نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله
تحلیل منطقی ای بود.
جالب گفتید آمریکائی ها لطفی به کسی نکردن. فقط وحشی های دست پرورده خودشونو از میان برداشتن.
البته به مردم عراق هم لطف کردید تو مطلبتون. من اصولا از عراقی جماعت خوشم نمیاد!!
دو بند آخرش زیبا بود. ممنون.
حسین قدیانی: منم به طریق اولی، ظاهرا نباید از مردم عراق خوشم بیاد اما امان از بلایی که بصیرت در ابعاد بین المللی سر آدم درمی آورد!!
ما از مرگ صدام و بن لادن حتی خوشحال هم نشدیم! فقط عبرت خوبی بود برای سایرین!
واقعا “لاشه صدام ارزش مرگ نداشت.”
عراقی ها هم دلشون خوشه که موفق شدن امریکایی ها رو بیرون کنن! اون سرباز امریکایی راست میگفت. ما هم نفهمیدیم عراقی ها از چی خوشحال شدن! امریکا هر لحظه اراده کنه برمیگرده عراق!
انقدر می خندیدیم وقتی عراقی ها در حمایت از بیداری اسلامی تظاهرات میکردن. انگار خودشون خیلی آزاد هستن!
حسین قدیانی: حالا دیگه!!
بله. کاملا بصیرت تو متنتون مشاهده میشه.
حیف که کامنتها از مسیر اصلی خارج میشه والا یه چیزائی میگفتیم.
اگر فرصت کردید یه متن در نقد خصوصیات خاص عراقی ها و حزب باد بودنشون بنویسید تا حرفامونو بزنیم!!
علاوه بر تحلیل دقیق شما،ما از رفتن امریکایی ها از عراق یه برداشت دیگه هم کردیم! نیروهای امریکا از عراق رفتند تا آماده ی جنگ اساسی بشن! سال ۲۰۱۲، آخرالزمان ، بیداری ملت ها، ناآرامی های سوریه، و …! اشتباه میکنم؟
حسین قدیانی: حیف که بهتر است وارد این مسائل نشویم و الا می گفتم؛ نه، در امهات حرف تان اشتباه نمی کنید!! اما یک توصیه؛ اصلا و ابدا خودتان را درگیر این قبیل زمان ها و سالی که گفتید، نکنید. نمی خواهم بگویم این هست یا نیست، درگیر نکنید ذهن تان را و حتی نگوییدش. وظیفه ما اصلا زدن این حرفها نیست؛ آماده بودن است.
حدس زدن که اشکال نداره! دلمونو خوش میکنیم!
ولی چون شما می فرمایید چشم.
فکر کنم آمریکا باید خودشو آماده جنگ داخلی بکنه….
همین قیام مردمی ۹۹ درصدی می گم…..
وقتی تو عراق حرفی واسه گفتن نداره ، مطمئناً مواجه با بیداری ملت ها کار اون نیست….
هر چند در جنگ داخلی هم کارش ساخته است….
آمریکائی ها چیزی ندارند جز اعتماد به نفسی خیلی عجیب!
نمیدانم از کجا به این نتیجه رسیدند که باید ناجی کل دنیا باشند!!!
بلا به جان مردم می اندازند، بعد خودشان می آیند هزاران نفر از مردم بیگناه را می کشند و در به در می کنند تا مردم را نجات دهند!
البته دولتمردان و سیاسیت مداران و مردم عراق آنقدر گیج تشریف دارند که نمی شود خیلی بهشان امیدوار بود!
داداش حسین
من معتقدم در طول تاریخ و به جهت همون سنت الهی، این انسان ها ی پلید و دون صفت نیستند که به تنهایی باید محاکمه و به سزای اعمالشون برسند. بلکه اون تفکر و عقیده ی انحرافیه که باید از بین بره. والا اگر کسی مثل صدام یا هر دیکتاتوری، چنین افکار و انحرافاتی در وجودش نهادینه نمی شد، بالقوه می تونست یک انسان باشه حتی معمولی.
پس آدم های شیطان صفت یک بعد کوچکشون این جسم منفور و متعفن از گناهشونه. یک بخش عمدش بر می گرده به همون صفات زشت و زیبا که می تونه در وجود هر انسانی باشه البته اگر خودش هم بخواد.
