تا چند روز دیگر پای چپ آوینی روی مین خواهد رفت. نه مرتضی، امسال فکه نرو. عده ای همین جا جلوی پای “حلزون های خانه به دوش” مین کار گذاشته اند و به جای اینکه سنگ تو را به سینه بزنند دارند با سنگ می زنند به “آینه جادو”. “روایت فتح” دیگر از تو کتابی ندارد و نزدیکانت دوباره می خواهند برای تو “سبیل نیچه ای” بگذارند. آنها می خواهند تو شهروند مطیع دهکده جهانی باشی نه بچه شهرری. آنها تو را با اورکت سپاه دوست ندارند. آنها “سید شهیدان اهل قلم” را دوست ندارند. عاشق دوست پسر “غزاله” اند. آنها می خواهند تو برگردی به همان راه طی شده و به جای عکس حجله ای، باز هم با کراوات عکس بیاندازی. مرتضی! در “روایت فتح” آزادی برای همه نویسنگان هست الا برای آثار تو. جالب است؛ بچه های روایت فتح اجازه ندارند آثار تو را منتشر کنند. دل من برای صدایت تنگ شده. سانسور کرده اند این صدا را، آنها که نان حنجره تو را می خورند، آنها که نام خانوادگی شان “آوینی” است. حالا ما باید برای فاتحه خواندن برای تو از متولیان آثارت اجازه بگیریم! تو دیگر چقدر غریبی مرتضی. بیا و به جای “فتح خون”، “فتح خون دل” بنویس. با من سخن بگو آوینی. بگو که “آقا” آمد تشییع پیکرت و البته از احدی هم اجازه نگرفت. باور کن ما تو را هم مدیون خامنه ای هستیم. ما چه می دانستیم آوینی کیست. صدایت را شنیده بودیم و می دانستیم که در “سوره” سردبیری. همین. به ما اجازه نداده بودند تو را بشناسیم. تو سانسور بودی حتی در تیتراژ روایت فتح. تو دغدغه گمنامی داشتی، این درست، اما اینها هم خیلی دوست نداشتند تو “چهره” شوی. “آقا” اما تو را خوب می شناخت. عطر اخلاص تو به مشام مولای ما رسیده بود. خامنه ای خیلی خاطرت را می خواست. من “آقا” را هرگز اینقدر که پای پیکر تو محزون بود، محزون ندیده ام. گویی آمده بود تشییع پیکر پاره تن جنگ. آری، جز تو کسی جنگ را “راوی” نبود. بسیجی ها با دوربین تو احساس نزدیکی می کردند. صدای محزون تو انگار از حلقوم مظلوم جبهه بیرون می آمد. یاد پنج شنبه شب های پر از روایت فتح به خیر. دوربین تو به واقعیت جنگ از دریچه حقیقت می نگریست. از دریچه نماز شب های پنهانی. در دوربین تو خبری از “اخراجی ها” نبود. خبری از این “وراجی ها” نبود. “خمینی”، اخراجی ها را قبل از جنگ، آدم کرده بود. در دوربین آوینی، بندگی بسیجی ها بود ولی هرزگی اخراجی ها نبود. شوخی بود ولی هجو نبود. روایت فتح روایت مردان جنگ بود نه روایت آدم های منگ. روایت فتح روایت خون بازی بود نه روایت مسخره بازی. در جبهه شاید “لات” بود ولی هرگز خبری از این “لاطائلات” نبود. مهم ترین حسن روایت فتح این بود که بچه های جنگ را همان طور که بودند نشان می داد. آوینی در وصف جنگ نه دچار افراط شد نه تفریط. آوینی جنگ را نمایش نمی داد بلکه با جنگ، نیایش می کرد. آوینی، جنگ را فیلم خودش نمی کرد بلکه همان فیلم جنگ را پخش می کرد. دیدن روایت فتح، تو گویی مثل این می ماند که با چشم خود داشتیم “کربلای پنج” را می دیدیم…
(ادامه این متن را که به مصاحبه با شهید آوینی ختم می شود در مجله “نه ده” بخوانید)
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
دوست گرامی سلام ضمن تبریک سال نو ازتون دعوت میکنم شما نیز به وبلاگ من یه سر بزنین ودر صورت تمایل به تبادل لینک حتما برام کامنت بذارین .اومدین تو وبلاگم پست اول ودوم رو حتما بخونین شاید برای شما هم مفید باشه .به امید دیدارتون در وبلاگم
سلام
ذوق زده ام که از اولین ها هستم که نظر می نویسم بنا براین نمی دانم چه بگویم
خدا قوت حسین آقای عزیز
سلام
مثل همیشه نافذ، صریح، شفاف، محکم، زلال و آگاهی بخش بود. لذت بردم و مثل همیشه بعد از خواندن مطلبتان به فکر رفتم …
واقعا خسته نباشی بسیجی مجاهد، دست شما درد نکند.
شدیدا منتظر “نه ده” هستم.
التماس دعا
سلام
کی این انتظار به سر میرسد و “نه ده” به دستمان میرسد.
