سنت حج یا صنعت حج؟ حاجی یا حاجیست؟

اینجا در شهر مکه در هتل یوسف علی مولا نازره، علی انسانی چه دمی گرفته. به به:

عید غدیره/ علی امیره/ دشمن مولا/ بره بمیره

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: عباس حاجی پور آرانی

چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹/ ۱۸ذی الحجه ۱۴۱۳

بد از خواب بلند شدم. مریضی جلد بدن شده. و ماسک؟ مجبور به زدن. و یا سرفه. یا عطسه. و امروز؟ آب ریزش بینی. مانده ام این همه آب کجای این بدن جمع شده. و پوست بینی؟ کنده شده از شدت فین. از شدت دستمال کاعذی! و سخت حال به هم زن. و امروز شهردار اتاق منم. و قوز بالا قوز. ننه ام گارسون بوده یا پدرم؟ و اتاق ما؟ به لطف تمیز بودن آن ۳ تای دیگر نوبتی شهردار دارد. و البته ایده خوبی که حاج مسلم داد. و چقدر هم اهل نجس تمیزی. و مدام، به این دست بزن و به آن دست نزن. و یک مقدار وسواسی. و کلا روی مخ. و هتلی که ما در آنیم؟ غذا را می آورند اتاق. یعنی بی خیال رستوران. و هتل در مکه؟ کلا بدتر از هتل در مدینه. و عمره هم همین جور بود. و سهم من از غذا؟ با این وضع بد و این مزاج خراب؟ عمدتا سوپی است که می آورند. طرفای ظهر گشتی زدم خیابان های اطراف شارع روضه را. یعنی اطراف هتلی که ما در آنیم؛ زیر پل. مقابل پمپ بنزین. و مامور پمپ؟ کارت شارژ موبایل هم دارد. که سخت لازم است. و چند باری رفتم و خط عربستانی موبایل را شارژ کردم. و عرب های اینجا؟ عمدتا بی سلیقه. ماشین ها مدل بالا و چه جا دار. و خودشان مدل پایین. و پیامبر؟ چه کشید از دست این جماعت؟ و راز علاقه مفرط اعراب این قبیله به ماشین غول پیکر؟ جا دار، به تعداد همه زن هایی که می ستانند. و به علاوه صیغه ای ها. و چه خوش اشتها! و کوچه ها و خیابان ها؟ عمدتا کثیف. و انگار بی شهردار. و بچه ها؟ ول در خیابان. انگار هنوز در بدویت. بدویت ماشینی. بدویت مدل بالا. و دریغ از یک کیوسک مطبوعات. و این چند روز؟ تنها در فروشگاه بن داوود، در راه “منی”. غرفه ای دیدم که روزنامه داشت. یکی ۲ تا خریدم؛ الاهرام و الشرق الاوسط. و المدینه. و اغلب با تعدد صفحات. بیشتر از ۳۲ صفحه بعضا. و تورقی. و انگار نه انگار که امروز در این نواحی عید غدیر است. “اعظم اعیاد امتی”؟! و از فرط تشنگی؟ پناه بردن به پپسی. ۲ ریال. چسبید. و همان طور که تهران هم میدان شوش دارد و هم نیاوران، اینجا هم به هکذا. عربستان نامرد، شوشش را نشان نمی دهد! و چقدر حق خورده شده تا سایه برج ساعت، سیلی بزند به ساحت کعبه، خدا عالم است. و این چرخ زنی؟ بیش از نیم ساعت حسش نبود. برگشتم هتل. و جلوی هتل؟ بساط دست فروش ها. کانه امام زاده حسن خودمان. چرخی زدم به قصد خرید سوغاتی. چیزی حاصل نشد. به غایت بنجل! و فروشنده های بساط؟ اغلب دخترک های سیاه. و ۲ رگه، مال همین نواحی. رفتم اتاق. و خوابیدم. و چسبید. بعد هم جلسه اعضای کاروان بود. مادر خبر داد. که به  نفع وبلاگ پیچاندم. توی خود ایرانش چقدر در بند جلسات بودم که اینجا؟ و “قطعه ۲۶″؟ نزدیکای یک میلیون بازدید. و سئوالاتی که از بچه ها کرده بودم؛ مشارکت خوب بچه ها. نزدیک ۶۰ نفر. در عرض فقط یک روز. و محمد کاظمی(پسر سردار شهید احمد کاظمی عرفه) آمد که بگذار با لب تابت ایمیلم را چک کنم. به قصد دیدن فیلم نامه ای درباره شهدای عرفه. که دادم چک کند. و فرزندان شهدا؟ همه با هر تفکری، عین هم. و امان از روزگار آزگار. پسر شهید یزدانی هم دمخور شده با من. و چه بچه خوبی. و مدام سوژه می دهد. و گاه به طنز؛ “در منی صورت گرفت: دیدار سرزده ملک عبدلی با داداش حسین”! و از این قبیل. دوست شده ایم با هم. با خانمش آمده. و ایضا با مادرش. که بعد از ظهر، سلام و علیکی گرم با مادرش کردم. و همسران شهدا؟ با هر تفکری، عین هم. و با همان درد و رنج روزگار. بگذریم؛ دیگر اینکه به قصد مغرب رفتم مسجدالحرام. با اتوبوس خط ۸ که ۱۰ سال است اتوبوس گذاشته اند برای حمل و نقل زوار. و قبل از آن؟ زوار چه می کردند؟ لابد سخت بود. و می بینم که الان حج برای صعودی ها بدل به یک “صنعت” شده. یعنی که “سنت حج” را تغییر داده اند به “صنعت حج”. و نقش پررنگ ایرانی ها در رونق دادن به این صنعت صعودی ها. و کج روی ایرانی جماعت در حج روی. پریروز بود گمانم؛ ملتفت شدم، سهم بیشترین خرید از آن ماست؛ یعنی پول دارترین حجاج، همین ماییم. و آن وقت، چرا ارزش پول مان اینقدر پایین است؟ لابد از برای همین شهوت خرید. و قدر ندانستن پول مملکت. و نگاه که می کنی می بینی حجاج برخی ممالک با همان ساکی که به مکه و مدینه می آیند با همان ساک برمی گردند؛ فوقش اکتفا به خرید سجاده ای. چند عدد تسبیح. و یکی ۲ تا عطر مکه. و فوق فوقش به خرید چند انگشتر و چند دشداشه اما ما؟ چه عرض کنم؟ اعضای فلان کاروان که دیروز برگشتند و در همین طبقه ۷ هتل “یوسف علی نازره” اقامت داشتند، بدبخت طیاره ای که می خواست آن همه بار را بکشد. و تو اینجا می آیی که سبک کنی بار خود را یا سنگین؟ و آیا تو حاجی هستی یا حاجیست بر وزن توریست؟ و آیا حج، سنت است و یا صنعت؟ که یارو، فلان فروشنده پارچه در خیابان منتهی به مسجدالحرام، نزدیکای شعب ابوطالب(همان جایی که مسلمین یک دانه خرما را ۴۰ نفری می خوردند) بردارد بگوید: اگر شما ایرانی ها نبودید، کساد بود کاسبی ما! ماشاء الله، وضع حاجی ایرانی، خوب. خوب! و این قصه همه ماست؛ من از تو بدتر، تو از من بدتر. و باز صد رحمت به یکی مثل مادر من که نه سوریه ای رفته و نه کربلایی و نه هیچ جا الا همین جا. و باز یک جوری قابل توجیه، در مقایسه با آن حاجیه خانمی که جهیزیه دخترش را آمده در حج کامل کند که در عمره، ناقص مانده بود! و اگر الان کامل نشود، یک عمره دیگر باید با خود دختر خانم بیاید! از خدا مظلوم تر(مظلوم اگر کفر است، تو یک صفت دیگر جایگزین کن!) در سرزمین حج، پول زبان بسته ایرانی است. و اگر همچین است کاش عکس خمینی نبود روی پول مان. از بس جرینگی پول خرج می کنیم. این از این و اما الان فهمیدم مدرسه عبدالله بن زبیر در طریق مسجدالحرام است. در همان راه حرم. و کنارش مدرسه زید بن ثابت. به این تذکر: بنین/ ابتدایی. یعنی که پسرانه. و کمی قبل تر؟ قبرستان ابوطالب. زیر پل حجون. که هر روز می بینمش. و عرب های اینجا؟ چه بی رحم اند با درگذشتگان خود. یعنی با هویت و سنت خود. و خاک، اینجا عجیب سرد است. و نه به این همه بی اعتنایی و نه به آن که بعد از هر نماز واجب، نمازی هم برای اموات می خوانند با این نیت؛ “الصلاه علی الموت یرحمکم الله”! و بعد مرده را فقط به امان خدا می سپارند و خداحافظ تا قیامت! می خواستی نمیری! و هنوز در اتوبوسم که می بینی حجاج بسیاری کشورها با پای پیاده از هتل(مسافرخانه) محل اقامت خود به مسجدالحرام می آیند. و در راس شان افغانی ها و پاکستانی ها. و آفریقایی ها که بعضا ضعیف ترین حجاج اند از حیث مال و پول. و الان که نزدیکای اذان مغرب اینجاست، می بینی هنوز خورشید هست؛ زودتر از ما نماز را می خوانند. و من که دیدم جلوتر بروم، به صفوف نماز می خورم، در همان بیرون سجاده ای که الساعه ۱۰ ریال خریدم، انداختم و شروع کردم به ۲ رکعت نماز قضا و بعد هم نماز مغرب اینجا. و اجباری سوره ای ۲ صفحه ای بعد از حمد! قبل از نماز دیدم حوصله ترافیک نیست، بخشی از راه را پیاده آمدم. از بازار یا همان “سوق”، این سجاده را خریدم که باید زودتر می خریدم. اینجا خیلی لازم است. و بالای سوق؟ دعای وارد شدن به سوق. “دعاء دخول السوق”، که اینجا این دعا نه شرک است و نه کفر! بر عکس “مکتبه مکه مکرمه” که دعا را تحریم کرده اند اینجا و ذکر را نیز. به این تذکر؛ “هیچ دلیلی نیامده که این مکان زادگاه پیامبر است”. می خواهی این را هم خراب کنی، خراب کن! دیگر چرا خالی می بندی؟ و اما دعای ورود به سوق: “لااله الا الله. وحده لاشریک له. له الملک و له الحمد. یحیی و یمیت و هو حی لا یموت. بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر”. و مگس های اینجا چقدر سمج اند. و دست می گذارند روی نقاط حساس. یعنی روی بینی و گاه بغل دست لاله گوش! و اعصاب خورد کن. یکی را در همان سوق، سوق دادم به دیار باقی!(همان دیار فانی که کروبی گفت!) و دستم را باید بشویم. خودم حالم بهم خورد. اَح اَح! و موقع نماز همچین زود در دکان ها تخته می شود که نگو! و من مانده ام که این از زور سعودی هاست یا از اشتیاق اهل اینجا به نماز؟ که فکر کنم جفتش! یعنی “صنعت معنوی حج”! و می بینی که این برادران اهل سنت، کلا دست به نماز خواند شان خوب است. حال از روی عادت، عبادت می کنند و یا از برای سعادت، الله اعلم! و در سوق، برای بار ششم تسبیحم را گم کردم که بعد از مغرب، رفتم دنبالش و جا گذاشته بودم در سجاده فروشی که برگرداند. انصافا خوب امانت داری می کنند. و دزدی اینجا کم است. من که تا کنون چیزی ندیده ام. و دیگر نکته که به چشمم خورد؛ حجاب زن و مرد سیاه آفریقایی در حج است. مردان شان حوله احرام را طوری می بندند که نصف سینه شان معلوم است. و چرا هنوز با حوله احرام؟ و زنان شان؟ عمدتا زمخت. و به عبارتی مردانه. و بعضا ساکی، دبه ای چیزی روی سر! که الان است بیافتد و هرگز نمی افتد. و با چه مهارتی. در روستاهای شمال زیاد دیدم چنین مهارتی را در خانم ها. اینجا اما چیز دیگری است؛ ساک و یا بقچه به چه بزرگی را گذاشته اند روی سر و همین طور راه می روند. و شق و رق. و سرسینه جلو. و محکم. و همان که گفتم؛ مردانه. و در سیاهان آفریقایی، گویی آنقدرها میان زن و مرد اختلافی نیست. هر ۲ شکل هم. و اغلب بدوی. و انگار تو داری یک انسان می بینی، و نه زنی یا مردی. و اگر هم زنی بدحجاب، نه انچنان است که برانگیزد شهوتت را. و من چرا اینقدر بند کرده ام به زنان سیاه؟ رها کنم! و از همین جا، بیرون حرم، چشم دوخته ام به برج ساعت. می گویند؛ ۴۹ متر در ۴۹ متر است. غلو به نظر می رسد. باید کمتر باشد طول و عرضش. و به نظر در همان ابعاد کعبه یا لااقل به همان شکل ساخته اند لعنتی ها! و ۲ شمشیر پرچم عربستان هم در ساعت هست! ۲ شمشیری که انگار به هم قفل شده اند. این آیا همان ذوالفقار علی است؟ یا شمشیر عبدالله بن زبیر؟ قضاوت با خودت! که اصلا انگار نه انگار امروز اینجا عید غدیر است. و علی را هیچ کجا اینقدر غریب و مظلوم ندیدم که در زادگاهش. فرعی ترین و کثیف ترین خیابان ها به نام اهل بیت پیامبر. و شوارع اصل کاری. سهم ابوبکر و بیشتر سهم عمر. و از این ۲ بیشتر، سهم ملک فهد. و می بینی که از روی نام خیابان های اینجا به خیلی چیزها می توانی برسی. بد نیست نقشه ای از مکه تهیه کنم. و چرا در مدینه عقل نکردم و نقشه شهر را نخریدم؟ و الساعه می خوانم که روی دیوار اعلامیه زده اند که فلان حاجی گم شده: “حاج مفقود. جزائری الجنینه. الانام/ میلود درام. من یجده فالرجاء الاتصال علی الرقم التالی: ۵۳۲۵۱۳۲۴۰ مستغانم”. و بعد ورود به مسجدالحرام. از قسمت شعب. یعنی شارع شعب ابی طالب. و از باب السلام. و از اینجا سمت چپ، “صفا”ست و سمت راست “مروه”. و تو به صفا نزدیک تری. و صفا کلا به کعبه نزدیک تر است. و صفا؟ بلندتر از مروه. و مروه؟ دورتر از کعبه. و انگار بیرون مسجدالحرامِ اصل کاری. اما راهروی “سعی” قطعا بخشی از مسجد. من که همچین می بینم. و در صفا و مروه؟ این آیه که: “اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ان الصفا و المروه من شعائر الله فمن حج البیت اوعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما و من تطوع خیرا فان الله شاکر علیم. الحج اشهر معلومات. فمن فرض فیهن الحج فلا رفث ولا فسوق و لا جدال فی الحج و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله و تزودوا فان خیر الزاد التقوی واتقون یا اولی الالباب. صدق الله {علی} العظیم”. که با خواندن و نوشتنش در برگه ای که دارم دلم لرزید. نکند پای کم کاری و کج کاری سعودی ها را به حساب اصل حج بنویسم. باید مراقب باشم که اینجا زمین محبوب خداست. خانه خداست. و چه بسیار که مدفن پیامبران و اولیای خداست. و از کجا معلوم سالی چند بار مهدی فاطمه قدم در خانه خدا می گذارد؟ و الان هم “آقا” اینجاست یا نه؟ اگر هست آیا چشم گنه کار من ولو که نشناخته باشم ایشان را، به ایشان خورده یا نه؟ و هم الان بغض پیچیده در گلویم. و الساعه چشمم روشن شد به جمال خانه خدا. عشقی ترین مشکی ها. با ساده ترین معماری ها. و اشکی حلقه زد در چشمم. و تو کجا؟ اینجا کجا؟ و به کدام لیاقت؟ و چه بسیار شهید که یک بار هم خانه خدا را ندیدند و رفتند. و چه بسیار آرزو دارند که خانه خدا را ببیند. و تو عرض یک سال برای بار دوم؟ در خواب هم نمی دیدی. آن همه فکه را زدی روی سر مکه اما خدا باز هم تو را کشاند اینجا. و هم اکنون افتاده ام به سجده. به شکری، نه آن اندازه که خدا را باید شاکر بود؛ در حد توان خود. و هنوز در سجده ام که می بینم افتادن به پای معبود، چه شیرین است. و دعای فرجی در همان حال سجده. و یادی از مولایم خامنه ای در همان حال. و ایضا همه آنهایی که لطفی در حقم کرده اند؛ دوستان و خویشان. و صد البته اساتید. با ذکر نامی. و حالی و احوالی. و نیز، ستاره های حضرت ماه. همه شان. و بلند شدن از سجده و دوباره چشم دوختن بر خانه خدا که خداییش خیلی قشنگ است. و می بینی که انگار خانه خود توست. و در آن امنیت داری و راحتی. و خدا آنقدر بزرگ هست که هر بنده ای خیال کند خدا فقط مال اوست. و خدا فقط مال من است. خدای من است. خدای من است و به هیچ کس نمی دهمش. مال خودمه. انگار اختیار من دست خدا و اختیار خدا فقط دست من است. یعنی که فقط مال خودمه. و چه پررو! آری، چه پررو. من خدای خود را به احدی نمی دهم. این فقط خدای من است. حال اگر تو به طعنه هایی که همیشه بر من می زنی، و نکته هایی که همیشه ازم گرفته ای، بگویی؛ “اختیار خدا دست توی بنده چه کار می کند، ابله؟”، من می گویم؛ اختیار خدا را ندارم، اختیار دلم را که دارم؟ دلم هوایی شده اینجا. آسمان دل بارانی است. تشنه ام. می روم سراغ جرعه ای از آب زمزم. و طوافی. ۷ دور عاشقانه. و مستانه. همراه خیل جمعیت. و گم در این همه ازدحام. و اصلا به چشم نیامدن در میان این سیل. و می بینی که قطره ای هستی از اقیانوسی. و جریان داری. و می چرخی. و سیل جمعیت، خیل عشاق، تو را می چرخاند گرد خانه خدا. این تو نیستی که راه می روی. تو قطره ای و اقیانوس دارد تو را می چرخاند. ۷ بار. و هر بار لذتی جداگانه. سرمستی خاص خود. و در هر جای این دور، نکته ای. رکن یمانی. شکاف خانه خدا. پرده خانه خدا. در خانه خدا. ناودان طلا. حجر اسماعیل. و فاتحه ای برای هاجر و اسماعیل. و دیگر پیامبران مدفون در اینجا. و مقام ابراهیم، کمی آن سوتر. و جای پایی از حضرت ابراهیم. که حج، حج ابراهیمی است. و حجرالاسود؟ همچنان مشتاق دارد که ببوسندش. و مگر با این همه متقاضی ممکن است؟ باری در عمره، چند باری سعی کردم ببوسم، دیدم نمی شود. این بوسیدن حجرالاسود هم از آن بوسه هایی است که این کاره باید باشی. قلق دارد یک جورهایی. و تو می بینی پشت یک سیاه هیکلی، خودت را مخفی کرده ای و بعد از او که دارد می بوسد حجرالاسود را نفر دومی، اما همین که بوسه او تمام می شود، و می خواهد به عقب برگردد، تو را هم با خود برمی گرداند عقب. همان جا که بودی! و دوباره سعی دوباره! و هر بار عدم توفیق! تا اینکه باری، در همان عمره، رفتم زیر دست و پای ملت. و به خود آمدم و دیدم حجرالاسود مقابلم است. و مسحی بر این مسیح سنگی. بر این سنگ آسمانی. بر این حجر بهشتی. و رنگ حجرالاسود؟ من که یاقوتی تیره دیدمش. و یا تلفیقی از سرخ و سیاه. و بوسه ای. و عجب بوی خوشی. و گله به گله در سنگ، برآمدگی های ریز و درشت. و در تمتع؟ شدنی نیست بوسه بر حجرالاسود. مشتاق زیاد است. و با این زانوی خراب، ممکن نیست بوسیدنش. ناچار بسنده کردم به همان رکن یمانی. یعنی که شکاف کعبه. دیوار زادگاه علی. و چه بوی خوشی. انگار هنوز فاطمه بنت اسد بیرون نیامده از خانه خدا. و انگار که علی همچنان در خانه است. زدم با دست با صورت و با چشم بر در خانه علی تا که باز کند در را به رویم. و تا شد استشمام کردم علی را. و طوافی که کردم؟ هر بار چیزی از جمعیت دستگیرم شد. مردان قزاق از همه جالب تر، گرد خانم های شان را گرفته بودند. به محافظتی از ناموس. در این خیل اقیانوس. و پیرزنی از بابل(پشتش نوشته بود از کجا در پارچه ای قرمز) از پشت، کمربند شویش را گرفته و رها نمی کند. و یکی هم زن و شوهری تر و تمیز. از مصر. با ۲ بچه کوچک. و تو دل برو. طواف خانوادگی. و اینجا در خانه خدا، همه ناموس خدایند. زن و مرد ندارد. و حجاب؟ که آن همه خدا در قرآن تاکید کرده، اینجا ترجمانی دیگر دارد. در این اقیانوس، زن باشی و احیانا به مردی بخوری، مهم نیست. گناه ندارد. و اگر مرد باشی و به زنی، باز هم تو بی گناهی. و اصلا آنقدر غرق خدایی، که مجالی برای تشخیص زن از مرد و مرد از زن و سفید از سیاه و چینی از لبنانی نیست. همه در یک صفت مشترک اند و خلاصه می شوند؛ بندگی. و بندگی یعنی عین زندگی! و می بینی، تو همان قدری زنده ای، که بنده ای. و همان قدر یابنده ای، که بنده ای. و به من بگو؛ چقدر بنده ای، تا بگویم چقدر زنده ای. و در این خیل و سیل اقیانوس، بسپار ناموس را دست خدا. از خدا غیرتی تر نباش. که تو اینجا و فقط در همین جا، خود عیال خدایی و خودت ناموس خدایی. عین مادرت که دارد چرخ می خورد میان خانه خدا. که اینجا مادر، عبد خداست. عین تو. چشمت به او باشد که گمش نکنی اما لزومی ندارد بیش از حد مراقبت. که اینجا زن و فرزند و مادر و شوهر رنگ می بازد. اصلا رنگ، رنگ می بازد اینجا. باید بی رنگ باشی. بی رگ نه، بی رنگ. ببینی مادرت را اما بگذاری که او هم قطره ای باشد از این اقیانوس. و رها. به حال خود. راحت. تو راهت را برو. خدا راه او را باز می کند جلوی پایش. و می بینی که اینجا و فقط اینجا و فقط حین طواف، تو باید فقط به خدا تعصب داشته باشی. و شانه ات باید شانه به شانه کعبه باشد. سر نچرخانی این سو و آن سو. فقط شانه به شانه کعبه. هم شان خانه خدا. و غرق در جمعیت. و ذره ای از این همه هوا. این همه حوا. این همه آدم. فرزندان آدم و حوا. اینجا و فقط اینجا، به تو ربطی ندارد که چه کسی هابیل و کدامیک قابیل است. تو باید فکر بیل خود باشی. این چیزها به تو ربطی ندارد. اینجا همه از تو بهترند. تو از همه بدتری. کوچک ترین قطره این اقیانوسی. حقیرترین ناموس خدایی. اما چون ناموس خدایی، مهمی. بزرگی. و بعد از طواف؟ باید سیل جمعیت را بشکافی و بروی نماز طواف بخوانی. و شکافتن این سیل؟ چه کار سختی! طواف خانه خدا از چپ به راست است و حالا تو باید راه کج کنی و همان قطره باشی اما خارج از مسیر چرخش اقیانوس. و خروج از این دایره؟ چه سخت! جلوی چشم دیگر طواف کنندگان که راه به تو نمی دهند. و چشم در چشم تو می دوزند. و چشم غره می روند. و تو می بینی که “حسین” همه این چشم ها را و چشم غره ها را دید و طواف بر گرد خانه خدا را رها کرد و رفت کربلا تا گرد خدای خانه بگردد. و لابد اینگونه بود که “حسین” را “خارجی” خواندند!

