به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
سلام
هزینه برگشت صورت شما به سیلی ما این است: هر روز تیتر یک روزنامه های دوم خردادی این باشد؛ خاتمی ۲ نقطه: غلط کردم! 😀
یعنی کاملش رو اینجا نمیزارید؟
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱:۱ بامداد
تعداد افراد آنلاین: ۳۳ نفر.
ماشالله…..
داداش جانم فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری….
داش حسین باهات موافقم مث چی
سلاااااااااام.
چندم؟؟
راستی دیروز امروز فردا رو دیدید…لذتی بردیم کمپرس!( که مپرس)
هر دو مهمان یکی از یکی بهتر بودند…حرفهاشون هم یکی از یکی بهتر بود.
صلعلی سیدعلی…
آخرم هم میاد رسماً میگه.
حالا ببینیـــــــــــــــــــــــــــــــــد.
سلام دیروز امروز فردا در دو شب متوالی بی نظیر بود آقا حسین خواهش میکنم صدای ملت رو بگید ما منافقین رو در ۹ دی نابود کردیم چرا حالا باید بیان با ۲ سه تا حرف پنهانی آن به صورت منافقانه برای مجلس نهم آماده بشن!!!!!!! خواهشم میکنم در روزنامه های که خودتون که کار میکنید و بقیه افشاگران فتنه تاکتیک جدید منافقین رو افشا کنید خودت عالی گفتی :آقای خاتمی! دست نظام برای صورت شما تنگ شده است؛ می خواهی از بسیجیان سیلی محکمتر از ۹ دی بخوری، زودتر برگرد به نظام. شما اول باید بیافتی به خاک پاک کفش پای مادر شهید حسین غلام کبیری و بعد صورتت را بیاوری در آغوش سیلی ما. شما فقط در یک “مجلس” می توانی نامزد شوی. مجلس ختم سران فتنه. شما باید دست خامنه ای را بوس کنی، تا بلکه ما بسیجیان خامنه ای اجازه بدهیم در این مملکت نفس بکشی. هزینه برگشت صورت شما به سیلی ما این است: هر روز تیتر یک روزنامه های دوم خردادی این باشد؛ خاتمی ۲ نقطه: غلط کردم!… ادامه این متن روز شنبه در روزنامه وطن امروز کار می شود.
هزینه برگشت صورت شما به سیلی ما این است: هر روز تیتر یک روزنامه های دوم خردادی این باشد؛ خاتمی ۲ نقطه: غلط کردم!…
چقدر خوب شد که نوشتید این متن رو
این یکی دو روزه کلی حرص خوردم از دست همین دو نقطه
سلام داداش جان خسته نباشی
دعامون کن
یا علی
سلام و خدا قوت
زیارت قبول
التماس دعا و شب بخیر
حالا نمیشه بره گم شه اصلا نیادتا نه قیافه نحسشو دیگه ببینیم نه حتی صدای غلط کردنشو بشنویم. بره با داش عطاش وبروبچ همفکری کنن یه راه دیگه برای ضایع شدنشون و قدم گذاشتن بسوی نابودی کاملشون روپیش بگیرن البته تا الان هم ضایع شده خدایی هستن. راستی مشاوره از شیخ متی رو هم فراموشش نکنن تا به طنزش اضافه بشه
به نظرم اگه یکی از همین عکسهائی که تو پست قبلی گذاشتید رو به جای این عکس بالائی تو قطعه بگذارید بهتر است;نه؟!
آخه خیلی تخس ترند
خیلی با حالی داش حسین
شدید اللحن چاکریم
التماس دعا
امام مهـــدی ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) : مـــا، در رسیدگی و سرپرستی شمـــا کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شمــا را از خاطر نبرده ایم …
خدایا گاهی تو را بزرگ می بینم گاهی کوچک …این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک…. این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاهی دور……
سلام
ایول داداش.باز طبق معمول کامنت ما بی جواب ماند باشه ما عادت داریم داداش
اگه خاتمی ملعون بخواد به آغوش نظام برگرده باید از زیر لگد های ما عبور کنه بعد
در ضمن غلط میکنه برگرده.زمان برگشت به آغوش ملت تمام شده.باید منتظر مجازات باشند.
