دل نوشت یک صفحه ای حسین قدیانی در باب مسائل روز/ وطن امروز شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۹
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک ………………….. نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک
http://persiafootball.ir/upload/images/0hbygpyeuatoobm8tizf.mp3
بعد از ظهر ۱۱ دی ۱۳۸۸ با همت “جواد آقایی”، “کمیل نقی پور” و “ثمانه اکوان”… یادش به خیر! قطعه ۲۶ راه اندازی شد. آن ایام مطالب وبلاگ را بچه ها از روزنامه وطن امروز برمی داشتند و در وبلاگ می گذاشتند. این کار را هنوز یاد نگرفته بودم و ۲ هفته طول کشید تا جواد آقایی به من یاد دهد چگونه باید نظرات را تایید کنی و چگونه باید مطالب خودت را بگذاری در وبلاگ. این شما و این هم ۲ مطلب اول وبلاگ قطعه ۲۶ که به ترتیب تاریخ ۱۱ دی ۱۳۸۸ و ۱۶ دی ۱۳۸۸ در قطعه مقدس ۲۶ آپ شده است. همین جا تشکر می کنم از دوستانی که دیروز در همایش چهارم سایبری وبلاگ قطعه ۲۶ را به عنوان برترین وبلاگ فعال در جنگ نرم انتخاب کردند.
جناب میرحسین، بسم الله…
فکرش را هم نمیکردم که سرانجام انتظار دیدارم با میرحسین بدینجا ختم شود ولی من نه میرحسین که حامیانش را به جای روز روشن در شب تاریک مشاهده کردم؛ آنجا که جای دست دوستی نخستوزیر دوران جنگ، سنگی سنگین به سنگینی انتظار ۲۰ ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بیهوش کرد تا ضربات سنگهای دیگر جسم نحیفم را بیش از این نیازارد…
کات/ فرزند شهیدی که داشت شهید میشد
این تصاویر حسین قدیانی، فرزند هنرمند شهید اکبر قدیانی است که در اغتشاشات فتنه گران در ایام پس از انتخابات چیزی نمانده بود به پدر شهیدش بپیوندد که ظاهرا سعادتش را نداشت یا خدا برای او برنامه دیگری دارد. امیدواریم عاقبت بخیر شود. به گزارش مشرق به نقل از فاش، فتنه گران چنان با سنگ زدند به مغزش که بعد از آن مغزش تکانی خورد و قلمش متحول گردید و بعد از آن به بلای جان فتنه گران و سران فتنه تبدیل شد. جمجمه اش از زاویه گیجگاه ۳۰ تا بخیه خورده بود. خودش که بیهوش شده بود و اگر به دادش نرسیده بودند داشتند با سنگ سرش را له می کردند.
اما جناب موسوی! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرفهایت، بیانیههایت، شاخ و شانه کشیدنهایت و خندههای شیطانی آن سوی آب که روح را آزرد و بی تاب و مجروح کرد. جناب میرحسین! دوست داشتم در فضایی مهربانانهتر با تو سخن بگویم. قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرفیانت. قصه آن شب را میخواهی بدانی؟… شاید برایت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکایت من از توست. تو متهم هستی به ریختن خون فرزند یک شهید. من هم رهایت کنم، مادر بزرگم دستبردار نیست. آخر من تنها یادگار فرزند شهیدش هستم… میدانی، تا همین امروز اعتراضات مدنی تو به قیمت جان چه بیگناهانی تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثیهای خبیث، باز جانباز کردهاند. این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجی حق دارد از تو بپرسد که: «روی خون چند نفر میخواهید رئیسجمهور شوید؟!» دوشنبه شب، همان شبی که تو غروبش به بهانه بیانیه، فرمان آشوب دادی، همان شبی که تو بعد از این فرمان به دامان خانه بازگشتی و در آشیانه آرام گرفتی، میلیشیای دموکراسی، ناشیانه به جان ملت افتاد و تنها در خیابان آزادی، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوی باروت میدادند. اعتراضشان مدنی بود اما بوی خون میداد. گنگ خواب دیده شده بودند. حجاریان که گفته بود؛ اصلاحات خون میخواهد! چرا تعارف کنیم. تو مشکلت احمدینژاد نیست. در سر نه سودای اصلاحات، که خیال کودتای مخملین داشتهای. حداقل رفتار و گفتارت که این را میرساند. در دل چه میاندیشیدی، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسی مانکن نمیتوان انقلاب کرد. امر گاهی بر آدم مشتبه میشود. اشتباهی گمان میکند که کار تمام است. این گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با یک چوب نمیرانم. عقلای شان خوب مردمی هستند. هرچند که بعید میدانم که دگربار به تو روی خوش نشان بدهند و رای بدهند. تو حتی صدای مسیح مهاجری را هم درآوردی! در سرمقاله جمهوریاسلامی خطاب به تو با عتاب و بعد از کلی حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتی ولایتفقیه و شورای نگهبان را قبول نداشتهاید، اصولا نامزد انتخابات شدهاید؟ اما از صفحات کاغذی به کف خیابان برگردیم. خس و خاشاکی که به اسم تو، دنبال رسم براندازی بودند، با خود میپنداشتند که این ظلمت و تاریکی، همیشگی است اما نیک که بنگری ره افسانه زده بودند. سحر نزدیک بود. نماز آدینه را دیدی؟ زیارت قبول! میدانم در آن نماز نبودی. سرباز انقلاب بودن، لیاقتی میخواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمیدهد. خواه مرجع تقلید باشی، خواه قائممقام رهبری. بزرگتر از شما بودند کسانی که میخواستند بر صورت خورشید، خاک بپاشند. سرنوشتشان را تو بهتر از ما میدانی… و خوب میدانی که قرارمان این نبود،تو قرارمان را بهم زدی، با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت. چه بسیار که از در نصیحت به تو میگویند: به سیم آخر زدهای اما هنوز دیر نشده! جناب موسوی! معمولا رسم روزگار بر این است که زود، دیر میشود. تو قبل از آنکه بخواهی با پاپس کشیدن،منت بر نظام و ملت بگذاری، اول باید جواب این خونها را بدهی. قهرمانبازی بماند برای بعد. دوشنبه شب، من بیآنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبهشب، من بیآنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمیدانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهیام، نه مدعیام که حزباللهیام و نه هیچ، الا فرزند یک شهید. بیش از ۱۰ سال سابقهکار مطبوعاتی دارم و تاکنون یاد ندارم اشارهای به این کرده باشم که فرزند شهید هستم. اما از آنجا که شما وقتی حال و روز امروز خود را خراب میبینید از نخستوزیریتان در دوره جنگ مایه میگذارید، چه باک اگر دیگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پیمانی ناگسستنی است! اما این ننگ را کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمدهاند؟ همان کسانی که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند این روزها برای تو دست میزنند! همان کسانی که حاجاحمد متوسلیان، این حیدر کرار سپاه خمینی (ره) را به اسارت بردند، این روزها در مدح تو شعر میخوانند! همان منافقینی که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشیده بودند، این روزها با تو ابراز همدردی میکنند! فرح پهلوی و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتی است؟ چه شده که شیمون پرز به طرفداری از تو برخاسته؟ اینها که روزگاری مقابل همه ما، تاکید میکنم همه ما، صفآرایی کرده بودند، اینک پشت سر تو سنگر گرفتهاند. راستش را بگو این ۲۰ سال با خودت چه کردهای؟ تو عوض شدهای یا آنها؟ نه به آن سکوت ۲۰ سالهات، نه به این همه هیاهو. نه به آن تفریط، نه به این افراط. راستی! فریادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی؛ با حرفهایت و سنگهای اطرافیانت. جناب میرحسین! نظامی که خمینی پایه آن را گذاشت و خامنهای ادامه دهنده راهش است، دوستانی دارد و دشمنانی. نه هر کسی برای این دوستی، سزاوار است و نه هر ناکسی برای این دشمنی لایق. امثال شما شاید روزگاری دستی در سپاه دوست داشتهاید و لیکن امروز نه آنگونه است که با داد و بیداد و فریاد مبدل به دشمن نظام شوید. جمهوری اسلامی، جمهوری مقدسی است که خبیثترین شیاطین عالم دشمن آنند؛ صهیونیستها، سران شیطان بزرگ، ابر سرمایهداران عرصه رسانه و… پس با این خودنماییها، بیزحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنید. علی(ع) را دشمنی سزاست همچون عمروعاص و معاویه. ابن ملجمها و قطامها گرچه در تقاطع براندازی، با سران کفر به یک نقطه مشترک میرسند اما امثال پسر ملجم و…، حقیرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گیرند. چنین افرادی بیش از آنکه دشمن علی باشند، آلت دست دشمن اصلیاند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمیکند. ما یک «خودی» داریم و یک «غیر خودی» و این وسط هستند کسانی که نقششان بیشتر از «نخودی» نیست. نخودیها نه به سکوتشان اعتباری هست نه به فریادشان. اما هم سکوتشان و هم فریادشان قند در دل دشمن آب میکند و دشمن را به یک چیزهایی امیدوار. بیچاره دشمن! بیچاره رئیسجمهور آمریکا که باز هم به امید خبرهایی از ایران نشست اما از کودتای مخملین، طرفی نبست. این ننگ را به کجا میخواهی ببری، آقای نخستوزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را میدهی یا بوی خباثتهای شیطان بزرگ را؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیدهاند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه ۸ سال نخستوزیری دوران جنگت را بخشیدهاند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!… و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرفهایت و سنگ و تیغهای اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزانشان کرد و بر سر من نیز نشانهای گذاشت. گفت: به کسی که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کردهاند، چه جای شکایت است. شکایتی از محضر دوست نیست. جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود. ما اما گریبان آنهایی را که به صورت خورشید، خاک میپاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسمالله…
بیانیه شونصد و یکم آقای چیز
سلام بر معاندین مظلوم و منافقین بااخلاص و درود بر محاربین فیسبیلالله، همان نمک به حرامهای خداجو که سنگ یزید را صاف به سینه ملت کوبیدند و آن را انداختند گردن لباسشخصیها. و سلام بر آشوبگران عزادار که در روز عاشورا مغازههای ملت را به آتش کشیدند تا ثابت کنند بعد از یزید، هستند دلسوزانی که راه حرمله و آن پستفطرت را ادامه دهند. و درود بر نالوطیهایی که به بانکها حمله کردند، بدان امید که اقساط عقبمانده مردم را از جیب خود بپردازند و در این راه مقدس از هیچ جنایتی دریغ نکردند و درود بر حراملقمههایی که خیمه عزاداری را بیهیچ چشمداشتی آتش زدند تا ملت بفهمد که در شام غریبان کربلا، وقتی خیمهها را آتش زدند، چهجوری بود! همواره به اینجانب و آنجانب (شیخ بیسواد) و آن یکی جانب (مزدور اجانب) گفته میشد که چی؟ که اگر شما لالمانی بگیرید و اطلاعیه ندهید، ملت به خیابانها نمیآیند و متاسفانه ما اگر اطلاعیه هم بدهیم باز ملت به خیابانها نمیآیند و نامردها وقتی هم که به خیابان میآیند، خواهان محاکمه ما هستند. بنده به عنوان یک چیز کوچک از جنبش سبز با این نظر موافق نبودم و با نظر دیگری موافق بودم و با خودم همچین میاندیشیدم که ما اگر در چارچوب همین قانون اساسی نتوانیم براندازی کنیم، پس اصلا این زندگی به چه دردی میخورد و این در حالی است که نظام باید سعهصدر خود را بالا ببرد و اسرائیل را به آمریکا، آمریکا را به انگلیس، انگلیس را به معاند، معاند را به بدذات، بدذات را به بزغاله گوساله، بزغاله گوساله را به گوسفند شبیهسازی شده، گوسفند شبیهسازی شده را به اورانیوم غنیشده، اورانیوم غنیشده را به اورانیوم ۲۰درصد، اورانیوم ۲۰درصد را به منیزیم، منیزیم را به عناصر جدول مندلیف، عناصر جدول مندلیف را به عناصر دلسوز و عناصر دلسوز را به عناصر گازسوز تبدیل کند؛ نه اینکه حالا چون یک عده در روز عاشورا هتکحرمت کردند، اینها را بفرستد زندان، بلکه باید کار فرهنگی کرد و نباید از بلندگوهای رسمی به اینها بگوید بزغاله گوساله، بلکه این کار حتیالمقدور از بلندگوهای غیررسمی صورت بگیرد بهتر است. چرا که طبق قرآن، کسانی که خر هستند و نمیفهمند، اینها از چارپایان هم بدترند و لامروتها میتوانند با شکلگیری شبکه وسیع اجتماعی که به صورت خودجوش، توسط منافقین سازماندهی میشود خطراتی را متوجه چیز بکنند که خدا از سر تقصیرات این خداجویان فتنهگر نگذرد. مشاهده فیلمهای تکاندهنده عاشورا نشان میدهد که اولا دیدن این فیلمها برای کودکان و کسانی که بیماریهای قلبی دارند درست نیست و ثانیا اگر رسانه ملی یک جو انصاف داشت، برای تلطیف فضا «راز بقا» پخش میکرد نه اینکه این تصاویر را نشان بدهد. گیرم که کروبی را دستگیر کردید، لااقل شهرام جزایری را آزاد کنید که: ۱- شیخ در زندان شهرام را نتیغد. ۲- شهرام بتواند برای شیخ وثیقه جور کند، و من فکر میکنم به جای به زندان انداختن کروبی، بهتر است به امور زیربنایی و سختافزاری فکر کرد. بنده به صراحت میگویم که وقتی سخنران به خرهای الاغی که در عاشورا فتنه کردند، گفت؛ بزغاله گوساله، نباید بخش عظیمی از ملت که در راهپیمایی بودند، میخندیدند و این اصلا درست نیست و سخنران به یک عده گفت؛ حزبالله و به یک عده گفت؛ حزبالشیطان. آیا چون آمریکا از ما حمایت میکند، ما آمریکایی هستیم؟! و این در حالی است که اسرائیل هم از ما حمایت میکند و اتفاقا اسرائیل بیشتر از آمریکا از ما حمایت میکند و این اوج مظلومیت ما را میرساند و نشان میدهد ما آمریکایی نیستیم بلکه ما دلسوزان نظام هستیم و اعتقادی هم به براندازی نداریم و این براندازان هستند که به ما لطف دارند و من اصلا ابایی ندارم که یکی از منافقین مظلوم و بیریایی باشم که بعد از انتخابات بازداشت شدهاند و در این باره البته کروبی، صفای بیشتری نسبت به من و دیگر سران فتنه دارد. ما معتقد به تفسیر BBC از قرآن هستیم که آیه «الفتنه اشد من القتل» را خیلی خوشگل معنا کرد. جنبش سبز مخالف دروغ و موافق خالیبندی است. من علیایحال چند راهکار دارم که در زیر میآید:
۱- قبلا گفته بودم انتخابات باید ابطال شود؛ راستش چهارشنبه ملت را که دیدم، چیز شدم. لذا ما دولت را فعلا قبول داریم اما دولت هم باید ما را قبول داشته باشد و مجلس و قوه قضائیه باید دوتایی بیفتند به جان دولت. ما هم هستیم.
