این دل نوشت “تیتر” ندارد؛ “خجالت” دارد!

شنیده بودم چیزهایی درباره ات مادرم. شنیده بودم که مادر شهید هستی و خانه ات ۴۰ متر بیشتر ندارد. یعنی فقط چند متر از مزار پسرت بزرگتر است. شنیده بودم وقت باران، آب می چکد از سقف خانه ات و بوی آسمان می گیرد جانمازت. شنیده بودم سرخی صورتت مال سیلی است. شنیده بودم گیر کرده ای میان در و دیوار روزگار. شنیده بودم کمرت قوز کرده و نای ایستادن در صف نانوایی نداری. شنیده بودم چادرت کهنه است و چند تایی وصله دارد. شنیده بودم وصله های ناجور را. تهمت های جورواجور را. شنیده بودم جمهوری اسلامی به شما می رسد. شنیده بودم خوشی زده زیر دلتان. شنیده بودم در سفره ات خبری از غذاهای رنگارنگ نیست. شنیده بودم حقوقت میلیونی است. شنیده بودم ماشین ضد گلوله سوار می شوی. شنیده بودم جز خدا کسی محافظت نیست. شنیده بودم گاهی پول بلیط اتوبوس نداری تا بیایی سر مزار پسرت در قطعه ۲۷، چقدر ضد و نقیض شنیده ام درباره تو. مانده بودم حرف چه کسی را باور کنم.

آمدم پنج شنبه ای سر مزار پسرت تا از نزدیک ببینمت. شنیده بودم ۲۵ سال است که هر پنج شنبه می آیی قطعه ۲۷ ردیف ۱۱ شماره ت. آمدم اما نبودی. یعنی رفته بودی. اشک بود و شمع بود و مشمعی که کشیده بودی روی سنگ مزار شهید “حسین پاکدامن”. پاک بود دامنت مثل زهرا که “حسین” را تربیت کردی. نمی دانم؛ شاید تو هم نامت “فاطمه” باشد.

خیره شدم به تصاویر پسرت درون محوطه آلومینیومی. چه خوش سلیقه ای. و خواندم سنگ نوشته ای را که منشور جمهوری اسلامی است:

بسم رب الشهدا و الصدیقین. سرباز شهید حسین پاکدامن. فرزند صفر علی. ولادت: ۱۳۴۴، شهادت: ۶۴/۱۰/۳۰، محل شهادت: عین خوش. به راه میهن و دینم فدا کردم جوانی را، به آگاهی پسندیم بهشت جاودانی را؛ بگو بر مادر پیرم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرد؛ به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم، به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم. قطعه ۲۷، ردیف ۱۱، شماره ت.

***

ای شهید پاکدامن، ای حسین من! شرمنده، ما مادر پیرت را تنها گذاشتیم. می دانم تو اگر بودی برای مادرت خانه می خریدی که سوراخ نداشته باشد سقفش و به مادر پیرت پول می دادی که آخر ماه سفره اش فقط نان و نمک نداشته باشد. تو اگر بودی عصای دست پیرزن می شدی و رفتی به امید ما که مراقب باشیم مادرت گم نشود در پیچ و خم کوچه زندگی. تو رفتی برای ما و ما ماندیم و تنها گذاشتیم مادر پیرت را. ما بی معرفتیم. آن دنیا لطفا ما را شفاعت نکن. پل صراط جلوی ما را بگیر و بگیر جلوی آنهایی که بی پولی هدیه تهرانی را دیدند ولی دست تنگی مادر پیر تو را ندیدند. مادر پیر تو به هیچ کار ما نمی آید حتی به کار تبلیغات انتخاباتی، حتی به کار افتتاح تونل توحید. ما فراموش کرده ایم مادر پیر تو را. ما یادمان رفته بدهکاری مان را به مادر پیر تو. اعتراف می کنم؛ ما بی معرفتیم. معرفت داشتیم، مثل سران فتنه برای مادر پیر تو هم محافظ می گذاشتیم و راننده می گرفتیم برایش تا شرمنده نشود جلوی راننده “بی. آر. تی” فقط به خاطر ۱۰۰ تومان پول بلیط، که بیاید بهشت زهرا و آب و جارو کند مزارت را. نشانه شخصیت مادر پیر تو ارائه بلیط به راننده “بی. آر.تی” نیست، نشاندن تو بود در اتوبوسی که وقت رفتن پر از سرنشین بود اما وقتی که برگشت فقط پلاک آورد. فقط یک مشت خاک. شهید شده بودید همه تان در خط مقدم علقمه و بی سوار آمد اسب عباس و شکست دل سکینه و خون شد دل ام البنین.

***

نشسته بودم سر مزارت ای سرباز شهید و مادرت رفته بود و من داشتم از غصه دق می کردم اما خوب شد و چه خوب شد که دیدم مادر علیرضا را. عجب شیرزنی است این پیرزن. این مادر شهید علیرضا شهبازی. پسرش علیرضا از شهدای تفحص است و با تو همسایه. این هم سنگ نوشته اش:

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. بسیجی عارف شهید علیرضا شهبازی. محل شهادت: قتلگاه فکه. ولادت: ۱۳۵۵، شهادت: ۱۳۸۰/۹/۲۶، توی این عالم هستی که همش رو به فناست، به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست. قطعه ۲۷، ردیف ۱۷، شماره ت.

***

گفت مادر علیرضا از مادر شهید حسین پاکدامن برایم و گفت: اینجا بود تا همین چند دقیقه پیش. گفت: هر پنج شنبه می آید و با خودش آب تهران می آورد تا با آب چاه نشوید مزار پسرش را. معتقد است پسرش زنده است و شاید هنوز تشنه است و باید با آب شرب بشوید مزارش را و سیراب کند، تازه کند گلوی پسرش را. گفت: مادر شهید پاکدامن خانه اش کوچک است و دلش بزرگ و بدهی همین خانه نیم بند هم شکسته کمرش را. گفت: عزت نفس دارد و غرورش اجازه نمی دهد خیلی چیزها را. گفت: هر پنج شنبه سماورش را روشن می کند سر مزار حسین و چای می دهد به ما که طعم بهشت دارد. گفت: با این حال و روز گاهی نان و پنیری هم می آورد و برای حسین نذری می دهد. گفت: ما گلایه داریم از مسئولان نظام. گفت: صدا و سیما، ما را درد ما را غم ما را ماتم ما را نشان نمی دهد. گفت: همین علیرضای من با دوچرخه این ور و آن ور می رفت که الان در خانه شهید است. گفت: علیرضا یک لباس سالم نداشت با اینکه به دهان می رسید دستش. گفت: علیرضا وقتی در نوجوانی پول می گرفت از پدرش تا یک جفت کفش خوب برای خودش بخرد، می رفت و چند جفت کفش معمولی می خرید، یکی را خودش پا می کرد و چند تا هم می داد دیگرانی که وسعشان نمی رسید کفش برای خودشان بخرند. بغضش را شکست و گفت: این رسمش نیست. اشک ریخت و گفت: دنیا را هم به ما بدهند برای من علیرضا نمی شود. با صدای بلند های های گریست و گفت: حاضرم همه هستی ام را بدهم تا یک بار دیگر علیرضا از در خانه بیاید تو. آنقدر دوست داشتم علیرضا را ببینم که صاحب اولاد شده و بچه بغل از در خانه بیاید تو و من ببینم قد و بالایش را.

***

حرف های دیگری هم مادر علیرضا زد منتهی با زبان اشک که ترجمه اش این بود؛ اگر من گریه می کنم، مادر شهید حسین پاکدامن خون گریه می کند.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سید امین آبشاری می‌گوید:

    …و چگونه از جان نگذرد آنکه می داند جان بهای دیدار است.

    حسین جان موفق باشی
    داداش حسین: سلام برادر. فکر می کردم اولین نظر را شما بدهی و چه درست بود حدسم.

