مهندس: تظاهرات مردم مصر، ادامه جنبش سبز بود؛ “نه غزه نه لبنان” شعار ننه جون کروبی!… اصلا حالا که همچین شد جمهوری اسلامی به مردم مصر، ساندیس داده است! آخه اینم شد زندگی؟!
علی فریمانی: من و حسنی مبارک و البرادعی ۳ تایی با هم عمار هستیم! بن علی، تقصیر حرف های احمدی نژاد بود در مناظره!
ق. ق: سران فتنه به زودی محاکمه می شوند!!!
شیخ بیسواد: راهپیمایی کنندگان مصری را از قم به تونس برده بودند. کلا به شما که عرض می کنم؛ با اتوبوس یمن!!
خاتمی: بن عمر باید برای برگشتنش به تونس شرط بگذارد!
هاشمی رفسنجانی: موضع من همان حرف های نماز جمعه است!
وزیر راه: چنین اتفاقاتی در دنیا طبیعی است!
احمد توکلی: مهمتر از پرونده بن عمر در تونس، گاو زاییدن یک خر است در قبرس!
قالیباف: برف تهران باعث ترافیک نشد!
زهره کوهنورد: چون مبارک، داماد اسکندریه است، پس قورباغه های کانال سوئز به البرادعی رای داده اند!
علی لاریجانی: هر ۲ طرف ماجرا اشتباهاتی دارند!
حسین شریعتمداری: کیهان از قبل همه این حوادث را پیش بینی کرده بود!
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
وای این فوق العاده بود
خیلی کیفور شدیم !!!!
سلام
فوق العاده بود. کلی خندیدیم.
🙂
🙂
واقعا جالب بود.
احسنت به شما.
خندیدم.
ملاج (گفت و شنود)
گفت: آمریکایی ها در اخبار و گزارش های خود درباره مصر، از افرادی مثل البرادعی و «ایمن نور» به عنوان رهبران حرکت مردمی یاد می کنند!
گفتم: البرادعی که ۱۲ سال مدیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی بود و دستورات دیکته شده آمریکا را اجرا می کرد و «ایمن نور» هم یک لائیک وابسته به همان رژیم آمریکایی مصر است.
گفت: یادت هست در اوج انقلاب اسلامی هم آمریکایی ها سعی می کردند گروه هایی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی را به عنوان رهبران انقلاب معرفی کنند که ملت بدجوری توی پوزه آنها زدند.
گفتم: معلومه که یادم هست، بعدها در اسناد لانه جاسوسی کشف شد که این دو گروه در همکاری مستقیم با سفارت آمریکا بوده اند. و حتی بازداشت و انفجار بمب جلوی منازل آنها برای جا انداختن همین ترفند بوده است.
گفت: مگر سران فتنه در نقش ستون پنجم آمریکا و اسرائیل و انگلیس ظاهر نشده بودند؟ ولی مردم به آسانی آنها را شناختند. مردم مصر و اردن و یمن هم نشان داده اند که فریب عوامل آمریکا را نمی خورند.
گفتم: عده ای رفته بودند قلعه ای را فتح کنند، ساکنان قلعه آنها را سنگ باران کردند و یکی از سنگ ها ملاج فرمانده مهاجمان را شکست. یارو با عصبانیت به طرف گفت؛ مگه سپر به این بزرگی را نمی بینی که سنگ را توی ملاج من می زنی؟
خیلی توپ بود. ایول داداش حسین. ممنون.
اما یادش بخیر. زمانی من و سیداحمد هم حرف هایی می زدیم توی این نوشته ها. 😀
جای جملات ناب ما خالیست.
….!
سم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
خدا قوت !
وبلاگ زیبا و پر باری شده .خداوند به شما جزای خیر بدهد.ببخشید که به دلیل مشغلۀ کاری نتوانستم مدتی از وبلاگ شما ، فیض ببرم . اگر فرصت کردید و از وبلاگ فقرا هم دیدن کنید:
…………………………………….
با مقاله ای در بارۀ حضرت علی اصغر به روزم و منتظر نظرات و راهنمائی های شما گرامی .
…………………………….
[گل][گل][گل][گل][گل]
توکلی اش خیلی جالب بود. { مهم تر از پرونده بن عمر در تونس، گاو زاییدن یک خر است در قبرس}
قرومساق را عمدا قرومساخ نوشتید؟
خدا قوت داداش حسین
اون یه تیکه حسین شریعتمداری رو با مزه اومدی! سه چهار دقیقه می خندیدم (مطمئنم خود حاج حسین هم حال کردن)
سلام،خوب آخر شبی ما رو خندوندی ها !!!