“خفن” مشتاق خواندن “نه ده” هستم.
به قول ما آذری ها:
الله قوات ورسین حسین آقا! (خدا قوت حسین آقا)
یا زهرا








ننویس ننویس ننویس ننویس
یازهرا
از پست قبلی عذر می خوام
عالی بود
زیر سایه شهدا و امام زمان
یا علی
…آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید.
التماس دعا
مرگ بر سانسورگر اوینی



دوست گرامی سلام ضمن تبریک سال نو ازتون دعوت میکنم شما نیز به وبلاگ من یه سر بزنین ودر صورت تمایل به تبادل لینک حتما برام کامنت بذارین . .به امید دیدارتون در وبلاگم
lmesle hamishe aliii bod
حسیـــن قـدیانـی تو خیلــــــــی خوبی
سایت شدی داداش؟بازم پیشنهاد اسم قبول میکنی؟اسمشو بذار “بابا اکبر”
. “ردیف ۴۴”.داداش وبت چی میشه؟اسم اونم میتونی بذاری “هستم اگر میروم”
آقایون ول کنین این حرفارو
بین همه تیمهای دنیا عشق است استقلال
اونلی اس اس
از مطالبت خوشم نیومد روزی چقدر میکشی تا اینگونه توهمات سرهم میبافی؟
کارت درسته انشاالله.
اهانت استاد دانشگاه فردوسی به قرآن کریم و ائمه(علیه السلام)
برخی موارد مجرمانه وی شامل: اهانت به ساحت مقدس چهارده معصوم(ع)، قرآن کریم و مراجع عظام تقلید، اهانت به مقام معظم رهبری و امام راحل، منع از نمازگزاردن دانشجویان، پخش کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی مرتد در بین دانشجویان و دادن نسبت زنا (معاذ الله) به پیامبر اکرم(ص)، حمایت از اسرائیل غاصب و تبلیغ برای این رژیم فاسق میباشد.
ادامه مطلب را در “بصیرت بسیجی” ببینید.
یا علی
mer30
سلام
واقعا وب پرمحتوایی دارید من چند بار مطالب وب شما را خوانده ام و استقاده کردم
اگه وقت کردی به من یه سر بزن. اگه جا داری وب منم لینک کن.
بسم الله/ سال نو مبارک.
انشاءالله که امسال، سال همت مضاعف و کار مضاعف همه ما باشد.
جای شما خالی لحظه تحویل سال ما با شهید علم الهدی آغاز شد.
انشاءالله که رهروشان باشیم.
اللهم عجل لولیک الفرج. یا حق
سلام حسین جان
رو بهت تبریک میگم.موفق و پیروز باشی
روز جمهوری اسلامی ایران
سلام،
وبلاگت رو که می خوانم یاد این بیت می افتم:
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
شما چرا همه را با یک چوب می زنی؟ در فیلم اخراجی ها نگفت که همه ی جبهه ای ها لات بودند بعد عوض شدند که! اتفاقا نشون می داد این لات و لوت ها در ابتدا چقدر با فضای عمومی جبهه بیگانه بودند و بعد تغییر کردند. واقعا اعتقاد دارم جبهه این خاصیت را داشت. همین الان اردوهای راهیان نور هم همین خاصیت را دارد. خود من پارسال که به اردوی راهیان نور رفتم چنان منقلب شدم که تمام زندگی ام را تغییر دادم و نگاهم به زندگی طور دیگری شد. این خاصیت جبهه است و افراد مخلصی که حماسه ی دفاع مقدس را ساختند.
خیلی گلی حسین جون ولی خواهشا بگو چرا تحویلمون نمیگیری ؟نکنه دیگه ما را به عنوان بسیجی قبول نداری؟
قصه نخور. بزودی آفیس و خط و تلفن و کامپیوتر و منشی و … بهت میدن. سپاه میاد ۵۰۰۰ تا ۵۰۰۰ تا مجلتو میخره. تا شماره ۱۰ رو هم پیش خرید میکنه. کم کم تعارف یک پست تو سازمان جوانان یا ارشاد. کم کمک مختصر بودجه ای میاد زیردستت. باید خرجش کنی.
خودت نمیفهمی چی شد. یهو خودتو و خانوادتو میبینی که تو یه خونه ۲۰۰ ، ۳۰۰ متری ساکن هستین. خودتو توجیه میکنی که عیب نداره ما مستاجریم! رفاه خوبه. باعث میشه آدم راحت تر کار کنه و فکرش حرکت کنه…
سلام
به واقع اوینی روایت فتح می کرد ….
تاریخ نوشته رو نگاه کنید!
خیلی قبل تر هشدار به ما داده بودن و ما…
http://www.ketabnews.com/detail-2492–1.html
به قول مرحوم آقاسی به روح دو مرتضی صلوات
مرتضی مطهری
مرتضی آوینی
سبیل نیچه ای را خوب آمدی
من از جنگ تحمیلی چیز زیادی نمیدونم
آخه جنگ انقدر وسیع بود که با چندتا کتاب چیز زیادی در نمیاد!