  2. salekemobarez می‌گوید:

    داداشی هنوز متنو نخوندم اومدم فقط بگم داداش چرا تجمل جای ساده زیستی رو گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  3. آذرخش می‌گوید:

    چی کار می کنی داداش حسین با دل ما ؟
    فقط اشک بود و اشک…
    … و خجالت

  4. حامد می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    به خدا قسم اشکمو در آوردی
    عجب قلمی داری شما و عجب دلی
    خدا به هرکسی همیچین دل و قلبی نمیده برو ببین چیکار کردی که دلی داده برات قد دریا قلمی داده بهت جوهرش از رنگ خون عاشورا.چشمانی داده تا اشک دریا ها در او جمع شود.غیرتی داده برایت که این ها را بنویسی و دل ما را خون کنی آری دل ما را خون کنی
    بعضی ها میگویند چون پول ندارم دلم خون است ولی من میگویم چون من مثل شهیدان نیستم دلم خون است.دلی که از دل مادر شهید خبردار نباشد این دل نیست باید این دل را………….
    وای برما که قدر اشکهای مادر شهیدان را نمیدانیم
    دستت درد نکنه داداش دلم و صفا دادی امشب

  5. salekemobarez می‌گوید:

    خوندم داداشی شهدا شرمنده ایم خانواده ی شهدا از شما بیشتر شرمنده ایم.حلال کنید ما قوم فراموشکاررا.

  6. خان باجی می‌گوید:

    سلام
    پاراگراف پنجم خط دوم کلمه نباشد باید بشود ( باشد )
    یاعلی
    داداش حسین: ممنونم. اصلاحش کردم. آفرین به شما که تذکر می دهید اشتباهاتم را.

  7. عطر خاک می‌گوید:

    .
    .
    .
    .
    .

    شبتون بخیر

    یا زهرا

  8. علیرضا کیانی می‌گوید:

    سلام دادش حسین
    شهدا شرمنده ایم
    شهدا شرمنده ایم

  9. علیرضا کیانی می‌گوید:

    تقدیم به دوست داران حسین قدیانی:

    صفحه کلید حسین قدیانی تاسیسات هسته ای ماست!
    http://culture-engineering.blogfa.com/post-123.aspx

  10. سلام می‌گوید:

    سران فتنه را بی خیال
    خاک بر سر خود ما
    چی جوری می خواهیم جواب این مادرای شهید را بدهیم ؟؟؟؟؟؟

  11. سوره می‌گوید:

    داداش حسین میگی من رو میبخشن؟؟داداش از تنهایی خسته شدم.داداش …

  12. سلام دوست من تیکه های جالب شاخص رو آماده کردم برای اطلاع رسانی حتما ببینید واستفاده کنید یا علی
    کلیپ موبایل مدافع ایران
    [گل][گل][گل][گل]

  13. علیرضا کیانی می‌گوید:

    آتش زدی به دلم حسین

    این جمله را تاب نیاوردم:
    آنقدر دوست داشتم علیرضا را ببینم که صاحب اولاد شده و بچه بغل از در خانه بیاید تو و من ببینم قد و بالایش را.

  14. شرمنده می‌گوید:

    از این سیاهی به خدا شهدا شرمنده ایم!

  15. خان باجی می‌گوید:

    سلام
    پرده ای از اشک مانع میشود تا ببینم چه تایپ میکنم . وای خدایا فردای قیامت چگونه جواب قطره قطره اشک مادر حسین و علیرضا را خواهیم داد.
    .
    درد دلی با داداش حسین
    با وجود اینکه جسد برادرم را به ما تحویل داده بودند مادرم همیشه چشم انتظار بود و هربار که زنگ درب منزل به صدا در می آمد قلبش کنده میشد و می گفت علی من آمد.. آخه قبل از شهادت علی ، ۵۵ روز ازش خبر نداشتیم … بارها و بارها در خفا و آشکار لباسهای برادرم را بغل میکرد- می بویید- می بوسید و برای خودش میگفت و گریه میکرد . آنقدر که بیمار شد .و همسایگان نفهمیدند.
    روزی گریان آمد خانه . پرسیدم چه شده گفت فلان همسایه میگوید پسرش شهید شد اما گونی گونی برایشان برنج و گوشت و مرغ می آورند … خدا شانس بده .
    گفت :آن یکی پسرش نان کمیته را خورده گردنش کلفت شده .
    خدا شاهد است من از مادرم خجالت کشیدم اما همسایه را نمی دانم .
    تا اینکه روزی با آن همسایه و در همان جمعی که چنیی تهمیت هایی را به ما زده بود مواجه شدم . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و بی مقدمه گفتم : شنیده ام که چنین نسبت هایی را به ما داده اند . کاری ندارد که انشاالله آب دل مادر مرا بخورد تا برای او هم گونی گونی برنج و گوشت و مرغ بیاوردند .
    انشاالله جسد پسرش را همچون برادر من که چشمانش چون عباس ترکیده بود و بر گلویش چون علی اصغر تیر خورده بود را برایش بیاورند تا برای او هم گونی گونی بیاورند . رنگش پرید و خیلی زود جمع را ترک کرد بدون اینکه عذرخواهی کند . انشاالله او را سر پل صراط ملاقات میکنیم . عذرخواهیش آنجا دیدنی خواهد بود .
    .

    وقتی مادرم به معراج شهدا رفته بود . گفت خم شدم و درب تابوت را باز کردم . جگر گوشه ام درون یک مشمع که غرق خون بود خوابیده بود . گفتم علی جان مادر، شهادتت مبارک و خم شدم لبانش را بوسیدم لبانش از هم باز شد و خون از کنار لبانش بیرون ریخت . آنجا بود که فهمیدم جواب بوسه مادر را داده است .

  16. هلیا می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    دل نوشته هاتون می سوزونه دل ما رو ، و خوشا به حال این مادران که ……..
    ما کجا هستیم و به کجا می رویم و این مادران شهید ……….
    در پناه حق

  17. زهرا.ح.ت می‌گوید:

    همیشه فکر میکردم که چرا بابای منو وخیلی بابا های دیگه که ده سال از بهترین روزهای زندگیشونو تواسارت دشمن بودن(البته در عین آزادگی)اصلا باید این حرفها رو بشنون.
    ماباید ثابت کنیم به در وهمسایه وفامیل که این جوریا هم نیست که شما فکر میکنین.
    بابا ماهم داریم مثل بقیه زندگی میکنیم…..خواهش میکنم باور کنید!!!
    ولی وقتی این شرمندگی رو خوندم خیلی خجالت کشیدم .
    از خودم که ….
    خدا خیرتون بده مگه شما یادی از شهدا بکنید.

  18. علیرضا کیانی می‌گوید:

    پستی برای علیرضا میگذارم نه در وبلاگم در همینجا:
    برادرم/ رملستان فکه یادش بخیر/ هنوز ۹ سال است از شهادتت می گذرد/ فکه / ای قتلگاه فکه/ ما حاجی و تو مکه/ فکه چه سری دارد؟/ آوینی را ربودی فکه/ شاهبزی را ربودی فکه/ بگو تا به کی عاشق کشی می کنی/ رملهای تو با آدم حرف می زند/ خاکهایی که ساعتی در یک جا و ساعتی در جای دیگرند/ انگار خروش شهدا تو را هم بی قرار کرده است/ علیرضا/ نمی دانم قطرات خونت الآن کجای فکه ریخته اند/ آما هر جا باشند/ رویم را سیاه کرده اند/ نشسته ام اینجا و اسم از شهدا می برم/ اما کجاست آن شیردلی که استخوان پدرهایمان را برایمان هدیه آورد/ علیرضا/ حسین مادرت را دیده است/ او می داند/ مادرت شکسته است/ خسته است/ از درد پا دائم نشسته است/ کجایی/ تا دست مادرت را بگیری/ ما که غیرت نداریم/ ما که همت نداریم/ ما که مروت نداریم/ مادرت خسته است از بیماری ها/ از غمها / از کاستی ها/ ما که جرات نداریم بیاییم کمک/ بیا استخوانهای پدرانمان را پس بگیر/ ببرشان همانجا/ ببرسشان فکه/ نخواستیم/ یاد شهدا که غیرت و همت و عزت نیاورد ، یاد نیست، پوچ است/ نمی توانیم جواب مادری را بدهیم که پسرش/ برای پیدا کردن پدران ما/ روی مینهای فکه تکه تکه شده است/ بیا…بیا… به صورتمان..سلی بزن/ شاید به خود آییم

  19. علی می‌گوید:

    دیگه بیشتر از این شرمندمون نکن .

