خدا را شکر! امروز وقتی رئیس جمهور را در حرم امام دیدیم، هیچ فرد مزاحمی، ندیدیم!
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
خدا را شکر.
سلام اخوی
منم اولش فکر کردم که اون فرد نیست. ولی بعدش دیدم که توی صف آخر با کامران دانشجو داره حرف می زنه
حسین قدیانی: ای داد بی داد! چرا متوجه نمی شوید منظور اصلی من چه کسی بود!؟ چرا گیج می زنید همه تان؟!
خدا قوت …
اشتباه آمد اینجا متن پایین را عرض کردیم … (لبخند)
حالا می گوییم : خدا را شکر
البته من داخل ضریح امام، یه مزاحم دیدم که باسه اینکه امام افکار ِشومشو نبینه رفته بود پشت رئیس جمهور قایم شده بود
بیا بیرون بابا.
امام صاحب انقلابه از چشم صاحب خونه هیچ چیز مخفی نمی مونه
به جای اینکه خجالت بکشی برو فکرتو درست کن
خصوصی
خوب من چند تا گزینه میذارم شما بگو منظورت کدومه؟ 🙂
(عصبانی نشی ها)
۱٫ سیدحسن؟
۲٫ مشائی (که بود!)
۳٫ لاریجانی؟ (که هیچ وقت با احمدی نژاد نمیاد!)
۴٫ هاشمی؟ (خوب اینم هیچ وقت با احمدی نژاد نمیاد!)
۵٫ من؟ تو؟ او؟
۶٫ همه موارد؟
۷٫ از آنجائی که ما خیلی خوبیم! به شما این امکان را میدهیم تا خودتان یک گزینه اضافه کنید!!!
عمومی: هشتم، شیخ رشیدالدین وطواط!
سلام
بله نبود، دکتر ولی بود و باز داشت دوست داشتنی از امام دوست داشتنی مان می گفت، همانطور که بود نه همانطور که برخی می خواهند باشد..
(۲۴)
شب عملیات ” فرمانده کل قوا ” از آن شبهای غریب بود، یک شب عاشورایی . وقتی بچه ها را از میان نخل های محمدیه به ” خط شیر ” آوردیم و آن ها وارد کانال شدند تا به سمت عراقی ها بروند یک سکوت معنی داری حاکم شده بود. حسین اول کانال ایستاده بود و یک جوری به یاران خودش نگاه می کرد که انگار وداع آخر است. با عشق، با حسرت . گفتم که به او گفته بودند حق ندارد خط شکن باشد، چون فرمانده است. حاج حسین و رضا رضایی خیلی با هم چفت بودند. همان مثل معروف یک جون تو دو قالب . ایستاده بودم و نگاه می کردم . حاجی همانطور اشک می ریخت و رضا در سکوت محض ایستاده بود و یک لبخند معنی داری روی لب داشت. البته باور نمی کنید ولی خدا شاهد است که در آن تاریکی مطلق یک نور عجیبی تو چهره ی رضا دیدم. از تو بغل هم که در آمدند و رضا رفت تو سرازیری کانال، حسین هنوز گریه می کرد. او خواسته و ناخواسته اسیر سنگر فرماندهی و بی سیم راکال شده بود.
(۲۵)
می گویند اگر می خواهی کسی را بشناسی با او مسافرت کن، یک روز، دو روز، آن وقت او را خواهی شناخت.
بچه های جبهه ی دارخوین، تا آن لحظه، شش ماه تا یک سال با هم بودند. شبانه روز، دم به دم، توی یک سنگر کوچکِ خانه روباهی و با هم لحظات مرگ و زندگی را لمس کرده بودند. تازه برادران مومنی بودند که نور ایمان و معرفت بر قلب هایشان تابیده بود و یک کلام، حرف و عملشان امام زمان پسند بود. فکرش را بکنید از آن ۲۷۰ نفری که عملیات کردند ۱۲۰ نفر شهید شدند و بدتر آنکه بدن پاک ۶۰ نفر آنها در صحنه ی کربلایی نبرد ماند و کاری نتوانستیم بکنیم. وقتی از آن جلو برگشتیم پشتِ خاکریز ِجدیدی که زده شده بود حسین دوان دوان، نگران و خاکی ِخاکی، آمد و سراغ بچه ها را گرفت:
_ پس چرا بقیه نمی آیند؟ منصور، رضا، مرتضی، محمد. آتش که درخواست می کردید خوب بود؟ خوب است بروم بچه ها را بیاورم!….
