ماجد

آمده بود حج اما به قصد گدایی. پدرش را می گویم. خودش در قید گدایی نبود. وظیفه داشت ترحم حجاج را به سوی کاسه گدایی پدر جلب کند. چتری سفید بر سر داشت که متناسب بود با سیاهی چهره اش. صورت؟ گرد. لب؟ کلفت. لپ؟ قشنگ و کشیدنی. و پیراهنی که بر تن داشت؟ زیبا و دیدنی. راه راه زرد و سیاه. شاید پیراهن دورتموند آلمان. از کجا؟ نیجر. پرسید: تو از کجا؟ گفتم: ایران. گفت: علی دایی! من هم گفتم: رشیدی یکینی! و بعد که گفتم: تیجانی بابانگیدا، پقی زد زیر خنده! او با زبان لب های کلفتش سخن می گفت و من با زبان بی زبانی. همدلی ترجمه نمی خواهد. نیاز نیست زبان بدانی. چشم را نگاه را باید بخوانی. عمق درد تجربه کردنی است و نه ترجمه کردنی. از پدرش خواستم عکس بگیرم که نگذاشت. بی اعصاب بود. و لابد از بدی کاسبی، که گدایی هم نوعی کسب است. آبرو می دهی تا پولی بگیری. چرک کف دست در ازای آبرو. این معامله سراسر باخت است. بنده خدا گدایی کند در خانه خدا نه از خدا که از بنده خدا. و این یعنی وسعت همه دردی که خدا در سینه دارد. و فقر؟ هنوز درد اول مسلمین. و مسلمین؟ انگار هنوز از شعب ابوطالب خارج نشده اند. و خانه خدا؟ کلیدش دست صاحب لات و عزی. مالک برج الابراج. برج ساعت. ملک عبدالله. که جز خدا بنده هر از خدابی خبری است. ملک عبدالله. ملک عبدالله! چه تناقضی. نه به آن ملک نه به این عبودیت! و خانه خدا؟ بی پلاک. غریب. و ماجد؟ همچنان دارد به من می خندد. و افکارم را می خواند. و برایم شکلک درمی آورد تا گرسنگی اش را فراموش کند. خوشش آمد که تیجانی بابانگیدا را شناختم. و بدش آمد که “رستوران البیک” را در مجاورت رمی جمرات، رمی نکردم. و پدرش؟ اخم کنان به من. و تکیه بر عصا زده. و غم عالم بر چهره. که اگر پول نمی خواهی بدهی، شرت را کم کن. مزاحمت بیجا مانع کسب است. و من؟ آمده ام حج برای چه؟ خدا که در همان مسجد سر کوچه مان هم خانه داشت. تازه، مجلل تر. و ۲ طبقه. راستی، آمده ام حج که چه را طواف کنم؟ کعبه را؟ مگر قله قبله، افق عبادت از راه دور، دیدنی تر نیست؟ و مگر تا پیش از این رو به این قبله نبودم؟ آمده ام حج که را زیارت کنم؟ خدا را؟ مگر خدا خلاصه در خانه اش شده؟ و مگر قلب مومن، از کعبه مقدس تر نیست؟ آمده ام حج برای دیدن تو. ماجد! چه اسم و فامیل قشنگی داری؛ “ماجد عبدالله”. و تو باز هم پقی زدی زیر خنده! لااقل تو بگذار یادگاری ازت داشته باشم. سیب نگو. بگو آسیب. بگو درد. بگو آب سیب. بگو که کاسبی پدرت کساد است. بعید می دانم لنز دوربین من گنجایش عصمت تو را داشته باشد اما ثبت است بر جریده عالم دوام ما. نشان به همین نشان. این رعد و برق که شنیدی، یعنی خدا دارد از ما عکس می گیرد. باران که بیاید، عکس تو ظاهر می شود. و رنگین کمان؟ خطوط روی پیشانی پدر توست؛ ماجد عبدالله، شک نکن.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. غریب می‌گوید:

