نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
بسم الله الرحمن الرحیم
مبارک باشد
منتظریم
جشن تولدش هم بهشتیه حتماً …
این هم هدیه ما به مناسبت تولد:
امشب چه شده بهشتیان سرمستند
بر درب بهشت طاق نصرت بستند
از چهره شاد و خنده هاشان پیداست
آماده دیدار عزیزی هستند
امام موسی بن جعفر علیه السلام:
“مومن مانند دو کفه ترازوست، هر چه ایمانش بیشتر باشد، بلایش نیز بیشتر است”
(تحف العقول ص۷۴۵)
ولادت باب الحوائج امام موسی کاظم بر همه مبارک
http://www.pic.iran-forum.ir/images/psikfnxg9ibylq439tmo.gif
تبریک می گم……
تا ساعاتی دیگر، یعنی فردا؟!
چقدر متفاوت…
روز تولد قطعه درست زمانی بوده که دیروزش- ۱۰دی ۸۸- شهادت یکی از عزیزانم مرا تا مدت ها در شوک فرو برد و من برای مدت ها از فضای سایبر خداحافظی کردم…
لطفا تمام قطعه ای ها برای علو درجات روح تمام شهدا، صلواتی را برایشان هدیه کنند…
ما غلام قمریم…
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو…
“دوست داشتنی ترین شعری است که بودن ام در قطعه، باعث شد که حفظ اش کنم.”
بابای ماست، خامنه ای
تولدت مبارک!
چند ساعت دیگه طول می کشه؟
حسین قدیانی: دارم می نویسمش. امشب می گذارم حتما.
قطعه ی مقدس ۲۶، بهار ۳ سالگیت مبارک.
ایشالا ۲۰۰ ساله بشی.
بعد از ظهر ۱۱ دی ۱۳۸۸ با همت “جواد آقایی”، “کمیل نقی پور” و “ثمانه اکوان”… یادش به خیر! قطعه ۲۶ راه اندازی شد. آن ایام مطالب وبلاگ را بچه ها از روزنامه وطن امروز برمی داشتند و در وبلاگ می گذاشتند. این کار را هنوز یاد نگرفته بودم و ۲ هفته طول کشید تا جواد آقایی به من یاد دهد چگونه باید نظرات را تایید کنی و چگونه باید مطالب خودت را بگذاری در وبلاگ.
“قطعه مقدس ۲۶؛ ۹ دی ۸۸
میلاد قطعهی مقدس ۲۶ گرامی…
خداقوت داداش حسین
خسته نباشی سیداحمد
۴۰ دقیقه دیگه وارد سال ۲۰۱۲ سال پایان دنیا میشیم 🙂
حسین قدیانی: بشیم!!
آقا مرتضی؛
خیلی هم بد نگفتن ها؛
دنیا و خوشیِ حاکمانِ خونریزِ دنیا، پایان می یابد!
تا ساعاتی دیگر…
۳/۱/۱ ق ش … (قطعه ای شمسی).
تولــــــــــــــــــــــــــد قطعه ۲۶ مبارک.
بابت تولد قطعه ۲۶ هر قدر خدا را شکر کنیم، کم است.
همه خوبی های اینجا و درس هائی که در این فضای مقدس گرفتیم را مدیون زحماتِ خالصانه آقای قدیانی هستیم.
تولد قطعه ۲۶ قطعا مبارک است.
خداوند حافظ و نگه دارتان آقای قدیانی. عاقبتتان بخیر.
آره سید منم به همین میخندم
چی فکر میکردن چی شد و چه خواهد شد…
بسم الله الرحمن الرحیم
(۲)
شلمچه در زمستان هوای خوبی دارد و باران بسیار می بارد.
غالبا خاک منطقه رس است که باران را جذب می کند و گل غلیظی تولید می کند که انسان و ماشین نمی توانند در آن راحت حرکت کنند.
زمان جنگ در شلمچه نهر و کانال زیاد بود و دشمن هم جاده ها و خاک ریزهای بسیاری در منطقه درست کرده بود. شلمچه آب گرفتگیهای بسیاری داشت و زمین های اطراف اروند پر از نخل بود.