دست حاج حسین را گرفته و به کناری کشیدم تا از خطر ترکش ها که وز وزکنان از کنارمان عبور می کردند در امان باشد.
نیم ساعتی که با هم بودیم حاج حسین مدام گریه می کرد.
سلام علیکم
اولا سید حسن خمینی منظورتون بود.
دومی:السانسور
مالسانسور
و ما ادرئک ما السانسور
کمیته فیلترینگ به نظرات قطعه ۲۶ هم نفوذ کرده.
بعد حاج حسین میگه ستون کناره را تنها نذارید .دست خوش حاجی
یا علی مددی…
هیچوقت برای سانسور نظرات دلیل قانع کننده ندادین.
نظرم درباره مطلب “طلا و مس”چه مشکلی داشت؟
یا علی مددی…
رییس ق.ق رفته بود بهشت زهرا به زیارت مزار شهدا رجایی، بهشتی و… دور قبرها را با گل های فراوان تزیین کرده بودند. بعد آقا رفته بود بهشت زهرا به زیارت مزار شهدا… گل ها را برداشتند. بعد از آقا، رییس جمهور رفت به زیارت مزار… دوباره قبور شهدا را با گل های فراوان تزیین کردند!!!
از تعارف کردن بدم میآد.فکر کنم شما هم از تعارفات بدتون بیاد.
شما بارها گفتید افتخار من شما ستارگان هستیدوالبته این اسم “ستاره ” هم لطف شما بود.اما در عمل گاهی با این برخوردهای بدون دلیل خلاف این گفته تون عمل کردید.
تایید نظرات همون کسانی که ادعا می کنید به عشق اونا اسن سایت راه افتاده ،کار بزرگی نیست.
حکما ریش و قیچی دست شماست.هر کاری هم کردید ولو بدون دلیل نوش جانتان.ولی اون ادعای شما دیگه ………..نمیگم تا سانسور نکنین.
یا علی مددی…
ای کاش مزاحم جون با رهبر هم نمیومد تا ما دل سیر رهبرمونو فقط رهبرمونو در کنار خمینی کبیر تماشا کنیم و لذت ببریم ولی چه میشه کرد اقای مزاحم برای حفظ ظاهر با اینکه مردم جوابشو دادن باید بیاد دیگه ….خدا شر این مزاحمارو از کشور ما بکنه
اللهم عجل لولیک الفرج
البته شما دو پهلو حرف نمی زنید ها! ولی ما تو همون یه پهلوشم موندیم!!!
احسنت
زیارت مرقد نورانی امام امت گوارای وجودتان
یک تیر دو نشان
هم زیارت امام و هم زیارت پسر خلفش
اوه اوه شرمنده!!
فهمیدم چه کسی رو میگید!
سلام حاج حسین
کاش آنکس که نیامد هرگز نباشد…
یا حق
راستی یه سوال. الان داشتم مقاله”هاشمی، هاشمی نیست” رو که در تاریخ۲۹/۱۰/۸۳توی کیهان نوشته بودید میخوندم.به قول خودتون یه خرده گیج شدم(البته یه خرده نه، زیاد). میشه لطف کنید یه توضیحی درباره ی مواضع الان خودتون نسبت به هاشمی در مقایسه با اون سال بدید؟(این رو در نظر گرامی داشته باشید که میدونم “ملاک حال فعلی افراد است”)
حسین قدیانی: خوب شد گفتید که ملاک حال فعلی افراد است، من نمی دانستم! “هاشمی، هاشمی نیست” همان زمان هم در نقد ایشان نوشته شده بود.