***

شب برگشتم هتل. اندکی در لابی هتل سرکی زدم به وبلاگ. همه چیز امن و امان است. شاید فردا آمار بازدید رد کند مرز یک میلیون را. “سیداحمد” نظرات متن مصاحبه را تایید کرده. چیز خوبی از آب درآمد. خسته بودم. برگشتم اتاق. حاج مسلم و حاج غلام می خواهند فردا روزه بگیرند. من را یارایش نیست. شام هم همان بیرون خوردم. بسنده کردن به ساندویچی. آنطور که گفته اند؛ تا یک هفته دیگر یعنی تا “ده نه” یعنی ۱۰ آذر اینجاییم. و ۱۰ آذر روز تولدم. و دوباره متولد شدنم که وعده داده خدا می بخشد و پاک می کند گناهان حاجی را هنگام برگشت. حضورم در مکه به سراشیبی افتاده. زود گذشت. عین برق و باد. کمی محاسبه دخل و خرج کردم؛ امروز از داروخانه دم مسجدالحرام، “قرص فلوتاب” خریدم. یکی برایم کامنت گذاشته بود که؛ بگیر و بخور. خوب است. دوستان از تهران هوایم را دارند به نعمت همین “قطعه ۲۶”. فلوتاب را ۹ ریال خریدم. و ایضا شربت “توسیپان” که برای سینه خوب است. به ۱۹ ریال. کمی گران! بالاخره سنت حج همین جوری ها صنعت حج می شود دیگر! و حالا هنگام خواب باید محاسبه کنم این همه سگ دویی، کج روی بوده و یا این همه بنده دویی، حج روی! حاج غلام می گوید؛ با کی داری حرف می زنی پسر؟ بگیر بخواب دیگه!     

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکسی زیبا از عباس حاجی پور آرانی/ صحرای عرفات

کاری از مدیر وبلاگ حضرت ماه/ طرحی برای جلد کتاب “ده نه”/ ممنون از این ایشان

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. سجاد می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    دلمان تنگ است
    سوالی مهم دارم
    الان شما کچل شدی؟ یعنی حلق راس کردی از اون کلاه حاجی ها میگذاری؟

  3. مدافع کلیپ می‌گوید:

    سلام حسین آقا جالب بود
    این کلیپ ها رو حتما ببینید دوستان

    کلیپ۱:سخنان امام خامنه ای در موردفتنه طراحی شده پیچیده سال ۸۸حقایقی جلوی چشم مردم بود.در یک کشور افردای پیدا می شوند که نمی گذارندحقایق روشن شود ومایه خوشنودی دشمن می شوند.

    کلیپ۲:خوش آمد گویی اقوام مختلف بسیجی کشور به امام خامنه ای در روز عید غدیر در دیدار بابسیجیان(جالبه،ببینید)
    دومی رو حتما ببینید
    http://www.modafeclip.com

  4. ن. بهادری می‌گوید:

    امیدوارم زودتر بهتر بشوید. عیدتان هم مبارک. موافقم این جریان سوغاتی آوردن حاجی ها هم برای خودش داستان ها دارد. کاش جمع می شد، این جور بساط ها. ما که به تسبیحی راضی هستیم.

  5. ایمان می‌گوید:

    بسم الله
    حجکم مقبول که بعضی می گویند یعنی چه؟ مگر می شود حاجی را به حج بخوانند و قبول نشود. پیشاپیش قبول شده اید داداش جان. پس تبریک.
    در یکی از آن سجده های طولانی در برابر زیباترین و ساده ترین خانه دنیا ما را هم دعا کن اخوی.

  6. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام
    عید ولایت مبارک
    این هم وصل حال من است از خواندن این گزارشهای شما
    لذت بسیار/بسی اشک/یک دنیا شوق زیارت/ و دعای بسیار البته برای شما
    خیلی خیلی ممنونم که ما را هم شریک این لحظه های ناب میکنید

    هم چنان و به شدت التماس دعا

  7. طاهره فتاحی می‌گوید:

    ای خدایی که “حسین قدیانی” مهمان توست, به حق بیمار کربلا حال “داداش حسین بچه بسیجی ها” را خوب کن…

  8. علی موسوی می‌گوید:

    با “این کاروان بازگشته از خم سوی کجا روان است؟” به روزم.