    سلام علیکم جمیعا و رحمت الله و برکاته

    یا علی مددی…

  3. صبا می‌گوید:

    سلام بر حسین و حسینیان

  4. مریم می‌گوید:

    قطعه قطعه …
    سلام
    ممنون ک مارو در سفرتون شریک می کنین
    ما صاحب داریم رو دوست دارم … (:
    التماس دعا
    ممنون ک هستین

  5. حمید صفار هرندی می‌گوید:

    میقات شجره را خیلی دوست دارم، اما جحفه را بیشتر! زیرا دل مضطرب زهرا در چند کیلومتری جحفه، در غدیر هنوز برای میراث نبوی می تپد! فاطمه با همه آرمان های پدر در غدیر بست نشسته تا دست علی را برای همیشه بر بام جهان برافرازد، همان جمعه ای که مهدی فاطمه وعلی، بانگ أنا بقیة الله فی أرضه را در گوش همگان طنین انداز خواهد کرد.
    پست جدید نور مبین: به بهانه غدیر

  6. بسم رب الشهداء والصدیقین.

    اللهم عجل لولیک الفرج.

    اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه ای بالقرآن.

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    سلام.
    منتظر متنیم.
    التماس دعا.
    تا بعد.
    یا علی.

  7. سید رضا می‌گوید:

    التماس دعا

  8. تکبیر می‌گوید:

    منتظریم

  9. صبا می‌گوید:

    ثواب حج و روزه قبول انکس برد
    که خاک در میکده عشق را زیارت کرد

  10. سلام حاجی
    متن قبلی
    سید/ سید محسن/ سید حسین
    وای وای وای …

    حاجی واقعا متشکرم از شما . عالی عالی عالی

    اجرت با مادر عباس

  11. جلبک ستیز می‌گوید:

    تو جیب ما را نزن؛ مسلمانی پیشکش!

    http://jolbaksetiz.blogfa.com/post-32.aspx

  12. فطرس ملک می‌گوید:

    منتظر متن ماجدیم

    ممنون که انقدر به فکر ما هستین
    قدر شما رو میدونیم بی اندازه
    یا على مدد

  13. سحر می‌گوید:

    امروز برای کاری همش تو نت بودم. حسابی با این متنهای شما انرژی گرفتم در طول روز. اگه ملک عبدلی بدونه چه استفاده بهینه ای میکنید از این نتش قطعش میکنه. شکم گنده!…البته بماند که شما با اینترنت ذغالی هم غوغا میکنید.
    ماشاالله لا حول و لا قوة الا باالله.
    واقعا ممنونیم.
    التماس دعا هم داریم.

  14. سید65 می‌گوید:

    سلام بر حاجی حسین و بر و بچه های قطعه ۲۶
    عکسهای زیبایی بود
    ۱۷روز تا محرم الحسین ۲۷روز تا عاشورا
    ۳۹ روز تا ۹دی
    … تا جمعه ظهور

  15. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    یعنی می خواید بگید من همین چند دقیقه پیش کامنت نذاشتم؟ جل الخالق.
    خوب عیبی نداره. الان می ذارم.

    هم متن قبلی بسی عالی بود هم این عکس ها بسی زیبا.
    ممنون از شما داداش حسین بزرگوار که قدرتون رو خیلی زیاد می دونیم.

    تا برنگشتید باز هم دعامون کنید.
    یا علی

  16. زهرا می‌گوید:

    ۳۱ شهریور یادآور جنگ بین دو کشور بزرگ شیعه جهان، ایران و عراقه. دیدیم که هشت سال…………….
    سیداحمد: پیشنهاد میکنم کمی اطلاعاتتان راجع به جنگ تحمیلی را افزایش دهید!

  17. سیداحمد می‌گوید:

    عمق درد تجربه کردنی است و نه ترجمه کردنی.
    عمق درد تجربه کردنی است و نه ترجمه کردنی.
    عمق درد تجربه کردنی است و نه ترجمه کردنی.

