به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
جناب حاج آقا قدیانی
سلام علیکم
حیدری ام / جان فدای سیدعلی ام
حسین جان با اینکه تازه دیدمت
اما حرف هایت چه آرامشی دارد
امیدوارم همیشه تراش دم دستت باشد
یا علی
او هم به کاروان شهدا پیوست و من هنوز…
التماس دعا
سلام بر حسین*
بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بیخاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان میخواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
یا علی مددی…
سلام حسین جان
فضای کلی وصیتنامه مثل فیلم لحظه شهادت آقا مرتضی آوینیه
اول اینکه اولم!
دوم اینکه…
بعدا مینویسم
ولی خیلی عالی بود.
سلام!
یاراحم العبرات…
“به نام خدای خون خدای خون سرخ حسین خدای شهدا”
شهیدمن هم وصیت نامه مینویسد..امافکرمیکندمن بی خبرم…بعدازاین همه سال لرزش دست وخیسی کاغذکه رنگ خودکاررامیبرد راازحفظم.
چقدراین شمال نوشت هاتون خواندنیست
التماس دعا
سلام بر حاج حسین
سلام بر سیداحمد
خدا بیامرزدمان. شهدا رفتند و ما هنوز…
کاش از صراط مستقیم کج نشویم.
ممنون.
سلام
سفر بی خطر
در مورد میثم و پدرش………….
خدا کند شرمنده میثم ها نباشیم
“اولین چیزی که در “رستوران میثم” توجه من و همسرم را به خود جلب کرد، وصیت نامه شهیدی بود روی دیوار…: “به نام خدای خون خدای خون سرخ حسین خدای شهدا. من میثم علی پور فرزند احمدرضا و اینجا ۳ راه شهادت است. فاصله ای با شهرک دوئیجی نداریم. کنارم هر چه هست شهدایی اند که آرام خوابیده اند الا رزمنده ای که دارد درد می کشد. تیر همین دقایقی پیش به پهلویش خورد… یا فاطمه زهرا… دیگر صدایی از “محمد” نمی آید. او هم به کاروان شهدا پیوست و من هنوز…”
تکان دهنده است…
عالی بود.
قربون خدا برم که چقدر خوب می دونه این ماجراها را برای کی و کجا پیش بیاره
البته شاید ما هم میبینیم ولی دقت نمی کنیم.
داداش حسین! خدا توفیقاتت را زیاد کنه. (همه با هم بلند و یک صدا): آمین!
سلام بر اهالی خوب قطعه و جناب قدیانی بزرگوار
یا فاطمه الزهرا…
مثل همیشه فوق العاده بود و زبان قاصر از بیان احساس.
پست قبلی جای جایش تکبیر داشت و اشک.
نفستون حق، قلمتون پرشور
یا حق
مثل همیشه عالی بود.
*************************
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لبای تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه جوون یه جوون بی نام و نشون
عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون
عشق یعنی یه پدر که شبا بیداره تا سحر
عشق یعنی یه خبر خبر یه مفقود الاثر
عشق یعنی یه پیام تا بقیة الله و قیام
عشق یعنی یه کلام پا به پای فرزند امام
به به
بسیار عالی
کلا تحت هر شرایطی کارت درسته.
داداشی حسین بسیجیها هستی دیگه!
فـــــــــــــــدائی داری دیگه.
خیلی مخلصیم.
این عکس تقدیم شد به حاج حسین قدیانی و قطعه مقدس ۲۶
http://mrn945.persiangig.com/sorieh/SDC12512_resize%20name.JPG
مطلب مرتبط
http://nouri1.com/post-95.aspx
آیت الله امجد:
آقای بهاءالدینی در سال ۶۵ فرمودند : خیلی ها دارند برای ولایت تلاش می کنند ولی ولایت منحصراً برای سید علی خامنه ای است…
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=101&catid=45
و من هنوز…
انشإ الله شرمنده شهدا نباشیم دلم خیلى هواى طلاییه کرده
داداش حسین خیلى خیلى عالیه
عشق بر دلها شهادت می دهد
عشق بر غمها حلاوت می دهد
عشق بر دلداده فرمان می دهد
عاشق جان داده را جان می دهد
سلام
من مدتیه در سایت عضو شده ام ولی ایمیلی دریافت نکرده ام. البته نمی دانم چرا باید عضو سایت شد و چه امتیازی دارد. اگه ممکنه شما راهنمایی بفرمایید
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۲۳
تعداد افراد آنلاین: ۳۰ نفر
ماشالله حزب الله.
داداش حسین بی همتای بسیجیها فـــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری…..
#با دل ها کار دارد این متن ها#
فدای علی اکبر حسین….
سلام
دیروز رفتم دیدن “آقا” بهمون گفتن “خوش آمدید”و کلی حرفهای دیگه باور کنید درحالیکه گونه هامون خیس از اشک بود ولی سرشار از لبخند وشادی بودیم. اینقدر احساس کردم آقا صمیمی تحویلمون گرفتن که هر چی فکر میکنم چیزی ازفرمایشات یادم نمیاد.هر چند که با دقت گوش میدادم.احساس نزدیکی فوق العاده ای داشتم.”آقا”واقعا از دیدن ما خوشحال بودن.
بنظرم پر هیبت تر از همیشه بودن .
“آقا”دوستتان داریم خیلی زیاد
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم وز پی شکرانه روم
قطعه قطعه مهره
سفر خوش و بی خطر
فدای علی اکبر حسین ….
عالی باشید
شهیدپیکرپاکش خــــدا بـه مسـلخ بــرد یـقین که عاشـق او آن خدای بی همتاست
همین که قطره خــــونی ازاو شودجاری بــدان،مقــــــــام رفیعش به جنت المأواست
رسول حضرت حــــق ان پیمبر خــــــاتم که دخـــت گرامـــــش ذکـــــــیه زهـــــراست
چنین بگفته کــــه:بالاتــــــرازنکــــوئــیها که جایگاه شهیدافـضل از نــــکوئــــــیهاست
خدا رحمت کنه
سلام بر پهلو شکسته…
آقا حسین قدیانی
برادر
خدا به قلمت برکت بده
رک و شفاف و بر دل نشین می نویسی
خدا اجرت بده
سلام علیکم
خدا قوت
.
.
الان ۲۰ و چند سال است که هر دوشنبه برای میثم مشکی می پوشم. فدای علی اکبر حسین!
سلام
دستت درد نکنه
انشالله خدا به قلمت قوت مضاعف بده که با نوشته هات دل مارو میبری تو اون حال وهوا
این طرح رو به عشق قطعه زدم
http://aksezendegi.ir/wordpress/wp-content/uploads/2011/01/xcvbhjkl.jpg
ساندیس خور از وبلاگ گروهی آنتی بالاترین
یا علی
پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت
نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت
اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی
هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت
رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب
برای دیدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهای نداری ، زمان بیماری
خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت
به نام خدا
سلام
سلام برمیثم
سلام بر حسین
سلام به دوستان همیشه فعال (مخصوصا ۲۷ نفر دوست online)
کاش مانند شما در عرصه ی خون و خطر
عافیت نه عاقبت را در نظر می داشتم
کاش می ماندم کنار سنگر اشک شما
وز برای آبرو چشمان تر می داشتم
شهید…
چه واژه غریب آشنایی….
درکشون واقعا سخته حداقل برای من که اینجوره
“یا فاطمه زهرا”
ندیدم آینهای چون لباسخاکیها
همان قبیله که بودند غرقِ پاکیها
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن
شده ست حاصل آنها ز سینه چاکیها
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست
نه بی مزار شدنها، نه بی پلاکیها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
“زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!”
از سید محمد جواد شرافت
..کنارم هر چه هست شهدایی اند که آرام خوابیده اند الا رزمنده ای که دارد درد می کشد.
——————-
محشر.. مثل خود شهدا..
و خیلی ها پسرانشان را در پر قو خواباندند ودر هزار سوراخ پنهاندند تا مگر نگزدشان پشه ای.
اول اینکه ای بابا منکه هفتمی بودم!
دوم اینکه ملت مگه فردا نمیخواین دانشگاه/سرکار..احیانا نونوایی برین؟؟؟خب شما ۱۶ نفر رو میگم!خواب ندارین؟
سوم اینکه..
چقدر عاشقانه شهید شد..چقدر عارفانه..
اللهم ارزقنا توقیق الشهاده
ساندیس خور میگوید:
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
۲۱ دی ۱۳۸۹ در t ۰۰:۱۰
سلام
دستت درد نکنه
انشالله خدا به قلمت قوت مضاعف بده که با نوشته هات دل مارو میبری تو اون حال وهوا
این طرح رو به عشق قطعه زدم
http://aksezendegi.ir/wordpress/wp-content/uploads/2011/01/xcvbhjkl.jpg
ساندیس خور از وبلاگ گروهی آنتی بالاترین
یا علی
طناب (گفت و شنود)
گفت: سایت «گویانیوز» که به علت وابستگی به سازمان سیا در میان اپوزیسیون به «سیانیوز» معروف است، اظهارات اخیر خاتمی را عقب نشینی بی فایده و خطرناک دانست.
گفتم: بی فایده که هست، چون باید مجازات شود ولی چرا خطرناک؟! خودش که می خواهد با این تاکتیک از مجازات فرار کند.
