به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
هی ما میایم میبینیم نه بابامثل اینکه داداش حسین امشب خیلی سر کیفه که هی مطلب میذاره ها!
ما که هر چی بخونیم سیر نمیشیم!
نفستون حق،قلمتون پرشور
یا علی
داداش امشب داری می ترکونی ها.
هر تیکه از این داستان رو که م یذاری تشنه تر می شم برای خوندنش.
آخرش رو هم می شه بذاری؟ 😀
سلام !
من تازه دیشب فهمیدم که بچه ها اینجا به شما میگویند فرمانده و ……………….
داداش حسین: اینجا همه مرا برادر و همسنگر خود می دانند.
منم قاتلم 😀
بزار مورچه تعریف کنه 🙁 خواهش میکنم داداش حسین !
داداش حسین این که دیگه به جان خودم کولاکه ، فقط ، داداش جون من هر چی فک کردم نفهمیدم انگشت راست دست چپت کدوم می شه !!
داداش حسین: می شه انگشت شست!
یاعلی سید علی
اگه امشب مورچه نشدم برم پیش این مورچه ی مظلوم . بعد همه چیرو تعریف میکنه دیگه کتابتو نمیخرم داداش حسین:D
سلام داداش عزیزم.من داشتم مطلب قبلی میخوندم دیدم یه مطلب جدید گذاشتین.دمتون گرم.چقدر خوب ما داداشی مثل شما داریم.خوش به حالتون.واسم دعا کنید.
سلام جناب قدیانی.اینکه مورچه ها میتونن فرشته های زمینی رو ببینن طبیعیه،اینکه ما آدما قدرت دیدن ستاره های خاک رو نداریم طبیعیه،آخه ما کجا و دیدن افلاکیان کجا؟ ما کجا و حس کردن وجود بابا اکبر تو زندگیمون کجا؟ اینا همش یه قلب پاک و بی ریا می خواد که متاسفانه ما آدمای زمینی این قلب رو از وجودمون ساقط کردیم.امیدوارم هرچه زودتر این رمان تموم بشه تا دوباره شاهد ترکیدن فروش کتابی از شما توی نمایشگاه باشیم. راستی هنوز مشخص نشده که انشاالله کی عازم سفر میشین؟
این چند خط که این جوری باشه ۵۰۰ صفحه دیگش چطوریه
واقعا خسته نباشید بی صبرانه منتظریم
خودمونیم یه جورایی از اون عشقولانه ها هم داره نه
داداش حسین: مگه میشه بی عشقولانه رمان نوشت؟!
انرژی…………پدر سایتت در اومد بابا
داداش سلام
وای چقدر مطلب گذاشتید فکر کردم ایران نیستید
عشقولانه مورچه ها؟
خب ، داداشی جون ، بقیه اش ؟!
این یکی کلک هم نگرفت.
دارم دنبال یه جمله می گردم که مجبور شین به من هم جواب بدین.
چی بگم خوبه؟
داداش حسین: دعا کنید برای عاقبت به خیری همه ما. کلک تان گرفت!
نه خداییش نمیشه
من همون برم فوتبالمو ببینم سنگین ترم
شب بخیر
سلام داداش حسین شرمنده مشغله امان نمیده به کامنت!
ما هنوزم مشتاقیم به زیارت ستاره دنبال دار بسیجیها .
حرفها دارم داداش حسین باشد برای زیارت ما را که فراموش نکردی …نکته ای در غیب …
جالبه بین شماره آیه های قرآن وشماره قطعه و ردیف حجر حنجره !!!بابا اکبرکه۶۲۳۶میباشد.عجبا البته اگر اعتقاد به آیینه بودن سنگ بابا اکبر داشته باشی که اینجوری اعداد را به رقاصی و حرف وا داشته .این اعداد را جلوی آیینه بگذار میبینی ،اگر حلقه های اشک امان بدهد.
آن لحظه که بر آیینه تابد خورشید
آیینه اناالشمس نگوید چه کند
سوره نمل ،شهید ،قرآن، بابااکبر امان از عقل نقال من!!!!!!!کاش میدیدمت داداش حسینم
داداش حسین: شرمنده! “کیخوان” اسم مرد است دیگر؟!
حسین حسین …
سلام . داداش هی هی کم کم میذاری آدم دلش آب می شه . بابا ما رمان ۱۰۰۰ صفحه ای رو یه شبه می خونیم . اینجوری ک طاقت نمیاریم ):
کاش زود چاپ شه (:
فهمیدم کم کم میذاری ک تند تند دعا کنیم واسه چاپش؟!!!
دقیقا می دونستم با این آخری میفتی تو تله. ایول.
داداش ما همیشه دعاگوی شما هستیم. ولی خودم بیش از همه محتاجم به دعا.
شهید بهشتی:
بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
۲ دقیقه رفتم فوتبال ببینم….
زهرم شد…..
باز شما مطلب گذاشتین؟
سلام…
داداش نمیخواین برای این کتابتون نظر سنجی در مورد اسمش بذارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داداش حسین: نه!
سلااااااااااااااااااااااااام قلبم.
سلام عشقم.
سلام داداش حسین بسیجیها.
الهی دورت بگردم.
فدای شکل ماهت بشم من.
با اینکه عکستونو تو گوشیم دارم ولی تو این ۳ روز ناجور دلتنگتون شدم.
خوبی سالار؟
عزییییییییییییییییییییییییییییییییییز دلمی.
میبوسمت داداش جانم.
این هم به خانم طاهره فتاحی:
خانم محترم بنده اعتکاف بودم و کسی که آنلاین بود خواهر بنده بود.
ازش خواسته بودم چند بار به سایتها و وبلاگهای دوستان سر بزنه و بنده رو از احوال دوستان با خبر کنه.
امروز لفظ پاک ” حزب الله “
گوئیا در قاموس ” روشن فکر” این قوم
دشنام سختی ست
اما من خوب یادم هست
روزی که روشن فکر در کافه های شهر پر آشوب
دور از هیاهوها عرق می خورد
با جان فشانی های جانبازان ” حزب الله “
تاریخ این ملت ورق می خورد.
حسین حسین …
داداش من یه دقیقه بابا برقی بشم !!
بچه ها لامپ اضافی خاموش .
تواین گرمای خرماپزون بعضی شهرای جنوبی چند ساعت از روز و شب برق ندارن . پس کولر ندارن ….آب و برق رو درست مصرف کنیم .
بگوشین؟
لطفا سی درصد باقی مونده این رمان رو طوری بنویسین که همه حرفهای ناگفته دل آقامون سید علی گفته بشه.نگفتین کی عازم سرزمین نور هستین؟
سلام. همیشه با خودم میگفتم چه جوری میشه حسین قدیانی رو توی عالم نویسندگی حرفه ای محک زد. نه ده کتاب خوبیه اما به نظرم محک مناسبی نیست. باید سمفونی مورچه ها رو خوند. اسمش که خیلی دل فریبه. امیدورام نقد سمفونی مورچه ها بعد از انتشارش جزو جرائمی که باعث محروم شدن از قطعه ۲۶ میشه نباشه . هست؟!
داداش حسین: چرا “نه ده” محک مناسبی نیست؟! اتفاقا من با “نه ده” و ۵۰۰ صفحه کتاب در عرض کمتر از ۴ ماه به خوبی خودم را ثابت کرده ام. در ثانی این چه چیز بدی است که باب شده، هنوز اثری نیامده عده ای دنبال نقد اثرند؟! حالا بگذارید کتاب در بیاید برای نقد شما و عدم تایید از سوی من وقت زیاد است!
داداش حسین جان سیداحمد حالا که من اومدم شما نرو.
حسین جانم دلم تنگه برات……
داداش حسین: به به جناب معتکف! چه خبر از خلوت با خدای دوست داشتنی؟
ازاینکه سایت دویل شروع بکارکرد خوشحالم تبریک میگم به شمالعن علی عدوک یاحیدرکروبی اودوتاخنگ دیگرودیگران واضافه دارن میشن
من وقتی که می خوام یه کتاب انتخاب کنم دقیقا به همین روش عمل می کنم.یعنی اتفاقی یه جاهایی از کتابو باز می کنم و می خونم.
بعضی وقتا هم از کتابه خیلی خوشم می آد ولی نمی خرمش.بعد کلی زجر می کشم.حالا شما دارید این کار رو با روح و روان بنده می کنید.بی صبرانه منتظر رمان زیباتون هستم…
شاید هم بابا دارد اما بابای خوبی ندارد
داداش حسین کیفش کوکه…هورااااااااااااااااااااااااا
فقط همین:
دعایت را محتاجم، داداش حسین بچه بسیجی ها…
این روش کاملا موثر اسمش زجر کشه!
ما هی میگیم نمی تونیم صبر کنیم شما یه قسمت دیگشو بذار داغ دلمون تازه شه
حاجی قهری؟؟؟؟؟؟
داداش جون
امام خامنه ای فرموده اند : امسال ، سال کار مضاعف همت مضاعف است
نه امشب ، شب کار مضاعف همت مضاعف
گریه ما رو که در اوردی
با کامنتا مسابقه گذاشتی ؟؟؟
خیلی سایت سرحالی داری ! تند تند پست جدید می زاری، به اعصاب ما رحم نمی کنی به این سایت مجروحت رحم کن
الان من کجا کامنت جدیدم و بزارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حداقل ۲ تا از متنا رو نگه دار برای روز مبادایی که حوصله نداری متن جدید بزاری !
یکم سیاست داشته باش!
داداش حسین: به این معنا بیزارم از سیاست. بچه ها هم شاید از همین بی سیاستی من خوش شان آمده!
آقای قدیانی الان تو سایتتون ثبت نام کردم….
اعتراف می کنم از کنکور هم سخت تر بود…
سلام داداش حسین
ما هم از بلاگفا این ابزار مسجد ضرار کوچ کردیم به پلاکفا
فکر کنم جانشین خوبی برا بچه بسیجی ها باشه
نظر شما چیه ؟
منتظر جوابتون هستم
راستی اون حرف های شیرازی رو تو بلاگفا در پاسخ به مسدود سازی وبلاگ های ارزشی خواندید یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داداش حسین: شیرازی کی هست؟ من نمی شناسم.
جاتون خالی بود.
دعاتون کردم اساسی.البته اگه خدا قبول کنه.
اون عکسی که آخر کتاب گذاشتین.همون عکس سالهای دور شما و بابا اکبر،اون عکسو تو گوشیم دارم آخه خیلی نازه.
البته این عکسی این بالا هست هم تو گوشیم دارم.
هر روز چند بار به عکساتون نگاه میکردم.
نمیدونی چقدر میخوامت.
نمیدونی چقدر عزیز داداش حسین.
نمیدونی تو اون روهای پر درد بعد از فتنه چه آرامشی به من دادی….
خب یه کلمه بگو نقد نکن دیگه
داداش حسین: اگر نقد نکنی ممنون می شوم!
من فکر کنم اگه نفس نکشم و بمیرم شما ممنون تر میشی. نه؟!
داداش حسین: آخه نفس نکشی پس چجوری انتقاد کنی؟!
بچه ها دعوا نکنید. اوباما خوشحال می شه.
البته تیمش لوله شده فکر نمی کنم حالا حالاها از چیزی خوشحال بشه.
مدیر بلاگفا رو میگم
همون امام جماعت دوم مسجد ضرار بعد از صانعی
داداش حسین: بلاگفا؟! این چیه دیگه؟
چه خبره امشب اینجا! داداش حسین که حسابی سر کیفه و ما ها هم از شادی ایشون خوشحال دیگه!
اگه ماییم که بدون نفس کشیدن هم انتقاد میکنیم. راستی خطم وصل شد. ممنونم!!!
حالا بگذریم از این ..لاگفا
نظر خودتونو در مورد جایگزینیش با پلاکفا نگفتین
امتداد سرخ جان
کنایه داداش حسین را بگیرید.
من وقتی بچه بودم,چند تا مورچه می گرفتم,می انداختم توی ظرف های کوچک دردار,مثل جعبه های قرص.