  20. salekemobarez می‌گوید:

    داداش حسین به خدا شرمنده شدم اول از همه از خودم چطور به خودم اجازه میدم من در ثروت پدرم غلط بزنم اما یه گوشه از کشورم مادری تنها شب را گرسنه وبسر به بالین بگذاردبه خدا دیگر اسراف نخواهم کرد خدا من و ببخشه کاش اونا بگذرن از این گناه من چون فردای قیامت ولله پسرانشان خواهند ایستاد بریر پل صراط وخواهند پرسیدکه من چه کردم در مقابل جانفشانیه انان ومن تنها سکوت است جوابم به انان

  21. دل آرام می‌گوید:

    وای
    وای از خانواده های شهدا…
    وای از فرزندان شهدا…
    ای کاش همه چیز مالی باشد…
    گاهی خیلی وخیم تر است…
    وای بر ما

  22. سرباز بسیج می‌گوید:

    سلام دلاور – خسته نباشی
    خواهش میکنم نقد زیر را بخوان – لینک قسمت ۳۸ را هم گذاشته ام – تو را به خون پاک پدرت و همه بسیجیهای صاحب الزمان قسم می دهم کمک کن – اگر میتونی یه مقاله بنویس تا بتونیم جلوی این حمله را بگیریم …. خط مقدم خالی است …. بچه ها منتظرن !

    حمله مستقیم سریال در چشم باد به بسیج و فرهنگ دفاع مقدس
    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقدی بر سریال “ در چشم باد “ (فصل سوم – قسمت ۳۸ – پخش شده از شبکه یک سیما مورخ ۲۴/۲/۸۹)

    سریال در چشم باد، با هزینه‌ای بالغ بر ۱۲ میلیارد تومان،که البته کارگردان این اثر موکدا این هزینه را برای خلق چنین اثر بدیعی‌ ناچیز می‌داند، ساخته شد و هم‌اکنون شاهد پخش آن از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم، ایرانی که همین آدینه اسناد موجودیت و بالندگی‌اش را به خاک سپرد، به خاک سپرد و پیش از این نیز بسیار به خاک سپرده است اما فراموش نکرده و نمی‌کند. خطاب ما به شماست، هنرمند عالیقدر جناب آقای جعفری‌جوزانی! بیننده امروز سریال شما بالغ‌تر از آنچه تصورش کردید به تماشای سریال شما می‌نشیند؛ بلوغی از جنس خوردن خاک فتنه. پیش از این وقایع، بیننده هر چه هوشمند بود باز هم دغدغه‌ها و درددل‌های یک روشنفکر تحصیلکرده در غرب این همه برایش تکراری نبود، هر قدر خود را در جریان امور قرار می‌داد، بازهم عباراتی تحقیرکننده هویت و فرهنگ نابش که تا پای جان بدان عشق می‌ورزید برایش زخمی نو بود نه مثل حالا، در حکم نیشتری بر زخم‌های نه‌چندان دور و کهنه‌اش. نه قربان، کمی حوصله کنید، هنوز برای پیشداوری و نسبت دادن القاب مستهلک زود است. خلاصه می‌پرسم و ختم کلام، اصلا برای اینکه سخن به درازا نکشد فقط سوالات مربوط به این قسمت سریال را مطرح می‌کنم و به امید خدا بعدا مفصل‌تر مصدع اوقاتتان خواهیم شد. من بیننده دوست دارم بدانم کارگردانی به تجربه شما چرا باید اینقدر عریان تصویرسازی و القای معنی کند؟

    چرا این همه سهل دکترین اعتقادی‌اش را به بیننده لو بدهد؟ به عنوان مثالی بارز، آیا شما فکر نکردید هنگامی که به یکباره تماشاگر را وارد پرده سینما کرده و او را درگیر لحظاتی از فیلمی آرشیوی و قدیمی می‌کنید، حتما کنجکاوی او را برخواهید انگیخت که کارگردانی زبده مسلما از چنین اقدامی نظری خاص داشته و حرفی برای زدن؟ و اما عجب انتخاب شگرفی، حتما به یاد دارید صحنه‌ای از فیلم‌های برون‌مرزی دهه ۶۰ را؛ وانتی آبی‌رنگ که شخصی چماق‌ بدست در آن بی‌محابا بر سر دیگری می‌کوبد و او را از وانت به بیرون پرت می‌کند. «چماق» کلمه‌ای که برخی از دوستان شبه‌روشنفکر سال‌ها سعی در تداعی آن با بعضی ارزش‌ها داشته‌اند. انتخاب این صحنه از فیلمی متعلق به سالیان دور و حضور این ابزار در دست بازیگر فیلم عجیب نیست؟

    اگر تا اینجا هم عجیب نیست حق دارید اما اینکه بلافاصله، صحنه بعد باز هم وانتی آبی را در حال حمل عده‌ای رزمنده یا همان بسیجی می‌بینیم، چه؟ در حالی که وانت‌های حمل رزمندگان طبیعتا خاکی‌رنگ بوده نه آبی، که البته شما هم ظاهرا از این قضیه اطلاع داشتید، چرا که به غیر از وانت اول که چسبیده به صحنه پرده سینما بود، وانت‌های بعدی همه خاکی بودند. آیا از اینکه در نخستین صحنه حضور یک بسیجی، شخصی با قامت کوتوله و چفیه به گردن را برگزیدید هم منظوری نداشتید؟ آیا از نشان دادن فردی از مسؤولان پایگاه بسیج که در زمان بحبوحه جنگ و درگیری‌های خرمشهر ساکن ویلایی در مناطق خوش آب و هوای اطراف تهران است هم نیت خاصی نداشتید؟ اگر از نسبت دادن عباراتی آزاردهنده به دفاع مقدسمان از زبان بازیگرانتان بگذریم، بپذیرید سخت است پذیرفتن این همه تصادف‌ها. شما و هنرمندانی در قامت و اندازه شما که بودجه‌ای چند میلیاردی را برای ساختن فیلم‌هایتان صرف می‌کنید، آیا به واقع فکر می‌کنید دینتان را به چندصد هزار شهیدی که هیچکدامشان نمود شخصیت‌های ساخته و پرداخته فیلم‌ها و سریال‌های شما نیستند پرداخت کرده‌اید که اینگونه مصرانه و تکراری به داستان‌سرایی از سرداران و رزمندگان فانتزی می‌پردازید؟

    جناب کارگردان و نویسنده! ما امروز همگی دلمان برای واقعیت‌ها تنگ است، هر چه می‌گردیم شبیه به اسطوره‌هایمان را در فیلم‌ها و سریال‌های هیچ‌کدام از شما و همکارانتان نمی‌یابیم. ما امروز بزرگ‌تر شده‌ایم، روزگار امروزمان با روزگاری که شما این سریال را کارگردانی می‌کردید تفاوت‌های عظیمی دارد. بیایید و شما نیز عمیقا متفاوت شوید.

    با استفاده از لینک زیر می توانید این قسمت سریال “در چشم” باد را بصورت آنلاین مشاهده فرمایید :

    http://www.iransima.ir/WinMediaPlayer.jsp?code=275593

    برای دریافت مقاله به همراه صحنه هایی از فیلم با ایمیل اینجانب تماس بگیرید.