الحارثه و تنومه ی بصره به شلمچه خیلی نزدیک اند. زمان جنگ از شلمچه به بصره چهار راه وجود داشت:
شلمچه – تنومه – بصره: ۲۵ کیلومتر
طلاییه ی جدید- نشوه – بصره: ۷۰ کیلومتر
ایستگاه حسینیه – کتیبان – چپاسی – الحارثه – بصره: ۵۰ کیلومتر
پاسگاه زید – کانال ماهی – تنومه – بصره : ۳۰ کیلومتر
تولد تولد تولدت مب______________________ارک
سلام آقای قدیانی
منتظر هستیم…
تولدت مبارک قطعه جون!
http://www.upsara.com/images/xl8tdwe0bocbtsvoijm.jpg
http://www.upsara.com/images/b2fi14gqu0tz3iqoh7c1.jpg
بیا شمع ها رو فوت کن؛ لطفا
دوستان،
در ایام الله امتحانات برای هم قطعه ای هاتونم دعا کنین، لطفا!
http://www.upsara.com/images/wbp04ikcoaut9u8og8x.jpg
تقدیم به قطعه مقدس بیست و شش
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
اینجا قطعه ای از بهشت است
نه با قلم که با خون باید نوشت
چندیست در این قطعه مقدس نفس می کشیم. با متونش می خندیدیم, اشک می ریزیم, درس می گیریم, انرژی می گیریم, تمجید می کنیم, نقد می کنیم, کامنت می ذاریم, وباز کامنت می ذاریم به عشق فونت درشت, کامنت می ذاریم تائید نمی کنید,راهنماییمون می کنید و شاهد شکوفایی استعدادها هستیم و در کل دراین قطعه ی بهشتی زندگی می کنیم.
اقای قدیانی!
حال در استانه ی دومین سالگرد تولد قطعه۲۶
خسته نباشید
خدا قوت
سلامت باشید
و قلمتان در راه حق مستدام
انشاالله
ممنون صبا؛
زیباست… خیلی زیبا…
اهل قطعه هم در قبال قطعه مسئولیت دارند! مگه نه؟!
نمی دونم چی بگم در مورد متن!
انگار با صورت رفتم تو شیشه!!!
کیک تولدش یه کم تلخ بود! ولی خوردیم!
اما یه چیزی خیلی گریه داره. که داداش چقدر “درد” داره که حاضر شده شب به این شیرینی رو اینجوری تلخ کنه…
اسم تولد را دیدم منتظر یه متن مهربانانه بودم، ولی انگار خیلی نیاز بود شما حال بعضی ها را بگیرید لابد دیگر. همین دیگه!
ممنون داداش حسین؛
نکات ارزشمندی بیان کردید راجع به وبلاگ داشتن و وبلاگ نویسی؛
خواندن این جملات برای بعضی ها خیلی ضروری بود… بعله!
تشکر ویژه بابت “مثلا پنج”!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در هر حال شاهد طنازی شما هم هستیم!
“چرا حالا فیلم بازی کنم و گلویم را صاف کنم و بگویم؛ «بسم الله الرحمن الرحیم. اصولا هدف من از تاسیس وبلاگ «قطعه ۲۶»… اوهوم!! این بود که در راستای منویات امام راحل و مقام معظم رهبری…»”
“رئیس انجمن کذایی صنف وبلاگ نویسان!”
هیچ وقت به قطعهی ۲۶ به چشم یه وبلاگ نگاه نکردم و یه جور کتاب یا روزنامه آنلاین هست برام…
یکی از ایرادات اینترنت این هست که کاربر، به خاطر حجم بسیار بالای اطلاعات کمکم به یه نوع بیماری دچار میشه که مثلا یه متن بلند رو نمیخونه یا حداقل با دقت نمیخونه چون میخواد بره سراغ مطلب بعدی که میتونه عکس، فیلم یا هر چیز دیگهای باشه
جمع کردن آرشیو، و عدم استفاده از اون هم یکی دیگه از عواقب وبگردی ناآگاهانه هست…
اینجا قطعهای از بهشته؛ قطعا! (مرحلهی یقین!)
قطعه ۲۶ وبلاگ نیست. رسانه ی دیجیتال یک روزنامه نگار است.
داداش حسین؛
ممنون بابت همه زحماتی که در این ۲ سال کشیدید.
البته ما جز تشکر کاری از دستمان بر نمی آید!
شاید من کمی بیشتر از سایر دوستان در جریان زحمات شما برای قطعه ۲۶ باشم.