بعد از یک ربع می آمدم می دیدم که مورچه ها خفه شدن.بعدش کلی کیف می کردم.اینو همین طوری گفتم.به اثر زیبای شما ربطی نداره…
سلام
رفته بودم تو حس …. چقدر قشنگ بود …انگار لحظه به لحظه تو قبر بودم .
آخه باید داستان رو اینجا تمومش میکردید ؟؟؟ نامردیه به خدا … یه خرده دیگه از داستان رو می نویسید ؟؟؟
داداش حسین: ای بابا! کل رمان را بگذارم چطور است؟! البته خودم هم از اینجا به بعدش را چند بار نوشتم و هنوز به مذاقم خوش نیامده! یعنی فعلا خودم هم نمی دانم دقیقا جواب این مورچه چیست؟ باید بیاید!
گرفیم
اما یکم دیـــــــــــر
ببخشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِد
داداش حسین این تیکه تیکه از کتاب جدید گذاشتنتون خیلی بیشتر تشنمون میکنه.
لحظه شماری میکنیم برای کتاب جدید.
مخلصیم سالار.
آقا
چرا این داداش حسین اینقدر رو دل گنجشکی ما پا میذاره ؟
بابا من می گم نظرتون رو بگین نظرم رو تایید میکنه
اه
دلمون خراش برداشت
بابا آقای حسین یکم به ما هم نگاه کن
سید احمد سید احمد …
سلام داداش . قبول باشه . شاید مارو یادت نمونده باشه اما شما نبودی چند شب مهمون بیانچه بودیم جاتوون خالی بود .
بحث کردیم . جک گفتیم . دعوا شدیم . کارت گرفتیم .
داداش کیانی نبینه دعوام کنه چقلی کردم
بگوشی؟
خانم فتاحی شما رو به جرم قتل عمد بازداشت میکنم … اینجانب کاراگاه درک از بخش جنائی
.
.
خارج از شوخی من یه بار یه جیرجیرک که صداش خیلی آزاددهنده بود رو کشتم شب اومد توخوابم ..
حالا هی ما را قلقلک بدید…
راستش واکنش منتقدها هم البته جالب خواهد بود،مثل بقیه ی چیزای هنرمندان عظیما بی درد! این مملکت که در این مورد هم بیشتر ادای منتقد را در میارن،عده ای به خاطر مواضع سیاسی سعی می کنند انکارتون کنند،عده ای سعی می کنند تحقیرتون کنند،عده ای سعی می کنند مثل کاری که با آقای جعفری سکولار نویسنده ی کافه پیانوی حامی رئیس جمهور کردند،متهم به دزدی ادبیتون کنند(اون هم بعد این همه سال تازه یادشون بیفته که نویسنده ی پرفروشترین رمان سال ۸۶ سرقت ادبی کرده)،عده ای هم شاید در اقدامی کاملا بعید خود اثر را بدون پیش قضاوت ببینند و نقدش کنند،ولی لطفا به هیچ کدوم توجه نکنید،مهم مخاطبان نوشته هاتون هستند نه منتقدهای پرمدعا و سیاسی کار امروزی…
ما بی صبرانه منتظر رمان شما هستیم…
داداش حسین: برای من نقد این منتقدین پشیزی ارزش ندارد. آنچه برایم مهم است این است که در همایش پدران آسمانی بعد از قرائت متنم پدر شهیدی گفت: خدا خیرت بدهد جوان. حرف دل ما را زدی. تا مادر شهید شیرودی از نوشته های من تعریف می کند پهن هم بار این جماعت پر ادعای بیکار نمی کنم! این نظر من است؛ حالا به هر کسی می خواهد بر بخورد بخورد!
دورم ز برت ای مه تابان چه نویسم
من مور ضعیفم به سلیمان چه نویسم
این شعری بود که در یک مجلس روحانی از ما (عده ای که در آن مجلس حضورداشتند) خواستند که
خطی از دل برای دلبر جسم و جان ، امام خامنه ای روی یک تکه پارچه سفید مطلبی بنویسیم که
قشنگتر ازاین به ذهنم نیامد
انقدر مور مور کردید – که خاطره مورچه ای ما هم زنده شد
دمتان گرم
آقا ادامه رمان رو بسپار به من خودت برو مکه. قول میدم آخرش همه به هم برسند. خوبه؟!
داداش حسین: نه تو را به خدا! گند می زنی تو اثر!
سید احمد منتظر پیام بازرگانی هستیما!!!!!!!!!
پس چرا چیزی نمیگید؟
منم بچه بودم بابای چند تا مورچه رو له کردم. تازه از عمد. یعنی منم مردم اینا میان منو می خورن؟
بعضی وقتا فکر می کنم اگه منم قرار باشه مثل مراد بشم و برم دنبلا حلالیت گرفتن از مردم چند سال طول می کشه تا تموم شن.
می گم می خواین کل رمان رو بذارید اینجا ما پرینت می گیریم می دیم بیرون. ها؟!!!
این شعر از خانم مریم سقلاطونی برای خودم ، شما و تمام بچه های شهید دل تنگ پدر
این بار با _ ستاره و شب _ جمله ای بساز!
سارا اشاره کرد به آن راه دوردست
ده سال می شود پدرم رفته آسمان
خانوم اجازه! ولی برنگشته است.
خانوم خنده ای زد و پرسید: دخترم!
در جمله های ناقصت اصلاً ستاره هست؟
ترسیده بود نمره اش این بار کم شود
خانوم … شب … دوباره بالا گرفته است
خانوم اجازه! صبح و شب ما یکی شده
خانوم اجازه! خانه ی ما بی ستاره است.
داداش حسین: ایشان شاعره ای است که کلمه از دلش بیرون می آید. کارهایش عالی است.
سلام داداش
منتظر کتابت هستم تا ان شاء الله با چاپ جدید ” نه ده ” تهیه کنم.
راستش کتاب ” نه ده” را از یکی از دوستان گرفتم و مطالعه کردم.اما کتاب که مال خود آدم باشه یه چیز دیگه است؟
نظرات را میخوندم ،منم با شما درباره ی معنای اونجوری سیاست موافقم!منم حالم بد میشه از این مدل سیاست داشتن ها.
نه آقای قدیانی کل رمان که زحمتتون میشه .
اما بهتره که جواب مورچه خیلی قشنگ باشه که به خماری امشب من بیارزه .
ولی در کل چون یه جورایی نسبت به شب اول قبر کنجکاوم خیلی دلم میخواد ببینم تو اون شب چه اتفاقاتی می افته . شاید باورتون نشه اما چند بار به خدا گفتم نمی شه یکبار منو بکشی برم شب اول قبرمو ببینم بعد دوباره زنده شم ؟؟؟ فکر کنم با این خواسته من چشمهای خدا ایکس لارج شده .
می بینم که هستید
بایدم باشید
اصلا جریمتونه
باید امشب بیدار بمونی داداش
این شب زنده داری جریمه سرعت پیش از حد مجازه
اگه چرت بزنی – راننده خطر آفرین می شی و اونوقت دوباره ماشینت (سایتت مبارکتون) باید بره پارکینگ
هه هه هه هه هههه
جدیدا همه مثالهایم مربوط می شه به رانندگی و گاز و لایی کشی و جریمه و دنده و … امثالهم
شاید بخاطر اینکه که دارم می ریم آموزشگاه رانندگی
هه هه هه هه هه
دعا کنید مرحله اول هر دو تا امتحانو قبول شم زود گواهی نامه ممو بگیرم
هزار کار با ماشین دارم
داداش حسین ، ۵۰۰ صفحه نوشتید ، خب یه صفحه دیگه ام بگید برامون ، چی میشه مگه !
آخه دل ما رو بردی کجا؟! قربونت برم الهههههی
سلام
خوبی
قلم خوبی داری
فقط بهتره جدی تر بنویسی
موفق باشی
التماس دعا
سلام
فکر کنم این کتابه خیلی باحاله
کی چاپ میشه؟
دمت گرم حسین قدیانی با این کله ی خلاقت
راستی بلاگفا شما رو از لیست ما حذف کرد ولی ما بیشتر داریم تبلیغ این سایت رو می کنیم
مستدام باشی انشاالله
خانم مریم.
به یاد تمام دوستان بودم.
در جریان بحثهاتون تو بیانچه هم بودم.
خواهرم برام گزارش میکرد!
امتداد سرخ!
بلاگفا؟! این دیگه چیه؟
داداش حسین: یعنی ریز میبینمش،اصلا نمیبینمش!
گرفتی؟
من رو گفت ها: ” برای من نقد این منتقدین پشیزی ارزش ندارد”
آخه چطور دلت اومد..
داداش حسین: خیلی مثل اینکه خودت را دست بالا گرفتی، هپلی؟!
بی صبرانه منتظر خواندن رمان حسین عزیز هستم / خدا قوت دلاور /
واقعا مورچه شدن و مورچه بودن و مورچه کشتن و مورچه آزاری و مورچه پرونی و … عالمی داره ها!
خیلی بهت حسودیم شد – ما تازه در مرحله ت ت پ ت زبون مادریمون هستیم ولی توکه نصف سن منو داری، رفتی زبونه مورچه ها رو یاد گرفتی!
حالا کدوم آموزشگاه رفتی؟
این زبون آینده شغلی هم داره ؟
پیام بازرگانی 🙂
ساعت ۱:۳۷ دقیقه.
تعداد افراد آنلاین ۳۷ نفر.
چه میکنه این داداش حسین بسیجیها !
دربه درتم سالار.
داداش حسین: ممنون از شمای پرسپولیسی.
ببخشید داداش حسین دلم برای پدرم تنگ شده می خواهم یک مقدار شعر های مورد علاقه ام را بیاورم
این شعر هم از خانمپروانه نجاتی است ….
تکان بخور تو از این قاب خانه ات آباد
نشسته ای که در این خانه هر چه بادا باد
همیشه موقع تصمیم پشت من خالی است
چقدر خالی جایت پدر عذابم داد
نشسته ای روی این تانک و میزنی لبخند
و هستی از همه قید و بندها آزاد
چهل غروب پس از تو تولد من بود
چه فرق می کند اردیبهشت یا مرداد
چه جای جشن گرفتن چه جای شادی بود
برای این دل پر غصه ، این دل ناشاد
شناسنامه من بیست و پنج پاییز است
که مثل سیب بر این شاخه اتفاق افتاد
شب عروسی فرزند بی ستاره توست
بیا و دست بینداز گردن داماد
که گفته اند : کم از صبح پادشاهی نیست
به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد
فقط به فرصت امضای عقد نامه بیا
بیا به مجلس عیشم بگو مبارک باد
اگر عیبی در این کارم میبینید بگویید تا دیگر ننویسم اینها را
آره… عجیب… همین هم منو زمین خواهد زد. عنایت دارید که؟!
محسن همون هپلیه؟!!!!!!!!!!!!!
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام هپلی؟خوبی؟
ای بابا هپلی کیه دیگه؟! آقا اگه میخواهید به ما فحش بدید یه چیز دیگه بگید. هپلی؟!! من؟!!!
سلام سید احمد عزیز. اینها همش بازیه. این سایت هک شده و الان یکی دیگه داره به جای داش حسین کامنت ها رو جواب میده و گرنه هم من و هم حاج حسین میدونی هپلی کیه!
دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست که کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا …
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران …
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
پروانه نجاتی
داداش حسین: رسید شعر به اینجا و من هوس کردم، خطاب کنم دوباره “ماه” را بابا؛ به رهبرم حضوری یک بار گفتم، گفت: افتخار می کنم به من بگی بابا.
فدای شمای استقلالی.
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخ چقدر دوستت دارم.
هیچ کسی نمیتونه اندازه من دوستت داشته باشه.
دیوونتم.
دوستان بفرمائید نیمرو !
۳۶ نفر آنلاین نصفه شبی.
بابا دم ستاره ها گرم.
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!
یک بار هم از گیرودار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو
برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش
شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه ، یک ساک هم باشی قبول است
ای دست هایت آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است
امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی
ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش
سلام به همه اهالی نورانی قطعه ۲۶ مخصوصا داداش حسین منور!!!!!!!!!!!!!!!
