ریخته بودم مقداری گندم روی مزارش. گنجشکها داشتند می خوردند و مورچه ها داشتند می بردند داخل قبر از همان روزنه ای که نوشتم برایتان در “سمفونی مورچه ها”. دو تا مورچه گازی داشتند سر یک دانه گندم با هم دعوا می کردند. جدایشان کردم. کمی بعد دوباره افتادند به جان هم. گندم را ازشان گرفتم و گفتم تا می خورد همدیگر را بزنید. نالوطی ها حالا دوتایی افتاده بودند به جان یک مورچه دیگر و اول گندمش را گرفتند و بعد با همین چشمان خودم دیدم که سرش را بریدند. در مثل مناقشه نیست؛ یاد حضرت عشق افتادم که بریدند سرش را به خاطر یک مشت گندم، نه موریانه ها که همین مردم. دلم گرفت. شروع کردم به خواندن زیارتش … و سرم را گذاشتم روی سنگ مزار بابا اکبر و گفتم: …اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود … صورتم را که بلند کردم دیدم دعایم درحال استجابت است: عده ای از مورچه ها داشتند مورچه بی سر را تشییع می کردند و از همان روزنه انتهای قبر، نمل شهید را می بردند تا در “یوم الورود” کنار بابا اکبر خاکش کنند.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
کاش ما هم شهید میشدیم.
یا لطیف
با سلام. دم همه شما گرم. قطعه ۲۶ بخواهید یا نه سایتی است حکومی که به نام شما ستاره ها ثبت شده است اما یک نکته. بالاترین بازدید این سایت روز ۱۵ اسفند ۸۸ بود با ۷۶۱۶ بیننده. در این روز اما تعدادی از افراد آن لاین قطعه ۲۶ کسانی بودند که در آن شب تاریخی هر چه بر زبانشان بود نثار من و بابا اکبر کردند. یادتان که هست؟ هنوز سبزها برای قطعه ۲۶ شما رجز می خوانند که بالاترین آمار بازدید کننده های سایت را مدیون ما هستید. دوست دارم قطعه ۲۶ همین روزها رکورد آن شب را بزند و این بار به صورت دیگری به فتنه گران ثابت کند غلط کردید بیشمارید. قطعه ۲۶ این بار باید فقط با حضور خود بچه بسیجیها رکورد بشکند. نگذارید سبزها برای قطعه ۲۶ این رجز را بخوانند. این بار خودتان بشکنید رکورد را.ممنون از همه شما که اینجا سایت خودتان است و می دانم نسبت به قطعه ۲۶ بسیار غیرتی هستید.
ای نمل
برسان سلام ما را
به شکوفه ها
به باران
به بهشت…
واقعا این جمله رو خیلی خوب گفتید”میدانم نسبت به قطعه ۲۶ بسیار غیرتی هستید”
واقعا ما نسبت به اینجا و شما غیرت داریم.
ما عاشق این ستاره درخشان حضرت ماه یعنی حسین قدیانی هستیم.
خصوصی
فدای شکل ماهت بشم یه کم استراحت کن.
داداشم خسته شدی.
خیلی میخوامت.
واقعا ممنونتم که با بودنت به بچه ها روحیه میدی.
راستی شنیدید بچه های … همه دنبال کتابتونن؟
به امید روزی که کتابتون پر فروش ترین کتاب دنیا بشه و اون موقع مثل همین امروز داداش حسین ما باشید.
فدائی داری حسین آقای گل.
داداش حسین: امشب خوابم نمی برد هر کاری می کنم. ببخشید در نظرت دست بردم. می دانی برای چی که؟!
قربونت برم بله میدونم چرا دست بردی.
من هم نوشته بودم خصوصی که فقط به خودتون گفته باشم.
اگه دست نمیبردید که دست ما رو میشد 🙂
عزیز دل سعی کن بخوابی.
انا انزلنا بخونید خوابتون میبره.
منم براتون میخونم.
خیر دنیا و آخرت شامل حالتون بشه که قطعه ۲۶ شما باعث آرامش ماست.
ضمنا الان که اینجائید عرض کنم خدمتتون که اگه یه وقتی زیاد سرو صدا میکنیم به بزرگواری خودتون ما رو ببخشید.