ماه هاست شاهد صبر و تحمل بالای شما هستم؛
انصافا اگر کسی قطعه ۲۶ را دوست داشته باشد و برای سلامتی و عاقبت به خیری شما دعا نکند، بی انصافی کرده!
در ضمن، دوستان محترم!
جملاتی به آخر متن اضافه شده…
…جایت در بهشت است…
دو سال امید و اعتماد به نفس و انرژی مثبت را به خیلی از جوانان حزب اللهی هدیه کردید. درس های زیادی به همه مان دادید.
اجر این تلاش شبانه روزی شما در ایام سخت فتنه و بعد از آن قطعا نزد پروردگار عالم محفوظ است.
(با همه بی سر و سامانیم باز به دنبال پریشانیم)
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیم …!
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانیم …!
“اگر کوتاه نویسی، از جمله قوانین وب نویسی باشد، باز هم کوتاه ترین مطالب وبلاگی، مال وبلاگ «قطعه ۲۶» است.”
یاد این پست افتادم:
«دعای شیخ بی سواد در لیالی قدر: الهی علف!»
بعد التحریر!
صالح و طالع متاع خویش نمودند / تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر / باغ شود سبز و شاخه گل بدر آید
غفلت خواجه درین سراچه عجب نیست / هر که بمیخانه رفت بی خبر آید
اشک های ما فدای قطعه. سلامت باشید داداش. غم شما غم ماست. غم شما البته خیلی بزرگتره. ولی جنسشون که یکیه.
خنده داره که ما بخوایم شما رو دلداری بدیم. خودتون از حفظین همشو.
فقط اگه بخندین ما انقدر خوشحال می شیــــــــــــــم!
“من اجازه نمی دهم «اینجا» تنها بماند.”
ما هم!
از پنجره به بیرون نگاه کردم, داره بارون میاد, یعنی درهای رحمت خدا بازه و دعا مستجاب میشه!
برای سلامتی شما و خانوادتون و همه ی بچه های قطعه دعا می کنم و از خدا عاقبت به خیری همه رو می خوام و انشاالله خدا مرگ ما رو, شهادت قرار بده!
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
من الان اصلا نمی دونم چی باید بگم؟ و اصلا چیزی باید بگم یا نه؟ فکر کنم حسی که همگی بعد از خواندن این متن پیدا کرده ایم، کم و بیش مثل هم باشه. هی میرم متن را بالا پایین می کنم و بعدالتحریر و مثلا چهار و بعد میرم مثلا پنج و باز دوباره …
اما یک چیزی را خوب می دانم و آن هم این است که؛ این که ماها تا الان بیدار ماندیم که این متن را بخوانیم، خیلی پیام ها داره دیگه، برای دوست و دشمن و کلا برا همه.
حالا که جز و ولز بچه ها رو درآوردین با این جشن تولدتون، کیک هم که ندادین دهنشون شیرین بشه، لا اقل یه فونت درشت بزنید. بابا دلاشون ترکید از فکر غم شما!
هرچند که؛
“با همه بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام”
میلادک الف مبروک!
تولدت مبارک کوچولو! ولی من یه بار شنیدم گفتی قطعه رو نه روز بعد از نه دی راه اندازی کردی، پس دو روز بعد از نه دی بوده، من اشتباهی شنیدم نه روز!
سایت استاد دامت برکاته هنوز فیلترینگه؟ فکر کنم سایتشو به خاطر نامه ای که چند روز پیش براش نوشتی فیلتر کردن!
سلاله!
“کلا برا همه”!
بچه ها!
تلخی های این متن، به شیرینیِ حضور داداش حسین و صلابت ایشون، در!
اینجا قطعه ای از بهشت است…
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
قطعه ۲۶ تولدت مبارک
تشکر ویژه بابت “مثلا پنج” بروزشده!
اینجا قطعهای از بهشت است؛ نه با قلم که با “خونِ دل” باید نوشت…
داداش حسین قلمت گرانبهاتر ، نفست گرم تر ، ضمیرت روشن تر ، حواست جمع تر ، کیف پولت چاق تر ، هوشت تیزتر ، سرت به راه تر ، دریبلت ریزتر ، وبلاگت پر بیننده تر ، فایده ات برای نظام هر چه بیشتر ، خانواده ات از تو راضی تر ، ….. و از همه مهم تر ایمانت محکم تر باد .
