چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه. پلاک اتوبوس «ایران ۱۱» نبود. نه از آن قدیمیها بود، نه از این لیزریها. پلاک اتوبوس «AK-S022-91H» بود و پلاک پدرم در جبهه «BB-C068-0282H». من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور. امسال عید باز هم با همین اتوبوس میخواهم بروم جنوب. من هنوز هم سوار هوندا ۱۲۵ پدرم میشوم. پدرم روی همین موتور، موتور ضدانقلاب را در همین خیابانهای تهران پایین آورد. ۲۰۰ کلاهک هستهای اسرائیل، حریف هوندا ۱۲۵ پدر من نشدهاند! پدر من روی همین موتور به شهادت رسید ولی اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره». زیر لاستیک هوندا ۱۲۵ پدر من، هنوز هم دارد استخوانهای آمریکا خرد میشود. امروز هم فتنهگران از صدای هوندا ۱۲۵ «بابااکبر» بیشتر از هیبت ماشینهای ضدشورش نیروی انتظامی میترسند.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی ضدگلوله نبود. لاستیکش عاج نداشت. تاج و تخت نداشت. شیشههایش دودی نبود. دندهاش خوب جا نمیرفت. فرمانش هیدرولیک نبود. سقفش یکی دو تا سوراخ داشت. BMW نبود که سقف متحرک داشته باشد. رانندهاش کت و شلواری نبود. پیراهن مشکیاش وصله داشت. کاپشنش را از «تاناکورا» خریده بود که قبلا «ادواردو آنیلی» آن را پوشیده بود. برلوسکنی کت شلوار میپوشد. آنجلا مارکل کت دامن. سارکوزی یک وقتهایی لخت میگردد و من به کوری چشم «Frence 24» اعتراف میکنم و افتخار میکنم که حکومت به ما ساندیس داد و من چون روزه بودم «نی» اش را نگه داشتم تا در روضه علیاصغر در آن بدمم. بشنو از نی. من نیام را درون ساندیس نکردم. فرو کردم در چشم رئیسجمهور آمریکا و از حرمله انتقام گرفتم. ساندیس من آب سیب بود. دادم به رباب تا طفل ۶ ماههاش را سیراب کند. به کوری چشم ضدانقلاب، رئیسجمهور آمریکا با ما نیست. او با ما نیست. با سران فتنه است. با آن بیسواد که مردم گفتند عامل دست موساد. خانم کلینتون! ساندیسهای جمهوری اسلامی الکل ندارد که ۱۰۰ دلار آب بخورد. از شیر مادر حلالتر است. ۱۵۰ تومان است که مش رجب ۱۰ تایش را میفروشد هزار تومان. سران فتنه کوکاکولا میخورند که گازش اشکآور است و اشک کودکان فلسطینی را درمیآورد. نتانیاهو با سران فتنه است. فتحی شقاقی شهید با ما. علی عبدالله صالح با سران فتنه است. حسن نصرالله با ماست. چشم اسرائیل کور! حکومت به ما تیتاپ هم داد. من روزهام را با همین تیتاپ باز کردم. خاک بر سر شما که به جای گوشت «بزغاله گوساله»، گوشت خوک را میخورید. دانشمندان میگویند؛ گوشت خوک، آدم را خرف میکند. بنازم انقلاب اسلامی را که با ساندیس و تیتاپ و هوندا ۱۲۵ و اتوبوس، دهنکجی کرده به تمام دنیای غرب. آمریکا حریف ساندیس ما نمیشود. برادر کوچک من، ساندیس خود را که خورد، آن را باد کرد و ترکاند جلوی عکس نتانیاهو و مردک ۲ متری عقب رفت. من یک ساندیس جمهوری اسلامی را با کل دنیای آمریکا و اسرائیل عوض نمیکنم. من حتی اگر به عشق خوردن فلافل، بروم «حاج منصور» شرف دارد که به عشق بی بی سی سر از لندن درآورم. ساندیس جمهوری اسلامی شراباً طهوراست. آب زمزم است. آب زمزم ما ساندیسهای جمهوری اسلامیاند. نه چشمهای که اختیارش دست سعودیهای شیعهکش است.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، تلویزیون نداشت. نوار آهنگران گذاشته بود و من در خیابان انقلاب دیدم دختران وطنم وقتی پرچم انگلیس را آتش زدند، دودش رفت در چشم آقازاده معروف. من دختر بنلادن را در سفارت عربستان ندیدم ولی در چهارراه استانبول دیدم آقازادهای را که فقیر نبود اما کاسه گدایی دراز کرده بود جلوی در سفارت روباه پیر. من ادعا میکنم رهبرم «سید خراسانی» است اما در دجال بودن شما شک ندارم و البته که ظهور نزدیک است. امروز صبح یکی به من SMS داد که سران فتنه دررفتهاند. رفتهاند شمال. ویلای «احسانالله خان»! با ماشین ضدگلوله که ترمزش ”ای بی اس” دارد و همه چراغ قرمزهای منتصب به خون شهدا را رد میکند! به میرزاکوچکخان زنگ زدم که حواست به وطنفروشها باشد. میرزا گفت: دکتر حشمت، نبض شیخ را گرفته. چهارشنبهای، مردم را که دیده، تبش