. خیلی پیش خودم فکر میکردم که کاش من در لشکر معاویه نباشم، و کاش خدا راه حقیقت را به من نشان دهد.
حقیقت چطور برایتان آشکار شد؟
آبانماه بود که دوستی به من زنگ زد و گفت قرار است با جمعی برویم لبنان. از من دعوت کرد همسفرشان شوم. روز قبلش برنامه سفرم به فرانسه را برای بهمن ماه هماهنگ کرده بودم. با خودم گفتم خوب است، چون در لبنان میتوانم زبان فرانسهام را قوی کنم. پیش مسئول سفر رفتم که از روحانیون به نام است، گفتم اگر از بیتالمال هزینه میکنید و اهدافی برای این سفر دارید بهتر است بدانید من از نظر سیاسی با شما یکدل نیستم. گفتم من شما را با عنوان گروه فشار میشناسم! خندید. گفت سیاست را نمیتوان از هیچ چیزی جدا کرد اما بحث ما انتخابات نیست، ما با کسی عقد اخوت نبستهایم، برای ما ولایت مهم است.
برنامهها و گفتگوهای آن سفر جالب بود. من نشنیده بودم. مثلا راجع به هنر انقلابی یا هنر استراتژیک. جذبم کرد.
گاهی در دورترین رؤیاها هم فکر نمیکنی همچین لحظه ای را بگذرانی. در روستایی دور افتاده. در غروبی پاییزی. همه جا را فکر کرده بودم. خیلی جاهای این دنیا را رفته بودم، اما اینجا نه به ذهنم میرسید و نه فکرش را میکردم.
دراز کشیدم و به ستارههای روشن آسمان کویر خیره شدم. تنها بودم. تنها وسط صفین. تنها وسط این برهوت غریب. در گوشهی دور افتادهای از سوریه. همه همسفرانم به زیارت جناب عمار و جناب اویس قرنی رفته بودند. فکری شدم. آخر کمتر از هفت شب پیش داشتم آماده میشدم برای پاریس، هفت شب پیش فکر این دشت دور افتاده هم نبودم، من الآن اینجا چه میکردم؟! گفتم خدایا، اگر قرار است جواب بهم بدهی، خب معطل نکن! من دریچهی دلم را برای جواب تو باز گذاشتم.
دیگر بعد از آن شب، سعی کردم بدون لجاجت به برخی حرفها گوش کنم. در لبنان روحانی که همراهمان بود در خلال صحبتی روایتی نقل کرد با این مضمون که دست بکشید از مردم. جایی دیگر باید طرف را رها کرد. اگر نمیفهمد دیگر باید رهایش کرد. پیش خودم گفتم نمیخواهم از کسانی باشم که ازم دست بکشند. از آن لحظه به بعد دیگر گوش نمیدادم که جواب بدهم، دوست داشتم بشنوم که استفاده کنم.
برخورد لبنانی ها یا سوریهای ها با ایرانی ها چطور بود؟
تصورم این بود که ما چرا اینقدر پول میدهیم به لبنانی ها. اینها که خوش و خرم هستند. اما وقتی رسیدم آنجا و برخورد مردم را دیدم، نظرم عوض شد. یقین دارم هرکس برود مارون الرأس، ببیند پرچم ایران در بیست متری اسرائیل تاب میخورد تازه معنای پرچم را میفهمد. معنی دشمن را آنجا متوجه میشود. تا قبلش انتزاعی است. در تمام سفرهای خارجی این حس غرور را نداشتم، مردم میامدند با ما عکس میگرفتند. حتی میپرسیدند لباسهایتان چه شکلی است؟ واقعا به ایرانیها به دید الگو نگاه میکنند. انگار همه فرزندان امام هستیم. اما حیف! وقتی میآیند ایران نظرشان عوض میشود.
یعنی ایران مورد نظر آنها با واقعیت متفاوت است؟
ببینید، مثلا راجع به حجاب، استرالیا که بودم، با حجاب در صف سینما ایستاده بودم. کمی از موی سرم معلوم بود. زن و شوهر مسنی آمدند از حجابم پرسیدند. همان لحظه به چند تار مو اشاره میکردند. تازه در خارج از کشور میفهمیم حجاب نصفه و نیمهی ما مسخره است. بلاتکلیف است. دوستی از لبنان هم دانشکده داشتیم. میگفت ایران مدینه فاضلهام بود. بقدری عاشق ایران بودم که به شوق ادامه تحصیل در ایران، درس میخواندم. انتظار داشتم هفتاد ملیون امام خمینی ببینم. اما آمدم مدینه فاضلهام شکست. یا مثلا چقدر برایشان مهم است که جمعه تعطیل باشند تا بتوانند بروند نماز جمعه. عمره که بودم یک نفر ترکیهای دیدم، پرسیدم شما هنوز در کشورتان مشکل حجاب دارید؟ جوابم گفت شما که آزادید الآن مثلا حجاب دارید؟!
