به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
سلام بر حسین*
سلام.
مبارکه.
کی یک میلیونوم شد؟؟؟
خدا رو شکر که حالتون بهتر شده…
نام: عبدالحمید دیالمه
سال تولد: ۱۳۳۳
تحصیلات: دکترای داروسازی
محل خدمت: جوان ترین نماینده دوره اول مجلس و عضو حزب جمهوری اسلامی
تاریخ و محل شهادت: ۷/۴/۱۳۶۰ در انفجار تالار اجتماعات حزب جمهوری
دیالمه دارای مدرک دکترای داروسازی بود اما در عین حال، تحصیلات حوزوی نیز داشت و سابقه شاگردی شهید آیت الله مطهری، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله سبحانی نیز از افتخاراتش بود.
او چنان مورد علاقه شهید مطهری بود که برای او دروس خاصی در نظر گرفته بوده و به نقل از پدر شهید دیالمه، شخص شهید مطهری در بعضی از شبها، جهت برقراری کلاس خصوصی، به دنبال این شهید تیزبین میرفته است.
تیزبینی سیاسی این شهید باعث شد، وی به همراه دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی، شهید حسن آیت، در مورد بنی صدر از همان ابتدای انقلاب مسائلی را مطرح سازد که در صورت جدی گرفته شدن آن، شاید سرنوشت انقلاب تغییر میکرد.
متأسفانه مباحث او در مورد بنی صدر، حتی مورد انتقاد دوستانش قرار گرفت. مباحثی که البته چندی بعد صحت آن بر همگان آشکار گردید.
برای شهید دیالمه مبانی اعتقادی از هرچیزی مهمتر بود. تفاوت او با دیگران این بود که میزان سنجش افراد برای دیالمه فقط در داشتن سابقه مبارزاتی و عضویت در گروههای خط امامی از جمله حزب جمهوری اسلامی خلاصه نمیشد.
این شد که وقتی میر حسین موسوی به عنوان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی فعالیت میکرد، ردپای انحراف را تشخیص داد و به طور رسمی و بدون تعارفات سیاسی و مصلحت اندیشی غیر شرعی، انتقاد نموده و بارها به حضور این افراد در حزب اعتراض نمود.
او برای همه مخالفتهایش استدلالهای منطقی و مستند داشت.
سخنرانی شفاف و تاریخی این انقلابی راستین، یک هفته قبل از شهادتش، روشنگر تاریکخانههایی از انقلاب اسلامی مظلوم است اما با این وجود، صدای او و همفکرانش مانند شهید آیت در مورد افراد و جریانهای لانه کرده در حزب به جایی نمیرسید و در هیاهوی روزمرگیها و غفلتهای دوستان و توطئههای دشمنان و مزدورانشان گم گشت.
وی در رابطه با روشنگریهایش، کیفی پر از اسناد علیه یکی از اعضای حزب به همراه داشت تا آنها را به شهید بهشتی ارائه و ایشان را در مورد مسائلی قانع نماید.
همان شب یعنی هفتم تیر سال ۱۳۶۰ تالار اجتماعات حزب جمهوری منفجر میشود و آن کیف هیچگاه به دست نمیآید.
نکته جالب این است که شهید دیالمه، به شهادت مرحوم فردوسی پور، حتی در زیر آوار نیز زنده بوده است و عکسهای موجود از شهادت ایشان نیز دلیلی بر این است که آتش به آن محدوده نرسیده، تا بنا را بر سوختن کیف بگذاریم.
ظاهرا اراده خداوند حکیم بر این بوده تا برای رسوایی بعضی افراد سرنوشت دیگری رقم زند.
اینها سخنان احمدی نژاد نیست.
این سخنان از سوی مخالفان سیاسی آقای موسوی و زهره کاظمی (زهرا رهنورد) پس از خروجشان بر حاکمیت نیست.
این سخنان از کسانی نیست که امروز و پس از نفی جمهوریت و رأی مردم و چندی بعد، نفی اسلامیت و ولایت فقیه از سوی موسوی و پیاده نظامش از خواب بیدار شده اند.
این سخنان، در سال ۱۳۸۸ از دهان خارج نشده است!
اینها، سخنان یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی است که به همراه همفکرانش و به رهبری انقلابی نستوه، شهید حسن آیت، دبیر سیاسی حزب، انحراف را دراقلیتی از حزب دیدند و بیان کردند و هنگامی که موسوی شروع به سیر سریع و مشکوک پله های ترقی در نظام جمهوری اسلامی کرد، در برابر این جریان ایستادند و آنها بهای این ایستادگی را با شهادت خود و دوستانشان پرداختند.