سلام
من خبر رو ندیدم و از نوشته های بالا هم چیزی متوجه نشدم!!!
فکر کنم ضریب هوشیم داره به صفر میل میکنه!!
به هر حال مزاحمت اصلا کار خوبی نیست!!!!
آره خدا را شکر
اما از اون بیشتر خدا را به خاطر نبود عالیجناب سرخ پوش و مزاحم تو نماز جمعه مردم با بصیرت و انقلابی ایران به امامت امام خامنه ای(مد ظله العالی) شکر می کنم..
البته حق دارند هوا با پوستشون نمی ساخت رفته بودند جکوزی و سنا تا پوست کلفت کنند.
این بهترین جمله ای بود که می تونستید برای حرم امام و احمدی نژاد بگید . به نظرم این عین مقابله به مثل در جنگ نرمه . ای والله . باز هم تو برنده شدی .
داداش مشایی که بود . . .
نه نبود .
نه نه نه
اشتباه حدس زدم . . .
خدا را شکر!
من وقتی اخبار رو دیدم گفتم چه جالب که آقای اسلام شناس پیداش نیست!
الان هم فکر کردم منظورت همونه
ولی نظرات رو که خوندم….
ببخشید این شیخ رشید الدین وطواط که گفتی یعنی چی؟؟؟ اگه منظورت سید حسن بود که اونو همون اول سید احمد طلفکی گفته بود!!
خیییییییییییییییییلی باهاتون موافقم
اون مزاحم منظور وتمام مزاحم های احتمالی دیگر باید بدانند ما برای عاشق و پیرو امام بودن هیچ نیازی به او و هیچ کس دیگر نداریم چه همراهی فیزیکی کردنشان و چه تفاسیرشان بر مشی امام.
“خوب من چند تا گزینه میذارم شما بگو منظورت کدومه؟
(عصبانی نشی ها)”
خداییش من بودم عصبانی می شدم! چرا اینقدر گیج می زنید دوستان؟ عجیبه این که خیلی واضحه
سیداحمد: شما به جای عصبانی شدن لطف کنید و با نام دیگری کامنت بگذارید!!!
چقدر جالب ما هم وقتی تصاویر دکتر را در حرم دیدیم به همین نکته رسیدیم که سیدحسن نیامده و افتخار همصحبتی و همراهی با رئیس جمهور مردمی و هیئت دولت را ندارد. شاید هم نمی توانسته بدون اجازه بزرگترها بیاید. (فکرش را کنید کروبی بزرگتر سید حسن باشد و اجازه او دست شیخ بی سواد باشد)
بالاخره کیه؟ ؟؟؟؟
آقا حسین خدا خیرت بدهد با این مطلبت!!
اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا
همونی که فتنه زیر مجموعه اش هست رو می گین نه؟!
سلام داداشی ….
اول برای سلامتی آقا امام زمان صلوات دوم برای سلامتی نائبش سید علی خامنه ای صلوات.بلند.یا علی
شکر نعمت ( ندیدن مزاحم ) ، نعمتت افزون کند
خدا را ششششششششششششششکر
سلام
خیلی خوب مینویسی پس دمت گرم
سلام
ای کاش همه بودند اما
خرمگس نبود
داش حسین اگر بگم کی بوده جایزه چی میدی؟
بابا اینجوری که نشد!یه راهنمایی بکنید. تمام کامنتای بالا رو خوندم شاید بفهمم منظوراز مزاحم کی بوده فایده نداشت!!!!!
یکی دو نفر که نیستند ماشالا یه ایل مزاحم وجود داره که با رییس جمهور تو مراسم نبودن!
سلام خسته نباشی برادر
با این احوالات پیشنهاد میدم برای سایت مسابقه پیام کوتاه راه اندازی کنید!!!!!