بالا رفته. آن یکی هم ساندیس بدنش کم شده! به میرزا گفتم: این بار مواظب سرت باش. اینها در سر سودای وطنفروشی دارند. وطنفروش خوانندهای است که حنجرهاش را پنجرهای کرده به سوی غرب. عالیجناب چهچه! «دود عود»ات بوی زغال سوخته میدهد. برای این ملت برای قوم طالوت حضرت داوود باید نغمه بخواند. هان ای ابراهیم! تبر بردار. دیکتاتورهای مخملین از دموکراسی بت ساختهاند. علامت کوچکتر، بزرگتر سرشان نمیشود. معلم کلاس اول من یاد داده بود که ۲۴ از ۱۳ بزرگتر است و آرای باطله از رای شیخ! معلم دینی من میگفت: ۱۳ عدد نحسی نیست. نحس کسانی هستند که به اسم خط امام، رای مردم را دزدیدند. نحس کسی است که آشوبگر عاشورا را هوادار خود میداند. سال بعد اول ژانویه، دهم محرم است. محرم که بیاید، حتی عید ارمنیها هم عزا میشود. آن وقت هواداران آقای نخستوزیر، سوت میزنند در روز عاشورا و به افتخار شمر که سر امام را برید، کف مرتب میزنند. ای عیسی! بابانوئل سرش را در برف کرده و «مروه شربینی» را نمیبیند. امسال مجله تایم، بابانوئل را کرد مرد سال و نوبل را دادند به بابانوئل. حیف که عمر سعد، هزار و چهارصد سال زود به دنیا آمد و الا «یونیسف»، یک تقدیری هم از او کرده بود. اینجا هم، کسانی بودند که عکسش را ۶ ستونی کار کنند. ستون دین من نماز یزید نیست. آقازاده معاویه مست بود و «انالله و اناالیه راجعون» را نوشت «اناالله و اناعلیه الراجعون»(!) ستون دین من، آن نمازی است که سیدالشهدا خواند در ظهر عاشورا و بهازای هر کلمه نماز یک تیر خورد و الا ابنملجم هم زیاد نماز میخواند اما قبلهاش ولایت نبود، قطام بود. در نماز ابیعبدالله خم ابروی یار در یاد آمد و در نماز ابنملجم، کرشمه دختر اغیار!
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، رانندهاش کمربند نبسته بود. جریمه شد ۲۰ هزار تومان. ۱۳ هزار تومانش البته به خاطر سیگار بود. «وینستون» میکشد. ریهاش آسیب میبیند ولی در عوض محصول آمریکایی را آتش میزند. چرا کسی آنهایی را که «بهمن» میکشند، جریمه نمیکند؟! مگر«۲۲ بهمن» را که محصول امام بود آتش نزدند؟ من کاری با قوه قضائیه ندارم. دلم برای محافظان سران فتنه میسوزد که به جای حفاظت از انقلاب، مجبورند مراقب جان شیخ بیسواد باشند. سربسته بگویم: این سختترین کار دنیاست؛ شیعه علی بودن و محافظت از عثمان تا که این پیرهن دوباره شر نشود.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، به رانندهاش مرخصی داده بودند. به من هم مرخصی دادند. امتحان برادر کوچکم هم در مدرسه لغو شد. هان ای دشمن! از این پس قصه همین است. ساندیس نظاممان را میخوریم. از مرخصیاش استفاده میکنیم. سوار اتوبوس میشویم و در خیابان علیه شما شعار میدهیم و در برابرتان تمام قد میایستیم. ما همهمان حکومتی هستیم. من مستأجر نیستم؛ خانهام «بیترهبری» است. بیت رهبری خانه فقط «سیدعلی» نیست. کاشانه ما هم هست. ناشیانه حرف نزنید. ما به این آشیانه ساده و صمیمی افتخار میکنیم. تا وقتی حاکم، «علی» است، راهپیماییهای ما همه حکومتی است.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، رانندهاش میگفت؛ ۲۲ بهمن، نوشابه و ساندویچ هم میدهند. ما ۲۲ بهمن هم میآییم. برای چنین ملتی که جانش بر کف است، جان باید داد. جمهوری اسلامی به مردمش میرسد؛ حرفی هست؟! ما با رهبرمان آنقدر «نداریم» که هر وقت اراده کنیم، چفیهاش را میگیریم؛ حرفی هست؟! آنقدر دوستش داریم که با یک اشارهاش نشانی خیابان انقلاب را میگیریم و میآییم، ساندیس هم میخوریم؛ حرفی هست؟! سران غرب به فکر مردمان خود باشند که اول سال نو از سرما یخ نزنند. ما اینجا رابطهمان با رهبرمان گرم گرم است. خاک بر سرت سارکوزی! به ما چه که مردم فرانسه میخواهند، سر به تن تو نباشد؟! نظام ما با ساندیس و نی و تیتاب و هوندا ۱۲۵ همه حیثیت «همه ابرقدرتهای دیگر+۱+۵» را به بازی گرفته. ما تا ساندیس داریم بمب هستهای میخواهیم چه کار؟ حالا آقای اوباما دیدی که ما چرا انرژی هستهای را برای مصارف صلحآمیز میخواهیم؟! شما هر وقت نی ساندیس نظام ما را حریف شدید، آن زمان حرفی نیست؛ ما هم میرویم سراغ نیزه.
