شمع سوزان ماه تابانم/ و متولد یک ماه بعد از آبان/ من آذری ام/ و دوست دارم روضه عباس را به زبان ترکی/ من آذری ام/ و از زر و زور و تزویر بدم می آید/ من آذری ام/ اما آتش پرست نیستم/ من عطش را می پرستم/ و پدرم تشنه بود وقت شهادت/ و باز کرد روزه اش را با خون/ من متولد ماهم/ من غلام قمرم/ من عاشق حدیث نفسم/ و بدم می آید از این احادیث جعلی/ من آذری ام/ و در سه راه آذری به دنیا آمده ام/ که محله ای است در جنوب شهر/ در کوچه ما/ هزار خانه بود/ و هزار و چند شهید/ و مانده بود شهرداری/ کوچه را به نام کدام شهید کند/ آخر سر نام کوچه شد آذر/ که عروس “پدر سالار” بود/ و زبان درازی داشت/ اما من/ بازی درازی ام/ و در پاوه/ خوشحالم که حاج احمد/ مسواک کرد دهان ضد انقلاب را/ من خمیر مایه ام از جنوب است/ و خمیر دندانم بوی شهادت می دهد/ مسواک من برقی نیست/ جارو برقی مادرم را بنیاد شهید به ما نداده/ پدرم برایش خرید/ که هنوز دارد کار می کند/ من دیروز/ خالی کردم آشغال این جارو برقی را/ و سران فتنه را انداختم سطل آشغال/ خانه ما انقلاب اسلامی است/ و مادرم هر وقت/ خانه تکانی می کند/ نااهلان و نامحرمان را/ دور می ریزد/ از نظر مادر من/ پلاک پدرم/ جنس بنجل نیست/ اما شهرداری/ عقلش به اینجور چیزها قد نمی دهد/ من آذری ام/ و شهردار شهرم/ حتی اگر بچه تهران باشم/ مهدی باکری است/ که خلبان نبود/ خودش یک پا آسمان بود/ شهردار شهر من قالی نمی بافت/ و خالی نمی بست/ و لهجه اش/ همان لهجه هور بود/ و از ریا به دور بود/ و صداقت داشت/ و وقت فتنه/ جهت حرکت قایقش را/ که نامش عاشورا بود/ بنیاد باد تعیین نمی کرد/ یاد باد آن روزگاران یاد باد/ الان/ نسیم شهادت را/ عده ای/ طوفان می خوانند/ و دفاع از ولایت فقیه را تندروی/ من اما به این حرفها کاری ندارم/ و باز/ از خانه انقلاب/ جارو خواهم کرد بی بصیرتی را/ هر که می خواهد باشد/ من آذری ام/ و نان/ به زور بازو می خورم/ و بدم می آید از کسانی که/ نان به نرخ روز می خورند/ و همین که فتنه خوابید “عمار” می شوند/ عمار نمی خوابید/ و در زیرزمین مترو/ برای آشوبگران عاشورا/ لالایی نمی خواند/ عمار، شهردار بود/ اما الان شهردار، عمار نیست/ و لزوما هر شهرداری عمار نیست/ الان/ شهردار دارد فکر می کند/ و دو دو تا چهار تا می کند/ که با یار باشد/ بیشتر رای می آورد/ یا با اغیار/ و هنوز/ نه به دار است/ نه به بار/ به فکر رئیس جمهور شدن است/ و هم رای یار می خواهد/ وهم آرای اغیار/ اما عمار هور/ سرباز جمهور بود/ و بعد از شهادتش/ به “بهشت” رفت/ من می ترسم برای کسانی که این دنیا ساکن خیابان بهشت شده اند/ و آن دنیا …/ قضاوت نمی کنم/ دیدار به قیامت.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
با سلام. دم همه شما گرم. قطعه ۲۶ بخواهید یا نه سایتی است حکومتی که به نام شما ستاره ها ثبت شده است اما یک نکته. بالاترین بازدید این سایت روز ۱۵ اسفند ۸۸ بود با ۷۶۱۶ بیننده. در این روز اما تعدادی از افراد آن لاین قطعه ۲۶ کسانی بودند که در آن شب تاریخی هر چه بر زبانشان بود نثار من و بابا اکبر کردند. یادتان که هست؟ هنوز سبزها برای قطعه ۲۶ شما رجز می خوانند که بالاترین آمار بازدید کننده های سایت را مدیون ما هستید. دوست دارم قطعه ۲۶ همین روزها رکورد آن شب را بزند و این بار به صورت دیگری به فتنه گران ثابت کند غلط کردید بیشمارید. قطعه ۲۶ این بار باید فقط با حضور خود بچه بسیجیها رکورد بشکند. نگذارید سبزها برای قطعه ۲۶ این رجز را بخوانند. این بار خودتان بشکنید رکورد را.ممنون از همه شما که اینجا سایت خودتان است و می دانم نسبت به قطعه ۲۶ بسیار غیرتی هستید.
سلام
اذان می گویند و آمدم اقتدا کنم به حضرت ماه که دیدم ستاره اش امشب سه بار درخشیده است و هر بار وضویی ساخته از حوض سرخ شهادت…
آمدم تا در لحظه ناب دیدار یار هم بیشمار باشند عماران سربدار …
سلام داداش حسین
دیشب حدود ساعت ۱۰ بود که از جلوی کامپیوتر پاشدم. الان که اومدم می بینم ماشاء الله ۳ مطلب گذاشته ای. مثل اینکه حرفهای معاندان بجای خانه نشین کردنت شمارومصمم تر کرده.
اونا خودشونم می دونن هیچی نیستند. دارن دست و پای اضافی میزنن.
منم با مطلب
دین در مقابل دین به روزم
http://fakher.blogfa.com/post-271.aspx
یا حق
محمدرضا
سلام داداش حسین ,همین بچه بسیجی ها خار شدن تو چشم این جلبکها , ببخشید اخه من به سبزیها میگم جلبک.
سلام داداش . تکلیف ما رو روشن کن . بیرونم می کنی یا نه ؟
اگه بگی برو می رم اما همیشه دلم با شماست .
وقتی افسر جوان حضرت ماه بگه بشکنید رکورد رو سربازان حضرت ماه هم گوش به فرمان اطاعت می کنند
نگران نباشید همه ما همیشه انقلابی می مانیم انشااله با عنایت مولا مهدی (عج)
چون قبله نما گشت به هر سو دیدم ؛
شش سمت دلم به سوی “شش گوشه” بود —
با این تیکه آخر ( بعد از شهادتش/ به “بهشت” رفت/ من می ترسم برای کسانی که این دنیا ساکن خیابان بهشت شده اند/ و آن دنیا …/ قضاوت نمی کنم/ دیدار به قیامت. خیلی حال کردم)
یا علی داداش حسین
هوالسلام
برادرم، بهای رقیمه ات کلان تر از بضعه دنیایی من حقیر است، رقیمه ات را به سلام و تهلیل فتیانه و فترس و سایر ملک مه رویان آسمان نشان شاید بتوان ثمن داد.
رقیمه از فحوا دل نشانت را که رایحه اش با نسیم کم رمق محبت که نام مقدس ولی اعظم است بر ساقه کماکان جوان مانده نهال دل یک زخمی دوران دفاع که هنوز راه ها مانده تا جانبازیش پذیرفته شده و مدال ارتحال گیرد وزید خواهان شده ام ، پرستوهایت آیا نخود بارانمان میکنند؟ پس بگویشان تا یک نخود نه ده به آشیان خراب دل زنده ای ببارند ! گر یاعلی بودی بنواز تا نشانی محل ستانیدن وجه رقیمه ات به پرستویت را بنویسم در گوشت …. امید خواهم تا به زودی نه ده را در دست بخواندن داشته باشم ، از لطف دوست.
سلام
خدا قوت دلاور. منم فرزند شهیدم از بچه های دانشگاه آزاد مشهد بودم الان فارق التحصیل شدم. خدا میدونه که با خوندن وبلاگت روحم شاد میشه
سلام
داش حسین. عاشق نوشته هاتم. شاید مطلبی نباشه که تو این مدت نوشته باشی و من نخونده باشم. تازه کتاب نه دهم خوندم. اونم یه مزه ای دیگه میده
فقط در مورد قالیباف فکر میکنم داری تندروی میکنی. بعضی از انتقاداتونو قبول دارم ولی موقع فتنه هم ایشون چندباری تو سخنرانی هاشون صریحا از پیروی از ولایت فقیه گفتند. به نظرم من این برخورد با ایشون انصاف نیست
فکر کردی . من از جام تکون نمی خورم . فکر کردی به همین راحتی ها قطعه ی ۲۶ را ترک می کنم . نه داداش .