اینا دارن میبینن که نه دیگه اینبار قضییه خیلی جدییه افتادن به غلط کردن.کور خوندن اونا باید به دست ملت مجازات بشن
آخ چی میشه بدنش به من بگن بیا مجازاتش کن وای چه شود
التماس دعا
در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید ۱۶ ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد،گناهان یک روز او این ها بود:
سجده نماز ظهر طولانی نبود…..
زیاد خندیدم……
نگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد…..
حیف سیلی این ملت نازنین که به صورت مزدوری چون … دروغگو نواخته بشه.اون با یه داد،نه ببخشید صدای بلند هم مثل…فراری میشه.حیفه سیلی
داداش جانم تقدیم به شما؛
تا ۲ دقیقه و ۴۰ ثانیه بزن جلو.
http://up.iranblog.com/images/9cyenadtd3q9m7onnnom.wma
داداش حسین: دمت گرم!… “آه از آن ساعتی که…”.
عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد وقتی شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت پیشانی او را غرق بوسه کنند . وقتی پارچه را کنار زدیم …نعش بی سر او دل همه یمان را آتش زد……..
یا حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
حالا اومد و گفت غلط کردم بی احترامی اش را به امام حسین چه می کنید اون روزی که گفت آزادی از امام حسین هم عزیزتره
حسین آقای قدیانی از خدا میخوام تو زندگیت فقط یه جا تو دو راهی بمونی…اونم تو بین الحرمین که ندونی جلو حسین زانو بزنی یا جلو عباس
_______________
خدایا یعنی میشه این جمعه صدای بشنویم
خدایااااااااااااا
حسین آقای قدیانی از خدا میخوام تو زندگیت فقط یه جا تو دو راهی بمونی…اونم تو بین الحرمین که ندونی جلو حسین زانو بزنی یا جلو عباس
_______________
خدایا یعنی میشه این جمعه صدای ” یا ایها العالم”بشنویم
خدایااااااااااااا
نمک حوصله تا کی به دل ریش زدن
سر غم بر در و دیوار دل خویش زدن
.
.
.
و ما ادرئک ما ۹ دی . . . بسیجی جا مانده – جا مانده ای بسیجی
http://www.ja-mande.persianblog.ir
سلام برادر
سیلی مال صبحانه اش هست
برای ناهار، اعدامش می کنیم ان شاء الله
قابلی نداشت.
رفقا که گوش میکنن برای شادی روح امام و مرحوم کوثری صلوات بفرستن.
مرا با عشق خود درگیر کردی
به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد
دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام
غروب جمعه را دلگیر کردی
*یا اباصالح ادرکنی*
خسته نباشی آقا حسین
اشاره های آقای صفار و حاج آقا به فتنه جدید خیلی عالی بود.کدهای خوبی در مورد بعضی ها دادند.
خصوصی
میدونی فدائی داری؟
خسته نباشی.
حسین قدیانی: عمومی/ رگ خوابم دستته. عجب نوحه ای هدیه دادی داداشی. مثل تو به من مثل هارون است به موسی، نه مشایی به احمدی نژاد!
نوکرتم تا ابد،
تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
خیلی عزیزی داداش حسینم؛
سالاری به مولا.
فقط بیت اول این شعر و نوحه رو شنیده بودم…ممنون آقا سید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آی مظلوم حسسسسسسسسسین
واااااااااااااااااای از تکیه به نیزه دادنت
سلام به حضرت بقیه الله(روحی له الفدا)
آقا جان دست نوازشی به سرم میکشی؟
من را به مهمانی زهرا می بری؟
باشد تو باز نیا ولی
من را به پیش شهدا نمی بری؟
دل را به نام تو من چاک چاک کنم
برای من بی سروپا تو به زحمت نیفتی بهتر است
اما بدان تا آخرین لحظه باز چشم انتظار توام
وقتی که مردم مرا به نزد علی و زهرا نمی بری؟
سلام به همه
حالا چرا سیلی؟
پس نی ساندیس اینجا… است؟
بکن تو چشمش بزار کورتر تر تر بشه
یا علی،فدای سید علی
سلام
بسم رب المهدی
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد : نه ، هرگز همسری ام را سزاوار نیستی ، تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی . خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را . به پدرت پشت کردی ، به پیمانش و پیامش نیز. غرورت ، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها !پسر نوح گفت: اما آن که غرق می شود ، خدا را خالصانه تر صدا می زند ، تا آن که بر کشتی سوار است . من خدایم را لابلای توفان یافتم،در دل مرگ و سهمگینی سیل.دختر هابیل گفت : ایمان، پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی ، هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی ، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت : آنها که بر کشتی سوارند امنند و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. اما من آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم. خدای من چنان خطیر است که هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد.دختر هابیل گفت: باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری . گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد. پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت : شاید آنکه جسارت عصیان دارد ، شجاعت توبه نیز داشته باشد.شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و گفت: شاید. شاید پرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته باشد. اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر. مجال آزمون و خطا این همه نیست.پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن.به شاخه هایش. پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند . گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد. گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.من اینگونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست .راه تو زیباتر است ، راه تو مطمئن تر است.پسر نوح این را گفت و رفت. دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است و سالهاست که با خود میگوید: آیا همسریش را سزاوار بودم!
