اینکه وبلاگ قطعه ۲۶ با شخصی گفت و گو کند و در رسانه ای به وزینی کیهان انعکاس پیدا کند، بی حساب خوشحالم کرده. این یعنی وبلاگ قطعه ۲۶ قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم که با خون و خون دل، دارم در آن می نویسم. الان آنقدر از دست نماینده رهبر حکیم مان، در موسسه کیهان؛ حاج حسین آقای شریعتمداری، خوشحالم که گور بابای باخت ۲ بر صفر تحریریه کیهان در جام فوتسال کیهان از تیم مقابل که بچه های خوب بخش دیگری از موسسه بودند. من البته تعریف از خود نباشد، عالی بازی کردم و دوستانم را زیاد در موقعیت تک به تک قرار دادم اما قدر فرصت ها را ندانستند و در فوتبال، گل نزنی، گل می خوری! بگذریم که داور، حق ما را خورد؛ آنجا که دفاع و گلر حریف را با یک چرخش محشر جا گذاشتم و خواستم دروازه خالی را فرو بریزم که… همچین دروازه بان زد مچ پایم که از درد خنده ام گرفت! داور اما به جای کارت قرمز به گلر حریف، کارت زرد نشان داد و جو بازی برای دقایقی متشنج شد! “صحنه آهسته” را برای تان نوشتم! جان شما اخراج نداشت؟! همین کارها را می کنند که فوتبال، بخشی از قوانین داوری شده دیگه!… مفت و مجانی سر تیم تحریریه را بریدند!… اصلا حالا که اینطوری شد “عنایت، عنایت!… ” از دست تو به فیفا شکایت می کنیم!
صفار هرندی: هر مسئولی در جمهوری اسلامی ذیل ولایت فقیه تعریف می شود
وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: هر مسئولی در جمهوری اسلامی ذیل ولایت فقیه تعریف می شود. محمدحسین صفارهرندی در گفت وگویی که با وبلاگ قطعه ۲۶ انجام داده، در پاسخ به این سوال که شما وزیر رئیس جمهور بودید یا وزیر رهبر عنوان کرد: رئیس جمهور هم جدای از آنکه کدام بزرگوار باشد، رئیس آن جمهوری است که مردمش قبل از رأی به ریاست ایشان، رای به ولایت عمود خیمه نظام داده اند. بر همین اساس، من که وزیر «آقا» بودم، بماند؛ خود دکتر احمدی نژاد هم در اصل وزیر ایشان هستند. هر مسئولی در جمهوری اسلامی ذیل ولایت فقیه تعریف می شود. وی افزود: سران قوا جملگی وزرای رهبر هستند. این حرف من کاملاً منطبق بر قانون اساسی است. وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی ادامه داد: اگر طبق این قانون، مسئولیت بزرگ و اداره کلان جامعه با رهبر است، پس کابینه دولت و صحن مجلس و دفتر فلان نهاد و مکان بهمان ارگان، قبل از هر جایی «بیت رهبری» است و ستون و پی و اساس این ملک و مملکت، رهبری است. وی اضافه کرد: این سخن البته تکمله ای دارد و آن اینکه ضعف و قصوری اگر هست، اتفاقاً به خاطر فاصله گرفتن از نسخه ای است که رهبر برای راه پیش رو می پیچد.
***
این از این و اما تا به حال یادم نمی آید در قطعه، مقدمه استادم بر کتاب “نه ده” را گذاشته باشم. فکر کنم نگذاشته ام. در هر صورت به یمن بازتاب مقدس گفت و گوی شما اهالی قطعه ۲۶ در روزنامه پرافتخار کیهان، این شما و این هم “تولد یک پروانه”… با ذکر این مقدمه که در کتاب “قطعه ۲۶” که ادامه همان دل نوشت های بعد از “نه ده” است، باز هم این مقدمه را آورده ام. عشق می کنم با این مقدمه. ببینم از حاج حسین آقای شریعتمداری هم می توانم برای کتاب “قطعه ۲۶” مقدمه ای بگیرم یا نه؟!… می گیرم! اگر منم، می گیرم!…
حسین قدیانی در عرصه قلم همان حسین قدیانی میدان فوتبال است؛ جنگنده، سمج، برخوردار از ذخیره تمامنشدنی انرژی و نیز هنرهای فردی با چاشنی عملیات نمایشی.