اینها قسمتی از سخنرانی شهید عبدالحمید دیالمه است، یک هفته قبل ازانفجار هفتم تیر که به شهادت او و عمده همفکرانش در حزب جمهوری منجر شد.
“همین الآن هم هزاران نفر داد می زنند ولی به دلیل اینکه معروف نیستند کسی حرفشان را گوش نمی کند.
زمان بنی صدر هم ما می گفتیم ولی کسی حرفمان را گوش نمی کرد…
همانطور که آن زمان افرادی با شیوه فکری ما مخالف بودند و همه میگفتند که این مطالب را نباید بگویی، معتقد بودم که درست است و گفتم و مراحل بعدش را هم ادامه دادم…
همین الآن افرادی برای بعضی وزارتخانه ها کاندیدا هستند که به اعتقاد من خط فکریشان درست نیست ولی متاسفانه نمیتوانم کاری کنم.
فقط میتوانم به اندازه یک رأی مخالف به آنها بدهم، کار دیگری نمیتوانم بکنم.
یکی از نمونه هایش را که میتوانم به شما بگویم و آن هم آقای موسوی است، سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی.
اعتقادم بر این است که خط فکری او، خط فکری جنبش مسلمانان مبارز و پیمان است.
البته نمی خواهم بگویم عضو آن سازمان است ولی خط فکریش همان است و اگر رجوع کنید به روزنامه میبینید که در خیلی از جاها این خط مشی را طی می کند.
این ها را من از دید حزب نمی بینم… مکرر در جلسات حزب گفتم و ضبط هم شده و اگر نوارش را از بین نبرده باشند، دارند.
موضعگیریهای روزنامه در بعضی از موارد، کم و بیش موضعگیریهای روزنامه امت (منظور روزنامه دکترپیمان) است.
به عنوان مثال برای مصدق مطلب چاپ میکند اما حتی یک خط، خوب دقت کنید، حتی یک خط در مورد آیت الله کاشانی نمینویسد.
بروید روزنامههای آن زمان را ببینید.
اگر شما یک خط در روزنامه، قبل از سالگرد آیت الله کاشانی، بعد از سالگرد آیت الله کاشانی از این روزنامه آوردید من اسمم را عوض میکنم.
بعد از اینکه آقای فلسفی در نماز جمعه علیه مصدق صحبت کرد، مقاله علیه آقای فلسفی را کدام روزنامه نوشت؟ روزنامه جمهوری اسلامی با عنوان خیابان مصدق.
سرمقالهای نوشت به اسم خیابان مصدق و شدیداً آن را کوبید به این بهانه که اینها اختلاف انگیز است.
یک شب که من در حزب صحبت کردم و این موارد را گفتم، بعد از من آقای موسوی آمد از خودش دفاع کند.
گفت ما اینها را نمی پذیریم به دلیل اینکه ما نمیخواهیم شیوههای آناکرونیستیکی را در ایران دوباره ایجاد کنیم.
البته لفظ را اشتباه به کار می برد، ولی من آن برداشتی را که او از این لغت داشت حالا میگویم والا معنایش این نیست.
برداشتش این بود که شیوههای آناکرونیستیکی یعنی اینکه ما یک چیزی را که در تاریخ اتفاق افتاده مجدداً بیاییم تطبیق کنیم بر تاریخ فعلی.
مثلا اگر یک کاشانی و مصدقی آن زمان بوده، حالا بیاییم الآن هم یک کاشانی و مصدق طراحی کنیم.
برداشتش از این لغت این بود.
اخیراً که امام در مورد مصدق این صحبتها را کرد و گفت که او هم مسلم نبود و اینها تفالههای او هستند و حتی امام در صحبت دیروزش میگوید اینها مثل مصدق میخواهند رفراندم انجام دهند و این اندازه مصدق را میکوبد و آن تجلیل را از آیت الله کاشانی می کند، برای آقای موسوی پیغام فرستادم که برخلاف آن دیدی که شما داشتید، امام هم مثل اینکه آناکرونیستیکی فکر می کند.
البته ایشان سابقههای قبلی هم در گروههای منفی داشته است. از جمله بودنش در گروه نخشب به همراه پیمان و سامی۱ و او همه در گروه نخشب بودند، بعد از آنجا جدا شدند، پیمان گروه جنبش مسلمانان مبارز را درست کرد، سامی گروه جاما را درست کرد و ایشان هم به ظاهر می گوید که من مستقل هستم، ولی در واقع همان شیوه فکری را دارد و به اعتقاد من دقیقا در داخل روزنامه [جمهوری اسلامی] هم همین شیوه فکری را اعمال کرده است…
علاوه بر موضعگیری ایشان من موضعگیری خانمش را هم نمی پسندم.
