صادرات غیر نفتی
این روزها همه برای خود یک پا عمار شده اند. همه دارند سران فتنه را محکوم می کنند. موضع گیری ها یکی از یکی بهتر. شیخ دیپلمات ۲۵ بهمن را محکوم می کند. آقای ساکت اول اسفند را، منتجب نیا ۵ اسفند را، خباز ۱۰ اسفند را، مجید انصاری ۱۵ اسفند را، باهنر ۲۰ اسفند را، دبیر مجمع، کل اسفند را. اون یکی همه فتنه را. تا اسفند تمام نشده، باید اسپند دود کرد برای این همه عمار. خوب است با توجه به قیام ملل مسلمان و نیاز مبرم کشورهای منطقه به عمار، تعدادی از این عمارها به عنوان صادرات غیر نفتی به این بلاد اعزام شوند!
مهندس میرمعمر قذافی
دیکتاتورهای منطقه که جملگی در صفت وابستگی به آمریکا عین هم می مانند، برای مهار انقلاب ملت ها علیه خود دست به کارهایی زده اند. ملک عبدلی اینطور مصلحت را تشخیص داده که با پمپاژ پول از مجمع نفت صدای معترضین را خفه کند. آن یکی دست به تغییراتی در کابینه زده. یکی دیگر وعده اصلاحات داده و شاخ سبیل هایش را کوتاه کرده. دیگری گفته حاضرم با روسای قبایل وارد شور شده، امتیازاتی به ایشان بدهم. دیگری به غلط کردم افتاده و چیزش را گذاشته روی کولش و دِدررو… اما معمر قذافی این وسط واکنش جالبی داشته. بدتر از شیخ بیسواد خودمان آخر اعتماد به نفس است. از طرفی ملت را مشتی معتاد خوانده و از همان طرف، تهدید کرده خانه به خانه می آید و می کشد و چه می کند و چه نمی کند و تا آزادی لیبی(آزادی از دست کی؟!) با هر کسی که جلویش بایستد، می جنگد. خل است این معمر، ولی ظاهر و باطن همینی است که نشان می دهد. دیکتاتور سبزپوش لیبی با دیکتاتورهای مخملی خودمان در متوهم بودن مو نمی زند. بگذریم که اصلا نفاق و دورویی این جماعت را ندارد. هنوز یادمان نرفته، اینجا هم بودند کسانی که رای توده های ملت را برنتافتند و پابرهنه ها را مشتی گدا گرسنه یا همان لشکر قابلمه به دست خواندند. جالبتر از همه علاقه طرفداران معمر قذافی و هواداران فرقه سبز به رقص و آواز است. همین چند روز پیش قذافی از هوادران خود خواسته بود پایکوبی کنند. هوادارانی که البته “مردان خداجوی” نخواندشان. القصه دیشب که داشتم روزنامه ها را ورق می زدم از ۳ خط اول زندگی نامه دیکتاتور سبز خوشم آمد: “معمر محمد عبدالسلام ابومنیار القذافی” از قبیله “القذاذفه” در سال ۱۹۴۲ میلادی در روستایی به نام “جهنم” در نزدیکی “شعیب الکرامی” در منطقه “سرت” به دنیا آمد… در روستای جهنم به دنیا آمده باشی، دیر یا زود به درک خواهی رفت.
تحولات خارج از منطقه
موج تحولات منطقه به خارج از منطقه هم رسیده و مردم آمریکا هم علیه افزایش حق بیمه کارگران آمریکایی به خیابان های چند شهر بزرگ آمریکا ریخته اند. این بار دیکتاتورهای منطقه باید با اوباما وارد مذاکره شوند! فعلا شیر تو شیر است؛ تا خر تو خر شدن، راهی نیست! آدم نمی داند تحولات کجا را بررسی کند، با این حجم اخبار.
گل اندیش
برخی خودشان را مفت به آمریکا و اسرائیل می فروشند. اظهارات این افراد همان “حرف مفت” است. به این قبیل افراد در ادبیات سیاسی “گل اندیش” می گویند. گونه نادری از این گل اندیش ها شخصی است که معتقد است قیام ملل عربی علیه حکام وابسته شان تقصیر حرف های احمدی نژاد بود در مناظره. وی اخیرا برای بار هزارم گفته هم سران فتنه باید محاکمه شوند، هم همه!
