مکه چیزی که زیاد دارد میمون است. این “میمون” که گفتم هم به معنی “مبارک” است و هم به معنای حیوانی به نام “میمون” اما این مبارک که گفتم اصلا به معنای “حسنی مبارک” نیست چرا که حسنی مبارک هم یک میمون است و اما این میمون آخری را که گفتم فقط منظورم همان میمون هایی است که تربیت شده اند تا در مسیر جبل النور به غار حرا وسایل شما را بدزدند. بعد از ظهری که هوای مکه اساسی گرفته بود با حاجیه خانم قصد کردیم برویم این غار حرا را از نزدیک ببینیم. حالا این را قبل از کوه پیمایی بنویسم که اساسا عربستان و هر کشور دیگری حتی آمریکا هم فرمانیه دارد هم جوادیه. این عربها عمدتا وقتی می خواهند نشانی از کشور و شهر و دیار خود را نشان دهند فقط مناطق مربوط به فرمانیه را نشان می دهند. از جمله جوادیه های مکه همین منطقه پای جبل النور است. یعنی صد رحمت به جوادیه خودمان که الان برخی جاهایش به زیبایی فرمانیه است و در این باره انصاف باید داد که هم احمدی نژاد زمانی که شهردار بوده خوب کار کرده و هم قالیباف و تا حدودی فاصله جنوب شهر و شمال شهر را کم کرده اند. خانه هایی که ما پای کوه دیدیم و معلوم بود ساکنین اینجا هم عرب هستند، چیزی از جنس حلبی آبادهای زمان شاه خدا بیامرزد امام خمینی را که ورش انداخت، بود. این “خدا بیامرز” را که اول خواندی شوکه شدی که چرا همچین شد! ولی بعد فهمیدی که من به شدت حساب قلم دستم هست و آن یکی دستم عصایی بود که بی وجود آن مرا یارای پیاده روی های این سفر نبود، چه برسد به این یکی که کوه پیمایی است نه پیاده روی و سر همین مجبور شدم همان پای کوه ۶ هزار تومان پیاده شوم و یکی هم برای حاجیه خانم بگیرم. این ۶ هزار تومان، شامل یک اسکناس ۵ هزار تومانی بود و یک اسکناس هزار تومانی و هر پول ایرانی، ناموس اقتصاد کشور است که من در همین سفر دیدم ما در زمینه اقتصادی یک مقدار چیز تشریف داریم! خواستم بنویسم “بی ناموس” که دیدم خیلی تند می شود و از طرفی احتمال سانسور کلمه “بی ناموس” توسط ارشاد هست. به هر حال ممیزی چیز خوبی است و من این را بدون کنایه زدن به ارشاد دارم می نویسم. اصلا فکر کنم رسول گرامی اسلام برای این می آمد غار حرا تا مردم جاهل زمان را از اطراف خودش سانسور کند و الا خدیجه و علی و فاطمه و حسن و حسین که خودشان بوی خدا می دادند. فی المثل وقتی خامنه ای می گوید “این عمار” یعنی که دنبال عمار می گردد و بیم آن دارد که عده ای به جای ابوموسی در جامعه جمهوری اسلامی عمار را سانسور کنند و مگر نکرده اند؟ من فکر کنم مهمترین دلیل علاقه آقا به کوهنوردی این است که ایشان گاهی می خواهند ناکسین را از گرد خود سانسور کنند و چون محمد کمی از سطح زمین بالاتر بیایند، آنقدر که فقط خدا باشد و بس. همین کار را علی هم با ناکثین انجام داد اما اقتضای زمان علی این بود که با ممیزی ذوالفقار دمار از روزگار ناکثین دربیاورد و سانسور کند اصحاب زر را از گرد بیت المال مسلمین. گفتم مسلمین، باید اعتراف کنم ما مسلمان ها در رعایت برخی مسائل سخت بی توجهیم. یکی همین حفظ دامن زیبای طبیعت است. ما حتی به جبل النور هم رحم نکرده ایم. دور از ادب است و الحق افت دارد برای هر مسلمانی اعم از شیعه و سنی که در جبل النور، بعد از نوشیدن آب معدنی همین طور ظرف آب را پرت کند در دل این کوه نورانی. این