  9. روضه گرد می‌گوید:

    (صلی الله علیک یا اباعبدالله)
    همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم –
    هوای دیدن “شش گوشه” و “حرم” دارم –

    همیشه هرشب جمعه دلم به هول و بلاست ؛
    که “کعبه” گرم طواف زمین “کرب و بلاست”

    همیشه هر شب جمعه ، اسیر احساسم ؛
    دخیل روضه ی “مشک و عمود و عباسم”

    همیشه هر شب جمعه ، لبم به زمزمه است :
    “جوانیم به فدای (حسین فاطمه) است” …

    (از روضه گرد)

  10. سحر می‌گوید:

    سلام
    چقدر زیاد و چقدر زیبا. قسمت جهاز خیلی برام جالب بود.عجب!…حالا خدا میدونه وقت ولیمه دادن چه کفران نعمت و بریز و بپاش هایی خواهد شد.
    عکس هایی که در حال نوشتن هستید جالبه.

  11. مریم می‌گوید:

    الله اکبر … این تصویری که گذاشتید و دو دستی که در این تصویر هست .. دستی سپید و دستی سیاه در کنار هم .. دست راست و دست چپ با یک هدف و متصل به یک منبع …جایی برای دوتا شدن نیست .. همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم …متن خوبی بود غیر از بیماری شما که ان شاء الله شفا عاجل و کامل عنایت بفرماید الله ….التماس دعا و یک صلوات

  12. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۱۷:۴۲
    تعداد افراد آنلاین: ۱۳ نفر

    بازدید کل: ۹۹۶۴۵۵
    ۳۵۴۵ بازدید مانده تا یک میلیون.

    ماشالله حزب الله.

    داداش جـــــــــــــــــــــــــــــــانم فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری.

  13. سیداحمد می‌گوید:

    خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن شما؛
    چقدر زیبا توصیف کردی؛
    در تک تک جملاتت کاملا مخاطبو با خودت همرا کردی؛
    احسنت به این مهارت؛
    آفرین به این همه شور و شعور.

    “و الان هم “آقا” اینجاست یا نه؟ اگر هست آیا چشم گنه کار من ولو که نشناخته باشم ایشان را، به ایشان خورده یا نه؟ و هم الان بغض پیچیده در گلویم. و الساعه چشمم روشن شد به جمال خانه خدا. عشقی ترین مشکی ها. با ساده ترین معماری ها. و اشکی حلقه زد در چشمم. و تو کجا؟ اینجا کجا؟ و به کدام لیاقت؟ و چه بسیار شهید که یک بار هم خانه خدا را ندیدند و رفتند. و چه بسیار آرزو دارند که خانه خدا را ببیند. و تو عرض یک سال برای بار دوم؟ در خواب هم نمی دیدی. آن همه فکه را زدی روی سر مکه اما خدا باز هم تو را کشاند اینجا. و هم اکنون افتاده ام به سجده. به شکری، نه آن اندازه که خدا را باید شاکر بود؛ در حد توان خود. و هنوز در سجده ام که می بینم افتادن به پای معبود، چه شیرین است. و دعای فرجی در همان حال سجده. و یادی از مولایم خامنه ای در همان حال. و ایضا همه آنهایی که لطفی در حقم کرده اند؛ دوستان و خویشان. و صد البته اساتید. با ذکر نامی. و حالی و احوالی. و نیز، ستاره های حضرت ماه. همه شان. و بلند شدن از سجده و دوباره چشم دوختن بر خانه خدا که خداییش خیلی قشنگ است. و می بینی که انگار خانه خود توست. و در آن امنیت داری و راحتی. و خدا آنقدر بزرگ هست که هر بنده ای خیال کند خدا فقط مال اوست. و خدا فقط مال من است. خدای من است. خدای من است و به هیچ کس نمی دهمش. مال خودمه. انگار اختیار من دست خدا و اختیار خدا فقط دست من است. یعنی که فقط مال خودمه…..

    عالی؛ عالی،
    فوق العاده بود؛
    ممنونم داداشم.

  14. س.تسلی بخش می‌گوید:

    سلام. زیارتتون قبول . اولین دفعه بود که ب این وب اومدم و با دیدن اولین عکس- عکس کعبه که انگار آدم رو تا خود مسجدالحرام میبره و دم خونه ی خدا میشونه – اشکم رو روی گونه هام حس کردم و سخت دلتنگ شدم … و با خوندن نوشته هاتون… کاش غصه نداشت کم لطفی های ایرانی های شیعه نام در بین برادران سنی .. ! از پول خرج کردن ها گرفته تا ولیمه ها و ریا کردن ها و… و البته بی انصافی نشه .در بین همین شیعه های ایرانی . ستاره هایی هم هستن ک آدم رو یاد یاران اماممون میندازن … با درخشش بنده هایی مثل شما و هم سنگر هاتونه که شیعه .هنوز شیعس …
    التماس دعا

  15. 12221157 می‌گوید:

    خصوصی
    لهجه گرفتید!چ رو ج می نویسید!
    پناه بردن به پپسی. ۲ ریال. جسبید.
    ولی خوشا به سعادتتون
    زیارت قبول وهمچنان محتاج دعاتون

  16. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    ” … و چه بوی خوشی.”

    “انگار هنوز فاطمه بنت اسد بیرون نیامده از خانه خدا. و انگار که علی همچنان در خانه است…”

    “علی را هیچ کجا اینقدر غریب و مظلوم ندیدم که در زادگاهش.”

