به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
سلام داداش حسین
هروقت به زیارت قبر بابا اکبر رفتی یه سوره یاسین به نیابت از طرف من براش میخونی
یادت نره.
یه یاداشت برام میذاری که بدونم قبول کردی
داداش حسین: چون ممکن است فراموش کنم قول نمی دهم. من سر مزار پدرم فقط زیارت عاشورا می خوانم که اگر خواستید در این دعا شما را سهیم می کنم.
اول که بعید بدونم
سپاسگزار که سفر نامه حج عمرتون را با این ادبیات مینویسید.چون خدا وکیلی از سفر نامه هایی که فقط همون چیزی را که میبینند،می نویسند خسته شدم.
بعدش شما مهمون ندارید،همش که نشستید پای مطلب نوشتن؟!
حاجی رفتی مکه گر گرفتی؟!
بازم سلام
به قول خودتون سفرنامه تونم حکومتیست
بدجوری منتظر کتاب های جدید تونم
یا علی
حاجی جسارتا خارجی یک گونه ی جدید از انسان هاست؟یعنی زن,مرد,خارجی.
ببخشیدا خوب سواله دیگه.پیش می آد…
“اما خدا هیچ کجا مثل خانه اش غریب نیست و محمد هیچ کجا مثل شهرش.”
عالی؛
احسنت به این همه انرژی؛
احسنت به داداش حسین بسیجیها؛
رکورد زدید امروز دیگه!
آره واقعا حتما عیب از چشمان ماست اگه به اونها باشه این شعر سهراب رو چماق میکنند رو سرمون ( چشمها را باید شست جور دیگر باید دید )
میگم این جناب عرب اگر اینجا بود به چند قسمت مساوی تقسیم شده بود یحتمل .
بریم یه نون بخوریم صد تا خیرات کنیم که به برکت وجود نازنین امام راحل بود که به خانم ها بها داده شد .
سلام اخوی اسمش که دل می بره
ایشالا به زودی خودش بیاد
حسین حسین …
داداش شدید بگوشی آآآ !! (:
ما هم شدید منتظر کتاب شما هستیم .
خوش به حالتون با این قلمتون.
من دو سال پیش که مشرف شده بودم عمره ی دانشجویی،تو کل سفر از همه بیشتر دلگیر غربت علی(ع) بودم!
االلهم عجل لولیک الفرج
ای خدا ازت متشکرم یعنی من اول شدم .
عقده شده بود براما .
……………
داداش حسین: هیچ مشکلی میان من با ایشان نیست. به هر حال هر نظری را نمی توانم تایید کنم.
راست گفتن عجله کار شیطونه .
خیلی قشنگ بود….فقط قیمتش ارزون باشه لطفا ما هنوز داریم قسطای نه ده رو می دیم !
عجب سفرنامه ای بشه.
اونا زن ها رو به رسمیت نمی شناسن عوضش خدا جمعیت زن ها رو توی عربستان ۱ میلیون بیشتر از مرد ها قرار داده…
خوب به سلامتی صلاح ندونستی؛
من نوکرتم دربست.باهام قهر نکنیدا.
داداش حسین: تو تنها استثنای قاعده های محکم قطعه ۲۶ هستی. هر کاری کنی آزادی!
اصولا شما خیلی گلی.
بخدا شرمندم کردی جواب دادی.
خیلی آقائی.
حاج آقا تبعیض قائل میشید بین ماها و سید احمد ؟؟؟
فردا که نه اما اگر پس فردا رفتم شال سبز انداختم گردنم برعلیه تون تظاهرات کردم نگید چرا ؟ از ما گفتن بود!
داداش حسین: حکایت همان خاکی است که روز ازل … یادتان می آید آن نظر چند ماه قبل تان را که؟! ببینید؛ نظرات شما را با ذکر جزئیات از برم!
حاجی به خدا,به همون مکه ای که رفتید راضی نیستم حافظه ی محترمتون رو پر از کامنت های بی استفاده ی بنده کنید 😀
ماشاالله حافظه؛
چشم حسود کور؛اللهم صل علی محمد وآل محمد.
بله یادم میاد. دست شما درد نکنه با این حافظه . اما کمتر از یکماه پیش بودا نه چند ماه پیش ( نیشخند)
میگم یه وقت حرفهای منو جدی نگیرید در مورد سید احمد آقا … شما جواب هر کدوم از خواهر و برادران گلم رو بدید انگار جواب منو دادید . بعضی وقتها جهت مزاح عرض میشود . فقط همین !
