به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
سلام..
اول…
سلام داداشی
حجکم مقبول سعیکم مشکور
چقدر دلمون تنگه برا دلنوشته هاتون ایشالا که با قلب پر از خدا برگشتید و ما رو هم بیشتر از پیش آسمونی کنید.
قدم داداشی رو چشم ما هاست من که خیلی دلم واسش تنگ شده
پیشاپیش زیارت قبول
سلام حاج حسین
می دونم هنوز نرسیدی ، ان شاءالله به سلامت همگی می رسین. زیارتتون قبول.
حاجی سوغاتی چی اوردی؟؟؟
اقا اشعری دستتون درد نکنه با شعری که حک کردین. ما هم عاشقشیم مخصوصا که روی کلیپ شلمچه باشه .چه عید باشه چه روز غم، شنیدنش غم داره و غم داره و غم داره. نه غم نبودن نه غم پرزدن ، غم جاموندن داره، دل دلتنگی داره، بغض وا نشده داره ، چه حالی داره ، بوی بهشت ایران رو داره ، یاد یاران داره …..
سفر داداش مثه صد سال بود 🙁
رااااااااااااستی 🙂 اقا
عیدتون مبارک عید همه مبارک
تقصیر اقا اشعریه هاااااااااا با این شعر از یاد ما برد برا چی اومدیم قطعه ۲۶ هاااا 🙂
عیدتون مبارک
علمدار حسین حافظ علم اسلام و ایران باشه (الهی آمین)
خیلی بی سعادتم من
در جشن تبریک و روبوسی حاجی قطعه ۲۶ نیستم . اما جای من هم تبریک بگین شلوغ کنید اینجا پر کامنت کنید
خیلی حسودیم میشه به خدا که نیستم وقت اومدن داداش
دستت درد نکنه حامد جان.. اینجا باید قبل از اومدن داداش حسین یک آب و جارویی میشد..
بی صبرانه منتظر مطلب جدید داداش هستم.. دلمون پکید..
ایول
ســـــــــــــــــــلام
شعر عالی بود
داداش حسین یادت نرفت که برا ما دعا کنی؟ 🙂
“شب قدری که گم کردیم اینجا محل فهم قران است اینجا”
سلام خسته نباشیدخداقوت خوب بانوشته هات کوبیدی تودهن بعضی تازه به دورون رسیده به خیال خودشون نواندیش-دل بچه بسیجی هاوهرکی که دلش برای این انقلاب وگذشته فراموش نشذنی شووآینده روشنش می تپه شادکردی دستت همیشه گرم قلمت روون افکاردرخشانت پرنورترازهروز
میدونی چرابهت میگن نویسنده باتوم بهدستها چون فکرمیکنن شماهم مثل بعضی ازخوداشون که بچه هاشون به سرنوشت”موج مرده”دچارشدندوبی توجهی به بچه هاشون وعدم تربیت درستو انداختن گردن جنگ الآن بایدبه جای این وبلاگ پرمغزونون وآبدار پرسه بزنی توی این چت روم اون چت روم و…؟؟؟
بیچاره هاچون خودشون بلدنبودند فکرهم نمیکردندکه همون زمان باباهایی بودندکه عشق به ولایت رواساس زندگیشون کردند وباهمون عشق رفتند وبچه هاشون هم باهمون عشق آبیاری کردند که وقتی بزرگ شدندبشندامثال شمانهال وجودشون بشه قلمی برای دفاع ازحقانیت ولایت
حضرت ماه تولدت مبارک
اینو یادم رفت بگم:نسل ما نسل عاشقند اصلا
عاشقی شغل خانواده ماست!!!
سلام مدافع ماه پاره!