ما دعایت می کنیم شما هم سلام ما را از راه دور بپذیر .
مثلا شش: هر روزنامه نگاری تو یه شاخه از اخبار و اطلاعات کار میکنه. یکی ورزش، یکی سیاست، یکی حوزه اجتماعی و … اما داداش حسین قطعه ۲۶ بچه بسیجی ها ماشاءالله با اینکه توانایی نوشتن در تمام این شاخه ها را دارد در عین حال شاخه ای ابداع کرده برای خودش و آن هم دلی نوشتن های جانانه است.
من خودم تا به حال پیش نیامده بود با خواندن روز نامه گریه کنم و لی اینجا و در قطعه ای از بهشت بسیار گریسته ایم و بسیار خندیده ایم و بیشتر در کنار هم
زندگی کرده ایم.
و انشاءالله بمانیم باهم بر آن عهد که بسته ایم تا ظهور حضرت حجت(عج) در کنار نایبش حضرت ماه
حضورتان در همه ی صحنه ها مخصوصا قطعه ۲۶ مستدام باد.
سلام.صبح بخیر.تولدت مبارک.ایشاله ۱۰۰۰ساله شی.اینجا قطعه ای ازبهشت است……
سلام
تولد باب الحوایج مبارک
حدیثی از امام مهربان : هرکس تحمل کند به مقصود می رسد .
تولد قطعه هم مبارک
برای بعدالتحریر
رسم مان شده که در وقت دوستی و آرامش، با هم نامهربان باشیم و زمانی که تلخی برایمان رخ داد تازه به روی هم لبخند بزنیم! نه فقط در سطح جامعه که حتی در خانواده ها و فامیل هم! عجیب می شود این بشر وقتی که یادش می رود برای رسیدن به تقوا، پا به عرصه وجود گذاشت…
۱- به گمانم در این نوشته گویی خود خودتان بیشتر حس می شدید. انگار گذاشته بودید بدون هیچ اراده ای، ناخودآگاهتان واژه ها را بر روی کاغذ بریزد. جالب بود.
۲- نوشته عالی بود. یکی از نوشته هاتون بود که خیلی به دل نشست. خیلی از مشکلات و بداخلاقی هایی که درفضای سایبر مد شده رو چه زیبا و با ادبیات خاص خودتون بیان کردید.
“در وبلاگ نویسی، نه کوتاه نویسی حسن است و نه بلند نویسی، بلکه حسن، درست نویسی است.”
.
“گیرم تو اندازه سن آقای هاشمی رفسنجانی، دامت وبلاگت برکاته داشته باشد…آنچه مهم است، بلد بودن نوشتن است! ”
این جملات تان، فوق العاده قشنگ است و با معنی و طنازانه.
مثلایک: سلام
مثلادو: تولد وبلاگت مبارک
مثلاسه: خسته نباشی
مثلاچهار: شما بیشتر وقت برای روزنامه،کتاب، رومان و نوشتن و نوشتن و نوشتن میزارید ولی بنا به دلایلی من برعکس بیشتر تو فضای مجازی، ولی داش حسین عزیزم یه چیزی این وبلاگ و از هر وبلاگ یا هر روزنامه،کتاب،رومان،نوشته و نوشته و نوشته ای با ارزش تر مقدس تر و خوندنی تر کرده و اون بوی شهداست که تو قطعه ییچیده که با هیچ چیز دیگه ای قابل مقایسه و عوض کردنی نیست من خودم قدم زدن در فضای این قطعه رو با هیچ چیز عوض نمیکنم
مثلاپنج: دعامون کن
مثلاشش: یا علی
حسین قدیانی: این فقط «قطعه ۲۶» نیست که عطر شهدا می دهد… خیلی وبلاگ ها هم همین طورند.
کمترین تاثیر قطعه ۲۶ روحیه افزایی بود مخصوصاً بعد از فراگیر شدن متن من مستاجر نیستم و بحث نی ساندیس که البته من خودم در قطعه نخواندم… اما خواندنش به دیگران روحیه می داد که کار کنند و بعد موج وبلاگ نویسی ارزشی راه افتاد و به کل وضعیت فضای سایبر امروز با سال ۸۷ متفاوت شده… همه اش نه بخاطر قطعه اما در کنار دیگران، «اینجا» هم تاثیر زیادی داشت.