گفت: سیا نیوز نوشته بر فرض که جمهوری اسلامی به خاتمی اجازه ورود به عرصه سیاست را بدهد، با توجه به شخصیت ناپایدار و چندگانه وی و بی عرضگی اپوزیسیون در حمایت از او بار دیگر به سختی سقوط کرده و به زمین می خورد.
گفتم: می گویند در دوران رژیم طاغوت، اطلاعیه ای را که یکی از ادارات برای توزیع شیر صادر کرده بود وارونه به دیوار چسبانده بودند و از آنجا که خوب خوانده نمی شده شخصی را به طور وارونه و با طناب از روی پشت بام به طرف اطلاعیه سرازیر کردند و یارو شروع به خواندن کرد، وقتی به آنجا رسید که قرار است شیر مجانی بدهند، کسانی که روی بام بودند طناب را رها کرده و شروع کردند به کف زدن! و….
یک حرف از آن هزاران ! (یادداشت روز)
پیام آیت الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد قیام خونین ۱۹ دی که دو روز قبل منتشر شد اگرچه در نگاه اول از توجه ایشان به ضرورت گرامیداشت خاطره آن قیام خونین حکایت می کند و از این زاویه درخور تقدیر به نظر می رسد ولی برخی از آنچه در متن پیام آمده و نیز، بی سابقه بودن آن طی ۳۳ سال- و یا دستکم ۳۱ سال- گذشته، پرسش ها و ابهاماتی را پیرامون چرایی تهیه و انتشار این پیام پیش می کشد که امید است این پرسش ها و ابهامات با توجه به هوشمندی حضرت آیت الله رفسنجانی، پاسخ های روشنی را در پی داشته باشد. و در این باره گفتنی است که؛
۱- طی ۳۳ سالی که از قیام خونین ۱۹ دی می گذرد، برای اولین بار است که آقای هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد این قیام بیانیه می دهند و سؤال این است چرا ایشان در تمامی طول ۳۳ سال گذشته کمترین ضرورتی برای صدور بیانیه به همین مناسبت، احساس نکرده اند؟ و امسال با ۳۳ سال گذشته چه تفاوت های درخور توجهی دارد که احساس نیاز به صدور بیانیه را در حضرت ایشان برانگیخته است؟ ممکن است گفته شود که ترک یک اقدام خداپسندانه نظیر گرامیداشت قیام آفرینان ۱۹ دی، طی سه دهه گذشته، نمی تواند و نباید مانع از انجام آن در سال های بعد باشد و حکیمان به حکمت گفته اند «جلوی ضرر از هر کجا که گرفته شود، سودمند خواهد بود». این تلقی قابل قبول است ولی متاسفانه و آنگونه که در پی خواهد آمد، متن و محتوای پیام با این گزاره همخوانی ندارد و نشان می دهد برای همین امسال تهیه شده است و با عرض پوزش، قیام ۱۹ دی فقط بهانه صدور این بیانیه بوده است و نه «علت» آن! چرا…؟! برای شرح بیشتر این ماجرا باید به متن مراجعه کرد.
۲- جناب رفسنجانی در بخشی از بیانیه یاد شده به رخدادهای سال ۱۳۵۶ اشاره کرده و می نویسد؛ آمریکا و رژیم شاه وقتی مانند سران مشرک قریش به عجز خود در مقابله با اقبال روزافزون مردم به امام و نهضت روحانیت پی بردند، در همان سال دو سیاست را برای ترور فیزیکی و شخصیتی امام دنبال کردند و توضیح می دهد که؛
«برای ترور فیزیکی نور چشم امام، حاج آقا مصطفی خمینی را در آبان ماه ۱۳۵۶ نشانه گرفتند تا امام را از ادامه مبارزه مأیوس کنند. اما وقتی استواری امام را در تداوم مبارزه و صلابت مردم در حمایت از امام دیدند، در دی ماه همان سال سیاست ترور شخصیتی امام را در دستور کار خویش قرار دادند و مقاله ای سراسر توهین و تهمت به امام را در روزنامه اطلاعات منتشر کردند که به اعتراف دوست و دشمن، اتفاقات پس از آن، سقوط رژیم پهلوی را در سراشیبی تسریع نهاد.»
و در ادامه می نویسد؛ «اینک ۳۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد و بقایای فکری دین زدایی و روحانیت ستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقی های سیاسی و اختلافات سلیقه ای، پوست اندازی کرده و سر برآورده اند و خاکریز به خاکریز جلو می آیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ۳۰ سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیده اند. تأسف آور است که این بار برای توهین و تهمت، لباس رشیدی مطلق ها را درآورده و خرقه دوستی و ارشاد پوشیده اند». همانگونه که ملاحظه می کنید آقای رفسنجانی به مقاله اهانت آمیز شخصی با نام مستعار «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات دی ماه ۱۳۵۶ اشاره می کند که در آن به ساحت مقدس حضرت امام(ره) اهانت شده بود و این اهانت قیام ۱۹ دی قم و تداوم بی وقفه انقلاب اسلامی را به دنبال داشت. اما «رشیدی مطلق» کیست؟ بخوانید؛
۳- «رشیدی مطلق» آنگونه که بعدها از اسناد ساواک بدست آمد نام مستعار «داریوش همایون» است. او یک صهیونیست نشان دار است که وابستگی خود به صهیونیست ها را انکار نمی کند. وی وزیر اطلاعات و جهانگردی رژیم شاه در کابینه جمشید آموزگار و مدیر و مؤسس روزنامه آیندگان بود که باز هم مطابق اسناد ساواک از طریق لابی با صهیونیست ها و سفارت رژیم اشغالگر قدس اداره می شد و از سوی حضرت امام(ره) با ذکر نام طرد شده بود. البته برخی از اسناد ساواک از داریوش همایون به عنوان کسی که نامه یاد شده با اسم مستعار «احمد رشیدی مطلق» را برای چاپ از دربار به روزنامه اطلاعات برده است یاد می کنند که در این حالت نیز یکی از عوامل اصلی در چاپ نامه مورد اشاره است.
ممکن است بپرسید این توضیحات درباره هویت «داریوش همایون» چه ضرورتی دارد؟ پاسخ آن است که «داریوش همایون» در جریان فتنه ۸۸ یکی از حامیان سینه چاک سران فتنه بوده است که کیهان به نمونه هایی از آن با ذکر منبع و سند اشاره داشته است. داریوش همایون بارها اعلام کرده است که «پیروزی انقلاب اسلامی بزرگترین کابوس عمرم بوده است». وی با وجود آن که یک سلطنت طلب است در اواخر آذرماه ۸۹ طی مصاحبه ای با رادیو فردا گفته بود، تجربه ۸۵ ساله من نشان می دهد که موسوی و خاتمی و کروبی برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی به مراتب مفیدتر از شاهزاده رضا پهلوی عمل کرده اند. جنبش سبز امید از دست رفته را به ما بازگرداند و حمایت همه جانبه از این جنبش و رهبران آن وظیفه ملی- میهنی همه کسانی است که حضور اسلام را در حاکمیت ایران نمی پسندند!
داریوش همایون در مصاحبه با نشریه ضد انقلابی «تلاش» ضمن تشکر از همراهی منافقین با سران فتنه، خطاب به کسانی که این همراهی و همکاری را باعث بدنامی فتنه گران می دانند، گفته بود؛ «من خودم یک بی دین هستم ولی امروزه باید موقعیت حساس موسوی و کروبی را درک کرد و حضور همه گرایش ها از بهایی ها، سازمان مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها و حتی مارکسیست ها را در کنار رهبران جنبش به فال نیک گرفت.» و…
۴- اکنون باید از آقای هاشمی رفسنجانی پرسید؛ حضرتعالی که در پیام خود از داریوش همایون، یعنی همان «احمد رشیدی مطلق» به عنوان عامل رژیم آمریکایی شاه و اهانت کننده به اسلام و امام و روحانیت یاد می کنید و اقدام وی را با اهانت «سران مشرک قریش» به ساحت رسول خدا(ص) برابر می دانید- که حق نیز چنین است- آیا از حضور فعال وی در کنار آقایان موسوی و خاتمی و کروبی در فتنه ۸۸ خبر ندارید؟ به یقین از این ماجرای مشمئزکننده باخبرید. بنابراین پرسش بعدی آن است که چرا علیه وی کمترین موضعی نگرفته و دوستان خود را به خاطر همراهی با این جرثومه فساد و تباهی کمترین ملامتی نفرموده اید؟!
مگر حضرتعالی با صراحت- و به صحت- نمی فرمایید که مقاله «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات دی ماه ۱۳۵۶، احساسات مذهبی و غیرت دینی مردم را برانگیخت و قیام خونین ۱۹ دی را در پی داشت؟ بنابراین چه انتظاری دارید که حضور وی در فتنه ۸۸ و در کنار سران فتنه- که ده ها بار از داریوش همایون وطن فروش تر و جنایتکارترند- حماسه ۹ دی را در پی نداشته باشد؟ اگر داریوش همایون فقط یک مهره آمریکایی و اسرائیلی بود، در فتنه ۸۸ که آمریکا و اسرائیل و انگلیس با هویت کامل خود و بدون پرده پوشی و بی نقاب به حمایت مالی، تبلیغاتی و سیاسی و… همه جانبه از موسوی و کروبی و خاتمی برخاستند.