نقش رسانه را در ترویج حجاب چگونه می بینید؟
ببینید وقتی نتوانیم مفهوم عدم حجاب را نشان بدهیم، معنای حجاب را هم نمیتوانیم منتقل کنیم. برای مثال ما طرح انیمیشن داشتیم که زندگی یک دختر دوازده ساله را نشان بدهیم با لایهی زیرین مبحث حجاب. نتوانستیم در خانه بیحجاب نشانش بدهیم. خب این ذهنیت کودک را از حجاب دور میکند. باید روی بی حجابی کار کرد. زنهای بد در فیلمهای ما حجاب کامل دارند. البته تلویزیون هم محدودیت دارد. شاید بشود با کلاهگیس مسأله را حل کرد. شاید با استفتاء از علما راهی پیدا کرد. پیشنهاد های مختلفی هست، یک فرد شجاع را میطلبد که واردش بشود.
نقش فتنه را در هنجارشکنی های اجتماعی، مخصوصا بیحجابی چطور دیدید؟
کوثر جمشیدی از دوستانم بود. یکی از دوستانم که بعد از انتخابات رفت امریکا. محجبه بود. اوایل رفتنش به امریکا هم حجابش را حفظ میکرد، حتی در مصاحبه با شبکههای بیگانه، اما بعدش حجابش را برداشت. آدمها در این فرآیند فتنه با خودشان روراست شدند. باطن همه برای خودشان مکشوف شد. شاید در شرایط عادی مردی خوشش نمیامد زنش بیحجاب باشد، اما اگردر اغتشاشات روسری همسرش را درست میکرد انگار از این جمع جدا بود.
اما الآن نسبت به سالهای قبل نسبت محجبه ها بیشتر شده، ولی خب به همان مراتب مظاهر بد حجابی هم شدیدتر شده.
برگردیم به بحث قبلی، بعد از اینکه نظراتتان تغییر کرد چه کردید، چه واکنش هایی دیدید؟
نمیخواستم بروم پاریس. حس خفه شدن داشتم. تا اینکه به خانواده گفتم. گفتند شستشوی مغزیت دادهاند. گفتند اینها روششان این است، جوانها را میبرند شستشوی مغزی میدهند. خب من هم واقعا یک جوری شستشو شده بودم!
گاهی حتی برخی دوستان فیلمهای اغتشاشات را برایم نشان میدادند. مثلا میگفتند ببین که چطور مردم را کتک میزنند. میگفتم خب اشتباه هست. برخورد های چکشی درست نبود. من پای ولایت نمیبینم. به نظرم آدم هایی بودند که دوست داشتند بلوا شکل بگیرد. برخی از مجریهای انتظامی هم خوب نبودند. آدمهایی هم بودند که اصلا میخواستند بد اجرا کنند. آدمهایی که درک درستی از شرایط نداشتند. اما همه اینها را نمیتوان پای رهبری نوشت.
خانواده را راضی کردم. تصمیم گرفتم برای امام زمان کار کنم. باورم شد. فقط تصمیم گرفتم سخنرانیهای خوب گوش بدهم. رسانهی خوبی هم نبود. خیلیها راهش را بلد نیستند. مثلا حاج آقای پناهیان راهش را بلد است. میتواند زندگی جناب عمار را هنری تعریف کند، نه تاریخی.
از طرفی دوستان ولایتمدارم را هم میبینم که گاهی اشتباه میکنند اما باورم را حفظ میکنم. الآن با سختی مواجهم. دارم میجنگم که باورم را از دست ندهم.
در کارهایم هم وسواسی شدم. کار جشنوارهای نکردم. چون غالبا باید ضد ایران میبود تا جایزه میگرفت. تا محرم ۸۸ که رفتم هیئت هنر. حدیثی از امام رضا خواندم راجع به فتنه که باید ببینی چه کسی کنار چه کسی ایستاده، و کدام به دستورات خدا بیشتر عمل میکنند. من دیدم کنار فتنه، مریم رجوی و امریکا و اسرائیل ایستاده، این سمت هم همه مذهبی ها. خب خطکشی ها روشن بود.
۹دی چطور اتفاق افتاد؟
رفتن به هیئت هنر (دانشگاه هنر) در آن سال خطر داشت. شب اول اغتشاشگرها هیئت را به هم زدند. همهی اتفاقات، صرفا عاشورا نبود. پسرهای هیأت مجبور شدند شبها در هیأت بخوابند که کسی آنجا را آتش نزند. به شوق شهادت میرفتیم هیات. اما عاشورا کار خودشان را کردند. برای ۹دی کاملا خودجوش برایم از طرف دوستانم پیامک آمد که قرار است هیات ها یک جا جمع شویم. در کمتر از چندماه دو تجمع کاملا متفاوت را شرکت کردم. تجمع سکوت و ۹دی. خوشحالم که نگاهم تغییر کرد. خوشحالم که کشورم را ترک نکردم. حالا اینجا خیلی چیزها برای دوست داشتن دارم. اینجا خیلی کارها برای انجام دادن دارم. امیدوارم ثابتقدم باشم.