نظر من نیست نظر اسلام است. یک مشت مزخرفاتی را بهم بافته به اسم اسلام… او هم زیاد سابقه مسلمانی ندارد اما حالا چطور شد که مفسر قرآن شد معلوم نیست.
هر کسی در عرض یک سال مفسر قرآن می شود، مخصوصاً اینکه در جاهای مختلف هم به عنوان متفکر اسلامی با او مصاحبه میکنند!
در تلویزین میآید در مورد مسائل زن بحث می کند.
الآن با این شخصیتها چه می شود کرد؟
وقتی الان برنامه این است که آقای موسوی بشود وزیر امور خارجه، من چه بگویم؟
هرچه هم داد بزنم صدایم به جایی نمی رسد.
مجبورم فقط یک رأی مخالف بدهم.
سلام
خدا قوت………
یا حق
ای چشم تو چشم چشمه در چشم همه
بی چشم تو نور نیست در چشم همه
چشم همه را نظر به سوی تو بود
از چشم تو چشمه هاست در چشم همه
یا علی مددی…
شما را به خدا اگر پیامم را خواندید برایم دعا کنید.همین که نامم در مسجد الحرام جاری شود یک دنیا ممنونم.
کلا به شما عرض مى کنم ذلیل مرده رو خیلى خوب اومدى داداش
حرف نداشت
قدر شما رو میدونیم یه عالمه 🙂
سلام
کتاب نه ده تون رو خوندم
زیر جالبترین هاش خط کشیدم
و وقت وبی وقت واسه پدرم می خوندم
حق مطلب رو ادا کردید
خیلی عالی بود
خوندن توسایت سخته
کار خوبی کردید که به صورت کتاب منتشر کردید
خدائیش پمپاژ غرور و افتخار بود،ان شالله همیشه بسیجی باشید.
سلام
علاقه مندان به تجدید بیعت با اهل بیت می توانند با ورود به این سایت به آدرس الکترونیکی http://www.beyat.ir هم از مطالب منتشره در این سایت استفاده کرده و هم به صورت آنلاین با اهل بیت و ائمه اطهار(ع) تجدید بیعت نمایند.
خدا خیرتان بدهد که دست از سر سران فتنه بر نمی دارید
سلام علیکم آقا محمود، خوبی؟
نصف شبی درو چرا می کوبی؟
باز اومدی بگی که صبح شد پاشین
صبح شد و ظهر شد و غروب شد پاشین
باز اومدی بگی که وقت کاره
بابا چشای ما هنوز خماره
تا کی می خوای مزاحم ما بشی
تا کی می خوای وایسی و منت کشی
ببین همه خوابن از تو غافل
تو هم برو بخواب کنار ساحل
ولش بکن این ملتو بی خیال
برو سفر ایتالیا با عیال
تو هم بگو آزادی آی جوونا
تحریک بکن ملتو، مثل اونا
تو هم بگو گفتگوی تمدن
بعدش برو با لیزا رایس، نوش جون
ماها فقط خوراک خواب نازیم
بیدار بشیم واسه تو جوک می سازیم
می گیم که نقش یوسفو رد کردی
به دخترای احساسی بد کردی
می گیم زلیخا که پیر و کمون شد
یهو زیر کاپشن تو جوون شد!
بازم می خوای با ما کلنجار کنی؟
بازم می خوای ۲۰ساعته کار کنی؟
چقدر می خوای تلاش کنی تو ۴ سال
دورت تموم شد و نبرده ای حال
بودجه ملت دستته نشستی؟
زدی تو خط فقر و ساده زیستی؟
نشنیدی قبل تو چه حالی برده؟
چی گفته و چی برده و چی خورده
اهل و عیالو برده بود کاخ شاه
زندگی می کرد، شب و روز تو رفاه
ماشین شخصیش یه هواپیما
بود پول خریدش از کجا؟ از ما بود!