راستی! جناب آقای هاشمی، رشیدی مطلق که علیه او- به حق- خروش برداشته اید در کدام سو ایستاده است؟! قاتلان مردم مظلوم قم در قیام ۱۹ دی ماه ۵۶ در کدام سو؟!
۵- در بیانیه خود به «لات و هبل و عزی» بت های مورد پرستش مشرکین در جاهلیت اشاره کرده اید و از شکست آنها در مقابل تعالیم روحبخش و متعالی اسلام خبر داده اید، که سخن پسندیده ای است. اما جناب هاشمی، حضرتعالی بهتر و بیشتر از نگارنده و امثال نگارنده می دانید که حضرت امام راحل(ره) بارها زبان به ملامت کسانی می گشودند که تجسم «لات و هبل و عزی» آن روزها را در آمریکا و اسرائیل و انگلیس این روزها نمی دیدند یا نمی خواستند ببینند! جنابعالی به یقین، نگاه حکیمانه و منطبق با واقعیت حضرت امام(ره) را نفی نمی کنید. بنابراین، اگر مصداق لات و هبل و عزی را در آمریکا و انگلیس و اسرائیل می دانید – که باید بدانید- لطفا و با عرض پوزش بفرمائید که امروزه لات و هبل و عزی در کدام سوی از آوردگاه جمهوری اسلامی ایران با دشمنان تابلودار آن ایستاده اند؟! بی تردید می دانید که آنها از حامیان سینه چاک مالی و سیاسی و تبلیغاتی سران فتنه ۸۸ بوده اند. بنابراین تاسف آور است و از حضرتعالی بعید است که در بیانیه خود این بت ها را جابجا کنید! و حضور بی پرده «لات و هبل و عزی» را در کنار سران فتنه نبینید و یا خدای نخواسته ببینید و علیه آنها خروش برندارید!
۶- حضرت آیت الله، از اهانت به مراجع عظام گله کرده اید که گلایه ای برحق است و مراجع عظام و علمای بزرگوار اسلام حقی غیرقابل انکار بر ملت و نظام دارند، اما، باز هم توضیح نداده اید که مگر حضرت امام(ره) مرجع نبودند؟ چرا وقتی همین چند ماه قبل، تصویر مبارک آن بزرگوار را پاره و لگدمال کردند، نه فقط سکوت کردید و احساسات جنابعالی برانگیخته نشد، بلکه به گونه ای تلویحی – اگرچه سکوت نیز چنین است- از آن اراذل و اوباش حمایت نیز فرمودید؟!
جناب هاشمی عزیز، به این گزاره های مستند که پیش از این نیز در یکی از یادداشت های نگارنده آمده است توجه بفرمائید؛ «تقلید از مراجع کار میمون است»! «روحانیت، قشری گرا و انحصارطلب است»! «روحانیت به جای عاقل پروری، عوام پروری و مقلدپروری می کند»! «اصلی ترین مانع دموکراسی در کشور ما، آن است که در ایران هنوز خدا نمرده است»! «امامان معصوم هم قابل نقد هستند»! «مظاهر دینی، چون حجاب و حیای زنان، نماد عقب افتادگی است»! و….
حضرت آیت الله رفسنجانی، آیا حق نداریم از حضرتعالی به عنوان یکی از مدافعان مرجعیت بپرسیم که چرا در مقابل اینهمه اهانت آشکار به مرجعیت، پیامبر اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع)، اسلام و… سکوت کرده بودید؟ آیا می دانید که تمامی این اهانت کنندگان در تمامی طول فتنه ۸۸ به گونه ای آشکارا و نه پنهان در کنار سران فتنه و در ائتلاف با آنها بوده اند؟! و…
۷- نگارنده انکار نمی کند که امروزه بعضی ها به قول حضرتعالی؛ «برای توهین و تهمت(به مرجعیت) لباس رشیدی مطلق ها را درآورده و خرقه دوستی و ارشاد پوشیده اند» ولی به خوبی می دانید توده های عظیم و چندده میلیونی که در مقابل فتنه ۸۸ ایستاده بودند، اینگونه افراد را نیز به خوبی می شناسند و از نهیب و خروش علیه آنها دریغ نکرده اند که نوشته های کیهان علیه آنان و هشدارهای پی درپی نسبت به خطر حضورشان در برخی مراکز حساس گواه روشنی بر این مدعاست. اما؛ سخن آن است که اگر اشاره حضرتعالی در بیانیه اخیرتان به این افراد است، چرا در برابر نمونه های بارها پلشت تر و آشکارتر سکوت کرده بودید و هنوز هم سکوت می کنید؟! و چگونه انتظار دارید که مردم با وجود برخورد اینگونه حضرتعالی، توصیه های شما را دلسوزانه تلقی کنند؟!
۸- و بالاخره این وجیزه اگرچه فقط حرفی از آن هزاران است، ولی یادآوری این نکته در سطور پایانی آن نیز ضروری به نظر می رسد، آن جناب آقای رفسنجانی که نگارنده می شناسد و سال ها قبل از پیروزی انقلاب و در جریان انقلاب با بینش و منش و حتی شیوه نگارش ایشان آشنایی داشته و دارد، نمی تواند نویسنده بیانیه یاد شده باشد. این بیانیه، به لحاظ ادبیات نوشتاری، «مغلوط» از نظر محتوا، «مخدوش» و با توجه به چگونگی استدلال، «ابتدایی» به نظر می رسد و این تلقی را پدید آورده و قوت می بخشد که جناب هاشمی فقط تایید کننده متن بوده و اجازه انتشار آن را صادر فرموده اند! و این احتمال اگر با صحت قرین باشد، نشان می دهد کسانی که در جریان فتنه ۸۸ پشت شخصیت و جایگاه آقای رفسنجانی سنگر گرفته بودند، هنوز ایشان را رها نکرده اند و بیانیه یاد شده را برای خروج هرچند، موقت رسانه های فتنه از خمودگی و درهم ریختگی ناشی از شکست تدارک دیده اند.
حسین شریعتمداری
حسین جان با اجازت از مطالب وبلاگت تو وبلاگم استفاده میکنم.
بابای ما خامنه اییست.
جناب اذرخش ترجمه میکنید؟اینگونه متنها اولویت اول را دارد .
دیروز در اخبار دیدید؟چه قدر جالب بود.تظاهرات مردم نیویورک علیه اشغالگری رژیم صهیونیستی. دست خیلی هایشان تصویر حضرت ماه و دکتر احمدی نژاد بود .چه لذتی دارددیدن این تصاویر. عشق به خامنه ای ما تا عمق امریکا هم نفوذ کرده است.
سلام داداش حسین و سید احمد بزرگوار
خیلی عالی بود
صبح اول صبح چشمامو بارونی کرد تو این هوای برفی
خدایا مارو قدردان شهدا قرار بده
آمین
سلام
احسنتم
سلام
دوشنبه های معطر
یادش به خیر
شهید می آورند
ومدرسه را جیم می کریدم به هوای تشیع جنازه
یادش به خیر
فاصله آسمان و زمین
این همه نبود
جای همه بچه بسیجی های ۲۵ تا ۳۰ ساله خالی بود ۲۴ سال پیش چنین روزهایی در عملیات کربلای ۵ در داخل کانالهای بتونی و خاک ریزهای نونی شکل که توسط بسیجی های جان بر کف تسخیر شده بود آنجا که صحبتی از نام و نان نبود یاد اون ایام بخیر یاد بدنهایی که پر از تیر و ترکش شدند، پاهایی که پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند، چشمهایی که رفتند و بصیرت را به ارمغان آوردند،یاد بدنهایی که بیسر به خاک سرگذاشتند، سرهایی که پودر شدند و ذره ذره به ابدیت پیوستند و جنازههایی که هرگز تشییع نشدند و در خلسة سکوت، هم صحبت نیزار شدند بخیر. چه صفا و صمیمیتی چه شور و شوقی و چه تب و تابی برای رفتن به خط و عملیات داشتیم یاد همه شهدای مظلوم عملیات کربلای ۵ بخیر عزیزانی که رفتند و ما را در وانفسای زندگی روزمره تنها گذاشتند آنانی که به مولایمان حسین (صلوات الله و سلامه علیه) اقتدا کردند و مثل حسین(صلوات الله و سلامه علیه) با خونشان شجره طیبه تشیع علوی و حسینی را آبیاری کردند
ای کاش در دل ذره ای شور و نوا بود
احوال ما با حالت نی ها هم صدا بود
ای کاش شور جنگ در ما کم نمی شد
این نامرادی شیوه مردم نمی شد
امروز دل از یاد شهیدان تنگ دارم
حال و هوای لحظه های جنگ دارم
مسموم شد ساقی و پیمانه شکسته
از بخت بد، درب شهادت گشته بسته
من ماندم و متن وصیت نامه پیر جماران
من ماندم و شرمندگی از روی یاران
من ماندم و شیطان و نفس و جنگهایش
من ماندم و شهر و گناه و رنگهایش
از زرق و برق شهر خود نیرنگ خوردم
آن معنویت های جنگ از یاد بردم
خود را به انواع گنه آلوده کردم
در راه ناحق کوششی بیهوده کردم
از دفتر دل نام الله پاک کردم
دل را به زیر کوه عصیان خاک کردم
اکنون پشیمان آمدم با این تمنا
یا رب نظر کن جرم و عصیانم ببخشا
برای شادی روح همه شهدای راه حق و حقیقت صلوات
از من ایشان را هزاران یاد باد
آه! از غربت ستارهها خسته شدهام. آه که دلم برای صحبت فرشتههای پاک تنگ شده است تا زانو به زانویشان بنشینم و با هم گپ بزنیم و نگاه با ادبشان را با حرفهای دلچسب ادامه دهم و کلمات تایید بشنوم. راستی! یاد بچههای جبهه بخیر، یاد خدا، یاد جبهه بخیر.