اما آوینی خیلی مخلص بود، اینو میدونم
اگه نبود تو “فکه” رو مین نمیرفت
هرکسی لیاقت نداره تو “فکه” شهید بشه
به قول آقا اون “سید”ه
“سید شهیدان”
“سید شهیدان اهل قلم”
چه مقامی!
دو روزی هس تصمیم جدی گرفتم برم کتاباشو بخونم
خدا خیرت بده رزمنده!
با سلام و احترام
خواستم تعریف کنم و به به – چه چه گویم …
دیدم … چه فایده … چه سودی دارد تعریف کردنهای ما …
خواستم نقدی منم و ادای رو شنفکران را در بیاورم …
خنده ام گرقت … این کاره نیستم …
فقط .. امروز که به پیش آقا مرتضی می روم … سلامی و صلواتی به جای شما می دهم …
شاید شما بهانه ای شوید و نگاهی هم بر ما بیاندازد ..
راستی .. با مطلبی تحت عنوان .. حالا که همه اهل دردند … ما هم دردمندیم ..
آه … چقدر خوشحال می شوم … نظری بدهید
عالی بود داداش حسین
خیلی دعات مکنم
راستی این بالا یکی قدقد کرده

پرسپولیس سرور اس- تق- لاله
پرسپولیس قهرمان میشه خدا میدونه که حقشه
به لطف یزدان و بچه ها پرسپولیس قهرمان میشه
پرسسسسسسسسسسسسسسسسسسپولیسسسسسسسسسسس
قهرمان میشه
ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ماشاالله – حزب الله
سیلویا والریو” دختر ۱۸ ساله ایتالیایی و مولف کتاب “یک روزی یک رییس جمهوری است ؛وی”محمود احمدی نژاد” رییس جمهوری ایران را تنها مرد واقعی در عرصه جهانی دانسته است.
نویسنده ایتالیایی این کتاب در گفت وگو با خبرگزاری رسمی ایتالیا (آنسا) گفت: احمدی نژاد تنها مرد روی زمین است، چرا که او هزاران فرسنگ به دور از هر نوع مد، پوچی و خودبینی است.
وی افزود: می خواهم با احمدی نژاد رییس جمهوری ایران ازدواج کنم. احمدی نژاد چیز کمی نیست، او یک نوآور و مبدع در عصر ما است. او هولوکاست را نفی کرده و به فکر استفاده از انرژی هسته ای است. وی اپوزیسیون را خاموش و آمریکا را تهدید می کند.
این نویسنده ایتالیایی، گفت: البته او به زنان اجازه نمی دهد تا حجاب خود را بردارند، اما این به هیچ وجه یک مساله نیست. چرا زنان ایرانی آنقدر علاقه دارند تبدیل به زنان غربی شوند؟ شاید آنها دوست دارند تبدیل به مدیرانی شوند که زندگی خود را از شرکتی به شرکت دیگر گذرانده و خود را به خاطر سفرهای متعدد به خارج از کشور غیر جذاب می کنند.
وی افزود: برخی ها عقیده دارند که رهایی از قید و بندها تنها به مشکلات آنها می افزاید، اما این افراد آنقدر صادق نیستند تا این موضوع را اذعان کنند.
وی گفت: من هیچ گرایش سیاسی به چپ و راست ندارم، ولی به نظر من رییس جمهوری ایران واقعا تنها فردی است که رفتار او فراتر از نظم سیاسی حاکم بر جهان است .
کتاب ۸۱ صفحه ای “یک روزی یک رییس جمهوری بود” در کتابفروشی های سراسر ایتالیا به قیمت ۹ یورو عرضه شده است.
در همین باره سایت شفاف ، با نقد خبر حقیقت نیوز نوشت:
معلوم نیست انتشار چنین گزارشی از یک دختر ۱۸ ساله ایتالیایی چه سودی می تواند برای رئیس جمهوری داشته باشد که اساساً نیازی به چنین تعریف و تمجیدها ندارد .