اجرکم عندالله که دل این بچه بسیجی ها رو شاد می کنی
…
یا حق
بسم رب الشهداء والصدیقین.
السلام علیک با ابا عبدلله.
اللهم عجل لولیک الفرج.
اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه ای بالقرآن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.
ا لیس صبح بقریب !
الله اکبر.
التماس دعا.
یا علی.
….
با حسین شریعتمداریش حال کردم.
همش با حال بود.
دستتون درد نکنه. عالی.
.::او نیازمند دعای ما نیست!::.
http://mashreghnews.ir/NSite/FullStory/?Id=26976
مطالعات پی گیر و مستند “حسن شایانفر” در تاریخ انقلاب و استفاده از ظرفیت های جوانان انقلابی برای به ثمر نشستن آنها، پاورقی های خواندنی کیهان را به صفحات تاریخ انقلاب اضافه کرد در حالی که در هیچکدام از ۳۵ جلد آن، ردی از نام و نشان او نبود. “پیام فضلی نژاد” با همه تیزهوشی ها و قلم روانش، یکی از رویش های او برای انقلاب بود. جوانان بسیاری را به عرصه مطالعه و تحقیق رهنمون شد و حاصل کارشان را با پیگیری هایش به کتابهای ماندگار نیمه پنهان تبدیل کرد تا دشمن شناسی ایرانیان را ارتقا دهد.
… او دوباره بر پاهای استوارش خواهد ایستاد و طبق قولی که داده بود، تا ۵ سال آینده، ۲۵ جلد دیگر از نیمه های پنهان را به فرهنگ انقلاب تقدیم خواهد کرد.
عالی
ولی
آخری خیلی باحالتر بود.
خدا پشت و پناهتون
سلام اخوی
….
اجرک الله
یا زهرا
اقا خیلی طنز قشنگی بود.بخصوص قسمت مربوط به “حسین شریعتمداری” واقعا شاهکاربود.
با سلام به حاج حسین قدیانی و تمام ستاره های حضرت ماه
نه تنها کیهان ، بلکه عربستان ، آمریکا و اسرائیل هم این اتفاقات را از قبل پیش بینی کرده بودند . شاید به خاطر همین پیش بینی ها بود که عربستان با کمک آمریکا و اسرائیل به سرکوب شیعیان یمن دست زد . اونها فکر می کردند می تونند با قتل عام شیعیان جلوی انقلاب مردم یمن رو بگیرند . اما انشاءالله به زودی خون به ناحق ریخته شده مردم یمن دامن آل سعود را خواهد گرفت و سرزمین حجاز از لوث وجود آل سعود پاک خواهد شد .
خسته مباد ذوق هایتان
می گم کاش از علی مطهری هم یه چیزی می نوشتی . گناه داره طفلکی.؟
راستی از بیانیه نویس جدید خبر داری؟
سلام سوژه، نامه اخیر احمدی نژاد.
“احمدی نژاد سه جانی در امورات دولت دخالت میکنند”
مترو انقلاب اسلامی -تونس-مصر- انقلاب جهانی راه اندازی شد
مستضعفین محترم!
با عرض پوزش از تأخیری که بعلت بی بصیرتی مابین ایستگاههای انتخابات تا ابرقدرت! پیش آمد
به اطلاع میرسانیم مترو انقلاب اسلامی با رسیدن به ایستگاه لبنان و تونس به ایستگاه مصر نزدیک می شود،
مسافرین محترمی که قصد رسیدن به ایستگاه انقلاب جهانی را دارند میتوانند در ایستگاههای اردن ویمن مسیریابی نمایند.
مسافرین گرامی توجه داشته باشند از دربهای غربی! قطار کناره گیری نمایند،
مواظب بصیرت و روحیات گرانبهای خود باشند وبه علائم راهنما که توسط ولی امر مشخص گردیده است توجه نمایند.
سفر خوبی را برای شما آرزومندیم
کانون ۹ دی، مترو انقلاب اسلامی
http://9dai.blogfa.com
دیگه ق.ق هم پایه ثابت شد رفت!
امان از روزگار…
سلام علیکم
جالب بود
قسمت شریعتمداری خیلی جالب بود.
زهره کوهنورد همه را به یاده…… انداخت.
ببخشید از (…..) استفاده کردم آخه حیف از این قطعه که با نام ……. در آن آورده شود.