“آمریکا بی آنکه خود بخواهد، با از میان برداشتن صدام، هم به ملت عراق لطف کرد و هم به ملت ایران. ما اما بابت این لطف، به آمریکایی ها اصلا بدهکار نیستیم.”
“این اشتغال ظالم به ظالم و بتگر به بت، البته سنت الهی است و از قوانین اساسی خداوند پیروی می کند.”
زیبا بیان کردید؛
ممنون داداش.
ما هیچ وقت به آمریکائی ها بدهکار نیستیم؛ آنقدر به ما و به همه دنیا آسیب رسانده اند که تا ابد بدهکارمان هستند!
“دنیا حالا قدمی به جلو برداشته و این بار می خواهد از شر بتگر راحت شود. چیست جز این، معنای جنبش ۹۹ درصد؟!”
احسنت…
“اصولا مردم عراق، تصور نمی کنند که برای مرگ صدام، ذره ای بدهکار آمریکایی ها باشند”
من اما اتفاقا برخلاف دوستان، بنا بر دلایلی از مردم عراق و در واقع از شیعیانش، خوشم می آید. دارم مجبور می شوم که وقت بگذارم و آن سفرنامه ای که وعده داده بودم و ننوشتم را، بنویسم و بگویم بعضی از ناگفته ها را درباره مردم عراق و بی کسی شان و برداشت هایی که به نظرم نادرست است درباره شان.
“مردم عراق، به نظرم آمد که اگر در موردشان بخواهیم قضاوت احساسی کنیم، حکم کسانی را دارند که از اینجا رانده و از آنجا مانده اند!”
حسین قدیانی: آره! گذشته از مزاح، به این چیزی که نوشته ام، ایمان دارم. قرار نیست ما فقط تا جلوی بینی جنگ را ببینیم!! شما هم بنویس سفرنامه ات را.
سلاله؛
شیعیان عراق در حال حاضر مظلوم اند، قبول!
ولی فکر می کنم حرف ف.طباطبائی چیز دیگریست؛ حرفی که همه ما حتما قبول داریم.
حیف که الان زمان خوبی برای مطرح کردن بعضی حرفها نیست.
سید بزرگوار!
بله، منظور من هم کامنت شخص خاصی نبود، کلا برداشت های اشتباه نسبت به این مردم، مد نظرم بود و این که معتقدم حساب اجدادشان که اهل بیت ما را داغدار کردند و هم چنین حساب حزب بعث را، باید از شیعیان عراق جدا کرد؛ چون خیلی های شان چون ما از صدام و حزبش، زخم بر پیکر دارند. شاید در نوشته ام بیش تر بتوانم توضیح دهم.
…
یعنی بعد از هزار سال که نسل ما ایرانیه اما هنوز هم در نجف به یاد جدمان هستیم.
کامنت بالا رو زدم چون واقعا همه مسلمان ها برادرند غیر از منافقین.
من به ایرانی بودنم افتخار می کنم اما عراقی ها رو هم برادر می دونم غیر از بعثی ها.
…
بسم رب الحسین(ع)
۱۰۱* امام باقر علیه السلام :
خداوند از ظالم انتقام می گیرد به وسیله ی ظالمى دیگر و این سخن خداى عزّوجل است که: «و بدین سان ظالمان را به سزاى اعمالى که می کنند بر یکدیگر مسلّط می کنیم». “سوره انعام، آیه ۱۲۹”
(بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۱۳)
“این اشتغال ظالم به ظالم و بتگر به بت، البته سنت الهی است و از قوانین اساسی خداوند پیروی می کند.”
تحلیل خوبی بود.
سپاسگزارم آقای قدیانی.
از مشغول بودن ظالم با ظالم زیبا سخن گفتید.
پایان دلچسبی هم داشت.
منظور آمریکائیها همیشه از دموکراسی فقط همون چیزیه که خودشون میخوان. میخوان برای کل دنیا تصمیم بگیرن. وقتی از کلمه “یانکی ها” استفاده می کنین خوشم میاد.
دعا می کنم مردم عراق الان قدر استقلالشون رو بدونن. شرایط خوبی براشون فراهم شده که امیدواریم بتونن خوب از موقعیتشون استفاده کنن.
