به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
سلام…
چندم؟؟؟؟؟
بسم سلام
عالی بود داداش تشکر
همین چند ماه پیش بود که ۴ تن از تروریست های محارب در حال بمب گذاری توسط یلان دریادل اطلاعاتی ایران دستگیر شدند و به چوبه اعدام سپرده شدند بلافاصله بعد از این جریان سران فتنه زرت و زرت بیانیه صادر کردند که وامصیبتا جمهوری اسلامی دارد جوانان خداجو را از دم تیغ می گذراند . و حال
جالب است خفه خون گرفتگی سران فتنه در صدور بیانیه و چه زیبا یکی از دوستان تیتر زده بود که ” موسوی منتظر بیانیه هستیم !”
البته شاید بعد از این همه اقتدار امنیتی نظام ، دل منافقین جدید با این انفجار خنک هم شده باشد و بگوید آخیییش دیدی گفتیم سیاست های دولت اشتباه است !!!!
ضمنا از شیخ بیسواد کسی انتظار صدور بیانیه ندارد چون کروبی را ولش کنی کمربند انتحاری به خود می بندد و میان مردم می رود و صد البته از آنجایی که جرات انفجار را ندارد فوری ادعا می کند به او تجاوز شده و از انفجار طفره می رود.
به یقین در این قضیه فتنه گران یکی از مقصران اصلی هستند که هزاران دلیل برای اثبات این تقصیر آنها وجود دارد . به خاک و خون کشیدن زنان و فرزندان کار دشواری نیست ولی تصاویر دلخراش این قضیه برای همیشه تاریخ لکه ننگی خواهد بود بر کارنامه سیاه سران فتنه.
زیبا بود مثل همیشه.رسیدن بخیر. زیارت قبول.
ریغو که از طبقه منفی ۷ جهنم صحبت میکرد با انتقاد از جنس هیزمهای دوزخ، رفتار ملائکه با جهنمیان را تبعیضآمیز خواند…
.
.
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باحال بود..
ســــــلام
عالی بود
موفق باشین
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام قولا من رب الرحیم
زنده باد داداش حسین خودمان
سلام
حاج حسین دمت گرم قشنگ بود…
ببین به میثم سفارش من رو می کنی؟
یه طرح خواستم واسه نمایشگاه بزنه دیگه جواب نداد…
سلام.
ریغو خطاب به قابیل گفت: زودتر به جهنم برگرد که اینجا جای تو خیلی سبز اموی است!
داداش حسین عالی بود . خیلی خیلـــی ممنون . 🙂
با حال بود داداش ، دمت گرم ، فقط چرا قلت نداشت ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
داداش حسین: حالا ما یه بار بدون غلط نوشتیمها!
سلام
از وسط اول
سلام آقای قدیانی زیارتتون قبول من نمی دونستم شما برگشتین ,در هر صورت ازدیدن مطالب جدید توی سایت که نشون از بازگشت شما از مکه مکرمه رو میده واقعا خوشحال شدم به حدی که هنوز مطلبتون رو نخوندم و قصد دارم که بخونم در ضمن باید بگم من طی یک مسافرت کمتراز۱ روز به مشهد و زیارت امام رضا(ع)رفتم و ۲/۳ زمان سفر رو تو راه بودیم اما با این وقت کم برای شما و بچه های اینجا خیلی دعا کردم امیدوارم شما هم از ما قطعه ۲۶ها یادی کرده باشین .
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما ( منظورم شمایید داداشی)
سلام اقای قدیانی.مثل همیشه عالی بود.چشم ما باز به نوشته های شما روشن شد.کی منتظر دیدن سفر نامه پر بار شما باشیم؟
داداش حسین: به امید خدا تا اواخر ماه آینده تمام می شود. روزی ۵ ساعت دارم برای این سفر نامه کار می کنم.
سلام اقای قدیانی.چشم ما باز به نوشته های شما روشن شد.کی منتظر دیدن سفر نامه پر بار شما باشیم؟
غلام غلط قلمتیم داداش!