به امید ظهور دولت یار
التماس دعا
یا حق
سلام
روزها می گذرد و هروقت می آیم سلام نمی گویم… ببخشید
سلامت بمانی حسین قدیانی
آنهایی که خودتان ساخته بودید طنز جالبی داشت ولی آنهایی را که بدون کم و کاست نقل کرده بودید خیلی بانمک بود… بیشتر به ق.ق و وزیر راه و کیهان خندیدم!
ای ول خیلی خیلی باحال بود بخصوص شوخی با عمار رهبری حاج حسین دمت گرم
سلام درسته به من سر نزدی می دونم سرت شلوغه فرمانده ولی ما هم دل داریم بیا آخرین مطلب منو بخون و نظرتو بگو منتظرما
سید علی خامنه ای:
صلوات ختم کن
سلام داداش جان
شادمان کردی خداوند شمارا شاد کند
تصویر شناسنامه جدید حضرت ماه
http://aftabnews.ir/images/docs/000120/n00120465-r-b-000.jpg
با سلام
بعد از مدت ها دوباره سری به این سایت زدم هنوز هم مثل قبل عالی و خوب است
التماس دعا …
داداش حسین عالیه کلی کیف کردم ولی تو خودت ترکی معنی قرمساخ رو هم می دونی فکر کنم دیگه اونجا زدی سیم آخر هاااااااااااا. در کل خلی خوب بود ممنون .
دمت گرم.با تیکه حسین شریعتمداری خیلی حال کردم.آخر جوک بود
راهپیمایی کنندگان مصری را از قم به تونس برده بودند. کلا به شما که عرض می کنم؛ با اتوبوس یمن!!
سلام
…..
دست درد نکنه .خیلی با حال بود مثل خودت.
سلام
برادر خیلی جالب بود.
ایدک الله .
خندیدیم ثوابش باشه نذر سربلندی اسلام و مسلمین و همچنین بابا اکبر
سلام داداش حسین نمیدونی جمعه ای به مامان و بابام اومدیم بهشت زهرا خلاصه هر طوری بود خودمو رسوندم به قطعه ۲۶ تازه اون موقع فهمیدم پدرتون با شهید پلارک هم قطعه اند حالا رفتم سر مزار پدرتون وای نمیدونید چه قدر نورانی بود یه دفعه یه عکسی توی سایتتون بود که یه دستی روی قبر کنار نوشته ی قطعه ی ۲۶ بود رفتم دستمو جای همون دسته گذاشتم و فاتحه خوندم و به پدرتون گفتم خوش به سعادتتون که همچون پسری دارید قلمش پاینده انشاالله بعد کنار گل سفید پرپر شده ای گل صورتی کوچکی گذاشتم راستی از وصیت نامه ای که نوشته سده بود بر روی سنگ قبر معلوم بود پدرتان هم دست به قلم خوبی داشته و شما نیز به او کشیده اید یا الله به امید دیداری دوباره
داداش دمت گرم بعد از مدت ها حسابی حال کردم مخصوصا با این تیکه :علی فریمانی: من و حسنی مبارک و البرادعی ۳ تایی با هم عمار هستیم! بن علی، تقصیر حرف های احمدی نژاد بود در مناظره!
راستی، در این طنز ،یادی هم از آقای لویی جرگه می کردید، بد نبود،ها؟!
امروز که از موضع مخالف شنیدم، صدایش-صدا که چه عرض کنم! داد و بیدادش- را دلم تنگ شد،برای طنزهایش!
حسین شریعتمداری: کیهان از قبل همه این حوادث را پیش بینی کرده بود!
جونم به حاج حسین
چه خوب که بازتاب تحولات از بخش های ثابت قطعه است
سلام بر داداش حسین و برو بچه های قطعه ۲۶
واقعا زیبا و جالب بود
اگر از گناه ، مطهری
رجایی هست
که بهشتی باشی
و اگر باهنر شهادت آشنایی
مفتح درهای بهشت می شوی
و اگز با همت ، تقوا پیشه کنی
صیاد دلها گردی
از نوشته زهره کوهنورد بیشتر خوشم آمد.دستتان درد نکند استاد.
مهندس متوهم…..
سلام
خیلی قشنگ بود…
داداش حسین واقعا فوق العاده ای…
آدم میمونه تو این همه ذوق هنری…
هر مطلب عالی تر از مطلب قبل…
نظرات حضرات آیات محفوظی، خاتم یزدی، ملک حسینی، فاضل هرندی و جعفری در خصوص مرجعیت آیت الله العظمی خامنه ای در سال ۱۳۷۳
http://salehat.ir/
قطعه قطعه مهره
سلام
انقدر خوب به شخصیت ها می پردازید وقتی می خونم انگار حرفاشون با صدای خودشون هم شنیده می شه !!!!
