قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: عباس حاجی پور آرانی
حب الحسین ………………………………………………………………………………………….. اجننی
طولانی ترین متن قطعه ۲۶ با بیش از ۱۵۰۰۰ کلمه تا دقایقی بعد در قطعه مقدس بیست و شش
دیوونه داداشی/ امام صادق علیه السلام: هیچ نوروزی نیست مگر اینکه ما در آن منتظر فرج هستیم، زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست. ایرانیان آن را حفظ کردند و شما (اعراب) آن را وانهادید.
منبع: بحار، جلد ۵۹ صفحه ۹۲
(۱۵ دیدگاه)
- بایگانی: یمین
سجاد، سرباز ماه/ قسمتی از نامه حضرت امام خمینی(ره) به سید احمد خمینی: از وصیت های من که در آستان مرگ (هستم) و نفس های آخر را می کشم به تو که از نعمت جوانی برخورداری آن است که معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنویات و آنانکه به حب دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازه کفایت و حد متعارف پا بیرون نمی گذارند و مجالس و محافل شان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تاثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از یاد خدا غافل می کند، پرهیز نمایی که با خو گرفتن با این مجالس ممکن است از انسان سلب توفیق شود که خود مصیبتی است جبران ناپذیر.
(۹ دیدگاه)
- بایگانی: یمین
شیخ الشیوخ از وبلاگ گروهی آنتی بالاترین/ در پایان ارشاد القلوب نقل شده است؛ خداوند در شب معراج از پیامبر پرسید: ای احمد آیا میدانی بهترین شادمانی کدام است؟ و جاودانه ترین زندگی چیست؟
ندا آمد: بهترین شادمانی آن است که انسان همیشه مشغول به ذکر من باشد و از آن خسته نشود و نعمتهای مرا فراموش نکند و مرا بشناسد و شب و روز به دنبال جلب رضایت من باشد و جاودانه ترین زندگی این است که، همیشه مراقب نفس خویش باشد تا دنیا نزد او کوچک و بی ارزش شود و آخرت نزد او بزرگ و با ارزش گردد، خواسته مرا برای خواسته خودش ترجیح دهد و به دنبال رضایت من باشد و مرا آنچنان که هستم بزرگ بداند، همیشه متذکر علم و اطلاع من به خودش باشد. در لحظه، لحظه شب و روز پیشامد گناه مرا مراقب خویش بداند و آن چه را که نمی پسندم از قلبش بدر کند، باشیطان و وسوسه هایش مخالفت کند، شیطان را در قلبش جای ندهد. وقتی این کار را انجام داد قلبش را با جام محبت سیراب میکنم تا غیر مرا در قلبش جای ندهد و ذکر و فکر وهمت و سخن اش پیرامون نعمتهایی باشد که به بندگان محبوبم ارزانی داشته ام. چشم قلب و گوشش را می گشایم تا با قلبش بشنود و با آن به جلال عظمت من خیره شود. دنیا را برایش تنگ و کوچک مینمایم و لذّات دنیا را برایش بی ارزش و خوار می کنم تا از آن ها نفرت داشته باشد و از دنیا و آنچه در آن است بر حذرش می دارم، آن طور که چوپان گوسفندانش را از چراگاههای کشنده حفظ می کند. اینجاست که از مردم فرار می کند و از دنیای فانی به جهان باقی میرود و از خانه شیطان به منزل رحمان می شتاید، و او را با هیبت و عظمت زینت می بخشم. این بهترین شادمانی وهمان زندگی جاودان است و این مقام والای کسانی است که به خواسته خدا راضی اند.
(۱۲ دیدگاه)
- بایگانی: یمین
چشم انتظار/ شهید مدرس می گفت: اگر من نسبت به بسیاری از اسرار، آزادانه اظهار عقیده می کنم و هر حرف حقی را بی پروا می زنم، برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم نمی خواهم. اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع کم کنید، آزاد می شوید. باید جان انسان از هر گونه قید و بندی آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ نماید.
منبع: مردان علم درمیدان عمل
(۹ دیدگاه)
- بایگانی: یمین
سجاد، سرباز ماه/ قسمتی از نامه امام خمینی به سید احمد؛ فرزندم! با قرآن این کتاب بزرگ معرفت آشنا شو. اگر چه با قرائت آن. و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است. آخر این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس و نامه محبوب، محبوب است، اگر چه عاشق و محب، مفاد آن را نداند و با این انگیزه حب محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه این که قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده بر نیامده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یمینقطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: عباس حاجی پور آرانی
حب الحسین ………………………………………………………………………………………….. اجننی
طولانی ترین متن قطعه ۲۶ با بیش از ۱۵۰۰۰ کلمه تا دقایقی بعد در قطعه مقدس بیست و شش
به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسار
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یسار
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسار
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسار
منتظریم
بی صبرانه منتظریم….