را دیگر گمانم کار وهابی ها نباشد! خودم دیدم که اوضاع از چه قرار است. اینجا وهابی ها تنها کاری که کرده اند این است که سطل آشغال نگذاشته اند اما خدا به دست آدمیزاد سالهای مدیدی است چیزی خلق کرده به نام مشمع که می توان با استفاده از آن، جلوی موج زدن آشغال در جبل النور را گرفت. خلاصه ای محمد! نمی دانم چه می کشی از دست ما. تو با کلاس ترین پیامبر خدایی که بیش از طعام برای عطر هزینه می کردی و هنوز آینه نبود و اگر هم بود در دسترس نبود، تو در ظرفی آب می کردی و می دیدی که آیا موهایت مرتب و تمیز هست یا نه تا وقتی مردم تو را می بینند و وقتی خدا تو را می بیند و وقتی خودت خودت را می بینی نظیف باشی اما ما خوبهای مان آشغال می ریزیم پای جبل النور تو و بدهای مان میمون تربیت می کنیم برای سرقت وسایل خوبهای امت تو و این وسط من و حاجیه خانم خسته شده ایم در حالی که هنوز یک پنجم راه را بیشتر طی نکرده ایم. حق داشتی از دست ما امت پناه به غار ببری و جز الله با کسی درد دل نکنی اما باز هم تو که علی وقتی می خواست با الله درد دل کند باید پناه به چاه می برد که ابوتراب حتی “جبل النور” تو را نداشت اما “جمل الجور” مدعیان خط تو را داشت. همانها که با تو حسابی عکس داشتند. از تو نامه داشتند. از تو تاییدیه داشتند اما غلط کردند. خط پیامبر یعنی خط علی و خط خمینی یعنی خط سید علی. باز هم می گویم غلط کردند و اصلا می دانی ای رسول خوبی ها در این سفرنامه “کسی در میعاد” جای چه جمله ای خالی است؟ اذن بده مرا تا به اهالی مسجد ضرار بگویم؛ “غلط کردید بیشمارید”.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
حاجی خیلی مخلصیم
التماس دعا
بیچاره اونایی که فردا میان اینجا. چه قدر چیز باید بخونن.
خط پیامبر یعنی خط علی و خط خمینی یعنی خط سید علی
اذن بده مرا تا به اهالی مسجد ضرار بگویم؛ “غلط کردید بیشمارید”.
داداش داری کولاک میکنی کم کم داریم معتاد میشیم به سفر نامه ما را دریاب داداش کتاب را زودتر چاپ کن لطفا
تا یادم نرفته التماس دعای فراوون داداش حسین
راستی مثل اینکه من برای اولین بار اول شدم
ممنون و التماس دعا
پست ” خامنه ای مارا ببخش ” جیگر آدمو آتیش میزنه.
اینجای مطلب رو که میخوندم ( اما این میون آخری را که گفتم فقط منظورم همان میمون هایی است که تربیت شده اند تا در مسیر جبل النور به غار حرا وسایل شما را بدزدند)
نمی دونم چرا همش منتظر بودم بگید یه چیزی ازتون سرقت کردن خدای ناکرده ! من اینجوری اسنتباط کردم .
میگم حاج آقا این دو سه روزه انقدر مطلب خوندم اینجا چشمام مثل وزغ شده
سلام داداش حسین
خط سوم : کلمه ی “میمون” رو “میون” نوشتید…
عالی زود زود داری مطلب می زنی
فکر کنم رکورد دوباره امروز شکسته بشه
سلام عالیه واقعا بی صبرانه منتظرکتاب می مانم
ببخشیدآدرس وبلاگم رو اشتباه وارد کردم درستش اینه
بر سنگ مزارم بنویسید که بـــیدار نبود
او خفته به خاک از غــــم بـــســیار نبود
بر سنگ مزارم بنویسید که هنگام سفر
عاشق شده و در تب دیــــــــــــــدار نبود
آنگاه که در گـــــــور نهادنــــــــــــــــــد مرا
همه دانند به جز قســــــمت و اجبار نبود
شعری برای قبرم
سلام صبح به خیر
جالب بود فقط خط سوم از بالا کلمه میمون غلط تایپی دارد
آفرین . تا کور شود هر آنکه نتواند دید .