  23. salekemobarez می‌گوید:

    داداشی حالا که اینجایی یه حرفی بزن البته غیر از مخلصیم داداشی من که نوکرتم تا دم در بهشت راستی داداش گلم یه سوال چطور میشه منم بیام داخل وبهشتی بشم؟

  24. هلیا می‌گوید:

    و چه زود دیر می شود

  25. رضایی می‌گوید:

    نام: ………………………………………………………………….
    افتخار: فرزند شهید علی رضایی و برادر زاده شهید احمد رضایی
    دل من و همه ی مادربزرگ ها از فراموش شدن نشکسته از بی توجهی این و اون نلرزیده از تهمت و… و…. و…. پر نشده، داداش حسین دل ما از این که بعضی ها میخوان خطی که عزیزای ما به خاطرش جان دادن خط خطی کنن خونه

  26. قطره ای از اقیانوس فداییان حضرت ماه می‌گوید:

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    قال المعصوم علیه‏السلام :

    مِن حَقِّ الْقَلَمِ عَلى مَن أَخَذَهُ إذا کَـتَبَ أَنْ یَبدَأَ بِبِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ؛

    از حقوق قلم بر کسى که آن را براى نوشتن در دست مى‏گیرد این است که با بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم آغاز کند.

    مستدرک الوسائل/ج ۸/ ص ۴۳۴

  27. مهدی می‌گوید:

    سلام
    با مطلب جدید (قطعه ای از بهشت)به روزم
    ×به امید تحقق هرچه سریعتر اتحادیه جهان اسلام×

  28. erfan89 می‌گوید:

    داداش من برای اولین بار سوم راهنمایی عکس یه شهید رو دیدم که سر نداشت . عکس مال برادر یکی از بچه ها بود . من اصلا خبر نداشتم یه دفعه دوستم گفت اینو ببین عرفان و عکس رو گرفت جلوی چشمم . اون لحظه من فقط خودم رو دیدم که روی زمین افتاده بودم و بچه ها دورم جمع شدند. می خوام بگم وقتی دیدن این عکس برای منی که آن شهید را نمی شناسم انقد سخته ببین خانوادش چی کشیدن ( امان از دل زینب ….) هنوزم اون تصویر یادمه ……….

  29. salekemobarez می‌گوید:

    داداشی یه سوال من اگه ترکی بنویسم متوجه میشید؟

  30. آذرخش می‌گوید:

    ببخشید که بی ربط حرف می زنم
    اما بچه ها از ن.خ. خبری نیست. :-S

  31. salekemobarez می‌گوید:

    سلام اقا عرفان حالتون خوبه ان شاالله؟

  32. salekemobarez می‌گوید:

    نه ولی دیشب خودش گفت که شاید نتونه چند روز بیاد اینجا

  33. آذرخش می‌گوید:

    راستی آقا فرید می بینم که بالاخره عضو شدی. مبارکه.

  34. بشری می‌گوید:

    یک پیشنهاد
    لطفا روی سایتتان آهنگ هم بگذارید.مثلا موسیقی متن فیلم خداحافظ رفیق.خیلی به حال و هوای این جور پست ها می خورد

  35. خادم می‌گوید:

    سلام حسین آقا. خدا خیرت بده . حرف شما حرف دل ما هم هست!!!!
    یه زمانی حضرت ابالفضل علیه السلام علمدار آقایش بود.
    شما امروز قلمدار آقا هستید…
    فرق ما و او در مظلومیت او و محبوبیت ماست…
    خدا قوتت بده

  36. salekemobarez می‌گوید:

    خیلی بچه بودم این یاد اوریه که یعنی منم قبلا بچه بودم رفته بودیم خونه ی یکی از دوستان پدرم عکسای دوران جبهشونو که دیدم اون شب تا صبح خواب دیدم خوابایی که به نظرم ترسناک بود سالها گذشت تااینکه جنایات ریگی رو دیدم اون موقع نمی دونید چه حالی شدم دلم لرزید یاد شهدا افتادم چه دلیرانه رفتند برای شهادت اگه الان جنگ بشه من کجام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کاش طرف حق باشم کاش………………یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاحق انگار داداش امشب نمی خواد بیاد.

  37. حوا می‌گوید:

    سلام. شبتون بخیر….آقای قدیانی ای کاش یه امکانی فراهم میکردید ویه شماره حسابی می دادید.تا اون جا که وسعمان میرسد به این مادر گرامی کمک کنیم…..میشه این کارو کنید…. روی کمک ما هم می تونید حساب باز کنید….خواهش میکنم بگذارید حداقل با این کارمون دعای خیر یه مادر شهید را بخریم….خواهش میکنم…….

  38. salekemobarez می‌گوید:

    بله اذرخش انگار تونستم عضوبشم از کمکتون ممنون.

  39. erfan89 می‌گوید:

    فرید جان سلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

  40. سلام
    داش حسین دل مان را داغون کردی،یاد مادر بزرگ خودم افتادم خدا رحمتش کنه حیف اون بعد از شهادت بابام دیگه زمین گیر شده بود نمی تونست راه بره بیاد سر مزار پسرش. واقعا خجالت داره که این مادران شهدا اینجورین اون وقت بعضی ها …………….. شهدا شرمنده ایم
    راستی دیروز که دیدمتون و چند لحظه هم کلام شدیم خواستم پرو بازی در بیارم و بگم کتاب نه ده را به من هدیه بدی انشاالله سری بعد تو قطعه ۲۶ ببینمت حتما ازت هدیه می گیرم
    علی مدد
    داداش حسین: مشتی! خب می گفتی. من که دیدی کتاب داشتم. یعنی با من تعارف داشتی؟ می گفتی، با افتخار تقدیمت می کردم. عیبی ندارد حالا، هفته بعد بیا و بگیر.

  41. AmmareAli می‌گوید:

    سلام داداش حسین؛
    با سوز سینه ات که تا می تونستی ریخته بودیش تو دل نوشتت، آتیش زدی به جونم!
    از خودم بدم میاد!
    شهدا شرمنده ایم!
    التماس دعا

  42. منصوری می‌گوید:

    باید تاسف خورد که :
    عکس شهدا رو می بینیم
    ولی
    عکس شهدا عمل می کنیم

    تو پست قبلی که گفتی آقا بهت گفت به ستاره ها سلام برسون ، عشق کردم

  43. مهدی می‌گوید:

    پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی(تاکید می کنم اسلامی)

    ایران این بار توسط نوجوانان ملی

    پوش والیبالیست آسیا را فتح کرد
    داداش حسین: بله دیدم. دم این بچه ها هم گرم. هر کسی باعث بالا رفتن این پرچم مقدس می شود دمش گرم.

  44. بشری می‌گوید:

    اینجا نیمه شب. ۵۵ نفر در قطعه ۲۶ اند.یعنی ۵۴ به اضافه ۱ نفر
    کاش آمدنمان به قطعه ۲۶ را بالواقع، آمدنمان به قطعه ۲۶ حساب کنند…

  45. آذرخش می‌گوید:

    خواهش می کنم اخوی فرید
    راستی داداش حسین جریان چیه نظرات ما یکی در میون تایید می شه؟ 😀
    ولی کلاس داره ها.
    راستی منم قهرمانی بچه های عزیز والیبالیست رو تبریک می گم.
    عجب بازی بود.

  46. سیداحمد می‌گوید:

    جز شرمندگی چی داریم بگیم؟
    یه عکی از شهید شهبازی تو اتاقم دارم الان خجال میکشم به عکسش نگاه کنم….

    خدا به ما رحم کنه؛
    البته سعی میکنم هر کاری ازم بر میاد کوتاهی نکنم،امیدوارم شهدا ازمون راضی باشن.

    داداش حسینم دلمونو آتیش زدیا….
    فدای خودتو پدر دلاورت

  47. سیداحمد می‌گوید:

    خیلی عزیزی داداش حسین بسیجیها

  48. شافی می‌گوید:

    سلام
    ممنون از این که یادمون میندارین باید خجالت بکشیم
    سلامت باشید و موفق… سید شهیدان ۸ ماه دفاع مقدس
    سایت بسیار عالی شده از نظر قالب و رنگ.
    خسته نباید همگی

  49. حسین قدیانی می‌گوید:

    به الف. را
    سلام. حتما. بگذارید می بینم و البته ممنون که مثل همیشه شرمنده می کنید ما را.