یه پیام بازرگانی دیگه برم؟ 🙂
ساعت ۳:۱۰ نیمه شب.
تعداد افراد آنلاین ۱۴ نفر.
سلام،
رفتی و برگشتی به سلامتی. حالا بهتر متوجه میشی چرا مادرمون رو بین درو دیوار گذاشتن؟ چرا اونو توی کوچه ها زدن؟ چرا دست مولا رو بستن؟
دیدی جبرئیل که هبوط میکرد به خونه مادرمون نزدیکتر بود؟ دیدی اول میرفت اونجا میگفت السلام علیک یا اهل البیت النبوه؟ دیدی پیامبر میرفت روی سکوی تهجد، درست پشت دیوار خونه مادرمون و نماز شب میخوند؟ دیدی……؟؟؟؟
حالا بهتر میشه فهمید چرا از این خونه و اهلش کینه داشتند و تا امروز هم دارند.
حالا بهتر میشه فهمید چقدر سخته بین این همه انسان غریب بود و نشه حرف دل رو بزنی. خدا به داد دل رهبر عزیزمون برسه.
بازم زیارتتون مقبول. انشاءالله تمتع، اگرچه الان هم متمتع برگشتی.
داداش حسین: بله؛ مدینه رفته ها می دانند.
سید احمد آقا سلام علیکم
کاش زحمت بکشید و بگید این آیکونها رو چه جوری میزارید اینجا ؟
ممنون
: و ) = 🙂
: و ( = 🙁
بابا ای ول.
خیلی ماهی…
حاج آقا میدونید چرا به حضرت علی میگن ابوتراب ؟
خدا رو شکر یه مدینه رفته دیگه هم اومد اینجا و یه چیزی گفت؛
دلم پر میزنه برا روضه خوندن برا مدینه؛
روضه خوندن برای مادر……
خیلی ممنون… حوصله نداشتم در هر مطلبتون نظر بذارم ولی همشون رو خوندم و لذت بردم و فکر کردم و گریه و…
در مورد همایش زیغو و قابیل و حکومت وهابی ها هم بسیار عالی گفتید… حتما کتاب زیبایی خواهد بود
اما چرا کتاب های شما و میثم محمد حسنی توزیع انبوه و سراسری نداره؟ کم کم دارم باور می کنم که بعضی ها بیشمارند
صبح بخیر…
متن فوق العاده ای نوشتین – در انتطار بقیه اش هستیم…
البته ما یه اشتباه تاکتیکی میکنیم جای منافق و محارب رو عوض می کنیم مثلا به مجاهدین خلق میگیم منافقین در صورتی که این بیچاره ها که خدا لعنتشون کنه محاربند و به این به اصطلاح سران فتنه می گیم محارب ولی این بد بخت ها از ریشه منافقند و باور بفرمایید مقایسه این آقایان با وهابیون لعین ظلم بزرگیه چه اینها رسما محاربند و در ستیزن ولی این آقایان فقنه رسما منافقند و بازیساز و بر هر کسی روشنه منافق نسبت به محارب به مراتب منحرف تر و خطر ناک تره…
من مخلصتم؛
الان به شدت شرمنده ام…
سلام.
گول خورده های مذهب مسترهمفر بهتر از این نمیشن.لعن علی عدوک یا علی / هر چی سبز اموی
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و مستشهدین بین یدی
سلام بر داداشی
عالی بود عالی
اللهم عجل لولیک الفرج
خدمت برادر عزیز پارسا
سلام
نوشته بودی دکتر از بقیه خواص بهتر است نه شما بلکه هیچکس حق این را ندارد که احمدی نژاد را با خواص مقایسه کند
به ۳ علت
۱_ احمدی نژاد خواص نیست بلکه مورد توجه خاص آقا امام زمان چرا؟ روایت داریم هرکه برای ظهور آقا دعا کند آقا نظر خاصی به او دارد چه برسد به دکتر که در بین کفار و مشرکین دعای فرج میخواند و هرکه هم امام زمانش به او نظر داشته باشد و از او راضی باشد خدا از او راضی است
۲_کدام یک از خواص مانند دکتر موجب رضایت مندی سید علی از خود شده رهبر عزیزمون بارها و بارها از او قدر دانی کرده اند
۳_کدامیک از خواص اینچنین و با این همه تلاش در راه رضای خدا به ملت ایران خدمت کرده ( توجه در راه رضای خدا نه برای منفعت خود و یا جناح خاصی )
در ضمن بنا به روایات اگر میخواهید بدانید خدا چقدر یک بنده اش را دوست دارد و یا از او متنفر است نگاه کنید به مردم هر چقدر بندگان خدا او را دوست داشته باشند خدا هم او را دوست دارد
نه دکتر از خواص نیست و ما هم حق نداریم او را با خواص مقایسه کنیم با توجه به شرایط فعلی دکتر بهترین و بهترین ستاره حضرت ماه هست و انشاالله خواهد ماند و ما حق نداریم با یک انتصاب او را با خواص مقایسه کنیم
ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول داداش
یه روز من نتونستم سر بزنم ۸تا مطلب جدید! حسابی دارید جبران می کنید این دو هفته رو
بنازم به همت مضاعف داداش حسین بچه بسیجی ها…
راستی موقع التماس دعا گفتن من گفتم هر چی گُربه ! دیدید منو دعا کنید با این همه گربه ای که عربستان داره یادتون بود آیا؟ فکر کنم انقدر غرق در معنویات بودید که …
محور وحدت اگر “علی” نباشد پس درود بر تفرقه. ما زیادی به عده ای رو داده ایم.