دکتر احمدی نژاد یک رئیس جمهور مسلمان در یک کشور مسلمان است و اگر کسی در آن سوی دنیا بخواهد از وی تمجید کند باید بر اساس ویژگی های مثبت وی باشد که البته در این گزارش به این ویژگی های مثبت نیز اشاره شده است

http://www.news.niksalehi.com/view/دختر%۲۰ایتالیایی%۲۰:%۲۰احمدی%۲۰نژاد%۲۰تنها%۲۰مرد%۲۰واقعی%۲۰در%۲۰جهان+عکس.php
الهی قربون احمدی نژاد برم من که همه دنیا شیفتش هستن
فداش شم الهی
منم عاشق حسین صفار هرندی هستم




هم حسین صفار هرندی و هم لنکرانی وزیر بهداشت سابق که بنظرم از خلوص و انسانیت هیچی کم ندارن
لنکرانی عزیز دل منه
احمدی نباید لنکرانی را عوض میکرد
هی گفتم احمدی یادت باشه – لنکرانی باید باشه
به خرجش نرفت که نرفت
عیب نداره
مرتضـی آویـنی:
«چه روزگار شگفتی! چه روزگار شگفتی! پیروزی های ظاهری را رها کن که فتح حقیقی اینجاست… آری، به راستی صراط مستقیم، که نه شرقی است و نه غربی، از متن جهنّم میگذرد، جهنّمی که با دست اغواشدگان شیاطین بر کُرۀ زمین بر پاشده است. شیاطین می دانند که اگر به ما اجازۀ رشد بدهند، سیر آیندۀ تاریخ جهان از کف اختیارشان خارج خواهد شد و دیری نخواهد پایید که جهان از فریاد حق طلبانۀ همۀ مستضعفین و محرومین پُر خواهد گشت. این تقدیر محتومی است که دیر یا زود، چه آنان بخواهند و چه آنان نخواهند، روی خواهد نمود. دل خوش دار که گلستان ملّت ها رُخ نموده است. هر کس به پیامبر اسلام گرویده، مأموریت ِاستقامت دارد.» (کتاب گنجینه آسمانی(گفتار ِمتن ِفیلم های روایت فتح)؛ ص۳۱۲ و ۳۱۳)
با سلام
سال نو را به شما و همه سربازان ولایت تبریک عرض می کنم.
بنده شما را از وبلاگ اقای پیام فضلی شناختم و بسیار خوشحال هستم که با چنین انسان فهیم و ارزشمندی اشنا شدم.
نوشته های شما در هر دل پاکی اثر می کند و باعث بیداری می شود.
نوشته های شما افراد با بصیرت را محزون و افراد بی بصیرت را در فکر فرو می برد.
من برخود لازم می دانم که یا انتشار نوشته های شما به هر نحو شخصیت شما و افکارتان را به دیگران معرفی کنم به همین جهت تصمیم گرفنه ام که نوشته های شما را در وبلاگم قرار دهم و همچنین باچاپ آن ها در هفته نامه ها و ماهنامه هایی که گاها در ان فعالیت می کنم شما و افکارتان را به دیگران معرفی کنم.
البته همه این نوشته ها با اسم خودتان منتشر خواهد شد.
افرادی که مثل من قلم های ضعیفی دارند و نمی توانند مطالب تاثیر گزاری مثل شما بنویسند باید با ترویج مطالب خوب شما وظیفه انقلابی خود را انجام دهند
در ضمن وبلاگ شما در لیست پیوندهای وبلاگ من قرار گرفت
سلام برادر حسین
انصافا که حرف دل مرا زدی
هم در مورد سید مرتضی و هم در مورد اخراجی ها
عجب سخنگویی پیدا کرده ایم حرف دلمان را میخواند و به بهترین روش بیان میکند بی منت و بی مزد اجرت با سیدالشهدا(ع)
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
التماس دعا و خدانگهدار
ما هم تو را دعا میکنیم اگر قابل باشیم
شادی روح شهدا صلوات
یا حق
با مطلبی با عنوان”جمهوری اسلامی” به روزم حتما سر بزنید.
امام خامنه ای:جمهوری اسلامی، از لحاظ معنای تحت اللفظی، بر دو پایه استوار است: یکی جمهور مردم؛ یعنی آحاد مردم و جمعیت کشور. اینها هستند که امر اداره ی کشور و تشکیلات دولتی و مدیریت کشور را تعیین می کنند. و دیگری اسلامی؛ یعنی این حرکت مردم، بر پایه ی تفکر اسلام و شریعت اسلامی است…
ادامه مطلب را در وبلاگ بخوانید
آقا حسین شما در این پست به انتقاد از اخراجی ها پرداخته اید!ابهامی در ذهن من است.من با شناختی که از شخص رهبری دارم بعید می دانم هرکسی غیر از مسعود ده نمکی اخراجی ها را ساخته بود رهبری اینطور منفعلانه با این فیلم برخورد می کرد.به یقین در دیدار با هنرمندان اگه شده یه جمله کوتاه هم در نقد این فیلم می گفت!ولی ایشان این کار را نکرد!شاید چندان هم از این کار ناراضی نبود!همین خود شما!اگر اخراجی ها را کس دیگری ساخته بود یعنی یک کارگردان کرواتی بجای اینکه اینقدر منفعلانه در یکی از نوشته هایتان آنرا نقد کنید چنان بلائی سرش می آوردید که مرغای آسمون به حالش گریه کنند!همین فیلم مارمولک!اصلا نگذاشتند تا آخر روی پرده باقی بماند!
دوست گرامی سلام ضمن تبریک سال نو ازتون دعوت میکنم شما نیز به وبلاگ من یه سر بزنین ودر صورت تمایل به تبادل لینک حتما برام کامنت بذارین .