عرفان نظر اهاری
اولا:سلام علیکم! خسته نباشی!
دوما: اللهم عجل لولیک الفرج…
ثالثا: ابوالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار
سلام بر حسین*
سلام علیکم
به ازای هر قطره اشک مادر شهدای ۸ سال و ۸ ماه دفاع مقدس یک سیلی حیدری نوش جان خاتمی . ( حالا بشمار ببین چند تا میشه )
به ازای هر آه که ازدل داغدیده این عزیزان بلند میشه یک سیلی حیدری نوش جان خاتمی .( بازم بشمار )
به ازای هر دستی که پدر این شهیدان به کمر خمیده شون میزنن و بلند میشن و عصای دست ندارن – یک سیلی حیدری نوش جان خاتمی .
به ازای خون به دل کردن ( بابای ماست خامنه ای ) یک سیلی حیدری نوش جان خاتمی .
این منفور ملت بدونه اگر روزی هزار بار هم بگه غلط کردم ماهیت کثیفش رو شده آخه میگن ( توبه گرگ مرگه )
مرگ بر سه کثیف ( خاتمی – موسوی – کروبی )
یاحق
تفکری که پشتوانه کامنت “صالح” هست خیلی انحرافی و خطرناکه و حدیثی در کتاب شریف کافی هست که داستان خیلی جالبی در آن نقل شده از روش اغوای شیطان و همین قضیه گناه و توبه و محکم شدن ایمان
تا وقتی اهل بیت هستن عرفان پرفان …. کی باشن؟!!!!
یکی از بزگان: اهل بیت آب مطلق هستن و غیر از ایشان هر که باشد آب مضاف است(البته مگر آنکه مبین سخن اهل بیت باشد) و آب مضاف حتی اگر پاک هم باشن پاک کننده نیستن.
خاطره ای که دیشب صفارهرندی از خاتمی تعریف کرد به واقع چهره منافقانه این آدم رو نشون میده…
واعجبا…
هزینه برگشت صورت شما به سیلی ما این است: هر روز تیتر یک روزنامه های دوم خردادی این باشد؛ خاتمی ۲ نقطه: غلط کردم!…
به نظرم برای شروع مناب باشه ولی کافی نیست.
سلام بر حسین
این روزها در قم خبرهایی است که ما را درگیر کرده
ببخشید اگر کمتر سر میزنم
نوشته هایت را پرینت می گیرم و بعدا در جای دیگری مطالعه میکنم
راستی در این مطلب اگر صلاح می دانید اصلاح بفرمایید:
شما باید “کفش” خامنه ای را بوس کنی
سلام داداش جان
خسته نباشی
خاتمی در سالهای آینده ::::::::
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
غلط کردم که تا آلان نگفتم که غلط کردم
وبلاگتون برای من بسیجی فعال نو پای نوجوون خیلی مفیده
با تشکر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم … و صل علی اصحاب سید علی
کفش دزدی که توبه میکنه را پیش نماز نمی کنند
سلام داداش حسین
مثل مطالب قبلی عالی
خاتمی لیاقت سیلی خوردن نداره
سیلی رو باید امثال خودش بش میزدن که سال آخر دولت هشتم حسابی فحشش دادن
سیلی زدن بش دست ملتو نجس میکنه
فقط طناب دار که بعد از اعدام طناب نجس شده رو بشه باش دوستاشوهم اعدام کرد لایق این مرده
سلام حسین آقا… مثل همیشه فوق العاده…
لیاقت اعدامم نداره این شبه آدم!! اصلا لیاقت مرگ رو نداره! باید زنده بمونه و سالها و سالها خفت بکشه …