آن روزها که جوشن کبیر میپوشیدیم، و با غسل شقایق به دشت میزدیم. آن شبها که همه راز بود و نیاز، زمزمة عشاق. زنجمورة بیتاب شدگان، متوسلین به صبر و استقامت، گروندگان به نامهای زیبا و مقدس خداوند و خاندانش، شب زنده دارانی که مهر شسته شده از اشکشان خبر از رفتنشان میداد… چه زیبا بودند شبها و چه نورانی بودند دلها …
یاد آنهایی بخیر که به ندای هل من ناصر حسین زمان (رحمه ا… علیه) با نثار جان لبیک گفتند. همانها که با سرمایه ایمان در بازار دوست به سوداگری رفتند، آنها که حرفشان را در عمل زدند نه با شعار، کسانی که قداستشان را با جهاد آشکار کردند نه به اعتکاف، همانهایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند!
آنان که عشق را به زانو درآوردند، آنان که خستگی را خسته کردند، آنان که جنگ را کمر شکستند، آنان که زندگی را مرده یافتند، آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند.
یاد سردارانی بخیر که بیسر رفتند. یاد همت حاج همت، برگزیدگی چمران، گستردگی جهان آرا، شکوه زینالدین، صفای بروجردی بصیرت علمالهدی، ثبات باکری و دست توانای خرازی بخیر.
یاد آنهایی بخیر که محور به محور و وجب به وجب خطوط مقدم را برای یافتن او گشتند و هنگامی که معشوق خویش را یافتند، یک آن هم تردید نکردند.
همانهایی که از سیمهای خاردار تن رهیدند، از خاکریز نفس گذشتند و بوی باروت را برهمة عطرهای دنیا ترجیح دادند.
یاد پیشانیبند بخیر که آفتابی از نورانیت را پشت خود پنهان میکرد تا خورشید در برابرش روزی یک بار روی تابیدن بیابد!
یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.
یاد کولهپشتی بخیر که بساط آخرت در آن جمع میشد.
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورندة بسیاری از نیازها.
یاد کفشهای ساده کتانی بخیر که زیر آن آپارتمان راحت طلبی و بنای ترس فرو میریخت.
یاد پوتینهایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذرهای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیر بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.
یاد فانوسقه بخیر که کمرهای زرین جهاد را محکم میکرد و حلقههای اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری، که همه رابا هم ـ میگسست.
یاد قمقمهها بخیر که آب حیات از آنها میجوشید و پایانی نداشت.
یاد نقشه بخیر که فلشهای خدایابی روی آن رسم میشد.
یاد دوربین بخیر که سیمای حقیقت را نشان میداد.
یاد قطب نما بخیر که روی مقصد اصلی انسان دست میگذاشت.
یاد بیسیم بخیر که رابط ما و آسمان بود.
یاد سیمخاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمیرویید.
یاد منورها بخیر که به دیدار چهرههای نورانی میآمدند و سرانجام از شدت حسادت چراغ عمرشان خاموش میشد!
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود.
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانة وصل به همراه داشت.
یاد خودروهای بهشت بخیر که انبوهی دل را سوار میکردند و از جادههای صراط، از میان دوزخ آتش به مقصد میرساندند.
یاد تانکها بخیر که پشت خصم را به لرزه درآوردند.
یاد قایقهای کوچک ولی تندرویی بخیر که ناوهای غولپیکر را به فرار واداشتند و به آنها که ستارة بخت خویش را در میان ستارههای پرچم آمریکا یافته بودند، نشان دادند که آمریکا هم عددی نیست!
یاد شب حمله بخیر که به هزار و یک شب بغداد پایان می داد.
یاد عملیات ها بخیر که هر یک صحنة نقش آفرینی امامی بود.
یاد موقعیتهایی بخیر که در آنها به فکر موقعیت نبودیم.
یاد قرارگاهها بخیر که بیقراری میآورد.
یاد پادگانهایی بخیر که صبحگاه حضور در آنها بر پا میشد، عشق پرورش میدادند و بازوی اخلاص را ورزیده میکردند.
یاد دوکوهه بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی بخیر که استراحتگاه ملایک بود.
یاد پلهایی بخیر که فاصله دنیا و آخرت بودند.
یاد جادههایی بخیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات میدادند.
یاد تابلوها بخیر که راه جاودانگی را مشخص میساختند.
یاد معبر بخیر که راه عبور از مرز خاک بود یاد کانال بخیر که گنداب خودنمایی درآن جریان نداشت.
یاد خاکریز بخیر که گودالهای لغزش را صاف میکرد.
یاد سنگر بخیر که مفصلترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب میداد.
یاد حسینیه بخیر که شاهد قدوم اهل البیت (علیهمالسلام) بود.
یاد سنگر استراحت بخیر که شبها در آن آسایش زمین میخورد و غفلت میگریخت، و سنگر نگهبانی که آخرین آشیانة پرستوها بود.
یاد بستان بخیر که مزرعة عشق بود. سوسنگرد که آن همه شقایق در دل کاشت، آبادان که از ویرانی دلها جلوگیری میکرد. خرمشهر که شهرداران آسمانی به زیباسازیاش پرداختند. اروندرود که هزاران دل در آن آبتنی کرد، شلمچه که کبوترهای بینام و نشان را در گوشه و کنارش منزل داد، کانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد، خاکریز نونی شکل که روبروی آن حرفی از نان و نام نبود، جزیره مجنون که شاهد جنون عشق بود، جزیره سهیل که ستارههای زمینی را به آسمان عروج فرستاد، ام القصر که اهالی ویلا را هرگز به خود ندید، فاو که وفا به تعهد بندگی را میآموخت، خور عبدا… که میزان عبودیت را محک میزد، یاد می میمک و مهربانی مهران بخیر، کله قندی که شیرینی جهاد تعارف میکرد، قلاویزان که نردبان عروج بود، چنگوله که برای شهادت مرتب قلبها را چنگ میزد، رضاآباد که پر از خشنود خدا بود، شاخ شمیران که شاخ غرور دشمن را چند بار شکست، دربندی خان که به عافیت جویان دربند راه نمیداد و هورالعظیم که سالهاست صفت خود را به ناجیانش تقدیم کرده است.
یاد چادرها بخیر که داستان کربلا را فیلم کردند. یاد لشگرها بخیر که ۷۲ تن را چندین برابر کردند.
یاد گردان کمیل بخیر که همه به علی (علیه السلام) پیوستند گردان مالک که از مال دنیا چیزی نداشتند، گردان روح الله که به نیاز جسم سرگرم نبودند، گردان حبیببن مظاهر که همه دوست خدا بودند،گردان علیاصغر که همه بزرگ بودند.
یاد لبخندهایی بخیر که به قهقهه شهادت پیوست، گریههایی که خندههای دائم ابدیت را تضمین کرد، اندوههایی که برای گشایش تن به پارک و تفریحگاه نمیداد و شادیهایی که غصههای دنیوی را مسخره میکرد.
یاد کمرهایی که در راه خدا تا به آخر بر صندلیهای چرخدار تکیه زدند، دستهایی که به عباس (سلام ا… علیه) پیوستند، بدنهایی که پر از تیر و ترکش شدند، پاهایی که پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند، چشمهایی که رفتند و بصیرت را به ارمغان آوردند بخیر، یاد بدنهایی که بیسر به خاک سرگذاشتند، سرهایی که پودر شدند و ذره ذره به ابدیت پیوستند و جنازههایی که هرگز تشییع نشدند و در خلسة سکوت، هم صحبت نیزار شدند بخیر.
یاد آن روزها بخیر! از باتلاقهای جنوب تا قلههای رفیع کردستان، همه جا معطر و مطهر به خون شهداء شده بود و مملکت ما به یمن درهای باز شهادت میرفت تا یکراست به ضریح شش گوشة آقا (علیه السلام) برسد… که دروازههای آسمان را بستند و جنگ پایان یافت، و پس از آن خیلی زود خدا دوباره خورشید را از ما دریغ کرد و باز ما ماندیم و دوستانی که نبودند و قلبی که یتیم شده بود. راستی که تقاص ناشکری چقدر سنگین است و لحظات ملکوتی عروج چقدر رؤیایی….
خدایا به تو پناه میبریم از آن روزی که لباسهای خاکی را با خاک عوضی بگیریم و به ولایت و ریاست به یک چشم نگاه کنیم. وظیفه و نتیجه را یکی بدانیم، شهادت را خسارت بپنداریم و راه شهداء را با خودشان خاک کنیم.
دیر یا زود، همة ما خواهیم رفت. همة ما به سوی مقصد اصلی و جایگاه همیشگی کوچ خواهیم کرد، آری در رفتن هیچ شکی نیست، مهم چگونه رفتن است.
انا لله و انا الیه راجعون
ما همه مسافریم و سخت نیازمند توشه برای سفر آخرت.
