غریبِ قریب…

تارا مهدوی/ بهاریه ۱۵: کم کم زمستون داشت تموم میشد و دخترک با ذوقی کودکانه خودش رو برای پوشیدن لباس ها و کفش نوش آماده میکرد. روزها براش دیر میگذشت… منتظر بود ولی نمیدونست عید براش چه جوری رقم می خوره. این اولین سالی بود که به مشهد نقل مکان کرده بودند. اون هم از شمال کشور و از میون دوستان و فامیلهاشون به شهری اومده بودند که مثل صاحبش غریب محسوب می شدند… یادش نمیرفت چه سرسختانه تلاش میکرد که اسباب کشی نکنند تا از دوستاش جدا نشه.
روزها یکی پس از دیگری سپری شد… از باباش شنیده بود که سال، ساعت ۳ نصفه شب تحویل میشه ولی هر کاری میکرد نمیتونست لحظه تحویل سال رو تصور کند…
۲۹ اسفند، بعد از اون همه انتظار کشیدن، علی رغم میل باطنیش به خواب رفت… ساعت ۲ بود که با صدای مادرش بیدار شد… مادر میخواست دخترک لباسهاش رو بپوشه و با اونها به جایی بره… هرچی سوال میکرد کسی نمیگفت مقصد کجاست؛ با کنجکاوی بچه گونه اش به سرعت لباسهای جدیدش را به تن کرد…
هنوز یک ربعی به تحویل سال مونده بود که دخترک خودش رو مقابل گنبد طلایی امام غریبش دید. با اینکه براش عجیب بود که  اون همه جمعیت نصف شب چه جوری خودشون رو به خیابان امام رضا(ع) رسوندن، منتظر بود که سال تحویل بشه…
لحظات، زیبایی و هیجان خاصی را به کودک تزریق می کرد. هرکی توی دنیای خودش بود؛ یکی دعا میخووند و اشک می ریخت. یکی با دوربینش سعی می کرد لحظات رو هرچه قشنگتر به ثبت برسونه. چند نفری هم یک صدا دعای یا مقلب القلوب را زمزمه میکردند. ناگهان از بلندگوهای نصب شده در خیابان صدایی شنید که میگفت؛ آغاز سال یک هزار و سیصد و هفتاد و…
صدای گوینده در میان همهمه و صلوات مردم گم شد… همه خوشحال از تحویل سال، همدیگر رو در آغوش می کشیدند و کودک در ترفه العینی از طرف پدر و مادر بوسه باران شد.
حالا هر ساله، اسفند برام بوی بهار میده… هیچ وقت زمستون رو حس نمیکنم… هر وقت اسفند میاد، یاد دعای یا مقلب القلوب می افتم… یاد خیابان امام رضا و یاد گنبد طلایی آقا… یاد هیجانی که با نزدیک شدن سال تحویل به سراغمون می اومد و شلوغی خیابان های منتهی به حرم… یاد جنب و جوش زائران و مجاوران در لحظه های تحویل سال… یاد همه اونایی که با تمام وجود میدویدن تا لحظه سال تحویل نظاره گر گنبد آقا باشن… یاد اشک ها و لبخند ها بعد سال تحویل… یاد دعای یا مقلب القلوب و الابصار… یاد حس قشنگی که با دیدن گنبد آقا به سراغمون می اومد… همیشه برام جالب بود؛ امامی که به غریبی شهرت داره، چقدر هنگام سال تحویل مهمون داره… چقدر سرش شلوغ میشه… همه سعی میکنن خودشونو به حرم برسونن تا آخرین لحظه های سال رو با آقا بگذرونن و سال جدیدشون رو با امام پیوند بزنن… یاد زیارت عاشورا و زیارت وارث در لحظه های اخر سال… نمی دونم امسال خدا چی برام در نظر گرفته… نمیدونم امسال آقامون میاد یا نه… نمیدونم این سال‌‌، سال ظهورش میشه یانه… ظهور کسی که همه پیامبران ظهورش رو مژده دادن… نمی دونم لحظه های اخر سال رو… اول سال جدید، آقا کجا سال رو تحویل میکنه… پیش امام رضا یا کربلا؟ پیش عموی بزرگوارش یا پیش عمه صبورش؟
چقدر دلم میخواست امسال کربلا بودم… چقدر دلم میخواست یا مقلب القلوب رو تو بین الحرمین زمزمه کنم… یعنی امسال حرم حضرت ابالفضل و میبینم؟ یعنی امسال بوی حرم امام حسین رو حس میکنم؟
این اخرین روزهای سال هم پر شده از این ندانستن ها. فقط میتونم زیر لب دعای فرج و زمزمه کنم… میخوام امسال هم دعام از خدا این باشه…
یا مقلب القلوب و البصار… یا مدبر الیل و النهار… یا محول الحول و الحوال… حول حالنا الی احسن الحال…

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. ط . زمانی می‌گوید:

    ان شاءالله کربلا هم نصیبتون میشه هرچی زودتر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.