به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام بر حسین*
#حلقـــه آنلایــن ستارگـــان مــاه هـم اکنـــون:
۴۳ نفــر از سراسر ایــــران
خلاصه آمار سایت
بازدید امروز: ۴۹۲۷
افراد آنلاین: ۴۴
سلام
ما شا الله داداش حسین
ممنون بابت اینکه خبرمون کردی!
ان شا الله فردا مستمع منبر زیبایتان هستیم.
یا حق
اولا اول شدم انگار دوما وقتی ادامه دارد آدم چه جوری نظر بذاره؟
آخه چرا این دانشگاه ما هیچ کاری واسه یادبود ۹ دی نکرد؟ آخه ۹ دیه الکی که نیست! و ما ادراک ما ۹ دی؟؟؟؟؟!!!!!!!
سلام و شب خوش
سلام ما را هم به سید الکریم برسانید
#تاجر ورشکسته – برگرد به باغ پسته
http://www.teribon.ir/base/img/2010/12/IMG_5187.jpg
#ایران که باغ پسته ی بابات نیست – این مملکت جمهوریه، دهات نیست!
http://mashreghnews.ir/Newsroom/Images/News/Editor/image/samadi/9dey/17.jpg
#از لندن و از مهدی نازت چه خبر؟ – از خاتمی دسیسه بازت چه خبر؟
ما در ۹ دی دهانتان را بستیم – از فائزه ی زبان درازت چه خبر؟
http://www.chatrbaz.ir/Posters/6/khavasebibasirat_by_shiaphoto.jpg
همواره باید به لطف و هدایت الهی تکیه و تلاش شود تا به آن سرنوشت خوبی که خداوند متعال برای ملت ایران مقدر کرده است برسیم.
نکته مهم بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع مردم گیلان
مبارزه با دجال
antidajjal.blogfa.com
امشب شب یوم الله هستش. ستاره هاشمارو به حق زهرای مرضیه برای حاجت دلم دعا کنید…….حاجت یه خانواده شهیده.
اللهم احفظ مولاناخامنه ای
هم اکنون:
حاج حسین شریعتمداری و حاج آقا رحیمیان – شبکه ۳
سلام . خدا قوت برادر . خدا قوت به برادران بسیجی شهر ری .
سلام خدا بر شهید حسین غلام کبیری .
سلام خدا بر شهیدان فتنه ۸۸ .
سلام خدا بر مبارزان ۸ماه جنگ نرم .
سلام خدا بر عمارهای جنگ نرم .
سلام خدا بر حسین قدیانی که تا هست دلمان قرص است که ماه ستاره دارد و ….. هرچند که من ستاره کم فروغی شده ام .
اما رد نور تو … حسین قدیانی …. ستاره پرفروغ حضرت ماه را هر شب رصد می کنم .
برایم دعا کنید .
سلام
من مزدوج شدم و آخرین پستِ وبلاگ خودمو روز قبل از عقدم گذاشتم(۲۹ فروردین)
اما هنوز تقریباً سراغ همه ی پستهای شما با میل و رغبت میام و استفاده می کنم… گرچه فرصت نظر گذاری ندارم. خلاصه یادِ غایبینِ حاضر هم باشید در دعاهایتان! فقط اونایی که نظر میذارن نیستن که بهره مند می شن.
سلام به همه ستاره ها و سلام به همه بسیجیها بخصوص تخس ترین و بی ترمز ترین شان.
داداش می بینم که همت مضاعف کرده اید و برای ۹ دی عزیزمان، بزرگ روز بصیرت سنگ تمام می گذارید هم در قطعه و هم در همایش ها.خدا قوت
“۹ دی” یکی دیگر از جشن تولدهای انقلاب اسلامی ایران را بر همه کسانی که این جشن را آفریدند تبریک می گویم و امیدوارم همیشه سرافرازی ایران اسلامی و غیور مردان و زنانش را ببینیم.انشاء الله
سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد گرامی
خدا قوت
سلام ما هم به مادر شهید حسین غلام کبیری برسونید.
راستی امشب وزیر اطلاعات در مدرسه فیضیه نشست سیاسی داشتند.
سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد گرامی
خدا قوت
سلام ما را هم به مادر شهید حسین غلام کبیری برسونید.
راستی وزیر اطلاعات امشب مدرسه فیضیه نشست سیاسی داشتند…
التماس دعا
سلام داداش حسین
تبریک میگم یوم الله با شکوه نه دی را به همه ی رهروان راه مقدس ولایت فقیه
و تبریک میگم روز پیروزی حق بر باطل و شکسته شدن کمر فتنه و مایوس شدن دشمنان اسلام و قرآن و سید الشهدا و سیدعلی را به همه ی افسران جوان جنگ نرم
اللهم عجل لولیک الفرج و احفظ و انصر سیدنا و قائدنا الخامنه ای الحکیم
برخامنه ای تاج سر ملت ایران صلوات
سلام
با
ما را به پای ولایت نوشته اند (ویژه نامه نه دی)
بروزیم
خدا کند پا دهد که بوسه زنم خاک پاک کفش مادر شهید حسین غلام کبیری را.