گرچه لباس روحانی تنش بود
ولی دمادم دنبال تنش بود
برگزاری کنفرانس برلین
رقص زنا تو جشن ایران زمین
دست دادنش با زنای اجنوی
با جووناش دست داده نه با بی بی
عکسهای جور وا جور با زنهای لخت
ینوری و اونوری و تمام رخ
شب با کیا بود کجا خوابید دیگه
تو موج سوم اینو شاعر میگه
«سلامم را رسان لطفا ” به باران
شکوفه هم اگر دیدی چه بهتر
نشد دریا سحر سارا صنوبر»
محمود ببین ممد چه حالی کرده
بیت المالو اینجوری خالی کرده
شرایط سردم داری همینه
وقتی بشر خوابه کی هست ببینه
مردم می گن روحانی عمومه
شال سیاه هم بسته، پس تمومه
تهمت بی جا نزنید معصومه
دور از گناه و مکروه وحرومه
نگید چقدر خرجای تفریحاش شد
نگید چقدر خرج یه افتتاش شد
نگید چقدر کسری بودجه داره
نگیده پولاشو کجاها میزاره
ممد و بیت المال و جیب عباش؟
دروغ می گن، پولا بوده از باباش
آره محمود، اینجوریاس ریاست
زندگی هست کشمکش و سیاست
۱۸ تیر یادت می یاد چی بودش؟
نامه جام زهر کی بود عمودش؟
از نامه مخفیونه شنیدی؟
به بوش نوشته شده بود، فهمیدی؟
فهمیدی با اون همه یال و کوپال
نیروگاه نطنزو خوابوند ۲ سال
روزنامه های زنجیری رو خوندی
تو توهیناش به مراجع نموندی
اون که می گفت تقلید کار میمونه
مقلد تیپ مایکل جکسونه
رضای خاتمی می گفت اون روزا
امام زمون تاخیر داره، استیضاح!
فکر امام خمینی مال حوزس
گنجی می گفت، آخه اونم تو روضس
اعلمی می گفت: اگه لازم باشه
استیضاح از امام حسینم جاشه!
بی بی می گفت از خاتمی شنیده
آبراهام صهیونیستم شهیده!
شعار اصلاحات تهش همینه؟
عکسای رهبر پاره رو زمینه
یک صد و بیست و هفت نفر بی حیا
تعارف جام زهر بدن به آقا
والله ان قطعتموا یمینی
وقتی نمی گی میشه این می بینی؟
تقصیر ممد نیست مقصر ماییم
بس که خمار و خواب و تو کماییم
محمود بازم می گی آقا غریبه
نامه من غریب الی الحبیبه
بازم می خوای بگی که سر داده هل
من ناصر ینصرنی بهجت
چقدر می گی کرببلا الانه
سید علی تنها تو نهروانه
چقدر می گی خدمت من به سر شد
ضد ولایت فقیه به در شد
بیدار بشید از بیست و دوی خرداد
داره بوی خاتمی دو میاد
نامه جام زهر دو تو راهه
فلاح ببین کدوم مهره سیاهه
محمود بسه، تموم کن این حرفا رو
نصف شبی اینور و اونور نرو
خدا بزرگه خودشه محافظ
خوابم می آد، برو دیگه خدا حافظ!!
برگرفته از سایت ظهور نزدیک است.
یا علی
باحال بود داداش حسین، خوش باشی انشاالله همیشه 🙂
در مورد این مهندس هر چی چیزآوری ببخشید منظورم نوآوری کنین کمه!
به این میگن اوج با مرامی!
قبرستان -گفت و شنود
گفت: یکی از اعضای مرکزیت حزب کارگزاران سازندگی به شدت از احزاب دولت ساخته انتقاد کرده است.
گفتم: ولی اولین حزب دولت ساخته، حزب کارگزاران سازندگی بود که دولت را به شرکت سهامی تبدیل کرده و بعضی از اعضای آن چه آلاف و اولوفی به راه انداخته بودند.
گفت: یکی از اعضای مرکزیت حزب مشارکت هم از احزاب دولت ساخته انتقاد کرده است.
گفتم: دومین حزب دولت ساخته هم حزب مشارکت بود که همراه با حزب کارگزاران سازندگی چه خوش رقصی هایی برای بیگانگان می کردند!
گفت: در فتنه ۸۸ هم این دو حزب در جنایت، وطن فروشی، آدم کشی و خیانت مشارکت مستقیم داشتند و آشکارا با سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل همکاری می کردند.
گفتم: تعداد قابل توجهی از آنها هم به آمریکا و انگلیس پناهنده شده و هم اکنون در خدمت سیا و موساد و MI6 انگلیس هستند.