یا لثارات الحسین
یک جرعه بفهمید تب دریا را
بی قامت او قیامت دنیا را
خنجر نزنید بر تن اکبر آه…
مجنون نکنید بیش از این لیلا را
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آن همه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی به خاطر من چـشـم هات را وا کـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی با صفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـن هـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
دلم ایکاش امشب پر بگیرد
دوباره عاشقی از سر بگیرد
رود در کربلای عشق و آنجا
سراغی از علی اکبر بگیرد
خدایا مرگ ما را شهادت در راه اسلام قرار بده! آمین!
سلام. مشیت الهی بود که صدام را به جان مردم ایران و جمهوری اسلامی انداخت تا حق را از باطل جدا کند.
… اما مشیت الهی این نبود تا مسئولین بی لیاقت و ناکارآمد را بر برخی کرسی ها دولتی بنشاند و آنها را به جان مردم و جمهوری اسلامی بیندازد که نادانی و بی کفایتیشان را گردن خدا بیندازند!!
ما هم باید مانند پدر شهید میثم پیراهن مشکی بپوشیم. او برای پسرش می پوشد که فدای علی اکبر حسین شده و ما برای هموطنانمان که فدای بی کفایتی مسولین سازمان هواپیمایی کشوری شدند!!!
امیدواریم ریاست محترم جمهوری، با برخورد قاطع با مسئولین مربوطه که به جای عذر خواهی از مردم اینگونه وقیحانه بیانیه صادر می کنند و دل مصیبت دیدگان را به درد می آورند ریشه اینگونه بی توجهی ها را در این کشور برکند تا مسئولین بدانند نباید اشتباه کنند یا اگر اشتباه کردند عذرخواهی کنند نه اینکه تقصیر را گردن خدا بیندازند!!!
سلام برادر حسین
انشاءالله همان شهدا ما را شفاعت کنند
خدا خیرت بده
ولایتی باشیو بمانی
التماس دعا
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک…
سلام خدا بر شهدا و امام شهدا
الهی هیچ بابایی داغ جوون نبینه
خدا نیاره تو غربت به خاک عزا بشینه
اما اگه یه روزی رسید
یه پیرمرد مو سفید
خبر رفتن دلبندشو شنید
به تن لباس مشکی پوشید
همه برید دور و برش
واسه تشییع پسرش
دست بکشید روی سرش
بگید خدا صبرت بده طاقت بیار
اما چه فایده که مثل ابر بهار
بدون آروم قرار مدام گریه میکنه
همش خدا خدا میکنه
یاد کربلا میکنه
یا زیر لب دعا میکنه
الهی هیچ بابایی داغ جوون نبینه
خدا نیاره تو غربت به خاک عزا بشینه
اما یه روز و روزگاری، توی هر شهر دیاری
یادش بخیر تو دسته های عزاداری
تو کوچه ها خیابونا واسه تشییع شهدا
سینه زنا دم میگرفتند
این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده
تو این میون همه میگفتن
اون آقایی که زیر تابوتو گرفته
جونش به لبهاش رسیده
خیلی مصیبت کشیده
احترامش واجبه
آخه بابای شهیده
راستی چه خبر از سمفونی مورچه ها ؟؟؟؟؟
“و من هنوز”ش را در این دنیا نوشت و … “ومن هم دیگر” ش را در آن دنیا
خیلی زیبا بود… هر چه متنتان داستانی تر می شود و مستند تر بیشتر زیبا می شود
کاش میشدبرای این شهیدنوشت: به نام خدای اشک خدای اشک سرخ زینب خدای اسرا
من گمشده ایی عاشق علی فرزندانقلاب واینجاسه راه جمهوری است.فاصله ای باشهرک فتنه نداریم.هرچه هست حرفهایست که درگلومانده اندالابغضی که داردترک برمیدارد.اشک همین چنددقیقه ی پیش به روی گونه ی مادرش لغزید…..یافاطمه زهرا….دیگرصدایی از//حسین غلام کبیری//نمی ایداوهم به کاروان پیوست وماهنوز……
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس:
کوتاه برای بزرگترین وبلاگ حزب الله
http://www.bayanche.ir
التماس دعا
یافاطمة الزهرا س
سلام علیکم
یعنی دیگه جایی پیدا می شه که حرفی از شهید باشه؟؟؟؟؟!!!!
اون روزا ریا نداشتیم
کاری با دنیا نداشتیم
تو دلمون تصویری جز
عکس کربلا نداشتیم
اون روزا دروغ کجا بود
ذکرمون خدا خدا بود
فکر و ذکرمون شهادت
کارمون با شهدا بود
اون روزا خدایی داشتیم
ناله و دعایی داشتیم
غروبای عصر جمعه
شکفه از جدایی داشتیم
اون روزا بسیجی بودیم
اهل معصیت نبودیم
عاشق شلمچه و فاو
ساکن دو ئیجی بودیم
چیزی نگذشت که دلامون
خو گرفت با اهل دنیا
خیلی زود از یادمون رفت
خاطره های شهدا
به امید ظهور دولت یار
التماس دعا
یا حق
سلام
به قول آذرخش
خدا بیامرزدمان. شهدا رفتند و ما هنوز…
کاش از صراط مستقیم کج نشویم.
سلام
لوگوی شما را تو چندتاوبلاگ دیدم
توجهم را جلب کرده بود چرا قطعه ۲۶ هک می شه و…
مجله زن روز جواب سوالم را داد
حرف حق…
موفق باشید
لوگوی شمارا نتوستم بگذارم
ولی جزءلینک هام قرارتون دادم
التماس دعا
یا زهرا
سلام
ممنون از اینکه از طرحم استفاده کردید، اینم یه طرح دیگه.
یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)
http://up.iranblog.com/images/v9794telkxg94wd24bj8.jpg
راستی من زیاد از آپلود عکس سر در نمی آرم اگه راه بهتری هست بگید.
این یعنی مطلب
کوتا زیبا تاثیر گزار
عالی
او هم به کاروان شهدا پیوست و من هنوز…
و اینجا ۳ راه شهادت است…
میگن عامل ترور شهید علیمحمدی دستگیر شد.
پارسال یه عده خوب از موقعیت سواستفاده کردن و میخواستن بندازن گردن…الله اکبر.
حالا زمستون رفت و روسیاهیش موند به زغال؟؟زغال سبز هم داریم؟؟؟
اونها که از دروغشون خجالت نمیکشن..یادشون هم نمیاد..کاش با قلمت یخورده یادشون مینداختی…
سلام حاج حسین آقا
التماس دعا،خسته نباشید
امروز برای چهارمین بار نه ده ات را خواندم
بعضی وقت ها احتیاج است که خود را در همان شرایط هشت ماه دفاع مقدس قرار دهیم
دلم تنگ شده برای آن وقتها…
سلام
ماشاالله حسابی آقای مبصرسرشون شلوغ شده !
آقای مبصر این آخرین التماس نامه من است
هر جا سه نقطه دیدید وبعد نوشته ام ناتمام ماند…!
بدانید که دق کرده ام وچشمام از حدقه ی انتظار بیرون زده است!
این آخرین خواسته ی من است :چه طوری بفرستم طرحم را؟
شان ارسالش به اندازه کافی گذشته نمی خواهم دیر تر بشه!
میشه از کافی نت بفرستم؟
در انتها خسته نباشید وخدا قوت
به دل نگیرید !
ولی جدی بگیرید!!
سلام
نمی دونم مرور گر من ایراد داره یا مشکل از طراحی قالب سایت نصف سایت نیست
خودم با اولیش موافقم
چقدر قشنگه بهای خون وجون یه انسان فقط وفقط خدا باشه
آخ جون الان نصفه ی دیگه ی سایت هم اومد خوبه ساده و قشنگ
خوششششششششششششششمان امد
معرفت بعضی دوستان اینجا واقعا مثال زدنیه من سالی یه بار میرم و میام اما این ها هرگز قطعه ۲۶ رو تنها نمیذارن خوشبحال آقای قدیانی
انقدر این متن تکون دهنده است…..که مو به تن آدم سیخ میشه….خدا …
ما رو هم از شهدا قرار بده…
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای و احفظ محمود احمدی نژاد
سلام بر مهران مدیری
سلام بر بهترین طنز پرداز کشور
خدا قوت آقا مهران مدیری
خدا قوت
دوستت دارم برادر
داداش حسین
داداش حسین بچه بسیجی ها امسال اردو جهادی جایی میری؟
سلام
خوشا آنانکه الله یارشان بی بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی
خوشا به حال شهدا آنانکه :با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند
سلام
اگر حاج حسین قدیانی بخواهد به اهالی قطعه موضوعی بدهد من باب نوشتن چه موضوعی انتخاب می کنند؟
فرزند ارشد شهید احمد کاظمی با بیان اینکه پدرم را تا زمان شهادتش نشناختم، افزود: بعد از شهادت بابا بود که فهمیدم او چه شخصیت بزرگی است؛ چون او هیچ وقت درباره کارها و فعالیتش در خانه صحبت نمیکرد و اگر از او سؤالی هم میکردیم، جوابهای سربالا میداد.
*میگفت «تو که بچه بودی انگشتم را گاز گرفتی و کنده شد»
وی با بیان خاطرهای از شهید کاظمی اظهار داشت:
یادم هست هر وقت درباره انگشتش که قطع شده بود، سؤال میکردیم میگفت «تو که بچه بودی انگشتم را گاز گرفتی و کنده شد» و من بعد از شهادت بابا از زبان آقا رشید شنیدم که در عملیات خیبر انگشت بابا تیر میخورد و از پوست آویزان میشود؛ اما او اعتنایی نمیکند و انگشتش را میکند و به طرف دیگری میاندازد و به کارش ادامه میدهد.