  50. سلام
    حتما این هفته میام که بگیرم

  51. آذرخش می‌گوید:

    بازم نظر من حذف شد. آیا.
    :-S
    ولی بازم خیلی عزیزی داداش حسین.
    هر چی تایید نکنی من بازم می گم.
    می خونی که اینا رو.
    پس می گم.
    موسوی و دار و دسته اش و تمام خاندان اکبر شاه فدای یک تار موی تو. یا فدای ناخن شست پات.یا فدای خاک روی کیبوردت.

  52. آذرخش می‌گوید:

    دستت درد نکنه. 😀

  53. معصومه می‌گوید:

    جز سرافکندگی هیچ چیزی برام نموند…

    کاش میدونستم باید چه کار کنم؟؟؟

  54. هانیه می‌گوید:

    اسم چند تا رستوران، تو بهترین نقطه شهر رو نام ببرم که ولنتاین همین امسال مفتخر بودن که از زوج های جوانی که می خوان نامزدشون رو سورپرایز کنن دعوت به عمل اومد که اگر رستوران اونها انتخاب نامزدها باشه از تخفیف ولنتاین برخوردار می شن. رستورانی که پرسی ۱۶۰ هزارتومن براشون تموم می شه.
    لذتی که با یه پیاده روی دونفره بعد از یه شام ۱۶۰ هزارتومنی دونفره قراره تبدیل بشه به فاضلاب سنگین !
    چرا خجالت بکشیم ؟
    لقمه حرام مگه می ذاره خجالت بکشیم ؟
    خدایا عاقبتمون رو بخیر کن

  55. آذرخش می‌گوید:

    راستی داداش گرچه جواب ندادی ولی می دونم یادت می مونه که سلام من رو به آقا برسونی.
    مگه نه؟

  56. پیام فضلی می‌گوید:

    سلام-
    از قلم حسین که بگذریم، بگذریم که چقدر بارها میخواستم ببوسم دستش را در آنوقت ها که دیدمش ولی اخلاق و منش حسین مانع میشد، بگذریم که با هر بار خواندن این قلمش، با خود عهد میکنم دفعه بهد ببوسم دستش را اما نه آنکه غرور نگذارد که خاکی بودن و یکی بودن حسین با خودمان مانع میشود، بگذریم…
    هر بار که متنی از شهیدان میخوانم؛ چه وصیتنامه شهیدان چه دل نوشت های دل های ذوب شده ی دوستان، زیباترین جمله ای که ناخودآگاه از عمق جان بر زبانم جاری میشود “شهدا شرمنده ایم” است ولی تا کی؟ تا کی بر شرمندگی مان گریه کنیم و اشک هامان را بر مزارشان بسرانیم؟ بس نیست؟ خدایا آن روز کی خواهد آمد که از نزدیکی ام، از یکرنگی ام با شهیدان یک دل سیر گریه کنم با لبانی خندان؟ گاه گاهی فکرش را که میکنم بال در می آورم در این روزهای سیاهی و تنهایی ام… هنوز شهدا شرمنده ایم و وقت نداریم از شرمندگی تان عاری شویم! هنوز وقت نداریم مانع شویم رخت شستن مادرتان برای همسایه هامان را! هنوز وقت نداریم سالگرد پسرش، فقط یکبار در سال دستبوسی اش را کنیم همین! هنوز وقت نداریم گاه گاهی پای دل پُرغصه مادران و پدران شهیدان بر سرمزار پسرش بنشینیم! اینجا غوغایی ست که شما هم اگر بودید شاید دیگر یکبار شهید نمی شدید، شما بودید مطمئنم هر لحظه باید شهید میشدید، به قول آقاسعید قاسمی: کجایید شهدا؟! ببینید این جوان هامان را، ببینید چطور باید ده ها بار فقط در طول ساعات یک روز شهید بشوند تا مبادا رسم تان را بر باد داده باشند! ببینید چقدر سخت شده است رسم تان!! عصرپنج شنبه ها غوغایی ست در دل ما بر مزار شما. دل مان که دیگر سنگ میشود می آییم بر مزار دُردانه های مادران غریب… ولی من خودم را میگویم: هنوز وقت ندارم شهدا! شرمنده ام….

  57. alireza می‌گوید:

    سلام دوباره به داداش حسین بچه بسیجی ها…
    آنروز (روز آخر نمایشگاه) از ساعت ۱۲ تا ۶ بعد از ظهر در نمایشگاه کتاب جلوی غرفه مرگز اسناد انقلاب منتظر شما بودم،دیگر کم مانده بود برادران محترم غرفه دار چیزی بگویند(!) ولی نیامدی…دوست داشتم روی ماهت را زیارت بکنم و کمی هم با هم گپ بزنیم ولی قسمت نشد…

    یک تبریک هم باوت راه اندازی این سایت به شما بدهکار بودم(البته ببخشید یکم دیر شد!)…اینجا خیلی بهتر است
    ….
    آهن آبدیده را ، زنگ عوض نمی‌کند
    چهره انقلاب را ، جنگ عوض نمی‌کند
    به خیل دشمنان بگو ، به کوری دو چشمتان
    مطیع امر رهبری ، رنگ عوض نمی‌کند

  58. حسین قدیانی می‌گوید:

    به الف. را
    متن شما را خواندم. اگر مایل بودید تایید کنم و در وب خود هم نشان دهید. ممنون.

  59. آذرخش می‌گوید:

    چه کیفی می کنم. اسمم کنار اسم شما توی قسمت مدیریت.
    اگه خودم سعادت دیدنت رو از نزدیک ندارم ولی اسمم این افتخار نصیبش شده که از نزدیک کنار اسمت بشینه.

  60. علی می‌گوید:

    مادر شهید:
    شهید اولدی قاییتدی
    گول گتدی، لاله گلدی

  61. سید امین آبشاری می‌گوید:

    تقدیم به داداش حسین عزیز که این روزها دستش بوی ماه می دهد…

    رهبر من نور چشمان من است
    عشق او آیین و ایمان من است

    ذوالفقار حیدری در دست او
    طاعتش میثاق و پیمان من است

    سیدی از نسل پاک فاطمه(س)
    هم ز نسل شیر یزدان من است

    در ولایت وارث آل نبی (ص)
    جانشینی از امامان من است

    همچو مه تابد به قلب شیعیا ن
    نائب خورشید پنهان من است

    در هدایت سوی حق آرد مر ا
    این هدایت سمت قرآن من است

    دوستانش دوست می دارم همی
    دشمن او دشمن جان من است

    آنکه مهر او ندارد در وجو د
    بی گمان همکیش نادان من است

    در سخن چون ابر می بارد به دل
    در کویر خشک باران من است

    در حضورش موج دریا دیده ام
    در کلامش راحت جان من است

    در نگاهش غرق دریا می شو م
    واژه هایش در و مرجان من است

    قلب تارم را صفایی می دهد
    جامع فکر پریشان من است

    من مرید آن دل وارسته ام
    او مراد و پیر عرفان من است

    بوی یوسف می دهد پیراهنش
    گرچه خودیعقوب کنعان من است

    من چو سنگم او چو کوه بیستون
    من چو مورم او سلیمان من است

    من چو بلبل او چو باغ پر زگل
    من چوبرگ او سرو بستان من است

    نام او ورد زبانم روز و شب
    عشق او درد است ودرمان من است

    آرزوی دیدنش دارم به دل
    در فراقش شهر زندان من است

    ای خوش آن روزی که بینم رهبرم
    ساعتی در خانه مهمان من است

    هرگز ای یاران دعایش می کنید
    شب نمازش ذکر یاران من است

    روی خوبش با دو چشمت دیده ای
    چهره اش چون ماه تابان من است

    غرق دریای تهاجم را چه غم
    ناجی کشتی ز طوفان من است

    گر چه دشمن نقشه ها دارد بسی
    حامی او حی سبحان من است

    در امانت او ‹‹ امین ›› انقلا ب
    در شجاعت شیر میدان من است

    راه او باشد ره پیر خمین (ره)
    رهرو راه شهیدان من است

    افتخار ما بود ‹‹ سید علی ››
    سرور من جان جانان من است

    چون فقیه وعالم است ودین شناس
    مرجع تقلید دوران من است

    روز ششم ماه تیر از سال شصت
    رهبرم جانباز ایران من است

    ای خداوندا نگهدارش تو با ش
    چون دعای او نگهبان من است

    شعر امروزم که وصف رهبر است
    بهترین اشعار دیوان من است

    پیروانش نی به پاکستان و هند
    درفلسطین است و لبنان من است

    گوئیا مهدی(عج) چنین گوید که او
    بهترین اصحاب و یاران من است

    ————————–

    پانوشت: این شعر رو چند وقت پیش یکی از دوستان برایم ایمیل کرده بود،دیدم خیلی زیبا است گفتم اینجا برایت بنویسم تا دوستان هم استفاده کنند.