نمی دونم, اما احساس می کنم آنچه درباره عراق و مردمش و نفرین حضرت زینب(س) می گویند, درست باشه و مردم عراق هیچ وقت نتونند روی آسایش رو ببینند! بعضی وقت ها فکر می کنم وقتی اجداد همین آدما این همه ظلم در حق اماما کردند, نسلشون می تونه بی تاثیر از عواقب اعمال اون ها باشه ?!
حسین قدیانی: اولا حساب کلیت ملت عراق را جدا کنید از معدود کسانی که حضرت زینب، نفرین شان کردند. ثانیا از کرامت اولیای دین ما به دور است که به خاطر جنایت اجداد کسی، اولادش را دامن گیر نفرین شان کنند. ثالثا شهید آوینی در کتاب «فتح خون» آنجا که می گوید «باز هم صد رحمت به کوفیان»، نیاز بیشتری به تدبر من و شما دارد.
اینهایی که گفتید درست، اما واقعیت مهمتر این است که شادی و سرور و مسرت از رفتن آمریکاییها، نشانه قوت و قدرت و صلابت و عزت مردم عراق نیست؛ اصل این است که مسلمان غیور باشد و عزتمند و اجازه ندهد بیگانگان حتی به بهانه و هزینه هلاکت موجود حقیر و کثیفی چون صدام، پا به مملکتش بگذارند و ثروتش را غارت کنند و آزادگی و آزادیاش را به حراج بگذارند و حاصل تجاوز بیش از ۸ سال آمریکاییها و انگلیسیها به عراق، بیش از یک میلیون کشته باشد و این همه خرابی و تجاوزات به عرض و ناموس مسلمین و تاراج اموالشان و فرزندان بیگناه و ناقصالخلقهای که به دنیا آمد و فضاحتهایی چون ابوغریب و …
مسلمان را به شرافت و غیرت و عزتش میشناسند و مردم عراق اگر مسلمانند، باید آمریکاییها را به جرم همه این خرابکاریها دادگاهی میکردند و به سلابه میکشیدند، نه با سلام و صلوات راهی قرارگاهشان کنند و خودشان مسرور باشند …
این وسط نفت عراق به تاراج رفت که رفت، اما عزت و غیرت و ناموس شیعه بهایی سنگینتر از این شادیها دارد که پرداخت نشد و این درد بزرگی است که سربازان بیغیرت آمریکایی، بهایی برای غلطهایی که در عراق مرتکب شدند، نپرداختند و رفتند …
حسین قدیانی: حی علی الجهاد محترم! این کامنت شما هم مثل کامنت دیشب تان، مکمل بحث بود، اما با این تفاوت که در این متن، معلوم بود نگارنده با اینکه به چیزهایی که شما گفتی علم دارد و تا حدودی، قبول دارد، اما بنا ندارد به گفتنش. این از آن مواردی بود که به مصلحت شناسی بیشتر، شناخت بهتر اوضاع جهان اسلام، و بحث حیاتی وحدت مسلمین در برابر دشمن مشترک شان نیاز است و الا لابد من هم می توانم اشاره به چیزهایی کنم که شما نوشتی. هر چند که من هرگز با این ادبیات و این لحن، در مورد همسایه غربی صحبت نمی کنم؛ به این داغی، نه واقعیت است و نه مصلحت. از یاد نبریم که طرف حساب ما، ملت عراق نیست، بلکه دولت آمریکاست. در این باب، کمک، بهتر از زخم زبان و طعنه است. وانگهی! اگر همچین داغ است که شما می گویی و واقعا ناموس شیعه به این معنی در عراق، قربانی شد، غیرت دیگر مسلمین، من جمله من و شما کجا بود؟! وانگهی تر! کسانی که در خرمشهر مقاومت کردند تا ناموس ایرانی قربانی نشود، دقیقا چند نفر بودند؟!! یواشکی می گویم؛ آیا بعضی ها از بعضی ها مثلا خیلی غیورترند؟!! بخواهیم همچین و همین طور بحث کنیم، من یواشکی یک چیز دیگر می گویم؛ آمریکا این همه علیه ما جنایت کرده، ما کی و کجا دادگاهی اش کرده ایم؟!! وزیر امور خارجه ما، انگلیس را دادگاهی کرد یا عذرخواهی؟!! پس بهتر است از این حرف ها نزنیم و این همه پررنگ نبینیم مرزهایی که غرب، بین ما و عراق، ما و افغان، ما و… کشیده است. و مراقب رسالت مان در این عرصه و این عصر باشیم. تذکر می دهم به نوع نگاه «آقا» درباره لزوم حفظ وحدت شیعه و سنی. چه رسد به شیعه و شیعه. لطفا دقت شود و توجه شود که این روزها کلیت دولت عراق و کلیت ملت عراق من حیث المجموع دارند در زمین دیپلماسی جمهوری اسلامی بازی می کنند. بعد از رفتن صدام و پس از رفتن آمریکایی ها، بهتر است بدانیم که از کدام منظر باید به مردم عراق نگاه شود. همین!