منبع: چارقد
روزبه؛
مسابقه پیامکیه! جایزه اش هم یک دستگاه ال جیه!
نمودارو بخونید می فهمید.
خصوصى
“آیا من حق ندارم که مورینیو را از شهید حسین غلام کبیری بهتر و بیشتر بشناسم؟!”
داداش منظورتون برعکس این هست دیگه؟
حسین قدیانی/ عمومی: درسته! منظورم با این اوصافه!!
“۹ دی و شق القمر کردن رسانه ملی”
۱- گزارش ویژه و تکان دهنده اش چه بود؟!
۲- فیلم کوتاهش چه بود؟!
۳- داستانش چه بود؟!
۴- فیلم بلندش چه بود؟!
۵- سرود حماسی و ماندگارش چه بود؟!
۶- نشان دادن ۸ دی و ۱۰ دی در شهرستان هایش چه بود؟!
۱- نشان دادن چند بد حجاب در ۹ دی تهران؛ به این معنی که ما آخر جذب حداکثری هستیم!…
۲- بستن دکمه ذوب در ولایت تا اعماق خرخره
۳- خوردن و خوابیدن
۴- اون یارو بیلبیلک
۵- یاد امام و شهدا دلو می بره…
۶- […]
نمودار خوب بود اما از متن انتظار بیشتری می رفت. می شد به سطر دیگری از نمودار پرداخت تا جدی تر فکر کرده باشیم. هرچند که همه اش حق تلویزیونه! عملکرد افتضاحی توی این روزا داشت.
اما خدایى همه شاهکاراى رسانه ملى یه طرف شاهکار “شوق پرواز” همون طرف!!
دفعه ی اولش نیست، آخرش هم نخواهد بود.
نمی دونم این رسانه بالاخره کیا رو میخواد راضی نگه داره.
.
.
.
در ضمن دست خط زیبایی دارین، آقای نویسنده.
حالا باز صد رحمت به سیما که صدای رهبر را روی تصویر تظاهرات می گذاشت. جناب صدا که همون فریاد تظاهرات رو هم پخش نکرد!
صداوسیما اگر بودجه کم دارد، بجای تاسیس ۸ شبکه جدید و رساندن تعداد سیخ هایش به ۲۴ تا، بهتر است همه را تعطیل کند و فقط چند شبکه تخصصی درست و درمان را به بهترین شکل اداره نماید… کمیت یا کیفیت؟ مسئله اینست!
وای… از “شوق پرواز” نگید که حالم بد میشه!
خدا: ۲۰ ….گل بی نقص خداست.
.
.
.
قطعه بیست و شش: ۹/۹۹…. نباید به داشته ها قانع شد.
.
.
.
ضرغامی و رسانه ملی: ۲۵/….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها….اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها…اسلام پابرهنه ها
آری؛
“شهدای فتنه، گناه کردند که به جای روزگار جنگ، در جنگ روزگار به شهادت رسیدند…”
“خون شان از خون شهدای ۸ سال جنگ تحمیلی، بی مقدارتر است که نه خانه شان می روید و نه سراغی از درددل مادران شان می گیرید…”
.
.
.
جناب ضرغامی!
مشق شب هر شب شما این است؛ صد مرتبه بنویسید؛
عملکردِ اسلامی و ایرانی… نمودارِ داداش حسین قدیانی…
داداش حسین!
فوق العاده می نویسید؛
هم ریزنویسید و هم ریز می نویسید!!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
دوستان؛
کامنت طولانی نگذارید لطفا؛
اگر مطلبی به نظرتان خوب است، لینک مطلب را کامنت کنید.
“رسانه ملی، حتی در نشان دادن بصیرت هم تبعیض قائل می شود!”
همیشه همینطور بوده.
متاسفانه خیلی زیاد به پتانسیل بالای شهرستان ها بی توجهی می شود. متاسفانه این بی توجهی در بعضی موارد موجب دلسردی جوانان شهرستانی هم می شود.
آقای قدیانی سپاسگزارم بابت اشاره به این موضوع. کم کاری های صدا و سیما پایانی ندارد!!
نشان دادن اون یارو بیلبیلک…. خدا چقدر خندیدم.
راهپیمایی که در ۸ دی در مشهد انجام پذیرفت به عمرم ندیده بودم. جمعیت از زمین و در و دیوار و آسمان می جوشید.
باید اسم رسانه ی ملی رو به رسانه ی میلی تغییر نام بدن. اینجوری دیگه هر چرت و پرت بی مناسبت و با مناسبتی، می تونه توجیه داشته باشه که میل رییس شبکه بوده یا رییس رسانه ی میلی!