حسین قدیانی: رشت هوا خوبه؟! برف مرف که توی جاده نیست؟! دارم میام شمال… یه استخونی سبک کرده باشیم!!
سلام و خدا قوت.
تولد قطعه ۲۶، تولد مبارک و شیرینیه. برقرار باشید.
آقا سلام!
ما از اداره کانکت شدیم که یه پیام “بی زر گانی” بریم!
ساعت ۱۱:۵۹
تعداد افراد آنلاین: ۲۶ نفر
ماشالله…
داداش حسین بسیجیها فـــــــــــــــــدائی داری…
مهمترین وجه این نوشته، قلم توپش بود. بابا! کشتی من یکی رو با این دامت برکاته!!
بزرگداشت حماسه عاشورایی ۹دی،سالروز شهادت عمار یاسر،سالگرد عملیاتهای کربلای ۴،۵ و پرده برداری از یادمان عمار ۵شنبه ۱۵ دی ماه از ساعت ۱۵ الی ۱۷گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه ۲۹٫
باسخنرانی حاج سعید قاسمی،حلج حسین یکتا،وحید جلیلی،نادر طالب زاده،دکتر مهدی کوچک زاده و…بامداحی حاج سعید حدادیان.
البته قبلش به نام خدا
هوای هم اکنون رشت نیمه ابری و با رطوبت ۹۹ درصد! احتمال بارش باران از امشب و افزایش برودت تا سه شنبه… جبهه هوای سردی امروز وارد رشت خواهد شد که باعث بارش برف در ارتفاعات می شود… دریا طوفانی و برای شنا مناسب نیست! اونم تو این سرما!
حسین قدیانی: پس بگو تنمون رو بزنیم به آب دیگه! سرد که هست، طوفانی هم هست!! دیگه چه شرایطی بهتر از این؟!
“دامت برکاته” طعنه فوق العاده ای شده!
داداش حسینِ ما کلا در هر سبک و فضائی که قلم بزنند، کارشان عالیست چون ذاتا هنر خاصی در نوشتن دارند.
در طول این ۲ سال بهتر شدن قلم همه قطعه ۲۶ی ها کاملا مشهود است و این یکی از برکات این قطعه مقدس است.
حتی اصول صحیح نگارشی را هم خیلی ها از داداش حسین آموختند و سند این حرف بنده در خیلی از وب ها به چشم می خورد!
در ضمن، دوستان محترم!
امشب قطعه ۲۶ با ۲ متن به روز می شود که یکی اش درباره فرهاد مجیدی و متفاوت است…
میلاد می گوید: “دریا طوفانی و برای شنا مناسب نیست! اونم تو این سرما!”
داداش می گوید: “پس بگو تنمون رو بزنیم به آب دیگه!”
واقعا خسته نباشید!!!
مرغ طوفانم؛ نیاندیشم به طوفان داداش!
موجم؛ نه آن موجی که از دریا گریزد!
دلیل تاخیر در پاسخگویی این بود که همزمان درحال مطالعه این لینک هستم:
http://www.masoumeh.com/new_home/1/8/2/6.php
حسین قدیانی: فی الحال من هم رفتم توش… و اما باید نگه دارمش و بخوانم…
ناگفته گویی جناب دامت برکاته ما را واداشت کمی از ناگفته های دیگران بخوانیم… یعنی آنقدر خوانده ام این چند روز که فهمیدم کمی خوانده ام… جالب اینکه یک ماجرا از زبان چندین نفر که هرکدام یک گوشه کشور بوده اند خیلی متفاوت و در عین حال شبیه و در کل زیباست.
سلام
جا داره تولد قطعه عزیز رو، هم به آقای قدیانی هم به آقا سید بزرگوار تبریک بگوییم و البته تبریک و تشکر ویژه از همسر محترم جناب قدیانی داریم که قطعا همراهی و صبوری ایشون نقش مهمی در پیشرفت و “به روز شدنهای مکرر قطعه در یک روز” را داشته است!!!!!!
انشالله مستدام باشید.