خیلی با صفایی داداش.. قلم العلما افضل من دماء الشهدا..گویا دیروز به شدت درگیر عملیات بودی
داداشی سلام مثل همیشه عالی بود سفرنامه نوشتن برای من که نوشتن نمی دانم سخت است اما برای شما که نویسنده متبحری هستی آسان پس بنویس و مارا باز به مدینه ببر به کنار قبر مادر سادات زهرای اطهر و به کنار قبر مادرمان ام البنین که دلتنگ قبر خودش و پسر زیبایش هستم وقتی از عباس می نویسی آرام می گیرم چون عباس مایه آرامش من است فدایی رهبری
سلام داداش جان !
آخر این پست درباره یکی از شرطه ها نوشته بودید ،« قیافه یکی شان مثل آدمی زاد نیست . » این جمله شما من رو یاد اولین برخوردم با یکی از شرطه های مسجد النبی (ص) انداخت . نمی دونید چه قیافه کریهی داشت . با دیدنش یاد مغیره افتادم . با خودم گفتم حتماً مغیره هم این شکلی بوده ! اونجا بود که نفرتم نسبت بهشون بیشتر و بیشتر شد . هرچی باشه اینها از نوادگان همونها هستند .
انشاءالله که خداوند این وهابی های خائن رو با اجداد کثیف شون محشور کنه .
راستی اسم سفرنامه تون هم خیلی جالبه . امیدوارم هرچه زودتر آماده بشه .
التماس دعا – خدا نگهدار و حافظ تون باشه .
بله بالاخره همه متنها و کامنتها رو خوندم تو همین دقایق هم خندیدم هم اشک ریختم !
چه میکنه این داداش حسین با دل ستاره ها حالا برا هر متن باید نظر بدم؟
دکتر بی خطا نیست اما هنوز در خط رهبری است…
“در هنگام استفاده از سران فتنه به عنوان درپوش حفره خلیج مکزیک به شدت مراقب حرکات ژانگولر یکی از این پترس های خداجو باشید. از ما گفتن بود”! چقدر خندیدم 🙂
جوخه ها را بزن. جوجه ها خودشان خواهند مرد. …داداش میثم زودتر برگرد
مهدی را بفرست تا به بتها بگوید؛ غلط کردید بیشمارید. بیشمار طواف کننده های خانه خدای من هستند…اللهم عجل لولیک الفرج
برای محسن رضایی؛ یک جام مخصوص ریختن زهر…برای ستاره ها؛ برات شهادت تو رکاب حضرت خورشید
در عرفات، آدم و حوا همدیگر را شناختند و در عبرات، تو را. یا قتیل العبرات…همین یک کلمه آخر آتیش به دلم زد
صهیونیزم جهانی برای زمینه سازی حکومت دجال چند تا فرزند نامشروع برای خودش دست و پا کرده است(حرامزاه هم می شود نامیدشان):
اولینشان همین احمقهای وهابیند که یک روز فتوای قتل شیعه می دهند وروز دیگر فتوای محرم شدن زن به مرد به شزط …
دومی بهائیون هستند که بوی گند و کثافتشان همه عالم را را برداشته.
سومی همین مجاهدان خلق مثلا شیعه اند که در درنده خوئی و وحشی گری روی گرگ ها را سفید کرده اند.
” قیافه یکی شان مثل آدمی زاد نیست. قافیه را باخته اند. مسلمان هستند اما سال به دوازده ماه، سلمانی نمی روند. اغلب هم یکی از چشم های شان چپ است.