دوباره دست به دامن موبایل!
آری!…
کار مهمی نکرد آمریکا…
لاشه صدام ارزش مرگ نداشت…
.
.
کار مهم را “بابا اکبر” کرد در «الی بیت المقدس»،
وقتی پوزه صدام و آمریکا را در اوج قدرت شان و هلهله مستی شان،
با هم به خاک مالید…
.
.
.
دنیا حالا قدمی به جلو برداشته و این بار می خواهد از شر بتگر راحت شود.
چیست جز این، معنای جنبش ۹۹ درصد؟!
این را آمریکا در عراق البته فهمید، اما دیر فهمید!…
چیزهایی که از عراق شنیدم تقریباً حرف هایی بود که حی علی الجهاد گفتن…..
اما تو موقعیت الان منطقه حرف های شما قانع کننده تر آقای قدیانی!
خوب بعضی اوقات حقیقت با مصلحت فرق داره……..
البته همه که تو عراق بی غیرت نبودند…..
اگه تو کشور ما هم بنی صدر به کارش ادامه می داد مطمئنن وضع ما با وجود آدم های غیور همونی بود که شما از عراق گفتید….
خدا امام خمینی رحمتش کنه با این تئوری “ولایت فقیه” مملکت مارو بیمه کرد ….
الان باید قدر این نعمت بهتر بدونیم….
تو این موقعیت بیداری اسلامی، مصلحت مسملین مهمتر ….
اگه حفظ نظام ما از اوجب واجبات….
پس ببینید حفظ وحدت مسلمین چه حکمی داره؟!
حسین قدیانی: من یک سئوال دارم، البته یواشکی؛ اگر خمینی و خامنه ای و یک چند تایی شهید، گیرم ۳۰۰ هزار تا و چند تایی رزمنده و جانباز، گیرم یک میلیون، نبودند، آیا باز هم می توانستیم چماق غیرت بر سر ملت عراق بلند کنیم؟!! از یاد نبریم همین ملت عراق، شماری شان در همین جنگ تحمیلی، به سپاه ما پیوستند علیه ملت -بخوانید حزب بعث- خودشان. اشاره ام به سپاه بدر است. بحث من طرفداری از ملت عراق نیست، بصیرت است. بصیرت!
در کربلا اگر ندانی چه باید کرد، که نمی دانی!
زود
خود را به امام برسان!…
.
.
علــی
اکبــــر
بقایی:::……
“تذکر می دهم به نوع نگاه «آقا» درباره لزوم حفظ وحدت شیعه و سنی.
چه رسد به شیعه و شیعه.
اگر خمینی و خامنه ای و یک چند تایی شهید، گیرم ۳۰۰ هزار تا و چند تایی رزمنده و جانباز، گیرم یک میلیون، نبودند، آیا باز هم می توانستیم چماق غیرت بر سر ملت عراق بلند کنیم؟!!
بحث من طرفداری از ملت عراق نیست، بصیرت است. بصیرت!”
صد در صد.