دلم خون شد…
ایشاالله قطعه ۱۰۰ ساله شه، خودتون ۱۳۰ ساله
فکر کنم اگر تو این دنیا یه چیزی برای من ، باقیات الصالحات بشه همین تشویق حضرتعالی برای وبلاگ نویسی بود …. پای همین وبلاگ خیلی ها برای ام البنبن و عباس (ع) اشک ریختند، خیلی ها پای همین وبلاگ رنگ و بوی شهدا رو پیدا کردند، خیلی ها چراغ مه شکن بصیرتشون پای همین وبلاگ روشن شد ، خیلی ها هم که می خوام سر به تنشون نیاشه پای همین وبلاگ دندان به هم فشردند و حرص خوردند … داش حسین این وبلاگ تو برای خودش مسجد ارگیه، هم اشک در میاره و هم حرص بعضی ها رو… منم اگر اندازه یه آجر تو این بنا سهیم باشم ، بردم .
تبریک!
حسین قدیانی: سالاری!
داداش به جای شمال، بیا همدان؛
هوا عالی عالی
نه بارونی میاد، نه برفی قراره بیاد، نه استخون آدم می سوزه وقتی می ره بیرون، تازه دریا هم آرومه آرومه و شنا توش خیلی فاز می ده!!
نمی دانم کامنت قبلیم آمد یا نه…شهر ما! سرعت خیلی آمده پایین:
http://up6.iranblog.com/images/ufyt2rutcxpbndqup8jq.jpg
حسین قدیانی: ممنون از همه دوستان که لطف دارند…
“من اجازه نمی دهم «اینجا» تنها بماند. این بخشی از رسالت من است. وظیفه دارم در قبال «قطعه ۲۶».”
این قطعه هیچ وقت تنها نمی مونه…..
حتی اگه هیشکی تو قطعه نباشه پدر شهیدتون هست….
شاید یکی از رازهای پر مخاطب و گیرا بودن اینجا همین باشه….
راست می گن بچه ….
اینکه می گن قطعه مقدس، واقعاً مقدس……
داداش حسین.
الان متن رو دارم از آخر می خونم به اول. اینم خودش یه روشه. البته اگه باز حمل تعریف از شما نشه و کامنتم حذف! می خوام بگم؛ نمی دونم این چه روحی در نوشتار شما هست که اگه از پایین به بالا، بالا به پایین، چپ به راست، راست به چپ و… بخونی، باز هم به همون هدفی می رسی که در اون صلاح و درستی مشاهده می شه. این تعبیر منه. کسی خورده نگیره لطفا”…
سایت دامت برکاته فیلتر نیست. اگه خوب به اون صفحه نگاه کنید، پس از چند ثانیه تصویر ماتِ کسی رو می بینید که درحال طراحی نقشه برای انتخابات مجلسه. خوب نگاه کنید درست می گم یا نه؟
ای کاش این کیک ها واقعی بود!!
اهریمن در روز تولدتان جان سپرد
…………………………
بر سر سفره ی احساس اگر جایی هست،سخن ساده ی تبریک مرا هم بپذیر.
دیشب انگار دلتون یه جورایی گرفته بود، به قول “بیتاب هویزه” انگار ناخودآگاهتان واژهها را روی کاغذ ریخته بود …
یاد روزهای خاطرهانگیز جنگ تحلیلی بخیر … یاد اشکهایمان پای این قطعه … یاد خندههایمان …
این دنیا خیلی هم مجازی نیست به گمانم …
سلام
تولد قطعه ای از بهشت مبارک. ان شاءالله اومدید گیلان هدیه تولد قطعه رو تقدیم شما می کنم حاج حسین آقای دوست داشتنی…
حسین قدیانی: ممنون! دعای شما خوب هدیه ای است برای من.
“سال ۸۸ همچین شبی «قطعه ۲۶» وارد فضای سایبر شد…”
.
.
.
به آسانی، به دنیا آورده بود ما را…
به سختی، بزرگمان کرد!!
.
.
.
دوسالگی مان(!)
مبارک…
قال الصّادق علیه السّلام :
مَنْ قالَ فینا بَیْتَ شِعْرٍ بَنَى اللّهُ لَهُ بَیْتاً فىِ الْجَنَّةِ؛
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
هرکس در راه ما و براى ما یک بیت شعر بسراید، خداوند براى او خانه اى در بهشت ، بنا مى کند.
وسائل الشیعه ، ج ۱۰، ص ۴۶۷
میگم داداش حسین با حساب این حدیث فکر کنم شما تو بهشت چند تا شهرک مشتی داشته باشید.نوش جونتوم-تا کور شود هر آنکه نتواند دید-بترکه چشم حسود-بشمار!!!