یادش بخیر، روزهای توپ زدن در زمین گل کوچک کیهان که با همت امیرحسین فردی -پدر خوب بچهها- تعطیلناپذیر بود و جماعتی از اهالی ادب و هنرهای فردی را به کاری جمعی وا میداشت که هم تفنن و تفریح بود و هم ورزش و تمرین و هم بهانهای برای یاران همدل و صدالبته با دیدگاهها و مشارب گوناگون سیاسی و فرهنگی و تنوع نسلها، آنگونه که پیشکسوتانی همچون محمدرضا سرشار و پدیدههای مبارک ادبیات انقلاب نظیر رضا امیرخانی در کنار و رویاروی هم پا به توپ میشدند و قهرمانان دیگری از اهل قلم نیز فارغ از دغدغه کتاب و نقد و ترجمه توی زمین فوتبال بر سر و کله و ساق پای هم میزدند. در آن میان برای یکی مثل من که سالیان درازی است از شور و تقلای عصر جوانی فاصله گرفته و در میانسالی بیشتر حسرت توش و توان گذشته در صحنههای پرهیجان ورزشی را میخورد، قرار فوتبال امیرخان فرصتی بود تا کنار جماعت مختصر تکاپویی داشته باشم و بیش از آن از شور و نشاط جوانترها لذت ببرم. آنکه بیش از همه این مقصود را برآورده میکرد، هنرنماییهای جوانکی پرتب و تاب در زمین بازی بود که وقتی پا به توپ میشد، هر دو طرف عزا میگرفتند؛ طرف رقیب از آن رو که حریف او نمیشدند و تیم خودی هم کلافه از خورهبازیهای او که به کسی پاس نمیداد! دریبلهای ریز و پیدرپی و شوتهای کاری و حسابشدهاش و مزید بر هر دو بازیهای نمایشی و درجا که به مالیات گرفتن از توپ تشبیه میشد، خیرهکننده و جالب اینکه مایه دلخوری یاران همتیمش نمیشد؛ اگرچه کلافهشان میکرد! پسرک تیز و پرجست و خیز با این همه، بسیار کمحرف، محجوب و خجالتی بود. وقتی پای حرف و بحث به میان میآمد، جز درحد گزیدهگویی، لب به سخن بازنمیکرد و بیشتر از بزرگترها میشنید و آنچه را مطبوع طبعش میافتاد، در لوح اندیشه و دل ثبت میکرد.
مدتی بود که او را در جمع بچههای «مدرسه» و بعد «نسل سوم» کیهان فعال میدیدم؛ کنار دوستان خوبی مثل صادق غفرانی، کامران نجفزاده و مهدی محمدی که خود بچهها این آخری را فیلسوف صفحه مدرسه لقب داده بودند: حسین قدیانی اما خیلی زودتر از بقیه، طریقت گریز از مدرسه و راهیابی به جمع – ظاهراً- بزرگان را آموخت و به قول طعنهزنانش، غوره نشده، مویز شد! او این راه را آسان طی نکرد، میخواند و مینوشت و مینوشت… حتی اگر ۱۰ بار نوشتههایش راهی به صفحات رویی روزنامه نمییافت، دست از سماجت برنمیداشت، باز مینوشت، پس از آنکه بسیار میخواند … و چنین بود که کلاسهای مدرسه را جهشی طی کرد و خیلی زود به دانشگاه رسانه راه یافت.