یا حق
همون که ۱۴ خرداد ۸۹ تو نماز جمعه ۱۵ دقیقه زدیم تو گوشش…
ها! فهمیدم.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کی ؟ کجا ؟ مزاحم !
حتما نبوده که می گی خدایا شکر
اما !
خدایا شکرت که بود !
کی ؟
معلومه دیگه ….
مرهم دل پردردمان
دکتر محمود احمدی نژاد ، رئیس جمهور محبوب
رسما اعلام می کنم که یه چیز مهم فهمیدم:
داداش حسین رفته شمال!
سیداحمد: داداش حسین به شدت در تهران اند و گرفتار کار کتاب های شان.
پست آخر با ما لج کرده..نمیشه نظر بزارم!
سلام
چوپان (گفت و شنود)
گفت: سایت «امروز» وابسته به گروهک سازمان مجاهدین – انقلاب!- حسابی از دست گروه های اصلاح طلب عصبانی شده و نوشته است، رهبری اصلاح طلبان مثل چوپانی بر گله گربه هاست.
گفتم: حیوونکی گربه ها که اینجور بهشون اهانت میشه! حالا چرا گربه ها؟!
گفت: این سایت نوشته گربه ها هرکدام به راه خود می روند و مثل گوسفندها نیستند که به حرف چوپان گوش کنند!
گفتم: یعنی هواداران اصلاحات باید گوسفند باشند؟!
گفت: سایت «اخبار روز» وابسته به فدائیان خلق در اعتراض به سایت مجاهدین نوشته است، «گربه» مستقل است و خیلی بهتر از گوسفند است که چشم و گوش بسته اطاعت می کند!
گفتم: چقدر برای همدیگر احترام قائلند؟
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: یارو تو آمریکا مست کرده بود و عربده می کشید؛ آهای بزهایی که زیر پنجره نشسته اید و گوسفندانی که کنار در ایستاده اید… یکی از آنهایی که زیر پنجره نشسته بود جلو آمد و به یارو گفت؛ چشماتو باز کن! من بز نیستم! و یارو با خونسردی گفت؛ پس برو کنار در وایستا…!
سلام بر سید احمد بزرگوار
این که “به شدت در تهران اند ” یعنی چی؟ …ببخشید ولی خیلی خندیدم.
پس یعنی کار کتاب “قطعه ۲۶” هنوز تموم نشده.انشاالله که هرچه زورتر بیاد بیرون.دست داداش حسین گلم درد نکنه با این همه زحمتی که میکشه.
میگم مبصر عزیز شما خبر نداری کی کار کتاب تموم می شه؟
سیداحمد: دعا بفرمائید؛ به زودی انشاء الله.
ظهر در مسجدانصارالحسین شهرک شهید محلاتی اطلاعیه ای دیدم برای همایش فرمانده ی جنگ نرم { بررسی مدیریت امام خامنه ای در فتنه ی ۸۸ } که قرار است سه شنبه شب ۱۹ بهمن در مسجد امیرالمومنین شهرک شهید محلاتی برگزار شود با سخنرانی حجت الاسلام حمید رسایی و مقاله خوانی آقای قدیانی
قابل توجه بسیجیان ساکن در شمال تهران
سیداحمد: متاسفانه آقای قدیانی برای حضور در این مراسم از دوستان عذر خواستند.
چشم.انشاالله
ای بابا پس چرا در اعلامیه ها اسم ایشان را نوشته اند؟ناراحت شدم آخر به همه ی دوستام خبرداده بودم که فردا شب بیایند اما از اطلاع رسانی تان ممنون .انشاءالله آقای قدیانی هم به همه ی کارهایشان برسند و هرچه زودتر کتابهایشان چاپ شود.
گویم بد نیست هراز چند گاهی سپندی برای دوستان دود کنیم
خب معلومه
سید حسن خمینی اینم دیگه فکر کردن داشت؟؟؟
جانم فدای رهبر خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست
یا علی ….