”
خیلی با حال توصیف کردی . دیگه داری یه پا جلال آل احمد می شی داداش . من عاشق این جور توصیف ها هستم . راستی داداش من تو کنکور ادبیاتم و ۱۰۰ درصد زدم بس کم عاشق ادبیات بودم و کتاب رو به جای خوندن می جویدم ولی خوب رشتم ریاضی بود و مجبور شدم برم تو نخ مثلث و مربع ولی خیلی دوست دارم یه روزی منم بتونم بنویسم .
ببین اصلا آمریکا عاشق این وهابی هاست چون خیلی راحت چهره ی اسلام رو خراب می کنن و دیگه امریکا با خیال راحت می تونه به کارهای دیگش مشغول باشه . می دونی که کل زندگی اونها شکم و شهوت هست . پدرم هم می گفت بر خلاف تبلیغاتشون این وهابی ها اصلا بهداشت ندارن و خیلی کثیفن . جالبه خاطره ی مادرم که توی یه مغازه یکی از همین وهابی ها یه بچه ی رو گرفته بوده و می گفته دزدی کردی و به شدت در حد کشت داشته بچه رو می زده و تا این که یکی دلش به رحم اومده اومده پول داده و بچه رو رها کرده . آره داداش این ها به خودشون هم رحم نمی کنن چه برسه به شیعه ها .
سلام
داداش حسین ! بنده بخشی از کارم خدمت به زائران حج و عتبات عالیات هست و به هر عزیزی که توفیق تشرف پیدا می کند ، تمنای یاد می کنم . ولی مطمئنم یکی از بهترین یادها را شما از همه ما در آن وادی مظلوم انجام دادی .
راستش بیشتر از اینکه برای آزادی قدس دعا کنم برای آزادی این سرزمین مظلوم از چنگال این قوم مشرک و کافر دعا می کنم ( دوستان ایراد نگیرند اینها با دلایل متقن هر دوی این بی صفتی ها را دارا هستند ). چراکه مطمئنا با سقوط این ظالمان ، رژیم اشغالگر قدس، یکی از اصلی ترین حامیانش را از دست می دهد . سطر سوم خیلی عالی بود . خوب به اصل و اساس خس و خاشاک و هر کس دوست داره مثل آنها باشه اشاره کردی.
خلاصه حاجی داداش ، بی صبرانه منتظر چاپ سفرنامه ات هستم . خدا بر توفیقاتت بیش از پیش بیافزاید .
التماس دعا
سلام داداش جون
چند وقت پیش یه روایت شنیدم از رسول الله که فرمودن (با این مضمون) با ولایت علی کسی مشکل نداره مگر حرامزاده باشه.
اون دومی ملعون (اسم نجسشو نمی نویسم که مجبور نشید سیستمتونو آب بکشید)هم به همین خاطر میاد طواف نساء رو از اعمال حج حذف می کنه که حتی زن و شوهرها با هم نامحرم بشن. نتیجش هم این شده که دارید می بینید.این وهابیای خبیث هیچ کدومشون به داییشون نرفتن.(البته نه فقط وهابیا بلکه همه اونایی که از اون سه زنازاده پیروی می کنن)
لعن علی عدوک یا علی
یا علی
حضرت ماه:
باید به قرآن نزدیک شد. شما جوانهاى عزیز و همهى جوانهایى که این حرف را در سرتاسر کشور مىشنوید، بدانید در قرآن حکمت هست، نور هست، شفاء هست. عقدههایى که بر اثر چالشهاى موجود مادى دنیا در دل و جان انسان بهوجود مىآید، سرانگشت حکمت قرآنى مىتواند همهى این عقدهها را باز کند؛ این واقعیت است؛ دلها را باز مىکند، شرح صدر مىدهد، امید مىدهد، نور مىدهد، عزم راسخ براى حرکت در صراط مستقیم مىدهد. با قرآن باید مواجه شد و اینها را گرفت.
ما نباید خود را از قرآن محروم کنیم. امروز دنیاى اسلام متأسفانه خود را محروم کرده است. ما امت اسلامى، خود را از قرآن محروم کردهایم. لذا آیهى قرآن را هم مىخوانند، اما در عین حال مىبینند که آیهى قرآن به امید بستن به غیر خدا، به شرک آوردن به غیر خدا، به پیوستن به جناح غیر خدا و اردوگاه غیر خدا چه نگاه غضبآلودى دارد؛ در عین حال دلشان پیش امریکاست، دلشان پیش مستکبران عالم است، دلشان پیش کمپانىهاى سرمایهدارى مسلط صهیونیستى و غیرصهیونیستى است. اگر دنیاى اسلام حرکت و جهش لازم را به سمت تعالى پیدا نمىکند، بهخاطر همین گرفتاریهاست.