حسین قدیانی: ملت ایران کی ملت ایران شد و ملت عراق کی ملت عراق، و ملت افغان و پاکستان، کی ملت افغان و پاکستان؟!! چه کسی این مرزها را تا این حد پررنگ کشید؟!! گاهی دفاع ما از ملت خودمان، در برابر ملل دیگر مسلمان، عینا مثل این می ماند که مردم فلان شهر کشورمان، بد مردم شهر دیگر را می گویند!! آیا الان وقت آن نیست که به جای این حرف ها، از «امت واحده اسلامی» حرف بزنیم؟!! و الا پای صحبت یک عراقی و یک مصری و یک یمنی هم اگر بنشینی، می فهمی که آنها هم رستم دستان خودشان را دارند و غیرت خودشان را دارند. فقط آنها خمینی و خامنه ای و شهدا را مثل ما و به این معنی نداشتند. ما حق داریم که این نان را بخوریم، اما بی انصافی است که هم این نان را بخوریم و هم طعنه بزنیم. آهای بچه ها! روی سخن من همه هستندها!! نه حی علی الجهاد محترم فقط. داریم بحث می کنیم…
در “ایران یا هر جای دنیا که هستی” اگر بمانی که چه باید کرد!
زود
خود را به امام “خامنه ای” برسان!
.
.
.
…:::لزوم حفظ وحدت شیعه و سنی:::…..
فکر کنم قبل از نوشتن این تحلیل میدونستید قراره سعی کنید قانعمون کنید که عراقی ها و افغان ها و … رو دوست داشته باشیم! خوب چشم. سعی میکنیم. اما یه کم وقت میبره! سخته!
ملت ایران کی ملت ایران شد و ملت عراق کی ملت عراق، و ملت افغان و پاکستان، کی ملت افغان و پاکستان؟!! چه کسی این مرزها را تا این حد پررنگ کشید؟!!
وطن اصلی همه ما بهشته که باید بهش برگردیم. این خط و مرز ها را زیاد جدی نگیریم.
به جای این حرف ها، از «امت واحده اسلامی» حرف بزنیم.
صد در صد بصیرت ……
معلوم که الان بحث فقط در مورد یک کشوری مثل عراق نیست…..
نمونه های که گفتید از کشور عراق درست…..
بودند از سربازهای عراقی که به زور امدن جنگ. و بعدش امدن طرف ما….
نه ،در غیر این صورت هم نمی شه بی غیرتی چماقی بشه بر سر ملتی……..
منظورم البته وجود ولی فقیه و جایگاه ولایت فقیه بود تو اون کامنت ……
الان تو کشورهای بیداری اسلامی که تعدادش هم کم نیست همین ضرورت احساس می شه……
والا وضعی که تو همین فلسطین هست نمی شه گفت واسه بی غیرتی اوناست….
شاید مثل هر جای دیگه وطن فروش هایی هم بودند که باعث این همه ظلم به فلسطین شده باشن. اما نمی شه مردم فلسطین به بی غیرتی محکوم کرد …..
در مورد عراق شاید خاطره تلخ تاریخی که از واقعه کربلا تو ذهن هاست ، باعث این قضاوت شده ….
که همون موقع هم تو اعراب ، با غیرت ترین هاشون این حادثه با عظمت رو با لبیک به امام شون آفریدند….
البته الان بحث اثبات غیرتمندی کسی نیست ……
به حق گفتید !! بحث اگه بی غیرتی باشه یقه همه مسلمونا رو باید گرفت….
راستش این که می گم وجود رهبری تو این مواقع کمک می کنه تو همین ترکمن صحرای خودمون که من ۲۰ سال اونجا زندگی کردم….
خیلی از بحث ها بود که گفتنش تو این فضا درست نیست مطمئناً….
اما امام و آقا مدیریت کردن این اختلافات شدید …..
وگرنه بعضی تند روی ها سر مسلمونی مارو به باد می داد…..
الان خیلی از اهل تسنن هستن که علاقه خاصی به امام و آقا دارن….
الحمد لله وضع الان خیلی خوب تو این منطقه….
طولانی شد عذر می خوام….
بحث خوبی مطرح شده؛
البته مسلما داداش حسین خوب می دانند حس بدی که در ذهن ما وجود دارد ناشی از چیست! و حتما همه دوستان قبول دارند مسئله ای که داداش فرمودند از هر جهتی درست تر است.
داداش جوابتان به کامنتها آموزنده و بسیار عالی بود.
یادمان باشد که داداش حسین، لااقل کمتر از ما زخم جنگ ایران و عراق را برنداشته…
آقای قدیانی! به خاطر این متن و توضیحاتی که در کامنت ها دادید، به طور ویژه از شما سپاسگزاریم. با بررسی همه جوانب و به بهترین نحو ممکن، به یک موضوع می پردازید. ما گاهی از بالا نگاه می کنیم به دیگران و یادمان می رود که الطاف خدا شامل حال مان شده است و الا معلوم نیست که اوضاع ما هم بهتر می بود.