راستی! یادم رفت بگویم؛ برای این دلنوشت که تقدیمش میکنم به مولایم خامنهای، ۲ تا ساندیس گرفتم، یک تیتاب، حرفی هست؟!
بسم الله…
“چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه.”
جمله ای که مدتهاست خواندنش اشک و لبخندی بسیار شیرین، به همراه دارد.
با این متن زندگی کردیم؛
کلمه کلمه این متن بر عمق جانمان تاثیر گذاشت.
داداش حسین واقعا سالاری…
“من مستأجر نیستم؛ خانهام «بیترهبری» است”
نمیدونید چقدر این جمله رو دوست دارم.
این شبها که میرفتیم بیت، به محض ورود به حسینه، این جمله به ذهنم می رسید.
خیلی به این فکر کردم که این جمله چه طوری به ذهن شما رسیده؟!!
هر قدر به خاطر این شاهکار از شما تشکر کنیم، کمه.
داداش حسین
هر هنرمندی تو زندگیش شاهکاری داره. مثال قرآنی بزنم؛ استاد مرحوم عبدالباسط، سوَر مبارکه ی مریم یوسف حج کهف و…
استاد مرحوم مصطفی اسماعیل، سور مبارکه ی فاطر حاقه نجم قمر و…
استاد مرحوم منشاوی سور مبارکه ی شعرا یوسف حشر و…
استاد کریم منصوری سور مبارکه ی مطففین شمس
اما یکی از شاهکارهای شما؛
بی گمان اتوبوس روز چهارشنبه است. چهارشنبه ای که تفسیر آیات قرآن است. آیاتی که نوید پیروزی حق بر باطل می دهد. و شک ندارم ارواح مطهر شهدا و شهید عزیز قطعه ی مقدس ۲۶ در آن لحظات همراه شما بوده است.
هیچ راهپیمایی مثل ۹دی نبود….
البته تو شهر ما ۸ دی بود ….
یه روز جلوتر از شما تهرانی ها…..
من ۸ دی خیلی دوست دارم….
چه شوری بود اون روز …
کسایی که اصلاً انتظار نداشتم شاید برای اولین بار امدن به صحنه…..
آره! خیلی از شهرها از تهران جلو بودن و هم ۸ دی ۸۸ راهپیمایی کردن و هم ۹ دی ۸۸
از اون موقع به بعد “آقا” رو خـــــــــــــــــــــــیلی بیشتر دوست دارم.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی…
قند تو دل آدم آب میکنه این جمله
سلام
این متن شاهکار حسین آقاست هر بار که میخوانم همان احساس ۹ دی ۸۸ را دارم. نوعی رجز خوانی در مقابل دشمنان است که بیان افتخارات ما و حقارت دشمن ضعیف است. از نوع رجزخوانی عاشورایی ها…
دعا میکنم که خدا از شما قبول کند و وسیله رفتنتان به بهشت بشود.
چهاشنبه نیست اما من نشسته ام بر همان اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی ۹ دی، و دارم از شیشه ی دل شکسته ی اتوبوس به حوادث امسال نگاه می کنم. چه سالی بود امسال. امسال، سال نبود یک تمثال بود از کل تاریخ. حیف که تا چند روز دیگر به امسال باید بگوییم پارسال. این روزهای آخر سال برای من شده عین روزهای آخر محرم یا مثل روزهای آخر ماه رمضان. باید به جای دعای افتتاح دعای وداع خواند.