۲- باید برای انتخابات یک قانون شفاف تدوین شود که از قبل پیروزی ما را در انتخابات تضمین کند. در این قانون هیچ وقت نباید تعداد آرای باطله از آرای کروبی بیشتر باشد.
۳- زندانیان اعم از خفاش شب، پلنگ روز، زرافه دم غروب، بزغاله گوساله، قاتل دوچرخهسوار، منافق، آشوبگر و…باید آزاد باشند و علاوه بر این نظام باید تضمین بدهد که اگر این ذلیلمردههای خداجو، بازهم دست به ارتکاب جنایت زدند با آنها در نهایت احترام و با رعایت حقوق شهروندی برخورد کند.
۴- آزادی مطبوعات توقیف شدهای که به قصد تشویش اذهان عمومی، نشر اکاذیب کردند و بستن روزنامههایی که شعارهای ملت در روز چهارشنبه را پوشش دادند.
۵- به رسمیت شناختن حقوق منافقین و عناصر فرصتطلب و استفاده از تجربیات محاربین خداجو در اداره کشور و میدان دادن به نااهلان خداجو و نامحرمان عزادار در مدیریتهای میانی.
بر یزید لعنت؛ بــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــش باد!
جونم داداشم.
ممنونم؛
چقدر دوست دارم متناهای قدیمی را.
جونم داداشم…..
حسین جان عمار رهبر
از اینکه می بینم سایتت از فیلترینگ بروبچ مخلص سایبر آزاد شده خیلی خیلی خوشحالم
خیلی از بچه ها تو اعتراضات بایت فیلترینگ انصافا سنگ تموم گذاشتن
منم با اقای دکتر کوچک زاده حرف زدم ولی خوب ……..
خیلی خوشحالم
به حاج حسین شریعتمداری عزیزم از قول من بهش یه سلام توپ برسون
یا علی به امید اعدام موسوی کروبی خاتمی
لعنت به یزید و هرچی یزیدی…
بیش باد…
سلام داداشی هنوز نخوندم ولی خیلی خوشحالم ۲ اپو میخونم
راستی داداشی من فکر میکردم امروز راهپیمایی باشه ولی انگار خبری نیست.
به یاد تمام شهیدانی که خونشون درخت اسلامو بارورتر کرد:
یا حسین
سلام بر حسین
سلام بر یوم الله ۹ دی . . .
جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود.
رهبر اگر فرمان دهد جان را فدایش می کنم
خدا به حق حضرت زهرا کمی شعور و بصیرت به برخی از مسئولین ما عنایت بفرما !
نمیدانم این چه بازی جدیدی است که راه انداخته اند!
خاتمی میگوید “من با موسوی و کروبی نبودم، موسوی و کروبی نباید بر خلاف قانون عمل میکردند”
حالا برخی از مسئولین نادان ما میگویند: آقای خاتمی اگر میخواهد برگردد باید از همه اتفاقات گذشته اعلام برائت کند!!!
یکی دیگر میگوید “من خاتمی را مصداق خواص بی بصیرت نمیدانم”!!!
اصلا چه کسی گفت خاتمی خواص بی بصیرت است؟؟؟ بی شک خاتمی از اصلی ترین سران فتنه است!
گیریم که اعلام برائت کرد، جنایاتی که انجام داد چه میشود؟؟؟
بی شرف تر از خاتمی همان خودش است!
خدا لعنت کند این انسان خبیث را که دست شیطان را هم بسته است!
خدا لعنت کند مسئولینی را که میخواهند این آدم خبیث را احیا کنند…..
لعنت خدا بر شیطان….
“رهسپاریم با ولایت تا شهادت”
پسر کو ندارد نشان از پدر؟ البته به غیر از پسر نوح که با بدان بنشست!
سلام
من با تو نه از دریچه این درگاه الکترونیک که از طریق کتابی با جلد قرمز و کلماتی موهوم که بعدها فهمیدم نه دی است آشنا شدم
گشتم و درگاه الکترونیکت را یافتم ولی نامه ای به تو ننوشتم تا روز ۹ دی شود،روزی که بهانه ای بود برای آشنایی من با قلمت.
قلمت موزون و عمق دار است.به مغز استخوان می زند نوشته هایت،اگر خودت در لحظات قبل از خواب خوانده باشی می فهمی چه می گویم.من یک اصلاح طلب بودم اما عاشق نظام،من یک اصلاح طلب بودم اما عاشق خمینی،فدایی کبوتران سرخ بال خمینی،سرم هنوز از نوازش های مرحومه مادر عموی شهیدم در ناز است و روحم در نیاز،هنوز برای خوشبویی گلستان های شاهد کشورم توجیهی نیافته ام و برای بی شهید شدن کوچه پس کوچه های شهرم هم. اما به واقع حسین عزیز چه شد؟ ما که دشمن نبودیم. شما هم پاک و منزه نبودید.چه کسانی ما را به اینجا کشید که من از گذشته ام نادم و شما نسبت به گذشته اتان جنگجو تر شئه ایئ؟حسن جان اگر پدر بزرپوارت و عموی عزیزم الان اینجا بودند این چنگ و دندان به هم نشان دادن مردم را می پسندیدند؟ما را به چه دلخوش کردند که سنگ به سر توکوفتیم؟ ما که ادعای روشنفکریمان زمین و آسمان را به هم کوک می زد دیگر چزا؟ما که شهید،شهادت و شهد شیرین عشق را خشونت طلبی می خواندیم دیگر چرا؟حسین جان با نوشته هایت حال می کنم و هنوز در شرق و ملت ما می نویسم. با نوشته هایت حال می کنم و به قلمت احسنت و صد بارک ا… می گویم و در آن به دنبال گلو و حنجر پدر شهیدت می گردم.حسین جان به من هم سری بزن تا بدانم هنوز من و تو می توانیم دست در دست هم در برابر آمران عاشورای ۶۱ و عاشورای ۱۴۳۱ بایستیم
حسین قدیانی: سلام برادر. من هم کم و بیش نوشته های شما را خوانده ام. ان شاء الله خداوند بر درجات عموی عزیزتان بیافزاید. من و شما در اموری با هم اشتراک سلیقه و در مواردی اختلاف سلیقه داریم اما مهمترین وصیت عموی شما و پدر من به من و شما پیروی از ولایت فقیه بوده. من کاری به چپ و راست ندارم و من هم به خیلی چیزها و شاید بیشتر از تو اعتراض داشته باشم اما عاشق صداقتم؛ آن کس که با سنگ سر مرا شکافت، اگر در دشمنی خود با من صداقت داشت، از نظر من بهتر از کسانی است که حرف از ولایت می زنند، دین دارند خیر سرشان اما “آزاده” نیستند که سر بشکند، بهتر از آن است که دل بشکند. من سبزهایی که به موسوی رای داده اند را هموطنان خودم می دانم اما آشوبگران عاشورا را دشمن پرچم ۳ رنگ و متحد کشورمان می شناسم. آیا سران فتنه به این جماعت “مردان خداجو” نگفتند؟ آیا سران فتنه و این جماعت مورد حمایت دشمنان خون پدر من و عموی عزیز شما نیستند؟! مجالی دیگر راحت تر می توان با شما دوست خوب سخن گفت. موفق و منصور باشید.
سلام
یادش بخیر
همه این نوشته ها رو قبل از اینکه با قطعه ۲۶ آشنا بشم تو وبلاگ های دیگه خونده بودم.
کف می کردم با خوندن این نوشته ها. واقعا ایول دارید.
ایشالا خدا سال های سال حفظتون کنه.
تولد قطعه مقدس ۲۶ هم بر شما و همه دوستان گرامی باد…
داداش حسابی لعنت بر یزید.
الحق در آن ایام حسابی چسبید این متن دوم/. دمت گرم
یادم می آید کاربران سایت جرس (جر خوردگان راه سبز)! داشتند منفجر می شدند.
سلام
لا به لای این همه به هم ریختگی تنها چند لحظه اجازه گرفتن و سر زدن کلی مکافات داشته بماند
بینیه را ولی یک لحظه فکر کردم واقعا خود چیز الدوله نوشته
سلام بر حسین*
اینم یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۱۴:۲۸
تعداد افراد آنلاین: ۴۷ نفر.
ماشالله ستاره های حزب الله
داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.
همیشه داداش حسین بسیجیها بمان….
آنلاین: ۵۶ نفر
ماشالله
سلام
کامنت های من رو که تایید نمی کنید
پس چی بگم جز این که بی تایید دوست داریم
تولدش مبارک
سلام
موفق باشید
سلام علیکم ورحمت الله
ارادت
یا علی
هیچ کس احساس آن روز را که اولین نوشته ی شخصی به نام “حسین قدیانی” را در آن هیاهوها خواندیم نمی تواند درک کند… از داداش حسین بچه بسیجی ها، همسربزرگوار و خانواده بالأخص مادرعزیزتان، استادان گرانقدر صفارهرندی و حاج حسین شریعتمداری، دوستان همراه تان، بچه های وطن امروز، کیهان و هر کس که “داداش حسین بچه بسیجی ها” را بر ما هدیه کرد، صمیمانه سپاسگزار و قدردانیم.
معنای چفیه ی مُدام ِحضرت ماه را باید در میان سربازانش جستجو کرد که بسیجی ها دلباخته ی حقند و ما دلباخته ی بسیجی ها هستیم. آنها سربازان امام زمان و پیوستگان به او هستند.و تو اگر در جستجوی موعود خویش هستی او را در میان سربازانش بجوی…
بسی ناسزا ها بسیجی شنید
صبوری نمود و بصیرت گزید
به لطف خدا چون که دی ماه شد
دل خلق از آن فتنه آگاه شد
به روز نهم محشری شد بپا
تو گوئی زمین لرزد از این سپاه
خدایا به این خلق بی واهمه
عیان کن رخ مهدی فاطمه…
بسم الله..