باز پولیتزر، باز خاتمی
گاهی یکی اول حرف می زند و بعد پول می گیرد، اما گاهی یکی اول پول می گیرد، بعد حرف می زند، به این می گویند زر زدن. خاتمی در راستای پولی که از ملک عبدلی گرفت، با استفاده از تاکتیک پولیتزر دوباره زر زد. خاتمی گفت: “اغلب دیکتاتورهای منطقه همواره شعارهای ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی سر می دادند و قیام ملت های عربی علیه حکامی است که با غرب میانه خوبی نداشته اند”! پولی که ملک عبدلی به خاتمی داد، ارزش این تحلیل را نداشت! خاتمی فوق فوقش باید همچین زری می زد: “قیام ملت های منطقه بر مبنای اصول دموکراسی است، و نه اسلامی”. اینکه خاتمی گفته با پولی که از ملک عبدلی گرفته، جور در نمی آید! فکر کنم در خانه جرج سوروس، شیمون پرز هم بوده!… و اما از آنجا که خاتمی منافق است و معمولا یکی به نعل و یکی به میخ می زند، پولیتزرهای بعدی خاتمی در زیر تقدیم می شود. یکی به نعلش را زد، نوبت یکی به میخ است؛
خاتمی(یکی به میخ): از همان اول با تندروی سران فتنه مخالف بودم. ما با هر اختلاف سلیقه ای، اصل ولایت فقیه را قبول داریم.
خاتمی(یکی به نعل): کسانی که روز ۲۵ اسفند آمده بودند، دغدغه هایی بر اساس اصول قانون اساسی داشتند و نباید دلسوزان نظام را آشوب طلب خواند.
خاتمی(یکی به میخ): قیام ملت های منطقه ادامه همان انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ ملت ایران است و در وابستگی دیکتاتورهای عرب به آمریکا و اسرائیل نمی توان شک کرد.
خاتمی(یکی به نعل): کروبی و موسوی عزیز از یاران امام و از اصحاب انقلاب بودند و اطلاق سران فتنه به ایشان ترویج بی بند و باری سیاسی است. آقای هاشمی هم خیلی زیاد با امام عکس داشت و من اینگونه رفتارها را نمی پسندم.
خاتمی(یکی به میخ): کروبی و موسوی در متوهم بودن هیچ فرقی با دیکتاتور لیبی ندارند. بارها به این ذلیل مرده های جزجگر زده عاقبت کارهای شان را تذکر داده بودم ولی گوش نکردند.
خاتمی(یکی به نعل): اعتراض حق طبیعی انسان هاست و عده ای به اسم دین می خواهند با آزادی برخورد کنند، کاری که دیکتاتورهای منطقه هم در حال انجام آن هستند، همین است. در برابر دفاع از کرامت انسان ها کوتاه نمی آیم.
بارباباپا هم عوض می شد، اما عوضی نمی شد!
همین متن فردا در ستون روزخند روزنامه وطن امروز کار می شود.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
کوه نمک فقط علی فریمانی وبس
همان ها که زر زر می کنند جدیدا ادعا کرده اندامام موسی صدر مال ماست !
یه سوال؟ مگه امام موسی صدر خریدنی است ، نکنه ایشان رانخریده، پیش فروش می کنند ! بنده خدا در اسارت است خبر ندارد برسرش دارند قوم اجوج ومجوج معامله می کنند!!
این قوم
اصلا خبرندارند که ایشان به سلامتی به آغوش اسلام که برگردند اول از همه یک حال حسابی ازشون خواهد گرفت، تا دیگه همچین غلطی نکنند.
این نوشته امام موسی صدراست:
تنها تویی بااین همه تنهایی ام
تنها تو می خواهی مرا با این همه رسوایی ام!
سایت شیعه نیوز برای آزادی ایشان از اسارت طرح ختم صلوات گذاشته است برای روز جمعه اگر خواستید ثبت نام کنید
سلام
-این جملات نفاق را خوب گفتی داداش!
آخرش ماهم نفهمیدیم این ممد تمدن کدوم طرفیه!!؟ چه بسا خودش هم در جریان نباشه!! احتمالا این مواضع ممد هم بخاطر مناظره های دکتره!!
