منم انار می خوام

امامزاده صالح. سال یک هزار و سیصد و بوق… نه! چرا دروغ؟ همین امسال. همین ماه. همین هفته. همین امروز. همین شب. همین ساعت… آری، الساعه رفته بودم برای دعا که دمی خلوت کنم با برادر امام رضا. صفایی بکنم؛ صفایی.
برگشتنی به رسم عادت، برای قدم زدن در ییلاق تهران قدیم که با “ت”ی دسته دار نوشته می شد، “طهران” نوشته می شد و هنوز اسیر این ۲ نقطه سیاه لعنتی نشده بود، دل سپردم به بازار تجریش. بگذریم که این روزها با “این ریش، نمی شه رفت تجریش!”
آخرای درازای این بازار باریک، دم در میوه فروشی، شاگرد مغازه که سنی ازش گذشته بود، داد می زد؛ “اناره، حرف نداره!” و این “آره” آخر را چنان داشت می کشید، که وسوسه شدم. به نظر انار شیرین و سرخ و آبداری می رسید. از “صد دانه یاقوت، دسته به دسته” ۳ کیلو، ۲۰۰ گرم هم بیشتر خریدم تا رند شود به قول معروف.
رفتم پیاده خیابان شریعتی را به قصد ایستگاهی پایین تر، آنجا که ابوقراضه را در کنجی دنج از کوچه ای بن بست، جاساز کرده بودم. پیاده رو گل و شل بود، از حاشیه خیابان رفتم. ایستگاه اتوبوس اما پر بود از آدم. زن و مرد و دختر و پسر. دیدم جماعتی از آن خیل مسافر، چشم شان به مشمع انار من بود. نخورده، کوفتم شد؛ بیشتر آنجا که شنیدم دخترکی کوچک، زد به پای پدر که “منم انار می خوام”. محکم داشت می زد! 
برگشتم میوه فروشی. به صاحب مغازه که عاقله مردی بود، گفتم: مرد حسابی! قدیم، میوه را می گذاشتند در پاکت، از این پاکت های کاغذی، که چشم ملت به میوه آدم نیافتد؛ که دلش بخواهد و جیبش، نه!
اشاره به عکس پدر کرد بالای دیوار و گفت: جخت بلا، “حاج ممد” تا خودش بود، اجازه نمی داد میوه را در مشمع بدهیم دست خلق الله. خدابیامرز می گفت: پولی که در حسرت دیگران شریک باشد، از گلوی آدم صد سال سیاه پایین نمی رود. بعد ادامه داد؛ الان پاکت صرف نمی کند. مشمع ارزان تر است.
داشتم می رفتم که دیدم مردی، رو به میوه فروش کرد و گفت: انار، ۳ تا دونه چند آقا؟!… کمی آن طرف تر، چندساله بچه ای داشت به مشمع من نگاه می کرد؛ همان دخترک ایستگاه اتوبوسی بود؛ به خدا!

***
زدم بیرون از میوه فروشی… برف گرفته بود اما هنوز اتوبوس نیامده بود!

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. امیرعلی صفا می‌گوید:

    به نام خدای زهرا

    سلام داداش

    چقدر عالیه که شما به همه چیز از دید آرمانی نگاه می‌کنید. و چشم شما از زاویه‌ای اتفاقات را می‌بیند که اکثراً از آن غافل هستند. این اتفاق شاید برای همه پیش بیاید، اما ایکاش همه‌ صدای آن دختربچه را هم می‌شنیدند!

    قطعاً قدیم‌تر ها، پول کمتری دست مردم بوده و حتما شرایط زندگی سخت‌تری داشته اند اما نوع نگاه‌ها و اخلاقیاتی از همین دست (یعنی توجه به هم نوع) وجود داشته که زندگی‌ها شیرین‌تر بوده.

    راستی
    منم انار می‌خوام!!!

  2. سیداحمد می‌گوید:

    همیشه دید شما به اتفاقات اطراف دقیق و متقاوت است.
    این متن که به زیبائی نوشته شده بسیار جای تفکر دارد.

    ممنونم داداش جانم.
    تلنگر خوبی بود….

  3. سلام می‌گوید:

    بمییرم..

    به نقل از حاج ابراهیم خادم امام خمینی(قدس سره) تو نجف
    روزی همسر امام هنگام خرید میوه از فروشنده ۴ تا دونه پرتقال
    طلب فرمودند.