داداش کشتی ما رو با این “سمفونی مورچه ها”، پس کی تموم میشه؟ دهنمون آب آفتاد بابا! یه کم به فکر ما گدا گشنه های رمان خوب ندیده باش! این چند تیکه ای که ازش گذاشتی رو خوندم، بدجوری تشنه شدم بدونم ماجرا از چه قراره و چی می خوای بگی.
این روزا که اغلب یا طنزای بی محتوا و چرند می نویسن یا با سیاسی کاری می خوان فکرها رو بکشونن جایی که نباید باشه، ما منتظر رمان پرمحتوا و بی شیله پیله شما هستیم! هیچ نقدی هم نداریم، خیال باصفات راحت داداش!
انشاالله زیر سایه پرنور حضرت ماه (روحی له الفداه) و با دعای خیر حضرت خورشید (روحی لتراب مقدمه الفداه) همیشه بدرخشی!
دارم میرم که بخوابم!
ستاره هایی که میرن” قطعه ۲۶″از طرف من زیارت کنند قبر یه شهید گمنامی رو که نزدیک قبر شهید پلارک هست.
تقریبا دست چپ دو یا سه متر آنطرفتر.
یادتون نره!
یه دفعه دلم هواشو کرد.آخه خیلی دوسش دارم!
آخر داستان سمفونی مورچه ها به سبک من:
مورچه ها سمفونی صلح ساخته مجید انتظامی رو توی تالار وحدت اجرا میکنند و بعدش هم همه عکس یادگاری میگیرند و ناگهان تمام شخصیت های نر و ماده داستان همگی به هم میرسند و بعدش هم تیتراژ میاد(هرچند که توی رمان این قابلیت وجود نداره) و داستان تموم میشه. ولی خداوکیلی اگه از ایده من استفاده کردی اسمم بیار توی کتابت!
راستی محسنِ هپلی آبگوشت امروز ناهار خوب بود؟با داداش حسین بچه بسیجی ها…
داداش حسین: بابا! اون محسن، یه محسن دیگه بود!
داداش حسین ، حالا که همه جا * آبیته * ، خب یه قسمت دیگه !!
مگه چی می شه ؟
باور کن تله نیست ، این شاید یک دام باشه !!!
سالی گذشت باز نیامد و عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امـروز هـم دوبـاره باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و خون دل
تـا فـاو و فکه رفت ولی نا امید شد
ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد
حـرفی نـزد نگفـت چـرا نـا پدید شد
ده سـال رنگ پنجـره هـای اتاق من
همرنگ چشمهای سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مـادر نگفته بـود کـه بابا شهید شد
از شیخ میپرسن: سی.ان.جی یعنی چه؟ میگه: یعنی سوخت نداریم جیگر
آقا تقصیر خودت شد ها. الان همه محسن ها با هم قاطی پاطی شدن
و حرف، باز فقط حرف مادرم باشد و قول دادهام این بار آخرم باشد
خیال…نه ننویسم! خیال … نه نکنم! خیال خوب تو دیگر نه در سرم باشد
به در دلم… مدل تنگم … ولی مگر میشه؟! مدام قاب نگاهت برابرم باشد
دیگه غریبه صدایت کنم، که «بابا…آب» فقط توقع یک برگ دفترم باشد
چه میشد آه اگر محض امتحان یک بار تومیشدیپدریکه … که باورم باشد
که از زبان تو یک بار بشنوم… یک بار! که بر زبان تو یک لفظ «دخترم» باشد
تو مرد خانه شوی! مهربان و نانآور و مادرم فقط این بار مادرم باشد
پدر! بیا پدری کن! به شهرمان… نه خیال فقط…فقط به تو ایمان بیاورم… باشد!
و تو که میشکنی باز و … میروی در قاب و من که باز از اینخوابمیپرم باشد
همین خیال برایم بس است! اما حیف … که قول دادهام این بار آخرم باشد…
سرکار خانم فائزه امینی
ازآنجایی که خاندان هاشمی همه دکتر دانشگاه آزادن ( البته سوری نه زحمت کشیده آآ)
از پسر هاشمی می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟
میگه: آخه پیاده خیلی راهه
داشتم نظرات رو می دیدم به این نتیجه رسیدم که مورچه مورچه هم می خواد باشه باید همچین مورچه ای باشه.این همه ادم از جمله خودم موندن انگشت به دهن که این مورچه چی می خواد بگه…
ولی داداش یه وقت طرف سریال سای نیاری ها .قطعا سریال خوبی میشه ولی از اون ها که هر قسمت جایی تموم میشه که تا قسمت بعدی صاف کاری- نقاشی برای روح و روان بیننده واجب میشه
الهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم و انی اسئلک ….
بلاخره این تسبیج خوشگله جواب ما رو هم داد
تو هم آخر سیاستی هم آخر جسارتی و خیلی هم با نمکی – خداییـــــــــــــــــــــــــــش
بازم :
الهم صلی علی ….
نوش جان سیداحمد عزیز
الان وقت نیمروئه آخه؟
شما بفرمایید لواشک.
سید احمد و آذرخش بفرمائید تایپ پایان نامه ): ):
خواهشا هرکی می ره بخوابه
اعلام عمومی نکنــــــــــــــــــــــــــــــه
عین خمیازه می مونه وسط سخنرانی سخنران
خوابت می یاد برو بخواب دیگه بچـــــــــــــــــه، اینم آخه گفتن داره
نکنه توقع داری لالایی آنلاین برات بخونیم ؟دسته جمعی
یا قصه شب ؟؟
ها ؟
چقدر اشعاری که امتداد سرخ می نویسه قشنگن.
من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
گر وعده دیدار میسر نشود
دست پدر شهید را می بوسم
***
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر پیکر بی سر شهیدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
***
تا روز ظهور منتظر باید بود
نزدیک شده آمدن آن موعود
آن مرد که پرچم سپرد بر مهدی
سید علی خامنه ای خواهد بود
مریم خانم من بدبختی این برهه از زندگی رو کشیدم. دستت درد نکنه. نوش جان خودت باشه. 😉
تقصیر هپلیه!
خوب هپلی یه IDجعلی دیگه که مال مردم و خصوصا دوستان آقای قدیانی نیست انتخاب کن.
من از آقا محسن واقعی هم معذرت می خوام.
از سید احمد هم معذرت می خوام که خواهرشون رو با ایشون اشتباه گرفتم.
کس دیگه ای نبود ما ازش معذرت بخوایم؟؟؟؟؟؟؟؟
بچه ها شادی روح شهیدقدیانی یه صلوات بفرستین.
بچه ها ما مدیون شهید قدیانی هستیم.
هم به خاطر دلاوریهاشون در دفاع از وطن و هم به خاطر داشتن همچین گل پسری.
من هر دفعه میرم سر مزار شهید پلارک کلی اعصابم خورد میشه.مردم برای اینکه برسن به قبر شهید پلارک راحت جفت پا می ایستدن روی سنگ قبر شهدای دیگه.بابا جان شهید شهیده حرمت داره
قبر یه شهید گم نام که دو –سه تا قبر با شهید پلارک فاصله داره معمولا به خاطر این کار خیلی کثیف و خاکیه چون باز گاهی مردم روی سنگ قبرهای دو طرف شهید پلارک اب میرزن ولی اون شهید گمنام خیلی مظلوم واقع شده
بچه ها امتداد سرخ دوپینگ کرده !!! این همه شعر باحال از کجا!!!؟؟؟
کراتینم انقدر جواب نمی ده آآآ
مواد نیروزاتون اورجیناله؟؟
به به
می بینم که جدای اینکه ما رو به زحمت انداختی امشب
خودتونم افتادید به زحمت امشــــــــــــب
نظرات هر ۴ تا پست باید پشت سرهم چک کنی و تایید و جواب و …
آخ آخ چه قدر خوب این سیاست – داشتنش نعمته به خدا
حیف شد که شما اصلا ندارید.
حیف
امتداد سرخ.
خوبی همشهری؟
قال الصادق علیه السلام
هَیهات کَذِبَ مَنِ ادَّعی مَحَبَتِّنا وَ لَم یَتَبَّرء مِن عَدُوِّنا.
هیهات. دروغ می گوید کسی که ادعای محبت ما اهل بیت را می کند و از دشمن ما بیزاری نمی جوید.
بحارالانوار ۲۷ ص ۵۸
در راه حفظ مکتب اهل بیت تا آنجا که ولی فقیه فرمان دهد به پیش خواهیم رفت . جز به چشمان ولی فقیه به چشمان دگری نخواهیم نگریست و جز محاسبه ی او محاسبه ی دگری هم نخواهیم کرد . ما که برای فاو و شلمچه نجنگیده ایم . برای نگاه های متوقعانه ی پیامبر (ص) ، برای دردهای بی صدای علی (ع) ، برای ناله های مظلومانه ی زهرا (س) ، برای تطهیر زمین و آزادی انسان جنگیده ایم . ای پیروزی تو پست تر از آنی که به ما انگیزه دهی ای شکست تو نا چیز تر از آنی که ما را توبه دهی ای دنیا تو ناشایست تر از آنی که ما را محافظه کار بار آوری ای مرگ ای آشنای دیرینه ، کجایی ؟ سرخ روی باش بیا تا آنچنان در آغوشت بفشارم تا خود صدای شکستن استخوان های سینه ات را بشنوی …
دیروز عده ای از دوستان به من زنگ زدند و “هپلی” بودنم را تبریک گفتند و از خداوند متعال برایم آرزوی توفیق در این سمت جدید کردند؛نکاتی را هم درباره چگونگی مدیریت بهتر این شخصیت ارائه دادند
از همه این دوستان خوب و مخالفان خداجو، صمیمانه سپاس گذارم و خود را همیشه به راهنمایی دیگران محتاج دانسته و مشورت های همه عزیزان رابه دیده منت روی چشم گذاشته، آنرا نصب العین حرکت خود قرار می دهم و از همه عاجزانه خواهش می کنم این حقیر را از نصایح خود محروم نفرموده،اگر انتقادی هم دارند آنرا با ما در میان بگذارند و بدون ذره ای ترس واقیت ها را ولو تلخ بیان نمایند.
ثانیا من از داداش حسین گله مندم که چرا قبل از دادن این عنوان با خود من مشورت نکردند!این دیگر خیلی نامردی است که بار به این بزرگی را بدون هماهنگی روی دوش آدم بگذارند.من الان خودم هم نمی دانم چی کاره ام
همیشه در صحنه حاضر نیستم که هستم.در ۹ دی …(حذف جهت جلوگیری از ریا)
ثالثاً به پیر به پیغمبر این “محسن هپلی”من نیستم.یکی دیگر است.البته من هم “محسن هپلی” هستم و اتفاقا بهترین محسنی که هپلی است منم اما در این مورد تشابه اسمی شده.
رابعاً این همه آدم،آمدند و به یکی هم اسم ما این پست را دادند.توطئه شده!اینها می خواهند من اسمم را که در گوگل سرچ می کنم هزار تا “محسن هپلی” بیاید که هیچ کدام شان من نباشم!اینها از محبوبیت من ترسیده اند!مگر از محبوبیت قلعه نوعی نترسیدند؟اصلاامیرکبیر چه جوری ترور شد؟!
داداش حسین: بله! اقتباسی آزاد بود از طنز خواندنی حسین قدیانی برای یک حسین قدیانی دیگر!
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امامنا الخامنه ای
دیوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو نه داداشی ام .
حرفی هست؟!
مروز من پدر شدم و دیدم در من چه حس و حال عجیبی بود
می خواستم صدا بزنم (( بابا )) اما چه داستان غریبی بود
لکنت گرقته بودم و فهمیدم این واژه آشنای زبانم نیست
بغضی گرفت راه گلویم را ، انگار حجم مبهم سیبی بود
از چشم کوچک پسرم خواندم باید دوباره سعی کنم (( با … با ))
نوزاد گریه کرد و در جانم غوغای انفجار مهیبی بود
در من چقدر حسرت این واژه است ، در من چقدر حسرت این واژه است
ای کاش از حرارت این مفهوم در ذهن تار بسته نصیبی بود
من زل زدم به نرمی دستانش دست مرا فشرد و دلم لرزید
یعنی دو مرد پشت هم و با هم پیمان بی ریای نجیبی بود
از عمق قاب عکس نگاهم کن ، آه ای غرور کوفته بر دیوار
تقویم زندگانی من بی تو تاریخ پر فراز و نشیبی داشت
برزیلتهههههههههههههههه
نه جامه ای،نه پلاکی، نه عطر خاطره ای
نه ره به سوی تو دارد نگاه پنجره ای
نه واژه ای، نه کلامی، نه بانگ آوازی
نه بغض می شکند در تو تار حنجره ای
سکوت، غرق سکوتی شهید گمنامم!