    موفق باشی
    داداش حسین: ممنون. چقدر زیبا بود. دست شما و شاعر محترم درد نکند.

  62. هانیه می‌گوید:

    راستی چند نفر اینجا کنکوری اند ؟
    کارشناسی ارشد منظورمه .
    تبریک به اونا یی که قبول شدن

  63. sar...baz می‌گوید:

    هوالحبیب
    عاشق شدیم رفت….
    این گلزاری که ازش میگیدو این برادرای حی ام…
    این بهشت … عطرقطعه ی ۲۷ آخر میکشدمارا…
    دیروز تو بهشت دستای یه اکبر آقای حی رو شونه های سربازش سبز شد و شد آنچه که باید!! شکر
    برا باز شدن قفل حنجره ی این ستاره دعاکنید. دعا!

  64. آذرخش می‌گوید:

    سلام هانیه جان.
    من هستم.
    رتبه ام خیلی خوب نشده. ولی توکل به خدا.

  65. bbcac می‌گوید:

    در باشگاه افسران جوان جنگ نرم عضو شوید
    http://bbcac.blogfa.com

  66. آذرخش می‌گوید:

    راستی داداش حسین شما هم دعامون کنید. هر چی خدا بخواد ولی دعام کن امسال قبول شم.

  67. سلام
    خدا قوت
    با تشکر از همه عزیزانی که بنده وبلاگو مزین کردن، قسمت دیگری از ماجرای واقعی گفتگوی من و سرباز آمریکائی در مرز رو گذاشتم. خوش حال میشم اگه نقد هم بکنین.

  68. هانیه می‌گوید:

    سلام آذرخش
    رقابت سنگین بود امسال . خیلی پیش بینی پذیر نیست.
    حقیقتا توکل بر خدا
    براتون آرزوی موفقیت خیر می کنم

  69. فدایی علی می‌گوید:

    شهدا شرمنده ایم
    همین…………………….!
    خداوند یارتان باشد در یاری حضرت ماه
    یا علی

  70. زینب می‌گوید:

    بوسه بر قلم توانایتان تا کور شود چشم سران فتنه که نمیتونن ببینن!

  71. حسین قدیانی می‌گوید:

    با سلام. دم همه شما گرم. قطعه ۲۶ بخواهید یا نه سایتی است حکومی که به نام شما ستاره ها ثبت شده است اما یک نکته. بالاترین بازدید این سایت روز ۱۵ اسفند ۸۸ بود با ۷۶۱۶ بیننده. در این روز اما تعدادی از افراد آن لاین قطعه ۲۶ کسانی بودند که در آن شب تاریخی هر چه بر زبانشان بود نثار من و بابا اکبر کردند. یادتان که هست؟ هنوز سبزها برای قطعه ۲۶ شما رجز می خوانند که بالاترین آمار بازدید کننده های سایت را مدیون ما هستید. دوست دارم قطعه ۲۶ همین روزها رکورد آن شب را بزند و این بار به صورت دیگری به فتنه گران ثابت کند غلط کردید بیشمارید. قطعه ۲۶ این بار باید فقط با حضور خود بچه بسیجیها رکورد بشکند. نگذارید سبزها برای قطعه ۲۶ این رجز را بخوانند. این بار خودتان بشکنید رکورد را.ممنون از همه شما که اینجا سایت خودتان است و می دانم نسبت به قطعه ۲۶ بسیار غیرتی هستید.

  72. آذرخش می‌گوید:

    ممنون هانیه عزیزم.
    ایشالا شما هم اگه شرکت کردی موفق باشی و اگه شرکت نکردی در موارد دیگه زندگیت موفق باشی.
    داداش حسین رکورد شکسته می شه و همینطور توهم مسخره این سبزک ها.
    همه عاشقت هستیم. بسیجی ها برای هم دیگه هر کاری می کنن.
    ای کاش من خودم هزار نفر بودم. اونوقت می دیدی چطوری می ترکوندم سایتت رو.

  73. آذرخش می‌گوید:

    دلم می خواست امشب تا صبح اینجا می موندم. ولی خیلی خسته از مبارزه و تلاش برای ورود به سایت سازمان سنجش هستم. چشمام بیرون پریده از این تقلا.
    ولی داداش خودمونیم هنوز دو ساعت از امروز نگذشته بازدید کننده ها از ۷۵۰ رد کردن.
    خدا پشت و پناهت.
    البته تا جایی که چشمام یاری بده هستم فعلا.
    دست از سرت بر نمی دارم داداش حسین. اونقدر که خودت ذله شی و پرتم کنی بیرون.

  74. حسین قدیانی می‌گوید:

    به الف . را
    نیازی به اصلاح ندیدم. کارش کنید. ممنون.

  75. معصومه می‌گوید:

    سلام هانیه جان
    خوب شد یاد آوری کردی
    کلا یادم رفته بود..الان رفتم دیدم
    منم مجاز شدم..

    جناب آذرخش به شما هم تبریک می گم

  76. آذرخش می‌گوید:

    معصومه جان ممنونم.
    منم بهت تبریک می گم. ایشالا قبولی دکترات. 🙂

  77. هانیه می‌گوید:

    ممنون آذرخش
    شرکت کردم
    توکل بر خدا
    اگر داستان خوندن واسه ارشدم رو تعریف کنم ، حتم دارم تعدادی مسلمون می شن! ( منظورم گرویدن به دین اسلامه )یا حداقل تفکر و تامل می کنند .اگر تمام عمر کلاس انسان شناسی و خدا شناسی می رفتم نمی تونست این چنین تاثیری بذاره که جریانات خواندن تا نتیجه بر من داشت .
    غرور…
    من…
    تجربه تلخ سال گذشته…..
    شکرآب شدن رابطه من و خدا….
    شکستن من….
    شکستن….
    صبوری…
    چشیدن….
    کشیدن…
    ساختن دوباره تکه تکه شکسته ها….
    معرفت..
    خدا…
    خدا و خدا وخدا ………………
    بگذریم

  78. سلام و عرض ادب و احترام خدمت برادر ارجمند جناب آقای حاج حسین قدیانی. ممنون و سپاسگزار از زحمات شما. آقای قدیانی ما هم محفلی تشکیل دادیم فقط و فقط به عشق خیبر مجنون طلائیه هور. سری به ما بزن برادر خوشحال میشیم. ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان در صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند. خیلی مخلصیم یاعلی التماس دعا

  79. آذرخش می‌گوید:

    ماجرای عجیبی داشتی پس!
    فقط خداست. فقط خدا.
    خدا پشت و پناهت دوست عزیز.

  80. به کوری چشم سران فتنه،”حسین قدیانی” را تکثیر می‌کنیم!

    نه اشتباه نکنید! من فرزند شهید نیستم، اما بابا اکبر، بابای همه فرزندان انقلاب است و وصیت‌نامه‌اش را فقط برای حسین و خواهرش ننوشته است.