    “زدم با دست با صورت و با چشم بر در خانه علی تا که باز کند در را به رویم. و تا شد استشمام کردم علی را…”

    یا علی…

  17. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    به به خدا را شکر چراغ قطعه روشن شد و اینجا مزین شد به متنی از حاج حسین قدیانی
    حاج آقا متنتان مثل همیشه عالی بود و قلمتان که مطمئنم در اعمال حج و مشعرو منی و عرفات دنبالتان بوده دیگه اساسی شاهکار شده و کسی جلودارش نیست.
    این گفت بزرگ و نامدار است علی/ وان گفت که مرد کارزار است علی
    اما به حقیقت او نه آنست و نه این/ آیینه ذات کردگار است علی
    .
    علی دین است و ایمانم علی درد است و درمانم علی
    چه با درد و چه با درمان علی گویم علی جویم
    علی حلال مشکلها علی آرامش دلها
    کند تا مشکلم آسان علی گویم علی جویم
    .
    روزی که علی به کعبه آمد به وجود/ مخصوص علی خدا درکعبه گشود
    دربسته بداد خانه خود به علی/ یعنی که علیست خانه زاد معبود
    .
    به نماز بست قامت که نهد به عرش پارا/به خدا علی نبیند به نماز جز خدارا
    چوبگفت نام الله و ادا نمود اکبر / بگرفت هیبت حق همه ملک ماسوارا
    .
    اول به صفای دل ولی را بشناس/ آنگاه محمد و علی را بشناس
    کن دیده زانوار ولایت روشن/ زین جلوه خداوند جلی را بشناس
    .
    هزار آتش اگر در پوست داری / نسوزی گر علی را دوست داری
    اگر مهر علی در سینه ات نیست / بسوزی گر زآهن پوست داری
    .

    دوستان جمعند در مجلس، همه یار علی/ از طریق معرفت یار وفادار علی
    جمله از هر قید آزاد و گرفتار علی/ مست و بیخود روز و شب از جام سرشار علی
    .
    دل عارفان رهبر زشراب عشق حیدر/ چو سبو کشان سراسر زده جام آشنایی
    به درش هزار کسری چه سکندر و چه دارا/ بگرفته با مدارا همه حلقه گدایی
    .
    آئینه ذات کردگار است علی / مجموعه نقش هفت و چار است علی
    سرلوحه دفتر حقایق ز ازل / تاشام ابد به روزگار است علی
    .
    علی دریای بی طوفان دین است/ ستون و پایه عرش برین است
    برو دست طلب بر دامنش زن/ که مولا رحمة اللعالیمن است

  18. حجت می‌گوید:

    آخ که هر روز به حاجی ها حسودیم می شد اما امروز کلی حال کردم که تهرانم و یکی از ۱۱۰۰۰۰ بیعت کننده!!!

  19. غریب می‌گوید:

    سلام
    حاج حسین لطف کن این ایه رو اصلاح کن

    تزودا فان الله خیر الزاد التقوی و اتقوان یا اولی الباب

    اصلاحیه اش میشه این” تزودوا فان خیر الزاد التقوی واتقون یا اولی الالباب “سوره بقره،ایه ۱۹۷

    یا علی مددی…

  20. مسلمون می‌گوید:

    سلام
    فردا شماره یک میلیون به یک نفر میفته !
    یک میلیون بازدید این سایت از کمتر از شش ماه پیش (گمونم)

  21. ☽ حضرت ماه می‌گوید:

    سلام داداش حسین و سید احمد
    این طرح جلد کتاب ۱۰/۹ رو با کمبود امکاناتی که داشتم زدم.
    همینه…..همین:
    http://img.b-zone.ro/images/73965409149318487654.jpg

    عیب که نداره؟

  22. سهراب می‌گوید:

    التماس دعا

  23. سید65 می‌گوید:

    سلام احوالتون همزمانی هفته بسیج و هفته ولایت بر بسیجیان ولایتمدار با بصیرت مبارک
    مطلب زیبا و جالبی بود

    آیت الله علوی گرگانی:از نشان دادن چهره حضرت عباس(س) اجتناب گردد
    دفتر آیت الله فاضل: پخش تصویر حضرت عباس(ع) جایز نیست
    آیت الله مظاهری:نشان دادن چهره حضرت عباس(س) حرام است

    موفق و موید باشید

  24. haana می‌گوید:

    سلام
    امروز قشنگترین عید دیدنی عمرم رو رفتم!
    روز عید سیدا، رفتم دیدن سید سیدها..
    وای که چه صفایی داشت دیدن روی ماه آقا

    جای شما روهم خالی کردیم

    **عید ولایت بر شما مبارک**
    یا علی
    سید علی

  25. وارث می‌گوید:

    سلام بر حاج حسین و سید احمد.
    آقا سید عیدتون مبارک. عیدی ما یادتون نره.
    ما که امروز خونه نبودیم بیایم قطعه عیدی بگیریم حالا عیدیمون رو میخوایم.
    البته امروز یه عیدی باحال داشتم که فکر نکنم که تا آخر عمر تکرار بشه.
    امروز رفتم یه جایی که نفس سیدی بزرگوار به نام امام خامنه ای بهمون خورد.
    آره رفتیم به میعادگاه بسیجیان امام خامنه ای. کلی هم خوش گذشت.
    البته احتمالا خیلی از اهالی قطعه هم اونجا بودن.
    التماس دعای فرج

  26. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۳:۷
    تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر

    بازدید کل: ۹۹۷۳۰۴
    ۲۶۹۶ بازدید مانده تا یک میلیون.

    ماشالله حزب الله.
    مخلصیم داداش حسین بسیجیها.