سلام .باز هم عیدتون مبارک .مطلب جالبی بود
سلام حسین جان
خسته نباشی
یک لطفی کن وقتی مجله چاپ شد بگو کجا تهیه کنیم
آخه من دربه در دنبال مجله هابیل و پلاک هشت بودم پیدا نکردم میخوام اینم مثل اونا نشه
فی امان الله
علیرغم اینکه در اخراجی ها سعی شده بود واقعیتها رو نشون بدن و نسل جنگ رو با نسل حاضر آشتی بدن ولی واقعیات رو به طور دیگری نشون دادند و ارزش و حرمت جنگ رو پاییین اوردند ، فقط به این قیمت که طرفداران بیشتری پیدا کنند
در هشت و نه خود مانده ایم ولی همچنان در انتظار نه و دهیم یم
ادامه فتنه گری مسجد قبایی ها وتسامح مسئولین
http://hizbollah.mihanblog.com/
سلام
با اجازه لینکتون کردم .
سر بزنید خوشحال میشم
پاینده باد تا ظهور مهدی(عج)
استقلال – ازادی – جمهوری اسلامی
سلام راستی زیارتتون قبول
امروز تو حرم خانم صداتون کردن فهمیدم قمید
یه سر به میلاتون بزنید اگه میشه
یاد پنج شنبه شب های پر از روایت فتح به خیر. واقعا یادش بخیر! چقدر جاش خالیه!
به مناسبت ۱۲ فروردین سالروز تولد سردار خیبر
نامه ی یک وبلاگ نویس به محمد ابراهیم همت
سرباز می خواهیم؛ سرباز .
سلام.
حسین آقای عزیز.
نوشته هایت به حق هرکدام عرصه ی رویارویی با عافیت طلبان بی درد است و هرکلمه اش عملیاتی است در مقابل کاخ نشینان مرفه.
حضورتان در تلنگرخانه باعث مباهات همه ی دوستان تلنگری ام خواهد بود.
با مطلبی تحت عنوان :
“انقلاب میراث محرومان است نه شما کاخ نشینان”
بروزم.
به امید دیدار.
یا حق.
حاج حسین
دلمون خوش بود توی سایت مینویسی الان برای ما آدرس مجله رو میدی؟
مرد مومن من مجله رو از کجا بیارم؟ ما که از ایران دوریم چطوری میتونیم این “نه ده” شما را گیر بیاریم؟
به نام خدا
با سلام
مدتی نوشته ها تون رو می خوندم
با اجازه با افتخار لینک شدید
یا علی
نوشتیم “احمدی نژاد” اما خوانده شد “مشایی”! ؟؟؟
با همه احترامی که برات قائلم ولی این حرفت یعنی چی؟یعنی دکتر باید ما رو چیکار میکرد(ما هم خیلی برای دکتر تلاش کردیم) !!!مگه ما به خاطر کسی اینکار ها رو انجام دادیم که حالا چون دکتر به مشایی اعتماد داره ناراحت بشیم
حالا زیاد ناراحت نباش در دوره بعد می نویسیم مشایی که خوانده میشه احمدی نژاد!
سلام
.
.
.
.
.
.
والسلام
سلام بازم مثل همیشه عالی بود.
مواظب باش اسم آوینی۲رو از مجله نه ده سانسور نکنند!!
http://u313.blogfa.com/post-174.aspx
فتنه ای بسیار بزرگ در راه است ، همه به هوش باشیم!
فتنه ای بسیار بزرگ در راه است ، همه به هوش باشیم!
http://u313.blogfa.com/post-174.aspx
اگه ما بخواهیم روایت فتح ببینیم باید چه کسی رو ببینیم !!!!!! ضرغام کجایی !!!!!!
تت
سلام. دعا میخوام.
بابا مریضه
دعاش میکنید
سلام
مطالبتون واقعا عالی هستن
ای کاش در مورد کالاهای حامی اسرائیل و ورود آنها به ایران هم مطلبی بنویسید
فکر کنم ما در کشت و کشتار مردم فلستین نقش بسزایی داریم
لینک زیر رو حتما ببینید
http://www.bypelak.blogfa.com/post-121.aspx
باید کاری کرد
سلام بر حسین آقای عزیز
مثل همیشه خوب و موثر بود،انشاالله که خدا برای اسلام و حکومت اسلامی نگهت داره و عاقبتتو بخیر کنه.
من یک کار تحقیقی رو شروع کردم روی صحیفه امام،و دارم مطالبی رو که به موضوعات روز مربوط هستش رو جدا میکنم و با منبع میذارم رو وبلاگ،که دوستانی مثل شما که میخوان کار فرهنگی بکنن به عنوان منبع استفاده کنند.اگه افتخار بدبد و سری بزنید و نظر بدید در جهت بهبود کار ممنون میشم.
لینکش تو وبلاگم هست به نام “خمینی کیست؟” این هم لینک مستقیمش:
http://www.khomeinikist.persianblog.ir
التماس دعا حسین آقا
یا من زیادی آرمانگرا هستم یا متولیان آثار شهید آوینی زیادی بی غیرت٬از یکی از این دو حالت خارج نیست!!!