زیارتتون قبول انشاالله چشمتون به جمال حضرت خورشید افتاده باشه…
به مکه آمدم ای عشق تا تورابینم تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا به شوق وصل تو در انتظار بنشینم…
واما بعد!اینو به شما می گم که رسانه خون شهدا شدید.دایی من در روز های فتنه کردستان زیاد وقت نداشت وصیت نامه بنویسه و فقط تونست همین یه خط رو بنویسه:
“بسم اله الرحمن الرحیم من اصغر وصالی سرباز الله عازم جبهه ها ی نبردم. خواهشمندم امام را تنها نگذارید…”همین!
سلام مدافع ماه پاره!
هیئت رفتن ما هم حکومتی است!دیشب مداح هیئت یه شعر خوند که فقط یه بیتش یادمه:
کوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد!!!
به تلمیح شعر توجه کردید که؟!
۴۰ آمریکایی همزمان با سالگرد عملیات کربلای ۵ در دشت حماسه ساز شلمچه، با حضور در یادمان شهدای شلمچه به مقام شهدای سرفراز حماسه دفاع مقدس، ادای احترام کردند.
بنابر این گزارش، این گروه آمریکایی، شامل ۴۰ نفر از مسلمانان زن و مرد این کشور با حضور در یادمان شلمچه، تحت تأثیر فضای روحانی یادمان شهدای شلمچه و روایتگری راویان فتح درباره عملیات بزرگ کربلای ۵ با شهدای گمنام دفاع مقدس که در راه اعتلای قرآن و اسلام و در جهاد در راه خدا شرکت کرده بودند، خلوت کرده و به شدت تحت تأثیر فضای روحانی شلمچه قرار گرفتند.
منبع:سایت حاشیه(البته تاریخ خبر رو نمی دونم)
این گزارش میافزاید: زایران آمریکایی با بیان این مطلب که کربلای شلمچه در راستای حرکت آزادیبخش انسان در حماسه بزرگ عاشورا و کربلاست، از مقامات ایرانی خواستند برای معرفی اماکن زیارتی شهدای دفاع مقدس که حامل فرهنگ عاشورایی امام حسین (ع) هستند، در سطح جهان تلاش بیشتری کنند.
برخی از زایران آمریکایی تحت تأثیر فضای معنوی شلمچه و آنچه بر رزمندگان مسلمان ایرانی رفته است، گریسته و زیارت مزار شهدای شلمچه را برای خود توفیقی بزرگ برشمردند.
خوش به سعادتش انشاءالله بازیارت قبول وحاجت رواشده برگرده می تونم سه تاازآرزوهاشوفقط حدس بزنم ۱ – فرج مولا۲ – سلامتی وطول عمرحضرت ماه ۳ – حفظ نظام وانقلاب ازتوطئه های سران فتنه . می گم شایدبابااکبرروهم اونجازیارت کرده باشه شایدم طواف وسعی روباهم به جاآورده باشن خیلی خاطره انگیزمیشه
با سلام
با طنز رویاهای باطله به روزم
منتظرم
دوست داشتی لینک روزانه کن همسنگرا لبخند بزنن
نظر یادت نره
سلام
دوست داشتم اولین کسی باشم که به حسین زیارت قبول می گم….
یا علی
سلام
چشم انتظاریم که بر گردن
یا علی
{جانم فدای امام خامنه ای}
سلام
اعیاد شعبانیه مبارک………
زیارتتون قبول باشه………..
خیلی دیر گذشت..عادت کرده بودیم هر روز بیایم اینجا……..
این چند هفته لحظه شماری می کردیم تا شما برگردید…………….
یا حق
سلــــــــــــــــــــــــــام .
با چشممون به مانیتور خشک شد .
آدم بعضی وقتها با گوشت و پوستش معنی انتظار رو درک می کنه .
ازتون کمک می خواهم تا این مطلب رو بعنوان یک خواسته عمومی مطرح و پی گیری کنیم .
**************مبارزه بی امان صدا و سیما و قوه قضائیه با حجاب برتر *************
http://bahane.persianblog.ir/post/12/
http://bahane.persianblog.ir/post/12/
بچه ها همگی بیاید تا این خواسته رو عمومی کنیم .