گاهی اوقات نوشته هاتون به حدی ما رو به وجد میاره که اشک و لبخند با هم مخلوط میشه و تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که با کامنتامون ابراز احساسات کنیم.
ارادتمندیم.
سلام
خدا خیرت بده انشالله
هفته پیش مامان ام و بردم بهشت زهرا و قطعه شهدا
بعد داشتم با خودم فکر می کردم مامان شهدا چه طوری میان سرمزار پسرشون؟
راستی یه ان.جی.او ثبت شده تو وزارت کشور داریم به نام نایب
کارشون اینه که بجه های پاکار رو به نیابت از شهید بفرستند اگه کاری از دستشون بر بیاد خونه خانواده شهدا
بیا رو این موضوع کار کن که خیلی جا کار داره
مطلبش رو بنویس که یه دستورالعمل باشه واسه ما
یه وظیفه باشه
یا حق
من کلا دوست دارم
دیگه وقتی آقا صورت مبارک تون رو ماچ کرد بنده می تونم شونه تون رو ببوسم انشالله
اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود …..
پسر خوب چی بهت بگیم؟
به فکر ما نیستی؟
ولی نمل سر جدا اگه حسینی بود خودش جلو جلو گندمشو به اونا می داد تازه سرشم پائین مینداخت که سائلا نشناسنش
لطف کردی خدا خیرت بده
ولی چهار قسمتشو تا حالا نوشتم منظورتو از متن اول متوجه نشدم
می میرم و اسه اینجور
نو شتنت داداشی جونم
تو اوج خنده یهو بزنیم زیر گریه!!!!!!!!
درست مثه دیوونه ها!!
کامنت آخر من خصوصی بود … فراموش کردم عرض کنم . یاعلی
این داستان تخیلی مینویسه بقیه هم هق هق کنان(بی ریا!!!!)میزنن زیر گریه. جمع کنید کاسه کوزه اتونوعرزشی های بی ارزش
حسین جان
اونا هر کاری که بکنند باز تو سربلند کردن حزب الله شریکند. و مکرو مکرالله و الله خیر الماکرین
سلام . اگر به اندازه ی نوک سوزنی برای من یا سایر بچه های این قطعه ارزشی قائلی تو رو قسم به بابا اکبر این بخش را حذف کن . تو رو قسم به بابا اکبر!!!
تو رو قسم به بابا اکبر !!!!
….
هزار بار هم بشه می گم تو رو قسم به حضرت ماه این قسمت رو بردار . اگر به اندازه ی بال پشه برای من ارزشی قائلی !! نا امیدم نکن ! مطمئن باش این اولین و آخرین درخواست داداش عرفان از شما هست و دیگر تکرار نمی شود . فقط همین یک بار …
عزیزم من مطمئنم اگر این به گوش مراجع برسد از ناراحتی دق می کنن . نمی دانم روضه ی آیت الله وحید خراسانی برای امام حسین علیه اسلام را دیده ای یا نه . کافیه یه سرچ کوچک کنی . آن پیرمرد روحانی از شدت ناراحتی به نفس تنگی می افته و هر کاری می کنه نمی تونه حرف بزنه و فقط صدای ناله هاش میاد . حالا فکر کن ایشون بشنوه این مثل رو . یا امام حسین خودت به داداشمون کمک کن . داداشم گلم عشقم اگه این بخش رو حذف کنی تا عمر دارم مدیونت می شم . نذار قطعه ی ۲۶ رو هم از دست بدیم .
داداشم منتظرم . می دونم خیلی پررو هستم ولی آرزوم اینه که ببینم شما این بخش رو حذف کردی . نمی دونم چرا حس خوبی بهم دست نمی ده . مورچه ، امام حسین ، گندم ، شهید . نه نه حتما خیلی خسته بودی که اینو نوشتی . من می دونم . داداش من آماده ام که تو جوابم بگی به تو ربطی نداره چی نوشتم و از این حرفا و برای همیشه از این جا بیرونم کنی ولی می خوام بگم دوستت دارم و عاشقتم و نمی ذارم تو رو از ما بگیرن .
یا فاطمه ی زهرا ببخش ما رو
یا فاطمه ی زهرا ببخش ما رو
یا فاطمه ی زهرا فدات شم خانم ببخش ما رو
این من کیه که حتی جرأت نکرده اسمشو بنویسه
نمی دونه که اگه شهدا نبودند هیچ منی ازش باقی نمی ماند.