یاحسین….
وای خدا
شدیدا در انتظاریم.
گرچه اول نشدیم.
🙂
آذرخش جان شما همیشه اولی یه بار هم این مقام بذار به ما برسه 🙂
از آقای عباس حاجی پور آرانی هم مثل همیشه بابت عکس های عالی تشکر می کنیم.
حب الحسین ………………….. اجننی
بر من لباس نوکریام را کفن کنید
نوکر بهشت هم برود باز نوکر است
چقدر دلمان برای متن طولانی تنگ شده بود
منتظریم
سلام. منتظریم
به سید احمد بزرگوار :
با سلام
با راهنمایی های شما و کمک های برادر بزرگوار عباس از نوع باوفا من هم عضو سایت پرشین گیگ شدم .
فکر می کنم الان دیگه طرح ها در اندازه واقعی دیده بشه :
طرح هایی که قبلاً براتون ارسال کرده بودم رو دوباره می ذارم
http://fadaee.persiangig.com/image/38%20copy.jpg
http://fadaee.persiangig.com/image/abass.jpg
http://fadaee.persiangig.com/image/rahbari2.jpg
http://fadaee.persiangig.com/image/moharam89.jpg
http://fadaee.persiangig.com/image/samfony.jpg
در سینه ما نیست به جز درد عمو
افتاده فرات دست نامرد عمو
سوزاند عطش گلوی ما را اما
ما آب نمی خواهیم برگرد عمو
یا علی مددی…
سلام داداش حسین
پس چی شد متن بلند بالا. کلاس دارم -تابرم و برگردم………..مامنتظریما.
سلام
ده سال پیش بود که آخرین کاروان عظیم شهدا رو آوردند و در خیلی از شهرهای ایران از جمله کاشون و آران و بیدگل تشییع کردند.
از قضا بعد از چند روز که شهادت امام رضا(ع) هم بود ابتدا خبر و سپس استخوان های پاک عمویم علیرضا را پس از ۱۹ سال برایمان آوردند و من که ۱۰ سال بیشتر نداشتم فقط ایستاده بودم و نوازش های مادربزرگم را بر پیکر عمویم میدیدم و درد دل عمه شهید را با عمویم گوش میکردم.
“عمه جان چه لباسی؟ عمه جان چه قدی؟ عمه جان… . تو که این جوری نرفته بودی.”
خلاصه الان هم هر وقت نماهنگ اون مادر شهید رو میبینم که داره پسرش رو (استخوان های جوانش رو) نوازش می ده سوز دلم تازه میشه.
چندوقت پیش بود که به مناسبت نشییع شهدای گمنام دانشگاه شاهد (که شما هم دلنوشته ای در آن روز داشتید) داشتیم همون نماهنگ مادر شهید رو می دیدیم که یکی گفت: “چه معنی میده اینطور استخوان ها رو نشون می دند. مهم خود شهیده. استخوانش که…..”
چیزی نتونستم بگم. فقط به همین بسنده کردم که یه مادر بعد از سال ها بچه ش رو ببینه چه کاری می تونه انجام بده؟ کاری غیر از این هم از دستش بر می آد؟
خلاصه می خوام بگم که همون طور که شما به امام گفتید امسال زودتر از دوازده بهمن بیاد من هم می خوام به عموهایم بگم که : باور کنید تا اربعین و شهادت امام رضا(ع) نمی تونم صبر کنم. زودتر بیایید. نشتر محرم به قلبم زده شده. شما رو به خدا تا عاشورا بیشتر ما رو منتظر نگذارید. زودتر بیایید. عموجان اگه هر سال شهادت امام رضا(ع) میومدی یه امسال رو عاشورا بیا……
سلام
بفرمایید چای…
یعنی قبلی ها طولانی نبود که این یکی طولانی باشه!!!!
قلم شما بسیجی ها عین باتومتون میمونه خدا بهش برکت بده
جناب سید احمد گرانقدر. پیام بی زرگانی. ۲۸ نفر آن لاینند.
دوستان عزیز
دوستان بزرگوار
دوستان محترم!
آقای قدیانی تمام کامنتها را میخوانند؛ حتی آنهائی که تائید نمیشوند!!!!
فکر کنم این دقایق دیگه داره به ساعات تبدیل میشه 🙂
ولی کماکان منتظریم
قدر شما رو میدونیم فکر نکنید فراموش کردیما
قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا….