التـــــــــــــــــــــــــــــــــــتماس دعا
اول؟
این چراغونی
—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—
—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—*—
و اینم گوسفندش(شرمنده که یکم کجه!)
@@@
@@@@@
@@@@@ . . @
@@@@@@ * @
@@@@@@@
@@@@
وای تصادفی شد اون یکی گوسفنده
یکی دیگه(این خط های پشتش نشان میده در حال حرکته)
————-@@
——– @@@@@
– @@@@@ . . @
-@@@@@@ * @
—@@@@@@@
—— @@@@
سلام حامد جان، و داش حسین، التماس دعا، انشاالله که همیشه موفق باشید، شعری زیبایی بود اگه صوتشم دارید بزارید جهت دانلود، زیارت قبول حاج حسین قدیانی التماس دعا
تا بعد یا علی مدد
kabeyeshgh.blogspot.comبه اینم سربزنید
۱٫من داداش حسین میخوام.
۲٫من شلمچه میخوام
آقای اشعری!
چشمام خیس شد!قلبم هم سریعتر از یک دقیقه پیش می تپه.
به بهترین نحو اینجا رو چراغونی کردید.واقعا دستتون درد نکنه.ان شاالله خودتون برید مکه…
سلام و خسته نباشید.
خدا می دونه وقتی قطعه ۲۶ باز شد و یه صفحه جدید دیدم مث فنر از رو صندلی پریدم بالا!
ان شاءالله که حاج حسین قدیانی به سلامتی بیان و ما برای سلامتیشون آیه الکرسی و به قول خودشون وجعلنا می خونیم
یا علی
سلام بر زائر مدینه سلام بر زائر زین العابدین
ولادت با سعادت امام حسین حضرت عباس و امام سجاد را به شما تبریک میگویم
ولادت فرخنده و با سعادت جانشین بقیه الله امام خامنه ای امیر قافله صبر و بصیرت را به حاج حسین آقا تبریک میگویم
ما صمیمانه منتظر مطالب بسیار زیبا و دشمن شکن داداش عزیزمان هستیم
التماس دعا
حاج حسین بچه بسیجی ها مزد جهادش در ۸ ماه دفاع مقدس را از ارباب دلهای شعیان گرفت و بزرگترین عیدی اش حضور در کنا رکعبه دلها در زمان تولد فرزندان علی بود مبارک باشد این عیدی و خوشا به سعادتت داداش حسین
بازم سلام داداش.احتمالا این کامنتها بیشتر حکم نامه رو داشته باشن.نامه ای از سر دلتنگی.میدونم خیلی بی انصافی میکنم اگه بگم زود اونجا رو رها کن و بیا پیش ما،اما میدونم اگه اینم بگیم خوب میفهمی که دوریت چقدر اذیتمون کرده.به امیداینکه هرچه زودتر قطعه۲۶ سرشار از بوی بقیع بشه.انشاالله.
سلام نام خداست
سفرا قبول
مگن وقتی ادم اونجا رو می بینه هوش از سرش می پره راس مگن ؟
آقای اشعری خیلی ممنون از شعر سرشار از تاملتون.این شعر واقعا در وصف قطعه ۲۶ سروده شده.بازم تشکر که میخواین داداش حسین مارو غافلگیر کنین.
داداش عجب دوست باوفایی داری.
قدمگاه شهیدان است اینجا……..
در اینجا میتوان آرامشی یافت………….
اگرچه کس نداند حرف ما را………..
واقعا همینطوره.
خیلی زیباست.
لحظه شماری میکنم برای بازگشت داداش حسین بسیجیها.
داداش حسین: سلام به سید احمد عزیز و همه دوستان گرامی. اگر لایق بوده باشم حسابی دعای تان کردم. اول نظرات را تایید کنم و بعد ان شاء الله بخشی از مشاهداتم از دیار یار را خواهم نوشت.