وقتی جنگ شد! یعنی آنگاه که شعلههای فتنه زبانه کشید، وقت آن بود که سوار اتوبوسی شود که پیش از این پدرش را برده بود جبهه! و سوار شد آنگونه که دیگر پیاده شدن از آن قابل تصور نیست. حسین، وقتی پلاک پدر شهیدش را به گردن آویخت و با اصحاب فتنه دست به گریبان شد، توفانی بهپا کرد که بیاختیار ما را به یاد پیچ و تابهای هنرمندانه و یکهتازیهایش در زمین گل کوچک کیهان و قرارگاه امیرخان انداخت. به جای جادوگری با توپ و دریبلهای ریز و شوتهای فنی و کاری، حالا قلم او بود که رقصکنان بر صفحه روزنامه میخرامید و دلنوشتههایش بر صفحات اینترنت، شور و شعور پمپاژ میکرد؛ دل دوستان را خنک و سینه دشمنان را آکنده از کینه و درد میکرد. هنر او آنجا ظاهر شد که در هجوم ناجوانمردانه جبهه فتنه بر سرش، قافیه را نباخت و یک تنه قد علم کرد و جنگید و جنگید تا لشکر حریف سپر انداخت و خواب نیمهشب را بهانه کرد تا وانمود کند در صحنه مصاف یک «قبیله» با یک «مرد» کم نیاورده است! بیتردید، این روزها ادبیات انقلاب و ادبیات و هنر مقاومت به قلم حسین قدیانی بدهکار شده است. چه، او زمانی به پای این علم خجسته قامت برافراشت که بسیاری از سرافرازان این عرصه در قعود حیرت و سرخوردگی کمر خم کرده بودند. بگذریم از جماعتی که گسسته از بیعت پیشین راه خروج بر امام خویش در پیش گرفتند و سببساز جوشش غیرت نسل سوم انقلاب در هنگامه خیانت و سکوت خواص راه گم کرده و سرگردانی یاران دست و پا گم کرده شدند.
ادبیات غیرت، این روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید. حالا دیگر کمتر کسی است که وقتی نام «ساندیس» را میشنود به یاد این جمله فرزند شهید اکبر قدیانی نیفتد که «به کوری چشم فرانس ۲۴، اعتراف میکنم و افتخار میکنم که حکومت به ما ساندیس داد.» آنقدر این جمله را گفت و نوشت و تکرار کرد که دشمنان ایران، از تهمتهای سخیف و مضحکشان به حماسه حضور ملت انقلابی و بلندهمت ما، انگشت ندامت به دندان گزیدند.
شاگرد دیروز مدرسه، امروز استاد دل بردن از دلدارانی است که به نام خدا انقلاب کردهاند، به یاد روح خدا در صحنه دفاع از حق ایستادهاند و پیروی از ولی خدا (حضرت سیدعلی) را دعای فرج آن ذخیره موعود و دردانه خدا ساختهاند.
این سطرها را به مثابه شکر به درگاه حضرت حق به خاطر «تولد یک پروانه» و به نیابت از خیل عظیم خوانندگان و دوستداران قلم فرزند خوب ملت نوشتم تا شاهدی باشد بر صدق این ادعا که «شاگرد از استاد سر آمده است!»
محمدحسین صفارهرندی
خسته نباشی داداش
خدا قوت
باسلام.
واقعا از این قلم ناب لذت بردم. الحق که حسین شاگرد حسین آقا است!
خداییش صفار یدونست،
یا علی
سلام علیکم؛
موفق باشیدو همیشه در راه حق.
ان شاءالله…
“آنکه بیش از همه این مقصود را برآورده میکرد، هنرنماییهای جوانکی پرتب و تاب در زمین بازی بود که وقتی پا به توپ میشد، هر دو طرف عزا میگرفتند؛ طرف رقیب از آن رو که حریف او نمیشدند و تیم خودی هم کلافه از خورهبازیهای او که به کسی پاس نمیداد!”
برنده ی همیشه ی بازی باشید، عیبی ندارد اگر داور را خریده بودند…
شما جوانمردانه بازی کن.
یاعلی.
این استاد، بایدم همچین شاگردی رو پرورش بده
خوش به حالتون
درد آور است بخوانید : اگر یک سیلی مرضیه دباغ را رهنورد خورده بود ادعای رهبری میکرد!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8910081622
سلام
خدا قوت
خوشحالم که می بینم سرحال هستید.