ایشالا دو باره سه باره …………………..هزار باره دیگه بری
التماس دعا
داداش چه روضه ایه این سفرنامه تون:
خدایا! نکند آن دنیا وقتی از ما درباره نعمت ولایت سئوال می کنی، شرمنده روی زیبای ماه باشیم. خامنه ای! ما را ببخش….
از اینجا به بعد یه بند ابر چشمام داره می باره شیخ هم نتونست خنده به لبهام بیاره از بس این روضه ی یه خطی جان سوز بود
باران وقتی در مدینه نمی بارد یعنی که بغض آسمان بقیع گرفته است اما چه بسیار اشک که باید در دل خود فرو ریخت تا از چشم نامحرم در امان باشد …
گاهی کتک معلم از نوازش مادر بهتر است. کو این کتک؟ …
وباز این جمله ذلم رو آتیش زد:
باز هم تو که علی وقتی می خواست با الله درد دل کند باید پناه به چاه می برد که ابوتراب حتی “جبل النور” تو را نداشت اما “جمل الجور” مدعیان خط تو را داشت. …
خدا به قلمتون توان مضاعف بده با این همت مضاعفی که دارید..
خوش به حال بابا اکبر که پیش سیدالشهدا سرش رو بالا میگیره از داشتن این فرزند خلف
ببین داداش حسین با این نوشته هات حس کردم خودم رفتم و اومدم
خداخیرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بده
به حق فاطمه ی زهرا
اولم ؟ ایا ؟
نمی دونم چرا خوشم میاد از این جمله !!!!!!!!!!!!!!!
دیدم مثل حمزه به محمد مثل عباس است به حسین و دیدم که باران وقتی در مدینه نمی بارد یعنی که بغض آسمان بقیع گرفته است اما چه بسیار اشک که باید در دل خود فرو ریخت تا از چشم نامحرم در امان باشد و دیدم وقتی در مکه باران می بارد آدمی را خیس نمی کند بلکه با آدم حرف می زند
حظ کردم . حرفی هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مجلس کویت:مقلد امام آیتالله خامنهای هستم
فیصلالدویسان که قبلا پیرو اهل سنت بود، گفت:بعد از شیعه شدن محبتم نسبت به خانواده بیشتر شده است زیرا اهل بیت(ع) همواره به رعایت و توجه نسبت به خانواده سفارش میکنند.
به گزارش شبکه ایران، فیصلالدویسان؛ نماینده شیعه مجلس کویت در گفتوگو با روزنامه کویتی الوطن عنوان کرده است: من مقلد آیتالله خامنهای هستم.
بر این اساس، این نماینده شیعی مجلس کویت که قبلا پیرو مذهب اهل سنت بود، گفت: در سال ۱۹۹۴ شیعه شدم و به برکت اهل بیت(ع) در انتخابات پارلمانی سال گذشته به مجلس راه یافتم.
نماینده مجلس کویت بر این اساس برکات اهل بیت(ع) و تقلید از مقام معظم رهبری را عامل پیروزی خود در انتخابات پارلمانی این کشور اعلام کرد.
وی تأکید دارد: به مذهب خود افتخار میکنم همانطور که یک برادر اهل سنت به مذهب خود افتخار میکند.
وی همچنین افزود: بعد از شیعه شدن محبتم نسبت به خانواده بیشتر شده است زیرا اهل بیت(ع) همواره به رعایت و توجه نسبت به خانواده سفارش میکنند.
الدویسان در پاسخ به این پرسش که از کدامیک از مراجع شیعه تقلید می کنید؟ نیز گفت: از امام آیتالله خامنهای تقلید می کنم.
منبع : رجا نیوز
سلام
فکر کنم جژء نفرات اول تا دهم
شایدم تا بیستم
نه سی ام
بالاخره هستم دیگه
با سلام به شما حاج داداش حسین خوبم ان شاء الله خوب و سلامت باشی مطالبت را خواندم خیلی عالی بود منتظر چاپ کتابت هستیم تا باز غوغا کنیم برای خریدنش
سلام
تحلیل درباره مسجد جامع راهدان توسط یکی از حاضران در صحنه – سر بزنید
سلام حاجی جون
خصوصی
نمی دونم شاید این نکته تو نظرایی که هنوز تایید نشدن باشه
خط سوم این میمون دومی یه دونه م کم داره.شاید هم این میمون مورد نظر شما دمی چیزی کم داشته باشه.
