برفیه!

م. ک/ بهاریه ۱۹: برف ندیده بودم تا اون روز. خیلی هم برف ندیده بودم!
آخه توی خوزستان و دقیق تر بگم، توی شهر ما تا حالا برف نباریده. توی حیاط خوابگاه اولین  برف رو دیدم. اونم از نوع ولنجکی! از اونجاییکه به دیدنش عادت نداشتم، آیه بودنش رو با سرانگشتای دلم حس کردم. زیبا بود این حس، اما دلگیر شدم، دقیق تر بگم دلتنگ شدم. دوست داشتم چشمام رو ببندم. بدون تو نمی خواستم چیز جدیدی رو ببینم. تو بچگی اونقدر دلم می خواست برف ببینم که حتی بعضی شبها، خواب می دیدم توی حیاط خونمون برف جمع شده و من هر چی دست دراز می کردم،  حیاطمون با برفاش دورتر می شد. اون روز اما زیر بارش برف، غمگین بودم. راستی که این دونه های برف چقدر سرد بودن، بدون تو.
یه آرزو کردم، زیر اولین برف. از خدا خواستم سال بعد که برف میاد، تو اومده باشی. گفتم؛ ببین خدا، من دق می کنم اگه یه بار دیگه بدون اون، برف ببینم.
دروغ می گفتم اما.
امسال ششمین برف هم بارید و تو نیومدی و من شرمنده ام که دق نکردم هنوز.
***
بهار… فصل تولد طبیعت، هنگامه ای که درختان جامه ی تازه بر تن می کنند و به زیور شکوفه های رنگارنگ، خود را می آرایند. گل ها چشم گشوده، بلبلان را شیداتر می کنند، به لبخند و ناز و غمزه ی خویش. خلاصه بهار می آید و شمشاد ها جوان می شوند و از قضا پرنده های مهاجر هم از ذوق ترانه خوان شده، زیر آواز می زنند.
و اما ما آدم ها… من به شدت معتقدم ما آدم ها با درخت و گل و بلبل و شمشاد و اینها فرق داریم و حاضرم این اعتقادم را اثبات کنم، اگر بخواهید. حالا این همه فرق، چند تا هستند، راستش نشمرده ام، اما یکی این است که ما آدم ها اصلا و ذاتا بهار نداریم مگر به حضور او. باور کنیم یا نه، هزار و اندی سال است که تقویم بشریت به خواب زمستانی رفته. عقربه های زمان در روزی از روزهای زمستان زمین گیر شده و تا او نیاید و به سرانگشت لطف اشاره نکند، تقویم، قسم خورده بهار را به احد الناسی نشان ندهد. یعنی اساسا آدمها برای بهار داشتن حضور یک “امام” را لازم دارند. یکم فروردین شروع رسمی بهار طبیعت است، خب خوش به حال طبیعت. ما چرا به خودمان می گیریم؟ یک تکه ی کوچک از وجود ما، جسم ما، جزئی از طبیعت است. حالا ما باید بخاطر این تکه ی کوچک، خودمان را به بهار بزنیم و به روی خودمان نیاوریم که تکه ی بزرگتر وجودمان بی حضور او در زمستان مانده؟
***
عید مرا به یاد همان چیزی می اندازد که برف زمستان. با خود می گویم باز هم یک برف دیگر و بازهم یک بهار دیگر آمد و بهار من نیامد. باز هم زمستان بعد از زمستان، بی او.
عید مرا به یاد دعای سر سفره می اندازد. می گویم حال مرا به بهترین حال عوض کن. بهترین حال اما مگر جز حال حضور اوست؟
بیایید امسال سر سفره ی هفت سین آمدن بهار را دعا کنیم. رفقا به خدا درختی بی حضور او شکوفه نمی دهد. بیایید کمتر از درخت نباشیم.
دعا کنیم بیاید او که عدل وعده داده شده ی الهی است؛ عید وعده داده شده ی الهی است. بیاید تا این دانه های برف هم گرم شوند، در حضورش. اصلا بیایید خوب بشویم تا بیاید. بیایید خاطرش را از خودمان جمع کنیم.

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. صبا می‌گوید:

    “م ک” عزیز مولا حضور دارند، فقط برای امثال من ظهور ندارند. آخه زمین که از حجت خالی نمیشه . ایشان فیض عالمند . اگر حاضر نبودند که اصلا طبیعتی نبود که بهاری باشد.

  2. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  3. شافی می‌گوید:

    امسال ششمین برف هم بارید و تو نیومدی و من شرمنده ام که دق نکردم هنوز.

    خیلی زیبا بود….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.