ندارد آن دل پرخون سر مناظره ای
توکیستی گل پرپر که درعبور از خاک؟
میان حلقه ی فوج ملک محاصره ای
نمی شناسمت اما چه می درخشی تو
که آفتابی و من اشتیاق شاپره ای
تو آن قدر به خدای امید نزدیکی
که دست سبز گشایش برای هر گره ای
دریغ و درد که آغوش شهر کوچک بود
برای چون تو بزرگی، شهاب گستره ای
حسین بود و بلا بود و کربلایی که…
هویزه بود و خطر بود و بچه هایی که…
اراده های جوان بود و عشق و تنهایی
خطوط روشن قرآن و ربنایی که…
چهارسو همه تانک و غبار و آتش و خون
خروش خسته ی بیسیم در صدایی که…
گلوله نیست، مهمات نیست! مفهوم است؟
به موقعیت خط من آشنایی که…
اگر محاصره ها تنگ و تنگ تر بشود
اگر سقوط کند شهر، آن بلایی که…
در اوج آن همه فریاد سرخ بی پاسخ
رسید دست خیانت به ماجرایی که…
درنگ آمدن نیرو و مهمات، آه
رساند فرصت فرمانده را به جایی که…
گلوله ها بدنش را طواف می کردند
و خون عاشق او ریخت در منایی که…
قال رسول صلی الله علیه و آله و سلم
مَن تَاَثَّمُ اَن یَلعَن مَن لَعَنَهُ الله فَعَلَیه لَعنتُ الله
هر کس گناه بشمارد لعن کردن کسی را که خدا او را لعن نموده لعنت خدا بر خود او باد.
رجال کشی ۵۲۹، ش ۱۰۱۲
این خیی باحال بود. باید اینو داشته باشم در جواب برخی از جانماز آب کش ها بنویسم.
هر پنجشنبه ساعت تکرار سالهــــا
دل تنگم از عبور دل آزار سالهـــا
در کوچهای که نام تو را قاب کرده است
دیوار هم نشستـــه به انکـــار سالها
تقویم های من پر از اندوهِ یادِ توست
هر چنـــد رفتـــه از کفم آمـــار سالها
این پنجشنبه های بدون گلاب و گــــل
سنگین نشسته بر سرم آوار سالها
هر روز در مساحت این قاب عکس خیس
فرسودن من است فقط کار سالها
تابوتهای گمشده را بـــــو کشیدهام
باشد که بـــرملا شود اســــرار سالها
آخر کجای خاک وطن ریشه کرده ای؟
یوسـفترین حکایـــت بازار ســـــالها؟
به هوش باش که امروز کوفه تهران است
و ذوالفقار گرفتار نیزه داران است
مساحتی است پر از چهره های رنگ به رنگ
که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است
برای آنکه عدالت به خون بغلطد باز
قلم، زبانه ی شمشیرهای برّان است
علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم
شهید زخم زبان های سایه مردان است
به هوش باش که بوی نفاق می آید
به دست مردم نااهل، برگ قرآن است
مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم
کنون که خانه ی ما در مسیر توفان است
برای حلقه ی دل دست مهر می خواهیم
علم، به دوش کسی از تبار باران است
مباد غفلت از این روزهای پر آشوب
که کوفه تا ابد از کرده اش پشیمان است
چقدر نامه نوشتم به دست باد سپردم
برای آمدنت شب به شب ستاره شمردم
چقدر گرد گرفتم من از اتاق تو مادر
برای باور مردم قسم به جان تو خوردم
در انتظار تو و قاصدی که هیچ نیامد
هزار مرتبه جانم به لب رسید و نمردم
و عکس های تو را، من امیدوار و صبور
برای هرکه می آمد ز جبهه بردم و بردم
صدای زنگ در، اما، همیشه دغدغه زا بود
نیامدی و من از آن چه خون دل که نخوردم
چقدر هروله کردم میان کوچه و ایوان
و بال روسری ام را به زیر پلک فشردم
چه پستچی که از این خانه می گذشت شتابان
چقدر نامه نوشتم به دست باد سپردم
دل خسته ام ز سهمیه هایی که هیچ کس
باور نکرد سهم مرا سر کشیده است
باور نکرد جای تو را پر نمی کنند
باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است
این امتیازهای کذایی که بی دریغ
طومار طعنه همه هم کلاس هاست
ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود !
سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست
رفتی که راه باز شود ، راه باز شد
اما کنار جادّه مرا هیچ کس ندید
زیر غبار رفتن شان اشک های من
در انتظار آمدنت سیل آفرید
تو مایه غرور منی گرچه نیستی
مرد حماسه ، مرد بلاپوش شهر من
باور نکن که بی تو به پایان رسیده ام
خلوت نشین قطعه خاموش شهر من
اینک منم که در هوس چشم های تو
دل تنگم از نگاه طلب کار کوچه ها !
در حسرت چشیدن گرمای دست تو
می ترسم از شکستن دیوار کوچه ها
سلام به همه ی همسنگریای خوبم
برادر قدیانی عالی بود بی صبرانه منتظرم کتابتون رو بخونم .
راستی همسنگرای گرامی برای این آبجی کوچیکتون یه مشکل پیچیده پیش اومده (دقیقا” بعد از اعتکاف !!!!!!فک کنم اونجا هم خدا رو ناراحت کردم که این جور حالم رو گرفته . ببخشید اگه ناشکری و کفر گویی شد!!!!!!!!! )واسم دعا کنید چون دلم در حال ترکیدنه و دیگه نمی دونم خدا رو به کی قسم بدم شاید اگه شما دعا کنید(نه حتما” اگه شما دعام کنید) به پشتوانه ی شما خدا کمکم کنه .
خیلی شعرهای این امتداد سرخ قشنگه …………..اما چرا وبلاگش به روز نیست؟
ممـــــــــــــــــــــــــــــــــــــنون “امتداد سرخ”…. اینها نوای دل یک فرد عادی نیست… گمان کنم … یادگاری شهید هستی امتداد سرخ… خدا بهشت را برای ما قرار داده است … چون فرزند خلف کوثرید
بابا امتداد سرخ!
آقا ای ول.
الحق که همشهریه خودمی.
داداش حسین جوووونم خیلی میخوامت.
سلام آقا سید احمد
من اهل بهشهر مازندران هستم همسایه همان روستای شهید آبادی که شاید پدر سارا از آنجا باشد
شما از کجایی که من را هم شهری میدانی هموطن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با…با … بابا … دو بخش دارد… حسین گریه ما را درآورد این شعر ها … چرا من یتیم رو اووردی اینجا برادر… فدات بشم… دلم برای پدرم تنگ تنگ شده….
برای باز شدن گره کار فاطمه خانم صلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امامنا الخامنه ای
می تراود ز چشم من اندوه
می گدازد مرا غمی نستوه
شب من بی ستاره می سوزد
خاطرات آتشم می افروزد
شب پر از اضطراب و تنهایی ست
پر از آشوب ناشکیبایی است
شب ، دل آشفته شهیدان است
دل من خیس زیر باران است
درد من غصه ای قدیمی نیست
زخم من با دلم صمیمی نیست
از درونم خبر ندارد کس
وای از این آسمان پر کرکس
بعد از آنها که سربدار شدند
چه کسانی طلایه دار شدند ؟
کوچه بی شهید یعنی چه ؟
مردم ناامید یعنی چه ؟
واژه ها را چه تلخ می بافم
شعله می ریزد از دل صافم
چه کنم ؟ شاعر شهیدانم
بعد آنها کمی پریشانم
این پریشانی التهاب من است
حاصل لحظه های ناب من است
با دل خود وداع خواهم کرد
با شهیدان سماع خواهم کرد
بی شهیدان چه قدر تنهایم
داغ می ریزد از سراپایم
کیست در من غروب می خواند
از دلم از جنوب می خواند
طاقتم را گداختی ای شعر !
خوب من را شناختی ای شعر !
باز در جبهه واژه سوزاندی
دل من را به جبهه ها خواندی
آمدی تا نماز من باشی
ذوق راز و نیاز من باشی
آمدی آسمان من باشی
پر و بالم ، توان من باشی
آمدی تا که روی سجاده
جام را پر کنی از این باده
خواستی از غزل جدا باشم
از من خود شبی رها باشم
مثل تیری نشانه ام کردی
مثنوی را بهانه ام کردی
خواستی کم بگویم از دل خود
تا ببندم شبانه محمل خود
پر زنم تا به کربلا بروم
روی بال فرشته ها بروم
عشق را باید استجابت کرد
زخم ها را کمی اجابت کرد
شعر من بهترین گواه دل است
در سیاهی شب پناه دل است
شاهد گریه های تلخم اوست
همدم مویه های تلخم اوست
واژه ها سخت در تقلایند
گرم پرواز سوی بالایند
همسفر با ستاره و ماهند
چیزی از ماوراء می خواهند
شعر ، پرواز ساده روح است
التیام خیال مجروح است
دوست دارم شراره برخیزم
بی غم استخاره برخیزم
بسرایم تنور جانم را
سوگ – سور برادرانم را
*
ما به مردان جبهه مدیونیم
وارث یک قبیله مجنونیم
باید از خواب ناز برخیزیم
با سیاهی دوباره بستیزیم
این بهار شکفته ایمان
یادگاری ست مانده از یاران
بر من و توست پاس شان داریم
دست از اختلاف برداریم
یادشان اعتبارمان بادا !
تا همیشه بهارمان بادا !
از شهیدان ، مگو غمی مانده است
محنت و اشک و ماتمی مانده است
که شهیدان همیشه با مایند
چشم بر راه صبح فردایند :
که چه کردیم با امانتشان ؟
دستمان مانده گرم بیعتشان ؟
سر پیمان هنوز هم هستیم ؟
یا ز سودای دیگری مستیم ؟
ای دل امشب دوباره دریا شو
قدری از داغ شان شکیبا شو
که شهیدان غرور زندگی اند
شاهراه عبور زندگی اند
امشب ای شعر ! در دلم گل کن
این همه درد را تحمل کن
م .طاهری: هر دفعه میرم سر مزار شهید پلارک کلی اعصابم خورد میشه.مردم برای اینکه برسن به قبر شهید پلارک راحت جفت پا می ایستدن روی سنگ قبر شهدای دیگه.بابا جان شهید شهیده حرمت داره
آخ آخ آخ حرف دل منو زدی
یه بار چنان عصبانی شدم و فریاد کشیدم سر این تماشاچی ها که همشون ۳ متر از مزار فاصله گرفتند –
ولی نمی دونستند کجا وایسند -یه وری شده بودند
اومده بودند از من دلجویی کنند – بنده خداها فکر کنند من صاحب این مزارا هستم
خیلی خیلی …… اینجوری اند
می ببنی تو رو خدا دو مزار شهیدشون نرده کشیدن ، یعنی اینکه بابا، ما راضی نیستیم پا روز مزار می زارید
ولی این آدمای ……….. از رو نرده می پرن می رند جفت پا رو مزار و دستشنو از لای نرده ها
دراز می کنند می زارند رو مزار شهید پلاک _ شهید پلارک
که فاتحه بخونند
واقعا این ادما ……… چیزن
قابل ذکره که : این ……….. نقطه چینا خودم گذاشتما، خود سانسوریه
داداش عزیز علیرضا کیانی
این وبلاگم به علت جابجایی از ..لاگفا به پلاکفا اونم تازه امشب به روز نیست
ان شا الله تا آخر هفته جمع و جور میشه
محتاج دعاتونم
گم گشته خاطرات تو در این کنارها
در لحظه های سوخته ی این شیارها
می دانی این زمین چقدر گرم و عاشق است
در هرم جسم پرپر آتش تبارها
تو ٬ در پی نشانی یاران رفته ای
شاید رسی به قافله ی بی قرارها
با پلک های عاشق خود باز می کنی
یک راه تازه بر گذر تک سوارها
مثل نسیم نازکی از سمت خاکریز
بوییده اند دست تو را سوگوارها
با پشت پا زدن به عطایای زندگی
بر هم زدی ملاک همه اعتبارها
افسوس می روی و فراموش می شود
نام تو در کشاکش گرد و غبارها !