کاظمی گفت: هر چه بیشتر او را میشناسم، سرم را با افتخار بالاتر میگیرم و به داشتن چنین پدری بر خود میبالم؛ دوست دارم طوری زندگی کنم که بعد از من فرزندانم به من افتخار کنند.
نظر قبلی ام رو از سایت “لطیفه ایرانی ” نقلیدم
سلام آقای قدیانی
آقای قدیانی
آقای قدیانی
آقای قدیانی!
آقای قدیانی
اگه هنوز شمال هستید شهید” ایرج ترابی” رو از دست ندهید!
منزلشان لاهیجان است!ماجراهای شگفت وتکان دهنده ای دارد که قلم شما از پسش برمیاید این قدر غریب است این شهید وخانواده اش !
ولی آنقدر صبور وباصفا که فقط باید دید!
اگر خواستید عکسش را هم می فرستم برایتان!
سلام حسین جان
الهییییییییییییییییییی
یکی تیر به پهلوش می خوره یکی به قلبش
چقد با معنی…
خوش به حالشون…
راستی تو وطن مایی سلام برسون
خودم دورم ازش
می بینی خدایی؟ هرجا برید ولتون نمی کنن…
به یاد شهدا
بچه ها باز بر این نقطه ( شهادت )
گذارید انگشت
عشق پر ..
عاطفه پر …
هر که بسیجی تر پر ..
الهی کاش ما پر بشویم
برادرم برای شهادت ما هم دعا کن … خوشا بحالت که فرزند شهیدی …
یاعلی
التماس دعای فراوان
خوابیدند تا ما را بیدار کنند …
اما ما …
————————————————————————————————————سلام حاجی . زیارت قبول !!! خوبی ؟ خسته نباشی .
فدایی داری . خاک پاتیم .
یا علی
همه با یک نام و نشان …
نوشته شده در تاریخ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹ به قلم سعید منصورفر
سلام. در این روزا که آپ نمیشدیم اتفاقات زیادی می افتاد که شایسته بود یه چیزی در موردش مینوشتیم. اما به دلیل مقاربت این روزا با ایام امتحانات موفق به قلم زدن نمیشدیم.درس ها بسیار مشکل وما هم برای جلوگیری از تکرار “انقلاب مشروطیت” جرئت نمیکردیم وقت بزاریم آپ بشیم.
این روزا اتفاقات زیادی افتاد. از برکناری متکی از منصب وزارت امور خارجه و هدفمندی یارانه ها گرفته تا اسناد جدید ویکی لیکس. از به دام افتادن معدنچیان کرمانی و مرگ چند تن از اونا تا حوادث عاشورا و ۹دی و قیام ۲۱ آذر پیشوری و … .
اصل مطلب
اما اون چیزی باعث شده در این شرایط بحرانی آپ بشیم ماجرای یه اتوبوسه. یه اتوبوس که الان تو دوحه هست و قراره ملی پوشان فوتبال ایران تو مسابقات جام ملت های آسیا با اون رفت و آمد کنن. حرف ما فقط اتوبوس نیست. چیزی که رو اتوبوس نوشته مهمه و چیزی که رو اتوبوس های تیم های دیگه نوشته.
ماجرا از این قراره که هر یک از تیم های حاضر در این مسابقات یه شعار برای خودشون دارن و این شعار روی اتوبوس منصوب به اون تیم نوشته میشه. مسئولان ورزش ایران شعار “شاهزاده های پارسی” رو برای بچه های تیم ملی انتخاب کردن و روی اتوبوس ما نوشته شده.
اگه نظرات خبرگزاری هایی که این خبر رو منتشر کردن بخونین متوجه حرف من میشین که میخوام چی بگم. از الان که که هنوز بازیی انجام نشده و تیم هنوز تو ایرانه، بازار چرا اینو نوشتن و چرا اینو ننوشتن و خوب کردن اینو نوشتن و به کوری چشم بعضی ها همینه که هست و … داغه.
حرف ما اینه که چرا از این گونه جملات که باعث تفرقه بین ملت میشه استفاده میکنن؟ ما ایرانی ها قراره هممون پشت پرچم عزیزمون جمع بشیم و یکدل از تیم ملی خودمون حمایت کنیم. در این شرایط واقعا به کار بردن چنین شعاری درسته؟
همون اینو میدونیم که پارس همون نام قدیمی مناطق ایران مرکزی و شمالیه و مردمانی پارسی تو اونجا زندگی میکردن و تمدن هزاران ساله داشتن. ولی اینو باید بدونیم که در عصر حاضر حکومتی در این منطقه وجود داره که مرزهاش از پارس قدیم فراتر رفته و پرچمش ۳ رنگ داره و مردمانش هر کدوم فرهنگ، زبان و نژاد متفاوتی دارن. این کشور اسمش ایرانه و بیش از ۶۰ درصد مردمش پارسی نیستن. حالا استفاده از شعار شاهزاده های پارسی چیو میخواد برسونه؟
به دفعات فراوان شاهد این بودیم که برای فراخوانی یه راهپیمایی و قیام و … گفته میشه: “مردم غیور ایران” یا حتی “ملت آذربایجان” و “مردم غیور کردستان” و … . ولی حالا که قراره مردمان پارسی و آذربایجانی و کردستانی و سیستانی و خوزستانی و … جمع بشن و بگن ایران، شعار تیم ما شده شاهزادگان پارسی. تو ۸ سال جنگ چند تا شاهزاده پارسی شهید شد و چند تا مرزدار کرد؟ این کردستان و آذربایجان و خوزستان بود که بمباران میشد نه مناطق شاه و شاهزاده نشین. (البته خوشحالیم که دشمن فقط میتونست مناطق مرزی رو هدف قرار بده). اگه هم باز تعرضی به ایران عزیزمون بشه باز این ترکان و کرد ها و سیستانی ها و سایر مرز نشینان هستن که با افتخار اجازه تعرض رو نمیدن نه شاهزادگان پارسی.
چه خوب میشد شعاری برای تیم ما انتخاب شود که همه بتوانیم با افتخار و عزت نفس از ته دل فریاد بزنیم و هورا بکشیم. ولی حیف. حیف که همیشه راهی رو برای تفرقه باز میزارن.
ما که در خود گم شده ایم . . .
خدا کند که راه را میثم نشانمان دهد . . .
ولادت امام موسی کاظم(ع) بر صاحب الزمان(عج) و نائب بر حقّش امام خامنه ای و همه شیعیان مبارک باد.
امام کاظم «ع» به روایت از امام على بن الحسین «ع»:
فرمانبردارى از ولىّ عادل منتهاى عزت است.
سلام حسین عزیز!
چقدر دلنشین بود این وصیت نامه.مخصوصاً «و من هنوز…»
درود بر همه شهیدان راه حق و لعنت خدا بر دشمنان ولایت
امام موسی کاظم(ع):
مردم جز به گناهان توانگران، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نخواهند شد.
امام کاظم «ع»:
خیانت و دروغگویى، فقر و نفاق مىآورند.
سلام بر حاج حسین احوالتون خدا قوت
چند روزی بود که مشغله زیادی داشتم و نتونستم بیام قطعه حالا آمدم و با این مطلب زیبای شما روبرو شدم
چه دلی داشتند این پدرها و مادرها و چه دلی داشت حسین (ع) که فرزنذان برومند خود را به میان فرستاد ….
سلام
خوبید؟
عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک / سال ها تنهای تنها زیر خاک . . .
یا علی
سلام
با اجازه آقا سید اگه وقت ندارید جواب “شوری مخلوط” رو بدم….شما می تونید برید سایت هایی که میشه عکس آپلود کرد و عکستون از داخل کامپیوتر یا لپ تاپتون انتخاب کنید و گزینه آپلود رو بزنید…یه آدرس میده…بزاریدش اینجا.
این یه آدرس که میتونید فایلتون رو آپلود کنید…گزینه browse رو بزنید و فایلتون رو از داخل سیستمتون انتخاب کنید و باقی ماجرا…
اینه: http://persiap30.ir/upload/
بسم الله الرحمن الرحیم
ریاست محترم جمهوری؛ جناب آقای احمدی نژاد
سلام؛
امیدوارم حالت خوب باشد، من یک جوان بوشهری هستم که در روستای زیارت دشتستان زندگی می کنم. اینجا همه چیز خوب است. به لطف خدا و دولت خدمتگذار دیگر کمبودی احساس نمی شود. مشکلات اساسی رفع شده اند و نگرانی ویژه ای وجود ندارد مگر حرم مطهر حضرت سید علاءالدین منصور(ع) که وضعیت خوبی ندارد و همچنان مظلوم است؛ شما نیز نگران نباشید. کوچه ها و خیابانهای اصلی آسفالت شده اند، تلفنهایمان به راه، آب و برق روستا برقرار است، هر شش مدرسه دخترانه و پسرانه روستا فعال و پویا هستند، کربلایی احمد کانون فرهنگی تربیتی معراج را خوب می چرخاند، کتابخانه مان را که می خواستند از ما بگیرند با کمک امام جمعه شهرستان دشتستان ماندگار شد و خیلی مشتری پیدا کرده، نماز جماعت در هر سه مسجد روستا مرتبا برگزار می شود، حسینیه امام سجاد(ع) را حاج محمد کریم به خوبی می گرداند، خواهران زینبیه را آباد کرده اند و برادران پایگاه بسیج را رونقی بیش از پیش بخشیده اند، کافی نت جدید روستا رقیبی شده برای اینتر نت پست بانک مان، هدفمندی یارانه ها سبب بالا رفتن کیفیت نان هر سه نانوایی شده است و خلاصه اینکه زیارت شهری شده برای خودش، پیاده روهای خیابانها را موزائیک کاری می کنند.