یا علی مدد
ناز قدوم حاج حسین آقا بلند صلوات بفرست!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
دیکتاتور سبزپوش لیبی با دیکتاتورهای مخملی خودمان در متوهم بودن مو نمی زند…
سلام آقای قدیانی
من هم یه وبلاگ دارم که توش کاریکاتورهای سیاسی رو که می کشم توش میذارم
خوشحال میشم اگه یه سر بزنید و اگه ما رو لایق دیدید بلینکید.
سلام بر حسین*
سلام
در این که قزافی و میر صدام حسین ، هر دو متوهم هستند شکی نیست اما یه فرق اساسی بینشون هست . اینکه قذافی میایسته روی پشت بام و فریاد میزنه ایها الشباب : برید برقصید آواز بخوانید و خوش باشید اما میریزید خودمون نگفته ، خداجویانشون نزده میرقصیدن ، کلیپش موجود هست و باعث هزار شرمندگی ست و جالب تر اینکه از کلام گوهر بار امام حسین بهره برداری میکردند در این فضای مجازی که : اگر دین ندارید آزاد مرد باشید .
البته فکر کنم منظورشون از آزاد مردی این بود که اجازه ولنگاری بهمشون داده بشه.
اما هردوشون یه وجه اشتراک اساسی دارند اینکه از کشته ی مردم پشته بسازن برای هر چه بیشتر اثبات نوکری شون به آمریکا و اسرائیل . و براشون فرقی نداره این مردم گرایش به کدوم طرف دارند .
یکی به نعل ویکی به میخ!!! فوق العاده بود …خیلی وقته که خاتمی خائن بااین حرفا گاو پیشونی سفید شده.
یه چیزی هم بگم سر دلم مونده . بنده با کمال احترام به قوه قضاییه باید عرض کنم به هیچ وجه با حبس خانگی این دو ملعون مالیخولیایی موافق نیستم و به عنوان شهروندی که شاهد به شهادت رسیدن بسیجیان مظلوم بودم خواستار اعدام اونها هستم . ضمن اینکه مدیون خون شهدای ما هم هستند .
پ ن :
حبس خانگی داغ مادر شهید غلام کبیری رو بیشتر میکنه .
یاحق
اصلا مگر خاتمی هم باید حرف بزند؟ مکر کسی هست که دیگر ایشان را داخل آدم (از نظر سیاسی )حساب کند.
ببخشید یادم رفت
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم
وندر شرار فتنه آخر سیاوشیم
در انتظار رویت آن مهر آفرین
در مجمر سپیده سپندی بر آتشیم
(عمو محمود احمدی نژاد)
این چه وضعیه؟
اعدامشون کنن بره پی کارش دیگه…
این قذافی هم یه چیزی میگه ها،میگه این همه مردم که انقلاب کردن،معتاد هستن،خیلی جالبه،
اینا همشون یه جورایی شبیه هم دیگه هستن… متوهم.
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۴۲
تعداد افراد آنلاین: ۵۰ نفر
ماشالله ستاره های حزب الله
داداش حسین عزیز بسیجیها فـــــــــــــــــــــــدائی داری…
کلا وقتی داداش حسین بسیجیها حال خاتمی رو میگیره ما حال میکنیم ….
با محکوم کردن، کاری از پیش نمی رود.
منافقی که دو پهلو زر بزنه!چه شود:-)
این قذافی کمی هم شبیه بختیار خودمان است.لابد خیال کرده این سرو صداها همه نواراست
ومن باز یاد این شعار میافتم:
بختیار بختیار فکر میکنی نوار
نوار که پا نداره
مثل اینکه کلاً همه ی دیکتاتور ها اینطورند
سلام
راستی میو میو هم عوض می شد
ممد تمدن کلا که چه عرض کنم!!!حرف نزنه بهتره…عجب رویی دارن اینا با این همه مخالف که دارن برا اعدامشون هر چند “معدم شدند در ذهن ملت”لحظه شماری می کنند بازم زر می زنن…خدایا عاقبت ما رو به خیر کن تو این زمونه
فکر کنم به همین زودی ها نسخه ی جدید کارتون بارباباپا با نام {بارباباپا عوضی می شه} به بازار بیاید .شخصیت های نقش اول و دومش را هم که همه مان می شناسیم.
برن بمیرن همشون خجالت هم نمیکشن :@
این یک اصل کلی است که نوکران اجنبی روش نوکری یکسانی دارند و مشخصه همه آنها بیماری های روانی ، داشتن ادعای عقل گرایی و عقل کل بودن در عین بی عقلی و بی شعوری است.