درود بر شما
سلام
یه پیام بوقی بیام
بازدید امروز: ۵۳۶۱
بازدید دیروز: ۴۳۹۷
افراد آنلاین: ۴۱
بازدید کل: ۱۰۷۳۵۳۶
سید احمد کجی(کجایی) پسر؟
یاعلی
عیبی نداره که دیر رسیدم اما …..فردا قرار تبریزیا جلوی مصلای تبریز یادبود ۹ دی ۸۸
سلام بر صابخونه بزرگوار و همه ی اهالی
کاش متنی رو که قراره فردا بخونید،الان میزاشتید تو قطعه که ما هم مستفیض بشیم.
به نام ایزد پاک،دادار لایتناهی
سلام بر همه
امشب شب تماشای حضرت ماهه
داداش حسین نا میتونی بنگر به روی حضرت ماه!
امشب شب نگاه به یاره
یوم الله کبیر ۹ دی مبارک
رهبر معظم انقلاب: *ملت ایران همانند دفاع مقدس، در هشت ماه جنگ نرم نیز با همت، بصیرت، و هوشیاری در همه صحنهها حاضر شد
حضرت ماه لب به سخن گشود:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8910081130
یا علی،فدای سید علی
“خدا کند پا دهد که بوسه زنم خاک پاک کفش مادر شهید حسین غلام کبیری را.”
* * *
روز ها دل طلب روز “۹ دی” می کرد
جان هوای می “ساندیس” و لب “نی” می کرد
هر ستاره که در این بادیه، ماه پیما بود
چهارشنبه، هوس عشق پیاپی می کرد
سفری کز سفر دور جهان دور تر است
طلب از اتوبوس تهران تا ری می کرد!
عمر ما جمله به تلویح گذشت، جز “۹ دی”
شهر دل کوچ به گرمسیر “شهر دی” می کرد…
التماس دعا…
“یا حق”
ملت ایران کار بزرگى انجام داده است. کار بزرگ این است که دنیائى را که یکجا و چهاراسبه به سمت جهنم حرکت میکرد و میتاخت، یک نهیب زده است، یک بخشى را جدا کرده است. . مسیر جوامع انسانى باید به سمت خدا باشد، باید به سمت بهشت باشد، باید به سمت حقیقت باشد. خوب، بدیهى است که شما ملت ایران این کار بزرگ را انجام دادهاید. اهل باطل که ساکت نمىنشینند. آن کسانى که وجودشان وابستهى به باطل و ناحق است، اینها که آرام نمىنشینند که ملت ایران فریاد حقیقت و هدایت بدهد، دنیا را بیدار کند، بشریت را بیدار کند؛ اینها معارضه میکنند.« امام خامنه ای»
«و لینصرنّ اللَّه من ینصره»
ممنونم از دوستان عزیز که در نبود بنده امر مهم و بسیار قابل توجه “پیام بی زرگانی” را فراموش نکردند.
احسنت به شما؛
اسمتان را در خوبها یادداشت میکنم!!!
داداش حسین عزیزم فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.
اینم یه پیام ” بی زرگانی”
ساعت ۲۳:۴۲
تعداد افراد آنلاین: ۴۶ نفر.
ماشالله حزب الله.
خیلی مخلصیم داداش حسین بسیجیها.
سلام اقای قدیانی.
این فقط شنیده های کودکی شما نیست.حتی در زیارت نامه ی حضرت عبدالعظیم حسنی
ذکر شده که:سلام بر کسی که زیارت حضرتت ثواب حضرت سید الشهدا (ع) است.
سلام برادرم
بقول خودمون
بابا ایول امروز حسابی گل کاشتی ها
اینهمه پست
اونهم احساس برانگیز ..
بابا خدا قوت
خدارو شکر برادر با غیرتی مثل شما دلرم
یا علی
التماس دعا – نه چون حسین قدیانی هستی – چون فرزند شهید بزرگ قدیانی هستی …
سلام علیکم
لحن نوشته هاتون بعد از پستتون در خصوص تذکر رهبری عزیز به وبلاگ دارها خیلی خیلی عالی تر شده..
آفرین به این ولایتمداری عملی…ان شاءالله پیروز و پاینده باشید.
سالگرد ایام ۹دی رو تبریک عرض میکنم خدمتتون.
التماس دعا
سلام
خدا قوت موید باشید
اللهم احفظ قائدنا و مولانا الامام الخامنه ای
التماس دعا
سلام علیکم
از همینجا دست مادر شهید بزرگوار حسین غلام کبیری را می بوسم و خاک پای همه مادران شهید را توتیای چشمم میکنم .امیدوارم الساعه این شهید بزرگوارهمسایه رو به رویی امام حسین (ع) باشد و با دیدن روی ماه حضرتش خظ دنیا را ببرد .