میگم یکی از درسهای کتاب ادبیات کلاس اول دبیرستان راجع به سید شهیدان اهل قلم بود٬هنوزم هست؟یا اونم وارث پیدا کرد؟
خیر دنیا و آخرت رو ببینی حسین قدیانی جان!جواب سوال کامنت ۲ تا پست قبل رو اینجا گرفتم.
ایشالله نه ده و راه گیر منم بیاد٬بلند بگو آمین
سلام آقای قدیانی
آقا همه شما رو لینک کردند حتی تو سایتهای …
فکر کردم باید آدم خفنی باشی گفتم یه سر بهت بزنم.
مصاحبه ات با مجله راه هم باهال بود. اصلاً شغلی به اسم نویسندگی و روزنامه نگاری وجود دارد که شما مشغول آن باشی. بگذریم …
گفته بودید: “سبزهایی که به من فحش دادند”: سبزها نباید به شما فحش می دادند. یک سبز واقعی (۹۹٫۵ درصدشون) هیچ وقت فحش نمی دهد.
بعضی وقتا شماها رو که می بینم حیفم میاد از این که …
نکنه شماها عوض شدین یا ما عوض شدیم. آخه من خودمم بسیجی بودم. یه مدت طولانی.
خدا همه ما رو به راه راست هدایت کنه
سلام حسین آقا
شما هر روز یه مطلب جدید میذارین و عطش ما رو بیشتر می کنین. خدا خیرتون بده . همه را هم از دست این موسسات تنظیم نشر آثار نجات بده . یاعلی.
پیامکهای دوران ظهور
http://www.Szohoor.mihanblog.com
لطفا اطلاع رسانی کنید
برادر حسن خیلی عالی بود
در هر کوی و برزن این مرز و خاک یکی با دلی داغ ز قتل حسین هست که میخواد عمار باشه تا اشعری ها حکم به عزل علی ندند و اموی ها حسین را به مسلخ نکشانند
از کوی عمار در خط مقدم مزاحم شدم اگه دوست داشتید برام نیرو بفرستید می توانید من را با عنوان کوی عمار بی سیم بزنید
ٍسلام بر حسین!
سال نو مبارک
با اجازه شما رو لینک کردم تا بقیه هم استفاده کنند
یا علی
از همراهان شهید آوینی فقط”سعید قاسمی”را می شناسم.
و بقیه کسانی که درموردشان گفتید نمی شناسم.(به خاطر کم اطلاعی ام)و برایم مبهم است.
تصمیم داریم اگه بشود در دانشگاه یادواره ای برگزار کنیم. دعا کنید بشود.
….یاد فکه افتادم…یاد رمل هایش …از مکان های عجیب دنیاست.
یا حق
سلام برادر
لینک شدید
منتظر نظرات شما هستم
یا علی
بسیار عالی بود.
حدارا شکر یکی پیدا شد شهید آوینی را فقط یک کارگردان ندید و به او به منظر یک متفکر ولایی نگاه کرد .آقای قدیانی برای سید مرتضی بیشتر بنویس که خیلی غریبه
سلام حسین آقا جان.
یه متن کوتاه دیگه نوشتم عزیزم.
سر بزن .خب؟
بوس
سلام اخوی
یه چیزی یادت رفت
آفا پای تابوت یه شهید دیگه هم سوخت ! زانو زد و تابوت چوبیشو بوسید !
اونم صیاد دل آقا بود . شهید صیاد!
عجیبش اینه که هردوشون فروردین ، تو اولین ماه بهار ! و روز شهادتشون هم چه به هم نزدیک و چسبیده ! ۲۰ و ۲۱ فروردین !
دوباره حقیر و به گذشته بردی !
یاد نامه ی سید به شهید رضا مرادی افتادم !
اگه نخوندی بخون ! اگه هم که خوندی دوباره بخون ! روایت خون دل که میگفتی همینه !
یا علی
بنا بر اساس آخرین خبرهای خبرگزاری های داخلی وبین المللی در یک درگیری در زیر زمین چاپ خانه علی کروبی در شهر کرج شیخ مهدی کروبی بشدت مجروح وقبل از رسیدن به بیمارستان در گذشت.
در یک بیانیه صادره از سوی جبهه اصلاحات فردا ۱۳/۰۱/۱۳۸۹ را نقطه عطف مبارزات برحق مردمی و روز بزرگداشت شیخ اصلاحات نامگزاری شد.
مهندس میر حسین موسوی رهبر جنبش اعتراضی سبز در بیانیه شماره ۲۲ خود ضمن پای بندی به خواسته های جنبش اعتراضی ایران همیشه سبز این ضایعه ی بزرگ را به رهبران جبهه اصلاحات تسلیت گفته وکودتاگران ۲۲ خرداد را مسئول این فاجعه می داند.
ما هم به نوبه خود این ضایعه جبران ناپذیر را به مردم مبارز وسبز اندیش ایران سربلند وسر سبز تبریک وتسلیت می گوییم.