این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
یاران! شتاب کنید، قافله در راه است.
می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟
آری، گناهکارن را در این قافله راهی نیست … اما پشیمانان را می پذیرند.
فتح خون، سید مرتضی آوینی
مبارزه احمدی نژاد با اوباما: در بازی فرمانروایان ملتها کاربران در نقش اوباما، باید مشکلات آمریکا از جمله کشور ایران که به عنوان یک تهدید هستهای معرفی شده را حل کنند.
برگرفته از سایت”باشگاه خبرنگاران”
عکس را اینجا مشاهده کنید.
http://yjc.ir/portal/NewsDesc.aspx?newsid=10016874
…همجنان منتظریم.
چه می کنه این عباس حاجی پور آرانی!
یا حسین
اینجا داره نیمه شب میشه … میشینم منتظر متن شما …. فکر کنم تا نماز صبح بیدارم نگه داره اینطور که فرمودید متن بلند بالا خواهد آمد ….
پس چی شد متن طولانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
دست بجنبون حاج حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
سلام یادمه یه دفعه بعد از گذشت مدتی از وعده کار کردن مصاحبه با حسینیان یه روز نوشتید مصاحبه با حسینیان تا دقایقی دیگر بعد از اون یه چند روزی پیداتون نبود همه نگرانتون شدند امید وارم اندفعه این جوری نشه البته میتونیم یک مسابقه هم بذاریم که منظور داداش حسین از دقایقی دیگر چیست؟
این سوال دارای گرینه های ریز است:
همون دقایقی دیگر
ساعاتی دیگر
چند روز دیگر
من چند روز نمیام
اصلا کار نمیشه
در نامیدی بسی امید است
برای تمرین انتطار مثبت نوشته می شود
طرح شاد سازی بچه های قطعه
هیچکدام
سلام حتما از مفاسد مهدی هاشمی خبر دارید ! هر کس خبر نداره این لینکشه (حتما بخونید!)
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8909140787
سلام خسته نباشی حاج حسین.میخواستم بگم یه وب زدمبه نمایندگی ازبسیج دانشکدمون(دانشکده حقوق شهیدبهشتی)نمیدونم وصفشوشنیدید یانه فقط میتونم بگم بسیج در اقلیت.تودانشکده ما امام یاورنداره انجمن اسلامی مغزاروشستشومیده کل دانشکده از مسولین تااساتید ودانشجوها مخالف ماهستن مطالب برد ازبین میبرن واسه ی همین یه وب زدیم تا راحت تر حرفامون بزنیم.میخواستم بگم میشه کمکمون کنید….منتظرمااااا
اللهم عجل لولیک الفرج
ثانیه ها تاب انتظار ندارند همچنان چشم به راهیم.
سخن روز:جریان ها تا زمانی در دایره حمایتند که بوی مردم داشته باشند.
یاراحم العبرات…
جانانه منتظریم…
منتظریم
آید به جهان اگر “حسین” دگری…………………………………….هیهات برادری چو “عباس” آید
مطلب قبلتون با عنوان اعتراض به دستگاه قضایی رو که خودندم، و مزیّن به نام حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) بود، جسارت و بی شرمی “میرباقری” کارگردان سریال های قطام و … به یادم آمد. که در تیتراژ شاهکار جدیدیش، نام بازیگری را در نقش عباس بن علی(علیهما سلام) می نویسد.
اینهمه بی شرمی در حرمت شکنی!!!
یکی نیست به این اقایان صداوسیما بگوید، حالا با اینهمه حرمت شکنی و به تصویر کشیدن ها و شکستن اسطوره ها در ذهن مردم، دنیایتان آباد می شود یا عقبایتان!!!!!!
سلام. ظاهرا جمله زیر رو اشتباه نوشتید:
طولانی ترین متن قطعه ۲۶ با بیش از ۱۵۰۰۰ کلمه تا دقایقی بعد در قطعه مقدس بیست و شش
اصلش گمونم این بوده:
طولانی ترین متن قطعه با بیش از ۲۶ کلمه تا ۱۵۰۰۰ دقیقه بعد در قطعه مقدس بیست و شش
!!!
عجب متن بی انتهایی!
علیرضا قزوه در استقبال از ماه محرم قصیدهای با نام «انگشتری سوّم خاتم» سروده است.