  27. یک فرزند شهید می‌گوید:

    خوشبخالتان. التماس دعا. کاش قسمت ما هم بشه

  28. عبد ذلیل می‌گوید:

    سلام علیکم
    دلم در این شهر گرفته….
    وقتی فهمیدم پدرم توی کاروان شماست یا به عبارتی شما در کاروان پدرم هستید خوشحال شدم…
    عکس و اسم پدرم رو هم دیدم بیشتر خوشحال شدم…
    روم نمیشه به پدرم بگم که اوضاعم چقدر خرابه…شما که اونجا هستید…جان حضرت زهرا قسمتون میدم…شما که منو نمی شناسید…فقط یه دعا کنید برام…بگید این عبد ذلیل و خوار….هیچی…
    فقط دعا کنید…

  29. پلاک شهادت می‌گوید:

    سلام بر حاج حسین قدیانی و سید احمد بزرگوارعیدتان مبارک !!!
    چقدر خوب نوشتید داداش. انگار ما هم آنجا هستیم و تمام این وقایع را به چشم دیدیم. دست مریزاد
    و چه حسن تصادفی . من هم سال پیش روز تولدم از سفر عمره بازگشتم. حجتون مقبول باشد انشالله. هنگام طواف به یاد ما هم باشید که شدید محتاج دعاییم …

    جهت شادی روح بابا اکبر صلوات می فرستیم
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم …

  30. گریه می‌گوید:

    سلام علیکم و رحمه الله!
    ۱-ان شاء الله درد و بلات بخوره تو سر من. آخه چرا مراقب خودت نیستی عزیزتر از جانم.
    ۲-پپسی نخورید به عشق مسجد الاقصی;آخه این شرکت هم صهیونیستیه.
    ۳-بعضی از ماها که اسم خودمون رو گذاشتیم شیعه باید امانت داری رو از این وهابی های ملعون یاد بگیریم.
    ۳-همه سبکهای نوشتن شما خوبه, مخصوصا این سبک آخری; هنوز نه ولی داره تکراری میشه, با سبکهای متنوع بنویسید بهتره.
    ۴-لطفا ساعت ورودتون به ایران رو هم بگید با بجه های قطعه بیاییم استقبال; اینجوری دو تا هدف رو با یک تیرمیزنیم
    یکی از فیض ثواب استقبال از یه حاجی بهره مند میشیم ودوم اینکه با بچه های قطعه آشنا میشیم.

  31. عبدالله می‌گوید:

    یا وارث
    سلام.
    عشقی ترین مشکی ها با ساده ترین معماری ها.
    شکوه خطوطی که رنگشان وامدار همان خانه است.
    ستاره ای چون قطره و حال چه کند او که هنوز ستاره هم نشده؟
    به سبک دل روایت کردن و به فکر بردن رسم زیبایی است.
    زیباست که این چنین جان را پرواز می دهد.
    بسیار محتاج دعاییم.
    یا حق

  32. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    راستی داداش یادم رفت سلام علیکم (هم به شما و هم به مادر)
    ملک عبدلی آدم شده در روز عید غدیر اسم هتل را عوض کرده؟ چون تا دیروز هتل یوسف نازره بود. از امروز مزین شده به نام مولای ما علی (ع)
    بگویید این دو بیتی رو هم سر در هتل بنویسند:
    هزار آتش اگر در پوست داری / نسوزی گر علی را دوست داری
    اگر مهر علی در سینه ات نیست / بسوزی گر زآهن پوست داری
    بازم شعر هستا بگم؟
    دوستان جمعند در مجلس، همه یار علی/ از طریق معرفت یار وفادار علی
    جمله از هر قید آزاد و گرفتار علی/ مست و بیخود روز و شب از جام سرشار علی
    .
    دل عارفان رهبر زشراب عشق حیدر/ چو سبو کشان سراسر زده جام آشنایی
    به درش هزار کسری چه سکندر و چه دارا/ بگرفته با مدارا همه حلقه گدایی
    .
    آئینه ذات کردگار است علی / مجموعه نقش هفت و چار است علی
    سرلوحه دفتر حقایق ز ازل / تاشام ابد به روزگار است علی
    .
    علی دریای بی طوفان دین است/ ستون و پایه عرش برین است
    برو دست طلب بر دامنش زن/ که مولا رحمة اللعالیمن است
    .
    به وجودت زعدم بهر بقا آمده ایم/ زنده عشق تو از راه فنا آمده ایم
    پشت براهل جهان رو به ولا آمده ایم/ دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
    .
    شافع روز جزا جز حیدر کرار کیست/ ساقی کوثر به گلزار جنان مولا علیست
    آنکه در توصیف ذاتش نیست گویا منطقی/ آنکه در وصفش بود قاصر بیان مولا علیست

  33. گریه می‌گوید:

    پرستوی مهاجر اینم یه شعر دیگه:
    در خلد برین گر باشد منزل تو/ وز آب کوثر اگر سرشته باشند گل تو
    گر مهر علی نباشد اندر دل تو/ مسکین تو و سعی های بی حاصل تو

  34. سیداحمد می‌گوید:

    ۲۰ روز مانده تا عاشورا

    لبیک یا حسین زهرا…..

  35. گریه می‌گوید:

    با عشق علی هر که سر وکار ندارد/خشکیده نهالیست پر وبال ندارد
    از آتش دوزخ نهراسیم که آتش/هرگز به محبان علی کار ندارد

  36. مهدی می‌گوید:

    سلام
    بارها حضرت امام ره در مورد این خرید های بی جای حجاج در پیام های حجشان تذکر دادند.

    خسته نباشی برادر.

  37. ... یه منتظر می‌گوید:

    عالی بود مخصوصا قسمت جهاز، در پس خنده اش گریه و افسوسی نهفته
    التماس دعا

  38. "فطرس ملک" می‌گوید:

    این متن چون خیلی طولانی بود گذاشتم سر فرصت بخوانم

    خدائیش عجب زیبا نوشتی

    لحظه به لحظه با شما همسفر بودم

    قدر شما را میدانیم
    خیلی زیاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.