خیلی با حالی . کاش به جای دعوای مورچه ها به همین آدمای دور و برت نیگا کنی داداش . انقده حرمله داریم . انقده شمر داریم . انقده ابوموسی اشعری داریم . عاشورای امسال هم که فستیوال یزیدیها رو دیدیم . موسوی خنگ هم که بنیاد حمایت از حقوق یزید رو راه انداخت و ” به افتخار شمر که سر امام حسین علیه السلام را برید کف مرتب زد ” . ولی امام حسین و حر و قمر بنی هاشم کمیابه . خیلی کمیابه .
قققققققققققققققققربانت
سلام
کسانی که هنوز از سیاست یک بام و دو هوا استفاده میکنند هنوز نفهمیده اند که همچون عالیجنابشان منفور ملت هستند…
سلام داداش
یار پسندید ما را
ارشد قبول شدم
تنها به عشق عمارشدن حضرت ماه خوندم
خدایا شکرت
سلام . بگذار خیال کنند که همیشه رکورددارند و ما عقبیم. من یکی که لذت می برم از خیال خامشان . ما رکوردمان را ۹ دی به ثبت رساندیم و بس . چه غم و چه باک که قورباغه های سبز در رویای کدامین جلبک به سر می برند ؟! بگذار ما آذری های تندرو خیابان های تهران را به عشق ساندیس رکورد بزنیم !! بگذار حضرت حافظ بخواندشان که
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری!!
حضرت ماه را خوب آمده ای ولی به نظر من نقص دارد، ماه ما خسوف را نمیپذیرد زیرا که خورشیدش نیز کسوف پذیر نیست. پس حضرت ماه بی خسوف، شاید واژه ملموس تری باشد برای همگان، همانگونه که ستاره های حضرت ماه به واسطه قرائت قرآن با بصیرت برای اهالی آسمان تلألو دارند.
حضرت رسول الله صلی الله و علیه وآله: لَئِن یَهدِی اللهُ بِکَ رَجُلاً واحِداً خَیرٌ لَکَ مِنَ الدُّنیا وَ ما فِیها
اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه در آن است
(بحارالانوار،جلد۲صفحه ۲)
داش حسین دم شما گرم…
غلط کردن بیشمارن…
دوستان این فایل ویدیویی عزاداری فاطمیه ی قم هست . اگه ببینید پشیمون نمی شید .
/http://www.vahid-khorasani.ir/web/files/news
download.php?file=fatemieh-89-2-27.avi
“یا رب انا خادم فاطمة”، من خدمتگزار فاطمه ام
من عاشق حدیث نفسم
من عطش را می پرستم
ایووووووووووووووول
سلام
من تازه با شما اشنا شدم ولی در همین مدت کوتاه تقریبا هر روز اینجا میام کلماتتون فوق العادست
برای اولین بار از اینکه بسیجی هستم و میتونم توی نت سرمو بالا بگیرم از شما ممنونم
یه سوال : شغل شما چیه که در یک شب ۳ تا پست گذاشتین ؟؟؟؟؟ !!!!!! یعنی کار دیگه ای ندارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام و خسته نباشید
چه نوشتی که دل میبره
همیشه ثابت قدم
باور کنید خیلی دوست دارم بدونم شغلتون چیه لطفا بگید
سلام
نوشته هاتون محشره
لینکتون کردم
خیلی خوشحالم که با این سایت آشنا شدم
یا علی
سلام
منزل نو مبارک
سلام.
فکر کنم جایی از این شعری که نوشتید اشتباه است.
به آگاهی پسندیم بهشت جاودانی را.
احتمالا باید باشد :” به آگاهی پسندیدم بهشت جاودانی را.(این برای نوشته ی این دل نوشت تیتر ندارد خجالت دارد هست.)
در ضمن گویا در زمانی که شما برای پررنگ کردن نوشته هاتان تلاش می کردید چند تا از کامنت های من و هم چنین دیگر دوستان پرید! کامنت پر!
گویا همه هستند. شما هم هستی. بی ارتباطه اما من هنوز کتاب دا نخریدم و نخواندم! خیلی از قافله عقبم.
راستی این ساعت سایتتان اوضاعش بدتر شده. فکر کنم بهش برسی بد نیست!
وقتی بعضی دلنوشته هایتان را می خوانم دلم بیشتر برای خدا تنگ میشود. چون خدا در نوشته هایتان گم است.نوشته هایتان بوی همه چیز می دهد الا بوی خدا…اول شناخت بیشتر حضرت ماه را مدیون شما می دانستم.اما حالا حرف هایت را از جنس دیگری می بیینم. نمی دانم شاید من اشتباه می کنم.تو رکورد شکنی را فقط برای دو گانه سوز کردن سران فتنه ویارانش می خواهی یا اینکه برای رضای خدا………از ان وقتی که به کتابتان مجوز نمی دانند وشما آنقدرعصبانی شده بودید و دلتان هرچه می خواست می گفت مثلا یه روز گیر می دادید به وزیر ارشاد وخط ونشان می کشیدید یه روز هم صادر نشدن مجوز را تقصیر مشایی می انداختید ویادم هم هست لقب هیز و… به مشایی دادید. من کاری ندارم که مشایی چه جور آدمی است.اما از شما اصلا توقع نداشتم اینگونه برخورد کنید. وقلم زیبایتان راآلوده این حرف ها کنید.معلوم شد برای رضای خدا وخشنودی حضرت ماه کار نمی کردید…هنوز مانده که به ندای این عمار خامنه ای لبیک بگویید….. اول خدایی باشید وبعد دست به قلم شوید. هر چه می گذرد دلمان بیشتر برای داداش حسین بچه بسیجی ها که با باتوم به جنگ فتنه گران سبز رفت تنگ می شود.امیدوارم از حرف هایم دلگیر نشوید وحرف هایم را پای حسادت وبد خواهی نگذارید. و اگر هم من اشتباه متوجه شدم وهمچین فکری کردم از شما عذر می خواهم……
جالب بود هوشمندی و هوشیاری، همواره بهترین رهنمای ما هستند….بگذارید نیروهای مثبت تایید دیگران، چاشنی زندگیتان باشد، ولی غذای بنیادی زندگی خود را خودتان نپزید
به جای نمل شهید مورچه ی شهید زیباتر نبود؟ فارسی را پاس بداریم! دست کم تا جایی که می توان فارسی را پاس بداریم.
جناب قدیانی! اگر احیانا من کامنت ها یا نوشته هایم خوشایند نیست تذکر بدهید. چه اشکالی دارد. ما اشکالات شما را می گوییم شما هم به ما تذکر بدهید
سلام… عالی بود هر سه! یه پیشنهاد داداش حسین: اگه میشه یه عکس از مزار این شهدایی که نام میبرید بزارید تا از همینجا ما نیز زیارتشون کنیم. باور کنید اگه همراه با عکس شهدا یا مادرشون یا سنگ مزارشون باشه تاثیرش بیشتر و شناساندن این عزیزان راحتره. باز هم ببخش که در کارتون فضولی کردم.
همگی پیش به سوی تقاطع آذربایجان.
التماس دعا داداش حسین
به کوری چشم سران فتنه،”حسین قدیانی” را تکثیر میکنیم!
نه اشتباه نکنید! من فرزند شهید نیستم، اما بابا اکبر، بابای همه فرزندان انقلاب است و وصیتنامهاش را فقط برای حسین و خواهرش ننوشته است.
باز هم اشتباه نکنید! من هنوز آنقدر مبهوت دستان بریده نشدهام و نه آنقدر مجنون فاطمه کلابیه که کبوتر جلد حرم عباس باشم و بتوانم حسینگونه فریاد بزنم …
آری! من به “داداش حسین بچه بسیجیها” سپردهام تا با همان تراشی که قلم خود را میتراشد و تیز میکند، قلم مرا هم بتراشد! قلم همه ما امروز در دستان پربرکت و پررونق و پربصیرت اوست و دستان او در دستان قلم شده عباس!
آری ما به کوری چشم سران فتنه هر کداممان “حسین قدیانی” میشویم و او را تکثیر میکنیم تا بیشمار ستارههای پرفروغ حضرت ماه باشند نه شبپرستان کوفیمثال!