بخشی از متن هزار و سیصد و فتنه کتاب ارزشمند نه ده ص ۲۹۲٫
عیالم دیده از روی کتاب دارم تایپ می کنم میگه؛ خوب چرا کپی پِیست نمی کنی؟ منم یه دفعه گفتم اینجوری ثوابش بیشتره!!
عکسایی که با خودتم گرفتم، بزار دیگه! بچه ها ببیننت خب!
شما هر وقت نی ساندیس نظام ما را حریف شدید، آن زمان حرفی نیست؛ ما هم میرویم سراغ نیزه.
دست مریزاد.
ساندیس و تی تاب گوارای وجود.
بنازم انقلاب اسلامی را که با ساندیس و تیتاپ و هوندا ۱۲۵ و اتوبوس، دهنکجی کرده به تمام دنیای غرب. آمریکا حریف ساندیس ما نمیشود.
هر جا بری آسمون همین رنگ ..نیست!!
به روزم.
http://www.casebook.parsiblog.com
در ضمن داداش حسین، افتخار عکس گرفتن با شما دیگه جایی برای عکس امثال من نمی ذاره. ولی اگه شما صلاح دونستین چشم. فعلا این متن رو افتخار بدین و بخونین.
خوندم!
داداش حسین و چشم انتظار…
http://upload20.ir/upload/13234585901708332881.jpg
تیراندازی (گفت و شنود)
گفت: نامزدهای حزب جمهوری خواه برای ریاست جمهوری آمریکا، حملات شدیدی به اوباما کرده و او را در برخورد با ایران بی عرضه نامیده اند.
گفتم: مگر از روسای جمهور قبلی آمریکا مثل کارتر و ریگان و بوش پدر و کلینتون و بوش پسر هیچ غلطی علیه ایران ساخته بود که حالا به اوباما گیر داده اند؟!
گفت: اتفاقا اوباما هم در پاسخ آنها به همین موضوع اشاره کرده و گفته است مشکل اصلی، اقتدار ایران است وگرنه من همه گزینه ها را روی میز دارم.
گفتم: سرگروهبان به یکی از سربازان که در میدان مشق همه تیرهایش به خطا رفته بود گفت بی عرضه! تفنگ را بده تا تیراندازی را یادت بدهم و بعد چند تیر شلیک کرد ولی هیچکدام به هدف نخورد ولی برای اینکه خیلی ضایع نشود رو به سرباز کرد و گفت؛ حالا دیدی؟ تو اینطوری تیر می انداختی!
ری بن اصل. پلیس تقلبی!
یکی از دوستان عزیز ۹دی رو معرفی کرد به من گرفتم خوندم خیلی لذت بردم خواهرزادم که نسل سومیه تا قبل از عاشورا و…طرفدارموسوی بود دادم خوند کلی خندید بعضی قسمتهاش رو برای مادرش می خوند . دوستم کمی مایل به هاشمی بود دیدنی سفر حجش ۹دی خریدم دخترخالش تا دید گفت شنیدم خیلی قشنگه خلاصه کلی تبلیغ دهن به دهن گشت و خریده شد و خونده شد …امشب با دیدن این متن خاطرش زنده شد برام موفق باشید.
مطمئن بودم یادی از چهارشنبه و اتوبوسی که ما را برد راهپیمایی ۹ دی میکنید!
جالب اینه که توی این متن، مثل شما رعایت کردم چیز رو! یعنی نیم فاصله ها رو. این نشون می ده که می تونم پیشرفت کنم و می تونم، می تونم را بنویسم می… می… چه جوری بود؟!! کنترل کوفت، چی؟!
به به
چه خاطراتی تو دلمون زنده شد
خب خدا رو شکر!
انشالله در متنهای بعدی و کامنتها هم درست بشه! کاری نداره که! ما که شرطی شدیم نسبت به رعایت نیمفاصله! شما هم انشالله بشید!
آخه من که یه جمله دو جمله نمی نویسم؛ این همه بخوام کنترل منترل بزنم، غیر قابل کنترل می شم!!
شیفت و اسپیس رو بگیرید خب! این همه دردسر نکشید خب!
جسارتا شما کلا غیرقابل کنترل هستید! ربطی به رعایت یا عدم رعایت نیمفاصله هم نداره!
داداش حسین، من حاضرم کنترل منترل ها رو بگیرم شما متن رو تایپ کنید!