میبینم همه هستین حالا که همه هستین بخونید از حضرت ماه:
برخی انسانها فقط سخن می گویند و عمل نمی کنند، برخی هم ضمن عمل به گفته خود، اما در مقابل حوادث، طوفانها، تمسخرها، طعنه زدنها، و دشمنی های غیرمنصفانه طاقت نمی آورند و این عمل را متوقف می کنند، و برخی هم بعد از این توقف، عقب گرد نیز می کنند.(تو دیدار رئیس و مسئولان قوه قضاییه)
بسم الله الرحمن الرحیم
روز نوشت یک “آقا زاده” :
از صبح که بیدار شدم حالم خوش نبود. به خاطر ماجرای دیشب سر میز شام. به بابا میگم این سانتافه دیگه به دلم نمیشینه میخوام بی ام وه ایکس تری سوار بخرم. میگه پسرم ، من بین مردم آبرو دارم. درست نیست آدم زیاد به فکر تجملات باشه. آخه سانتافه هم شد ماشین؟! پسر آقای “بیب” بی ام وه سوار میشه اونوقت من سانتافه سوار بشم؟! خلاصه صبح با کلی دلخوری رفتم سر کار. دیگه حوصله ام از ریاست سازمان”بیب” سر رفته. باید به بابا بگم جام رو عوض کنه. صبح پشت چراغ قرمز یه پیرمرده داشت روزنامه میفروخت. تا منو توی ماشین دید به گمونم فهمید پسر کی هستم. شیشه رو کشیدم پایین تا یه روزنامه ازش بخرم. جیب هام رو گشتم اما پول خرد همراهم نبود. از جیبم یه ۵ هزار تومنی درآوردم تا بهش بدم اما نمیدونم چرا یه هویی زد به سرش و توی صورتم تف کرد و شروع کرد به فحش دادن. پیاده شدم با قفل فرمون زدم توی صورتش دماغش پکید. ولی جیگرم حال اومد. پلیس از راه رسید. داشت شر میشد اما تا فهمیدن پسر آقای”بیب” هستم کوتاه اومدن. $منم ازشون تشکر کردم$. خلاصه دلم سوخت و رضایت دادم پیرمرده رو ولش کنند. یادم باشه دیگه به این جماعت کر و کثیف کمک نکنم. لیاقت ندارن که. امروز باید میرفتم یه طرح رو توی خیابون خاوران افتتاح کنم. تا حالا خاوران نرفته بودم. نقشه رو نگاه کردم دیدم اون پایین مایین هاست. زنگ زدم سازمان ، آقای “بیب” رو جای خودم فرستادم بره افتتاح کنه. خودم رفتم یه سری به برج”بیب” زدم. کارها خوب پیش نمیره. ناچار شدم یه کمی از بودجه سازمان رو که باد کرده بود روی دستمون بریزم پای پروژه برج تا کارها سریع پیش بره. اگه بابا توی انتخابات رای نداره فکر کنم خیلی دپرس بشم. شاید یه مدت بی خیال همه چیز شدم رفتم اروپا…
روز نوشت یک غیر “آقا زاده” :
امروز از دانشگاه که رفتم کارگاه ، متوجه شدم به جام یه نفر دیگه رو آوردن. چون قرارداد نداشتم هیچی نتونستم بگم. از کارگاه که زدم بیرون رفتم چند جا سر زدم برای کار. اما خبری از کار نیست. سر برج نزدیکه و دست و بال بابا خالیه. بنده خدا بابا هم هرچی در میاره میره پای دوا درمون ام اس مادربزرگ. با این وضعیت نمیدونم چه جوری باید پول مدرسه سعیده رو بریزیم به حساب… دلم رو زدم به دریا و رفتم لپ تاپم رو فروختم. خیالی نیست. شاید سال دیگه بازم بتونم توی مسابقه ربوکاپ یه لپ تاپ جایزه بگیرم. موندم پروژه های دانشگاه رو چه جوری بدون لپ تاپ انجام بدم اما خدا بزرگه. یه کاریش میکنم. بعد از فروختن لپ تاپ وقتی اومدم خونه دیدم سعیده داره گریه میکنه. خدا میدونه یک آن ته دلم خالی شد. رفتم داخل دیدم بابام دراز کشیده و مامان با چشم گریون داره روی دماغش دوا گلی میذاره. هر چی ازش پرسیدم چی شده جوابی نداد. بهش گفتم بیا بریم دکتر دماغت رو ببینه. نیومد که نیومد. نمیدونم کدوم از خدا بی خبری این بلا رو سرش آورده. این روزها بابا خیلی خسته و خمیده به نظر میرسه. این رو از نشسته نماز خوندن هاش متوجه شدم… این روزها خیلی غصه داره. این رو از گریه های تلخ موقع قنوتش فهمیدم… داره خیلی سریعتر از اونی که باید پیر میشه. این رو چروک های زیر چشم هاش بهم میگه… خدایا چطور طاقت میاری گریه های تلخ این پیرمرد رو ببینی؟ گاهی آرزو میکنم کاش میمردم و این روزها رو نمی دیدم. خدایا شکرت…
امتداد سرخ عزیز دل
بهتره شما هم از اون سیاست پیشنهادی استفاده کنید
اگه خدا بخواهد فردایی هم هست
درضمن داداش عزیز حسین جان
یه پیشنهاد دیگه،
آخر رمانت و بده محسن بنویسه ، تو رو خدااااااااااااااااااا
برادر قدیانی این تیکش واسه شماست:
آن انسانی اثرگذار و ماندگار است که براساس اعتقاد جازم و خالص، بر سر گفته هایش می ایستد و برمبنای تصمیم شجاعانه و مؤمنانه، به عمل خود استمرار می دهد و این حرکت را با صبری که مایه محبت خداوند است، پیوند می زند.
آقای کیانی عزیز حدستون درسته؛ جناب امتداد سرخ یادگار شهید هستند.
با من بیا به فرصت یک چشم هم زدن
در کوچه های باور مردم قدم زدن
گرم است جای پای شهیدان به روی خاک
باید سری به کوچه پر پیچ و خم زدن
یک ساک کهنه ، آینه ، قرآن ، وداع و بعد …
بر قله های صبر و صلابت علم زدن
حس کن نسیم رفتن گرمای خانه ، شد
تاریخ غصه های زنی را رقم زدن
زن با بهانه های دو کودک چه می کند
جز از (( می آید از سفرش زود )) دم زدن
مردی گذشت از زن ، فرزند ، زندگی
آغاز دل به وسعت دریای غم زدن
– دشمن مگر به خانه ما رحم می کند
باید به موج حادثه اینک بلم زدن –
حس کن صدای نبض دلی را که عاشق است
باید سری به خانه این متهم زدن !
اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است
جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشکسالی است
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است
من حرف میزنم و دلم شعر می شود
در واژه های من هیجانات لالی است
طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است
آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است
بر من چه سخت می گذرند این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است !
امتداد سرخ
نیاز نبود بگی اهل کجائی.
مگر فرزند شهید “ر” نیستی؟
اگه بگم کی هستم شاخ در میاری!
پس نمیگم که شاخ در نیاری.
مخلصتم.
یادگار شهید بودن سخت نیست
یادگار شهید ماندن سخت است
سلام
پیر شدیم هاااااا
این یکی پستت رو ندیدم اون موقع
اولا که استقلالی نباش حاجی جون
میشه آدم اینقدر انقلابی باشه و طرفدار تاج؟؟؟؟ البته……مومن در هیچ چهار چوبی نمیگنجد
بعدش هم…..من یکی که ترجیح میدم یا عین آدم زندگی کنم که مورچه نخوردتم یا بیاندازندم در دریا تا کوسه مرا یک مرتبه گازم زند و تمام….نه اینکه موری و زحمت گازهای مکرر
مثل اینکه شما هم خواب نداری
شاید هم عرفان و نماز شب و …..
وا رو هم دعا کنی ثواب داره
علی یارت
داغ دل داریم ای فرزندان شهدا….. خوشا به حال شما….
حاج حسین شبی شده امشب با این شعرها توی قطعه ۲۶…. با یاد شهدا…. چه خبره اخوی؟؟؟ نذر کردی کشته بدی امشب اینجا…. میخوای دلسوخته بیرون بکشی….
بوی متن حسین قدیانی مست می کند مشام دل را…. این شعرها و این متنها …. بیچاره می کند دلی را که بفهمد پشت این سخنها چه جگرهای سوخته ای هست…
برام دعا کنید
در اگر تو نبودی وطن بهار نداشت
نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت
اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی
هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت
تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم
ز ناگوارترین ها فروگذار نداشت
دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی
اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت
رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب
برای دیدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهای نداری ، زمان بیماری
خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت
و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران
چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت
رسیده قصه به جایی که من ، تو … و مادر
و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت
در اگر تو نبودی وطن بهار نداشت
نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت
اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی
هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت
تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم
ز ناگوارترین ها فروگذار نداشت
دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی
اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت
رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب
برای دیدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهای نداری ، زمان بیماری
خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت
و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران
چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت
رسیده قصه به جایی که من ، تو … و مادر
و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت
امتداد سرخ
سلام
بعد از سه روز و سه شب بیداری و مناجات امشب چشام التماس میکرد که بخواب ولی قرار گذاشتیم اول یه سری اینجا بزنم بعد ……اما سر زدن همانا و تا الان بیداری همانا…..قلمتون خواب و از چشمام پروند …کاش تا ناله چشمام بلند نشده جواب مورچه را …..اما نه تا همین جاشم خیلی مبارکه چون بهانه ای شد برای بیداریم ….اگه میخوابیدم نماز شب که هیچ نماز صبح هم ………
نگاه کن پدر این نقشه های ایران است
به من بگو که شلمچه کجای ایران است
شلمچه نیست در این نقشه های جغرافی
نگفته ای تو مگر کربلای ایران است ؟
عجیب اینکه در آن سرزمین خون افشان
پر ازدحام ترین جاده های ایران است
ز بس شهید که از آن بهشت آوردند
گمان کنم گل آب و هوای ایران است
گرفت نقشه ز دستم پدر و ابری گفت :
شلمچه ناحیه ی باصفای ایران است
برای رفتن اگر دل دلیل ما باشد
ز هر طرف بروی ابتدای ایران است
چه چشمه ها که نجوشید روی آن از خون
چه خونبهای گرانی برای ایران است
ز گوشه گوشه ی میهن در آن پلاکی هست
شلمچه نقشه ی جفرافیای ایران است
ساعت ۳:۱۰ نیمه شب
تعداد افراد آنلاین ۲۰ نفر.
۲۰نفر عاشق.
عاشق خدا و بندگان پاک خدا.
خدا به حق آبروی عمه جان حضرت زینب شهادت در راه خودت رو نصیب ما بگردان…………
با تو شروع می شوم ای ابتدای من
ای جلوه ی خدایی بی انتهای من
پایان راه تو به خدا ختم می شود
از راه کربلاست مسیر خدای من
از من نیاز می رسد و از تو ناز عجب!
درد سری شده سفر کربلای من
بنویس در راه خدا! لا الله الا الله یعنی همین. هیچ غیر خدایی را مد نظر قرار نده.
اما ما را هم حلال کن که دیر فهمیدیم بابا اکبر ها، اکنون کجای این شب پرستاره هستند.
یا علی!