داداش حسین عزیز شهدای بزرگوار دفاع مقدس و انقلاب در عرصه بنرد سخت یکبار در راه خدا جان دادند و شهید شدند،اما بنازم شما و امثال شما مثل احسان محمد حسنی گرامی را که در عرصه جنگ نرم هر روز شهید میشید و تو این راه از همه چیز خود گذشته اید.اجرکم عند الله-درود خدا و فرشتگان مقربش بر شما و همه شهیدان راه خدا
دم آن نویسنده قهار گرم… شاید طرفدار هاشمی باشه که میگه هستم، اما دست کم لوطیه!
یکی از دلایلی که محفل قطعه همیشه گرمه اینه که نویسنده اش اخلاص داره.
مطمئنم اگه یه ذره چیزای دیگه قاطیش بود قطعه به هیچ جا نمی رسید.
امام موسی کاظم (ع) فرمودند:
“از ما نیست کسی که هر روز به حساب نفس خود نرسد؛
تا اگر نیکی کرده از خداوند طلب ازدیاد آن را بکند
و اگر بدی کرده از خداوند طلب آمرزش نموده و توبه کند”
مژده میلاد تو … نفحه باد صباست
رایحه یاد تو … با دل ما آشناست
آمدی و باب هر . . . حاجت دلها شدی
باب حوائج تویی . . . نام تو ذکر خداست
میلاد امام موسی کاظم (ع) مبارک باد
تولد قطعه هم بر همه ستاره ها مبارک
سلام….
با تاخیر تبریک!…
به نکات خوبی پیرامون وب نویسی اشاره کردین! به نظر من مطالعه کم عیبی است که امثال من دارند، اما یک چیز هست آنهم این است که خدا به هر کسی استعدادی داده! یکی قلم خوبی دارد مثل شما، یکی شعر خوب می گوید مثل قزوه ، یکی زیبا به تصویر می کشد مثل آقا میثم اما یکی هم مثل من بی هنر است اما برای وظیفه هم که شده چرت و پرتی می نویسد!…
راستی ممنون که نظرتون رو دادین!
حسین قدیانی: اون متن «جمع ما جمع ما نیست»، دغدغه مشترک مان بود که شما نوشتی. در این باره چیزهای دیگری هم هست که وقت کنم می نویسم. بحث خوبی بود توی متنت…
سلام تولدت مبارک قطعه …عزیزی انشالله که عزیز بمونی …یاذم نمی ایدچقدر با تو خندیدم و گریستم اما بهانه ای بودی برای ورود به دنیایی جدید که میگویند مجازی است اما اینجا همه چیز واقعی است حرفها درد دلها شادی ها غم ها و….خداقوت قطعه …درود و سلام خداوند بر شهدا و امام شهدا و امام خامنه ای وشهید قطعه۲۶٫
تولدت مبارک قطعه! همیشه برقرار باش تا بی قرار نباشیم !
حرفاتون در مورد بلاگ نویسی تا حدی درسته . اما اینکه میگن مطالب بلاگ باید که نه ولی بهتره که کوتاه باشه هم درسته . چون مخاطب امروز مدام عجله داره و می خواد تند تند پستا رو بخونه و بره پی کارش و وقتی با یه پست دومتری مواجه می شه بیخیالش میشه و عطاشو به لقاش می بخشه .
کلا بلاگ نویسی از نظر من که یکی از بهترین کارای دنیاست.
سلام
این هم هدیه من به مناسبت میلاد قطعه۲۶٫ تقدیم به برادر حسین قدیانی, سید احمد و همه اهالی باوفای قطعه:
رهبرم!
چه ساده اند آنان که می پندارند عکس تو را به دیوار خانه ام آویخته ام و نمی دانند که من دیوارهای خانه را به عکس تو آویخته ام…
لایک برای کامنت سادات :
رهبرم!
چه ساده اند آنان که می پندارند عکس تو را به دیوار خانه ام آویخته ام و نمی دانند که من دیوارهای خانه را به عکس تو آویخته ام…
خیلی زیباست !
فعلا تولدت مبارک.چون همینطوریشم دیر تبریک گفتم!
متن رو یه ساعت دیگه میخونم
آموزنده بود و البته تلنگر هم داشت
ولی دارم به آخرای متن فکر می کنم
پس فعلا راجع به آخراش نظر نمیدم