دعای خیر حضرت بقیه الله و نائبش، شامل حال تان.
آقای مبصر ! بعضی کامنت ها به این دلیل نیست که خدایی نکرده کسی به این مسائل فکر نکرده یا نمی دونه. قصد جسارت نداشتم….
اصلاً خیلی چیزهارو من از قطعه دارم ، هم آقای قطعه و هم بچه هایی که کامنت های خوب میذارن….
خیلی از کامنت هامون یه جور پس دادن درسیه که تو این فضا گرفتیم!!!!!!
درست ، شاید بدترین زخم هارو خانواده های شهدا برداشتند!!
هر کسی نمی تونه با وجود این زخم ها حرف حق بزنه….
همون که گفتند “بصیرت “مهم….
بصیرت می خواد تا اینارو قاطی نکنیم ….
انصافاً هم از هر جهتی درست تر بود جواب هاشون…..
اقای قدیانی
نکته اولتون که درباره ی جداسازی کلیت ملت عراق از ان عده بود, قبول دارم; اما پنج فصل اول “فتح خون” رو خوندم, با این که انچه درباره ی مردم مدینه و کوفه و بصره و دمشق گفته شده درسته, ولی باز در ادامه متن, با توجه به ذکر ظلمی که مردم کوفه به حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) و اولادشون کردند و انچه ان حضرت درباره ی ان قوم گفتند و و در ادامه انچه درباره ی خوی مردم کوفه گفته شد که ناتوانند در برابر امیران ستمکار و درشتی می کنند در مقابل نرمی و… و ذکر مصائب مسلم بن عقیل در کوفه; انچه یافتم همون حس بدیه که نسبت به این قوم دارم و نتونستم با اون کنار بیام! شاید اشتباه می کنم و احتیاج به مطالعه ی بیشتری دارم!
ضرورت وحدت اسلامی، آن هم در وضعیت فعلی را قبول دارم و این را هم قبول دارم که دقیقا همین امر موجب شده در تمام این سالها این حرفها و این واقعیات نگفته بماند …
گریزم به واقعیات اتفاق افتاده در عراق که شما و دیگران هم در وقوع آنها شکی ندارید، شاید از آن جهت بود که شادی و سرور عراقیها یک روی سکه خروج آمریکاییها بود که شما مطرحش کردید و روی دیگر همین سکه که تلخ میکند آن سرور را، همین جنایات بیپاسخ است … شاید اگر از خودشان هم بپرسیم، نبود امثال امام خمینی و امام خامنهای و امثال غیورمردان بهخدا پیوسته را بهانهای کنند برای ای کاش گفتن و ادامه دهند که اگر بودند چنین رهبرانی و چنین سربازانی، ما هم دوست داشتیم انتقام آن همه جنایت را از این حرامزادهها بگیریم …
قصد طعنه و زخم زبان نداشتم … داغ شدید است، وقتی به عمق برخی فاجعهها بیندیشیم …
کارشکنیهای بعضیها و بیغیرتیهایی که در جنگ خودمان از برخیها دیدیم هم، مثال نقض حرف من نیست! بحثم عزم عمومی ملت عراق بود که طبعا در پناه یک رهبری واحد به بار مینشست، اما آنچه در این سالها نشانمان دادند، شاید طعنه به انفعال این ملت میزد که دامن زدن چون منی به آن طبعا غلط است …
اگه اغراق نکرده باشم مواقعی پیش میاد که پاسخ های داداش حسین به کامنت ها کم از اصل متن نداره که چه بسا مفیدتر و آموزنده تره. ممنون داداش حسین.
عالی بود. ای ول.
گرفتم… به روی چشم، داداش.
هدف ما تشکیل امت واحده اسلامی به پایتختی جمهوری اسلامی ایران است!
این بحث های کامنتی کامل کرد پیام مولف رو!
خیلی خوبه که اجازه میدید این بحث ها باشه
“آمریکا اگر با یک صدام نحیف و پیر طرف بود، ملت ما شگفتا! که با جوانی های این جانور جنگید، آنهم زمانی که صدام، پشتش به آمریکایی ها گرم بود.”