ممنون از اینهمه زحمت شما برای قطعه ۲۶٫ و ممنون از استاد صفار هرندی بابت صعه صدرشان برای پاسخگویی. و البته ممنون از روزنامه کیهان بابت بازتاب این مصاحبه ارزشمند. کلا ممنون از همه..
گفتگو تان با “سردار صفار” آنقدر کامل و جامع است که جا دارد همه دوستان و همچنین مسئولین محترم متن کامل مصاحبه را با دقت بخوانند.
اشاره جناب شریعتمداری در روزنامه وزین کیهان به این مصاحبه بیانگر شعور و بصیرت ایشان است.
احسنت به دقت آقای شریعتمداری.
ضمنا مقدمه جناب صفار بر کتاب عزیز “نه ده” واقعا به یاد ماندنیست.
“تولد یک پروانه…..”
ممنونم از شما که در وبلاگ قرارش دادید.
پاره شدن رباط صلیبی حکمتش این بود که حسین قدیانی به جای اینکه در کنار سید مهدی رحمتی در ترکیب اصلی تیم ملی بازی کند، بشود افسر جنگ نرم و فرمانده وبلاگنویسان جوان سایبر و نه آقای گل جام ملتهای آسیا… دو تایش باهم نمیشد
اما این مقدمه زیبا و مقدمه خود داداش حسین بر مقدمه استاد نمایانگر این است که هر دو هنر هست در وجودش… وقتش نیست!
ما که می شناسیمت ولی خیلی تو ادبیات جنابعالی منم منم و سرخوشی از موفقیت های روز افزونت دیده می شه. یه وقت تو دست انداز می افتیا.. از ما گفتن بود. راستی می تونی این رو هم مثل اون دو تا نظر که بهت گیر دادم ثبت نکنی و اصلاً به روی خودت نیاوری! یاد شهدایی که از انداختن عکس فراری بودند به خیر…
با نظر حسن آقا موافقم ولی اگه تو اون دوتا نظرم همین حرفا رو زدین خوب نیازی به ثبت نداشته همین که آقا حسین اونا رو خونده باشه کافیه!!!
راستی یه زبونم ، خدایی نکرده هم می گفتین بد نبود!!!
خدا کنه همه ی سربازان رهبر سلامت باشند!!!
وبلاگ من:
خوش به حالت همیشه اینجایی . همه چی رو میبینی . می تونی صدای آقا رو هم بشنوی . وقتی فکر می کنم می بینم شاهد چه چیزایی بودی! یه قول به من می دی؟!
ادامه در
http://www.afsare-binam.blogfa.com
اول. دو-هیچ باختید؟ کی هیچ شدید؟ 🙂
اصلا چه معنی دارد تیمی که شما در آن بازی می کنید ببازد؟
هر تیمی که می خواهد مقابل “داداش حسین بچه بسیجی ها” بازی کند همان اول بازی باید با نتیجه ی سه-صفر وارد زمین شود.
دوم. بی خیال. یادم رفت. هر چقدر هم که فکر می کنم یادم نمی آد…
توی فوتبال سیاسی بارها تاریخ نشون داده که فقط حزب الله برنده ست و بس.
من که میمیرم واسه عمو حسین شریعت مداری. خدا واسه انقلاب نگهش داره.
تا حالا ۴بار برنامه دیروز امروز فردا بمناسبت ۹دی رو دیدمو هنوز سیر نشدم.
———–
ماشاالله
حزب الله
عجب مقدمه ی قشنگی! میگم اقای هرندی هم باید فوتبالشون خوب باشه! نه؟
دست استاد درد نکند، عالی بود.