من جز بچه حزب اللهی هستم که…گرچه حرفها میتوان در قطعه زد،اما همین که جز تکلیف گرایان محافظه کار هستم “وااسفا” ،این چرای اینه که حضورم در قطعه هیچ وقت هیچ جا ثبت نشده.!!!
از غریبیتان دلم شکست.
بسم الله..
آنچه که در پس این کلام میاد..
السلام علی القطعه ۲۶ و السلام علی الشهدا
قد یک سال جنگ نرم با دشمن امام خامنه ای خسته نباشی داداشی بچه بسیجی ها
یا علی
سلام
من آن موقع با قطعه آشنا نبودم/ یک ماهی بعد مهمان شما شدم
خوشحالم که الان فرصتی در اختیار ما گذاشتید که متنهای قدیمی را هم بخوانیم
التماس دعا
سلام آقای قدیانی
کتاب نه دی به من خیلی چیزا یاد داد اجرتون با اباعبدالله
من سن زیادی ندارم و چندوقتی بیشتر نیست که حقو از باطل به لطف خدا و به کمک کسانی همچون شما و قلم شیواتون تشخیص دادم.
سلام
چقدر عالی که متنهای اولیه رو گذاشتید.یادش بخیر.خدا شما رو حفظ کنه.الحق که در آستانه تولد قطعه ۲۶ یکی از بهترین هدایا بود.دقت کردید که یکی از هدایا!!!یعنی که یعنی!
اون سنگ رو هنوز دارید آقای قدیانی؟
سلام
وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم مطالب شما رو دیگه از دست ندم شما مکه بودید. شروع کردم از اولین روز تاسیس وبلاگ متن هاتون رو خوندم. وقتی متن اول رو که به چیز نوشته بودید خوندم خیلی خیلی تاسف خوردم. نمیتونم بگم به حال چی و کی ولی متاسف شدم. شاید بشه گفت به حال همه چی بخصوص به حال کسانی مثل خود آقای چیز.
ممنون که این متن های قدیمی رو میزارید و حال و هوای اون موقع برامون زنده میشه…یه چیز دیگه هستند متن های قدیمی.
ماشاالله به این غیرت علوی
و هاشا به غیرت میکروب های سیاسی که نون و نمک امام عزیز و امام خامنه ای را خوردند و نمک دان شکستند/
up date im
ای من نوکر تو و اون پدرتم
خدا وکیلی …
برو بچ شاه عبدالعظیم و حومه
سلام
۹دی ات مبارک
نگفتی کجا بودی کتک خوردی؟!
یا حق
سلام
خدا بابای شهیدت رو با آقا امام حسین محشور کنه.
و خدا به حق خونی که از سرت چکید، با آقا اباالفضل محشورت کنه.
مرد اونیه که وقتی تو راه امام حسین سیلی خورد ، ثابت قدم تر بشه! خیلی مردی داداش…
و لعنت خدا بر دشمنان آقا امام حسین از اولین روز تا آخرین روز.
کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید
حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید
کوچکترید ازآن که بدانید من کی ام
از کوهها نام مرا پرس وجو کنید
خاشاکهای سبز مخالف ! منم درخت
باید که ریشه های مرا جستجو کنید
من ریشه در شقایق پرخون ، نشانده ام
گلهای سرخ باغ مرا خوب ، بو کنید
خاشاکهای سبز مخالف ! منم درخت
باید که ریشه های مرا جستجو کنید
خاشاکهای سبز ! من ایستاده ام
این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید
برمن مباد ؛ تیغ شما زخمی ام کند
باید به خواب ، مرگ مرا آرزو کنید
کامران رسول زاده
به کمک کبک سیاسی
http://kabkesiasy.blogfa.com/
سلام
مبارک باشه یکسالگی وبلاگتون
همیشه مؤید باشید
فقط این تاریخ ۱۱دی ۸۹ جریانش چیه؟ یعنی واسه پس فردا نوشتین؟
یا علی
خدا پدر حاج منصور و حاج سعید را بیامرزد که لااقل آنها کمی حرف دل ما را زدند.
احسنت به حاج سعید؛ خوب جواب خاتمی ملعون را داد! خطاب به خاتمی گفت:
ای در لجن زار فروتر شده
دست تو رو بوده و روتر شده/
حسین پیروز است
یزید نابود است….
سخنان حاج منصور دقایقی پیش در مهدیه در تجمع هیات های مذهبی:
“حاج منصور خطاب به مسئولان قوه قضائیه گفت:
قوه قضائیه در مقابل خون شهدا مسئول است.
چرا دست روی دست میگذارید و اجازه میدهید فتنه گران همچنان در جماران جمع شوند و نقشه بکشند؟
اگر کار فتنه گران تمام است بدهیدشان دست ما، خودمان اعدامشان میکنیم،
چرا از سخنان حضرت آقا طفره میروید و سخنان رهبری را وتو میکنید؟
هنوز هم میخواهید بر علیه فتنه گران مدرک جمع کنید؟؟؟؟؟”
السلام علیک یا اباعبدالله…
“سرباز انقلاب بودن، لیاقتی میخواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمیدهد”.
“ما اما گریبان آنهایی را که به صورت خورشید، خاک میپاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسمالله…”
همینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.
.
.
انشاالله تولد ۹۱۰ سالگی قطعه.
اگه میشه به مناسبت تولد قطعه، یه حالی اساسی هم به شیخ بدید. 🙂
من ثبت نام کردم تا حالا برام ایمیل نیومده
خیلی جالب و تکان دهنده اگر اون زمان پیدات می کردیم خیلی خوب می شد. الان هم دیگه خیالمون راحت هست که یه قلم تیز داریم اگه می شه برای کلیپ هم متن بنویس.
راه انقلاب این است
بدخواهانى که سى سال است علیه این انقلاب و علیه این مردم هر کارى توانستند، کردند، اینها هم فرصت را مغتنم شمردند و با تبلیغاتِ خودشان وارد میدان شدند. بیش از این، کارى نمیتوانستند بکنند. اگر آمریکائىها و انگلیسىها و صهیونیستها میتوانستند نیرو وارد خیابانهاى تهران بکنند، یقین بدانید میکردند. اگر برایشان امکان داشت که با حضور وابستگان و مزدوران خودشان از خارج، عرصه را آنچنان که میخواهند، هدایت کنند، میکردند. منتها میدانستند که این کار به ضررشان تمام میشود. تنها کارى که میتوانستند بکنند، این بود که در صحنهى تبلیغات، در صحنهى سیاست جهانى، از آشوبگر، از اغتشاشگر حمایت کنند. رؤساى جمهور کشورهاى مستکبر در این قضیه وارد میدان شدند؛ اغتشاشگران خیابانى و خرابکارانى را که با آتش زدن میخواهند موجودیت خودشان را نشان بدهند، ملت ایران نامیدند؛ شاید بتوانند اوضاع را آنچنان که طبق میل خودشان است، در افکار عمومى دنیا و کشورمان تصویر و ترسیم کنند؛ اما شکست خوردند.
قوىترین و آخرین ضربه را ملت در روز نهم دى و بیست و دوى بهمن وارد کرد. کار ملت ایران در بیست و دوم بهمن، کار عظیمى بود؛ نُه دى هم همین جور. یکپارچگى ملت آشکار شد. همهى کسانى که در عرصهى سیاسى به هر نامزدى رأى داده بودند، وقتى دیدند دشمن در صحنه است، وقتى فهمیدند اهداف پلید دشمن چیست، نسبت به آن کسانى که قبلاً به آنها خوشبین هم بودند، تجدید نظر کردند؛ فهمیدند که راه انقلاب این است، صراط مستقیم این است. در بیست و دوى بهمن، ملت همه با یک شعار وارد میدان شدند. خیلى تلاش کردند، شاید بتوانند بین ملت دودستگى ایجاد کنند؛ اما نتوانستند. و ملت ایستاد؛ این پیروزى ملت بود. از بیست و دوم خرداد تا بیست و دوم بهمن – هشت ماه – یک فصل پرافتخار و پرعبرتى براى ملت ایران بود؛ این یک درس شد. آگاهى جدیدى به وجود آمد. فصل تازهاى در بصیرت ملت ایران گشوده شد. این یک زمینهى بسیار مهمى است. باید بر اساس این زمینه، حرکت کنیم.
بیانات امام خامنه ای در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی ۰۱/۰۱/۱۳۸۹
یک لعنت بر یزید
اما هزاران سلام بر حسین (ع)، حسینی که در انظار مظلوم بود اما در قلبها محبوب.
___________________________________________
امیدوارم که همواره موفق باشید و گرفتار تندروی و افراط و تفریط نشوید.
دست حق یارتان
مجاهدت به نفع انسان
در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. البته خداى متعال حجت را همیشه تمام میکند؛ هیچ وقت نمیگذارد مردم از خداى متعال طلبگار باشند و بگویند تو حجت را براى ما تمام نکردى، راهنما نفرستادى، ما از این جهت گمراه شدیم. در قرآن مکرر این معنا ذکر شده است. دست اشاره ى الهى همه جا قابل دیدن است؛ منتها چشم باز میخواهد. اگر چشم را باز نکردیم، هلال شب اول ماه را هم نخواهیم دید؛ اما هلال هست. باید چشم باز کنیم، باید نگاه کنیم، دقت کنیم، از همه ى امکاناتمان استفاده کنیم تا این حقیقت را که خدا در مقابل ما قرار داده است، ببینیم.
مهم این است که انسان این مجاهدت را بکند. این مجاهدت به نفع خود انسان است؛ خداى متعال هم در این مجاهدت به او کمک میکند. نوزده دىِ مردم قم در سال ۵۶ از این قبیل بود، نهم دىِ امسالِ آحاد مردم کشور – که حقیقتاً این حرکت میلیونى فوقالعاده ى مردم حرکت عظیمى بود – از همین قبیل است، و قضایاى گوناگونى که ما در طول انقلاب از این چیزها کم نداشتیم. این مجاهدت، راه را به ما نشان میدهد.
بیانات امام خامنه ای در دیدار مردم قم در سالگرد قیام نوزدهم دى ماه ۱۹/۱۰/۱۳۸۸
حجت بر همه تمام شد
یک نکته را هم به جوانان عزیز انقلابى، به فرزندان عزیز انقلابى خودم، به فرزندان بسیجى – از زن و مرد – عرض بکنم: جوانان از اطراف و اکناف کشور، از آنچه که تهتّک بیگانگان از ایمان دینى به گوششان میخورد یا با چشمشان مىبینند، عصبانى هستند؛ وقتى مى بینند روز عاشورا چگونه یک عدهاى حرمت عاشورا را هتک میکنند، حرمت امام حسین را هتک میکنند، حرمت عزاداران حسینى را هتک میکنند، دلهاشان به درد مىآید، سینههاشان پر میشود از خشم؛ البته خوب، طبیعى هم هست، حق هم دارند؛ ولى میخواهم عرض بکنم جوانهاى عزیز مراقب باشند، مواظب باشند که هرگونه کار بى رویهاى، کمک به دشمن است. اینجا جوانها تلفن میکنند – میفهمم من، میخوانم، غالباً تلفنها و نامه ها را خلاصه میکنند، هر روز مى آورند، من نگاه میکنم – مى بینم همین طور جوانها گلهمند، ناراحت و عصبانى؛ گاهى هم از بنده گله میکنند که چرا فلانى صبر میکند؟ چرا فلانى ملاحظه میکند؟ من عرض میکنم؛ در شرائطى که دشمن با همهى وجود، با همهى امکاناتِ خود درصدد طراحى یک فتنه است و میخواهد یک بازى خطرناکى را شروع کند، باید مراقبت کرد او را در آن بازى کمک نکرد. خیلى باید با احتیاط و تدبیر و در وقت خودش با قاطعیت وارد شد. دستگاههاى مسئولى وجود دارند، قانون وجود دارد؛ بر طبق قانون، بدون هیچگونه تخطى از قانون، بایستى مُرّ قانون به صورت قاطع انجام بگیرد؛ اما ورود افرادى که شأن قانونى و سمت قانونى و وظیفه ى قانونى و مسئولیت قانونى ندارند، قضایا را خراب میکند. خداى متعال به ما دستور داده است: «و لایجرمنّکم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى». بله، یک عدهاى دشمنى میکنند، یک عدهاى خباثت به خرج میدهند، یک عده اى از خباثتکنندگان پشتیبانى میکنند – اینها هست – اما باید مراقب بود. اگر بدون دقت، بدون حزم، انسان وارد برخى از قضایا بشود، بىگناهانى که از آنها بیزار هم هستند، لگدمال میشوند؛ این نباید اتفاق بیفتد. من برحذر میدارم جوانهاى عزیز را، فرزندان عزیز انقلابىِ خودم را از اینکه یک حرکتى را خودسرانه انجام بدهند؛ نه، همه چیز بر روال قانون.