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسلهها ، سلسلهها، سلسلهها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر میرسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو میرفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که میچرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
میچرخد و میچرخد و میچرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجرهها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینهست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر میکشد این سر، سر خونین
در باد ورق میخورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتیست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما،های…
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شدهام آتش نوشان منا، هوی
عنقا شدهام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا میزد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفهی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های
این کودک معصوم چه میخواست؟ چه میگفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو میرسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانهی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینهتان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرملهها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزهست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمهای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بیروح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که میرفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما… های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بیسر شدگان قافله کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافلهی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هرولهی هول و ولا، های
منظومهی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه ماندهست بجز گریه به جا؟ های
خون نامهی بیسرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامهی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که میگفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجرهام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجرهام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون میزنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسختان گویم یاران که چرا های …
***
هفتاد و دو دف هر صبح میکوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های…
باز بارن با ترانه
میخورد بر بام خانه
یادم آمد کربلارا
دشت پر شور و بلا را
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
وندرین صحرای سوزان
میدود طفلی سه ساله
پر ز ناله, دل شکسته, پای خسته
باز باران
قطره قطره
میچکد از چوب محمل….
التماس دعا
۲۰ نفر منتظرند…
سلام حاج داداش حسین
کیه که با خوندن متن مربوط به دادگاه شکایت مهدی هاشمی ملعون از روزنامه ایران از غصه نمیره؟
فقط یه موردشو اشاره کنم تا عمق خیانت به خون شهدا رو درک کنید و اونم همکاری تجاری شخص مهدی هاشمی ……….. با پسران صدام هست که دل هر خانواه شهید داده و یا شهید نداده ای رو خون میکنه.
امیدوارم این دل نوشتت یا بعدی اون در مورد فرزند اکبر رأس فتنه باشه که…………………………..
(امیدوارم سید احمد مصلحت به خرج نده و این نظرو تأیید کنه)
عزت زیاد
سلام حاجی
سخت منتظریم تا این متن طولانی رو بکوبیم بر سر بالاترینی های احمق
به خاطر عدد مقدس ۱۵۰۰۰
۱۵۰۰۰ بار غلط کردید که بیشمارید
باقی بقایت
یا حق
دین خدا مست حسین است و بس /عزت ما دست حسین است و بس
منطق ما منطق ثاراللهی است/فطرت ما مست حسین است و بس
عشق فراورده کرببلاست / عاطفه سرمست حسین است و بس
کرب بلا قبله هر سرزمین /علقمه پابست حسین است و بس
عرش خدا حامل شش گوشه است / هردوجهان پست حسین است و بس
سوز و نوا مشتری زینب است / زمزمه پیوسته حسین است و بس
خلق جهان ریزه خورشیعیان /شیعه تهی دست حسین است و بس
روی حسین آینه کبریاست / هستی ما هست حسین است و بس
زینت دوش نبی و مرتضی ست / فاطمه دلبست حسین است وبس
مهر قبول همه انبیا / مهرحسین است وحسین است و بس
یا حسین
بی صبرانه منتظریمممممممممممممممممممم.
گفت: یک سایت ضدانقلاب خطاب به موسوی و کروبی و خاتمی نوشته است؛ چرا در خانه نشسته اید و فقط اطلاعیه و بیانیه صادر می کنید؟
گفتم: پس چه کنند؟!
گفت: این سایت نوشته است؛ باید حرکتی از خودشان نشان بدهند و اگر قرار بود فقط بیانیه صادر کنند که به جنبش(!) و کشاندن هواداران به خیابان نیازی نبود.
گفتم: حیوونکی ها چی فکر می کردند، چی شد؟!
گفت: همین سایت از سران فتنه پرسیده است؛ آیا می توانید گزارشی از اقدامات یکسال گذشته خود ارائه بدهید؟ اصلا چرا رژیم شما را دستگیر نمی کند؟!
گفتم: تعدادی شیره ای در زیرزمین خانه ای مشغول شیره کشی بودند، ناگهان پلیس وارد شد و فریاد زد؛ بی حرکت! یکی از شیره ای ها با تعجب به پلیس نگاه کرد و گفت؛ کو حرکت؟!
سلام
وبگاه جوان امروز به روز شد
“سید علی حسینی است سپس خامنه ای”
منتظرتان هستم
” سید علی، حسینی است و سپس خامنه ای” متن جدید وبگاه جوان امروز.منتظرتان هستیم.حتما سر بزنید.
…همچنان منتظزیم!