یا علی
سلام داداش حسین* جوووووووووووووووووونم
دیگه دربست ، رسمأ ، اصولأ و اساسأ ،……………………… دیوووونتم.
“من به شدت حساب قلم دستم هست و آن یکی دستم عصایی بود که ……”
خراااااااااااااااابتم به مولا
راستی داداشی شرمنده، پنجمین میمونی که نوشتی ، ناقص الخلقه شده!!
ما نه از پی حشمت و جا آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
بسم سلام
داداش جون ،
اعتراف میکنم که
برام سوال شده بود که چرا اینجور دیوانه وار دوستت دارم ؟
*******************************
آخه خودت که بیشتر خبر داری ما بچه ارزشی ها خوب فرق بین جنس اصل و بدل رو می فهمیم !
چندین فرض برا جواب این سوال تو ذهنم بود امـــــــــــــــــــا
اولین تیکه از سفرنامه “کسی در میعاد” رو که خوندم جرقه ای به ذهنم رسید که انگار جواب سوالم تو همین نوشته هست !
امروز صبح که نوشته “کج روی در حج روی با عمره مهد کودکی!” رو خوندم دقیقا جواب سوالم رو یافتم .
حاجی جون یک کلام بهت بگم :
مجنون این سبک نوشتنت هستم . و دیوانه این روحیه با شکوه
بخدا قسم جیگر و جرات شیرمردی همچون حاج احمد متوسلیان داری که اینجوری مینویسی . نیاز مبرم و ضروری امروز جامعه ما نوشته هایی اینگونه هست : صاف و پوست کنده ، رک و راست ، بدون هیچ مسامحه کاری و ادا اطوار .
خیلی مردی
فوق العاده دوستت دارم پسر رشید “بابا اکبر” .
دعا می کنم هر چی از خدا می خوای بهت بده که یقین دارم وجود تو یکی از نعمت های بزرگ از جانب خدا برای ماست ، خدا کنه بدونیم قدر این نعمت رو .
خدایاااااااااااااااااا شکرت … شکر .
” خط پیامبر یعنی خط علی ” و
” خط خمینی یعنی خط سید علی “
حاجی شما هم از این کلکای نویسنده ها داری میزنی که وسط ماجرا یی هو برق رو قطع می کنند ! تا آخرش بزار بره دیگه . . . اَه
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من حیر انصاره و اعوانه و مستشهدین بین یدیه
سلام
داداش این تک جمله هات خیلی مشتیه:
خط پیامبر یعنی خط علی و خط خمینی یعنی خط سید علی
به به
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
سلام داداش حسین
خیل عالی بود مثل همیشه
….
دوئلم که رفت…
یا علی
{جانم فدای امام خامنه ای}
دم قلمتون گرم بی تعارف ماشالله داری.
بزن بریم، فقط یادت باشه تا نرفتیم یه پلاکارد آماده کنیم روشم بنویسیم:
اذن بده مرا تا به اهالی مسجد ضرار بگویم:”غلط کردید بیشمارید”
داداش حسین خیلی وقت هست که نظرات مخالف ها را منتشر نمی کنی
می خواهم بدونم این سبزها هنوز بهت فحش می دند؟
دمت گرم
بازم غلط کردید بیشمارید ای ول
آقا ما کم آوردیم چقد مطب از دیشب تا حالا اووووووووووووووووف
انشالله زودتر این سفرنامه سیاسی عبادی اجتماعی فرهنگی تاریخی شما چاپ بشه بخونیم
جالب شد حسابی کنجکاو شدیم
ناز نفست
حاجی خوب ما
سلام حاجی زیارت قبول
چه خبر این متن های شما حسابی دیروز امروز فردایی حس مگیرم ازآن مکان نورانی مطاب بخونیم یه دفعه شروع میکنی به توصیف بی ادبی ما به اصطلاح مسلمین …تو این حال و هوا یه دفعه یاد سران فتنه میکنی بغض مکنیم کینه ای میشیم یه دفعه بی مقدمه اسم عشق مون میاری سید علی …… داغ کردم به خدا
سلام داداش . این کروبی داره یواش یواش پر رو تر می شه ها . بابا این عجب اعتماد به نفسی داره ؟!!!!!!! انگار داداش وقتشه یکی دیگه از اون ظنزهات رو راجع به این اقا بنویسی تا بفهمه یه من ماست چه قدر کره داره.