در این همایش ریغو مسئولیت ربودن شهرام امیری را به گردن گرفت
شیخ ادعا کرد به شما عرض می کنم که در جهنم به ریغو تجاوز شد
و عایشه گفت اگر قابیل نیامد به همراه ریغو بریزید تو خیابان شهید هابیل شمالی
خانم دانشمند فرمودند چون ریغو داماد آدم نیست پس نباید به او رای داد
سلام علیکم
من نمیدونم چرا اینقدر مجلس هشتم عجیبه وقتی دولت و شخص ریاست محترم جمهور تصمیم به تداوم غنی سازی دارند مجلس مصوبه میده و دولت را ملزم به تداوم غنی سازی میکنه نمی دونم شاید مجلس میخواهد بگه که افتخارات هسته ای که در این چند ساله بدست آمده کار ما بوده و ما دولت را وادار به اتخاذ این خط مشی کردیم
مجلس هشتم اگر این همه ادعاش میشه مصوبه ای بده و قوه قضاییه را ملزم به محاکمه سریع سران فتنه و حامیان اصلاح طلب و اصول گرا یشان کند تا اینقدر راست راست تو ایران نگردند
داداش این آخریو خوب اومدی
وقتی شما نبودید این چند نفر کلی از شما و ما انتقاد کردند
نمیدونم الان کجان تا بیان و با خود شما بحث کنن
ما هم ترجیح دادیم تا شما نیومدین حرفی نزنیم
البته اتهاماتی که به بچه وارد شد نزد خدا ثبت خواهد شد
والبته
ایشون ظاهراً طی پستی از همه بچه های قطعه ۲۶ عذرخواهی کردند
ولی ای کاش اون چندتا پست را که در خصوص رفتارهای ما و شما بود را حذف نمی کردند
به هر حال انشاءالله به راه راست هدایت بشن
سلام داداش جونم
غلط کرده کسی به ستاره های روز و شب حضرت ماه چپ چپ نگاه کنه
چشم همشون کور
هر کس به ولایت علی شک دارد با مادر خویش در میان بگذارد
یا علی
جناب حافظ می فرماید:
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
اونایی که ما رو به چیزهایی متهم میکنن که لیاقت خودشونه ، هفتصد سال پیش حافظ براشون نماز میت برپا کرده!!!!!
عشق الحسین حرارة فی قلوب المومن
ما اینجا به عشق خورشید بن خورشید و ماه آسمون خودمون میایم.
به کوری چشم اوناییکه نمیتونن مهربونی ما رو با هم ببینن!!!!
ریغو خطاب به قابیل گفت: زودتر به جهنم برگرد که اینجا جای تو خیلی سبز اموی است!
عالی مثل همیشه دست مریزاد حاجی!
بسمه تعالی
با سلام
خوشحال میشوم سری به وبلاگ تازه افتتاح شده و البته پربار (!!!) اینجانب بزنید
http://amirassi.blogfa.com
متشکرم
سلام اخوی
متن که مثل همیشه عالی بود
اما من خیلی از اون چند خط قرمز رنگ کیف کردم
فقط خواستم بگم اینجا هم جریان تولی و تبری به راهه و هر کس به ستاره ها بی ربط بگه جایی توی وبلاگای ما نداره
اینجا من همه خواهران بسیجی خود را مثل خواهران خودم دوست دارم و همه برادران بسیجی خود را مثل برادر خودم.
این آرزو را هم عده ای به گور ببرند که با حمله به خواهران و برادران “قطعه ۲۶″ وبلاگشان پر بیننده شود.
بنازم غیرت حیدری و کیاست داداش حسینُ 🙂 تا کور شود هر آنکه نتواند دید…
به افتخار داداش بفرست صلوات قشنگه رو:اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
سلام
اتیش کردید دوباره چه اتیش کردنی
خیلی عالی بود این گزارش از جمع ریغوها!
“به امید خدا تا اواخر ماه آینده تمام می شود. روزی ۵ ساعت دارم برای این سفر نامه کار می کنم.”
خدا قوت و خسته نباشید.شدیدا منتظریم
متوجه هستم خیلی سرتون شلوغه ولی با عرض شرمندگی یک سوال هم من بپرسم، سمفونی مورچه ها چی میشه؟
سلام حسین جان
زیارت حرم حق حقا گوارای وجودت
این ۲ هفته برام مثب چند ماه گذشت
راستی میثم چرا رفت؟؟؟
سلام
و ان جهنم کانت مرصادا
از هابیل و بابااکبر و شهید کبیری هم بنویس
و انشاءالله خورشید و ماه و همه ستاره ها
موفق بودی، هستی، باشی
یاعلی
به کوری چشم بدخواهان و مغرضان :
سلام داداش حسین همه خواهر و برادرای بسیجی .
مطلبتون عالی بود . مخصوصا ” این قسمتش برام جالبتر از همه جلوه نمود :همه جهنمیان بویژه لشکریان عمر سعد برای دیدن سران فتنه در دوزخ لحظهشماری میکنند.
. بعدشم . واقعا” کی چی نوشته در مورد ما ها . اینا اونقدر آنتنشون چپکیه که هیچ پالس مثبتی رو نمی تونن دریافت کنن.