موضوعش چیه؟
سلام به نظر من این چند دقایق دیگر یعنی چند روز دیگر
چون عقل سالم میگه الان آقا قدیانی مشغول دادن ولیمه و مهمانها هستند و این چند دقایق یعنی بعد از مراسم ها
سلام
به به،طولانی ترین متن؟
حسابی منتظریم
سلام
با اجازه صاحبخانه و مبصر قطعه مقدس ۲۶٫
دوستان عزیز وقتی داداش حسین می گویند ادامه تا لحظاتی دیگر یا تا دقایقی دیگر یا تا ساعاتی دیگر لطفا اینقدر گیر ندهید که منتظریم، هنوز منتظریم، باز هم منتظریم، پس چی شد، متن کو و …
یک بار گفتن “منتظریم”، نشان دهنده شوق ما برای خواندن مطلب است اما تکرار این جمله یا کلمه فقط روی اعصاب نویسنده است.
با تشکر از همراهی دوستان.
البته تایید این مطلب طبق صلاحدید سیداحمد بزرگوار خواهد بود و انتظاری ندارم.
🙂
دو سال بـــــــــــــــــــــعــــــــــــــــــــد !!!!!!!!!!
سلام علیکم خدمت داداش حسین و سید احمد بزرگوار و همینطور خدمت ستاره های حضرت ماه !
به صف منتظرین پیوستم .
دوستانی که منتظرند ساکت ننشینند .
برای شادی روح بابا اکبر چندین صلوات محمدی پسند عنایت بفرمایید …
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سیداحمد: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
به به
بالاخره ممیزی یقه ی ما رو هم گرفت
هییییییییییی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
می آید ای دل
کاروان دل
منزل به منزل…
یا مهدی(عج) جهان تو را صدا می زند
ظهور کن تا به جهان ثابت کنیم که ما قوم سلمان فارسی هستیم که ندای”هل من ناصر” اماممان را بی جواب نمی گذاریم; ما هم مثل کوفیان با شمشیر جواب اماممون را میدهیم ولی شمشیر ما برای اماممون می چرخد نه بر اماممون.
این الطالب بدم المقتول بکربلا
آدم رو جون به لب میکنی تا مطلب بزاری؟؟؟
شخصی به نام مجاشع ، خدمت رسول خدا (ص) رسید و از ایشان پرسید :
ای رسول خدا ، راه رسیدن به «معرفت حق» چگونه است؟
حضرت پاسخ دادند : «شناخت نفس» .
مجاشع پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به« موافقت با حق» چگونه است؟
حضرت فرمود: «مخالفت با نفس».
او پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به«رضای حق» چیست ؟
حضرت فرمود:«خشم بر نفس» .
آن مرد پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به« وصل حق» چگونه است؟
حضرت پاسخ دادند:«ترک و دوری از نفس».
باز پرسید: یا رسول الله راه رسیدن به« طاعت حق» چیست؟
حضرت فرمود:«عصیان و مخالفت با نفس» .
مجاشع پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به« ذکر و یاد حق» چیست؟
حضرت فرمود:«فراموش کردن نفس».
او پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به« قرب حق» چیست؟
حضرت پاسخ دادند: «دوری جستن از نفس ».
او پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به« انس حق »چیست؟
حضرت فرمود:«وحشت و ترس از نفس» .
مجاشع پرسید: ای رسول خدا راه رسیدن به این توفیقات وکمالات، چیست؟
حضرت پاسخ دادند:« استعانت و کمک خواستن از حضرت حق برای غلبه بر نفس»!
گفتم که روی خوبت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیانست
گفتم فراق تاکی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
ملا محسن فیض کاشانی
برگرفته از سایت:ZOHOOR.IR
سلام.
متن طولانی انتظار طولانی هم می طلبد…
🙂
راستی چه تیتر زیبا و خفنی! دارد این متن.
کلا همه چیز آرام است…
سلام علیکم
آسیداحمد مگه ما چی گفته بودیم که تاییدمان نکردی؟
فقط گفتیم قضیه سر کاریه همین!
منظریم…
آماده نشد؟!
حالا چی؟!
ای بابا…
ننننننننننننچچچچچچچچچچ(نچ صدادار!)
حالاچی؟!
بابا کار داریما!
شعار: ما هیچ جا نمی ریم همین جا هستیم!
حسین جان سلام داداش مدیرت آقای ملاحسنی{مدیر دبیرستان شاهد} پس از ۲۷ سال پیدا شده خیلی هم شنیدنیه نحوه پیدا شدنش ۱۲دی قراره سنگ مزارش عوض بشه واقع در بوستان نهج البلاغه تهران تونستی با آقا محمدرضا ملاحسنی تماس بگیر……….
سلام داداش حسین من سه انتظار را می کشم:
۱-فرج مولایم امام زمان(عج)
۲-طولانیترین متن شما
۳-حضور شما در سایت بنده حقیر
یاعلی جانم فدای بابایم سیدعلی