(خدمت شما عرض کنم که فکر نکنم نظر ما دیده بشه بین این همه نظرات! )
واییییییییییییییییییییی داداش سلام .خیلی دلم واسه قطعه شما و ستاره ها تنگ شده بود.خوبید انشاالله؟
اگه مراحمنباشم بیشتر از قبل سر میزنم.فلفل نبین چه ریزه /بقیش زیر میزه (مظورم مورچه ا هست)
یاعلی
داداش دیگه دلم آروم شد
ممنونم
امید وارم که در رکاب خورشید و تحت فرماندهی ماه تو ستاره پر نور آسمان الله شهید بشی
و همه ستاره های قطعه ۲۶
داداش حسینم ظاهرا شما رفتی.
بنده هم از خدمت شما و دوستان مرخص میشم.
ارادتمند داداش حسین بسیجیها.
فدائی داری حسین جان.
شب بر همه شما خوش.
حضرت ماه :
اگر یک جوانى، یک مردى یا زنى در دورهى حج انس با قرآن را یاد بگیرد، تأمل و تدبر در عبارات دعاها و مناجات با پروردگار را یاد بگیرد، این میشود سرمایهاى براى او در طول زندگى. حاجى اگر خود را مقید کند که در مدینهى منوره یک ختم قرآن بخواند؛ در مکهى مکرمه یک ختم قرآن بخواند – اینجا خانهى قرآن است؛ محل نزول قرآن است – یا اگر نمیتواند یک ختم قرآن بخواند، یک بخش عمدهاى از قرآن را بخواند با تأمل، با تدبر؛ اگر عادت کند به تأمل و تدبر در قرآن در این مدتى که آنجاست – بتوانید عادت بدهید حاجى را به اینچنین سیرهها و رویههاى ماندگار معنوى و روحى – این براى او میشود یک سرمایه. قرآن یک ذخیرهى تمامنشدنى است. انس با قرآن از هر واعظى، از هر رفیق ناصحى، از هر درسى براى انسان مفیدتر است. اگر حقیقتاً انسان با قرآن رابطه برقرار کند و قرآن را بخواند براى استناره و استفاده و استضائهى قلبى و معنوى خود، این براى او از هر واعظى بالاتر است. اگر انسان این انس را بتواند پیدا بکند، خیلى دستاورد بزرگى است.
سلام و عرض ادب خدمت همه ستاره ها . معتکفین عزیز تقبل الله انشاالله
دیشب دوست داشتم بیام اما غم دوری از فضای اعتکاف خیلی رو دلم سنگینی می کرد و نمی تونستم به موضوع دیگه ای فکر کنم گویا حسابی خوش گذشته گوارای وجود
همه مطالب جدید به انضمام کامنت ها رو خوندم و لذت بردم . خدا داداش حسین بچه بسیجی ها رو در پناه خودش حفظ کنه
حالا خداییش جواب خون پدر اون مورچه ای رو که برای خواندن فاتحه آمده بود چطور میخواهی بدهی.
اصلا مورچه خون دارند؟
داداش حسین میخوای مارو با این رمانت بکشی
نصف جونمون نکن داداش
سلام
یه مدت توفیق نداشتم بیام اینجا، امروز که اومدم دیدم طوفان کردی
حیف که تو کافی نت که نمیشه اینارو خوند. یه روز تو همین کافی نت بودم یه چیزی نوشتی بودی تا خوندمش جلوی همه ترکیدم از خنده. آبروم رفت. کلی ضایع شدم
راستی تا حالا شده از یه اتفاق معمولی به یه نتیجه گیری بزرگ برسی؟ این برای من پیش اومد.
یکی از دندونام خراب شده بود. خیلی اذیتم می کرد. همون اول تصمیم گرفتم بکشمش بندازمش دور ولی دکتر گفت: “ترمیمش کنی بهتره. اگه بکشیش بین دندونات فاصله می افته. باهاش مدارا کن؛ یه دندون پوسیده بهتر از بی دندونیه”. منم مدارا کردم. ولی فایده نداشت. یه دندون فسقلی از کار و زندگی انداخته بود منو. بالأخره چند روز پیش کشیدمش. جای زخمش هنوز یکم خونریزی داره ولی مهم نیست. وقتی یاد اونهمه پولی که براش هزینه کردم، اونهمه دردی که کشیدم میفتم اعصابم خورد میشه که چراکار اول رو آخر انجام دادم.
آره داداش، دندون پوسیده رو باید کشید انداخت دور.
ادامه کامنت قبلی:
قابل توجه اونایی که هنوز هم “جذب حداکثری و دفع حداقلی” رو بهونه می کنن و می خوان با ریش سفیدی و لویی جرگه و کوفت و زهرمار سر و ته قضیه رو هم بیارن. یعنی واقعا نمی دونن هزینه ی کدومش بیشتره؟ درسته اینو حضرت ماه- روحی فداه- فرموده ولی بصیرت هم چیز خوبیه! نمی دونم یعنی این برای پدیده ی عجیبی مثل شیخ کروبی و بعضی های دیگه!!! هم کاربرد داره؟ من اصلا فکر نمی کنم یه دندون پوسیده بهتر از بی دندونی باشه. درسته وقتی بکشیش بین دندونای دیگه فاصله میافته ولی حداقل دیگه عفونتش سلامت آدم رو به خطر نمیندازه
سلام آقای قدیانی. یکی از دانشجویان وبلاگ شما را معرفی کرد. می شناختمش پسر ساده و خوبی بود. نگفتم که چیزهایی از شما خوانده ام. ترجیح می دهم زود قضاوت نکنم. امروز کمی این جا گشتم. صادقانه بگویم به رغم ذوقی که در نوشتن دارید دلم شکست …یاد خودمان افتادم. من و کسانی که در اوایل دهه هفتاد با چه خون دلی واحد بسیج دانشجویی دانشگاهمان را فعال کردیم و شکر خدا هنوز هم یک کارت عضویت در بسیج ندارم. .. شکر خدا که خودش مرا برای همسری کسی برگزید که بسسجی بی ادعای سال ۶۵ بود و از همانجا بود که ویلچری شد و … من با قسمتی از دلتنگی های شما آشنایم چون در هوای خاطرات جنگ نفس می کشم و می نویسم اما می ترسم از فکری که شما و دوستانتان در جامعه پخش می کنید … واقعا با این احوال و آثار وحدت کلمه ای که رمز پیروزی انقلاب اسلامی ما بود و امثال پدر شما و همسر من قربانیان آنند حفظ می شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام سلام سلام سلام
داداش گلم
داداش میخوام به اندازه تموم نبودنم بهت سلام کنم خودت بی زحمت اون سلام های بالایی رو ضربدر ۱۰ به توانnکن
داداش ایکاش میدونستی چقدر دلتنگ اون لبخند زیبات اون بالا بودم
ایکاش می دونستی چقدر تشنه نوشته های جدیدت بودم
داداش حسین بخدا هیچ دارویی تو این روزا نتونسته به اندازه وقتی که مشغول خوندن “نه ده ” اسمونیتم هستم آرومم کنه.
فعلا برم شاهکار های جدید رو بخونم .
میام و کلی باهات حرف دارم .
سلام سلام عجب رمان با حالیه ها !!! البت اگه همش به این جذابی باشه … . کی در میاد؟
ســـــــــــــلام
اینم از شانس من همش باید آخر برسم 🙁
خیلی کنجکاو شدم. واجب شد حتما رمان رو بخونم
سلام ستاره های ماه دیشب چه خبر بوده اینجا جای من خالی بوده
کامنتا رو که میخونی تا میای گریه کنی باید بخندی و تا میخندی باید گریه کنی
داداش حسین منتظر کتاب هستیم بی صبرانه
بهشتی بین به سیمای بهشتی / وقاری داشت شولای بهشتی
نفاق از باغ ایمان ریشه کن کرد / خروش خون دریای بهشتی
عماد دفتر و دین و قلم بود/ چه عمقی داشت انشای بهشتی
به صبر و استقامت شهره شهر / کس این جا نیست همتای بهشتی
اگرچه تیره شد روز منافق/ چه روشن بود فردای بهشتی
به بانگ «ارجعی» لبیک گفتند/ عزیزانی به ایمانی بهشتی
به یک تن امتی او بود آری / چنین فرمود مولای بهشتی
سلام
واقعا قلم زیبایی داری
به ما هم سری بزن
حضرت ماه:
اعتقاد من به جذب حداکثرى و دفع حداقلى است؛ اما بعضى کأنه خودشان اصرار دارند بر اینکه از نظام فاصله بگیرند…
به فضل الهى خواهید دید که «و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الارض»، این بناى استوار که هندسهى آن الهى است، بناى آن هم با دست یک مرد الهى است، بقاء آن هم با ارادهى این ملت عظیم و با ایمان این ملت عظیم است، استوار خواهد ماند و انشاءاللَّه این درخت روزبهروز ریشهدارتر خواهد شد و خواهید دید که این مخالفان، این کسانى که با این بنا، با این حق و حقیقت مخالفت میکنند، «فیذهب جفاء»؛ اینها در مقابل چشم شما انشاءاللَّه نابود خواهند بود.
سلام داداش حسین
من هم از جنوب برگشتم.
جات خالی چقدر گرم بود اما نه به اندازه فکه
اومدم این همه مطلب دیدم کلی حال کردم.
واسه خوندن کتابت لحظه شماری میکنم
یا علی خدا قوت
سلام… از همون اول اولین نوشته سمفونی مورچه ها خیلی به دلم نشست! شاید به خاطر این باشه که از بچگی به مورچه ها به یک دید فراتر از حیوان نگاه میکردم! سمفونی مورچه ها چه اسم با مسمایی است! کاش یک بچه مورچه بودم این آرزوی کودکیم بود!
سلام
چه قدر کوچکم
وقتی به ساحت بزرگ شما
گام می نهد دلم
داداش حسین قربون صفای دلت یه چند وقتیه گیر کردم بین اینجا و اینجا http://www.pelake44.blogfa.com/post-109.aspx
سلام داداش
اگه اشتباه نکنم تو یکی از پست ها یه جمله ای از امام خمینی نوشته بودی که: خامنه ای را من بزرگ کرده ام.
میشه منبعش رو بگی کدوم سخنرانیه امامه؟ گشتم ولی پیدا نکردم. ممنون.
سلام خدا به خیر کنه!
برادر حسین رمانتو توقیف نکنن! این همه اسم نبر!یه اسم رمز بزار!
مثل آقای “ساکت” یا “تطهیر کن” و …خود خواننده می فهمه منظور کیه.
قلمت طلا.
یا حق
داش حسین سلام
جالبه خیلی حال میده از مورچه ها گفتن از مورچه خورت اصفهان هم کار کن با اینکه دهات کوچیکیه شهید زیاد داده یکیشم بابای من البته دهات ما همه مورچه هاش از این مورچه گازیا هستن چی کشیده بابام 🙂
بسم الله
سلام داداش حسین
از همین جا بگم به اسم شما و بعضی ستاره های دیگه و از جمله امیرعلی رو اعتکاف دعا کردم . اگه قابل باشم
ثانیا داداش لطفا خواهشا و … به قولت عمل کن : قرار بود یه جایگزین برا …فا بگی !!! گفتی دارم تحقیق می کنم . ما هم از اون روز برا کوچ منتظر مامن جدیدیم . منتظریم . یا علی . فدای حضرت ماه و همه ستاره هاش .
سلام.
الله اکبر…
مهاجری دیگر…
تیرباچی بانام جدیدمجاهدمهاجرت کرد.
آدرس جدید:http://mojahed1.mihanblog.com
سلام.
الله اکبر…
مهاجری دیگر…
تیرباچی بانام جدیدمجاهدمهاجرت کرد.
آدرس جدید:http://mojahed1.mihanblog.com
سلام.
الله اکبر…
مهاجری دیگر…
تیرباچی بانام جدیدمجاهدمهاجرت کرد.
آدرس جدید:http://mojahed1.mihanblog.com
سلام.
الله اکبر…
مهاجری دیگر…
تیرباچی بانام جدیدمجاهدمهاجرت کرد.