مسئولین کشور بحمداللَّه چشمشان هم باز است، مىبینند؛ مىبینند مردم در چه جهتى دارند حرکت میکنند. حجت بر همه تمام شده است. حرکت عظیم روز چهارشنبهى نهم دى ماه حجت را بر همه تمام کرد. مسئولین قوهى مجریه، مسئولین قوهى مقننه، مسئولین قوهى قضائیه، دستگاههاى گوناگون، همه میدانند که مردم در صحنهاند و چه میخواهند. دستگاهها باید وظائفشان را انجام بدهند؛ هم وظائفشان در مقابل آدم مفسد و اغتشاشگر و ضدانقلاب و ضدامنیت و اینها، هم وظائفشان در زمینهى ادارهى کشور.
بیانات امام خامنه ای در دیدار مردم قم در سالگرد قیام نوزدهم دى ماه ۱۹/۱۰/۱۳۸۸
ای بابا داغونت کردن این بی پدرا خدا مرگشون بده
مطلبت فوق العاده زیبا بود
خدا بزنه…
سلام حاج آقا
انشالله که صحیح و سالم باشی و باز مثل قبل نی ساندیستو فروکنی تویه چشم هر کی که چشم نداره صورت ماه حضرت ماه رو ببینه و قلمت رو مثل چماق بکوبی بر سر همه اونایی که جرئت کردن و پا روی خون شهدا گذاشتنو دل فرزندانشون رو خون کردند.
به امید روزی که ذلت همه سران فتنه رو به چشم ببینیم.انشالله
سلام بر همه رزمندگان غریب عصر غیبت خورشید
و سلام بر جانبازان غریبتر ۸ ماه دفاع مقدس از ساحت نایب خورشید
سلام آقای قدیانی خیلی متن زیبایی در مصلا شهرری خواندید ما هم همون هایی هستیم که کتاب خودتون رو به ما هدیه کردید ممنون
با تشکر
سلام بر همه
راستش دیگه ما هم رفتنی شدیم
اگه خوبی،بدی دیدید ما رو حلال کنید
در وبلاگو تخته کردم و خلاصه دیگه آره
یه بوق هم بزنم به نیابت از سید احمد
بازدید امروز: ۴۶۳۲
بازدید دیروز: ۵۷۵۹
افراد آنلاین: ۳۶
بازدید کل: ۱۰۷۸۵۶۶
الهی بشکند دست مغیره زمان،سرت را شکستند!خب هر چیزی بهایی دارد و بهای بهشت سر است سر!!!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید و نصر قائدنا و مولانا امامناالخامنه ای
یا علی،فدای سید علی
قطعه قطعه مهره اضافه
سلام
اعنت بر یزیــــــــــــــــــــــد اساســــــــــــــــی
جدا بصیرت مندین ک برای تولد قطعه بالای پست نوشتین لعنت بر یزید ک هی هی مبارک باشه راه نیوفته
ایول دارین ب خدا
خوب کمه عالی باشین
ممنون ک هستین
سلام علیکم
یعنی یکساله که ما داریم شما رو تحمل میکنیم ؟؟؟ عجب صبری خدا به ما داده ( نیشخند)
.
لعنت بر یزید و یزیدیان . یکسال که هیچ امیدوارم یکصدمین سالگرد وبلاگتون رو جشن بگیریم .
لعنت بر سه کثیف ( خاتمی – موسوی – کروبی )
سلام خان داداش بچه بسیجیا
امروز که داشتم عاشورامو می خوندم و مثل هر روزداشتم فکر می کردم غیر مجید پازوکی و علی محمودوند به کی تقدیمش کنم ، یادم افتاد روزنه دی هست و روز شما!
بنابراین هدیه شد به پر بزرگوار شما کا دار و ندار امروز ما از صدقه سرخون اون هاست که نثار جان ولی شد.
سالگرد اولین بیعت با ولی رو به شما علمدار تبریک می گم .
یا م ح م د
درود بر جانبازان
خدا به قلب و قلمتون برکت و قوت بده
نام: سیدعبدالحسین
نام خانوادگى : عمرانى
فرزند: سید محمد
تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۶/۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ – ۲۹ سالگى
محل شهادت : منطقه فاو – اروندرود – عملیات والفجر هشت ۸
محل دفن: گلزار شهداى میناب
میزان تحصیلات: دییلم
محل خدمت: میناب
خلاصه اى از زندگینامه و نحوه شهادت
شهید عمرانى معلمى دلسوز و ایثارگر به تمام معنا بود در زمینه فرهنگى بسیار فعال بودند. قبل از پیروزى انقلاب علیه شاه خائن و رژیم منحوس پهلوی و نوکرانش فعالیتهاى زیادى از خود نشان دادند. براى همین تحت تعقیب رژیم شاه قرار گرفتند و مجبور شدند مدتى را تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامى مخفیانه زندگى کنند. باید گفت بیشتر زندگى این شهید بزرگوار صرف رسیدگى و پرورش فرهنگ اجتماع شده بود. چنانکه در مسجد محله کتابخانه اى دایر کردند و درخانه نیز کتابخانه اى داشتند و همیشه خانواده و فامیل را به کتاب خواندن و ارزش کتاب تشویق مى کردند و مى گفتند زندگى من کتاب است. به اسلام عشق مى ورزیدندچنانکه در این راه مشقات زیادى را متحمل شدند. در مقابل دیگران متواضع و در مسایل اجتماعى خود را مسئول مى دانستند. سرکشى و دیدار اقوام و خویشان و رسیدگى به مشکلات دیگران و سعى و تلاش در برطرف کردن آنها و رسیدگى به مستضعفان را مدنظر داشتند. توصیه اى که ایشان داشتند پیروی از اسلام و قرآن و پیمودن راه و خط رهبرکبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى (ره) و همیشه تکیه کلام ایشان همین بود. این شهید عزیز هر روز صبح زود قرآن را با صوت بلند مى خواندند و مى گفتند تأثیر خوبى در روحیه بچه ها دارد. شهید عبدالحسین عمرانى از آنجا که علاقه وافرى به شغل مقدس معلمى داشت در تاریخ ۳۰/۰۸/۱۳۶۵به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان میناب درآمد. اولین ابلاغ خویش را بعنوان مدیر و آموزگار دبستان روستاى تم بلوچان بخشى مرکزى شهرستان میناب دریافت نمود و به امر تعلیم و تربیت نونهالان روستالى مشغول شد. این شهید والا مقام علاوه بر تدریس در مبارزات سیاسى علیه رژیم ستم شاهى نیز نقش مؤثر و فعالى داشت. از جمله در توزیح اعلاهیه ها و رساندن پیامهاى حضرت امام خمینى (ره) به مردم بطور مدام و مجدانه تلاش مى کرد. در طول خدمت مسئولیتهاى درآموزش و پرورش شهرستان میناب عهده دار بود از جمله مسئول تعاون و تأمین اجتماعى آموزش و پرورش، رئیس تربیت معلم امامجعفر صادق (ع) شهرستان میناب و… بالاخره بعد از بارها رفتن به جبهه هاى حق علیه باطل و شرکت در عملیاتهاى متعدد بنا بر وظیفه اى که احساس مى کردند. سرانجام در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به درجه رفیح شهادت نایل شدند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
فرازى از وصیت نامه شهید عمرانى
۱٫ عجب لطف و مرحمتى باریتعالى به این نسل عنایت فرمود.نعمتى بزرگ، نعمت امامى بزرگوار (۱مام خمینى ره)، خدایا ما کجا بودیم؟ و به کجا رسیدیم؟ خدایا چسان توان شکرگزارى نهایت نعمتت که از پرتو نورافشانى این خورشید تابناک ولایت کون و مکان را متاثر و مغتنم ساخت که نسلها بعد باید وجدان نموده شکرگذارى نمود؟ از بیشگاه مقدست اى امام عذر تقصیرها دارم.
۲- در تشییح جنازه این حقیر و هرگونه مراسمى که جهت این حقیربرگزار مى شود افرادى چه اقوام و چه غیره که اولا شکى در موردولایت امام خمینى روحى فداه دارند و در نتیجه مطیع امر ایشان نیستند و ثانیأ جهتى مخالف انقلاب اسلامى دارند به هیچ عنوان و توجیهى راضی نیستم که آنها شرکت نمایند.
روحش شاد و راهش مستدام باد..
اجمالی از وصیت نامه معلم شهید سید عبدالحسین عمرانی
این حقیر سیدعبدالحسین عمرانى، شماره شناسنامه ۸۳۳۲ متولد ۱۳۳۵ صادره از میناب، با اعتراف به وحدانیت الله جل جلاله و پیامبران علیهم السلام از آدم (ع) تا خاتم حضرت محمد (ص) وائمه اطهارعلیهم السلام (ائمه اثناعشر) و قرآن مجید و قبر و نکیر و منکر و برزخ و بهشت و جهنم (قیامت، معاد) و با سلام به منجى عالم بشریت مهدى موعود (عج) و نائب برحقش امام خمینى روحى فداه و شهداى اسلام از صدر تاکنون و اسیران و مفقودین و جانبازان و… خانواده محترم و ارجمند آنها و باسلام به امت اسلام.
کتابهائى که فعلأ در کمابخانه مسجد رسول اکرم (ص) محله مان گذاشته ایم و مقدار کتابى که در منزل است خمس آن داده نشده است (البته نمیدانم احتیاجى هست که خمس پرداخت شود یا خیر) انشاء… بعداز پرداخت، کتابهاى موجود درکتابخانة مسجد هدیه آن کتابخانه وکتابخانه ای که اکنون در منزل در اطاق کوچک است بعد از پرداخت خمس به کتابخانه هاى مدارس اهداء شود.
توضیح اینکه: در صورتیکه خانواده (اعم از پدر، مادر،برادران، خواهران و همسر و فرزندان) به تعدادى از آن کتابها احتیاج داشتند برداشت نمایند. این توضیح از اینجانب میباشد طلب حلالیت از محضر پدر و مادر بزرگوار وارجمندم، والدین عزیزم، قلم یاراى نوشتن را ندارد. متأسفانه جز حکایت از کوتاهیها، بى احتراهیها، ناراحتیها… شرمگنانه جز بنویسم؟ عزیزان در پیشگاهنان ملى زمان کودکیم که حتمأ یادتان هست وقتى خطایى مرتکب میشدم سرم پایین و نفس در سینه حبس و با گردنى کج در برابرتان مى ایستادم و…) زانوی ادب زده و چاره اى جز تقاضاى عاجزانه، خضوع و خشوع از انبوه خطاهایم نسبت به شما وجود شریف و عزیز ندارم، شما را به آن احترامى که به چهارده هعصوم علیهم السلام تقدیم میدارید این فرزند کوچک و بیچاره خود را که بى اندازه گنهکار است حلال نمائید. بدر ارجمندم و مادر عزیز و مهربانم، این کوچک فرزند شما واقعأ با را از حد فراتر گذاشت و آنجائى که باید سکوت میکرد،، آه، آه فریاد کشید. خدایا گیرم که ایشان از راه لطف و کرم عفو فرمایند، چسات در برابر قرآنت در محضرت سر بلند کنم؟ واحسرتا، اى خدا پناه به خودت
بارالها، فرمایشات خودت ما را خلق نکردى جز براى بندگى، اما واى بر من عمرى گذشت و توفیق بندگى خالصانه ات را پیدا نکردم. تو شاهد و ناظر مراحل زندگى سراسر تاریکم بودى، خدایا امید به کرم تو بستم. اما اى امام و آقا و مولاى ما حضرت مهدى (عج) روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه، خجالتزده ام از اینکه شیعة آنگونه باید، که هیچ بلکه شیعه بمعناى عرف نیز نبودم، حتما بارها با بسیارى از اعمالم قلب مبارک شما را بدرد آورده ام، با شرمسارى تمام سر به آستانت میسایم و از خداى توفیق این مطلبم که اینبار دیگر لقلقه زبانم هحقق کردد، شاید از شرمسارى نجات یابم. و شما امام امت حضرت آیت ا… العظمی امام خمینى روحى فداک، نور چشم همه مؤمنین، قلب تپنده امت اسلام، امید قاطبة مستضعفین در سراسر گیتى سلاله باک حضرت خاتم (ص) و ائمه معصوم علیهم السلام و همه پاکان و برگزیدکان و اولیاء الله، عجیب لطف و مرحمتى باریتعالى به این نسل عنایت فرمود، نعمتى بزرگ، نعمت امامى بزرگوار، خدایا ما کجا بودیم؟و به کجا رسیدیم؟ خدایا چسان توان شکرگذارى نهایت نعمتت که از پرتو نورافشانى این خورشید تابناک ولایت کون و مکان را متأثر و، مغتنم ساخت که نسلها بعد باید وجدان نمود، شکرگذارى نمود؟ از بیشگاه مقدست اى امام عذر تقصیرها دارم. از خداى قادر متعال طول عمر با عزت امام عزیزم را خواستارم.