  4. محمد می‌گوید:

    در یک شب سرد زمستونی، متن دلچسبی و دلم آب اُفتادنیی بود.
    من بودم قبل از تذکر به “شاگرد مغازه که سنی ازش گذشته بود”، با پُرویی تمام می رفتم و تمام «انارهای حسرت آمیز شده را» به آدم ها و دخترک ایستگاه اتوبوسی تعارف می کردم. گاه گُداری با همین تُخس بازی ها، عمق نگاه ها را تکان داده ام به «نگاه های محبت آمیز توأم با تعجب!». آنوقت نه صد دانه یاقوت، دسته به دسته که یک دانه یاقوت، دانه به دانه اش می شود بهشتی. می شود “انار توی رگی”.
    راستش را بنویسم، قبل از خواندن آخر متن، فکر کردم غرور ِداداش حسین همین را می خواهد روایت کند که با پُرویی برود تعارف کند و… اما نویسنده که من نبودم. نویسنده داداش حسین بود که می خواست حقیقتی را روایت کند.

  5. منتظر(حرف حساب) می‌گوید:

    اشک دور چشمام حلقه زد
    گاهی اوقات نمی دونم زندگی کردنم به شکل حال گناهی نداره ؟؟؟؟ والا موندم

  6. طبا می‌گوید:

    سلام
    دست مریزاد.

  7. صبا می‌گوید:

    همیشه فکر میکردم چرا ما رو اینطور بار آوردند . همیشه باید به همه چیز فکر کنیم به قول شما به میوه های توی پلاستیکمان به لباسهایی که میپوشیم(تعطیلات تابستان را به روستای ییلاقی میرفتیم که ساکنان دائمش عموما از نظر اقتصادی ضعیف بودند) حتی به نشستن در ماشین در هوای گرم تابستان و سرد زمستان و دزدیدن نگاهم ازعابران پیاده و خیلی چیزهای دیگه که شاید خنده دار باشد اما پارسال سر کلاس استادمان میگفت باید دغدغه داشت ویادم نیست که دیگر چه گفت فقط میگفت که دل باید رنج ببرد و من دانستم هرچند که سخت است اما باید قلبا از حتی کوچکترین رنج های دیگران رنج برد (هرچند که این کوچکترین ها برای صاحبانشان شاید بسی بزرگ باشد.)
    سلام بر زینب(س)

  8. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۱۲:۲ بامداد
    تعداد افراد آنلاین: ۲۸ نفر

    ماشالله حزب الله
    داداش حسین بی همتای بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــدائی داری…

  9. یک بنده خدا می‌گوید:

    اقام تو مدینه است ولی حرم نداره…

  10. سیداحمد می‌گوید:

    راستی داداش جانم زیارت قبول!

  11. سلاله 9 دی می‌گوید:

    این متن را که خواندم یاد جمله ای افتادم ازآیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبایی که فرموده اند:
    {از حسنات اعمالتان که خیال می کنید حسنه است توبه کنید،تا چه رسد به معاصی }
    مسلمان بودن زیرکی ودقت خاصی را می طلبد این که مواظب تک تک اعمال و رفتارهایت باشی که حتی ناخواسته دل کسی را نشکنی وحتی دقت کنی که میوه ات را داخل پاکت می گذاری یا مشمع.
    ممنون که این تیزبینی را در ما تقویت می کنید .

  12. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    اول اینکه زیارت قبول
    بعد هم اینکه مگر میشود مهمان آقای با کرامت اما زاده صالح باشی و خلق و خوی میزبان بر تو اثر نکند
    خوش به حال شما

    ….آرامش عجیبی میگیریم از این برادر امام رئوف

  13. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    چقدر قشنگ بیان کردید.
    منم زیاد این مسئله برام پیش میاد. اون موقع دلم می خواد زمین دهن باز کنه و منو ببلعه….
    ممنون از شما که به مسائل خیلی ریز هم توجه می کنید.

  14. احمد می‌گوید:

    خیلی زیبا بود!
    ان شاءالله که با هدفمند کردن یارانه ها کمتر این چیز ها راببینیم که…
    اللهم عجل لولیک الفرج…

  15. یک بنده خدا می‌گوید:

    درود بر داداش حسن بچه بسیجی ها و درود بر سید احمد بزرگوار

  16. کبک سیاسی می‌گوید:

    در کبک سیاسی بخوانید:
    آیا مجلس میتواند عزل رهبری را تصویب کند؟
    یک مثال ساده در توضیح اعتراض رئیس جمهور به اقدام اخیر مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام:
    آیا مجلس میتواند عزل رهبری را تصویب کند و بعد از رد شدن در شورای نگهبان مجمع آن را تصویب کند-اشاره به اصل تفکیک قوا-… .
    http://kabkesiasy.blogfa.com/

  17. 12221157 می‌گوید:

    همون طور که امیر علی صفا، سید احمد، آذرخش و بقیه گفتند :
    چقدرعالی، چقدر قشنگ، چقدر متفاوت، چقدر دقیق، چقدر زیبا و چقدر آرمانی.
    چقدرخوب، چقدر خوب، چقدر خوب.
    مثل همیشه

  18. طاهره فتاحی می‌گوید:

    همین الان یک بار دیگر این مطلب را خواندم.
    وقتی مطالب این چنینی می نویسید من بسیار بسیار بیشتر از قبل برای خواندن رمانتان مشتاق می شوم…

  19. حسین جعفری می‌گوید:

    برادر قدر این قلمت را بدان و همواره از خدا بخواه تا این دل آرام با این قلم رسا را برایت حفظ کند که راز دل آرام … ، اصلآ ولش کن .
    موفق باشی و عاقبت بخیر
    یا علی

  20. هادی می‌گوید:

    ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد

    قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد

    وعده‌ی دیدار هر کسی به قیامت لیله‌ی اسری شب وصال محمد

    آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد

    عرصه‌ی گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد

    وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد

    همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد

    شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد

    شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد

    چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

    سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد

    “الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم”

  21. نسترن می‌گوید:

    چقدر دردناک

  22. سید رضا می‌گوید:

    قبول باشه

  23. سلام داداش حسین بچه بسیجیا
    ……………………..

    راستی ببخشید شما با هیچ سایتی لینک نیستی یا من درست نمی بینم…………….
    یه راستی دیگه؛ توی پاسخ به نظرات و البته یاد بابا اکبر فهمیدم با شهدا علاقه دارین. من همشهری آقا حسین آقای خرازیم، علمدار لشکر امام حسین (علیه السلام)، (البته اگه قدر بدونم). سلامتون را بهش میرسونم البته به همشون (همه ی گلستان شهدا). شما هم سلام ما را برسون به بهشت زهرا و همه ی گل های بهشتیش.

  24. گلادیاتور می‌گوید:

    دردناک ولی واقعی …
    دلم شکست، بهتر! یه کم به خودم میام! خسته شدم از بس هوای خودم رو داشتم…
    دستت درد نکن داداش حسین

  25. 313 می‌گوید:

    سلام علیکم
    هر چه دوستان گفتند درست بود…
    اما با این کلمات نمیشه همه ی احساس رو بیان کرد!
    واقعا چشم های انسان باید خیلی دقیق ببینند و گوشها باید خوب بشنوند تا بفهمیم در اطرافمان چه می گذرد …شاید این موضوع بارها پیش آمده باشد اما چند قلم آن را اینچنین به زیبایی نوشته اند…؟؟؟؟؟!!!!اصلا نوشته اند؟؟؟
    خدا خیرتان دهد
    شهادت نصیبتان

  26. سربازةٌ می‌گوید:

    ای کاش، سنتهای قدیمیمان را حفظ می کردیم…
    سنّتهایی که الآن به دست فراموشی سپرده شده اند.درست در زمانی که به آنها محتاج محتاجیم!بیشتر از همیشه.این یک نمونه از هزاران نمونه است…
    جالبتر از همه برای من این است که در بازار تجریش هم، پیدا می شوند کسانی که انار را دانه ای بخرند! چشمها را باید شست…
    تشکر از شما که تیر خلاصی را همیشه، می دانید که کجا پرتاب کنید…
    “بگذریم که این روزها با “این ریش، نمی شه رفت تجریش!” ”

  27. r1e1z1a می‌گوید:

    حاج حسین این حاشیه ها گاهی از مطالب اصلی وبلاگ زیبا تر میشه!

  28. دختر بسیجی می‌گوید:

    به فکر واداشت من رو…

  29. بیچک می‌گوید:

    سلام و خدا قوت
    زیارت قبول
    زیبا نوشتید.

  30. سربازی بی نام می‌گوید:

    خیلی حال کردم عالی بود!!!
    موفق باشید یا علی!!!

    وبلاگ من:
    غروب جمعه ها که می شود …
    گاه باید فقط کمی دعا کنیم
    تا که حاجت دلی روا کنی
    گاه می شود که اشک ما برای او

    ادامه در وبلاگ
    http://www.afsare-binam.blogfa.com
    فقط حتما من رو دعا کنید

  31. ابو علی محمد ابن علی می‌گوید:

    اگه میشد مهدی هاشمی ها هم میدیدند که چه تعداد هموطنشون انار میخوان چی میشد؟!!
    البته باباش که میگه چون نایلونش مشکی بود عیبی نداره!!

  32. ravifa می‌گوید:

    عجب دست به قلمی هستی شما… ای کاش کامل بود و به قول معروف مارو تو خماری نمی گذاشتید…

    کلا دمتون گرم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.