گفت: یعنی به همین زودی فراموش کرده اند که چکاره بوده و هستند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی بعد از مدتی یکی از دوستان قدیمی خود را دید و بعد از حال و احوال پرسید؛ راستی حال پدرتان چطور است؟ و دوستش گفت؛ پدرم که پارسال فوت کرد و خودت هم در مجلس ختم او شرکت کرده بودی! و یارو که دید بدجوری خیط کاشته گفت؛ منظورم این است که هنوز در همان قبرستان دفن است؟!
خیلی عالی بود
دست شما درد نکنه.
۱۸ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسین زهرا….
مجددا عرض می کنم
فوق العاده بود. ممنون از این همه خلاقیت.
راستی چقدر دلم برای ایزی لایف ها تنگ شده.
احسنت به داداش حسین بسیجیها که همیشه حواسش به همه مسائل هست.
آفرین به شعور شما.
خیر دنیا و آخرت نصیبتان.
سلام به داداش حسین و مبصر قطعه
خداقوت
یاعلی
سلام و خسته نباشید
آقای چیز خودش بهتر از هر کس می دونه تو چه موقعیتی قرار گرفته و خودش بهتر از هر کسی می دونه چه افتضاحی را به بار آورده
برای همین فکر می کنم برای حفظ آبروی بیشتر خودش هم که شده به سراغ بیانیه جدید نره
مگر اینکه کلا مثل شیخ بی سواد تعطیل شده باشه
““میرباقری” باید سه ریال مرا بسازد. زهره هم باید تیتراژ پایانی هی “وی” بگوید! وی. وی. وی. وی. از دست این حکومت جمهوری اسلامی! ”
:D:D:D
عالی بود. خیلی خیلی. ممنون
چی بگم داداشی
ایول چشم انداز یک میلیاردی !
دمت گرم
یاعلی
فکر میکنم اکثر بچه ها کلیپ سخنرانی شهید دیالمه درنقد موسوی و زهرا رهنورد را دیده باشند ولی دیدن دوباره آن خالی از لطف نیست
خدا شهید دیالمه و شهدای انقلاب اسلامی و ۸ سال دفاع مقدس و ۸ ماه دفاع مقدس را غریق رحمت کند
برای شادی روحشان صلوات
http://www.4shared.com/video/GO35wNnX/dayalame_mosavi_rahnavard_____.html
دمت گرم حاجی!
سلام .عالی بود.(۲ سال است هر چیزی می گویم که مرا بازداشت کنند، هیچ کس مرا آدم حساب نمی کند. بیانیه که هیچی، جفتک هم بیاندازیم، ما را بازداشت نمی کنند) نظام با هیچ حربه ای جز همین دستگیر نکردن سران فتنه نمیتونست تا این قدر حال این منافقین رو بگیره
جانا سخن از زبان ما می گویی
سلام ! خسته نباشید دستتون درد نکند زیبا بود لطفا بیشتر و بیشتر از این “زوجک” منافق و خدانشناس /میرفسیل موسوی و کوهنورد بنویسید .
سلام برادر متن بسیار جالبی بود. اجرشما با حضرت صاحب العصر(عج). ما همیشه به شما سرمیزنیم و متن های زیباتون رو میخونیم انشاالله همیشه موفق باشید.یاعلی
اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای
عالی بود
سلام. تولد آقای موسوی کیه؟خسته هم نباشی*
خیلی باحال بود
در زمان قبل و نزدیک انتخابات یکسری به فیس بوک زدم با یک اسم جدید که ساخته بودم برای سر بسر گذاشتن بعضی از دوستان جلبکی ..سبز علوی سبز نبوی را ساختم و یا علی گویان وارد فیس بوک شدم … چشمتان روز بد نبیند که در صفحه خانم زهرا رهنورد .. شرمنده خانم نه ..پرفسور رهنورد دیدم در قسمت معرفی خود زیر تصویر ایشان با پیراهن صورتی و روسری گل مگلی و آرایشی و دیگه … بماند .. نوشته شده بود بانوی اول ایران …. آنقدر خندیدم خندیدم …متاسفانه بعدها این اسم سبز علوی سبز نبوی سوخت و فیس بوک راهم نداد به برم بشینم به پای تصویر پیرهن صورتی بانوی اول ایران
مهندس را فعلا بی خیال شوید اندیشمند بزرگ و بین المللی ” کروبی ” را بچسبید!
درباره شهید آیت هم بنویسید لطفا.
خیلی با مزه بود مخصوصا قسمت وی وی وی آخر سریالشون
خدا نکند زمان، کینه ی فتنه ۸۸ را در دلمان کم رنگ کند
سلام…………..