اما نماینده امام امت در میناب حضرت حجة الاسلام محمد على طالب از شما نیز بخاطر کوتاهیها و بى احترامیها و… که نسبت به شما جسارت نموده ام امید عفو دارم و شرمنده ام که نتوانسته ام آنکونه که باید در خدمتتان باشم. و شما روحانیت دلسوز و مبارز و محترم حجج اسلام برادران شیخ عباس عباسى، شیغ قنبر درویشى، شیخ محمد هادى غفورى و.. ء از شما نیز عذرخواهى مى کنم که آنگونه که بایدقدرتان را ندانستم و به وظایفم نسبت به شمما کوتاهى نمودم. ازمحضرتان طلب عفو دارم. اما همسرم اول از خدا و بعد از شماخواستارم که عفوم فرمائید انشاءالله خداوند در این دنیا و روزبازپسین پاداشى نیکو به شما عطاء فرهایند. انشاء الله نسبت به فرزندانم نیز امیدوارم که پدرشان را عفو فرمایند وامیدوارم که خداوند توفیقشان دهد که فرزندان خوب، و خدمتگزارى صدیق، به دین و اسلام ر مسلمین باشند .به حرمت محمد وآله الطاهرین. اما اقوام و خویشان: نسبت به شما نیز وظایفى داشتم که متأسفانه آنگونه که اسلام بیان فرموده بود نسبت به شما انجام ندادم واز همگى تان معذرت خواسته وطلب عفو مى نمایم. نسبت به شماهمسایگان، هم محله ایها و همشهریها و هم استانیها و ایرانیها، که نه! امت اسلام و مستضعفین در سراسر گیتى، نیز در قبالتان وظایفى اسلامی برایم مشخص فرموده بود که حتمأ بایدانجام میدادم هتأسفانه کوتاه آمدم. ضمنأ این حقیر خود را بعنوان یک معلم قالب کرده بودم که متأسفانه رسمأ ثنین است قلم میخواهد زیاد قلم فرسایی نمایدخصوصأ در این زمینه ولى چه سود! (بقول گفته حال بعد از خرابى بغداد) در هر صورت از این یدک کش (بنام معلم) خدا میداند چه خطاها،کوتاهیها، نادانیها، کمراهیها و… سرزده، پناه بخدا حیف که نمى توانم و نمى شناسم که آن عزیزان که در کلاس این حقیر بودند در سالهاى خلتف، در چه وضعیتى هستند. و از ضربه اى که این حقیر بر آنها واردنموده ام، آخ !! هیچ! اطلاعى ندارم ایکاش مشید ومقدور بود که بتوانم جبران نمایم ولى وا اسفا، خدایا پناه بتو. در هر صورت همه آنکسانى که در اثر سوء آموزش این حقیر از کانال اداره آموزش و پرورش به آنها لطمه اى وارد شد. اولآ قابل بخشش فکر نمى کنم باشد زیرا در سرنوشت نسلى مؤثر بوده است ولى در عین حال ناچارا و تضزعا از خداى توفیق آن مى طلبم که مورد عفو همه آنها قرار گیرم انشاءا… در پایان لازم است متذکر شوم در صورتیکه توفیق اجابت دعوت حق را پیدا نمودم.
۱- در تشعیع جنازه این حقیر و هرگونه مراسمى که جهت این حقیر برگزار میشود افرادى چه اقوام و چه غیره که ارلا شکى در مورد ولایت امام خمینى روحى فداه دارند و در نتیجه مطیع امر ایشان نیستند و ثانیأ جهتى مخالف انقلاب اسلامى دارند، بهیچ عنوان و توجیهى راضى نیستم که آنها شرکت نمایند.
۲- از خرج سه یا هفت روز، ۴ ماه و سال و… کلا یرهیز شود و درصورتى که بعضى مایل باشند خرجى کنند مبالغ را بجبهه بفرستند.
۳- لازم نیست وصیتنامه تکثیر و انتشار داد، بجز مواردى که لازم به رساندن آن پیام به افراد زیربط باشد.
۴- کلیه وصیتنامه هایى که تا قبل از این تاریخ نوشته ام کلا کان لم یکن (خارج از اعتبار) میباشد.
والسلام علیکم و رحمت ا… و برکاته الحمدلله رب العالمین الهم عجل فى فرج مولاى صاحب الزمان (عج) خدایا خدایا تا انقلاب مهدى تو را بجان مهدى خمینى را نگهدار
حقیر سرا تقمصیر سیدعبدالحسین عمرای ۶۴/۱۰/۲۰ اهواز
سلام
آقای قدیانی تا شهادت راهی نیست
اللهم عجل لولیک الفرج و جعلنا من الــمستشهدین بین یدیه
التماس دعا
……………………………………………………………………………
نمی دانم آیا این عدالت است که یک طرف دعوا همواره ابله باشد ؟!؟ صد البته اگر ابله نبود طرف دعوای حزب خدا نبود.
مگر تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام را نمی دانستند ؟!
مگر ندیده بودند خون مطهر امام حسین – علیه السلام – جوشان است در تمام ایام دهر؟؟
پیر جماران به قطره خونی در رگش از سید الشــــهدا می نازد و آن را سند انهدام دستگاه طاغوت با آنهمه قدمت و کبکبه می داند. وقتی یک قطره خون چنین می کند تو چقدر ابلهی که حرمت روز ریخته شدن خون امام عزیزمان را شکستی.
نــــه، ملت کوتاه نمی آید، ما کارمان شده رصـــد تحرکات شبانه شما. می گویند «ما ستاره ایم مر خامنه ای ماه را» ، درست است اما هر ستاره ای صدها شهاب دارد که جنیان را در کمین نشسته است و برای شما اغواگران و پادو های شارپ و سروس شـــهاباً رصـــــداً هستیم.
می دانم، گمانشان نبود که چون ابایل بر سرشان فرود آییم . عاشـــــــورای ۸۸ شده بود روز حمله ابرهه به کعبه دل های عاشقان و عزاداران حسین – علیه اسلام – . ابابیل ها آمدند و رمی کردند این حرمت شکنان بد نام را.
حالا روزگارتان شده است چون کــــــــاه خورده شده، یا بهتر بگویم کــــعصف مـــــأکول.
باز بیانیه بده. باز اصحابت را خدا جو بنام. اصلاً به سپاهیان و اتباعت بگو «ای سپاهیان خدا»، این کار را عمر سعد هم کرده بود و کلاً همه کارهایت کلیشه ای شده است. اوج توجه ملت به بیانیه هایت شده شمارش و آمارگیری آن ها، تا ببینند چه وقت شمارشان به فلان عدد می رسد. من کاری با این حرف ها ندارم شما لیاقتتان همان هدیه و پیشکش مخملباف است «سکس و فلسفه»، مگر چه دیده بود که آن را به شما تقدیم کرد مگر خودش همسر و دختر نداشت تا نوبت به رهنورد نرسد؟؟؟
http://philsoph.parsiblog.com/
سلام داداش
فردا سالگرد امیرحسامه اگه زحمتی نیست تو قطعه ۲۶ مهمون بابا اکبرش کن .
مصلی شهرری یادت نره
http://blog.hadith.ac.ir/lasarat/
مظلوم وگمنام شهید شد
تا همین سال گذشته، وقتی کسی مدعی می شد که جوانان نسل سوم همان غیرت و مردانگی رزمندگان دهه ۶۰ را دارند، شاید برای برخی کمی غیرقابل باور بود. اما فتنه سال ۸۸ امتحان شایسته ای برای سنجش آنان بود. هشت ماه نبرد نرمی که به اندازه هشت سال جنگ سخت می ارزید. سبزپوشان ولایت چه زیبا در میدان عمل ثابت نمودند که عمار به تاریخ نپیوسته، بلکه تمام آن روزها و این لحظه ها، هزاران عمار، با بصیرتی مثال زدنی، گوش به فرمان ولایتند.
نمی دانم در میان علم های بالا رفته از کشته های دروغین فتنه گران، تا چه حد برای تان از خون های به ناحق ریخته بسیجیان شهید روزهای آشوب گفته اند؟
از حسین غلام کبیری، نوجوانی که هنوز به سن قانونی رأی دادن نرسیده بود، اما گناهش این بود که می خواست به عهد بسته با رهبرش وفادار بماند. از امیر حسام ذوالعلی که شاید گناه او این بود که در ۹ دی کفن پوش فریاد زد. آنهایی که دور نبودند و دیر نیست که اگر بخواهیم برایتان از گمنامی و مظلومیت شان بگوییم. آنها که در میان روزهای پرهیاهوی پایتخت، تپش های قلب یک ملت بودند و تنها می خواستند عاشورایی در صف امامشان باقی بمانند.
این چند خط را با ما باشید تا میهمان تان کنیم به خانه ای در کوچه پس کوچه های نارمک. به خانواده ای که افتخارش این است که قریب به یک سال پیش، درست در فردای همان ۹ دی فراموش نشدنی، فرزندش همچون عمار، سرباز پا در رکاب ولایت نام گرفت.
میهمان تان می کنم به صحبت های پدری که پس از گذشت ماه ها، هنوز می توان غم فرزند را از اندوه چهره اش فهمید. مادری که اشک هایش گواه رنج فراق جگر گوشه اش است و برادری که امیر حسام تمام زندگی اش بود ولی حالا…
شهید در یک نگاه
شهید امیر حسام ذوالعلی، متولد ۱۳۶۵ یکی از نیروهای بسیجی و از پاسداران حفاظت هواپیمایی سپاه پاسداران بود. او یکی از بهترین رزمی کاران باشگاه رزم انتظاران و از شاگردان حاج آقا علمایی بود. شاخص ترین ویژگی رفتاری اش ولایت پذیری اش بود و شاید همین خصلت، داغ مانده بر قلب فتنه گران بود. در طی فتنه ۸۸ او مثل همیشه در قامت یک سرباز ولایت، به صحنه آمد و سرانجام منافقین کوردل که وجودش را برنمی تابیدند، در روز ۱۰ دی در حالی که از دانشگاه عازم مأموریت بود، پس از تهدیدات فراوان، طی تعقیب و گریز و وقوع یک تصادف عمدی او را به شهادت رساندند.
امیر حسام حاجت روا شد
مادر پیش قدم می شود برای صحبت کردن، نگاهی به عکس امیرحسام می اندازد و گویی لحظه های با او بودن از خاطرش می گذرد، آهی از تمام وجود می کشد و می گوید: «حسام، از بچگی، طوری رفتار کرده بود که همه شیفته اش بودند. سنش کم بود، اما مثل آدم بزرگای با تجربه رفتار می کرد. هیچ وقت بدون وضو نبود. همیشه ذکر می گفت. آرام بود و دلسوز…»
ایشان ادامه می دهد: «دوم راهنمایی بود که در پایگاه بسیج مسجد باب الحوائج عضو شد. ماه محرم که می شد در عزاداری ها حضور فعال داشت و میاندار هیئت هم بود. هنوز صدای یا حسینش را در گوشم احساس می کنم. عشق و علاقه وافرش به امام حسین(ع) سبب شد که هیئتی به نام رهروان مکتب شهدا تأسیس کند.»
مادر که از حرف زدن درباره حسامش سیر نمی شود، در ادامه برای مان از التماس دعای مخصوص پسرش می گوید: «همیشه به من می گفت: برایم دعای مخصوص بکن. من هم می گفتم: ان شاءالله عاقبت بخیر شی. اما حسام با این دعا راضی نمی شد. می گفت: دعا کن که شهادت نصیبم شود» و وقتی بی تابی من را در برابر این خواسته می دید می گفت:«مطمئن باش مادر، خدا خودش صبرش را می دهد.»