آدرس جدید:http://mojahed1.mihanblog.com
سلام
خیلی جالب شد
بیب صبرانه منتظر چاپ شدن سمفونی مورچه ها هستم
شعری از حداد عادل خطاب به حضرت ماه:
ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه … آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریاییات کشتی نشینان را امید…وی نگاه روشنت فانوس دریای همه
ای بیان دلنشینت بارش باران نور… وی کلام آتشینت آتش نای همه
خندههای گاهگاهت خنده خورشید صبح…شعله لرزان آهت شمع شبهای همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی…سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید،گویمش…خانهای در کوچه باغ دل، پذیرای همه
لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد… ای گل رویت بهار عالم آرای همه
فکر کنم فروش بالایی داشته باشه ، در ضمن تبریک میگم به چاپ ۱۱ رسیدن کتابتون رو!
فقط من یه سوال داشتم درباره نظرتون به کتاب نفحات نفت رضا امیر خانی که تو پست های قبلی بود ، حالا پیداش نمی کنم، اگرم جواب داده باشید!؟
حالا نظرتون چیه ؟ دارم می خونمش!
http://unikaroonnews.blogfa.com
http://unikaroonnews.blogfa.com
http://unikaroonnews.blogfa.com
من مورچه ها رو دوست داشتم از بچه گی….همیشه از سر سفره واسشون دم لونه شون برنج و نون می بردم…..کلی صفا می کردیم…….
دلتوت بسوزه وقتی مردم گازم نمی گیرن
سلام
خدا قوت
با مطلب شباهت های رفتاری فرقه سبز و سازمان منافقین(قسمت اول) در خدمتتون هستم.
مدد مولا
[گل][گل][گل]
سلام قولا من رب الرحیم
پاینده باشی داداش حسین.
بیصبرانه منتظر کتابتان هستیم.
یا علی
بسم الله
سلام عزیز
اگر تمایل داشته باشی شما را تا رسیدن به یک سایت کامل و نه مثل این وبلاگ با امکانات زیادتر با مبلغ لذت از “همه برای عمار ذغل فروش” همراهی می کنم.
یا علی
با سلام به شما آقای قدیانی
امیدوارم فرصت بکنی این نظر بخونی شاید بهتون کمک کنه یا بخواین تو نوشته هاتون ازش استفاده کنید شایدکه عده ای بدانند کیا بصیرت دارند،همونا که به ساندیس خوردن و خون دادن به این انقلاب افتخار می کنن
شنیدید مدتیه شهرداری تهران به پاس قدردانی از خانواده های شهدا بهشون سر می زنه و لوح افتخار می ده
چند وقت پیش آقایان شهرداری تهران به منزل ما هم اومدن اما جاتون خالی نمی دونستند دارند کجا میان وگرنه هرگز نمی اومدن.امدن اونا همانا جواب دندان شکن شنیدن همانا
وقتی مادر شهید مسعود مربوبی (والفجر مقدماتی فکه که جنازش سالها بعد اومد)لب به سخن گشود انی احساس کردم که این زبان شهداست انقدر مادربزرگم رسا سخن می گفت که تا به حال اینطور ندیده بودمش.می گفت:
ما خونواده های شهدا نیازی به تقدیر آقای قالیباف نداریم اونی که باید از ما تقدیر کنه می کنه.اقای قالیباف فکر کرده ما چشمون به این تقدیرش خوشه!!!بهش بگید ما فقط یه چیز ازش می خوایم اونم پشت رهبر بودنه،همین و بس!
این پیغام من مادر شهید بهش برسونید که ما مادرای شهدا ازت راضی نیستیم چون بعد از این قضایا واسه آقا هزینه نکردی
خیلی جاها هم مونده بودی چی کار کنی !اینو ما می دونیم
چرا بصیرت نداشتی؟چرا فکر می کنی ما چشمون به این چیزا که اوردی و یه دوربین دستتون گرفتید که بعدا برید بگید ما از خانواده های شهدا حمایت می کنیم خوشه!ما با هیچ کس نیستیم فقط با امام خامنه ای هستیم
همه مسعودمربوبی ها به فدای رهبرم
ما می خوایم غم تو چهره آقا نبینیم!من خودم این قالیباف می شناسم بچه مشهده!ما هم مشهد بودیم می دونم از کجا به کجا رسیده !بهش بگید یادش نره با این انقلاب به این جا رسیدی اگر پشت آقا نباشی و دودل باشی و صحنه رو نبینی ما خونواده های شهدا ازت نمی گذریم!کاش می مردیم و ناراحتی آقا و پیرشدنش از دست شما بی بصیرت ها میدیدیم….
من مونده بودم این مادربزرگ منه یا نه!بیچاره هاینا که اومده بودن کپ کردن !فکر کنم همون اول دوربین خاموش کردن وبقیه اش نگرفتن
اگه خواستید می تونید از این مطلب بنویسید ما کم مادر شهید نداریم که این طور پشت انقلابند.اگه خانواده باکری و تو بوق و کرنا کردن چرا ما از خانواده های شهدا با بصیرت نگیم
التماس دعا
والسلام
سلام
بخش سوم شاخصو پست کردم:
بخش سوم-جمهوری اسلامی رهاورد آنان و با فداکاری های آنان تحقق پیدا کرد
برای مشاهده ی این پست و همچنین پیشنهاد برای پست های بعدی به شاخص مراجعه فرمایید.
http://shakhes.pelakfa.com/post-14249.html
سلام….
با اجازه ی دوستان…
داداش این نامه چی شد؟؟؟
سلام
برادر وبلاگت رو پیگیری میکنم توی اعتکاف هم یکی از دوستان کتاب “نه ده” رو داد خوندم و حالا هم این پستت قلم زیبایی داری
ما همچنان میگیم یا حسین میرحسین حالا شما هم فحش بدید ایرادی نداره 😀
ارادتمند داداش حسین بسیجیها.
سلام به همه ستاره ها مخصوصا پر نور ترین ستاره داداش حسین.
همگی منتظر چاپ رومانت هستیم.
داداشم پیرو سخنان حضرت ماه به بسجی ها مطلبی نوشتم که به درد همه ما ارزشی نویس ها می خوره.
بد نیست یه نگاهی بهش بکنبد.
این مطلب توی سایتمه dataplace.ir
منتظر شما هستم
با سلام خدمت داداش گلم و همه دوستان
(یه بنده خدایی (نمیگم کجایی بوده!!!!!) میره مغازه کفش فروشی یه جفت کفش میخره، بعد از ۱۰ سال دوباره میاد همون مغازه یه جفت کفش دیگه بخره، میره تو مغازه به صاحب مغازه میگه: سلام ما بازم اومدیم!!!!)
حالا شده قضیه ما!!!
ما هم دوباره اومدیم!!
میبینم که این چند روزه که نبودم حسابی این جا کولاک بوده. دمتون گرم. حسابی حال کردم. هم با شما و هم با بروبچز باحال قطعه ۲۶
فِعلَنات، یا علی
!!!!!!!!!!
سلام
چقد گفتیم نامه نامه
حالا باید بگیم رمان رمان
اون یکی که جواب نداد
ولی کتابو زودتر تموم کنید بهتره ها
یهویی دیگه بی طاقت میشیما
البته کاسه صبرما خیلی بزرگه به لطف حضرت زینب
اما…
رمان رمان
عجب موضوع جالبی داره این رمانتون ، فکر کنم یه جورایی کلیله و دمنه ای شده باشه ! ( از زبان حشرات ورژن جدیدشه ! ) ان شا الله موفق باشی .
سلام داداش حسین
خوشحالیم که برگشتین
تشکر از امتداد سرخ به خاطر این شعرای قشنگ
کلی حال کردیم
سلام
برادر این چه وضعشه؟
یه مدته اصلا نمی تونستم وارد وبسایتت بشم.
هرچی هم به دوئل یا وبلاگ امیرحسین ثابتی سر زدم خبر درست و حسابی گیرم نیومد که چی به سر سایتت اومده؟
خیلی اتفاقی آدرس جدید رو وارد کردم
هنوز هم با http://ghadiany.com وارد نمی شه.
یه فکری
اطلاع رسانی ای
چیزی
دوباره میزارم شاید داداش حسین جواب داد!!
……………………………………………………………………………………………….
واقعا خسته نباشی .
نمی خواهم کامنت تکراری بزارم اما . . .
واقعا کارت محشر
راستــــــــــــــــــی حسین جان
وبلاگ ماهم که از اسمش هم پیداست برای مبارزه با بالاترین و بالاترینی هاست
توی خود سایت صهیونیستی بالاترین از ما انتقاد کردن و من از شما خواهش می کنم یک متن ویژه سایت صهیونیستی بالاترین بنویسی و ما کاربران از آن مانند متن های دیگر استفاده کنیم.
منتظر جوابتان هستم !
با سپاس فراوان التماس دعا
سلام برادر
قابل ندونستی جواب ماروبدی؟
بلاخره هستن کسایی که ماروهم کمک کنند،خودمونم نهایت تلاشمونومیکنیم –خوشحال میشدم ازتجربیاتتون بهره مندمیشدم–
البته میدونم سرتون حسابی حسابی شلوغه
اومدم اینجابگم شماچه ماروکمک کنی چه نکنی ،ما طرفدارشما نه-طرفدارراه وخط و طرز فکرواندیشه شماییم
حامی بابااکبروجمیع شهدا ودرنهایت طرفداروحامی وعاشق وجودوگل روی ماهیم.
سلام داداش شما رو در خانه جدید لینک کردم آدرس وبلاگ در بلاگفا رو هم میدم اگه دوست داشتی ببین
این سفره رنگ رنگ مال خودتان آرامش بعد جنگ مال خودتان
شیرینی جنگ سهم من از دنیا این زندگی قشنگ مال خودتان
الّلهُمَّ ارزُقنی شَهادَتَ فِی سَبیلِک
ببخشید آدرس قبلی
http://asarmagoo.blogfa.com/
درسته ربطی به مطلب نداره ولی دوست دارم نظرت رو بدونم شفاف
دوست دارم نظر شمارو در مورد احمدی نژاد بدونم .
درخصوص ولایت پذیری
درخصوص مشایی
در خصوص رحیمی
در خصوص مرحوم کردان
درخصوص حجاب
من ارزویم فدای رهبری شدن است و دوست دارم ه انکه ولایت پذیر است.
داداش جون هرچی مرده اسم این رمان رو عوض کن آخه من بدبخت پیش این مورچه ها آبرو ندارم! واسه اینکه وقتی کوچیک بودم محض سرگرمی تأکید می کنم محض سرگرمی گوشه فرش رو می زدم کنار و بی رحمانه مورچه های مادر مرده رو می خوردم! نخندید تو رو خدا اون موقع دو سالم بود!
حالا شما یه تجدید نظر می کنی؟
سلام
اولا: برادر چرا کشور دوست و برادر برزیل رو ول میکنید میرید سراغ آرژانتین با اون سوابق و اون قاضی هاش؟
دوما: مگه توی قسمت های قبلی که از رمان برامون گذاشته بودید ننوشته بودید که مورچه ها نمیتونن با آدم ها حرف بزنن و برعکس؟ پس چرا این جا این جوری شد؟
سوما: با این مسافرتی که قراره در روزهای آتی برید به قرار ۱۸ تیر میرسید یا نه ؟
سلام اقای قدیانی.مگه قرار نبود رمان رو تو سفر تمام کنید؟اینجوری تا شما برگردید و به چاپ برسه ما خیلی باید صبر کنیم.هر صفحه زیبا تر از صفحه قبل.
تازه شناختمتون
گفتن قلمتون زیباست و سخنتون تند
قصد دارم بخونمتون تا اون جا که سخته شم
زیبا نوشتین همین چند سطری که خوندم ازتون
موفق باشید
خدا پدرتون رو هم بیامرزه
اقای قدیانی
نگفتین اون دختر خانم کی بود ؟ مردم از فضولی.
سلام علیکم و رحمة الله برادر.
طاعات و عبادات مقبول درگاه حق تعالی.
ببین به چه روزی افتادیم که مجبوریم طرفدار اسپانیا باشیم ها!!!
قلم حسین قدیانی را باید طلا بگیرید که یکتنه دارد برای انقلاب میجنگد. چه کسی را داریم که اینگونه بنویسد؟ خودش هم میگوید از وقتی که در آشوبها، سنگ به سرش خورد و یک هفته به کما رفت، حال و روزش عوض شد و قلمش چند برابر، روان و خواندنی شد. خودش هم میگوید که این قلم، مال من نیست.