احتمالا یک نفر با اجازه بزرگترها رفته بوده عروسی.بعضی بچه ها عروسی را خیلی دوست دارند.می توانند با هم شام و نوشابه خانواده بخورند همینطور بستنی با طعم پسته.
“بیانیه” فروشی در مترو!
یک سر مترو در “باغ های پسته” و سر دیگر آن در “لندن” است!!!!
یا حق
قطعه قطعه مهره
کی ؟!!!!
سلام
حال سایت خوبه؟ دو تا پست آخر بازی در میارن…نمیشه رفت داخلشون. محض اطلاع گفتم.
سلام امروزیعنی دیروز چهارشنبه چرا قطعه این طوری شده بود؟از ظهر هر کاری می کردم نمی توانستم وارد قطعه بشوم .،وارد هم که می شدم پست موضع ۲۲ بهمن ملت همان موضع ۹ دی است را نصفه باز می کرد و سایر متن ها را هم نشان نمی داد.وقتی قطعه این طوری می شود شدید به هم می ریزم هزاران فکر به ذهنم می رسد که همه به توطئه ختم می شوند.مخصوصا اگر در متن آخری که خوانده ام به بعضی ها اشاره شده باشد.الان هم پست موضع ۲۲ بهمن ملت همان موضع ۹ دی است برایم کامل باز نمی شود مجبور شدم کامنتم را اینجا بگذارم.
سلام
منظورت کاندیدای ریاست جمهور اصلاحاتچی ها تو دور بعد انتخاباته؟!!!
شاید پز اشرافیت آقایون اجازه همراهی با رئیس جمهور مردمی ومحبوب را نداده ولی از اینکه نیستن خوشحالیم.
به جون خودم با سید حسن بودی
حالا ببین کی گفتم
سلام .
این بنده خدا دیگه با ما کاری نداره ، به نظر میرسه که تصمیم گرفته کارشناس فوتبال بشه !!!
خوشحالم که این لفظ رو برای اون بنده خدا استفاده نکردی .
یا مهدی (عج)
هیچ کدومتون قدر آدمای خدمت گذار رو نمی دونید…
بابا ایشون (سید ح ) اون روز بالا سر کارگرا و عمله بننا های مرقد امام بودن…!!!
درک نمی کنید ساخت ۱ گنبد و ۲ تا گلدسته چقدر سخته؟!!؟
چقدر باید این سید حسن بیچاره بره به کارگرا نظارت کنه؟؟!!
خدا وکیلی پروژ چند صد هزار واحدی مسکن مهر سخت تره یا ترمیم بنای مرقد امام؟؟!
خب معلومه مرقد امام…!!!!!!!
به خاطر همینم هست که مسکن مهر ۸ ساله تموم میشه و ترمیم مرقد امام , ۸۰ ساله…!!!!
پس چی فکر کردین…؟؟؟!!!
تازه طفلک, مهندس ” چیز” رو هم میبره بالا سر عمله ها تا مبادا آمار اشتباه بدن…
میدونید که آمار درست فقط و فقط دست مهندسه و بس…!!!
تازه شیخ رو هم میبره که تا مبادا شکل گنبد اشکال شرعی داشته باشه…
چون سقف خونه شیخ از کاهگله, تو کار مهندسی دخالت نمی کنه…!!!
تازه چون شیخ معتقده پول چرک کف دسته + شیخ خیلی امانت داره + شیخ خیلی ساده زیسته, حساب و کتابای پروژه رو دادان دست شیخ…
حالا هی شما سراغ سید ح رو بگیرین…!!
نمی بینید چقدر زحمت می کشه؟؟؟؟!!!
آهای …. مواظب اون آجرا باش…سقف داره می ریزه…
مواظب باش…
خیلی خطر داره حسن…!!!!
این رو گوش کنید حالشو ببرید 😀
http://875502.20upload.net/files/1389/bahman/zvwWGQFcf3JJfugvLIFB.mp3