و باز هم تکرار میکنیم: آنها که توهم زدهاند و خواب خوش میبینند، غلط کردهاند بیشمارند …
این دلنوشت تقدیم همه ستاره های حضرت ماه خصوصا برادر عزیز آقای قدیانی
ادامه اش را در وبلاگ اندیشه روشن بخوانید.
راستی این قلم نبود اگر نه ده و دلنوشته هایی با قلم جادویی شما را نخوانده بودم
سلام داداشم.
هر شب من تا ساعت سه و چهار پای این مانیتور چش و چالم در میومد از بس این صفحه ها رو ریفرش می کردم.
حالا یه شب از دست این سازمان سنجش ما زود (ساعت ۲ صبح) رفتیم خوابیدیم. ببین چطوری ترکوندی.
هنوز نخوندما.
باید این مطالب رو با دقت خوند.
یا علی داداش حسین
مطالب حال و گذشته را تورق و گاهی با دقت خواندم. خداوند موفقتان دارد
لینکتون کردم
به مناره ی ما سری بزنید
داداش حسین نمی گم بی نظیر بود که یه عده حمل بر چاپلوسی کنن. که گفتن نداره.
اما یه چیزی می خوام بگم. چرا خانواده های شهید همه مثل تو نشدن؟ چرا یه برادر شهید که به همه چیز معتقده فقط برای اینکه برادرش مفقود الاثر شده و جمهوری اسلامی هیچ خیابونی رو به اسم برادرش نکرده و همت بزرگراه داره و معروف شده و اونا توی یه خونه کوچیک توی ایلام دارن زندگی می کنن و مشهور نیستن باید بره طرفدار موسوی بشه و مخالف نظام؟
وقتی می بینمش می خوام دق کنم از این همه منطقش. “چرا برادر من خیابان ندارد؟”
ای کاش خدا به همه یه ذره بصیرت می داد. خدایا خودت همه ما رو به راه راست هدایت کن.
سلام این بیت حافظ رو میخوندم که”غلام همت آنم که زیر چرخ کبود….ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است”
به نظرم جالب آمد که حضرت حافظ هم از کلمه “همت” برای بیان مفهوم آزادگی و گذشتن از تعلقات استفاده کرده است.خدا رحمت کند شهید عزیز حاج همت را و خدا حفظ کند شما و قلمتان را.
*آذرخش* شما می بینی منو؟ تونستی برای ایمیلت عکس بزاری؟
الهی من فدات فدای اون چشات داش حسین
داش حسین اینقد با این سبزی خوردنا جرو بحپ نکن بیان بیرون میزنیم میترکونیمشون..
سلام
یه چی بگم دل همه تون آب بشه …
من خونه ام اهوازه…
از خونه مون تا بهشت آباد (اینجا مزار شهدا رو اینجوری صدا می کنن) کمتر از ۱۰ دقیقه راهه…
هر وقت که بتونم میرم سراغ سردار دلاورم… سردار هور… چه صفایی داره اینجا… بخصوص که بخاطر گرمای هوا عصرا نزدیک غروب میریم و تماشایی میشه مزار با نخلها و غروب خورشید…
جای همه تون خالی…
یا حق
سلام
جناب آقای قدیانی
ان شا الله در راه ولایت از ولادت تا شهادت باشی ما هم بیاییم وب شما رو سیر کنیم.
قند قلمتت را شنیده بودم ندیده بودم اومدم دیدم خوندم حظ بردم . . . واسه رفقا تعریف می کنم.
.
دوست دارم شما هم به من سر بزنید البته اگه سرتان خلوت باشد.سر تا پا منتظر سرتان هستم که رو سر ما جا دارید . سری تو سرها ندارم ولی سر به سر کسی هم نمی ذارم سرکی به صدای سکوت بزنید. ممنون میشم. سرتون درد نکنه .
یا علی از تو مدد خواهیم ما.
ببخشید اگر زیاد صحبت می کنم. کار شما هم زیاد می شه اما این متنی که شما این جا نوشتید آیا یک متن است یا احیانا یک شعر؟ خوب اگر متن است استفاده از خط کج یا همان اسلش برای آن ایراد نوشتاری دارد. به عبارتی از نظر ویراستاری مشکل دارد.
سلام
حتما بشنوید:
http://www.4shared.com/audio/h_uw9ebl/a_online.html
واااااااای خیلی عالی بود.
مخلصتم داداش حسینم.
دوستان محترم من چند روز دارم میرم ماموریت.
هوای داداش حسینو داشته باشیدا.
البته هوای داداش حسینو مادرم حضرت زهرا داره ولی شما هم بچه های خوبی باشیدو داداشو اذیت نکنید.وای به حالتون اگه داداشو عصبانی کنید 🙂
مسولیت پیام بازرگانی رو هم به شما واگذار میکنم فعلا!
نصفه شبا بیان تعداد افراد آنلاینو اعلام کنید خیلی کیف داره 🙂
ارادتمند شما سید احمد.
فعلا خدانگهدار شما.
با یک متن تحلیلی برگرفته از آثار امام و آیت الله مطهری و قرآن به روزم
حتما یک سر بزنید
سلام حسین آقا
بچه بسیجی ولایی
خوب می نویسی
فقط یادمون باشه درمقابل فتنه گرا بچه های اصول گرا نباید تفرقه داشته باشن
فکر می کنم قالیباف آدم خدمتکاری بوده در تهران و بی انصافیه کار هاش تو تهران دیده نشه
اتحاد تحت لوای رهبری آقا بهتره
سلام داداش حسین
اسم منم حسینه و اولین باریست که برایت کامنت می گذارم( البته از پارسال با قلمت صفا می کنم )یه جورایی باهات احساس قرابت می کنم نه از اون جهت که روز عاشورا اغتشاشگرا تو دروازه دولت با سنگ اهانت سرم رو شکستن که چهارتا بخیه بیشتر نخورد(که کاش ۱۴ تا می خورد به عشق ۱۴ معصوم) احساس قرابتم به خاطر قلمی است که خدا به شما عنایت کرده و روح اهلش را جلا می ده. خلاصه بنویس که انتقام خون سر خودت که نه انتقام خون سر من راهم نه انتقام خون شهدای گمنام بسیج در این فتنه را بگیر.
با سلام و تشکر… همین!!
خدا
سلام
غلط کردند بیشمارند
یا علی
خصوصی
سلام حسین آقا
مزاحمت شدم برای التماس دعا
امین بعد از عمل دومش یکی از رگای قلبش عفونت کرد
از اون به بعد علاوه بر گرفتگی که داره هر چندوقت یکبار عفونت مبکنه
دفعههای پیش بیمارستانم که میخوابید با دارو رفع میشد ولی اینبار داروها تاثیر نداشته
دیروز بردنش اتاق عمل تا عفونتارو تخلیه کنن و شستشو بدن ولی چون باید اینکارو یک روز در میون انجام بدن دیگه بخیه نزدن، به خاطر همین الان تو اتاق ایزوله بستریه و ملاقاتم نداره
درد زیاد ، تب بالا ….
دعا کنید براش
یا حق
داداش حسین: حتما دعا می کنم. اگر ممکن است شماره ای به من بدهید تا از احوالشان جویا شوم. حتی شماره خودتان را. همینجا بگذارید. عمومی نمی کنم. ممنون.
سلام؛
“…/ که خلبان نبود/ خودش یک پا آسمان بود/ شهردار شهر من قالی نمی بافت/ و خالی نمی بست/ و لهجه اش/ همان لهجه هور بود/ و از ریا به دور بود/ و صداقت داشت/ و وقت فتنه/ جهت حرکت قایقش را/ که نامش عاشورا بود/ بنیاد باد تعیین نمی کرد/ …/ اما الان شهردار، عمار نیست/ و لزوما هر شهرداری عمار نیست/ الان/ شهردار دارد فکر می کند/ و دو دو تا چهار تا می کند/ که با یار باشد/ بیشتر رای می آورد/ یا با اغیار/ و هنوز/ نه به دار است/ نه به بار/ به فکر رئیس جمهور شدن است/ و هم رای یار می خواهد/ وهم آرای اغیار/ …”
فکر کنم قضاوتتون درباره ی قالی باف اگه نگیم خیلی، ولی حتماً کمی غیر منصفانست! شما قدرت فکرخوانی دارید که اینجوری راحت نیّت افراد رو می فهمید و بعدم شروع می کنید به پیش داوری های نامنصفانه؟! از همه جلب تر اینه که آخرشم، پس از اینهمه قضاوت، می گید قضاوت نمی کنم! دیگه چه قضاوتی می خواستید بکنید که نکردید؟!