باورت میشه محمود؟!
ببخشید! جناب رییس جمهور! یک لحضه فکر کردم با برادرم حرف می زنم آخر اسم او هم محمود است! یه خبر خوش بهتون بدم: گلزار شهدای روستامون هم آباد شده، لوله کشی گاز روستای ما و مرکز استان با هم انجام شد، می گویند امسال زیارت به شبکه گاز شهری متصل میشه. یک زمانی مسئولین ارشد استان هم که فریاد می زدند و طلب گاز می کردند، کسی بهشون اهمیتی نمی داد، حتی خود شهر بوشهر! با وجود اینکه منبع اصلی گاز کشور در همین استان هست می گفتند شما نیاز به گاز ندارید چون در منطقه گرمسیر زندگی می کنید!
رییس جمهور عزیز،
به لطف دولت خدمتگذار، ما اکنون هم روستایی هستیم و هم نیستیم! آخه روستا به اونی می گویند که تو زمستون، روزی چندتا ماشین تو کوچه های گلی اون گیر بیفته! روستا به اونی می گویند که برای دعوت کردن از دوستان خودت با موتور یا دوچرخه ات بروی در خونه اش نه با ایمیل و تلفن خبرش کنی! روستا به اونی می گویند که به جای نانوایی زنها کنار تنور نان پخت کنند! روستا به اونی می گویند که زنهایش تحصیل نکنند! روستا به اونی می گویند که مردم زمستونها خودشون را با هیزم و نفت و ذغال گرم کنند! روستا به اونی می گویند که تو کل روستا فقط یه نفر ماشین داشته باشه نه تقریبا هر خونه ای یکی! روستا به اونی می گویند که برق نداشته باشه و ظهرهای مرداد ماه مردم ناچار به رودخانه ها پناه ببرند!
محمو جان!
آخ ببخشید، شرمنده ام، باز هم اشتباه شد.
جناب رییس جمهور، شما دیگر نگران ما نباشید، ما وضع خوبی داریم؛ شما خودتان عزیز هستید، حتی اگر مثل دولتهای قبلی به روستاها کمک نمی کردید! وقتی اینقدر به روستاها و مناطق محروم توجه می کنید به ما بر می خورد! نکنه شما فکر می کنید ما برای این چیزها بود که به شما رای دادیم؟! نه خیر، ما به اون وضعیت عادت کرده بودیم، و اصلا فکر نمی کردیم کسی بیاد و به وضعیت محرومین رسیدگی کند؛ فکر نکنید آن پیرمرد بوشهری که دویست هزار تومان از تمام سرمایه سیصدهزارتومانی اش را به ستاد مردمی انتخاباتی شما داد برای چنین روزی بود! فکر نکنید اگر آن پیرزن مبلغی را که از کمیته امداد حضرت امام(ره) گرفته بود نذر پیروزی شما در انتخابات کرد به خاطر امروز بود! آنها که بیشتر عمر خودشان را گذرانده بودند! همین که پشتیبانی استوار برای امام ما خامنه ای عزیز هستید، همین که با وجود شما به قول حسین قدیانی “حضرت ماه” خوشنود است، همین که توی دهن استکبار زدید و همه آنها را سر جایشان نشاندید ما را بس است؛
کربلایی می گفت: به شما نامه نوشته بوده، و شما پاسخش را با دستخط خودتان دادید، نمی دانید او چقدر خوشحال بود، هر کس به خانه اش می رود، نامه را به او نشان می دهد و هر بار اشک می ریزد، مبلغی را که با پاسخ نامه برایش فرستاده بودید به هیئت تعزیه خوانی هدیه کرد؛ مادر بزرگم نگران حال شماست، آخر محمود به او گفته شما روزی ۲۰ ساعت کار می کنید. یه کم به فکر خودتان باشید، اصلا نگران ما نباشید، ما همه جوره پای این نظام و انقلاب ایستاده ایم، حتی اگر نان شب نداشته باشیم. بروید و دهان آنهایی را ببندید که فکر می کنند مردم برای نخود و لوبیا انقلاب کردند، بروید با زحماتتون دهان آنهایی را ببندید که با ماشینهای چندصد میلیونی و ویلاهای چندصد متری روز به روز حریص تر می شوند. شما را به خدا هر کاری می کنید دهان این مرفهین شمال تهران را ببندید تا اینقدر به بهانه امثال ما به شما توهین نکنند، می دانم شما عادت کرده اید و تحمل می کنید اما باور کنید ما تحملش را نداریم. مشهدی که بعد از چندین سال یک روزنامه به دستش رسیده بود وقتی تیتر اولش را خواند خشکش زد! پرسید: پسر این روزنامه در ایران چاپ می شود؟! گفتم بله، گفت: اینکه هر چی خواسته به احمدی نژاد، به رییس جمهور این مملکت گفته! گفتم: مشهدی جان این روزها به این می گویند “آزادی بیان”، مشهدی آهی کشید گفت: پسر جان بگو”آزادی بهتان” ؛
خلاصه محمود جان! ببخشید بازم یادم رفت!
جناب رییس جمهور، من فقط می توانم برایت دعا کنم و آرزوی سربلندی.
مواظب خودتان باشید، این سفارش مادر بزرگ است!
خدا نگهدار
“او هم به کاروان شهدا پیوست و من هنوز….”
بگذار باقی اش را من بگویم
و تو نیز دیگر جان نداشتی که از کاروان عشق روی کاغذ بنویسی
حالا دیگر تو نیز آرام خوابیده ای، نه درد می کشیدی و نه تنها مانده ای، تو نیز به خیل رفقایت پیوستی
حالا دیگر سه راه شهادت ، سه راه شهادت شد.
با سلام
خیلی قشنگ بود
امروز داشتم وبلاگ رفیق هام رو نگاه می کردم دیدم یکی اسمش رو تغییر داده به “خاکریز خودی” خیلی برام اسم جالبی بود چون توی این وضع گمشگیدگی و به تعبیر آقا غبار آلودگی مخصوصا فضای سایبر دیدن خاکریز خودی جالب بود.
من هم آپم:
مقصر
اشک می ریخت و با هق هق می پرسید: «عمه جون! … تقصیر ما بود؟ …
ادامه در http://www.afsare-binam.blogfa.com
(همچنان منتظرم) مطلبش کوتاه است و زیبا
یه بار ببینی مشتری می شی
سلام
حاج حسین راست میگن که شهادت اکتسابیه واقعا همینجوری یه تیری نمیاد و … باید وصل بود
شما در زندگی هر شهیدی تحقیق کنید یک مشخصه هایی که اونها رو نسبت به دیگران و یا حتی دیگر برادران و خواهران سببی خودشون هم متمایز می کنه خواهید یافت .
من اعتقاد دارم هیچ بازمانده ای (جز حضرت ماه) از دفاع مقدس زنده نمانده برای پس انداز شدن برای آینده . خداوند نیاز به پس انداز خوب ها نداره و برای رفتن باید ریزترین خورده شیشه ها رو هم در عمق شخصیت خودمون پیدا کنیم
ضمنا بنده حقیر همونی هستم که با مهدی حیاتی تازه فامیل شدیم .
و اما ما …
آن روزکه تو در سنگرت می جنگیدی ما یکی دو سالمان بیشتر نبود….
ام اکنون ما هنوز مانده ایم در راهی که تو روزی پیموده ای…
تا آخرین قطره
تا پای جان
ایستاده ایم
در دفاع از انقلاب ورهبری عزیز
دعایمان کن…
مداحی فوق العاده زیبایی که در مدح آقا امسال محرم در دانشگاه امام صادق خونده شده:
http://www.mobarezclip.ir/clip/emam%20sadegh%2089.mp3
یه دنیا خوشحالم کردی “سحر”جان !
خدا خیرت بده !خیلی کمکم کردی!
برات دعا میکنم !
سلام علیکم
حسین جان
یاعلی
سلام
آقای قدیانی عزیز
سلااام
جان امانتی است که باید به جانان رساند،
اگر خود ندهی،
خواهند ستاند،
فاصله مرگ و شهادت همین خیانت در امانت است !!
http://www.naghdnews.ir/uploadcenter/uploads/1382502860.jpg
حاج احمد آقا خمینی طی یک سخنرانی اعلام کرد که : اطاعت از خامنهای، اطاعت از امام است . هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل (ره) تفاوت قائل باشد ، در خط آمریکاست.
روحشان شاد و راهشان پر ره رو ..
مرسی..