جالب اینکه یک روز که در حال مسافرکشی بوده، یک نفر را سوار میکند که از قضا معلوم میشود ضاربش بوده. حسین قدیانی، سنگی که به سرش خورده بود را روی داشبورد ماشینش گذاشته بود و همین باعث شد که همدیگر را بشناسند. اتفاقاً ضارب هم فرزند شهیدی بوده که اغفال شده و در آشوبها شرکت کرده بود. این خودش یک سناریو برای یک فیلم است!
گفتوگوی «جوان» با میثم محمدحسنی، یک هنرمند بسیجی و بیادعا به خاطر طرحهای تأثیرگذارش… http://www.javanonline.ir/Nsite/FullStory/?Id=302248
روزهای عجیبی گذشت اما زیباترین وصف را برای او امام (ره) فرمودند آن هنگام که این کلام از زبانشان بیرون طراوید: « بهشتی گرامی باد نام نیکت که شکوه تو و بهت ما تماشایی است.»
مهدی جان بیا و نبض انتظارم را آرامشی باش پدرانه و زخمهای دلواپسیام را مرهمی باش عاشقانه
خیلی قشنگه حاجی
دادشم کی تمومش می کنی ؟
داداش ممنون میشم کلش رو بنویسید 🙂
خیلی دوست دارم سریع تر کتابتون تمام شه و بخونمش
سلام . می خواستم فوری یه خبر بدم قند تو دل همتون آب کنم. البته که خبر تکراریه و هر روز داره تو همه جا اتفاق می افته ؛ ولی بعضی تکرار ها هم شیرین هستن. من هنوز نه ده رو کامل نخونده بودم که بابام وسایلش رو جمع کرده بود و می خواس بره اعتکاف. البته بی ریا و خالصانه طوری که کسی مخصوصا شما نفهمه پا گذاشتم رو علاقه بیش از حدم و کتاب نه ده رو دادم به بابا که ببره اعتکاف . -البته با این توضیح که بابا هر وقت میخواد بره اعتکاف کتابخونه رو خالی میکنه و با خودش می بره- حالا که بابا برگشتن تعریف می کنن که با همین کتاب سی چهل نفر تو اعتکاف رفتن سر کار خدا. دولت هم دیگه نگران بیکاری نباشه. ما یکی یدونه نه ده میدیم به بیکارا بخونن. اون قدر گنج داره که دیگه به چیزای دیگه نیازی نیس. در کل که یه ملتو جناب قدیانی بردن سر کار خدا. دستشون درست. قلمشون راست قامت بمونه ان شاءالله…و البته یه جواب هرچند کوتاه به ما بدن و دلمون رو خوش کنند ان شاءالله…
داداش حسین جان ما امشب نیماد؟
امتداد سرخ ممنون از شعرهای قشنگت. چرا وبلاگت خالیه؟
حالا که مستند قتل ندا از تلوزیون پخش شد و مشخص شد که ندا فریبکار نبوده مظلومانه کشته شده حالا به دست هر گروهی
شما که ندا رو دون شان و حتی کرم رو برتر از ندای به گفته شما منافق خوندین
ازت میخوام شهامت داشته باش از خود ندا و خانواده ش و خیلی ها که دلشونو خون کردی عذر خواهی کن من یکی که ازت نمیگذرم و امیدوارم خدا هم ازت نگذره شماها با جهلتون دانسته و نا دانسته خنجر به قلب خیلی ها میزنی
داداش حسین: ندا یک جوجه منافق و البته یک فاحشه بود که خواست برای نظام بازی در آورد اما خودش توسط بی بی سی بازی خورد. خدا لعنتش کند این فاحشه را. حالا ما بیش از این آمار کثافتکاری های این جوجه منافق را عیان نمی کنیم و برخی تصاویر موجود این عوضی را بیرون نمی ریزیم شما هم پر رو نشو.
سلام با خواندن قسمت هایی از رمان شما زیبایی وشیرینی آن آشکار شده است خداوند شما وقلمتان را برای خودش نگه دارد با آرزوی توفیق هرچه بیشتر شما
حال هی تیکه تیکه از رمانت بذار بخونیم فقط دهنمون آب بیوفته…!
خوب بذار یه دفعه وقتی تموم شد بگو رمان نوشتم ما هم با کیله می ریم می خریم… یه کله ام تا آخر می خونیم…
سلام
من شمارو نمیشناسم فقط از بروبچه ها شنیدم که نویسسنده اید و ازهمه مهمتربچه شهیدید.آدرس وبلاگتون رو گرفتم و دیدم اینجا خودش دنیاییه….
به هرحال اگه مقدوره اسم چند تاکتابتون رو بگید تا بیشترباهاتو آشنا بشیم.
راستی…. شما کتابی رو نمیشناسید که وصیت نامه شهدا توش باش؟ اگه راهنمایی کنید ممنون میشم.
یه مطلب دیگه ، من خیلی رمان خوندم ازنویسنده های خارجی و ایرانی با موضوعات مختلف ولی تنها رمانی که روم خیلی خیلی اثر گذاشت اشکانه بود ..
شماهم اگه کتابی ازخودتون یا کتاب دیگه ای رومیشناسید که تواین حال و هوا باشه لطفا معرفی کنید..
التماس دعا
سلام خدمت همه دوستان.حقیقتا اینجا قطعه ای از بهشته! روح ادم تازه میشه وقتی میاد و وقتی هم که میخواد بره دلش نمیاد حتی اگه از شدت خواب چشاش بسوزه!
داداش همه رو مدیون شماییم و مسلما شما هم مدیون خون بابااکبر و بابا اکبر ها.
نفستون حق،قلمتون پرشور
یا علی
ببخشید داداش جسارتا یه پیشنهاد داشتم که اگه ممکنه به مسئول سایتتون بگین که برای این نظرات شماره بذارن چون پیدا کردن اینکه قبلا تا کجا خونده بودی کار خیلی سخت و وقت گیریه!
متشکر از زحماتتون
یا حق
ساعت ۱:۴۱ نیمه شب.
تعداد افراد آنلاین ۱۴ نفر.
داداش حسین عزیز بسیجیها هم که تشریف نیاورد.
سلام من همه ی شعرای امتداد سرخ رو saveکردم من فرزند شهید نیستم ولی فقط خدا مدونه چقدر شهدا رو دوست دارم مخصوصا شهدای گمنام رو ….. راستی مزار دایی من خیلی نزدیک شهید پلارک توی همون قطعه ی۲۶
اتتماس دعا
یا علی
داداش حسینم اومدی؟
قربون شکلت برم.
حالا این ندا یه غلطی کرد شما خودتو ناراحت نکن.
فدات شم.
سلام…
ایول جبروت…
اینجا چه خبره چند وقته سر میزنم چرا با اسم هم کامنت میذارید معلوم نیست کی به کیه.
سلام داداش. گفتم سلام چون اولین باره(تقریبا)که برات پیام میذارم. ببینم میشه بگی نظرت در مورد بعضی موضع گیریهای اخیر رئیس جمهور چیه؟
هم در مورد این بحث حجاب هم مباحث قبلی.
به نظر من اطرافیانش دارن تاثیرات بدی روش میذارن.
دیدی که محرم که اومد ارگ حاجی هم گفت که ما هر چی گفتیم قبول نکرد.
ضمنا جواب سلام واجبه!
ساعت ۲:۴۱
تعداد افراد آنلاین: ۱۱ نفر
هورااااااااااااااااا
کی از عبدالرضا شفیعی همون جانبازی که همیشه با یه ویلچر قرمز میومد بهشت زهرا خبر داره؟
حالش خوبه؟
سلام آقای قدیانی
امروز زیاد تشریف نداشتید گفتم حتما گیر یه مورچه خوار افتادید .( نیشخند)
درود بر شما
دوباره اومدم.
به ما هم سر بزنید.
موفق و پیروز باشید
به امید صبح سپید
http://mohammadalavy.blogfa.com/
به جناب امتداد سرخ
اولا سلام
ثانیا شما ریس کنگره شعر دفاع مقدس میشدی بد نبود ها
ثانیا یا همون سیما خودمون : با این شعر هات یه کاری کردم کف کنی
همه رو ذخیره کردم تا بدم پرینت بگیرن تو یکی از اردو هایی که با بچه های شهدا داریم یه مشاعره بزارم فقط از همین شعرا
ا ا ا غلط دیکته دارم که
سیما
سیوما شما ی را با تشدید بخونید
سلام. روز به خیر. خسته نباشید.
اوّل جواب آقا علی که منبع این کلام امام خمینی رو خواسته بود که فرمودند خامنه ای را من بزرگ کردم: صحیفۀ نور، جلد ۱۵، صفحۀ ۱۳۹، تاریخ ۱۷ شهریور ۶۰
دیروز قرار بود فقط بریم قم، حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)، یهو دیدم بعد از اون سر از کاشان و آقا علی عبّاس و فیروز ابولؤلؤ و … درآوردم! جاتون خالی کنار قبر فیروز ابولؤلؤ(قاتل عمر بی شرف لعنتی) از طرف خودم و شما هزاران بار بهش درود فرستادم و در مقابل فحشهای آبداری نثار اون حرومزاده کردم.
و امّا می خوام دو بند از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رو که روی سنگ مزار یک شهید گمنام در امامزاده آقا علی عبّاس نوشته شده بود بنویسم:
«امام خمینی(ره): شهدا ذخایر عالم بقا هستند.
مزار شهید گمنام
نام: عبدالله
فرزند: روح الله
سنّ شهید: ۱۹ سال
محلّ شهادت: فاو
نام عملیات: والفجر۸
جمعی: لشکر جندالله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادبود بسیجی جاوید الاثر
شهید علی زینلی
فرزند مرحوم غلامرضا
ولادت: ۱/۸/۱۳۴۳ بادرود
شهادت: ۱/۹/۱۳۶۱ عملیات محرّم، زبیدات
دلش در آرزوی کربلا بود
زسر تا پا همه نور خدا بود
به تن با بالی از شوق شهادت
به سوی بارگاه کبریا بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاد و پیروز باشید.
خدانگهدار
به نظر کتاب قشنگی میاد.ولی میشه اسم رمان گذاشت روش؟
معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت
معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت معذرت
بابت کامنت قبلی که در مورد ضرب و تقسیم و … بود.
شرمنده
خیلی خیلی شرمنده
این عکس خودتون روی هدر سایتتون؟
کاش عکس خودتون رو نمیداشتین…
ببخشید اینو میگم اما حس خوبی منتقل نمیکنه….
میترسم دچار خودشیفتگی بشین…اینو خواهرانه میگم.
داداش حسین: این تصویر شیخ رشیدالدین وطواط است!
نه برش نداری ها
عکست و می گم
خیلی شبیه سهراب سپهری هستی
منم که عشق سهراب سپهری هستم
هر موقعه می بینم یادی ازش می کنم
روحش شاد
آخر شدنم ، خوشمزه اس آآآآاااااااااااااااااا
حالا چرا این : ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تصویر شیخ رشیدالدین وطواط !!!
فامیل تونه ؟؟
نکنه شیخ رشید الدین وطواط قدیانی و می گی که قرن چهارم می زیسته اند !
اگر نسبتی دارید ، روحش شاد
سلام موفق باشید.
خیلی مخلصیم دادا، زیارتتم قبول.
سلام
توی این زمانه اهل دل پیدا کردن خیلی سخته.
من خیلی وقته دنبال یک استاد میگردم تا کمک کنه قلمم با دلم یکی بشه ولی پیدا نمیکنم.
الان ولی انگاری یکی پیدا کردم.
دلنوشته هاتون نخوندم…
بنظر بنده(البته این نظرمنه)باید اجازه گرفت دلنوشته دیگران خوند.
یک سردیگه به شما خواهم زد.
یاحق تا دیدار دوباره!
پس کو بقیه اش؟
من اون موقعها اینترنت نداشتم خیلی این بایگانی ها قشنگه.
اولا بهتر می نوشتید..
این سمفونی کی میاد بیرون؟