این از اون چیزاییه که من یاد نمی گیرمش. مثل علامت کوچیکتر، بزرگتر!
برای بقای این نظام مرخصی کاری که سهل است مرخصی جانی هم می
گیریم!
ساندیس و تی تاب هم نوش جونت داداش! ( بخور جون بگیری که بتونی محکم تر فرو کنی نی و البته نیزه را در چشم دجال! )
موندم برای ۹ دی شمسی، کدوم متن قدیمی ام را بازنشر بدم؛ غلط کردید بیشمارید یا متن دوم کتاب نه ده یعنی سمیه. نظر بدین.
ولی انصافا متنتون قشنگ شده؛ یعنی باطنش که قشنگ بود، ظاهرش هم قشنگ شده با نیمفاصله!
با “غلط کردید بیشمارید” موافقیم …
اما متن سمیه هم قشنگه. دلیه خیلی! جبهه ای تره.
۹ دی رو همه ندارن که. اونو بذارید.
یعنی کل کتاب «نه ده» رو بذارم؟!
“این از اون چیزاییه که من یاد نمی گیرمش. مثل علامت کوچیکتر، بزرگتر”
منم مثل شما!!!
—————-
به نظر من “غلط کردید بی شمارید”
همون سمیه و بیمارستان نجمیه اگه منظورتون باشه، وای که چقدر دلیه داداش حسین.
بله، حال و هواش بارونیتره! اما چند وقت پیش یاد متن “سمیه” کردید، اگر یادتون باشه … میشه هر دوش رو بذارید …
اِاِاِ !
شما الان شیفت رو با چی اسپیس کردی که تونستی یه کسره رو زیر ۳ تا الف، بکشونی اون وقت؟!!
:)) =))
{آموزش تایپ}
اول سه تا الف می ذارید
بعد بر می گردید از اول یکی یکی کسره می ذارید
می شه این : اِاِاِ
همون قسمت از کتاب نه ده رو بذارین بهتره به گمونم، آخه من هنوز نخوندمش!!!!!!
منظورم اون شکلک بود که از خنده غش کرده!
اتفاقا فارسی ساز من اینجا جواب نمیده! پشت سر هم اونشکلی دیده میشه!
مراسم آموزش خط میخی!
راستی بالاخره یاد گرفتید ایمیلتون رو چک کنید یا نه؟
بلدم ایمل کنم، اما اونایی که واسم میاد، بلد نیستم باز کنم. یعنی نمی خوام یاد بگیرم. لازمش ندارم. الان مطالب رو برای روزنامه ها ایمیل می کنم!!
خصوصی
یه کسره زیر ۳ تا الف نذاشته!
اِ اِ اِ
وقتی یه الف با کسره بنویسید، بعدش بی فاصله، الف بعدی و کسره را بنویسید،
خود به خود کسره ها به هم متصل می شوند!
همین که من نوشتم را اگر بی فاصله بنویسید می شود این
اِاِاِ
عمومی/ رونمایی از شغل طاقت فرسای مبصری در قطعه ۲۶!!!
یعنی برای ۹ دی شمسی مطلب جدید نمیذارین؟
البته من که تازه هدایت یافتم نمی دونستم این مطلب ساندیس قدیمیه و اینقدر جنجال پشت سرش بوده.
یه سرچ کردم کلی تعجب!
عجب متنیه خدایی!
حی علی الجهاد
دارید امتحان میگیرید از داداش؟!
بدون مطلب جدید که نمیشه! ما به تکراری رضایت نمیدیم. اما یادی از قدیما صفا داره.
سلام آقای قدیانی، حالا که حرف غلط کردید، بی شمارید! شد، من تازه اولا که طراحی یاد گرفته بودم این طرح را برای شما زدم…خیلی خیلی آماتور ولی در این طرح تایپوگرافی به انگلیسی نوشتم”غلط کردید، بی شمارید” و این که “من حسین قدیانی هستم و شما نمی توانید کاری انجام بدهید” 🙂 البته همان موقع تو اف بی گذاشتم، نمی دانم دیدید یا نه…
http://up6.iranblog.com/images/1ru6tjp5k1hyp3cvt2oz.jpg
نه! ندیده بودم. ممنون. قشنگه.
سمیه خیلی قشنگ بود. من خیلی باهاش گریه کردم. ما چقدر با متن های شما اشک ریختیم. خدا کنه یه اجری اشک هامون داشته باشه!
بین متن سمیه (بعد از شهدا شما چند محافظ داشته اید) و “غلط کردید بیشمارید” نمی شود یکی را انتخاب کرد!
هر دو از شاهکارهای شماست.