ولی بازم داداش حسین خودمونی و قلمت همیشه زیباست!
التماس دعا
بدم می آید از کسانی که/ نان به نرخ روز می خورند/ و همین که فتنه خوابید “عمار” می شوند/ عمار نمی خوابید/ و در زیرزمین مترو/ برای آشوبگران عاشورا/ لالایی نمی خواند/ عمار، شهردار بود/ اما الان شهردار، عمار نیست/ و لزوما هر شهرداری عمار نیست/ الان/ شهردار دارد فکر می کند/ و دو دو تا چهار تا می کند/ که با یار باشد/ بیشتر رای می آورد/ یا با اغیار/ و هنوز/ نه به دار است/ نه به بار/ به فکر رئیس جمهور شدن است/ و هم رای یار می خواهد/ وهم آرای اغیار/
سلام . خوبه که از همین حالا داری روشنگری می کنی در مورد جناب خلبان که داره بی چتر از هواپیماش می پره . یکجا نوشته بود همین جناب از رئیس اشوبگر جلبکی ها هم بدتر است و ….. دیگر است .
————————————————————————————
الهم احفظ امامنا و قائدنا و مرجعنا و مولانا امام خامنه ای
سلام دوست عزیز ….وبلاگ جالبی داری از مطالبتون تا حدودی استفاده کردم امیدوارم که موفق باشید بنده کارگری از کیش هستم میخواستم نظرتون راجع به وب بنده چیه ممنون میشم از نظر لطفتون……………………………..؟
سلام داداش
این سبزها غلط کردن رجز خوندن مگه ما مردیم
اینا اگه بلد بودن رجز خوندنو برا خودشون میخوندن
بنده از همین جا اعلام میکنم
فرمانده جنگ های سایبری بچه بسیجی ها حاج حسین قدیانی عشق تموم بچه بسیجی ها
اینا دارن میسوزن چون اینا کسی رو ندارن که بهش بنازن چرا دارن کروبی تازه اگ اونم ادعای چیز نکنه(کهریزک)
انشاءالله این مریضمان هم به زودی با دستان حضرت عباس (ع)خوب بشه
برای سلامتی تمام مریضان(صلوات)
داداش حسین تامارو داری غم نداری
البته اول خدارو داری بعد اهل بیت و بعد پدر شهیدتون که الان داره براتون دعا میکنه و مادر گرامیتون در آخر هم ما سربازان ناچیز شما
خدایا خودت کمک کن امین عارفی شفا پیدا کنه. به حق حضرت زهرا.
راستی داداش منم آذری ام. از اون آذری های آذرخش که همیشه دلش می خواد آتیش بندازه به جون فتنه.
بسم الله
سلام داش حسین
دم شما مستدام باشد
همیشه دل آقا را شاد کن
هیشه قلب دشمن را نشانه بگیر
و تردید به خودت راه نده
یا حق
سلام
باید بیدار بمانیم بیدار..
چون وقتی دست مولایمان را در کوچه های مدینه بستند همه در خواب بودند اما دشمنان بیدار……و ما باید هوشیار باشیم که این اتفاق برای رهبرمان نیفتد…
سلام
منم روضه عباس رو به زبان آذری دوست دارم .
.
.
شهردار ما حتی به اندازه شهردار مادلن هم نبود.
سلام
حسین آقای قدیانی پیشنهاد می کنم تو پست بعدیتون جواب دختر نامه ی دختر ناخلف شهید باکری که تو سایت جرس به نمایش در اومده بدید..
بی چاره شهید باکری
مظلومیت یعنی این…
سلام
حسین آقای قدیانی پیشنهاد می کنم تو پست بعدیتون جواب نامه ی دختر ناخلف شهید باکری که تو سایت جرس به نمایش در اومده بدید..
بی چاره شهید باکری
مظلومیت یعنی این…
خصوصی
آقای قدیانی میشه ازتون یه خواهش کنم ؟
از اونجاییکه تعداد بازدیدکنندگان ارزشی این وبلاگ بحمدالله زیاده .
لطفا در قالب یک پست و یا در بخش انتهایی یک پی نوشت بزنید و دوستان رو مطلع کنید که حواسشون باشه و روی هر لینکی که بهشون داده میشه کلیک نکنند .
میخواستم اینجا کامنت عمومی بزارم با خودم گفتم ممکنه که خیلی از دوستان فرصت خوندن کامنت رو نداشته باشن .
متشکرم
بدبخت ترسو یه عکس نمایش ندادن داشت؟ ادعای شجاعتتونم میشه یا فقط با باتوم شیرید؟ ننگ به وجودت…….
سلام داش حسین
دم شما گرم
غوغا بود مطلبت
داداشی سلام داداشی کمکم کن توروخدا یه سوال دارم ازت داداش وقتی یکی واقعا توبه کنه از گناهش خدا اونو می بخشه؟داداش گلم پس چرا بنده ها ول نمی کنن؟دلم پره داداش یه چیزی بگو جون علی شاید اروم شم
رفتم داداش وقتم کمه فقط دعام کنین.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه (البقره – ۱۶۵)
بعضى از مردم به جای خدا، همتایانى [برای او] اختیار مىکنند و آنان را مانند دوست داشتن خدا، دوست میدارند. ولى آنان که ایمان آوردهاند شدت محبتشان به خداوند است [ما بقی محبتهای آنان در راستای محبت الهی قرار دارد و اگر ببینند کشش یا جذبهای سبب دوری آنها از محبوب میگردد، به آن دل نمیبندند].
سلام
ممنون دوست من
عالی
خوشحالم از آشناییتون
من تو لیست دوستانم اضافتون کردم
التماس دعا
شهردار ما همان سردار باکریست که از هیچ کس باکی نداشت و ذوب در ولایت بود.
یاعلی سید علی
عمار، شهردار بود/ اما الان شهردار، عمار نیست/ و لزوما هر شهرداری عمار نیست/ الان/ شهردار دارد فکر می کند/ و دو دو تا چهار تا می کند/ که با یار باشد/ بیشتر رای می آورد/ یا با اغیار/ و هنوز/ نه به دار است/ نه به بار/ به فکر رئیس جمهور شدن است/ و هم رای یار می خواهد/ وهم آرای اغیار/
مشکل آقای شهردار این است که فکر می کند /هر شهرداری رییس جمهور می شود!!!!!
به قول داداش حسین:به جای اینکه انقدر به فکر ریاست جمهوری یازدهم باشید به فکر یار شدن برای امام دوازدهم باشید
والبته که ظهور نزدیک است…..
انشاال… هرچه زودتر حال داداشمون امین عارفی خوب بشه .
دادش اول خرداد چه حالی دادی
آخرش همین شهدا به ما جوانان سروسامان می دهند
قررررررررررربان قلمت
من بازی درازی ام
عاشق حدیث نفسم
من عطش را می پرستم
من متو لد ما هم
من غلا م قمر م
غلا م قلمتم داداش
بترااااااااااااااش
یا حق
هرچقدر مقام معظم رهبری (مدظله العالی ) سعی به ایجاد آرامش درکشور دارند ، شما بی خبران دنبال آشوب. چه خبره ؟ شورحسینی برای احقاق حقه یا بالابردن آمار طرفداران قدیانی ها؟ قراره کاندید بشید؟ به سلامتی.پس قلابتون بالاخره گیر کرد!یا حسین و رزمندها میگفتند تا دل حضرت یاس آروم بشه.شماچی؟ یا حسین میگید کشورومملکت زهرای اطهر(س) ومتلاشی کنید که چی؟ توگردنکشی به ایل بی خرد سبزک بگید این منم واین بدنم این عضلات گردنم؟ خوب برید تومسابقه مردان آهنین زور بزنید.وای از مردم اهل تهمت وغیبت .فرق شما چیه با اونایی که پای کامپیوتر فحش به نظام میدن؟ هردوفحاشید؟ چرا مطالبتون برای رفع نقص ازدلهاتان نیست؟ چرا آرزو نمیکنید شماهم جزء یاران مهدی (عج) باشد؟ فکرکردید آقا بیان میرید دوتا میدون تیرو تق تق بعدشم شعر بابام میگفت جبهه نرو میخوندیدو یه کمیلم تنگش میزنید؟حضرت مهدی (عج) سرباز با بصیرت میخوان نه زنبور بی عسل.با کلمات قشنگ جمله سازی نکنید .توانایی هاتون و بالا ببرید علمتون وایمانتون.اگر خدا براتون کاری کنار بذاره چند مرده حلاجید؟ این کار شما کمک به ولایت نسیت. این کار شما فقط سرگرمی سیاسیه همین!خداوند سبحان به دل همه ی ما نور ایمان وصبوری وبصیرت وعنایت کنند انشالله.شما هم انشالله همه کتابهاتون به فروش بره تا یه سروسامانی به زندگیتون بدید.انشالله
سلام داش حسین
خوش بحالت که آقارو زیارت کردی
خوش به سعادتت
به نام خدا
سلام
اگر موافقید ان شاءالله برای شفای برادرمون آقا امین ختم چهارده هزار صلوات بگذاریم و هر کدام از دوستان که مایل هستند شرکت کنند.