مدیر جان بیا دیگه . کجایی .
باز هم مثل همیشه زیبا نوشتی.
سلام صبح بخیر
ببخشید شما بجز نوشتن کار دیگه ای هم میکنید؟
اگه میکنید چیکار میکنید!
میشه اینقدر تند تند قلمتونو تراش ندین !! بابا ما کنکور داریم!البته +یه دل!!!
هر چند فکر کنم امسال حداقلش ادبیات وصد بزنم!!
التماس دعا
طرفداران بی فکری داری که لابد اسمشونم میزاری بصیرت داشتگان نه ؟
خوب سوراخ دعا رو پیدا کردی تبریک میگم همینجوری ادامه بدی به برکت خونه ابوی بزگورات روزی جای حسین شریعتمداری رو خواهی گرفت اخه روح و جان نظام سخت به قلم های امثال شما نیازمنده راستی اخوی بهشت متری چنده؟
آخه اون سالار شهیدان هفت تیر فرموده بودند که به بها میدهندش نه به بهانه!!!
ما که مفلس دو جهانیم میشه سفارشی کنی کمی از اون رو به بهانه به منه خول و چل بدن؟
والا من تهی دستم خود خالق میدونه اما ماشالله ماشالله چشمم کف پاتون شما ها همشو خریدین چیزی برای ما هم میمونه؟
راستی فرق فردوس و جنت و بهشت چیه؟
بالا شهر و پایین شهر داره نه؟
طبقه اییه دیگه پنت هاوسش رو که مثل اینور خط به ما که نمیدن هیچ نمیزارنم نگاهشم کنیم لابد معنای خسر الدنیا و آخرت همیناست دیگه و الا……. اهان راستی سردار عالیقدر احمدی مقدم میفرمودند از قول مرد عرفان شب های راز و نیاز مرحوم جنت مکان روحی له الفدا ابه روشن زمان بهجت که خدمتشون رسیده بودن گفتن بهشون در قیامت مثلا فردی رو میارن و میگویند شما قاتل چندین نفرید و اون فرد میگفت والا من مورچه ای هم قبض روح نکردم احتمالا اشتباهی رخ داده و فورا ارتش سایبری ملکوت تو سرچ میگه درسته اما این قتل ها بدست زیر دستانت انجام شده و شما بی خبر بودید یعنی اینکه فرمانده اگه میدونستی که وای به حالت و چنانچه نمیدونستی حالا اینجا حالیت میکنیم عذر بد تر از گناه یعنی چی؟!!!
حالا شما تعمیمش بدین به دهر معاصر شاید صورت مسئله که روشن بشه مسئله هم حل بشه نه ؟
حالا شما خودشو ناراحت نکن حرفای یه خول ارزشی نداره حاج حسین …….
هرچند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
ای نمل سلام من رو هم به بابا اکبر بچه بسیجی ها و بابای شهیدم برسون
سلام . مطمئنی نمی خواهی چیزی به من بگی . فقط داداش زودتربگو که امتحان دارم / اگه مامانه بفهمه دیگه باید قید غذا و خواب رو بزنم .
سمفونی مورچه ها که خیلی عالی بود کوتاه و پرمغز! این نوشته نیز چون سمفونی مورچه ها بود.
سلام داداش حسین . این کامنت خصوصیه .
اگه صلاح می بینی کامنت های قبلیم رو ( درخواست حذف مطلب و ..) را حذف کن . حالا که فکر می کنم می گم اولا شما از من ۵ ۶ سال بزرگتری ثانیا تجربت بیشتره پس نیازی به تذکر نداری .به هر حال من این متنت را دوست ندارم . من بیشتر دوست دارم آدمهای دور و برمو بشناسم . مخصوصا با متن بعدیت حال کردم . همانی که گفته بودی آذری هستی و نون بازوت رو می خوری نه نون …
یاشاسین آذربایجان
فقط می خوام بدونی که داداشمی تا ابد هم داداشم می مونی
خیلی قشنگ بود.
از اون عبارت تشییع نمل شهید خیلی خوشم اومد.یه جورایی خیلی لطیف بود.