“حرف راست را باید از بچه شنید، از بچه شهید”
“سمیه” همونه؟! من فکر کردم یه متنیه از نه ده که تو سایت نیست.
آفرین بر مبصر!
“حرف راست را باید از بچه شنید، از بچه شهید”
به به…
یعنی هر چی داداش بگه…
همون سمیه!
ولی من با این جمله ی آقا سید ““حرف راست را باید از بچه شنید، از بچه شهید”” فکر کردم که ایشون هم بچه شهید هستند.
این جمله
“حرف راست را باید از بچه شنید، از بچه شهید”
آخرین جمله متن “سمیه” است. جمله از داداش حسین است، از من نیست!
عکستو ببین
دیدم. قشنگه. وقت کردی، آپ کن وبتو!! ثواب داره!!
منظور من هم، همون متنی بود که اون “جمله” توش بود.
البته نظر منم بود!
“آقا سید”
می دانم جمله ی حاج حسین است. نمی دانم چرا اینطور استنباط کردم، احتمالا برمی گرده به همون مسئله ی آی کیوم!
در جواب به پری؛
اختیار دارید!…
فرزند شهید نیستم.
حاجی ۷۰ درصدش شهید شده و ۳۰ درصدش فعلا با ماست!
“آقا سید”
سایه شان همیشه بالای سرتان باشد. ان شاءالله
(من مستاجر نیستم; خانه ام “بیت رهبری” است.)
*چهارشنبه ۹ دی*
عجب جمله ای و عجب روزی و عجب حس غروری!
و ساندیسی که حلال تر و گوارا تر از شیر مادر بود!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
هرچی خودتون صلاح میدونید.من که کلّــــــــــــــــــِ کتابو بیـــــــــــــــــــــــــنهایت دوست دارم. ولی بیشترین گریه هامو موقع خوندن نه ده واسه بخش سمیه کردم…خدای من یادش بخیر.مشهد بودم.”السلام علیک یا علی بن موسی الرضا”
آخرِ قلمِ نهِ ده. عاشقِ اینجور دلنوشته هاتونم.
بیشترین گریه ها
بخش سمیه
مشهد
”السلام علیک یا علی بن موسی الرضا”
.
.
.
اونائی که دوران دفاع مقدس رادرک کرده وگوششان صدای رگبار وانفجارصلاحهای مختلف راشنیده،درسال هشتاد واشگ موقع خوندن دلنوشته هاازهر کلام وخط همان صداهارامی شنیدند .روح حاکم به سراسر نوشته،تداعی می کردصدای رگبار انواع سلاحهاروکه خفه می کرد دوشکا ها وتوپخانه های حرمله هارا .گاهی برای خواهرزاده هاکه ازحربگاه خیابان انقلاب وولیعصرو۷تیرو…آمده بودنددلنوشته هارامیخواندم،چه حالی می کردیم.درضمن هندا۱۲۵مال اقتضائات دهه ۶۰بود.دهه هشتادواشگ بچه هااکثراباموتورهای ایرانی شبه هندای ارزون میرفتند حربگاه ،چون نه آمریکا آمریکای اونروزه ونه ایران ایران اونروز ،تازه اینم براشون زیاده!!اونموقع چنتا حاج قاسم داشتیم؟!
سمیه یا غلط کردید بیشمارید، هر کدمو بذارید عالیه به این شرط که کاملشو بذارید.
کل متنو بذارید. از هیچ جاش نزنید. طولانی بودنشونو خیلی دوست داریم.
یعنی دهانم باز مونده از تعجب!!!
اصلا چشم انتظار زمین تا آسمون تفاوت داره با اون چیزی که توی ذهنم تصور کرده بودم!
همیشه فکر میکردم چشم انتظار یک آدم ۵۰ ساله اما با دلی جوان! و موهای جو گندمی با این ژست های معلمای مدرسه است!
ماشاالله!
ماشاالله!
کجاست این آقا میلاد پسندیده که تخم مرغ بشکنه؟!
خیلی متن شما غلط کردید بیشماریم یادم نیست،ولی متن سمیه رو خوب یادم ……
خیلی قشنگ بود….
راستش اولین متنی که ازتون خوندم یادم در مورد کاوه اشتهاردی بود…..
یه روز همسرم یه روزنامه آورد خونه و منم که خیلی اهل مطالعه نبودم …..
اما یه تیتر توجه منو به خودش جلب کرد….
اونم این که “لطفاً به کاوه شلاق نزنید “….
انقدر قشنگ نوشته بودید که اشکم درامد….
فکر نمی کردم خودتون هم فرزند شهید باشید ……
بعد یه مدتی که وبلاگ شمارو پیدا کردم فهمیدم خودتون هم بله!!
