شلمچه بر من وزید…

محمد/ بهاریه ۱۸: بهار را همگی ما فصل نو شدن و حیات دوباره می خوانیم و نیک می دانیم که بهار فصل رویش است. تا یادم می آید از همان کودکی، شور و شوق خاصی داشت آمدن بهار برایمان! چه از نظر مالی(عیدی) و چه از سایر نظرات اما من از ماهی و سبزه و هفت سین عید بیشتر خوشم می آمد.
از این ها که بگذریم، وقتی کمی بزرگتر شدیم و سنمان به اردوهای راهیان نور خورد، راهی راهیان نور شدیم و آن جا بود که تازه دریافتم که رویش و نو شدن و حیات مجدد فقط مخصوص طبیعت نیست، در بهار همه حیات مجدد می یابند. اگر تو هم تا حالا راهی شده باشی نیک می فهمی که چه می گویم و نیک درمی یابی که نو شدن با شهدا، چیز دیگریست و می دانی که عید ما بچه بسیجی ها، آن روزی است که گناه نکنیم!
اگر راهی راه شلمچه شده باشی، تازه می فهمی که نصف دیگر عمرت بر فناست، تازه می فهمی که شهادت هنر مردان خداست و تازه می فهمی که شهدا عند ربهم یرزقونند.
می دانم که می دانی حیات تازه یافتن توسط شهدا چه قدر شیرین است؛ آن ها تو را به عید دیدنی دعوت می کنند و اینک این تویی که باید در این عید دیدنی تا می توانی از شیرینی های آن ها بچشی و خودت را اصلاح کنی و یک گام دیگر به سوی آن ها برداری!
آن روز که برای بار دوم به شلمچه رفتم، هوای ساز مخالف می وزید و حقا که وفتی در شلمچه، باد بخواهد بنوازد، دیگر تو نمی توانی جلوی چشمت را هم ببینی، چه رسد که بخواهی صفا کنی! اما انگار سهم من این بود که حتی در این آشفته بازار گرد و خاک به شلمچه بروم و جوانه بزنم!
شهدا مرا با وجود این که غرق در گناهان دنیوی بودم، به شلمچه بردند و ریشه ام را قطع کردند و دوباره نهال خدایی شدن را در دلم کاشتند و با خون خود آن را آبیاری نمودند؛ وای که چه لذتی دارد با شهدا جوانه زدن! و امروز این منم که از عشق به شهدا لبریزم، به محمد ابراهیم همت عشق می ورزم و مدیون تمامی شهدا هستم.
وبلاگ ۱۷ سالگی

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. ط . زمانی می‌گوید:

    باید تجربه ی جالبی باشه… من تا بحال نرفتم 🙁

  3. شافی می‌گوید:

    چادر خاکی زهرا(س)…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.