مادر می خواهد از روزی بگوید که حاجت حسام روا شد و به وصال اربابش اباعبدالله (ع) رسید: «آن روز بیمارستان پر بود از بچه های هیئت و بسیج و همه گریه می کردند. احساس می کردم که انگار در صحرای کربلا هستم. او عاشق شهادت بود. پرستارها می گفتند که سه بار به کما رفته و برگشته بود و در هر بار ذکر یا حسین روی لبش بوده.»
مادر که از بازگویی خاطرات آن روز حال خوشی ندارد، با گوشه چادر، اشکهایش را پاک می کند و با بغض خطاب به مسئولان می گوید: «حسام مزد انقلابی بودنش را خوب گرفت، اما مسئله اصلی اینجاست که امثال حسام زیادند. اگر مسئولان بخواهند با عوامل اصلی فتنه سال گذشته، مسامحه کنند، مطمئن باشید آنها فرزندان بسیجی دیگری مثل حسام را هم به شهادت می رسانند. فتنه گرها آتش زیرخاکسترند. هر لحظه امکان دارد دوباره توطئه ای جدید را شروع کنند و مادران دیگری، مثل من نیز داغدار شوند. تنها خواسته ای که دارم این است که عاملان حادثه را دستگیر کنند و به سزای اعمالشان برسانند.»
دل مان می خواهد که مادر باز هم برای مان حرف بزند، اما حالش مساعد نیست و به توصیه پدر، گفت وگوی مان را با او تمام می کنیم.
عشق به ولایت، تمام زندگی اش بود
پدر که از مدافعان شهر خرمشهر در زمان جنگ بوده، برای مان از لحظه های دفاع از ارزش ها در این روزگار می گوید. از اینکه دیروز دشمن در پس توپ و تانک می آمد و امروز با پرچمی برافراشته از نیرنگ پنهان شده درپس نمادهای دینی.
او هم به مانند مادر، از خاطرات زیبای به یادگار مانده از حسام برای مان می گوید. از اینکه از کودکی همه به چشم یک مرد به او نگاه می کردند. اما در میان گفته های پدر، این خاطره از حسام بیشتر جلوه می کند: «پسرم از اول راهنمایی، هر وقت جمله ای را می خواست بنویسد، ابتدا می نوشت بسم رب الشهدا و الصدیقین. حتی جزوه های مدرسه و دانشگاهش را اگر شما ببینید، متوجه می شوید که یک بار هم نوشتن این جمله مقدس در ابتدای هر صفحه، هیچ گاه فراموشش نشده است.» و پدر برای مان دفتری از حسام می آورد. برگه ها گواه این بودند که قلمش به نوشتن نیامده بود، مگر اینکه بویی از شهادت در آن صفحات استشمام می شد.
پدر در ادامه از تفاوت محرم ۸۸ با سال های گذشته از اینکه سینه حسام پر از داغ بی حرمتی فتنه گران به حسین(ع) و امام و رهبرش بود، می گوید : «ظهر عاشورا بود و حسام از هتک حرمت عزاداران حسینی در خیابان های تهران با خبر شده بود، در پایان هیئت طاقت نیاورد و چندین بار با فریادی بلند از خدا خواست که خدایا دیگر مرگ ما را برسان. امروز که فتنه گران به ساحت سالار شهیدان و مقام ولایت توهین کردند، دیگر روز مرگ است. خدایا مرگ ما را شهادت قرار بده.»
بعد از مراسم، نزدیک عصر به خانه آمد. پریشان و نگران بود و شدید گریه می کرد. دلداری اش دادم اما بی تاب بود. نگاهی به من انداخت و با بغض گفت: از اینکه این طور به امام حسین (ع)، امام و رهبری بی حرمتی شده، قلبم آتش گرفته. نمی توانم باور کنم که ما باشیم و عده ای این طور جرأت کنند به مقدسات توهین کنند. من سعی کردم آرامش کنم. بهش گفتم از زمان انقلاب تا به امروز روال همین بوده. یک زمان بنی صدر و منافقین بودند و یک زمان هم مثل امروز عده ای فتنه گر سعی در ضربه زدن به انقلاب را دارند.
پدر که از جانبازان جنگ تحمیلی است، دائم سرفه می کند و بازگویی آن لحظه ها نیز حالش را نامساعدتر می کند. اما برایش شیرین است از اینکه برای مان از حسام بگوید. بنابراین از حال و هوای روزی می گوید که از شهادت حسام باخبر شده «اولش خبر نداشتم که حسام شهید شده، بی تابی می کردم و به خدا دائم شکایت می کردم که اینقدر برای عاقبت به خیری پسرم دعا کردم، آن وقت حق پسرم این نبود که در یک تصادف فوت کند ولی پس از دو روز با پیگیری بچه های بسیج و نیروهای انتظامی، از سمت بنیاد شهید اعلام شد که حسام، در اثر حمله فتنه گران در یک تصادف عمدی به شهادت رسیده است. با اینکه فراق حسام بسیار سخت است، اما از اینکه او پاداش عشق و ارادت به ولایت را اینگونه گرفت، بسیار خوشحالم.»
قریب به یک سال است که از توطئه فتنه گران می گذرد اما هنوز پدر، دلشکسته و دلخون از آن همه آشوب و فتنه است: «فتنه گران کار را به جایی رساندند که قلب رهبر، آنطور به درد آمد. به قول امیرحسام که می گفت: آنها روی شمر را هم سفید کردند، شمر امام ما را گرفت، اما آنها دین ما را می خواهند بگیرند. واقعاً در تعجبم. چطور عده ای خودشان را صاحب انقلاب می دانند، اما این طور دست به دامان دشمن شده اند. یک دفعه فکر نکنید که با گذشت یک سال، مسئله قدیمی شده، بوی فتنه جدیدی به مشام می رسد.باید هر چه سریع تر قوه قضائیه تکلیف را روشن کند، ما خواستار محاکمه سران فتنه هستیم. اگر بخواهیم سادگی کنیم و حرمت شکنی آنها را فراموش کنیم باید شاهد روزهای سخت تر باشیم. قوه قضائیه نباید بگذارد. این طور با خون جوانان مان بازی کنند.»
با وجود تهدیدات، کوتاه نیامد
اما نوبت به امیرحسین ذوالعلی برادر حسام می رسد. به خاطر شرایط نامساعد روحی و جسمی پدر و مادر، قرار است شرح واقعه را از زبان او بشنویم. هر دو با هم بزرگ شده اند، حسام کوچکتر بود اما امیرحسین همیشه به او به چشم یک بزرگتر نگاه می کرد. حال او مانده و غم دوری برادر و بغض هایی درگلو که مردانگی به او رخصتی نمی دهد تا با اشک هایش آنها را روانه سازد.
امیرحسین تنها کسی است که لحظه های آخر زندگی حسام را با او بوده است. برای مان از روز آخر با برادرش را می گوید: «پنج شنبه ۱۰ دی بود، ساعت هشت صبح. حسام می خواست من را به سر کار برساند. در راه حرف هایی می زد که انگار می خواست نصیحت کند. گفتم مگر کجا می خواهی بروی؟ گفت: شاید تا مدتی نباشم. بعد از حسام جدا شدم. حدود ساعت ۹:۳۰ بود که از کلانتری مرزداران تماس گرفتند و گفتند: حسام تصادف کرده. سریع به احسان برادر دیگرم زنگ زدم و ماجرا را توضیح دادم. قرار شد برود و مدارک موتور حسام را از مادرم بگیرد که به کلانتری برویم. اما قبل از کلانتری، رفتیم بیمارستان. دکتر با لباس خونی آمد و با لحنی که می خواست چیزی را از ما پنهان کند، گفت: داریم سعی و تلاش می کنیم تا برادرتان زنده بماند.حسام را دیدم که صورتش سفید شده و هیچ دستگاهی به او وصل نبود. یک تکه از پوست سرش هم درآمده بود. من و احسان را از اتاق فرستادند بیرون. با خودم گفتم: چرا هیچی بهش وصل نبود. در همان حین دکتر و پرستار ها هم از اتاق بیرون آمدند و در را قفل کردند. دیدم که روی حسام کاوری کشیدند و پرستارها شروع به گریه کردند و به ما گفتند: متأسفیم. با این جمله من و احسان از حال رفتیم و بچه های حراست روی دو زانو ما را بیرون آوردند. وقتی به هوش آمدم، فقط در این فکر بودم که چطور به خانواده اطلاع بدهم. تلفنی، کلی از بچه های هیئت و بسیج خودشان را به بیمارستان رسانده بودند. پدر و مادرم هم آمده بودند، اما از شهادت حسام بی خبر بودند. نمی توانستم در چشمان مادرم نگاه کنم. بهش گفتم پای حسام شکسته و با این حرف او را راضی کردم که به خانه برگردد، اما پدرم نرفت. مجبور شدم واقعیت را برایش بگویم که حالش بد شد.»
امیرحسین وقتی از این لحظه های سخت می گوید، طاقت نمی آورد و حال و هوایش طوری است که انگار دیروز حسام شهید شده، آبی می نوشد و حالی دوباره پیدا می کند و ادامه می دهد: «از بیمارستان به کلانتری رفتیم. با شاهدان عینی مواجه شدیم. با رانندگان دو خودرویی که در حین واقعه آنجا بودند، صحبت کردیم. گفتند از اول اتوبان یک ۲۰۶ نقره ای در حال جر و بحث با حسام بود. در حالی که به سمت اتوبان حکیم در حرکت بودند، حسام به سمت راست می آید. ۲۰۶ هم یک آن به سمت راست می آید و فرمان به سمت چپ می گیرد و وی را به عمد به سمت گاردریل پرتاب می کند. وقتی دوباره به صحنه رفتیم، کلاه پاسداری او را دیدیم که در اتوبان افتاده بود. باید این را هم اشاره کنم که به خاطر حضور برادرم در بسیج و فعالیت برای برقراری امنیت در آن روزها، هر شب تلفن های تهدیدآمیزی می شد که به وی می گفتند: «اگر از بسیج خارج نشوی، مطمئن باش اقدامی علیه شما می کنیم، اما حسام بی توجه به تهدید ات شان، همچنان در خط انقلاب و ولایت ماند.»
امیرحسین در ادامه، از جمعیت چندین هزار نفری می گوید که برای تشییع آمده بودند: «وقتی می خواستیم جنازه را برای تشییع از پزشکی قانونی تحویل بگیریم، کار به معضل برخورده بود و از صبح هزاران نفر منتظر تشییع بودند. آن روز تا عصر نتوانستیم جنازه را تحویل بگیریم. تا اینکه در هنگام اذان مغرب، برنامه هماهنگ شد و پیکر حسام را تحویل گرفتیم. اما به خاطر معطلی زیاد، جمعیت کم شده بود. تصمیم گرفتیم فردا برنامه تشییع را انجام دهیم. شب معراج شهدا را هماهنگ کردیم که شب، شهید در آنجا باشد. به دوستان نزدیک ایشان و حاج آقا علمایی که مربی رزمی کار ایشان بودند، اطلاع دادیم که برای وداع به آنجا بیایند. انگار خواست خدا بود، حسامی که اینقدر علاقه به شهدا داشت آن شب تا صبح پیکرش در میان عطر شهدا باشد. روز تشییع شد و ازدحام زیاد جمعیت. فقط من مراقب بودم که پدر و مادرم چهره حسام را به خاطر زخم های زیادی که داشت، نبینند. حاج حمید عزیزی که از شاگردان حاج آقا صدیقی هستند، ایشان را شستند و کفن کردند با پارچه ای که از تبرک کربلا رسیده بود.»