“آری! کار مهمی نکرد آمریکا. لاشه صدام ارزش مرگ نداشت. کار مهم را ملت ما کرد که در «الی بیت المقدس» پوزه صدام و آمریکا را در اوج قدرت شان و هلهله مستی شان، با هم به خاک مالید.”
” صدام را، ما وقتی که در عرش بود و زمانی که آمریکا حامی اش بود، یک بار برای همیشه کشتیم.
از ۸ سال دفاع مقدس ما، جسد صدام، بی جان تر از آن بود که ارزش کشتن داشته باشد.”
“اگر خمینی و خامنه ای و یک چند تایی شهید، گیرم ۳۰۰ هزار تا و چند تایی رزمنده و جانباز، گیرم یک میلیون، نبودند، آیا باز هم می توانستیم چماق غیرت بر سر ملت عراق بلند کنیم؟”
به نظرم مهم اینه که بودند.
به سندیت بیشتر تفاسیر وقتی فرشته ها با تعجب درباره دلیل آفرینش انسان پرسیدند خداوند صحنه ظهر عاشورا را پیش رویشان مجسم کرد. جایی که باز به سندیت تاریخ حداقل ۳۰ هزار نفر موجود دو پا در آن بودند که دقیقاً مشغول انجام همان کاری بودند که فرشته ها به آن اشاره کرده بودند؛ فساد و خون ریزی. ولی منظور خدا اون ۳۰ هزار نفر نبود. خدا اون کاروان کوچیک رو نشانشان داد. بودن همان تعداد انسان به معنایی که خالق در نظر داشت کافی بود.
مهم اینه که همین تعدادی که شمردید در این سرزمین بودند. جایی که خدا لطف کرده و ما در آن زندگی می کنیم.
غیر قابل چشم پوشی است که بیش تر از فشار مردم عراق فشار اقتصادی و سیاسی بود که آمریکایی ها را وادار به خروج نظامی کرد. خیلی از طرف مردم عراق احساس نگرانی نمی کردند که دارند جای نظامی هایشان را با دیپلمات ها پر می کنند.
مطمئناً نگاه و تحلیل شما بر پایه اصول و مصلحتی است که باید در نظر گرفته شود، ولی برای خیلی ها مثل من از این دید نگاه کردن سخته. باید تلاش کنیم.
سوره مبارکه حج
آیه شریفه ۴۶
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا
معنای آیه:
آیا در زمین به سیر و سفر نمی پردازید تا دل های شما در اندیشه فرو رود…..
پیام آیه:
از موضوعات مهمی که اندیشه ما را شکوفا می کند، دقت در فراز و نشیب اقوام گذشته است. با این چراغ نورانی، می توانیم برای آینده ی خودمان بهترین تصمیم ها را بگیریم. بین افرادی که از فرصت خود بهره گرفته و به مراحل علم و معرفت رسیدند و آنها که عمر خود را به هدر دادند مقایسه و راه درست را انتخاب کنیم.
خسته نباشید!
متن عالی بود و پاسخ کامنت ها کامل!
اما نمی دانم چرا دوست داشتم این حدیث را از حضرت علی علیه السلام نقل به این مضمون بگویم که هر ملتی را؛ حاکمی شایسته است که، بر سرش حکومت می کند.
راست میگویید بحث شما ملت عراق نبود بلکه دولت آمریکا بود و باز هم راست تر می گویید مسئله ما غیرت شیعه بود و است (کجا بود غیرت مان(خودم را می گویم)!) هم اکنون در ماجرای بحرین و دیگر بلاد تحت ظلم مسلمان کجاست؟!
اللهم عجل لولیک الفرج
صبا؛
داداش گفتند “اگر”. یعنی اینکه “ما بی غیرت هستیم” رو تایید نکردند.
البته ما یه جورایی بی غیرت هستیم. اما نه به این معنی که باید بریم مثلا بحرین و عملیات انتحاری انجام بدیم. (که البته برای اون هم آماده ایم و چشممون به اشارت حضرت ماهه. و خرده گرفتن به حکمت ایشون هم جسارت زیادی (با گذاشتن استرس روی هجای “دی” و نه “یا”) می خواد.) بی غیرتی ما اینجا خودشو نشون میده که:
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است