احسنت . خدا خیرت بده برادر .
خیلی التماس دعا داااااااااااااااااااااااااااااااااااااریم
ســــلام
داداش حسین چرا نصفه شب پست جدید میزارید 🙁
اینطوری نمیشه اول شد 🙂
سلام
درباب پیشنهاد دیروز مصدع شدم!
حداقل بگویید که آیا پیشنهادم خلاف انتظار و چیزی سوای اعتناست؟
حداقل ممکن گلچین آثارتان را بدین شکل قرار دهید؟
آیا این نیز پیشنهادی واهیست؟
دست کم جوابم را دهید نه اینکه نوشته ام را برملا سازید و این تنها علتش خواست خودم است
خودم را حقیقتا تحویل گرفته ام که اینگونه با شما هم کلام میشوم
جدنااا… آدم یه دوست بسیجی روشن و خوش فکر داشته باشه مدام باش صحبت کنه و نظراتشو بده…
سلام اقای قدیانی.اینجوری که پیش برید ما پر توقع خواهیم شد.اما خواندن دل نوشته هاتون اول صبح تقویت روحیه است اخر شب ارامش به دنبال داره.
هیچ نوشته ای مثل سفر نامه نمیتونه جذاب باشه.کی به چاپ میرسه ؟
عاشق این جمله هستم: غلط کردید بیشمارید
خیلی زیبا شده است این سفرنامه حجتان…
فقط در متنتان یک بار ناکثین را با سین نوشته اید.
سلام داداش اینجایید چه خبره اینجا بد عادت میشیما
بسم سلام
حاجی جون این مطلب( از “جبل النور” تا “جمل الجور”) رو بردم برا مادر یکی از شهدای واقعه جمعه سیاه در عربستان .
مادرسردار شهید *عبدالحمید بادروج*. که در مکه به دست سعودی ها به شهادت رسیده .
بعد از اینکه براش خوندم گفت :
کی این رو نوشته . اسم شما رو گفتم . چند بار اسمتون رو تکرار کرد تا یادش بمونه
بعدش گفت : “امشب یه دعای خیلی خوب براش سر نماز مغرب انجام می دم”.
این رو براتون نوشتم چون می دونم خوشحال میشی از دعای مادر شهدا .
خاک پاتم نه خاک کفشتم . حرفی هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام اخوی
با خوندن این متن کلمه ای که درباره نوشته های اخیرتون توی ذهنم بود و به زبان نمیومد رو پیدا کردم.خوشحالم که در نوشته های شما
نشاط
می بینم.همون نشاطی که همیشه حضرت آقا بهش تاکید دارن.
قببلا هم در نوشته هاتون
شور
موج می زد
حالا این ترکیب
شور و نشاط
خیلی دوست داشتنیه
موید باشید در سایه شهدا
منظورشان نا کس بوده !ناکسها از همان نسل فکری ناکثین بودند!