الان که دارم این کامنت را مینویسم روضه خانم رقیه و سر بریده را گوش میکنم، خدا یا هر که باعث و بانی این میشه که خون شهدا پایمال بشه ریششو بکن
بر این شدیم که کار فرهنگی را از دیروز و پریروز و گذشته بیشتر کنیم
ما که هرچی پیغام میزاریم پاک می کنید
به هر حال خدا خیرتون بده
یا علی
امام خامنه ای : « آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم و حال معبری تنگ هنوز برای شهید شدن فرصت هست، دل را باید پاک کرد. »
این طرح نیز پست امروز وبلاگ دو نفره ی ماست ارگ خواستید سر بزنید خوشحال می شویم:
http://s1.picofile.com/file/6247837022/Ommat_Emam_3.jpg
امام خامنه ای : « آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم و حال معبری تنگ هنوز برای شهید شدن فرصت هست، دل را باید پاک کرد. »
این طرح نیز پست امروز وبلاگ دو نفره ی ماست،سر بزنید خوشحال می شویم:
http://s1.picofile.com/file/6247837022/Ommat_Emam_3.jpg
سلام داداش حسین
میشه آدرس رستوران میثم را دقیق ذکر کنید. ممنون میشوم
عزت زیاد
خدایا! “عقیده” مرا از دست “عقده ام” مصون بدار.
خدایا! به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانى کن.
خدایا! رشد علمى و عقلى مرا از فضیلت “تعصب” و “احساس” و “اشراق” محروم نساز.
خدایا! مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناختن “درست ” و “کامل” کسى یا فکرى مثبت یا منفى قضاوت نکنم.
خدایا! جهل آمیخته با خودخواهى و حسد، مرا، رایگان، ابزار قتاله دشمن براى حمله به دوست، نسازد.
خدایا! به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، خوبی بی نمود، دین بی دنیا، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا، خوبی بی نمود، گستاخی بی خامی، مناعت بی غرور، عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن.
خدایا! به من زیستنى عطا کن که در لحظه مرگ، بر بى ثمرى لحظه اى که براى زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مردنى عطا کن که بر بیهودگیش، سوگوار نباشم.
خدایا! “چگونه زیستن” را به من بیاموز، “چگونه مردن” را خود خواهم آموخت.
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
خدایا! آرامشی به من عطا کن
تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
شجاعتی به من ده تا چیزهایی را که میتوانم، تغییر دهم
و عقلی! که تفاوت میان این دو را تشخیص دهم.
مرحوم دکتر علی شریعتی
هیچ کس فقیرتر از ما پابرهنه های شمال تهران نیست.
می دانید چرا؟
هرکس در هر روستا وشهری والبتّه در اقصی نقاط خود شهر تهران بهره ای از معنویّت دارد هزاران برابر ما.
اینجا بخواهی از خانه بیرون بزنی مواجه می شوی با قیافه هایی که دور از جان جانوران به جانور شبیه ترند تا انسان:”اولئک کالانعام بل هم اضل “به آسمان نگاه کنی گناه می بینی به زمین هم چشم بدوزی پاهای برهنه ای میبینی در کفش های مارکدار عجیب وغریب!
باور کنید این ها که شما می دانید ساکن شمال تهرانند هم روزی پابرهنه بودند نمی دانیم کی کفش خریدند با مارک آمریکا وانگلیس واسرائیل؟حتّی باورش سخت بود برای عدّه ای ولی اتّفاقی بود که افتاده بود؛آنها دیگر پابرهنه نبودند که هیچ اصرار داشتند ودارند که درست نیست پای کسی برهنه باشد باید همه کفش بپوشند.آنها نمی شود گفت که یادشان رفته بود،خود را به فراموشی زدند که امام الشّهدایی که در خانه محقّری درجماران می زیست مدام می فرمود:اسلام پابرهنه های زمین.درکنار خانه محقّر امام(ره) قصرهای خود را بنا کردند و چه کفش هایی که در قصرهایشان قدم نزد ونمی زند.
ما پابرهنه های شمال تهران خیلی فقیریم ما هم مثل همه ی پابرهنه های دیگر از نظر مادّی هم وضعمان همان است ولی قرار نیست کسی ما راببیند دوربینهای تبلیغاتی آنها با آن که خیلی زیاد است ولی آنقدر کوچک است که دلهای بزرگ ستاره های حضرت ماه را نمی تواند نشان دهد و فقط محدوده ی اشرافیت آنان را که بسیسار پست وحقیرندنمایش می دهد.
سخت است این که حتّی پابرهنه های دیگر ما را پابرهنه نمی دانند.کافیست بدانند کجا زندگی می کنیم تا فکر کنند ما پابرهنه نیستیم.برایمان دعاکنید خدا یاریمان کند در میان این دیار گناه آلوده مصون بمانیم.
پابرهنه ای از شمال تهران
….::::عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک::::….
….::::سال ها تنهای تنها زیر خاک::::….
خسته نباشی برادر
قلمت پر جوهر باد…
به ما هم سر بزنید
بدرود…
زبان من دو سه روزیست تیز و بران است
که چشم من ز تصاویر روز حیران است
هر آنچه باعث آزردن است و رنجیدن
میان سفره ما هست ، این چه دوران است
خدا زبان درازش همی کند کوتاه
که گفته حجه الاسلام هاشمی آن است
مرا ببخش اگر خواندمش ورا حجه
کسی که آیت رب است جان جانانست
مگر که فتنه گری جرم می شود محسوب؟
جزای نامه بی احترام زندان است؟
مگر چه کرده به جز این که بوده چون طلحه
و یا که مال و منالش قد سلیمان است
قلم به خنده به زیر لبش خطابم کرد
میان هر خبری هاشمی نمایان است
قلم نوشت ولی دفتر من از اکراه
به گریه آمد و در التهاب ، سوزان است
http://www.bachehayeghalam.ir/go.php?url=46
درد دل دختر شهید، محمد ناصر ناصری با پدر شهیدش
آقا جمال :((
سلام برادر لطفا آدرس ایمیلتون رو برای حقیر ارسال کنید
یاعلی
ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی وجود بنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.
به نام خدا
سلام
این چند نفر…وبلاگ دانشجویان ولایی دانشکده ی مجازی علوم حدیثه.متاسفانه مسوولین دانشکده ی ما سبز!!! هستند.وما از زمان انتخابات در سنگر کوچک دانشکده به دفاع از حریم ولایت مشغولیم.در پی اعتراضات دانشجویان ولایی دانشکده به فعالیتهای ضد نظام و ضد ولایت فقیه در تالارهای فرهنگی دانشکده ی مجازی مسوولین سبز دانشکده دانشجویان ولایی را از تالارهای فرهنگی اخراج نمودند…البته ما هم از پا ننشستیم و با زدن وبلاگهای مختلف به کار فرهنگی خود ادامه دادیم.نام این چند نفر را مسوول ضد ولایت فقه و سبز تالار دانشکده بر ما گذاشت تا القا کند که دانشجویان ولایی فقط چند نفرند….اما ما نشان دادیم که ماییم که بیشماریم…..
ما هرکدام یک حسین قدیانی هستیم
یا علی[گل]
بر رخ خامنه ای سید خوبان صلوات
بر جمال خوش این ماه خراسان صلوات
بر همه دشمن او لشگر شیطان لعنت
بر قد وارث آن پیر جماران صلوات
من از تمام دوستان وبلاگ نویس درخواست دارم که به لینکستان سنگربانان بیایند و لینک خود را در آن ثبت کنند، تا سنگری بسیار بزرگ را ایجاد کنیم. لینکستان تازه تاسیس هست.
فقط وبلاگهای ارزشی و مذهبی
http://sangarban.mihanblog.com/
منتظر سنگری بزرگ.
یا علی.
منم آدرس رستوران میثمو می خوام خوب خواهش می کنم بگین دیگه چی میشه مگه؟
من که نذر تموم شدن جنگ بودم هیچی ازش ندیدم متاسفانه.
سلام.
شرمنده ی همه ی شهیدانیم…
مضاعف باشید…
یا علی
رفیقان میروند نوبت به نوبت خدابا نوبتم کی خواهد امد؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
عذر می خوام آقای قدیانی من می خواستم یک مطلبی را خدمتتان بفرستم، اگر آدرس ایمیلتان را لطف کنید یک دنیا ممنون
فوق العاده بود کولاک. میشه صحنه شهادت رو فیلم کرد . کجایند سینماگران دفاع مقدس
ستاره آی ستاره// پولک ابر پاره
خاموشی یا میتابی// بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی// بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت// اون بالا بالاها رفت
از این طرف از اون راه// رفته به خونهی ماه
****
ماه سفید و تنها// که هستی او بالاها
نقره نشون کهکشون// چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی// بابام رو تو ندیدی؟
همین جا پیش من بود// نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت// بابات پیش خدا رفت
****
خدا که مهربونه// پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من// تا شاد نباشه دشمن
سلام. این طور مطالب هم خوبه که تو سایتتون میاد
شهادت فرسایشی یعنی چی راستی؟
http://antikoofi.pelakfa.com/
“میثم” پسرش بود ؛ حالا شد عشق ما . حرفی هست !؟
سام. خسته نباشید. بلاخره آدرسو پیدا کردم. فقط آخرین مطلبتون یکم طولانی بود. کوتاه تر بود بیشتر خونده میشد
فکر نمیکردم از اون مطلب (بورکینافاسویی) هم باشه. اون اظهار نظر ها هم باحال بود
موفق باشید
با سلام
خوشحال شدم که با وب شما آشنا شدم . از آنجا که وب شما شبیه به وبلاگ من بود و البته بهتر برای همین لذت بردم .
نظرت در مورد تبادل لینک چیه؟
البته من شما رو لینک می کنم
منتظر پاسخ شما هستم.
با تشکر