سلام.داداش حسین
سبزا با قرار قبلی این رکوردو زدند. شما هم یه قرار ساعتی بزار تا بهشون بفهمونیم که پربازدید یعنی چی؟؟؟؟!!!۱
میکشی با این نوشتههات آدم رو!!!
میخوامت!
خدا بوسیله شهدا مارو هدایت کنه و بیامرزه که همه محتاجیم و خوشا به حالشان که اسمانی رفتند و اسمانی زیستند را به ما اموختند . روح بابا اکبر هم شاد باد . راستی ما بعد از شهدا چه کردیم ؟
————————————————————————————
الهم احفظ امامنا و قائدنا و مرجعنا و مولانا امام خامنه ای
خوش به حالت که پدرت شهید است
آنقدر پر شدم از گناه که هیچ کسی دستم را نمی گیرد
سفارش ما روهم کن.
داداش حسین
یه روزنیام تو قطعه ۲۶ برام شب نمیشه
بدجوری معتاد شدم
خیلی زیبا بود
سلام حسین اقا
می گم یه لطف می کنی؟!
این دفعه که رفتی پیش پدرتون بهش بگد تو اسمون یه ستاره هست اسمش سهاست ولی مادرش بهش مگه علی اقا ….بشون بگو این سها خیلی کارش گیر داره …حلش هم درد می کنه…
خیلی دوستتون دارم برادر خواهرای ………………
انشا اللله این بار دیگه نمی ذاریم توی تاریخ بنویسند که سربازان، آقا رو با شکوه تشییع کردند .انشاالله این طور می نویسند که :
” سربازان امام زمان به موقع به یاریش شتافتند و آقاشون رو تنها نگذاشتند …. ”
آقا جون ما می خوایم این بار نه در باطن بلکه در ظاهر هم پیروز بر باطل بشیم
اما یه حسرت به دل ما مونده و هیچ وقت پاک نمیشه
حسین جان
“یا لیتنا کنا معک…”
یاعلی
امشب شاید قطعه ۲۶ از مهندسی فرهنگ(کیانی) مهمون زیاد داشته باشه!
من اینقدر ازین سمفونی ها دوست دارم
مورچه های بد به خاطر یه گندم ؟؟؟؟؟
حسین داداش
بعد مدتها که رفتم بهشت زهرا به قبور شهدا که نگاه می کردم بغضم گرفت گفتم چقدر مردن بی ارزشه چقدر مرگ پسته پست ترین چیز دنیا همین مرگه. گفتم من دیگه من مرگ نمی خوام مرگ …
برام سوال بود بعضی ها به کجا می رسن که شهادت می خوان؟؟؟ یعنی این قطعه ۲۶ بهانه شد تا من بفهمم یعنی حسین داداش باعث شد یعنی بابا اکبر که از بابای خودم بیشتر دوسش دارم به من فهموند
حلالمون کن
سلام خیلی خوب بود
خدا خیرت دهد
التماس دعا
سلام
گفته بودم به بابا اکبرت بگو اون ۲۴ رو بکنه تا آخر
نمیدونم گفتی یانه
البته گفته بودم که خودش میدون
حالا تا آخر که نشده
ولی شده ۱۲۴ بازم غنیمته تا خدا چی بخواد
توی این جایی که هستم به کمک بابا اکبر ها خیلی نیاز دارم
راستی میدونم خیلی گرفتاری و ….
دوست دارم افتخار بدی و سر بزنی
……………..
……………
……………..
یعنی حرف خیلی دارم ولی………….
سلام.خوبی حسین جان؟احوالت؟
حسین جان،مزار پدر این جوری که تعریف میکنی خیلی دیدنیه.یک جورایی کلاس آموزش اخلاقه.انشا ا.. قسمت بشه با هم بریم اگر افتخار بدی که نمیدی.این مطلبت خیلی زیبا بود.راستی من رو هم که تحویل نمی گیرید قربان.
موفق باشی.
برام دعا کن خیلی زیاد چون تو یه پارتی داری پیش خدا
میخوام که حاجتم را به راسطه بابا اکبرت از خدا بگیری
باید بورسیه دانشگاه ازاد بشی .می خوامت.تمام.
سلام مثالها و یادانداختهایت بسیار مبتدی و در شان امام حسین(ع) نبود واقعا که من خوشم نیومد