با سلام خدمت استاد گرامم
من شاگرد زورکی شما هستم:(پست جدید)
((محمد گلدوی بسیجی بود نه جنبش سبزی…))
انگار به خون آشامی عادت کرده اند، آنهم نه خون هرکس، باید مسلمان باشد نه از نوع آمریکایی، شیعه باشد نه از نوع سکولار، یا بهتر بگویم، فقط باید بسیجی باشد، چه خونی رنگین تر از خون بسیجی. خوش اشتها شده اند! درخت نفاقشان خون نمی خواهد، آن را که ما خشکاندیم، با همین چماقمان شاخه هایش را شکستیم، شکستن درخت حرام است ولی نه از نوع نفاقش، ریشه هایش را هم تمام و کمال باید از زمین خدا بیرون کشید؛ درخت نفاقی نمانده که خون بخواهد؟ آنها خودشان خون خوار شده اند، عادت کرده اند به خفاش بودن، در ته غار فلاکتشان پرسه ای می زنند و دیگر حتی شب ها هم جرأت بیرون آمدن ندارند.
منافق همین است؛ گاهی ورژنش پایین تر، اولی و دومی و سومی می شود، لباس معاویه بر تن می کند، خوارج می شود، با شمشیر ابن ملجم فرق علی (علیه السلام) را می شکافد، شمر می شود و رأس حسین (علیه السلام) را از بدن جدا می کند، یزید شراب خوار می شود، مأمون می شود، طلحه و زبیر می شود، ولی نمازش را اول وقت در مسجد می خواند، ماه رمضان که هیچ، رجب و شعبان هم روزه می گیرد، حج می رود؛ گاهی هم پیشرفته تر و می شود اولی و دومی و سومی این دوره زمانه، جنبش سبز می شود، خون به دل مهدی فاطمه(عج) می کند، حرمت ولایت مطلقه ی فقیه را نگه نمی دارد، روز عاشورا می رقصد، مقابل جمهوری اسلامی می ایستد، مسعود رجوی می شود، عبدالمالک ریگی می شود، طالبان می شود، القاعده می شود، وهابی می شود…
منافقین یک وجه مشترک دارند، در هر زمان دشمن ولایت و بسیجی هایش هستند. خوب می دانند که تا بسیجی هست فرمانده کل قوا هم هست. پس منافق سعی می کند اول بسیجی را بزند. سعی می کند زهرا را از علی بگیرد، باید اول مالک و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد را از علی جدا کند، عباس و علی اکبر و حر را ارباً اربا کند. همت و کاوه و باکری و باقری را خمپاره باران کند، صیاد و شوشتری را ترور کند، با بمب به جان بسیجی های مساجد بیوفتد.
مهم این نیست که منافق کیست، مهم این است که شهید محمد گلدوی بسیجی بود نه جنبش سبزی…
سلام
داداش ، بابا ایول
عجب سرعتی . خیلی عالیه . داریم از هوش میریم از شوق . ایول داری با این همه مطلب
خدا حفظت کنه داداش بسیجی ها که خیلی لحن سفرنامه “کسی در میعاد” عالیه .
یعنی بهتر از این لحن نمیشه . ایشا الله از اول تا آخرش با این لحن باشه.
یه صلوات فاطمی نذر سلامتی داداش (کار هر روزمه هاا)
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها به عدد ما احاط بهی علمک
اسم مقدس مادرمون اومد خوبه این رو هم اینجا بنویسم .
داداش خوش بحالت
که رفتی بوی بقیع گرفتی /
بوی چادر خاکی مادر / رفتی صفا کردی در کوچه بنی هاشم /
رفتی طواف کردی در سوخته رو / رفتی بوسیدی میخ گداخته رو/
رفتی سجده کردی جای پای مادر رو /
رفتی دست کشیدی دیوار خونی رو
داداش
امسال فاطمیه خدا به دلت صبر بده . . .
سلام بر سالار عشق و
مرحبا بر این سوزنامه اش !
سلام
خیلی مخلصیم دربست
چه قدر مطلب جدید!
داداش در مورد سالروز پذیرش قطعنامه و جام زهر و اینا چیزی نمی نویسید؟
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
سلام
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
حاجی خدا قوت
عالی بود مثل همیشه….خدا خیرت بده من که دلم پر زد بقیع …..اشکمون رو در آوردی….