داداش حسین این رو جدی می گم؛ به نمودارهای از این دست بیشتر نیاز داریم هم آشنایی بیشتر با روند کار شما، هم آشنایی با سبک و مراحل نوشتن متن در خصوص یک موضوع است.
اون نشونه ای که گاهی بالای سمت راست تلوزیون قرار میگیره (بیلبیلک)، خیلی وقتها ناجی مدیران صدا و سیماست. معمولا در مناسبتهای مختلف برنامه خاصی ندارن. نهایتش چند تا فیلم سینمائیه با دو تا آهنگ. اگر ایام عزاداری باشه که با دو تا گفتگوی غیر جذاب و یه مداحی دهه هفتادی سرشو هم میارن.
یک هفته برنامه های صدا وسیما رو چک کنیم متوجه میشیم اوضاع خیلی خرابه!!
بعضی از ارگان ها شاید به بهونه کمبود بودجه کم کاری خودشونو توجیه کنن ولی بودجه صدا وسیما جدا بالاست.
یکی دو تا برنامه خوب میشه پیدا کرد. فقط دلشون خوشه که شبکه اضافه کنن. آی فیلم ساختن که فیلم تکراری پخش کنن. خب دیگه یک و دو و سه و پنج چرا تکراری پخش می کنن؟
من دلم از صدا و سیما خیلی پره. تا صبح می تونم در این مورد کامنت بذارم.
ببخشید!!
خسته نباشید
“اصولا بیش از آنکه پای «اداره های جمهوری اسلامی» در کار باشد، پای «اراده های انقلاب اسلامی» در کار بود.”
اصطلاحات ناب و زیبایی ست اما یه کم دچار تکرار در مطالب تان نشده؟ شاید هم چون یه خورده جمله را سنگین می کند تکرارش حس می شود؛ وگرنه شما از اصطلاحات تکراری دیگری نیز استفاده می کنید که تکرارشان شیرین هم به چشم و دل می آید مثل همین جمله “چهارشنبه اتوبوسی که مرا…”
خداییش خون شهید چمران رنگین تر نیست؟! به نظرم نه این که تنها از شهدای فتنه که در بین شهدای دفاع مقدس هم عده ای شهید تر بودند. نبودند؟! اصل حرف بسیار متین است اما مصداق نمی آوردید بهتر نبود؟ و به جای “چمران و باقری” می نوشتید “شهدای دفاع مقدس”!
حسین قدیانی: اون وقت شهدای دفاع مقدس، توش چمران و باقری نیستن؟!
“مجموعه طنز فتنه”
دستتون درد نکنه، چه اسم عالی ای!
کی به دست ما می رسه؟
حسین قدیانی: کمی مطول شده ویراستاری اش… به زودی زود!
ما یک کلمه از فونت درشت با ضمانت داداش حسین رو با صدها گوشی ال جی که چه عرض کنم، خودرو ال ۹۰ با ضمانت هرکی، رو عوض نمی کنیم.
و اصلا” شأن وبلاگ قطعه ی مقدس ۲۶ رو بالاتر از اون می دونیم که با آقای صدا و سیما مقایسه کرده، نمره بدیم. مثلا” اگه آقای صدا و سیما با خروجی تصمیمات لویی جرگه ی افغان یا نهایتا” با شبکه ی دویچه وله ی آلمان، مقایسه می شد ای… شاید شرکت می کردیم!
“آیا مدیران رسانه ملی هم در مقام عمل، و بی آنکه خود بخواهند، معتقدند «بسیجی واقعی، همت بود و باکری»؟!”
چیزی در همین مایه هاست اوضاع مدیران سازمان!
مدیرانی که نمی توانند یه برنامه را کنترل کنن و جلوی پخشش را بگیرند، دیگر چه انتظاری ازشان می شود داشت؟
مجری کارنابلدی که نمی تواند حرف زدنش را کنترل کند و کلماتی را به زبان می آورد که دور از شان یک زن ایرانی است، فقط صرفا به خاطر چادری که بر سر دارد آنتن برنامه زنده میگیرد!
حرف بسیار است…
“مجموعه طنز فتنه”، یعنی همان “دیدید گفتیم”؟!
حسین قدیانی: بله خب!
لذت بردم
“اصولا بیش از آنکه پای «اداره های جمهوری اسلامی» در کار باشد، پای «اراده های انقلاب اسلامی» در کار بود”
داداش امشب شبکه خبر یه برنامه از شهید حسین غلام کبیری پخش کرد. جالب بود.
سرکوفت (گفت و شنود)
گفت: یکی از ضد انقلابیون ساکن آمریکا در صفحه «فیس بوک» خود خطاب به خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا نوشته است «خانم کلینتون! از شما توقع نداشتیم»!
گفتم: چرا؟! مگه چی شده؟ خانم کلینتون که از هیچ کمک مالی و سیاسی و تدارکاتی به گروه های اپوزیسیون دریغ نکرده.