حاجی! دریبل زیدانی تو عشق است…
همونطوری که لایی کِشیدنت واسه “م.ه” و “ف.ه” و “ق.ق” و “شیخ شوخ” و “ممد شکلاتی” و “عجوزه اصلاحات” و “چیز” یعنی چیز نه ها .. چیزو میگم… اِاِاِ… همون دیگه دامادو میگم دیگه !… توهم گیردادیا!!… تی بلا می سر اَدَش…
داشتم چی میگفتم؟ آره خیلی حال می کنیم با این لایی کشیدنات و شوت های زیر طاقیت. ایشالله فرو بریزه دروازه طواغیت!
به کوری چشم عنودان و بدگهران و ستم پیشگان و دون مایگان و سفلگان بی مقدار، بیدارند سفیران صاعقه و صفیرشان اینگونه می خراشد گوشهای زمانه را:
..و لا یَحْمِلُ هذا العَلَم الّا اهلُ البَصَرِ والصَّبرِ و الْعِلْمِ بِمواضِع الحَقَّ
خوشبحالتون چقدر ازتون تعریف کردن.همین یکی به دنیا می ارزد(فرزند خوب ملت)
پارسال هم که برای اولین بار مقدمه نه ده را خواندم خیلی تاثیر گذار بود برایم
نفهمیدم من این رابطه فوتبال رو با آوردگاه جنگ نرم! من هیچ وقت فوتبالم خوب نبود اما دستی بر هنرهای رزمی داشتم، ما رو هم یارکشی میکنن؟
اگه لازمه می رم فوتبالیست میشما! هیچ خیالی نیست!
با سلاح خصم باید این روزها به جنگ خصم رفت انگار!
اما از اونجایی که عقیده ما اینه که هدف وسیله رو توجیه نمیکنه، من با همون هنرهای رزمی (از نوع سایبری و کلامی و دینی و فکری و علمی و …. و اگه هیچ کدوم جواب نداد “یادکیوتو”) به جنگ می پردازم.
چشم دارم سوی حضرت ماه
آه…
لبخند و یک نگاه…
جانم تو را فدا
آری خدا گواه…
آری خدا گواه…
آری خدا گواه…
سلام علیکم داداش حسین!
فقط بگو داور کی بود تا…
یه سوال از دوستان برای کمی تفکر! که پوستر تبلیغات آقا برای ریاست جمهوری ایشان دیدنی است به خدا! وسوال:
روزی در کلاس ریاضی بودیم. استاد از عدم تلاش برخی برای یادگیری[همان تنبلی!] برخی ناراحت شد و از آنها پرسید که برای چه به دانشگاه می آیند؟!
صحبت رفت به این سمت که ما خیلی از کشور های غربی عقبیم و این به خاطر تنبلی و سستی خودمان است!
بعد استاد ما (که اتفاقا جوانی کوشاست) گفت ببینید این خرابی و ویرانی که آلمان در طول جنگ جهانی دوم تجربه کرد و سرش آمد، یک دهم آن ویرانی در ایران بعد از هشت سال سر ما نیامد! و البته راست هم می گفت بنده خدا و حق داشت!
حسین قدیانی: نه راست می گفت و نه حق داشت که در جریان ۸ سال جنگ تحمیلی، یکی از چند کشوری که با ما وارد جنگ شد، همین آلمان خان بود! جنگ جهانی، جنگ جهان زور و سرمایه بود علیه این ایران، نه ۸ سال که ۳۰ سال. کمی استادتان خوب است تاریخ را درست مطالعه کنند.