سلام قدیانی عزیز…
کاش به آن مادر شهید بگوئی برای قلم ما هم دعا کند؛
اصلا چرا تو خود دعا نمیکنی؟ تا مثل تو بکوبیم بر سینهی کاغذ و از حقیقت جانگدازی بگوئیم که این روزها هرکس مرد گفتنش نیست و کمی جگر میخواهد، و مرد میدان کم پیدا میشود در این روزهای سرد…
هنوز خاک گرم جنوب، از سر و صورتمان پاک نشده؛ هنوز نوای شلمچه در گوشمان مینوازد؛ هنوز غربت دوکوهه پیش چشممان است و هنوز طلائیه رعشه بر دستانمان میافکند…
از مرتضی گفتی، قلب پاره پارهی مان را خونتر کردی…
اجرت با شهدا؛ خدا قوت اخوی…
یاعلی../
ایولتمکم الله!!
سلام حاجی خداقوت
ان شاالله به طرز فجیعی شهید بشی
به نام خدای آقام سید علی
جناب قدیانی سرباز ولایت سلام…… خدا قوت بسیجی
چقدر زیبا نگاشته ای …. آقا مرتضی حقیقتا گمنام هستن….
اما در مورد اخراجی ها کمی بی انصافی کردید …. به نظر من جبهه کارخانه انسان سازی بود و این باعث افتخارمونه که همه در جبهه اسلام به انسانیت دست یافتند
همه اونهایی که جبهه رفتند فرشته نبودند انسان بودند که قبلا ممکن بود خیلی اشتباه هم کرده باشن اما خلوص جبهه, صفای جبهه , ایمان بچه های جبهه همه رو یکرنگ و خالص کرد…
برادر قدیانی من همیشه دل نوشته هاتون رو تحسین می کردم و تحسین خواهم کرد
اما با این حرفتون در مورد اخراجی ها موافق نیستم
سلام
شکایت قوه ی قضاییه از بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی امیر کبیر!
http://ghorbat21.blogfa.com/post-9.aspx
سلام علیکم
خوب از خون پدرت ارتزاق می کنی
خوشمزس نه؟
اگر پدرت شهید نشده بود چه غلطی می تونستی بکنی ؟
با ایول داااش
لینک کردم حاجی
یا زهرا مدد
سلام دلاور
هرروزمیام ومطلبات رو می خونم ومیرم.
همه حرفاومیگن وخیلی قشنگ نظر میدن.ولی بعضی از مطالباتون بد جور دل و می سوزونه اینم از اون نوعش بود .چون ارادت خاصی به سید مرتضی دارم دلم نیومدازتون تشکر نکنم.خداخیرتون بده.
راستی لحظه تحویل سال کنار شهدا ی گمنام دعاگوتون بودم انشالله خدا به شما هم جزای خیر بده.
ببخشید اگه براتون امکان داره میشه بفرمایید که پدر بزرگوارتون دقیقا درکدام ردیف وشماره قطعه ۲۶ ارامیده اند که انشالله میریم اونجا بتونیم ارض ادب کنیم.
التماس دعا
سلام حسین،
چندتا نکته:
یک) هرچی که بتونی عبارتهای قابلِ پرداخت و خاص رو از گیومه و بولدلودن خارج کنی و به ذهنِ مخاطب بسپری و تو فهوای متنت بگنجونیشون طوری که بیرونزده نباشن، بهتره.
دو)
پیروِ عموم متنِ بالایی، اگه بتونی این جملاتِ قابلِ پرداخت رو بیشتر تبدیل به جملاتِ نو تازه بکنی بهتره و یهجورایی یعنی اگه کنتراستِ بینِ این تضادهای کلامی رو به حداقل برسونی.. و مراقب هم باشی که به سبکِ اخراجیهاییسم دچار نشن که ممزوجی از چیزهای ذهنآشنای قدیمی باشند و تنها تفاوتشون این باشه که همه توی یک متن اومدن. بیشتر سعی کن با این مفاهیم دیگرگونه کاری کنی…
–
ایندست مطالب حتما بهتر از طنزهاییست که فاخر نیستند حسین!
ادامه بده، یاعلی
اقا حسین عاشقتم
سلام.از کجا میشه مجله رو تهیه کرد؟
استاد مطهری: “سیزده بدر” واقعی ما این است که از خانه های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم.
اینم به مناسبت سیزده بدری که نه من رفتم نه تو و نه خیلی های دیگه. امیدوارم اون واقعی رو البته بریم به مدد مولا.!
سلام سال نو مبارک
اگر اهل تفحص شهدا هستید , بسم الله…
سال خوبی را برایتان آرزو مندم
کریلا ببینمتان
یا علی
سلام
نمی دونم چرا خون اخراجی ها به خون من نمی خوره که ازش خون بگیرم؟؟!!
آوینی: زمین مهبط است نه خانه ی وصل . در اینجا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بیقراری . زمین معبر است و نه مقر …..
غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمیکند و اهل صدق را طوعاً یا کرهاً از اهل کذب تمیز میدهد.