گفت: نوشته، خانم کلینتون در مصاحبه خود با بی بی سی و VOA به اپوزیسیون اهانت کرده و آنها را به طور تلویحی «بی عرضه» نامیده است.
گفتم: مگه دروغ گفته؟!
گفت: این ضد انقلاب فراری نوشته است؛ «خانم کلینتون مگر فراموش کرده اید که دولت آمریکا با همه قدرت و امکاناتی که دارد طی ۳۲ سال گذشته نتوانسته است در مقابل ایران کاری انجام بدهد، چطور از چند گروه اپوزیسیون انتظار معجزه دارید»؟!
گفتم: حیوونکی راست میگه؛ یارو عادت داشت جلوی همه به پسرش سرکوفت ناپلئون را بزند. یک روز جلوی چند تا از فامیل ها به او گفت؛ خاک بر سرت کنند، ناپلئون اندازه تو که بود، فرمانده یک تیپ بود اما، تو چی؟! و پسرش که حسابی عصبانی شده بود به پدرش گفت؛ بابا جون! ناپلئون هم سن شما هم که بود، امپراتور فرانسه بود. شما چی؟!
شب شهادت حضرت رقیه منزل برنامه هیئت داشتیم . برای خانمها جا کم بود رفتم خانه همسایه روبرویی را هماهنگ کنم یکی دیگه هم بود که ….. تلوزیون روشن بود داشت مداحی پخش میکرد .
رفتم برای کاری و برگشتم دیدم داره یه آهنگ مناسب عروسی پخش میکنه . با تعجب گفتم: ببخشید…!!!!
اون یارو هم که… همچین غلیظ گفت: جمهوری اسلامی دیگه…..!
یعنی که یعنی!
با این دسته گلهای صدا و سیما من جلوی این افرادکه فقط پیش پاشون رو می بینن باید از ولایت آقا دفاع کنم.
فقط میتونم بگم: وااای از دست این صدای خاموش و سیمای تاریک!
خانم طباطبایی عزیز!
ازدست صدا و سیما اگه بخواهیم بگوییم همه، فکر کنم کل اینترنت قد نده به نقدها و اعتراضات ما.
از برنامه های کودک بگیر، تا وضع پوشش، ترویج مصرف گرایی، خانه های پر از تجملات، بی اهمیتی به اصل ارزشهای اسلامی و انقلابی و……
تا فردا بگم بازم هست. فقط می تونم دعا کنم خدا همه ما را به راه راست هدایت کند. مخصوصا صدا و سیما را!!!!
از مشق شب نوشتن این آقای صدا و سیما گذشته! دیگه بهش امیدی نیست!
…
بسم الله الرحمن الرحیم
دژ اسطوره ای (۴)
در شلمچه، جنگ قبل از ۳۱ شهریور شروع شد. ۹ شهید و ۳۴ نفر مجروحی که نتیجه درگیریهای پیش از ۳۱ شهریور بودند نشان دهنده شروع زود هنگام جنگ در مرز بود. عباس فرحان اسدی و موسی بختور، دو پاسدار خرمشهری، ۲۱ خرداد ۵۹ در شلمچه شهید شدند. قبر هر دو در گلزار شهدای خرمشهر است.
از هستى خویشتن، گذر باید کرد… زین دیو لعین، صرف نظر باید کرد
گــــــر طالب دیــــدار رخ محبوبى… از منـــــزل بیگانه سفر باید کرد
“امام روح الله”
کارهای حسن فتحی رو دوست دارم البته کیفر رو که دیدم برام جالب نبود ولی اکثرش جذبم می کنه وقتی دیدم ifilm داره مدار صفر درجه رو پخش می کنه خیلی خوشحال شدم البته قبلش سر موضوع دیگه ای ناراحت شدم اونم اینکه چرا وقتی داره فیلم شهید بابایی از شهاب حسینی پخش میشه این فیلم رو این شبکه داره پخش میکنه؟ شدیدا معتقدم که بی غرض و مرض نیست چون این شبکه مختار رو هم که پخش کرد خیلی زود پشت سرش فیلم فسیل شده طوطیا رو گذاشت می خواد اثر و حسی که بیننده با اون نقش و بازیگرش پیدا میکنه رو از بین ببره، حتی اگر بر فرض از نظر من محال باور کنیم تعمدی در کار نیست باز اثری که گفتم رو روی بیننده میگذاره ولی به هر حال از جنبه عشق و عاشقی های فیلم که بگذریم به خاطر کار خوب و محکمش در زمینه اسراییل دوستش دارم .