آزادی موتورشهید پس از ۱۰ ماه
امیرحسین بعد از تعریف لحظه های تلخ دل کندن از برادر، می خواهد برای مان از لحظه های با او بودن بگوید. از اینکه اگر می دیدیش، برایت تصویری از همان رزمندگان صاف و ساده دهه ۶۰ زنده می شد: « در روزهای پر آشوب و شلوغ تهران، ما هم آماده باش بودیم. وقتی با حسام برای برقراری امنیت به میان اغتشاشگران می رفتیم، حسام دستم را می گرفت. وقتی علت را جویا می شدم، می گفت: نباید اینها را بزنی، اگر برخورد بدی با آنها داشته باشی، پشت به بسیج می کنند، پشت به بسیج هم یعنی پشت به آقا. همیشه نصیحت می کرد که هم قدم با آقا باشیم. می گفت: اگر یک قدم عقب باشی می شوی کاهل و یک قدم جلو هم می شوی جاهل! آن وقت با این اوصاف، عده ای با تهمت به بسیجیان می گویند آنها دست به کشتار مردم زدند. در حالیکه رفتار حسام و نحوه شهادتش نمونه ای از مظلومیت بسیجیان رهبر معظم انقلاب است. از امیرحسین می پرسم که مسئولان پس از شهادت حسام چه اقداماتی کردند و او می گوید: «متأسفانه آنطور که به کشته های کهریزک توجه شده، شهدایی مثل حسام در گمنامی ماندند. فقط نماینده ولی فقیه در شهرداری منطقه هشت به دیدن مان آمدند و چون حسام پاسدار حفاظت فرودگاه بود از سمت آنجا به عنوان پاسدار نمونه ۸۸ انتخاب شد ولی اقدام خاص دیگری جهت پیدا کردن قاتل او تا به امروز نشده است. شاید باورتان نشود، نیروی انتظامی پس از گذشت قریب به ۱۰ ماه از آن حادثه، تازه حکم ترخیص موتور حسام را از پارکینگ دادند. حالا باید چند برابر قیمت موتور، پول پارکینگ را هم بدهیم. واقعاً مسئولان کاری نکنند که در قیامت شرمنده شهدا بشوند. فقط در یک جمله می گویم: «مسئولان غیرت شهدایی داشته باشند.»
واقعاً در جست وجوی شهادت بود
دوستان و آشنایان فراوانند که بخواهند از اخلاق حسام بگویند و از علاقه شان به او. در این میان، یک نفر از نوجوانی در بیشتر لحظه ها با او بوده… با کمک برادر حسام با او قرار ملاقاتی می گذاریم. امید مرادی از پاسداران ایثارگری است که جهت مبارزه با اشرار در سپاه سیستان و بلوچستان حضور دارد. با وقت کمی که دارد، اما پذیرای مان می شود تا لحظه هایی نیز میهمانش شویم تا برای مان از حسام بگوید: «از دوران نوجوانی با او آشنا شدم. انگیزه های بالای دینی و اعتقادی داشت. در بسیج، هم حضور اطلاعاتی و نظامی داشت و هم فرهنگی. او دانشجوی رشته الهیات در دانشگاه آزاد بود. در حوادث سال گذشته همیشه سعی می کرد اطرافیان و به خصوص دانشجویان و هم کلاسی هایش را نسبت به مکر دشمن و فتنه اخیر آگاه کند.
در طول این گزارش، از علاقه حسام به شهادت گفتیم اما امید با نگاهی دیگر از این عشق می گوید: «حسام دوستی داشت به اسم ابوالفضل اسماعیلی، ایشان نوجوانی بودند که در سال ۱۳۸۳ در جریان حمله آمریکا به حرم حضرت علی(ع) به شهادت رسید.
اولین کسی که از بسیج مسجد باب الحوائج از شهادت ابوالفضل باخبر شد، حسام بود. از آن زمان، بیقراری بسیاری برای وصل به دوستش می کرد و عاشق شهادت بود. بنده که به عنوان پاسدار در مأموریت های مختلفی در سیستان و بلوچستان حاضر می شدم، همیشه از من درخواست می کرد که زمینه حضور وی را در آنجا جهت مبارزه با اشرار به وجود آورم تا اینکه در تهران و در مبارزه با اغتشاشگران این طور مظلومانه و گمنام به آرزوی دیرینه اش رسید.»
امید مرادی در ادامه برای مان خاطره ای از حسام می گوید: «پس از آن حادثه، وقتی که کیفش را از کلانتری تحویل گرفتیم، در آن یک سر رسید بود که حاوی نکات و خاطرات خاص حسام بود. در یکی از صفحات، مطلبی بود که مربوط به جلسه هیئت امنای مسجد با بسیج جهت برپایی برنامه محرم آن سال بود. اما گویی غیر از حسام، شخص دیگری در آن جلسه حاضر نشده بود. او در آن صفحه این طور نوشته بود. حاضرین جلسه: خدا، امام زمان(عج) و حسام. این مسئله به واقع نشان می دهد که حسام چقدر معتقد به حضور صاحب الزمان (عج) در تمام لحظه ها بوده است که او را حاضر و ناظر بر اعمال می دانسته است.»
از او که از بسیجیان فعال نیز می باشد درخصوص نحوه حضور بسیجیان در خنثی سازی فتنه ۸۸ می پرسیم و او این طور پاسخ می دهد: «آن شناختی که من از بسیج دارم، این است که بسیجی زندگی بخش است نه زندگی گیر. در جریانات سال گذشته هم بسیجیان برای زنده کردن جامعه و ایجاد بصیرت و آگاهی وارد میدان شدند وگر نه این مسائل که می خواهند عده ای با وارونه جلوه دادن حقایق، بسیجیان مظلوم را مقصر نشان دهند، دروغ و تهمتی بیش نیست.»
امید در پایان، حرف هایی نیز خطاب به مسئولان دارد: «ظاهر قضیه این است که ما این بچه ها را از دست داده ایم. اما خونی که بر زمین ریخته شده و پرچمی که برافراشته شده، نباید در گمنامی بماند. باید مسئولان مختلف زمینه را جهت مانور دادن بر روی شخصیت این شهدا و نحوه شهادت شان در جامعه ایجاد کنند و ملت ایران و حتی جهانیان باید این بسیجیان را که این طور مظلومانه در دفاع از حریم ولایت به شهادت رسیدند را بشناسند. نباید با سهل انگاری و کوتاهی عده ای، آنها را در گمنامی گذاشت.»
خون پیکره حق در طول تاریخ از قلب عاشورا است که سرچشمه می گیرد و اگر حقیقت را بخواهی هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است، کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی ایام، یکایک پای بر سیاره زمین می گذارند و خود را به صحرای کربلا می رسانند و به یقین سربازانی همچون امیرحسام ذوالعلی یکی از همان یاران عاشورایی است که در گمنامی و مظلومیت در خط ولایت می مانند و به قرآن های بر نیزه رفته فتنه گران اعتنایی نمی کنند.
این گزارش به پایان می رسد، اما در این میان تنها یک سوال باقی می ماند و آن هم اینکه سران فتنه در خیال خام خود فکر می کنند اگر امروز با آنها این طور مسامحه می شود و آنها نیز در برابر توطئه ها و فتنه های شان سکوت می کنند، آیا فردا نیز می توانند در دادگاه عدل الهی این طور سکوت کنند…
منبع : صبح صادق
http://blog.hadith.ac.ir/lasarat
سلام نمی دونم چرا هیچ کدوم از بچه ها درباره ی بسته شدن وبلاگ ننوشته به خدا خودم خیلی ناراحت شدم یه چیز دیگه هم بود توی خبرگزاری دانشجویان ایران بود این که داداشمونو گرفتن انقدر برای داداشم دعا کردم دعا کردم هم وبلاگش باز شه هم مظلومیتش معلوم شه به خدا داداش حسین من تک بچه ام ولی شما رو به اندازه ی داداش واقیعیم دوست دارم توی این مدت که گرفته بودنت هر وقت یادتون می افتادم چشمام پر از اشک میشد داداش حسین به امام حسین قسم خیلی دوست دارم
این را پیش از ما بسیار گفتهاند، باور کن! هرکس که کاری میکند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانیست که کاری نمیکنند. هر کس که چیزی را میسازد – حتی لانهی فرو ریختهی یک جفت قمری را – منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند. و هر کس که چیزی را تغییر میدهد – فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد ـ باید در انتظار سنگباران همهی کسانی باشد که عاشق توقفاند و ایستایی و سکون.
… و بیش از اینها، انسان، حتی اگر “حضور” داشته باشد و بر این حضور مصر باشد؛ ناگزیر، تیر تنگنظریهای کسانی که عدم حضور خود را احساس میکنند، و تربیت ،ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او میخورد
سلام ….در این روز عزیز ….و بزرگ …..تولد وبلاگتون رو تبریک میگم…
امیدوارم سالهای سال قلمتان همچنان متحول شده ما رو از خطرهای اطراف اگاه کند و بهمون بصیرت بده….
التماس دعا
بهشتی باشید
اللهم صل علی محمد و ال محمد
شهادت امام سجاد علیه السلام رو به همه ستاره های حضرت ماه تسلیت میگم..
التماس دعا بهشتی باشید
با اذن تو تیر پر به سوی تو گرفت
جا در سر و پیشانی و روی تو گرفت
وقتی که برید حنجرت را خنجر
صد بار اجازه از گلوی تو گرفت
یا علی مددی…
سلام داداش
از سخنرانی حج منصور بنویس شنیدم شبکه خبر سانسورش کرده
سلام حسین آقا
ما رو بگو چقدر پرتیم درحالی شماره ی آقای جهانشاهی را برای شما می نویسیم که خود هم اینک درمحضر حاج آقا هستید
خوشحال شدم صدای قدسیتو شنیدم اونم ازکجا از حرم عبدالعظیم حسنی ازپشت خط طلبه سیرجانی
حال کردم باصدای مردونت وقتی که گفتی :-انشاالله همدیگرو ببینیم-
خیلی مخلصتیم
ماروهم دعا کن
فعلا خداحافظ
من آن موقع افتخار آشنایی با قطعه را نداشتم. ولی آقای قدیانی اگر عکسهای با سر شکسته شما را جای دیگر می دیدم، عمرا تشخیص می دادم که خود شمایید.
موفق باشید.
سلام دوباره
به نقل از فارس نیوز
این شعر، سروده آقای مهدی علی محمدی برادر یک شهید است که در اشعار خود به لایههای انتظار، مباحث مربوط به یک فرد منتظر، و بصیرت منتظران میپردازد. وی در شعر خود که در نخستین سالروز حماسه «۹ دی» سروده است، به وقایع روز عاشورا و پاسخ ملت بابصیرت و ولایتمدار به فتنهگران پرداخته است.
* ۹ دی
هوا آشفته بود و شهر مجنون
زمین سر در گریبان، چشم پر خون
حماسه میخروشید از گلوشان
ز رگها خون غیرت سخت جوشان
که عاشورا کسی رقصیده؟ او کیست؟
چه کس با شاه دین جنگیده؟ کوفیست؟!
از این غم شهر گویا پر ز شیر است
دی از گرمای این دلها چو تیر است
همه عمارگون، آماده، هوشیار
تمام شهر بیدارند، بیدار
کسی حرمت شکن آشوب کرده
شغالی بیشه را مخروب کرده
الا ای فتنه گر، شیطان، حرامی!
میان بیشهی شیران خرامی؟!
شما، ای جمله عالم گوش دارید
کلام آوازهی بر گوش دارید
به ایران، رهبری فرزانه داریم
اشارت او کند جان میسپاریم
الا ای فتنهگر، ما مرد جنگیم
برای رجمت ای ابلیس، سنگیم
چو شمشیر آخته، در دست اوییم!
بمیرید از حسد، سر مست اوییم
ابابیلیم اگر بر فیلهایید
چو ریگی نرم آخر زیر پایید
۹ دی سیل مردم باز جوشید
تمام سینهها آخر خروشید
خس و خاشاک را از شهر راندند
سران فتنه زیر پای ماندند
ولی حرفیست بی پیرایهای دوست
که این حرف از زبان یار حق گوست
“بصیرت ” یاب، بیدارست دشمن
ز حقد و کینه تبدار است دشمن
صف آراییست! اما در غبار است
میان فتنه ره دشوار و تار است
چراغ راه ما را جز ولیّ نیست
کسی رهبر به جز “سید علی ” نیست
یا علی،فدای سید علی
حاج آقا سلام خداقوت.
داداش چند وقت که مکه بودید بعدهم که آمدیدایام عزاداری اباعبدالله بود و بعد از آن هم فیلتر شدید بعدهم برنامه های ۹ دی، فراموش کردیم بپرسیم چه خبر از کتابهایتان. ما که دلمان رفت برای سمفونی مورچه ها؟ باتوم خوب و قشنگی داشتیم چه شد؟ کسی در میقات؟ داداش چرا با دل ما همچین می کنید؟
مشتاقانه منتظر کتابهاتون هستیم. خدا یارو یاورتان.