حاج منصور مگه شعر بد هم میخونه؟ مخلصشیم
سلام
منتظرتم داداش حسین….پیشاپیش میگم که زیارت قبول……و خوش به سعادتت….
حاجی حسین,دعا کن برای ما…دعا کن که هنوز انعکاس گنبد سبز مسجد النبی رو میشه توی چشمات دید…..دعا کن که هنوز چشمهات سرخه از اشکی که ریختی،وقتی کعبه رو دیدی….دعا کن که این چشمها هنوز هم حرمت دارن…..دعامون کن…
زیارت قبول حاجی حسین
و عیدت هم مبارک
یا علی
داداش یعنی فردا میای بالخره دو هفته(بخونید دو سال) تموم شد…………………….
در اینجا می توان آرامشی یافت محل ذکر رحمان است اینجا
اگر چه کس نفهمد حرف ما را قدمگاه شهیدان است اینجا
سلام انشاالله به سلامتی برگردند. این دو هفته واسه من مثل دو سال گذشت…
سلام.
انشالله که زیارتشون قبول باشه و با دست پر از این سفر برگردند.
سلام.
زیارتتون قبول.
انشاالله دفعه ی بعد برای بیعت با امام زمان برید به علمداری حضرت ماه.
آشنایی من با مطالب شما برمیگرده به متنی که با عنوان (من مستاجر نیستم خانه ام بیت رهبری است)نوشته بودید که تو وب یکی از دوستام دیدم و با جازتون به اسم خودتون گذاشتم تو وبم البته این مال چندین ماه قبله .نمی دونستم چه جوری میتونستم ازتون بابت این متن تشکر کنم. از حرفهای احمقانه ی دشمنا خیلی عصبانی بودم و از شدت عصبانیت حتی نمی دونستم چه جوری جوابشون رو بدم ! ولی بعد از خوندن متن شما اولا دلم خنک شد دوما افتخار کردم به ساندیسی که هیچ وقت بهم نرسید!!!!!!!!!!!!
تازه کتاب نه ده رو گرفتم دارم با اینکه از قبل هزارتا کتاب نخونده داشتم ولی به شدت دارم می خونمش و از قلم زیباتون لذت میبرم. وبی صبرانه منتظر سمفونی مورچه هام !
من تا حالا لایق نبودم که زائر کربلای جنوب ایران شم . حتی لایق نبودم زاتر قطعه ی شهدای بهشت زهرا باشم !!!!!! شما که پیش پدرتون میرید سفارش من رو سیاهو هم بکنیدلطفا.
التماس دعا.
تا بعد.
یا علی.
حاج حسین عزیز حجت قبول و سعیت مشکور
ببینم حاج حسین، از حاج حسین خرازی خبری نداری؟
راستی همونطور که قبلا گفته بودی کنار خونه خدا برای سلامتی اماممان خامنه ای دعا کردی؟
سران مقابله با ولایت رو لعن کردی؟
دلم برا خدا تنگ شده…
زیارت قبول
ای کاش روزی ماهم میشد سفرعشق
چه قدر دلم برا خدا تنگ شده…
فردا که از سفر برگشتی
امیدوارم مارو از یاد نبرده باشی
زیارتت قبول باشه داداش حسین
من هر فقط توی این مدت رفتم حاج منصور به یاد شما بودم
امیدوارم شما هم اونجا به یاد ما بوده باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام داداش حسین عزیز خوش اومدی
قبول باشه سجده های بندگی و اشک های عاشقی. امیدوارم منو از دعای خیرتون محروم نکرده باشید که خیلی بهش محتاجم.