امشب اول فیلم آقای راد جمله ای گفت که ذهن من رو داغون کرد گفت ” خیانت ذات سیاسته “(فکر کنم دقیقا همینو گفت)
به این فکر میکنم که چند درصد، چه تعداد از سیاسیون ما این طور فکر میکنن
در ادامه گفت “مثلا چرچیل اول لیبرال بود بعد محافظه کار شد”
باز هم اگر خیانت در این حد بود شاید تحملش راحت تر بود، اینکه تا گروهی روی کارن با اونها باشی و وقتی رفتن کنار با گروه دیگه حتی مخالفشون، که این از ذات خراب بعضی حضرات دور نیست. کسایی که در حقیقت فقط دنبال بند کیفن.
اما باز شاید پذیرفته تر از این باشه که در یک حکومت پستی داشته باشن و زیرزیرکی سر در آخور گروه مخالف و این خیانت به نفع گروه مایه دار تر تمام خواهد شد.
خدای من الان کدوم مرد سیاست، نه مرد خیانت …..
نمی دونم فقط خودت میدونی
روز قیامت چه پته ها که رو آب نریزه، چه رازها که همونجا اشک ما رو در نیاره، چه خیانتها……
گفتم که واقعا ذهنم رو داغون کرد
حسین قدیانی گلی گل
کاربلدی به خدا
دلمون خونه از دست برنامه های بی برنامۀ تلوزیون.
استاد حیف و میل کردن پولن اینا
سرافراز باشی حسین قدیانی
اسم فیلم “شوق پرواز” اومد و شهید بابابی این تو دلم میمونه اگه نگم …
اینا قدرت دارن فیلم و سریال خوب بسازند، چطور شیدایی رو اینقدر پرهیجان و جذاب ساختند، چطور همین “مدار صفر درجه” رو اینقدر خوب از کار درآوردند که با همه اشکالات عشقولانهاش آدم حظ میبره از دیالوگها و بازیهاشون… سر فیلم شهدا که میرسه افتضاح به بار میارن، اون از سریال شهید تندگویان، اینم از شوق پرواز!
“شهدای فتنه، گناه کردند که به جای روزگار جنگ، در جنگ روزگار به شهادت رسیدند…”
……………………..
عجب نمودار پُرمَلاتی!
نشان دادن پخش مستقیم خرکلاسیکو!..حالا چرا خرکلاسیکو!؟ از دیدن گل کوچیکای خودمون که بهتره
نشان دادن چند بد حجاب در ۹ دی تهران؛ به این معنی که ما آخر جذب حداکثری هستیم!…
اون یارو بیلبیلک…”این دیگه چه کلمه ای؟هم خنده داره هم عجیب! از ابداعات خودتونه یا واقعا در دایره لغات چنین کلمه ای داریم؟”
نمره ی صداوسیماکه معلومه.به قولِ خودتون اسمشو باید میذاشتن رسانه مملی نه رسانه ملی.من خیلی کم تلویزیون تماشامیکنم.یه زمانی برنامه امروز دیروز فردا رو میدیدم،الان که مجریش عوض شده اصلا نمیشه دید،یه قسمتشم ندیدم یعنی انگار بدون دکتر یامین پور نمیشه دیگه برنامه رو دید.یه زمانی هم برنامه راز رو میدیدم باهمه ی بی نظمی که درپخشش وجود داشت اون اواخر از دید بچه های بالا زد جاده خاکی،نیست و نابودش کردن.الانم که ۲باره شروع شده فقط مجازن خرابکاریهای اونورِ آبو بگن.رفتم این فیلم شیدایی رو ببینم این دختره چرا اینجوری چادر سرش میکنه آدم لجش درمیاد،خوب چادر نذار،مگه مجبوری.
…………………
برای دادن نمره ی بیست به شما همون نوشتنِ یه دونه متنِ “با من سخن بگو۹دی” کفایت میکنه.یعنی همون یه دونه رو هم مینوشتین و بقیه متناروهم نمینوشتین من بازم نمره بیست میدادم.ممنون که روح ماروبا این دلنوشته هاتون غمگین میکنید.
پائیز؛
بیلبیلک: هر چیزی که نام خاصی برای آن در ذهن متبادر نگردد!
گفتید: برای دادن نمره ۲۰ به شما، همون متن “با من سخن بگو ۹دی” کافیه.
چقدر با این حرف موافقم.
واقعا عالی بود آن متن… دلم برایش تنگ شد!
بروم بخوانمش…
اگه صدا و سیما درخواست میکرد برای تهیه یه برنامه درمورد نه دی باهاشون همکاری کنی، اینکارو می کردی؟ شما حتی زورت میاد بدی چند خط از مطالبتو تو صدا و سیما بخونن!
شما همتون به بهانه اینکه به عملکرد صدا و سیما اعتراض دارین، خودتونو کشیدین کنار و کارو سپردین به یه عده که به قول خودت کارمند جمهوری اسلامی هستن، نه سرباز انقلاب اسلامی!
اگه خیلی دلتون برای نه دی می سوزه، خودتون باید یه کاری بکنین، نه اینکه همیشه توقع داشته باشین دیگران به فکر باشن.