خداوند کمکتون کنه ان شاءالله……
حتما دعا بفرمائید………
یا حق………
بابا حاجی دمت گرم، شونصد تا مطلب گذاشتی اول کدومو بخونم؟
داداشی تا چن وقت پیش همیشه وقتی نوشته هاتو میخوندم تحت تاثیر اون مطلب یه چیزی روی کاغذ میاوردم گاهی اوقات فقط یه بیت شعر، گاهی اوقاتم حتی چندین صفحه دلنوشته، حیف اگه بخوام همه رو برات اینجا بذارم شستاد ساعت طول میکشه. اما یه رباعی هستش از آقای بیژن ارژن که هروقت میخونمش یاد شما میفتم، فکر کنم بعد از اون جمله که نوشتی “ماه بالای سرم است و ستاره های همجوارم همگی نشسته اند روی دوش عباس. مگر می توان مغرور نبود؟” یاد این شعر افتادم
ای لاله تو از صلاله عباسی
خون نامه ای از رساله عباسی
بر کتف بدون دست او سبز شدی
زان نام تو گشت لاله عباسی
حاجی دیشب حدود ساعت ۲ بود یهو دلم شدیدا هوای اینجارو کرد، خیلی دلم گرفته بود دوست داشتم میومدم اینجا این شعرو مینوشتم، شعری که عاشقشم و مخصوصا پارسال همین موقعا ورد زبونم بود
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفته ام
شب و مثنوی های ناگفته ام
شب و ناله های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر میکنم درد را
که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من
مرا کشت خاموشی ناله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
کجا رفت تاثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی ادعا؟
کجایند شور آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
هلا! پیر هشیار درد آشنا
بریز از می صبر در جام ما
من از شرمساران روی توام
ز دردی کشان سبوی توام
غرورم نمیخواست اینسان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمی دید این روز را
چنان ناله های دگرسوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق
نه! این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آنجا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا! دین فروشان دنیا پرست
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنه ها؟
ندادید آبی به لب تشنه ها
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین می زنید
چرا دشنه بر پشت دین می زنید؟
خموشید و آتش به جان می زنید
زبونید و زخم زبان می زنید
کنون صبر باید بر این داغها
که پر گل شود کوچه ها، باغها
شب است و سکوت است و ماه است و من…
“علی رضا قزوه”
داداش داداش چه تلاش مفتضحانه ای دارم من که هر دفعه بعد از خوندن نوشته هات سعی میکنم حسمو برات بنویسم،ای کاش امکانات دنیای مجازی یه ذره بیشتر بود، ای کاش میتونستم بغضمو اینجا بنویسم…
سلام داداش،زیارتت قبول
چند ماهی میشه که تقریبا هر روز پیگیر قطعه ۲۶ ام
ولی تا حالا کامنت نزاشتم.
ولی دیدم از سفر که برگشتی خیلی اتیشی شدی، حال کردم
خواستم بگم خداقوت
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد… تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی
از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم
شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و اینبار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم
فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست
(کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)
عباس از نوع بی وفا از قم تقدیم به داداش حسینم
البته خودم یه داداش حسین دارم ولی از وقتی پامو گذاشتم تو قطعه پیست و پیچ(۲۶!) یه داداش حسین دیگه هم دارم که اندازه همون داداش حسینم دوستنش دارم
من عباسم و عاشق حسین های ماه!
راستی یادم رفت بگم این شعر بالایی از سروده های زیبای برادر عزیزم شاعر جوان قم آقای سیدحمیدرضا برقعی است که در روز میلاد حضرت مادرخورشیدهای عالم، در محضر حضرت ماه خواندش و ماه و ستاره هایش را به مدینه العلی! کشاند
شعرکاملش در وبلاگ (پرسه در خیال) موجوده
خطاب به این بی تربیتای منحرف:
ما اینجا همه خواهر و برادر هستیم. حرفی هست؟ حسودی تون میشه؟
ما دوستدار داداش حسینیم تا وقتی که جوهر قلمش خون بابا اکبر باشه
ما دوستدار داداش حسینیم تا وقتی که قلبش برای حضرت ماه بت÷ه
حالا حرفی هست؟
ما دور مداری از خطر می گردیم
تا صبح به دنبال سحر می گردیم
سوگند به لاله ها که همچون خورشید
زرد آمده ایم و سرخ بر می گردیم
حضرت ماه:
کسانی که در میدان جهاد فرهنگی حضور دارند باید حق جهاد را به جا آورند و آنگونه که شایسته است به ترویج ارزشهای دینی و واقعیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ب÷ردازند.