خودم به امید خدا ۱۰۰۰ صلوات
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
در روزهای فتنه حتی آدرس وبلاگم را هم فراموش کرده بودم. هرچند وبلاگ من شاید روزی دو خواننده داشته باشد.
شما را هم نمی شناختم، وبلاکتان را نیز. کتابتان را هم نخریده ام و مطالب آن روزهای فتنه را نخوانده ام. اما همین مطالب امروزتان را که نگاهی می اندازم با خود می گویم کاش ده نفر مثل شما داشتیم.
جنگ امروز فعلا جنگ نرم است. و شما نیز یکی از افسران جنگ نرم هستید. وظیفه ما امروز همین چیزهاست. نمی دانم دیگران حسادت می کنند یا شاید واقعا مسائلی باشد. اما آن چه که می بینیم فقط پیروی از حضرت ماه است.
شما تند رو یا حتی خشن قلم هم نیستید واقعیت ها بسیار تیز تر از حرف های شماست اما در این روزگار به همین نوشته ها نیز گیر می دهند.
باید بگوییم خواص سکوت نکنند و نمی توانیم بگوییم ضربه ای که ستون نظام به انقلاب وارد نمود را آمریکا وارد نکرد.
حقیقت تندتر از حرف های شماست. این را باید فهمید و در تعارفات وفضای تعدیل شده مصلحتی نباید غرق شد. باید تیز و با بصیرت بود تا جریان را بخوبی شناخت. باید باور کرد که در آخرالزمان گروهی با نمادهای سبز ظهور می کنند و بسیاری از مومنین را می فریبند وفته ای به پا می کنند که کمتر از فته ی دجال نیست.
شما که همه چیز دونید اگر براتون بد نشد حکم حضرت آقاروبرای فرماندهان نیروی هوایی بخونید! یکی از شروط فرماندهی دیدن دوره خلبانیه.شهید احمد کاظمی هم این دوره رو گذرونده حاج احمد دوست صمیمی شهید باکری بود! اطاعت حکم حضرت آقا برای هرکسی میسر نیست ادعای سربازیشونو نداشته باشید.واما مطلب بعدی جنابان حزب الهی عاشق دولت! کاندید ریاست جمهوری بعدی جناب آقای مشایی هستند!کف نمیزنید؟ ای بابا . جرات ندارید بگید بنویسید مثل لبو فروش به لبوی خودتون به به وچه چه میگید؟ بنویس یه مقاله از کشمیری های دولت بنویس اگر…………جرات داری!
سلام امیر علی علوی جان . انشا الله حال امین جان خوب می شه . به خانوادش بگین اصلا نگران نباشن چون یکی از بستگان هم همین مشکل رو داشت و خیلی زود خوب شد .
داداش شما فقط بگو کی ما همگی بیاییم سایت تا رکورد اون سبزکای بی مقدارو له و لورده کنیم .
” الذین قالو لهم الناس ان الناس قد جمعو لکم فخشوهم // فذادهم ایمانا // و قالو حسبنا الله و نعم الوکیل ”
راستی اگه سبزکا بی شمارن خرجی ندارن که فقط کافیه آب داغ جهنم یه ذره زیاد بشه . بیچاره ها غذاشون هم که آهن ذوب شده است فکر نکنم سرش دعوا کنن .
ههههههههههههههههههه
قربون اون قلمت حسین عزیز من ما تا اخر ایستاده اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم.
نظر نمیدهم چون همه نظراتم در بند بند بیانیه داداش حسین آمده بود.
سلام
من نمی دونم اینا تا کی می خوان با اعتماد به نفس کامل به سوتی دادنهاشون ادامه بدن؛ فقط اینجا رو داشته باش: http://omid20.in/?p=6516
میشه سری هم به سعید شریعتی (عضو سابق حزب مشارکت) زد بنده خدا از تنهایی دق نکنه
http://www.saeedshariati.ir
داداش حسین
من هم مثل تو آذری ام اما در ماه ، نه در لهجه و اصالت
من هم سن انقلابم
من دقیقا دو ماهه بودم که انقلاب آمد
و انقلابی بودمو انقلابی ماندم
شاید حضرت روح الله را آنطور که باید نشناختم
ولی حضرت ماه را عاشقانه دوست دارم
و تورا که با قلم زیبایت مینویسی در وصف حضرت ماه و انقلاب برادرانه دوست دارم
سلام داداش حسین گل
قلممان را بتراش که خود را بد جور آماده کرده ایم .
می خواهیم بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم …
می نویسیم تا بدانند غلط کرده اند بیشمارند
غلط کرده اند و غلط می کنند .
به کوری چشم سران فتنه،”حسین قدیانی” را تکثیر میکنیم!
دختر شهید
خیلی برایش سخت بود که باور کند. فکر می کرد دارد خواب می بیند؛ یک خواب تلخ. اما حقیقت داشت. چقدر منتظر بازگشت پدرش مانده بود. شبها تا دیر وقت منتظر می ماند. گفته بودند از پدرش خبری ندارند. چقدر با خودش فکر کرده بود که او برمی گردد، دوباره با هم بازی می کنند، می تواند انشایش را برای او بخواند، می تواند بغلش کند، می تواند به هم کلاسی هایش بگوید با پدرم آمدم مدرسه، مثل بیشتر بچه ها که می گفتند، تازه وقتی مادر شبها گریه می کند و نماز می خواند، او می تواند آرامش کند. اما همه اینها رویاهایی بود که هیچ وقت محقق نشد…
دهه آخر صفر بود و مراسم مظلومانه تشییع پیکر پاک یک شهید که تازه پیدا شده بود…
صدای شیون و ناله بلند بود. هر کسی حرفی می زد.
یکی می گفت: خدا بیامرز جانش را برای اسلام فدا کرد.
یکی می گفت: خدا کند شهدا شفاعت ما روسیاهان را بکنند.
یکی دیگر می گفت: زن و بچه اش را گذاشت و رفت، خانواده اش تنها شدند. دخترش، دختر کوچکش، نمی دانم چرا هر وقت به دختر حاجی فکر می کنم به یاد حضرت رقیه می افتم…
دخترک در میان جمعیت بود. او را از مادرش جدا کرده بودند تا گریه های مادر را نبیند، ولی او می دید، می فهمید و مواظب بود.
نمی گذاشتند به تابوت شهید نزدیک شود، مادرش کمی آن طرف تر بود. او هم آرام و قرار نداشت، گریه می کرد، ناله می کرد و بلندبلند باهمسرش حرف می زد.
نگاه معصوم دخترک جمعیت را برانداز می کرد، صورت کوچکش انگار مضطرب بود، با خودش می گفت چرا نیامدید؟ مگر شما نگفتید من هم می آیم؟ مگر شما نگفتید پدرت که آمد من دوباره پیشت می آیم؟ پدرم که زنده نیست؟ خاله می گوید پدرت پیش خداست.