حسین قدیانی: اینکه دوست ندارم در صدا و سیما مطالبم خوانده شود و اجازه اش را به … و … نداده ام، و اینکه در خواست گفتگو و تهیه گزارش را با رسانه ملی قبول نکرده ام، دلیل نمی شود که نتوانم نقدش کنم. وانگهی! برای چی همکاری کنم با جایی که قبولش ندارم و بی عرضه می خوانمش؟! تعارف که نداریم. من شان وبلاگ قطعه ۲۶ را از کل رسانه ملی با اون همه دبدبه کبکبه اش بیشتر می دانم؛ نظرمه دیگه!
شوکران؛
صدا و سیمائی که فقط روز ۹دی جو گیر شود و یاد حماسه سازان آن روز بیافتد اصلا ارزش همکاری ندارد.
صدا و سیما برادری خودش را ثابت کند بعد از حسین قدیانی دعوت کند!
به چه امیدی آقای قدیانی دعوت صدا و سیما را بپذیرد؟ (البته تا الان دعوت ها کم نبوده)
آیا آقای ضرغامی به اندازه عادل فردوسی پور و آزاده نامداری به بچه بسیجی ها حق اظهار نظر می دهد؟
ضرغامی ذات خود را با قطع کردن “دیروز امروز فردا” آشکار کرد برادر!
حرف در این مورد بسیار است….
شلمچه، خاک نبود، قطعه ای از افلاک بود و آنقدر، غوغای آتش و حجم دود و وسعت درد بالا بود که جز نگاه مهربان، آشنا و گرم «بی بی دو عالم»، هیچ چیز آرام نمی کرد شهدای ما را، که اغلب با پهلوی شکسته و دست و پای زخم بسته به شهادت رسیده بودند. آن روز فرشته ها با دیدن بچه بسیجی های شلمچه، بار دیگر فهمیدند که چرا باید به آدم سجده می کردند. این بار اما به جای «حسین»، می بایست «مادر حسین» می آمد، چرا که شلمچه، شلمچه بود و من و تو چه می دانیم که شلمچه چیست؟! و شلمچه کجاست؟! ما فقط یک «کانال پرورش ماهی»، یک «جزیره بوارین»، یک «شهرک دوئیجی» و یک «موانع نونی شکل» شنیده ایم. ما فقط یک «شرق ابوالخصیب» شنیده ایم. ما فقط چند تا عکس دیده ایم و چند تایی هم روایت شنیده ایم. گاهی شعاع آتش، آنقدر بالا می رود که شب عملیات را مثل روز، روشن می کند. عملیاتی با رمز «یا زهرا» و بچه هایی که تمام حرف شان این بود: «می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم». این بار، سخن، حتی بر سر کربلا هم نبود؛ همه آلام و آرزوها به کوچه بنی هاشم ختم می شد…
اول خواستم به عبارت «اسلام پابرهنه ها» گیر بدم بعد بیخیال شدم .
صدا و سیمای ما واقعا داره بی بخار می شه :(((
روزی که گذشت وفات حضرت سلمان رحمه الله علیه بود.کسی که امام صادق علیه السلام فرمودند: “سلمان علم اول و آخر را درک کرد و او دریایی ست که هر کسی را بهره ای از ان نیست و او از ما اهل بیت است” و نیز جبرییل به پیامبر عرضه داشت:” اشتیاق بهشت به سلمان بیشتر از اشتیاق او به بهشت است.” از کسانی بودند که امیر المومنین ایشان را غسل و کفن کرده و بر ایشان نماز خوانده و دفن نمودند.
او همچنین از کسانی ست که درباره خلافت و غصب آن به ابو بکر اعتراض کرد.
شهادت عمار در نه صفر واقع شده. حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ” انا لله و انا الیه راجعون. هرکس بر قتل عمار غمگین نباشد او را از مسلمانی بهره ای نیست. بهشت نه یکبار بلکه بارها بر عمار واجب شده است”
شادی روح شهدای صدر و الان و آینده اسلام که خودمون باشیم صلوات
اگر یک نامه برای عمار می نوشتید قشنگ میشدا
“…از کل رسانه ملی با اون …” میگم رسانه ملی برنامه خوب هم داره ها حالا هرچند کم! البته خیلی مروج مصرف گرایی و پرتوقعی و بی ادبی … چیزای دیگه شده. باید دید محاسنش به معایبش اصلا به چشم میاد.
اصلا تاییدش نکنید
حسین قدیانی: چشم!
سلام
واقعا حرف دل بود مثل همیشه
حالا رسانه ملی که توی این چند سال واقعا شاهکار بوده! جای خودش
حتی شبکه های استانی هم با اینکه سرشون خلوت تره این سه روز رو اونطور که باید پوشش ندادن.
نمونش همین شبکه افلاک لرستان خودمون
اگه می دونستم اینطور می شه لااقل خودم فیلم راهپیمایی اون چند روز خرم آباد رو ضبط می کردم
حیف شد
سلام.امروز شهادت جناب عمار یاسر و خزیمه بن ثابت در جنگ صفین.