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
سلام علیکم آقای قدیانی من اگر از احمدی نژاد مینویسم چون احساس میکنم همان طور که جریان مشایی سعی میکند احمدی نژاد را از ولایت دور کند جریانی هم از سبزها متاسفانه به داخل ستاره های حضرت ماه نفوذ کرده و سعی دارد کاری کند ستاره های حضرت ماه دست از حمایت کردن از احمدی نژاد بکشد تا از این طریق بتواند کاری کند که دوباره سلطان حسین صفوی ها به راس مدیریت اجرایی کشور برگردند و من از این لحاظ احساس کردم وظیفه دارم به عنوان کسی که در سایه مقام ولایت بزرگ شدم و زندگی کردم قدمی کوچک در این رابطه بردارم و تمام قد از پیوند نایب امام زمان و سرباز امام زمان دفاع کنم
و السلام
هر دم از این بغ بری می رسید
انقدر جمله عالی بود
بی نظیر بود
معرکه بود
تکرار شده
ولی بازم جا داره بگم معرکه اس
داداش اون خدا بیامرزو خوب اومدی
ای ول
بشری عزیز
اگه دقت کنی اون ناکسین درست به کار رفته
با دقتتر بخونی متوجه میشی
یا علی
باز هم معرکه راه انداختی برادر . چه ترکیباتی می سازی ‹ جبل النور › . ‹ جمل الجور ›
سلام
جات خالی داش حسین امروز میخواییم بریم از راه توچال شهرستونک وعد هم شمال ….
حدودا یه ۲۰ ساعتی کوهنوردیه مکرره.
یه تجدید قوا…..
یا علی
سخت علاقمند و مشتاق خواندن سفرنامه ایم.
غلط کردید بیشمارید
دلم خنک شد
““خدا بیامرز” را که اول خواندی شوکه شدی که چرا همچین شد!” دقیقا !!! ولی بعد فهمیدم به شدت حساب قلم دستتان هست
آخرش تکبیر داشت اساسی…
بله علاوه بر میمون گربه هم داشت…خدایی نداشت??
😀
سلام دوباره
داداشی ناراحتماز اینکه اونا تو باطل خودشون این قدر مصرند و ما تو حقمون متفرق
خدا پدر این وهابی یه رو بیامرزه!!!!!!که ما مشکلاتمون رو گردن اونا بندازیم.(حالا خودمونیم ۹۹ درصد مشکلاتم از گور اونا بلند میشه)
این هم عالی؛
چقدر زیبا موضوعات مختلف رو در کنار هم قرار میدی!
راجع به اون خدا بیامرزی هم که نوشتید باید بگم خیلی کارتون درسته.
اصلا لنگه ندارید؛
یه دونه ای سالار.
من کشته مرده این جملتونم.
“غلط کردید بیشمارید”
یا علی
انصافا همه جا را خوب بیان کردید و بجا تذکر دادید.
زیباترین تذکرتان ” غلط کردید بیشمارید”
روحم تازه میشود هربار که این جمله را در یادداشت هایتان میخوانم.
یا علی
خدا قوت….
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم / در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم/ هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را دور سید علی خامنه ای می گردیم/ بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات….
دمت گرم حاجی.
التماس دعای
چرا این قدر این مطلبتون حاشیه داره آخه داشتید درباره ی کوه پیمایی می نوشتید رفتید یه جایی دیگه من همش دنبال آخر کوهپیمایی بودم
این “خدا بیامرز” را که اول خواندم شوکه شدم که چرا همچین شد! ولی بعد فهمیدم که شما به شدت حساب قلم دستتان هست
…چیزی از جنس حلبی آبادهای زمان شاه خدا بیامرزد امام خمینی را که ورش انداخت، بود.
خدایی آخرش بود. دمت گرم داداشی.
۱-چیزی از جنس حلبی آبادهای زمان شاه خدا بیامرزد امام خمینی را که ورش انداخت
۲-من در همین سفر دیدم ما در زمینه اقتصادی یک مقدار چیز تشریف داریم!
۳-مهمترین دلیل علاقه آقا به کوهنوردی این است که ایشان گاهی می خواهند ناکسین را از گرد خود سانسور کنند
۴-همین کار را علی هم با ناکثین انجام داد
۵-فی المثل وقتی خامنه ای می گوید “این عمار”…
…
سیوووووو سوووووووووت(مثلاسوت زدم از هیجان)
سلام داداش حسین
مثل همیشه عالی بود . به اون خدا بیامرز گفتنت خیلی خندیدم . بعضی تیکه ها خاص خودت هست . دمت گرم حاجی
سلام داداش حسین
میشه عکسهایی از سفرنامه حجتون را لابلای سفرنامتون بذارید
از این اصطلاح عمر چپ واقعا جاخوردم و حال کردم خدا به قلمتون قوت بده و حجکم مشکور