مادرش که سرکار می رفت، او در خانه تنها بود، آخرین بار به یاد پدرش خیلی بی تابی کرده بود. آنجا بود که کسی را که منتظرش بود دیده بود. خانمی که انگار خودشان هم مریض بودند، وقتی می خواستند راه بروند یک دستشان را به دیوار می گرفتند. همان خانم مهربان او را آرام کرده بودند و گفته بودند: پدرت به زودی می آید، گریه نکن دخترم، آرام باش، پدرت می آید و دوباره تو را بغل می کند. خانم او را نوازش کرده بودند، اشکهایش را پاک کرده بودند و رفته بودند…
می خواست دوباره ایشان را ببیند و بگوید، پدرم که نمی تواند مرا بغل کند، شما به من قول دادید…
سینه اش را صاف کرد، چشمانش را خشک کرد، گفت می خواهم با پدرم حرف بزنم، برای آخرین بار…
از میان جمعیت او را به تابوت پدر رساندند، تابوت را نمی شد باز کرد، صورتش را روی تابوت پدر گذاشت که در میان پرچم ایران پیچیده بودند. چشمانش به سمت جلو تابوت بود. احساس آرامش می کرد، بوی خوشی به مشامش می رسید، انگار بهترین لحظه زندگی اش بود. بالاخره به پدرش رسیده بود. چند دقیقه ای گذشت. انگار حرفهای دخترک تمام شده بود، دیگر چیزی نمی گفت!
خواستند او را از تابوت پدر جدا کنند.
بدن نحیفش روی زمین افتاد و دیگر هیچ وقت بلند نشد!
برگرفته شده از سایت خمول
ضیافت
مهمان ضیافت خطر، هیچ نداشت
هنگام که می رفت سفر، هیچ نداشت
گمنام ترین شهید را آوردند
جز پاره ای از عشق، دگر هیچ نداشت
وحید امیری
*
شهید گمنام
پیدا شده! ای شهید گمنام!
نام آوریات زبانزد عام
از نام و نشان فراتری تو
گمنام منم: اسیر یک نام
یحیی علوی فرد
سلام
داش حسین قشنگ بود مطلبت زیبا و در جای خودش تیز و می برد آنچه که باید ببرد آنهایی که باید بفهمند اما داش حسین دوران بدی شده بعض های یا نمی فهمند یا نمی خواهند بفهمند و خود را به نفهمی زده اند. داش حسین وقتی این چیزها را می بینم و کسانی که الان لغزیده اند از خدا می خواهم عاقبت به خیرمان کند می ترسم منم روز مثل اینها نشوم خدایا خودت کمکم کن
اللهم ارزقنا شفاعت الحسین یوم الورود
با سلام وآرزوی سلامتی ؛
“در دشت بلا هر که سفرداشته باشد ؛ سرمایه همین بس که جگر داشته باشد .”
عزیز ومستدام باشی .
آمدم خداقوتی بگم و عرض ادبی کرده باشم . هم رکابهای انقلاب در جای جای این وب پهناور بیشمارند .حیف که سازماندهی و هماهنگ نشدند وگرنه کی جرات عرضه اندام پیدامیکنه.این گل منگلی هاهم کف روی آبند؛به سوتی هوامیشن و به فوتی فنا.
من هم درسنگر ” مــــدیرسرا ” آماده باشم .اگه قرار به عملیات شد ماهم یکی از فدایی های انقلاب .همه جوره درخدمتیم.
نام کوچک او عشقعلی بود
.آخرین روز سال امام علی (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن روز هم متوسل شدیم بهمنظور عالم، حضرت علی (ع)، همه بچهها با اشک و گریه، آقا را قسم که این شهیدان به عشق او به شهادت رسیدهاند. از امیرالمومنیین (ع) خواستیم تا شهیدی بیابیم رفتیم پای کار، همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم مشغول کندوکاو شدیم آن روز اولین شهیدی را که یافتیم با مشخصات و هویت کامل پیدا شد نام کوچک او عشقعلی بود.
(گرفته شده از سایت ساجد)
ماجرایی خواندنی از پیدا شدن یک شهید .
.اوایل سال ۷۲ بود و گرماى فکه.
در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم.
چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و…
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت…».
از خاطرات برادران تفحص
(گرفته شده از سایت ساجد)
کاش محسنات قالیباف رو هم می دیدی.
کاش احمدی نژاد یک دهم قالیباف، سرباز ولایت بود.
کاش یه کمی از این نخوتی که داری کم می کردی.
به هر حال شما هم مثل همه محاسن و معایبی داری. امیدوارم روز به روز از معایبت کم و به محاسنت افزوده بشه
به نام خدا
ربیع بن خثیم را شنیده اید؟ من دیدمش.
زید الله امثالکم
سلا م بر حسین
لعنت بر حسود
با اجازه داداش :
غلط کر دید بیشما رید !
من اگه به این وبلاگ میام به خاطر اینه که اینجا پاتوق بچه بسیجی ها و عاشقای حضرت مامه به خاطر اینه که اینجا همه فریاد می زنن : ( ما همه عمار توایم / میثم تمار توایم / غصه نخور سید علی / ما همگی یار توایم ) به خاطر اینکه تاکور شود هر آنکه نتواند دید که این عزیز دل ما چقدر فدایی داره .
در حفاظت ز امیرم علی خامنه ای
می شوم میثم تمار به دارم بزنید
من اگه به این وبلاگ میام به خاطر اینه که اینجا پاتوق بچه بسیجی ها و عاشقای حضرت ماهه خاطر اینه که اینجا همه فریاد می زنن : ( ما همه عمار توایم / میثم تمار توایم / غصه نخور سید علی / ما همگی یار توایم ) به خاطر اینکه تاکور شود هر آنکه نتواند دید که این عزیز دل ما چقدر فدایی داره .
در حفاظت ز امیرم علی خامنه ای
می شوم میثم تمار به دارم بزنید
سلام داداش حسین
داداشی داداش حسین بچه بسیجیا بازم خسته نباشید میگه و ابراز ارادت میکنه. آنچیز که عیان است حاجتی به بیان نداره که روز به روز به عزت سربازان و سرداران حضرت ماه اضافه میشه و این دشمنای آقا و دوستای آقایون و آقازاده ها ثانیه به ثانیه حقیرتر و ترسوتر میشن و خیلی غلط کردن بیشمارن. اونا فقط گلاب به روتون توی … بیشمارند.
خداقوت
http://rajanews.com/Detail.asp?id=50801
.
اللهم الشغل الظالمین بالظالمین که میگن همینه .
.
دوست عزیزی با نام حسین آذریم کامنتی گذاشتن که من از این آیه شریفه اینطور استنباط کردم که در این وبلاگ ما ، حضرت ماه را همتایی برای خدا قرار دادیم . ( البته امیدوارم اشتباه کرده باشم و منظور ایشون چیز دیگری باشد ).
.
حتما همه ما شنیده ایم که در یک قلب محبت دو نفر جای نمی گیرد . اما اگر کسی را دوست بداری که تو را یاد شب اول قبرت بیندازد … تو را به آخرت نزدیک گرداند …. تو را وادار کند که حال مراقبه و محاسبه داشته باشی یعنی اینکه تو را به خدا نزدیک کرده است . پس محبت او – محبت خداست و وصل کردن تو به کر می باشد و در واقع محبتی واحد در قلب انسان است .و او را همتایی برای خدا قرار نداده ای .
برادرم بمان در رکابت خواهم ماند / یا علی
سلام… خسته نباشی … سردردت خوب شد اخوی
با دیدن این عکسها یاد کلی شعر و ضرب المثل افتادم که شما خودت استادی!
http://www.rahesabz.net/story/15875/
ایشاللا همه جوونا خوشبخت بشن. عجب عروسی پربرکتی!
ای دلاور که بر نی سواره می آیی
ماه زینب که بین ۱۷ ستاره می آیی
بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را
با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را
هلالم کردی ای هلال من
نگاهی کن به روز و حال من
ای که دل میبری ز هر دلبری به بوی خود
می کشی با نگاهی و می کشی به سوی خود
گر چه سر بر بدن نداری عزیز جان من
می درخشی همیشه چون مه در آسمان من
ای مه من که غرق خونی به ابر شمشیری
از چه رویی نتابی و دست من نمی گیری
هلالم کردی ای هلال من
نگاهی کن به روز و حال من
هلالم کردی ای هلال من
نگاهی کن به روز و حال من
سیده خانم خدا خیرتان بدهد خیلی مطلب خوبی گذاشته بودید فقط حیف که ما زود از یاد می بریم این کرامات را و دوباره به همان حساب دودوتا چهارتای مزخرف زندگی مادی برمی گردیم .
سلام خداقوت
وبلاگتان برای من خیلی جالب بود انشالله که همیشه در پناه حق موفق و پیروز باشید.
به ما هم سری بزنید و یاد کوچکی از شهدا بکنید و در صورت توافق تبادل لینک کنیم.