شادی روحشون صلوات
از صدا و سیما گفتین داغ دلم تازه تر شد.من که خیلی وقته قید سیما و صدا البته بغیر از رادیو معارف رو زدم.
موندم این جماعت چطور نفس میکشن تو این گلستان پر ز لاله؟؟؟…
با چه رویی میرن خدمت آقا؟؟؟
این جایزه، همونی نیست که بدون عینک و مودم و نصب رایگان
به یک بنده خدائی انداخته بودن؟؟
بنت پسته محکوم شد…
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13901013000635
خوشم می یاد هیچی تره هم برات خرد نمی کنه
نگاهی به آمار بازدیدات می کنی و می نویسی یا
قابل توجه آمار اولا هیچی نه هیچکی ثانیا به قول داداش حسین :
وقتی لازم است کدخدا با بی محلی تو دهنی بخورد ، اصولا جغله ها (به این کلمه بیشتر دقت کن )جغله های کدخدا ، اصلا و ابدا به چشم انقلاب اسلامی نمی آید.
پس برو بوقتو بزن….
قشنگ بود پاسخ “عمار” به “آمار”…
“به جرم فعالیت تبلیغی علیه نظام به ۶ ماه حبس”
خسته نباشن با این احکام.
باز هم میگویم رسانه ملی فقط زورش به آوینی رسید. شبکه مستند زد و او و روایت فتح را تبعید کرد به آن شبکه! این را می گویند پله پله تا سکولاریسم… روزی میرسد که حزب الله از در و دیوار رسانه ملی بالا می رود و انقلاب فرهنگی در این رسانه به ظاهر ملی و اسلامی را طلب می کند…
میگم که مدیون نشمY شبکه خبر ی; مستند پخش کرد راه امین رفتند منزل شهید حسین غلام کبیری ولی طبق معمول با ایرادات زیاد ساعت پخش شبکه پخش کننده و مطالب اقای شریعتمداری و دکتر عباسی مفصل ترش گفته شده بودتو برنامه های دیگه و… ابتدای برنامه هم قرار بود از گل و گیاه و طبیعت بگویند که شد نه دی فکر کن!!!
سلام. این پستتو خوندم به شدت دمق شدم. مظلومتر و غریبتر از حزب الله گرگان سراغ ندارم. نه به خاطر اینکه حرفی از گرگان در کنار اون سه شهر نگفتی نههههههههههههه… اصلا ولش کن وقتی حس در قالب کلمات نمیگنجه چیکار میشه کرد… وقتی کسی نمیتونه بفهمه که انقلابی که در هشت دی گرگان بوجود اومد در مقابل جبهه عمروعاص گرگان ، … خدای من … چی دارم میگم؟؟ فقط شمارو ارجاع میدم به تصاویر تشییع پیکر آیت الله طاهری گرگانی نماینده فقید مردم گلستان در خبرگان که چگونه تشییع شد و بعد از حزب اللهی های و ولایی های گرگان خبری بگیرید و بپرسید که در چه غربتی نفس میکشند و جنس غربت آنان چگونه است؟؟؟ بنده به عنوان کسی که سالیان سال در دانشگاه تهران و مرکز فعالیتای سیاسی در عصر ظهور کارگزاران و مجلس ششم و دوم خ رداد و انصار حزب الله و تماااام گرم و سرد عالمسیاست پس از جنگ رو از نزدیک چشیده ام باتمام وجود شهادت میدم که غربت حزب الله در گرگان و گلستان بی نظیر است. و نمی شه حتی براش کلمه پیدا کرد. دیگه نمیدونم چی بگم. یاعلی
حسین قدیانی: فکر کنم تقریبا می دانم چه می گویی و یک چیزهایی شنیده ام و اخیرا هم که دیده ام… بله! حق با شماست.
حق با “آنتی کوفی” است.
راهپیمائی ۸ دی در گرگان واقعا عالی بود. با توجه به فضائی که در گرگان حاکم است من انتظار چنین حماسه ای نداشتم!
بدون هیچ گونه هماهنگی و اطلاع رسانی، مردم عاشقانه و پر شور به خیابان آمده بودند.
یکی از معدود شهر هائی که رای موسوی بالا بود، گرگان است. با توجه به این شرایط مردم گرگان نشان دادند بر سر حفظ انقلاب و ولایت فقیه با احدی شوخی ندارند.
البته شکر خدا فعالیت بچه حرب اللهی ها اخیرا در گرگان بهتر شده؛
اما همچنان باید تلاش کنند تا نبض شهر را در دست بگیرند.
میشه به دستخطتون نمره بدیم؟!!
۱۹
خداییش تا حالا شده راهپیمایی ۲۵ خرداد و با ۹ دی مقایسه کنید؟؟ چه از لحاظ شورو شوق چه جمعیت؟