شهید سیّد مرتضی آوینی
سلام برادر
وبلاگ بسیار عالی و پر محتوایی داری
اگر با تبادل لینک و لوگو موافقی خبرم کن
من منتظر نظرتون هستم
التماس دعا
سال پیش این موقع مکه بودم.امسال فکه
مکه یا فکه فرقی نمی کند تو بگو عشق آباد
ودلی که جاماند جایی در بین رمل های فکه
منم مثل حسین آقا فرزند شهیدم
اصلا منم از خون پدرم ارتزاق میکنم
همه ی مردم ایران از خون پدران ما ارتزاق میکنند
حتی خود تو
که اگر نبودند اکبر قدیانی ها و محمد علی نوروزی ها و غیره و غیره امروز نه ایرانی بود و نه تو ایرانی
من و حسین و همه ی فرزندان شهدا به پدرامون افتخار میکنیم و عقیده داریم که هر چی که داریم به برکت خون پدرانمون هست
ما از پدارنمان با افتخار یاد میکنیم
شما چی؟
(تا موقعی که توهین نکرده بودین قصد توهین نداشتم)
هشدار:به علت ریزش خواص ، جاده انقلاب از محور اصحاب امام مسدود است ؛لطفا از بزرگراه رهبری حرکت کنید!
می ترسم از اون روزی که بخوان صیادی ها و کاظمی ها هم حرفی بزنن
بسم رب الحسین
سلام
من لینکت کردم برادر
طلبه بودی یا بلینک ما رو
یا علی مدد
من دلم می گوید ….
دلم میگه که ظهورش خیلی نزدیکه
اگر خدا بخواهد
مظلومیت آقا سید مرتضی آوینی
فکر کنم پاییز ۱۳۷۱ بود، ولی هنوز آتش حمله ها آن چنان پر حجم نشده بود.
هنوز حاج آقا “زم” – رئیس آن روز پالایشگاه و حوزه هنری و میلیاردر و قهوه خانه دار و … امروز – آوینی را از حوزه هنری اخراج نکرده بود.
هنوز روزنامه “سه قطره خون” مسیح – مثلا روزنامه جمهوری اسلامی – دست به تکفیر سید نزده بود و به هزار و یک اسم و عنوان، علیه او بیانیه صادر نمی کرد.
هنوز قهرمان رالی کامیون رانی کانادا “محمد هاشمی رفسنجانی بهرمانی” رئیس وقت جعبه جادو، هنوز دستور ممنوعیت پخش روایت فتح و بخصوص صدای او را از تلویزیون، نداده بود.
متن کامل در “خاطرات جبهه:
http://www.davodabadi.persianblog.ir
برایم مایه خوشحالی است که “حمید داود آبادی” عزیز و همسنگر خوب ستاره ها برایم نظر می گذارد. حتما این متن را خواهم خواند. ما به شما عزیزان رزمنده زندگی مان را بدهکاریم. آقای داود آبادی! انتقاد من از برادر خودم و شما آقا مسعود دهنمکی هرگز نافی زحمات و خدمات این بزرگوار در عرصه فرهنگ نیست. حتی من منکر نقاط قوت این فیلم (اخراجی ها) و منکر ارزشی بودن آقا مسعود نیستم. امیدوارم دهنمکی عزیز هم بداند که بارها از ایشان تقدیر کرده ام و حق انتقاد هم برایم محفوظ است. من اما با وجود این نقد هرگز یک تار موی برادران متعهد و غیوری مثل شما و آقا مسعود را به دنیایی نمی فروشم. دوست دارم این کامنت را به دهنمکی عزیز نشان بدهید. والسلام!
واقعا عالی بود
اقای قدیانی انشاالله مجله تون کی در می یاد . مردیم انقدر صبر کردیم
سلام
علت غیاب سید شهیدان اهل قلم در تیتراژ انتخاب خود او بود. گذشته از اینکه برنامهی روایت فتح تیتراژی هم نداشت اصولا.
زنده باشید
در مجمر نمرود
در زاویه استخوان زکریا
ودر صدف مروارید محمدی
فریاد غلتانی شدیم
و از سکوت
تبری جستیم!
سید حسن حسینی
وقتی بصیرت نباشد لات و لوتی با هم اشتباه می شوند…
…..
سال نو مبارک. انشالله این سال هم عمارگونه رهبری عزیز را یاری دهید
یا حق
ممنون.نوشته هایتان واقعا عالی ست.
سلام
فکر کنم ان نتیجه اخراجی ها دیدن بود .
یا علی
اون ور کامنت گذاشتم، چون هنوز اینجا رو نخونده بودم. حالا که اینجا رو خوندم ، دلم نیومد همینجوری برم.
.
خدا قوت. خدا قوت. خدا قوت.
.
.
بنفسی انت خامنه ای
سلام آقای قدیانی
مجله ( نه ده) را از کجا می توانیم تهیه کنیم؟؟؟؟؟؟؟
افتخار میدید لینکتون کنیم؟
براستی که عمار رهبری
الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر
این عمار؟
عالی بود.