    باز هم اشتباه نکنید! من هنوز آن‌قدر مبهوت دستان بریده نشده‌ام و نه آن‌قدر مجنون فاطمه کلابیه که کبوتر جلد حرم عباس باشم و بتوانم حسین‌گونه فریاد بزنم …

    آری! من به “داداش حسین بچه بسیجی‌ها” سپرده‌ام تا با همان تراشی که قلم خود را می‌تراشد و تیز می‌کند، قلم مرا هم بتراشد! قلم همه ما امروز در دستان پربرکت و پررونق و پربصیرت اوست و دستان او در دستان قلم شده عباس!

    این دلنوشت تقدیم همه ستاره های حضرت ماه خصوصا برادر عزیز آقای قدیانی
    ادامه اش را در وبلاگ اندیشه روشن بخوانید.
    داداش حسین: ممنون از شما و قلمی که هر روز دارد قد می کشد و بلندتر می شود. رفع الله رایت العباس.

  81. هانیه می‌گوید:

    معصومه جان چه دل گنده یی داری (!) تبریک می گیم حاج خانوم.
    انصافا سایت سنجش خجالت زدمون کرد (!)
    ما یه شهر رو بسیج کردیم واسه دیدن رتبمون.خدا خیرشون بده.
    ان شاءالله هر سه تامون ، شهریور شیرینی پخش کنیم تو قطعه ۲۶
    آقای قدیانی ! ببخشید . اگر اشکالی داره بگید شیرینی ندیم.

  82. سیداحمد می‌گوید:

    ببخشیدها ولی یه پیام بازرگانی برم؟
    خیلی کیف داره.

    ساعت ۲:۱۶ بامداد تعداد افراد آنلاین ۲۴نفر.

    خاک پای تمام بسیجیهای حضرت آقا هم هستیم.

  83. فاطمه می‌گوید:

    اول از همه من یه عذر خواهی به داداش عرفان بدهکارم.ظاهرا گفتم”هوشنگ” دل خور شدن.

    اصلا خودم هوشنگم، اینم مدرکش: رتبه ۱۰ کارشناسی ارشد شدم.
    .
    .
    .
    .
    داداش حسین نگو مزار، نگو هر پنجشنبه، نگو لونه مورچه…….

    من دورم،خیلی دور،۲۰۰۰ کیلومتر بین من و مزار فاصله است.اصلا نمیدونم گذر زمان چه کرده با سنگ بابا!

    بابای من از جنگ ترکش سوغات اورد با کلی آه.۶ سال که نه در کنارم بلکه در قلبم با مُهر داغ خداوند هک شده.

    بابا سردار بود اما نه، در سر سودایی داشت از جنسِ…. یه جنس دیگه!

    حالا تمام دنیای مادر حسین در مستطیلی خلاصه شده از همون جنس های دیگه!

    واقعا نمیدونم من یا ما چی کار میتونیم بکنیم واسه دل مادر حسین ها!

    اما میدونم واسه اندیشه اونا خیلی کارا میشه کرد اگر ما در نه ده نی ساندیسمان را فرو کردیم تو چشم اوباما من از

    این به بعد قلمم را فرو خواهم کرد در چشم آنها.(بسیار محکم و درد ناک تر)

  84. داش حسین شمام اگه یه سر بزنی ونظرتو بگی خوشحال میشما شاید اصلا من ننویسم بهتر باشه تو وبلاگو میگم
    ممنون میشم نظرت درباره نوشته هامو بدونم یا علی
    داداش حسین: حتما می آیم و نظر خودم را خواهم داد.

  85. دیوونه ی داداشی می‌گوید:

    قسم به قاف قرآن
    قبله ، قنوت و قلم
    به قاف قل هو الله
    قسم به قاف قسم
    قسم به قوت قلب
    قشنگی و قرمز یش
    به قدس به قیمت قدر
    به قطعه بیست و شیش
    به قصه و به قسمت
    قد و ست و قدا ست
    به قاف قدیانی هست
    دیانی اش ………… دیانت
    یا حق
    داداش حسین: ممنون و بدانید جز به عشق بسیجی ها نخواهم نوشت.

  86. ممنونم ان شاءالله همین امشب لبخند رضایت بابا اکبرو ببینی که یه بچه سیدو شاد کردی
    داداش حسین: متن اول وبلاگت را خواندم، منتظر می مانم تا در ادامه بگویی چه می شود.

  87. لطف کردی خدا خیرت بده
    ولی چهار قسمتشو تا حالا نوشتم منظورتو از متن اول متوجه نشدم

  88. سامان می‌گوید:

    سلام
    ممنون از جلا دادن دل ما و بارونی کردن چشمهامون…
    راستش همیشه برام سواله که افرادی که برای تفحص میرن چقدر مرد و بزرگمنشن،فکر کنم شهدای تفحص هم بسیار مظلومند…

  89. سید علی می‌گوید:

    دلم گرفته این ابیات یادم اومد .پیش من وصف رخ نیلی زهرا نکنید / پیش مجنون سخن از ظلم به لیلا نکنید / گر چه بگذشت دگراز سر من آب ولی / نیمه شب هیچ دری را به لگد وا نکنید .

  90. محمد رضا می‌گوید:

    هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.
    راستی داداش حسین به این آمار وبگذر خیلی اطمینان نکن. خیلی وقتها قاط می زنه. بعضی وقتها که سایت رو باز می کنیم و می بینیم اون لود نشده. همونجا شمارنده اش دیگه کار نمی کنه. شمارنده سایت مطالبه از همه دقیقتره اگه بتونی یکی مثل اون بزاری رو سایتت خیلی بهره.

  91. صبوری می‌گوید:

    سلام دادش حسین این مطلبو که خوندم یاد مادر شهید بهروز صبوری افتادم که بعد ۲۳ سال هنوز دنبال نشانی از جگر گوشش میرگرده
    هنوز بعد این همه سال کوفته نخورده چون عزیزش نبوده
    این کلیپ را از سایت کلیپ مبارز دانلود کردم و با هر بار دیدنش بیشتر شرمنده میشم
    به همه ستاره های حضرت ماه پیشنهاد میکنم ببیننش حتما
    ((کلیپ بی نشان ترین مادر ))
    التماس دعا

  92. حسنی می‌گوید:

    خدااااااای من : (( آوینی پنج تا جایزه اسکار برده و کسی خبر نداشته؟؟؟؟))
    http://www.kiasi.blogfa.com

  93. مرادی می‌گوید:

    وای ما چه کردیم با دل مادران شهید؟
    واقعا تا به حال به این فکر نکرده بودم.

  94. یکی همین نزدیکی ها! می‌گوید:

    نمیدونم چرا اما احساس میکنم یک چیزی تو این متن گم کرده ام! شاید دلم برای سنگ مزار برادرم تنگه و نوشته های رویش که حالا تخریب شده با این طرح تخریب قبور شهدا! حیف! خدا ازشان نگذرد!

  95. فدائی ماه پاره می‌گوید:

    سلام حسین جان از اینکه حسین جان خطابت میکنم مرا ببخش چون نمی توانم دادش بگویمبرای اینکه قبلا هم گفتهام به اندازه مادرت سندارم وشاید هم به اندازه مادرت دوستت دارم من سه پسر دارم و سه بسیجی که هر روز احوال ترا ازمن میگیرند ومیگویند مادر از داداش حسین چه خبر من عاشق دل نوشته هایت هستم وهر روز برایپسرانم از انها میگویم حسین جان ترا به زهرا قسم روینفست کار کن تا گرفتار غرور نشوی واثر قلمت کم نشود البته میدانم که تذکر بی جائی بود ولی مادر است ودل نگرانی برای فرزندش سلام من را به مادر برسان

  96. مرصاد می‌گوید:

    شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرد.