یاعلی
من آذری ام/ و نان/ به زور بازو می خورم/ و بدم می آید از کسانی که/ نان به نرخ روز می خورند/ و همین که فتنه خوابید “عمار” می شوند
بسم الله
سلام
“بیدار شو مسلمان…” (باز توهین به پیامبر اکرم ص)
به روزم
دوست عزیز جناب آقای قدیانی
بنده یکی دوتا از نوشته های قبلی شما را مطالعه کردم . وظیفه خود می دانم از قلم شیوای شما تشکر کنم …..اما…..
همچنین وظیفه خود میدانم به شما عرض کنم نوعی غرور و خود بزرگ بینی محسوس در این نوشته ها مشهود است که یکی از آفت های شخصیتی انسانی می باشد . امیدوارم تا قبل فروران کردن این حس آن را در نطفه خفه کنی
موفق و سربلند باشید
سلام
عکس شب عروسی پسر میردامادی
جمعشون جمع فقط ندا خانمشون کمه
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=50799
سلام برادر حسین
من هم آذریم
شاید مثل شما
خیلی زیبا بود
موفق باشید
در پناه حق
عمار هور/ سرباز جمهور بود
داداش عروسی خوبان را دیدی؟ http://jahannews.com/vdcgyn9qqak9qx4.rpra.html بس آه کشیدم!!! خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا عجب صبری داری!!!
سلام برادر
راستی راستی یاد آن شب بخیر. عجب شبی بود. “بالاترین” و مزدورانش یک طرف، شما هم یک طرف!
چقدر هم بنده خداها ضایع شدند 🙂
اینقدر حال می کنم یک بچه بسیجی جلویشان درآمد، آن هم آن طوری!
مخلص کلام همین است: “غلط کردید بیشمارید”
سلام و خداقوت !!!
یه سوتی اساسی دادم
تا وسطای متن فکر می کردم منظورتون از اینکه آذری ههستید بعنی متولد آذر ماهید:-”
چیه خوب؟ آأم اشتباه می کنه گاهی
من خودمم آذریم! یعنی آذر به دنیا اومدم
بسم رب الشهدا
سلام
حسین اقا انشا الله کی حاجی میشی بهت بگیم حاج حسین؟!
به خودت غلط کردن بیشمارن….ولی شب حتما حتما حتما
راستی نی همه ی ساندیس های حکومتی بره تو چشمه هر چی حسود و سبز جلبکی و هرچی ضد ولایت فقیه ااااامین
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی 🙂
از ۲۹ خرداد ونماز جمعه تاریخی یکسال گذشت ماه تابنده تر ازگذشته میدرخشد
سلا م بر حسین
لعنت بر حسود
داداشی جونم ببخشیدا
تو اون کا منتی که اول
نظرات ما گذاشتی فک
کنم حکومی را اشتباه
نو شتی !! یا ح ق .
مثل همیشه از خواندن مطالبتان لذت می برم ، اما راستش خیلی از شهردار شناخت ندارم که بگم کار درستی کردین آخر متن او را هم به فیض رساندید !
اما داداش حسین نثرتان بسیار گرم است و من گرمای آن را در قلبم احساس می کنم .
یا علی
یه سوال
حسین آقا اگه یـــــــــــه روزی بود کــــــــــــــه روزی ۲۰ تــــــــــا بازدید کننده بیشتر نداشتی بازم می نوشتی؟
جواب می خوام حتما
******************************************************
نفیس آنلاین آماده درج لینک پاتوق های جبهه فرهنگی انقلاب می باشد.
لطفا به ما نیز لینک دهید.
لینک شما به نفیس آنلاین اضافه شد.
******************************************************
*نفیس آنلاین* عرضه محصولات جبهه فرهنگی انقلاب
هنر و ادبیات مقاومت
دفاع مقدس
امام و رهبری
استاد رحیم پور ازغدی
آیت الله مصباح یزدی
دکتر حسن عباسی
سردار حاج سعید قاسمی
وحید جلیلی
قرآن و معارف اسلامی
استاد دهنوی
استاد نقویان
شهید و شهادت
بازی های ملی و با موضوع مقاومت
فلسطین ، لبنان وغزه
سید حسن نصرالله
و …
http://www.NafisOnline.ir
سلام بر حسین *
لعنت بر حسود
بسیجی واقعی و ایرانی
حاج همت و باکری و
قدیانی
سلام حسین جان
بهت احتیاج دارم
به دادم برس… مطلبی به گلویم فشار می آورد … نوشتمش… می خوام منتشرش کنم اما… می خوام نظرتو بدونم… یه مشورت بهم بده
سلام شما با احترام لینک شدید . التماس دعا
سلام داداش حسین
با این داستان مورچه ها خیلی حال می کنم…دستت درد نکنه.اول قبول حق بعد هم قبول خلق
دست حق یارتون
خدا برکت بده به بیان تون
ماهم می گیم .باهم می گیم /غلطططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططکردند بیشمارند .یا علی
می خوام شعر بالا رو تصحیح کنم
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره ی تو حجت موجه ماست
سلام حسین
جواب میدی
پستمو نگه داشتم به اذن فرمانده بزنم تو دهن دوم خرداد
هستی بپرسم سوالمو؟
حسین
شما که نظر ندادی
منتشر کنم شاید خوب بود
نظرت مهمه ها
این هم به مناسبت امشب!
با رمیز یازهرا نوشتم
آقای خاتمی با شما هستم!
http://culture-engineering.blogfa.com/post-124.aspx
داداش حسین: با سلام. حتما متن شما را از وبلاگتان خواهم خواند. نظرات دو سه ساعت پیش را مسئول امور فنی سایت قطعه ۲۶ تایید کردند.
سلام داداشی تو روخدا دعام کن که بد گیر افتادم
سلام سلام
متن خوبی بود
آگاهی آنلاینی: تعداد افراد آنلاین ۲۹ تا الان
تا رومون رو می کنیم اون ور می بینیم چند تا گل تازه در اومده اینجا
در مورد انگشتری آقا
با سلام و درود بر شما و دیگر دوستان
در اواسط آذر گذشته از طریق چند نفر از فعالین محافل دینی و سیاسی و افراد مورد اطمینان بیان شد که آقا در دیدارهای خصوصی خودشان همه را برای رویارویی با فتنه بزرگ و خطرناک جدید فراخوانده اند
همزمان با این هشدار و آماده باش ، معظم له در اقدامی عجیب و بدون سابقه ، انگشتری حدید که در منابع تاریخی ما دارای مفهوم خاصی بوده و امام علی(ع) در جنگها به دست مبارک می انداختند به دست کردند. و این انگشتری در دستان آقا تا اواسط اردیبهشت بدون استثنا در هر مراسمی به چشم می خورد
بعد از این هشدار و تغییر انگشتری معظم له در اقدام قابل تامل دیکری در اوایل سال جدید در جبهه های جنوب حضور یافتند چیزی که بعد از سال ۸۱ (که آن وقت هم زمزمه های ظهور زیاد بود) بی سابقه بود و آقا بعد از سال ۸۱ تا امسال در مناطق جنگی حضور نیافته بودند و حضور امسالشان بسیار پرمعنا بود. بدون شک معظم له با هشدارها و اشارات درصدد انتقال حقیقتی مهم به جامعه و خواص بودند که بسیاری(همانگونه که خود ایشان هم فرموده بودند) این اشارات آقا را به بسیار نزدیک بودن فتنه های بزرگ و درخواست آقا برای آمادگی تعبیر کردند.
اما در مورد انگشتری حدید ، ظاهرا به دست کردن آن جز در مواردی خاص کراهت دارد زیرا باعث ضعف جسمانی و تنگی سینه می گردد و در مورد امام علی(ع) نیز تنها در هنگام جنگ نقل شده است.
می توان از این مسئله چند چیز را برداشت کرد :
۱- هدف آقا توجه اذهان به درپیش بودن فتنه ای بزرگ بود که این مسئله انجام شد و با توجه به ایجاد تنگی سینه و ضعف جسمانی و کراهت دست کردن این انگشتری ، بعد از حصول هدف ، آقا به دست کردن آن را ضروری ندیدند
۲- با توجه به اینکه دشمنان با متخصصینی بسیار کارکشته کوچکترین فرمایشات و حرکات و دیدارها و سفرهای و جزئیات زندگی آقا را در نظر دارند ، می توان این مسئله را در نظر گرفت که معظم له در در به دست کردن این انگشتر و سپس خارج کردن آن تاثیر گذاری بر اذهان دشمنان را نیز در نظر داشتند. نوعی جنگ روانی زیرکانه و شاید یک تاکتیک مهم قبل از رویارویی آینده
باید بدانیم که انگشتری حدید برای دشمنان همانند دوستان(به طور غیر مستقیم) به نوعی اعلام حالت جنگی بود و درآوردن آن اعلام خروج از حالت جنگی ، همانطوریکه مانورهای متعدد در این مدت و همچنین حضور آقا در مناطق جنگی و تحرکات دشمن نیز حکایت از غیرعادی بودن اوضاع داشت.