ممنون که هستین (:
اقا سلام
اگر امکان داره در مورد ادواردو آنیلی هم مطلبی بزارید
انگار کلا از یاد ها فراموش شده
خدا بیامرزتش
تشکر
توهم مثلث شوم اسراییل بجای هرم شدن دارن همون یک نقطه فلسطین رو که اشغال کرده بود هم داره از دست میده، همون حرفی که امام خمینی زده ،که باید اسراییل از صحنه روزگار حذف بشه ،
کاش یه اشاره ای هم به جلزولز و جوشیدن صهیونیست ها تو این قضایا میکردید،
البته باکمال ادب واحترام، وتشکر از مطالب خیلی زیباتون.
خبرخوش ! (گفت و شنود)
گفت: سایت وابسته به منوشه امیر اعتراف کرد که شکست فتنه ۸۸ در شکل گیری اعتراض های مردم خاورمیانه علیه حکومت هایشان نقش برجسته ای داشته است.
گفتم: بالاخره این منوشه امیر یک حرف راست از دهنش بیرون آمد.
گفت: همین سایت می نویسد؛ ایران در مقابل ائتلاف همه گروه های اپوزیسیون که از حمایت کامل غرب برخوردار بودند، پیروز شد و این پیروزی به ملت های مسلمان برای مقابله با حکومت هایشان جرات بخشید.
گفتم: حیوونکی ها آمریکا و اسرائیل و انگلیس و سران فتنه چی فکر می کردند چی شد؟!
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: پزشکی به مریض گفت یک خبر خوش برات دارم و یک خبر بد. خبر بد این که مغزت تا آخر هفته از کار می افتد و خبر خوش این که قبل از آخر هفته از دنیا می روی.
جناب آقای حسین قدیانی بنده رسما از شما تشکر می کنم.
حسین قدیانی: من هم متقابلا… به شما عرض می کنم که رئیس جمهور عزیز گاهی قطعه ۲۶ را می بینند اما قطعا وقت کامنت گذاشتن ندارند.
بسم رب زهرا
اهل دل چون نامه اتشا میکنند
ابتدا با نام زهرا میکنند
سلا م علیکم
خسته نباشید واقعا لذت بردم اجرتان با حضرت حق
مدتی از وقتم را اینجا بودم
اگر مایل به تبادل لینک ها هستید ما را با خبر سازید که همچین افتخاری نسیب ما شده است(حباب سبز)
سلام حسین جون….
حالا دیگه قدرت قلدر شد ق.ق؟
خودمونیم ها…..
سلام بسیار زیبا بود مثل همیشه – نصف شبی کلی خندیدیم
یک ثواب مضاعفی که شما می کنی شاد کردن دل مومن است آنهم از نوع نصف شبی !!!!
دست مریزاد
سلام
شما رو به خون پدرت قسم
از جملات توهین امیزی مثل زیر استفاده نکنید
شعار ننه جون کروبی
بسیجی باید جور دیگه عمل کنه داداش حسین
یادت باشه این جمله حضرت اقا رو
” دوری از افراط و تفریط در عمل یکی از ضروریات حرکت بسیج است زیرا به همان اندازه که عمل نکردن مضر است، عمل افراط آمیز هم ضرر دارد.”
یادمان باشد جلوتر از ولی فقیه حرکت نکنیم
انشاالله همیشه ولایی بمانی…
حسین قدیانی: اتفاقا درباره شیخ بیسواد در همین سیاق متنی نوشتم که بر لب “آقا” تبسم جاری کرد. شما اما یک بار دیگر مرا به خون پدرم قسم بدهی، ۲ تا درشت بارت می کنم.
حال کردیم…
**شیخ بیسواد: راهپیمایی کنندگان مصری را از قم به تونس برده بودند. کلا به شما که عرض می کنم؛ با اتوبوس یمن!!**
مملکته داریم؟!
**مهندس: تظاهرات مردم مصر، ادامه جنبش سبز بود؛ “نه غزه نه لبنان” شعار ننه جون کروبی!… اصلا حالا که همچین شد جمهوری اسلامی به مردم مصر، ساندیس داده است! آخه اینم شد زندگی؟!**
مملکته داریم؟!