یا حق
ببخشید .خودم جواب سوالمو درباره سمفونی مورچه ها خوندم تو اون یکی مطلب
سلام . داداش حسین شیره .داداش این ها باتوم رو با مگس کش اشتباه گرفتن . راستی داداش نبودی یه اقایی که البته من مطمئنم خیلی ساده تشریف داشت می خواست ما رو به راه راست هدایت کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یا ابالفضل
سلام داداش حسین
دمت گرم
به بابا اکبرت بگو اینجلا یه نفر هست که به کمک تو و دوستات خیلی نیاز داره
آقا مدینه چطور بود؟ من که می خواستم از مدینه برم اصلا ناراحت نبودم. تاب دیدن این همه مظلومیت پیامبر و اهل بیتش رو دیگه واقعا نداشتم
بعد از یک سال که برگشتم هنوز حتی یاد اون ایام که اونجا بودم انقدر اذیتم میکنه که حالاحالاها حتی تو دعاهام هم حج رو از خدا نمیخوام . الانم که دارم میگم چشام پر از اشک شده . موندم که شیعیان خود مدینه اونجا چطور دووم میارن؟
سلام حاجی زیارت قبول دیشب وقتی از ۳۰/۲۰ آقای افشار زاده ک…. صحبت کرد واقعاً حالم بهم خورد از این جماعت برگشته از اعتقاد خود . ببین به کجا رسیدند که از کشته شدن مردم عادی و رهگذر خوشحال میشوند و بهره برداری سیاسی میکنند و آنوقت دم از امام میزنند خدایا به کجا رسیدن اینها امیدوارم در آن دنیا به همانهایی بپیوندند که در دنیا به یادشان بودند منظور ریگی – رجوی و…..
مثل همیشه عالی بود
ما اول باید منتظر سفرنامه ی حج باشیم یا سمفونی مورچه ها؟
سلام
خیلی باحال بود
دلم خنک شد
خدا قوت
سلام. زیارت شما قبول باشه انشالله.
زیاد به وب شما سر زده ام اما اولین بار است که چیزی مینویسم.
شما با قلم جادوییتان برخلاف فرشته مهربون که شاهکارش برای چند ساعت دوام داره ، برای همیشه جای پای حقیقت را در اذهان زنده میکنید. خدا خیرتون بده
کاش من هم برادری چون شما داشتم کاش
کدوم بی شرفی پشت خواهر و برادرهای اینجا حرف زده ؟؟؟؟؟
چند تا نشونی ازشون میداید که جد و آبادشونو پشت و رو کنیم .
شاید مقصر ماییم که گنده تر از قد و قوارشون احترام میزاریم . بی شرفهای کپک زده …
بسیار عالی.
آخیییییییییییییییییییییش دلمان بسی خنک شد. 🙂
ما اگه تو این چند ماه شما رو نداشتیم تا حالا دق میکردیم.
تا روزی که نفس میکشم برای سلامت و سعادتتون دعا میکنم؛
هیچ کس مثل شما نمیتونه حرف دل ما رو بزنه.
سلامتی داداش حسین بسیجیها:
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
چقدر این جور متنای خونم اومده بود پایین.
خیلی گلی
داداش اون چند خط که به رنگ قرمزه بسیار به جا بود.
ممنونم.
تو این چند وقته بعضی ها خیلی گنده تر از دهنشون حرف زدند.
همه جهنمیان بویژه لشکریان عمر سعد برای دیدن سران فتنه در دوزخ لحظهشماری میکنند.
ایشالله که به همین زودی دیدارشون میسر بشه که دل ما خونه از این عدالت تو محاکمه این سران همیشه آزاد.
خیلی خیلی خیلی خیلی ضربدر ۱۰۰ به توان ۱۰۰۰ ازتون ممنون به خاطر این همتتون در نوشتن این پست.
سلام داداش حسین .زیارت قبول .اسم من شاید برات نا آشنا باشه .من همونی هسنم که یه هفته قبل از مشرف شدنت به مکه تو بهشت زهرا اتفاقی دم اون کتاب فروش دیدمت والتماس دعا گفتم .این کامنتم هم فقط برای عرض تبریک بود .
یاخق
غلط میکنه کسی بخواد رابطه ماها رو زیر سوال ببره
اونوقتی که خواهر مادراشون دارن واسه مردم خیابون خودشونو درست میکنن چرا لال میشن؟
اینا زر مفته.کم آوردن دست و پا میزنن.
سلام داداش جون
زیارت قبول
فقط من منظورت رو از قابیل متوجه نشدم
میشه توضیح بدید ؟
سلام مثل همیشه عالی بود انگار دوپینگ کردید چند تا پست با همدیکر گذاشتید؟ واقعا خدا قوت!