هیشکی جز یه فرزند شهید از درد یه بچه شهید نمی تونه بگه و تاثیر بذاره…..
اگه می شه متن سمیه رو یه بار دیگه بذارید….
اسم کتاب نه ده بود الان یادم افتاد
احساس بزرگوار
آیا می شه کسی تو قطعه ی مقدس ۲۶، با نوشته های داداش حسین عشق بازی کنه و مبصری مثل سید احمد تو قطعه حضور داشته باشه و آدم پیر بشه. ابدا.
البته اینم بگم؛ همچی بی راه نگفتین حقیر جزو پیرهای اینجام. ۳۷ سال همچی کمم نیست. ۱۳ سال با پیش بینی شما فرق می کنه!!
سلام
من مسلمان شیعه هستم هر چند روز وبلاگ شما رو میخونم
آرزوی من کشوری است که افراطی گری توش کم باشه
نه از افراطی گری بالاترین خوشم میاد نه از نوشته های تند شما
شما حتما رسالتی برای خودتون احساس میکنید که تند مینویسید
احتمالا خون شهدا رو مد نظر قرار میدید .
گرگان منتظر پشت درب مرز های ایران نشسته اند و منتظر دعوای درونی
به نظرم تا جامعه به سمت لیبرال دموکراسی حرکت نکنه التهاب جامعه خاوموش نمیشه
اگه ما شیعه ها در این مملکت اکثریتیم باید به حقوق اقلیت احترام بگذاریم
این معنای لیبرال دموکراسی هست
در مرحله حساسی از تاریخ ایران هستیم
مبادا تصمیم اشتباهی بگیریم
چشم!
اگه طرفداران ولایت فقیه اکثریتند بهتر است از تخریب لقلیت مخالف بپرهیزند
اگه طرفداران ولایت فقیه اقلیت هستند بقیه اکثریت باید به اعتقاداتشان احترام بذارند.
در این حالت یه جامعه موفق داریم
تا کی میخواهیم متلک نثار هم کنیم
این چه رسمیه که در این مملکت راه افتاده
صدا و سیما هم همینجوریه
باید شیوه کیهانی را بذاریم کنار و گفتگو و آزادی جای اون رو بگیره
همونجور که برای تربیت بچمون که هزار تا دوست جور واجور داره میشینیم و باهاش صحبت میکنیم
ممنون. خیلی وقت بود ارشاد نشده بودیم! دلشادمان کردی!!
قصد ارشاد نداشتم و ندارم
نظرم را گفتم
دنیا دارد میخ می زند روی تابوت لیبرال دموکراسی!! شیعه اما قصد ارشاد دارد…
آقا رضا یکم بیشتر مطالعه کن و یکم بیشتر به دور و اطراف مملکت سفر کن تا پخته شوی.
من مسلمان شیعه هستم… خیال نکنی من مسلمان نیستم ها… هستم… فکر نکنی سنی هستم یا بهایی… نه من حتی وهابی هم نیستم… من شیعه هستم… جان من باور کن… راست می گویم… چرا فکر می کنی دروغ می گویم؟!
یه سر اینجا بزنید. ساندیسیه.
http://ahlulbasar.ir/thread1582.html
چشم انتظار عزیز!
قصد جسارت نداشتم.منظورم این بود که ذهنیتم از شما این بود که شبیه معلمای خوب و مهربونی که از دست شیطنت بچه ها پیر شدن بود والا من که گفتم ماشالله!فقط جناب پسندیده تخم مرغشو نزد!!!به هر حال تفاوت داشتید با ذهنیتم
من از هرکدوم از بچه های قطعه یه تصویر توی ذهنم ساختم!!!
موفق باشید و سربلند
ببخشید آقای قدیانی طولانی شد
آقا رضا؛
گفتید:
“گرگان منتظر پشت درب مرز های ایران نشسته اند و منتظر دعوای درونی.”
نمیدانید چقدر با این جمله خندیدم!
یک چیزی شنیدید و برای خودتان یک چیزی گفتید!!!
من خیال می کردم گرگان شمال رو داره می گه!!! هی می گم چی داره می گه این!!!
بنده هم اول خیال کردم منظورش شهر گرگان است!
کلا سبک کامنت گذاشتنش خنده دار بود؛
نهایت محافظه کاری!!!
منزل آقا سازمانی است.
ای افراطی.
(نیشخند)
به سید احمد
اگه با نظر اقا رضا مخالفی دلیل نمیشه مسخره کنی !!! بی خود نیست کسی به جمع کامنت گذارهای قطعه اضافه نمی شه… حاج حسین خوشت نیومد تایید نکن
سایه؛
هیچ تمسخری در کار نبوده!