سلام
من تازه مطلبی که برای رئیس قوه ی قضائیه نوشتی رو خوندم
جگرم حال اومد
دمت گرم
(۹)
سال ۱۳۵۸ در حقیقت برای حسین دوران خودسازی بود. چند نفری که به او نزدیک بودیم می دیدیم که حال حسین روز به روز عوض می شود و بیشتر مواقع در حالی که برای کارهای عملیاتی پیشقدم بود اما از لحظه لحظه ی عمر خود برای درک مفاهیم قرآنی استفاده می کرد. او با استفاده از قرآنی که دارای تفسیر مرحوم الهی قمشه ای بود، آیات مخصوص به مسایل اجتماعی و جهاد را حفظ می کرد و بیشتر روزها را روزه می گرفت. معلوم است که در آن یازده ماه، حسین از بیشتر بچه ها فاصله گرفت و خود را در موقعیتی قرار داد تا برای کارهای بسیار بزرگ برگزیده شود. در آن دوران، بحران، بسیاری از مناطق ایران را فرا گرفته بود و دست خارجی ها همه جا دیده می شد و گنبد و ترکمن صحرا یکی از آن مناطق بود. وقتی در سپاه اصفهان اعلان کردند که عده ای از پاسداران را برای مهار بحران به آن منطقه اعزام می کنند حسین اولین کسی بود که برای جهاد
پیشقدم گردید و این ماموریتی بود که بوی عشق به ولایت می داد زیرا امام ره قبل از آن در مورد مصیبتی که مردم آن منطقه از دست ضد انقلاب تحمل کرده بودند فرموده بود:” مرگ برای من بهتر از این است که این مصیبت ها را بشنوم. ”
(۱۰)
دور تا دور نشسته بودیم. نقشه آن وسط پهن بود. حسین گفت ” تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین. ”
شهید حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
سلام سید احمد خدا قوت
من این جملات رو تو کادر دیدگاه درست میکنم
نمیدونم چرا وقتی میرسه جمله ها به چند قسمت نا مساوی تقسیم میشن
البته برای توجیه کار خودم اینو گفتم
وگرنه برای من اهمیتی نداره
این هم درست میشه مشکلی نیست
موفق باشید
یا علی
ولی من هنوزهم عشق میکنم بااین جمله ازاین مقدمه//پدیده های مبارک ادبیات انقلاب رضاامیرخانی…/////بله حسین اقاشماحالاحالاهامانده تاچون رضای ماپدیده شوی فعلاندیده ایی مانده تادیده شوی وپدیده شوی …..دورازشوخی قلم ماهی داری….
از سفر کربلا جامانده ام و دلم خیلی گرفته
دل گرفته ما را باز کرد این جملات فرح بخش:
شاگرد دیروز مدرسه، امروز استاد دل بردن از دلدارانی است که به نام خدا انقلاب کردهاند، به یاد روح خدا در صحنه دفاع از حق ایستادهاند و پیروی از ولی خدا (حضرت سیدعلی) را دعای فرج آن ذخیره موعود و دردانه خدا ساختهاند.
رفیقانم رها کردند و رفتند
http://sayehgraph.blogfa.com
حسین قدیانی: نه راست می گفت و نه حق داشت که در جریان ۸ سال جنگ تحمیلی، یکی از چند کشوری که با ما وارد جنگ شد، همین آلمان خان بود! جنگ جهانی، جنگ جهان زور و سرمایه بود علیه این ایران، نه ۸ سال که ۳۰ سال. کمی استادتان خوب است تاریخ را درست مطالعه کنند.
احسنت…آفرین…باریکلا…مرحبا…ول دان…دیگه بلد نیستم!
شما همیشه تک هستید حاجی
من که مطمئن هستم
یه وبلاگ دارم اگه دوست داشتید یه نگاهی بندازید. البته با این همه مشغله انتظار نظر دادن ندارم ازتون. ولی کاش می شد یه راهنمایی بکنید. این فقط یه آرزوست، شما زیاد سخت نگیرید.
خدا نهدارتون باشه فرزند با عیرت امام
من از عمد مینویسم از امریکا تا بخاطر خدا برای قطعه تبلیغ بشه بعد داداش حسبن از روی ساعت مطمئن میشوند که من از امریکا کامنت میذارم . عیبی نداره هزار بار دیگه هم داداش حسین به ما شک کنه همچنان روی سر من جا داره .
این اظهار ارادت من هم مثل از امریکا بودنم دروغ نیست.
آقای قدیانی همچنان با قدرت به کارت خدا پسندانه ات خالصانه ادامه بده .
اولا که مقدمه رو تو کتابتون قبلا خوندم دوما یه ذره از خودتون تعریف کنید خوب. تواضع چقدر؟؟؟ 🙂