خب این حرکت آقا می تواند برای دشمن دارای مفهومی خاص باشد و شاید به نوعی او را گیج کرده و معادلات و برنامه هایش را به هم بزند.
۳- شاید عملکرد آقا در این زمینه بیشتر جنبه ترساندن دشمن را داشت برای جلوگیری از حمله و تهاجم ، در واقع عمل معظم له به نوعی آمادگی عملی برای جنگ را نشان می داد و قطعا دشمن این مسئله را در تحلیل ها و اقدامات خود لحاظ می کند.
۴- ممکن است خروج انگشتری حدید از دست آقا به نوعی اعلام عقب افتادن فتنه های عصر ظهور باشد.
این مسئله یقینی است که فرد حکیم ، هیچ کارش بدون حکمت نیست ، و قطعاً آقا از اثری که به دست کردن انگشتری حدید( که به طور غیر مستقیم اعلام حالت جنگی است) بر دوستان و دشمنان داشت بی خبر نبود.
آنچه مهم است این است که معظم له قصد داشتند با این عمل در بین دوستان و دشمنان آنگونه که در نظر دارند ، اثر بگذارند
و بی تفاوت بودن نسبت به این مسئله با نظر ایشان هماهنگ نیست.
و باید تلاش شود که منظور اصلی ایشان درک گردد.
آینده همه چیز را آشکار خواهد ساخت.
به امید ظهور هرچه سریعتر مهدی فاطمه(عج)
سلام حسین داداش
امشب شب رکورده ؟
ان شاءالله
خطاب به نمی شنوم خدا را:
کمی تامل کن عزیز:
آغاز نوشتن که از تو باشد تولد یک حرف ، یک واژه جدیدست . تولد جمله ای که تو را می خواند. حرف به حرف نیایش روی هم سوار می شوند تا بهترین ، بالاترین شود . بالاترینی که به سرخی جاودانگی ست . نوشته ای که قلمش با نظر تو رنگ دعا می گیرد.
خط ها نوشتم از تو ، من فکر تسبیح تو داشتم . حرفها با تو نوشتم ، من گریه ها با تو داشتم. گمان من این بود که ستایش تو به شکل واژه ها بند است ، تو این خطا را به خط ها بخشیدی و خط زدی و حرف تازه آموختی .
اما قلم او …
دلنوشت این بنده ات بر بالاترین دانه ی تسبیح تو ذاکر شده است . واژه به واژه دلخونش تو را می ستایند . حرف به حرف قلمش دعای دانه به دانه تسبیح است .
هر دعا یک دانه … هر دانه صد دعا … می خوانی … روز خلق آدم تو به خود بالیدی …
یک بند این تسبیح دست ملائک توست ، بند دیگرش دست دانه هاست ، امتدادش اما سوی تو موج می زند . من حیران این خط ها مانده ام که برایشان کلمه کم آورده ام .
اما قلمش …
گمان من این بود که ستایش به عظمت تعظیم واژه هاست . تو نشانم دادی که نیایش او در بطن نقطه هاست . حتی اواها هم ریتم ستایش تو دارند، من عاجزم از گفتن انچه که با تو دارند.
تو در بطن متن اویی . چه متنش و چه متنش .
باران می آید ، وقت دعاست:
برادر صفحه را آذین بخش . جمله ی جدید در راه است ، هر چند که باز هم نیایش است.
اینو قبلا هم کامنت کرده بودم.
نمیخوام غلو کنم اما حس های من همیشه درستن و اینکه نوشته هام از من نیست حرف بالاترینی ست.
فقط ۴۰ دقیقه تا ۱۰۰۰ تا اضافه کردن بازدیدکنندگان حسین مونده
من رکوردتو میشکنم حسین
حسین داداش
این سید احمد خیلی عزیز شده تو هم اینطوری؟؟؟ نمی دونم شاید … برا اینکه سیده اقا 🙂
بچه ها من باید برم اما بشکنید این رکورد رو رفتم که بخوانم ….
اگه نمی تونم باشم اینجا زبونم که کار میکنه با دعا که بخونه رجز
سلام
خیلی باحالین
خطاب به عطر خاک…………………………………………………………………………….بعد از کلی تامل به این نتیجه رسیدم…..اوایل وقتی دل نوشته های داداش حسین رو می خوندم حظ وافر می بردم….با خودم میگفتم…. خوش به حال قلم زرینش…هر کلمه اش تکرار خداست…. با خواندن هر جمله اش گویی که خدا را می شنیدم و خدا را می دیدم …….و وقتی هم دل نوشته اش را تمام می کردم….. دیگر بوی خاک نمی دادم …پر بود م از عطر خدا….اگر پدرم حضرت آدم را آدم می نامند ……به این خاطر است…..که دمش/نفسش/ را به ابلیس فروخت وآهش را نگه داشت وخرج خدا کرد…..و به این خاطر بود که بین خدا وخاک معطل ماند…….تا وقتی/ آه / در قلم داداش حسین موج می زد …خدا برایم تکرار میشد……. اما /دمش/ وقتی پر شد از ناله ابلیس …..دلم برای حسین لرزید……اگر گفتم ناله ابلیس به این خاطر است که هنوز /دمش/ را به ابلیس نفروخته است……هنوز هم …..انعکاسی از تکرار خدا در قلمش موج می زند……اگر این حرف ها رابه داداش حسین زدم….فقط به خاطر این بود…..که دوست نداشتم اتفاقی را که برای پدرمان/ آدم/افتاد ….برای او هم بیفتد وبین خدا وخاک معطل بماند……همین…. . بازم میگم داداش حسین اگه از حرفهام دلگیر شدید……. یک دنیا معذرت…………
من کاملا با شما هم عقیدم درباره آقای قالیباف و مواضع دو پهلوشون.
اما یه نکته است که دور از انصاف نگم.
من از نزدیک آقای قالیباف رو میشناسم به طوری که عمو قالی(البته صد حیف لفظ عمو! اون موقع که نمیدونستیم) صداش میکردیم تا کاندیتاتوریشون و…
به نظر من ۲ توانایی خوب داره:۱-شناسایی و به کار گرفتن افراد کارامد و ۲:قدرت مدریت!
اما باز صد حیف که در جاده ی لغزنده است.
سلام
همواره همراهی و نظرات مفید شما قوت قلب برای ماست
با مطالب زیر به روزم:
داستان ساناز و سعید در خیابان های تهران!
نگاهی به سوابق چندتن از خبرنگاران و عوامل BBC فارسی
شبکه صهیونیستی و عرفانهای دروغین (بررسی شبکه فارسی۱)
دراویش آلت دست فتنه گران
نقد احکام وعقاید بهائیت
TSMفرقه ای خطرناک و انحرافی در کشور
تو کی هستی؟
ماجراهای رسوایی های اخلاقی سیاستمداران
وهابی سازی جنوب کشور به روش صهیونیستها
حجاب اجباری !
با تشکر از شما و حضورتان
“طرفداران عدالت”
با بک متن بر گرفته ار آثار استاد مطهری قرآن و امام به روزم حتما سر بزنید سریع!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
http://www.hadimadani.blogfa.com
به قول آقا.
درود خدا بر عزم راسخ و بصیرت بی، همتایتان. ( حسین جان)
عالی بود ..واقعا لذت بردم
عجب قلمی
احسنت
فیض بردیم
…در کوچه ما/ هزار خانه بود/ و هزار و چند شهید/ و مانده بود شهرداری/ کوچه را به نام کدام شهید کند/…
…من آذری ام/ و شهردار شهرم/ حتی اگر بچه تهران باشم/ مهدی باکری است/ که خلبان نبود/ خودش یک پا آسمان بود/…
…و بدم می آید از کسانی که/ نان به نرخ روز می خورند/ و همین که فتنه خوابید “عمار” می شوند/ …
و آن دنیا …/ قضاوت نمی کنم/ دیدار به قیامت.
زیباست چندبار خواندم لذت بخش بود