سلام داداش حسین
به خدا خوب بصیرتی داری
خیلی از به اصطلاح حزب اللهی های ما این مطلبو از فرمایشات آقا در حرم امام و در مورد نویسنده ها مثل شما نگرفته اند
و خیلی احمقانه و بی بصیرتانه در این مورد صحبت میکنند
خدا خیرت بده که آگاهی ما رو هم بالا میبری
زت زیاد
داداش ما دیگه بریم
اگه زنده بودیم ان شاالله برمیگردیم
یا علی
التماس دعا
زیبا بود
اما اگر خدا لطف کند ارشاد لطف نمی کند
می دانی که چرا؟چون ریشمان بلند است!!!
حال کردم خدایی. خوشم میاد مکه رفتنتم حکومتیه!!!
سلام داداش حسین !
داداش جان ! بالاخره ساک سوغاتی سران فتنه رو باز کردی و دیدیم که چی براشون آوردی . ساک ما قطعه بیست و ششی ها رو کی می خوای باز کنی ؟ ( البته اگه من هم لیاقت این جمع رو داشته باشم ) برای ما چی آوری ؟! ( البته به غیر از سفرنامه )
حاج حسین آقا سلام علیکم و رحمه الله
حجکم مقبول و سعیکم مشکور
مطلب آخرت و بعضی دیگر را خواندم و این آخرین مطلب بدجوری به دلم نشست . خدا دست و قلمت را نگه دارد .
اما چند سوال دارم !
به چه علتی آمار سایتت را برداشتی !؟ …بخاطر یک مشت حرف مفت !؟ اتفاقا این آمار تو چشم اونایی بود که چشم دیدن امثال تو رو ندارن پس لطف کن دوباره این سیخ چشم آزار برای دشمنان و چشم نواز برای دوستان و قرار بده .
خوبه که انسان انتقاد پذیر باشه اما اگر قرار باشه که ما به ساز اینا برقصیم تا حالا احتمالا بجای مایکل جکسون اسم مایکل قدیون سر زبونا بود !
عکست رو هم بر ندار چون خاصیتش اگه از اون سیخ چشم آزار بیشتر نباشه کمتر نیست .
اگر گفتن مغرور شدی لطف کن و بگو : خوب کردم ! بله غرور هم داره که با دست خالی جلوی کسانی ایستادیم که همه ی دنیا پشت سرشون بود و پیروز شدیم ! اونا بودن مغرور نمی شدن ؟
یا علی
احسنت… تبارک الله….. خسته نباشی
ســـــــــلام
اینجاش خیلی جالب بود(حکام آل سعود غلط نکرده باشم حق گربه ها را هم دارند می خورند ) 🙂
حضرت زهرا (س):
امام همچون کعبه است. مردم باید به دور او بگردند، نه اینکه (منتظر باشند تا) او به دور آنها بگردد.
…
خدایا به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها کمکمان کن تا یاور همیشگی امام زمانمان باشیم./ آمین.
دل اون هایی که پنج پست پیش سوغاتی گیرشون امد بسوزه بهترین سوغاتی برای ماست:سفرنامه
سلام اقای قدیانی.چشم ما روشن شد به چند خطی از سفر نامه پر بار شما.
فقط خواستم عارض شم خدمتون که جز ییات سفر فراموشتون نشه چون این سفر نامه ها
راهگشای خیلی ها میتونه باشه.دعا میکنم همیشه موفق باشید.
من فکر کنم اینن جمله شاه بیت غزل شماست : محور وحدت اگر “علی” نباشد پس درود بر تفرقه.
فکر و اندیشه ‹ نومن ببعض و نکفر ببعض › شاید ریشه بسیاری از فرقه سازی ها و تشتتها باشد .
دیروز گفتم که به اقتضای رشته تحصیلیم برخی چیزها خیلی برایم مهم اند . تاریخ اسلام را از همان اول دوست داشتم کاربردی بخوانم و تطبیقی . با خیلی از این سبز ها از نزدیک آشنایم . دقیقا همان اشتباهی که در سقیفه رخ داد و سنگ بنای تفرقه نهاده شد . همان بود که در بعد رحلت امام اتفاق افتاد . شما گفتید در مثل منقاشه نیست و اینها را شبیه وهابی ها تصور کردید .خیلی به آنها لطف کردید. اما اگر در مثل مناقشه بود باز هم اینها عین همانها رفتار کردند که با علی بد تا کردند . انکار ولایت ریشه همه اختلافات و نفاقهاست .