حقیقت را گفتم، اصولا از انسانهای محافظه کار خوشم نمی آید!
خب چه کاریه؛ هر کی میخواد متن سمیه و اون غلط کردید بی شمارید رو بخونه خودش بره تو سایت بگرده پیدا کنه بخونه دیگه!
به جاش در عدالت شیشه ای جرم ما عمار بودن است رو بذار!
داداش شرطش چیه که ما رو هم سوار این هوندا ۱۲۵ کنید؟ یا ما کی بیام سوار این اتوبوسی عاج ندار بشیم؟
سهمیه هم داریم ها (البت اگه گیر ندن که شما سهمیه ای اومدی قطعه۲۶)
راستی هر وقت این متن چهار شنبه رو می خونم لذت می برم
یه سوال این متن چهارشنبه چیه؟ داستان کوتاهه یا … جدی نمی دونم چیه؟!
حسین آقا سالاری.
وایییییییییییییییی من عاشق موتورم
منم تو همون اتوبوسی که تو بودی دیدم که در شهر ستان طارم و در شهر آ ب بر، یک معلم را به بهانه دنده عقب آمدن و در مقابل چشمان فرزند ۵ ساله اش ماموران نیروی انتظامی کتک زدند و حتی قاضی دادگاه نیز به لفظ توهین گفت :«امام جمعه را نزدند که یک معلم را زده اند» و دیدم که نگذاشتن این فاجعه…………
………………
“پدر من روی همین موتور به شهادت رسید ولی اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره»”!؟!؟!؟!؟
من یک عرب خوزستانی هستم. و همیشه به انقلاب و رهبر عزیز افتخار کردم. مثل اکثر خوزستانی ها
ولی باید خدمتتون عرض کنم که با افتخار به خرمشهر میگیم ام حمره و به آبادان میگیم عبادان
از این جهت به نظرم مهمه این نکته رو بدونید چون این متن شما روی جلد کتاب نه دی قرار گرفته. ام حمره همیشه برای ما ام حمره بوده و هست
حکومت شاه که تصمیم داشت قومیت ها رو نابود کنه و اسامی شهرهای ما رو تغییر داد. و متاسفانه هنوز هم این سیاست ادامه داره.
شهید حتی اگر پدرتون هم باشه حق ندارید شأنش رو پایین بیارید. و مطمئنم همه شهدا در عین اینکه برای حفظ انقلاب و اسلام شهید شدند برای حفظ مردم و اقوام هم شهید شدند. اگر شما پدرتون را دادید ما خوزستانی ها همه زندگیمون را دادیم. و دادیدم که اتفاقا ام حمره ام حمره بمونه و عبادان عبادان بمونه. حرفی هست!؟
سلام؛
دوست گرامی! ذوق ادبی خیلی خوبی داری! کاریکلماتور (کاریکاتور منثور) شما یک مزیت به سایر انواع مشابه دارد که مضمون آن در عین جالب و شوخ بودن دارای مضمون انقلابی هم هست.
نظری که بنده به دیدگاه حضرتعالی دارم در مورد دیدگاه کلی شماست.
گفته اند “قناعت توانگر کند مرد را” و در احادیث و آیات هم بدان توصیه شده است؛ اما این قناعت توصیه شده قناعت در تعیین اهداف و خواسته ها و نظایر آن نیست بلکه قناعت به امکانات است و ساختن با امکانات برای راه یافتن به اهداف است.
قانع بودن این طوری یک عده در کنار طماع بودن یک عده دیگر جامعه را به قهقرا می برد.
ضمنا فکر کنم زیاد اهل مسابقه و بازی های استراتژیک و شطرنج و این چیزها نیستی.
برخی چیزها فیلم است تا شما به نحو خاصی عمل کنی تا نتیجه مورد نظر طرف مقابل حاصل شود.
حال دادی شدید…
فدای پدر شهیدت
“من ادعا میکنم رهبرم «سید خراسانی» است اما در دجال بودن شما شک ندارم و البته که ظهور نزدیک است.”
به نظرم چون “اما” آوردید باید جمله قبلی رو متضاد می کردید وگرنه باید “اما ” رو بردارید به جاش “و” بذارید.
مثلا: من ادعا نمی کنم…
جمع کنین بابا این چرت و پرتها رو!
نور به قبر شهدا بباره…
اگه بگم از سال ۸۸ تا الان، پنجاه بار متن «چهاشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی» رو خوندم، دروغ نگفتم!
سردار قلم کربلایی! حسین قدیانی! خدا به شما خیر بدهد…