    فقط شرمنده شهدا هستیم و بعد از رفتنشان همه چیز را فراموش کرده و حالا که عکسشان را هم داریم از روی دیوار ها پاک می کنیم . بعد از شهدا ما چه کردیم ؟
    روح شهدا و امام شهدا شاد باد + روح بابا اکبر عزیز

    ————————————————————————————
    الهم احفظ امامنا و قائدنا و مرجعنا و مولانا امام خامنه ای

  97. رسالت می‌گوید:

    جز خجالت کشیدن و شرمنده بودن از روی این مادران شهید چه چیز دیگری میتوان گفت . فقط یک دعا : خداوندا در قیامت ما را پیش پای شهدا سر افکنده مپذیر .
    به پدرتان سلام مرا برسانید و بگویید از بهشت برایم دعا کند تا عاقبت به خیر شوم .

  98. سید مجتبا می‌گوید:

    سلام
    دم شما گرم!
    جوهرت خشک نشود برادر!

  99. سندباد می‌گوید:

    …………….!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    !!!!!!!!!!!!!!
    شیشه مانیتور شکست از عصبانیت
    سری خجل خود را به دل نوشته خجالت کوفت به خیال آنکه خود را به مادر شهید علیرضا برساند تا عرض معذرت بخواهد.
    امان از این صفر ویک ها نیشخند زدند به تعصبم
    …………………

  100. arman می‌گوید:

    خوشا به حالت که هنوز مادر شهید میبینی
    من که مادر بزرگ هایم و عمه و خالم از فراق فرزندان شهیدشان در سنین میانسالی دق کردند،آخه میدونی دل زنای روستا نازک تر از شهریاست

  101. soha می‌گوید:

    بسم رب الشهدا
    دردناک تر این فراقی که مادر شهید می کشه این حرفایی هست که میزنن بعضی ها …همون هایی که اول نوشته هات اوردی…..
    می دونید کمک به یه مادر شهید جز نشستن پای حرفای قشنگش نیست …جز با زنده کردن ارمان هایی که پسرش واسش شهید شده نیست…..
    دلش وقتی شاد می شه که امثال میرحسین و فتنه ساز ها نباشن…کسی نیاد روز عاشورا اون کار رو بکنه…
    وقتی شاد می شه وقتی تو خیابون راه میره یه عالمه جوون با صفا مثل پسر خودش ببینه…
    درسته زندی سخته ولی شان مادر شهید خیلی بیشتر از این هاست…
    خدا توفیق خدمت به اهل حق رو بده

  102. ترگل می‌گوید:

    زندگی زیباست اما شهادت از آن هم زیباتر است.

    نصیب ما که نشد.
    ما رو تا دمشم راه نمی دم بگذریم که خیلی ها هر چی رفتن تا مرز شهادت به امید شهادت اون جا دور بر گردون زدن

    اما بودن خیلی ها که تا مرزش رفتن خالصانه تا رسیدن به شهادت اما خدا برشون گردوند تا ذخیره باشن برای ما هر چند موقش که بشه اون هارو هم می رسونه به شهادت

    حساب این ها از اون ها جداست

  103. ترگل می‌گوید:

    داداشی سران فتنه محافظ می خوان
    اما مادر شهیدای ما محافظ نمی خوان وقتی خدا خودش حافظ اون ها ست
    داداش حسین: الان وبلاگتان را دیدم. مطالبتان درباره خرمشهر و جهان آرا مرا یاد سوم خرداد انداخت. دست مریزاد.

  104. ح.م می‌گوید:

    سلام با مطلبت کلی حال کردم راستی کلی هم ذوق کردم دیدم اسم علیرضا رو آوردی آخه میدونی چیه ؟ علیرضا هم بچه محل ما بود هم مربی آموزش بچه محلامون خدا بیامرزتش راستی هیچ می دونستی مادرش علیرضا رو از امام رضا علیه السلام هدیه گرفته بود ؟ علت عشق زیادی علیرضا هم همین بود به امام رضا علیه السلام موفق باشین التماس دعا

  105. مهدی مهدیان می‌گوید:

    خدا از همون اول شهدا و مادر پدرایی رو که همچنان پای سوار کردن بچه هاشون توی اون اتوبوسایی که جوون رشید می برد و پلاک و استخون میاورد وایستادن رو جدا کرد.خوشا به سعادتشون.
    ولی راه رجا بسته نیست گرچه رجایی برفت….
    استفاده کردیم
    موفق باشید
    یا علی مدد

  106. نسل چهلم می‌گوید:

    ببخشید پابرهنه مدوام وسط درد دلا:

    گفتم لو نمی دم……………………………………. لو میدم: بازم همایشه
    هرچند خودمو کشتم تا یه کم اصرار کنید و اصلا آب تو دلتون…

    ولی (با موسیقی متن هیجان انگیز) در راه است:

    فتنه شیطان ٢

    با حضور استاد توانمند جناب آقای استاد رائفی پور

    آنچه تا کنون نمی دیدید…

    بلایی که رسانه ها بر سر روح ما آورده اند

    پیام های پنهان

    با نمایشگاهی منحصر به فرد از کتاب ها و سی دی هایی بی نظیر

    با همکاری موسسه فرهنگی موعود (عج)

    مکان: دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه علامه طباطبایی

    آدرس: تهران- خ ولیعصر- نرسیده به ونک- خ توانیر (شهید عباسپور)- خ نظامی گنجوی- نبش کوچه هفت پیکر

    ۵ خرداد ۱۳۸۹

    یا زهرا (س)

  107. آدم زمینی می‌گوید:

    ُسلام.
    چه خوب است که با دیدی جدید و خلاقانه در مورد مسائل می نویسید.

    موفقیت توفیق بندگی خداست.
    در موفقیت مضاعف باشید…

  108. من می‌گوید:

    سلام
    مبارک باد.
    بلاخره ۱۰۰۰۰ تا رو هم زدیم.
    سلام بر محمد جهان آرا و سلام بر حماسه سازان خرمشهر.

  109. طهورا می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی.از دیروز با قطعه ۲۶ اشنا شدم.دوست دارم برم قطعه ۲۶ اما خجالت میکشم از کی یا از چی نمیدونم.متنی که نوشته بودید عالی بود ممنون

  110. طهورا می‌گوید:

    متننی که نوشتید عالی بود.محمد جهان ارا هم شاهد باشند که سران فتنه با ما چه کردند.خسته نباشید.این هفته هم تشریف میارید قطعه۲۶ ؟

  111. کربلایی می‌گوید:

    خاک به سر من

  112. سبز باش و امیدوار می‌گوید:

    اینا را به ما میگی خجالت بکشیم؟
    بابا دست مریضاد حسین جان.
    اینا را برو به همون دولت مردانی بگو که داری سنگشون را به سینه میزنی.
    موفق باشی

  113. شروان می‌گوید:

    با اشک و آه مینویسم
    شهدا شرمنده ایم
    پدران و مادران شهید شرمنده ایم
    از خودم شرمنده ام/از غفلتم شرمنده ام
    شرمنده ام

  114. مریم می‌گوید:

    چقدر بی معرفتیم واقعا

    خیلی خجالت می کشم از خودشون ” خانواده هاشون که جای خود دارند”
    راستی ما واسه چی داریم زندگی می کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  115. ghori می‌گوید:

    داداش حسین …دوست داریم!!!!!!!!!

  116. ghori می‌گوید:

    خیلی دوست داریم داداشششششششششششششششششششششششششش حسین

  117. ن می‌گوید:

    علیرضا شهبازی پسر عمه ی من بود. و هست. اونجایی که عمم گفت آرزو داشته که رضا با بچش از در خونه بیاد تو واقعا آتیشم زد. رضا نمونه بود.بنده ی بهشتی خدا بود.خوش بحالش. رضا عاشق شهادت بود.خدایاااااااااااااااااااااااااااا
    عمم امانت دار خوبی بود رضا رو از امام رضا پاک گرفت و پاکتر تحویل خودش داد.خدا قسمت هیچ خانواده ای نکنه اون شبی که خبر شهادت رضا رو دادن.بیچاره خواهر ای رضا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.