سلام داداش حسین
شمارو کجا جانباز شدی؟تو دانشگاه یا بیرو از دانشگاه؟(منتظر جواب هستم)
من آرزوی اینکه شما به وبم یه سری بزنی و به گور خواهم برد
خامنه ای خوش به حالت که افسری توانا چون داداش حسینو داری
با سلام و درود بر شما برادر بزرگوار
حالتون چطوره؟ خدا قوت برادر
و با تبریک یوم الله ۹ دی
امیدوارم در پناه مولا صاحب الزمان (عج) موفق و موید و پیروز باشید.
اجرکم عندالله
یا علی
http://iusnews.ir/?pageid=121169&خبر جدیدی درباره حاج احمد متوسلیان&1389-10-09
سلام علیکم.
با شرمندگی بسیار این کامنت را می گذارم. شرمندگی از اینکه نبودم. البتّه همیشه بودم و می خواندم متنهای زیبایتان را و حظّ می بردم، ولی کامنت نمی گذاشتم. جریانش مفّصل و همانند… بگذریم!
اوّلین سالروز پیروزی انقلاب سوم را به ولی عصر حضرت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف)، رهبر عزیزم، حضرت امام خامنه ای و امّت حزب الله جمهوری اسلامی ایران تبریک و تهنیت عرض می کنم.
اگر فرصت کردید سری به وبلاگم بزنید و متنی که نوشتم بخوانید. البتّه با عرض پوزش از گزیده ای از متن من مستأجر نیستم… استفاده کردم. می دانم که چنین متنهای کوبنده ای که با خون بابااکبر نوشته شده است را باید جاهای بهتری خرج کرد نه در وبلاگ … ای چون وبلاگ من. امّا پررویی است دیگر! شما به بزرگی خودتان ببخشید.
دعا می کنم خدا شما را با پدر شهیدتان محشور کند.
التماس دعا
یاعلی
سلام آقای قدیانی
سلامی به اندازه ی یک سال غریبی شهدای بصیرت و از کسی که آرزوی شهادت داره من از طرف همه ی طلبه ها و بچه بسیجی ها شما رو به خون همه ی شهدا و علی الخصوص شهید اکبر قدیانی قسم میدم تا لا اقل عکس یا آدرسی از مزار این شهدای غریب در سایت بگذارید و به بنده هم ایمیل بدید تا این شهدا رو از غریبی در بیاریم.
با تشکر جوینده
منظر جوابم هستم
موسوی و کروبی دیگر تبدیل به جنازه های سیاسی شده اند. اما خاتمی هنوز به دنبال بازسازی آبروی کاذب اصلاحات است و بعید نیست بعضی کم هوش ترها باور کنند که توبه کرده و راهش را جدا کرده.
تو رو خدا یه حال اساسی از خاتمی بگیرید. خیلی فکر می کنه زرنگه.
به نظرم اولویت اول و دوم، برا ترکوندن، خاتمی و مشایی هستند.
لعن علی عدوّک یا حسین
خاتمی و کروبی و میرحسین
بسم رب الحسین
از نه ده هشتاد و نه چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
______________
التماس دعای فرج
سلام بر داداش حسین بسیجی ها مبصر قطعه سید احمد بزرگوار و اهالی قطعه …
در آستانه ی اولین سالگرد قطعه ای از بهشت:
لعــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــــت بـــــــــــــــــــــــــــر یـــــــــــــــــــــزیـــــــــــــد !
لعــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــــت بـــــــــــــــــــــــــــر یـــــــــــــــــــــزیـــــــــــــد !
لعــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــــت بـــــــــــــــــــــــــــر یـــــــــــــــــــــزیـــــــــــــد !
لعــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــــت بـــــــــــــــــــــــــــر یـــــــــــــــــــــزیـــــــــــــد !
عجب متنی بود داداش دست مریزاد
با ولایت تا شهادت رهسپاریم
درود بر شما
سلام
یاعلی برادر …… بازگشتتان ..دلهایمان را قرص کرد….
یادش بخیر پارسال . لینک نوشتتون رو توی سایت ها دیدم و امدم سرچ کردم.
حالا هم معتاد شدیم . درست خواننده خاموش هستم و کم کامنت می گذارم اما همیشه پای ثابت نوشته هاتونم .
یاد ۹ دی پارسال بخیر .
این گردبادها که به غیرت درامده اند تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند. واقعا این شعار تاثیر گذار و به یاد ماندنیه
سلام
فردا سالروز شهادت شهید امیرحسام ذوالعلی است!
یا علی
یا حسین بدون میر حسین
داداش حسین خدا قوت
سلام داداش حسین. خوشحالم که وبلاگت رفع فیلتر شده .راستش خیلی ناراحت شد هبودم وقتی فهمیدم که وبلاگتون فیلتر شده. تو وبلاگم دو تا پست در اعتراض به فیلتر کردن وبلاگت نوشتم.کتاب نه دی هم برای من شده مثل گوشی موبایلم که هرجا می رم با خودم میبرمش. شاید باورتون نشه اما من هر ۳۶۵روز سال به قطعه ۲۶ سر می زنم. اما خب کم عادت دارم که کامنت بذارم.تو وبلاگم سعی میکنم که مثل شما بنویسم .البته گهگاهی از قلمتون و نوشته هاتون کمک میگیرم که امیدوارم راضی باشین خوشحال میشم سری بزنین. به سید احمد آقا عزیز هم خسته نباشید میگم وبراش آرزوی موفقیت می کنم. حق نگهدار شما و همه ستاره های حضرت ماه باشه
یا علی
باورم نمیشه که این عکس ها واقعا مال یه نفر باشه .مال یه نفره؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی شما نوشتین: من بیآنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبهشب، من بیآنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمیدانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهیام …..
داداش حسین شما که اتفاقی هدف اشوبگران نشده اید کفر داشته اند وکفرشان در آمده بوده از ایمان بسیجیان خامنه ای .
شما اتفاقا حزب اللهی بوده اید وآنها حزب الشیطان وگرنه از کجا میفهمیدند که شما ستاره ای؟
شما با باتوم مقدس زده ای توی سر ناپاکشان وگفتی که غلط کرده اید بی شمارید………
اتفاقی بوده ؟اون وقت که شما میشی ستاره اتفاقی !ما ستاره اتفاقی نداریم.نه توی فیزیک نه توی ایران اسلامی….
خیلی جسارت منو ببخشید داداش حسین البته.
ما زخم خوردگان، تیره ترین،سردترین و بلندترین شب های جور بودیم.ما شلاق خوردگان یلدای ستم بودیم.اولین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم و عاشقانه بسوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید زخم های استخوان گدازخویش را بشوییم که ثابت کنیم که سرخی بالاترین رنگ است نه سیاهی که سیاهی می پوشد، سرخی میشوید و جلادان تاریخ را رسوا میکند.
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
سپیده دم خونین عشق فرا رسید دوستان، ای برادر، ای خواهر ترا فقط یک پیام ترا فقط یک وصیت ترا فقط آخرین حرف که
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. التماس دعا.
امروز مطلب خ م ی ن ی و خ ا م ن ه ا ی تون پیامک همه گوشی ها شده بود البته با کمی ویرایش-
امروز با یکی صحبت میکردم میگفت: یه پسره هست اسمش قدیانیه به نامه به قوه قضاییه نوشته بازداشتش کردن الانم زندانه.آخیییییییی- منم فقط نگاش کردمو خندیدم.
فوری
عکس لو رفته از دیدار سران فتنه با رئیس جمهور امریکا
http://alir13.pelakfa.com/post-59548.html
اون عکس ها چه دردناک وغرور آفرینند .نشانه جنایت وپستی طرفداران دموکراسی و حقوق بشر …..
.حقوق بشری ها خفه خون گرفته اند .۸ سال جنگ هم خفه خون گرفته بودند.
مادر داداش حسین چه رنجی کشیده . الهی بمیرم.الهی بمیرم.خوش برا با زخمهای عاشقی ات فدایی خامنه ای.
خوش به سعادتت.خوش به سربلندی ات پیش حضرت ماه .
سلام و تبریک به مناسبت نه دی(روز بصیرت)
و پیشاپیش تبریک به خاطر سالگرد قطعه ی نور
سلام خدمت برادر عزیزم نوشته های زیبا ی شما برای دل تنگ بچه های شهدا اب سردی که روی اتش دوری از پدر می ریزه است من این جمله شما که گفتید قانون اساسی من وصیت نامه شهدااست رو قبول دارم چرا که انها چیزی جز قانون ننوشته اند قانونی تماما الهی وولایت مدار وقتی به وصیت نامه پدر وبرادر شهیدم نگاه کردم این جمله که هیچگاه امام را تنها نگذارید را دیدم همان ولایت مداری وتبعیت از قانون الهی را نشان می داد رسیدم برادر عزیزم من این روز ها خیلی دل تنگ بابام هستم دوست دارم آقا رو از نزدیک ببینم برایم خیلی دعا کن تا بتوانم لحظه ای از نزدیک مولا را ببینم این برای من ارزو شده است کاش به جای انها یی که درک حضور نداشتند لحظه ای من پسر زهرا را از نزدیک می دیدم کاش…
سلام
لعنت خدا و جدم رسول الله بر یزیدو یزیدیان زمانه
هستی ما ولایت ارزومون شهادت
ما همه سرباز توایم خامنه ای گوش به فرمان توایم سید علی
ایول داش نوکرم به مولا
خیلی اقایی
برو که هممون مث چی پشتتیم
به مولا رو سفیدمون کردی
فقط خودت میتونی پشت اینا رو بمالی به خاک
سلامتی همه ی باتوم به دست ها صلوات
سلام برادر
از همون روزهای اول وبلاگت رو دنبال کردم .قلمت از بقیه متفاوت بود.عشق به ولایت را می توان از نقطه نقطه ا ی که از قلمت بر جا می ماند درک کرد. خداوند همه مارا عاقبت به خیر کند
سلام برادر
در رابطه شکستن سرت پستی تو وبلاگ گذاشتم: http://jalvatgah.blogfa.com/post-115.aspx
فقط عرض ارادت است و بس 🙂 دوستتان داریم، دیگه داداشی دیگه! کاری ندارم که بزرگ تری، ضمیرا و افعال مفرده 😐
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
نمک حوصله تا کی به دل ریش زدن
سر غم بر در و دیوار دل خویش زدن
.
.
.
و ما ادرئک ما ۹ دی . . . بسیجی جا مانده – جا مانده ای بسیجی
http://www.ja-mande.persianblog.ir
منافق از پشت خنجر می زند و دشمن با تو می جنگد!
آنکه ضربه ای که سزار را از پای درآورد، ضربه دوست منافقش پلوتو بود!
خاتمی یعنی یک منافق واقعی… یک ملعون!
مستند جذاب یزدان تفنگ ندارد برای دانلود منتشر شده 🙂 انتظارش رو می کشیدم:
http://jalvatgah.blogfa.com/post-116.aspx
خیلی خوب دروغ ها رو نشون می ده، دروغ های سبز!
خوش به حالت داداشی . اینها از همون روزهای اول اهل سیلی زدن بوده اند . مگر کوچه های مدینه را یادت نیست ؟
این عصر، عصر سلام گفتن بر حسین (ع) است، عصر خواندن دعای فرج است، نه عصر لعنت بر یزید.
زنده باد داش حسین.. زنده باد همه لباس شخصی ها
مرگ بر منافق
یاللعجب چرامن این متنواین عکسهاراندیده ام؟بریده باددستی که سرپرفکرنخبه گانی چون حسین قدیانی رامیشکافد…
ما باده به عشق مرتضی می نوشیم از جام ولای او چو خم در جوشیم
بر دشمن انقلاب بگو بمیرد ز حسد یک موی علی بر کل جهان نفروشیم
ومن هنوزدرحیرتم ازآن چه که دیدم…تاآنچه که به تصویرکشیدندو…!!!!!!!!!!!!براستی یاران چه غریبانه/رفتندازاین خانه…!!!!!!!وشایدگمنام ترازشهیدگمنام/که اوبی پلاک بودوتو…..
وحال ای شاهدان بصیرت/درسالگردفدائی شدنتان/برای تسلی دل بی تاب شده ام/باسبدی ازگلهای نرگس ویاس/قدم به قطعه ی۲۶نهادم باذکرصلواتی برمحمدوآل محمد/
کاش ما هم یه خراشی برمی داشتیم برادر.
با خدا معامله کردی.مواظب خودت باش.:D:
راستی مستند یزدان تفنگ ندارد رو حتما بخرید و نگاه کنید.
خیلی تاثیر گذار و جالب بود.
🙁