و در آخر :
“تاجر ورشکسته برگرد به باغ پسته” این شعار را اگر مجال بود به توان n به طرف بی نهایت می نوشتم .
یاعلی
اصلاح میکنم
حظ دنیا را ببرد
سلام
نه دى همه مبارک
ماشاءالله دیوونه داداشى
یا على
آخرین جمله حاج حسین شریعتمداری در «دیروزامروزفردا»:
شبکه آمریکایی USA TODAY :”جنبش سبز”، آمریکا را در منطقه بی آبرو کرد.
—————————–
فردا شب: حاج آقا پناهیان – جناب صفارهرندی
شبکه۳ – ۲۲:۳۰
داداش حسین! خیلی حال کردی امروز آقا, تاج سر ما, حضرت ماه اصطلاح ۸سال و ۸ماه را به کار برد! ها……اگر من جای تو بودم از شدت خوشی و احساس بصیرت می مردم. آخه فرموده اند:المؤمن من سرّته حسناته و… (مؤمن کسی است که از کارهای خوب خودش مسرور میشود…)
————————————————————
داداشی ما چون هنرمندِ یه جورایی آوینی ۸ماه دفاع مقدسِ؛ پس یه جمله قشنگ از شهیدِ با بصیرت؛ آوینی نوش جان کنید:
کارتان را برای خدا نکنید, برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا
سلام داداش حسین
ما امروز در شهر مقدس قم از گلزار شهدا به طرف حرم مطهر حضرت معصومه(س) راهپیمایی داریم، همراه با حاج مهدی سلحشور و سیدمهدی میرداماد و اسلام میرزایی. در حرم هم جناب آقای حداد عادل سخنرانی دارند. جای شما خالی.
با شعار :
لعن علی عدوک یا علی
هاشمی و هاشمی و هاشمی
عزت زیاد
سلام حسین آقا…
قدمت روی چشم ما…
بچه های شهرری(شابدالعظیم!) دوستت دارند فجییییع!
ان شاءالله روز مرگ … شاه …
امشب رو عشق است،پناهیان و صفار
نُه دی روز ایمان و بصیرت
خروش مردمان پاک سیرت
نُه دی روز ایثار و شجاعت
ز شرک خیل اهریمن برائت
نُه دی مهلت روشنگریهاست
زمان قدرت خود باوریهاست
نُه دی روز بیعت با ولایت
که یعنی با ولایت تا نهایت
سلام آقای قدیانی خیلی متن زیبایی در مصلا شهرری خواندید ما هم همون هایی هستیم که کتاب خودتون رو به ما هدیه کردید ممنون
با تشکر
حسین قدیانی: من هم از دیدن شما دوستان نوجوان خوشحال شدم. دل شما از من پاک تر است. دعا کنید. دوست دارم همیشه برایم کامنت بگذارید.
سلام
ما بسیجیان شهرری هم روی شما حساب دیگری میکنیم و…
از خیلی قبل تر از آنکه نه ده شما چاپ شود…
خدا قوت به قلمتون…
انشاالله همیشه در صف بصیرت بخشان باشید و سال های سال روز بصیرت را با قلم توانمندتان آبیاری کنید…
برای ما هم دعا کنید…
سلام بر دلاور مرد عرصه جنگ نرم
من به نیابت از دیگر بسیجیان شهرری از همن جا دستان و قلمت را میبوسم.
پس ما بچه بسیجی های بالا شهر چی! منظورم بسیجی های محله والده محترمتونه! این بچه ها هم کم چوب و سنگ نخوردندا!
ولی دست همه بسیجیان بصیر که جنگ نرم را ۸ ماهه به پیروزی رسوندند درد نکنه ، اعم از شهر ری و جاهای دیگه
حاج حسین رفتی شهر ری خوشا به حالت خیلی دوست دارم بدانم بسیجی سلحشور و دوست داشتنی عملیات والفجر ۴ حسین علائی از بسیجیان شهر ری کجاست و چگونه می توانم از ایشان با خبر شوم نمی دانم آیا این دلاور هنوز در بین ما هست یا نه اگر خبری پیدا کردی از دوستان خوبتان آقای تاجیک یا دیگران ما را با خبر کنید . راستش بنده در ارتفاعات کانی مانگاه با ایشان به اسارت در آمدیم ولی در اردوگاه هر چه گشتم ایشان را ندیدم ایشان حاضر بود تیکه تیکه بشود ولی اسیر نه باور کنید جان خیلی ها در انجا از مرگ نجات داد.
ممنون از بابت ارادت و محبتتون به ما بچه های شهرری انشاا… اینگونه باشیم که شما گفتید