خیلی آقایی حسین آقا.از این تیکه خیلی خوشم اومد:”
در جامعه ای که زن را آدم حساب نمی کنند همان بهتر قبر فاطمه معلوم نباشد”
آی حال کردم
بعد از مدتها یک نفر پیدا شد به این دو تا مادر به حروم تیکه بندازه اونم تو روزنامه
تا امروز ازت خشم می آمد
از امروز خیلی مخلصتم
لعن الله عمر ثم ابابکر و عمر ثم عثمان و عمر
و خدمت شما عرض کنم که
ثم عمر ثم عمر
:,(
علی را که قلب پیامبر بود خانه نشین کردند و من الان دقیقا نشسته ام روبری خانه همسر علی، همانجایی که به صورت مادر سیلی زدند. نزدیک باب جبرئیل
انشاال… قسمت همه بشه دعا کنید که منم دعوت کنند
التماس دعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام داش حاج حسین(مخفف داداش+حاج)-
خیلی کیف میکنم وقتی میبینم یه دونه از نوشته های قطعه۲۶ خالی از بصیرت سیاسی نیست.
حتی سفرنامه که عشاق را فقط نوشتن شان میگیرد و غیر از عشق و نسیم و دل و قلب نمیگنجانندش. و عشق کردم وقتی دیدم عشق ِحضرت ماه در جای جای این نوشته ها، در دل و قلب و قلم خودنمایی میکند و برای بدخواهانش چقدر توی ذوق میزند. انگار همان نی ساندیس را… راستی خیلی وقت است جای واژه اش خالی ست. نی ساندیس را میگویم. نکند از سفر سوغات ِنی نیاورده ای؟!!
حسین جان چه افتخاری بالاتر از اینکه جلوی خونه فاطمه باشی.
میدونی این شرطه ها فکر میکنن با سخت گرفتن میتوونن اهل بیت رو از ذهن مردم پاک کنند.
بیچاره ها نمیدوون که همه ی سخت گیری اونا مردم رو بیشتر تشنه میکنه.
امیدوارم جلوی خونه فاطمه یادی هم از ما کرده باشی.
به اون خاشاک هم میگم که دیگه دوره لاف زدن بیشمار بودن گذشته.پارسال نمیتونستن بگن بیشمارن الان که گنده های خودشون مثل موش توی سوراخن چه جوری ادعای بیشماری کنند؟
یا علی.خدا قوت
لعنت بر این عمر ……دیگه نمیتونم بقیشو بگم .
سلام حاجی خوبی انشاالله.
اول نمیخواستم این پست رو بخونم تا کتاب که منتشر شد همه رو باهم بخونم.بعد گفتم یه ذره یه ذره برم جلو چشمکی به پست بندازم ولی تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به نظرات.داداش ما همچنان دعاگوی شما و منتظرانفجار بازار کتاب با انتشار این سفرنامه و کتاب سمفونی مورچه ها هستیم.یاعلی رزمنده
خیلی به دلم نشست داش حسین
واقعا قشنگ نوشتی
دمت گرم
اصلا فکر نمی کردم سفر نامه رو تو این مایه ها بنویسید.تصویر دیگه ای از سفرنامه تون تو ذهنم بود از همون زمانی که قولش رو داده بودید.ایول به شما که حج تون هم حکومتی بود.ماشالله و قبول باشه ایشالله.
دیگه بی صبرانه منتظرم که کتابتون رو بخونم.
یه سوال:چند تا کتاب نه ده می خوام واسه کادو به رفقا٬مرکز اسناد اینترنتی می فروشه که امتحانش نکردم٬روش دیگه ای هم برا خرید هست مثل کتاب جنبش سبز مخملی مازیار بیژنی و یا کتاب دوئل که بشه تلفنی برای پست به شهرستان هماهنگ شد؟
سلام
منم دوست دارم بهت بگم دادش حسین این که برای افراد خاصی نیست؟
به هر حال از دقت نظرت خوشم میاد!
ولی یه چیزی بگم غیر از مردم معاندسعودی(به ویزه علما اونها) که خیلی پستن اما عده ای از آنها واقعا ندای حق را نشنیدن.
خلاصه با توجه به اطلاعات مذهبی من اونها غاصرند خداوند همه ما رو از بند جهالت نجات دهد
خوب ممنون.مث اینکه روش دیگه ای نیست!
یا حق.
دومی خاشاک و سومی هم مثل قبلی ها مادرشان زنی بود با دامن ناپاک
منظورت کیا هستن حاجی؟