خیلی خوشحالم که داری بر میگردی داداشس
التماس دعا
سلام دوست عزیز
خسته نباشید
وبلاگ مسیحا به روز شد
( فرا ماسونری وجادو گری و کابالا )
حاج داداش حسین سلام.میدونم خسته اید و از همه مهمتر دلتنگ مدینه و بقیع.تو این مدتی که نبودید براتون نظری نذاشتم تا در بازگشت زیاد اذیت نشید برای خوندن وتایید کامنتها.ولی دلم نیومد اینو براتون ننویسم.حاج حسین حجکم مقبول.رسیدن بخیر.به حاج خانم هم ارادت و خوشامدگویی بنده را عرضه کنید.انشالله سفر بعدیتون بین الحرمین باشه.التماس دعا
سلام زیارت قبول
کتاب نه ده رو خواندم حرف نداره اجرت با امام حسین.
یاعلی
سلام
حجشون قبول باشه…
خدایی خیلی لحظه شماری می کردم
نش
سلام داداش
زیارت قبول
ستاره های ماه رو که دعا کردی؟
داداش بیا و ما رو از دربه دری در بیار
دلمون تنگ شده براتون
یا حق
رسیدن به خیر داداشی
سلام
ما بی قرار رسیدن داداش حسینیم
با کوله باری از معنویت
زیارت قبول داداش حسین .
اخوی زیارتا قبول
سلام آقای اشعری
چشمتون روشن مسافرتون رسید .
حاج حسین قدیانی و همسر مکرمه:
دلیل هجرتتان دیدار دوست بود و بازگشتتان پر از بوی اوست.مقدمتان گلباران باد.
زیارت قبول.سوغاتی مارو لطفا زودتر بدهید.
در ضمن بابت قربانی سران فتنه را هرچه زودتر زیر قدوم های زیبایتان قربانی می کنیم.انشاا… .
سلام
خیلی خوشحالم که داداشم داره برمی گرده. دلمون هم برای مطلبهای قطعه ۲۶ و هم برای خود داداش حسین یه ذره شده بود
یعنی حسین داداش بچه بسیجی ها امروز برمیگرده؟
حسین جان زیارت قبول داداشی.
اگه واسه خورشید و ماه و ستاره هاش دعا کردی من گناهکار رو هم از قلم ننداز.
چقدر این ۲ هفته دیر گذشت.
منتظرم یه خط بنویسی و بخونم تا آروم بشم.این مدت که نبودی انگار یه چیزی رو گم کرده بودم.
روح بابا اکبر شاد
سلام
داداش حسین بیا که دلتنگیم دلنوشت هایت را
جه جالب نویسنده ی قطعه ۲۶ ، ۲۶ تیر میاد!!!
سلام
به به
به سلامتی
چقدر خوشحالمون کردید
ما هممون این شعر رو دوست داریم
شلمچه از دوئیت دور مان کرد همان توحید پنهان است اینجا
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
سلام من اول شدم
سلام
خوشحالم که از نفرات اول هستم. حسین جان حجت قبول حق.
داداش حسین بچه بسیجی ها چطوره؟
دادا شنیدی که دارن هنرمندانی رو که به دیدار امام خامنه ای رفتند میکوبونن؟
اگر یه نوشته ای در حمایت ازشون بدی خوب نیست به نظرت؟
سلام داداش …
حجکم مقبول…الحمدالله که سالم رفتیدو برگشتید.
التماس دعا.
سلام حاجی
اعیاد مبارک باشه
زیارت قبول.خوش به سعادتتون باشه قدر این نوری رو که باخودتون اوردین بدونید.
التماس دعا
به خون پهلوی بشکسته سوگند شکسته دل فراوان است اینجا
شاعر اینو راست گفته به خدا .
آقای اشعری تو رو به مقدساتت کنار این کامنت ها شماره بزار برادر … اینجوری متوجه میشیم تا کجای کامنت ها رو خوندیم .
ممنون
بابا بی معرفت خوب صدای حاجی رو هم میذاشتی دیگه…..
حاج منصور یدون است مثل حاج حسین قدیانی خودمون
من این مناجات رو شنیده ام ولی ندارمش.
اگه میشه یه لینک برا دانلودش بذارید
ممنون