    احسنت
    احسنت
    احسنت
    بسیار عالی
    بسیار عالی
    فوق العاده بود داداشم؛
    احسنت داداشم.
    سلام و درود خدا به روح مطهر پدر بزرگوارت.

  18. 12221157 می‌گوید:

    بازم سلام
    چقدرخوب به همه ی زوایای این سفردقت داریدومی خوایددوربین بتونه عصمت معصومانه ماجدها راثبت کنه
    انشاالله که زیارتتون قبول باشه

  19. اندیشه روشن می‌گوید:

    سلام علیکم
    حجکم مقبول و سعیکم مشکور حاج آقا… انشالله همه اعمالتون قبول درگاه حق قرار گرفته باشه …

    متن قبلی عالی بود و البته این متن سوزناک …

    به امید روزی که مستضعفین وارث زمین شوند …

    بازم التماس دعا

    یاعلی

  20. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام خدا قوت
    مثل همیشه خواندنی
    یک سوال داشتم از شما
    ما انشالله کی شاهد متن مصاحبه با حاج صادق آهنگران خواهیم بود؟

  21. ... می‌گوید:

    التماس دعا

  22. بی قلم می‌گوید:

    شهر من پر از آدم هایی ست که چکمه هایشان تا زانوهایشان است برای باران هایی که هیچ گاه نمی بارند.شهر من مدت هاست که رنگ باران را ندیده است.

  23. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    باز هم یک متن قلم طلایی از داداش حسین
    اشک بود و اشک
    پیشنهاد می کنم یکبار دیگر متنت را بخوانی از بس زیباست… شاید ماجد سوژه زیبایی بود… شاید دل پاک داداش ما زیبا دید و …
    ببخشید دیگه نمی تونم بنویشم
    روی ارسال کلیک می کنم تا اشک

  24. افق می‌گوید:

    سلام
    طاعات و عبادات قبول حاج آقا قدیانی
    ممنونیم از شما که همیشه از همه جا با هر وسیله ای به فکر همه هستید و برای قطعه مقدسمان مینویسید. خیلی التماس دعا.
    از آقا سید احمد بزرگوار هم بسیار ممنون.
    خدا قوت

  25. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “عمق درد تجربه کردنی است و نه ترجمه کردنی.”
    *فوق العاده است!

    “چرک کف دست در ازای آبرو. این معامله سراسر باخت است.”
    *محشششششره!

    “بنده خدا گدایی کند در خانه خدا نه از خدا که از بنده خدا. و این یعنی وسعت همه دردی که خدا در سینه دارد.”
    *ستودنی است!…

    “نشان به همین نشان. این رعد و برق که شنیدی، یعنی خدا دارد از ما عکس می گیرد. باران که بیاید عکس تو ظاهر می شود. و رنگین کمان؟ خطوط روی پیشانی پدر توست،…”
    *بی نظییییییییییییره!

    و …
    “سیب نگو. بگو آسیب. بگو درد. بگو آب سیب. بگو که کاسبی پدرت کساد است…”
    ‏*… … … … … … !

    التماس دعا…

  26. ن. بهادری می‌گوید:

    باران که بیاید، عکس تو ظاهر می شود. و رنگین کمان؟ خطوط روی پیشانی پدر توست؛ ماجد عبدالله، شک نکن.اگه یادتون بود، می شه لطف کنید من را دعا کنید.ممنون

  27. سحر می‌گوید:

    “راستی، آمده ام حج که چه را طواف کنم؟ کعبه را؟ مگر قله قبله، افق عبادت از راه دور، دیدنی تر نیست؟ و مگر تا پیش از این رو به این قبله نبودم؟ آمده ام حج که را زیارت کنم؟ خدا را؟ مگر خدا خلاصه در خانه اش شده؟ و مگر قلب مومن، از کعبه مقدس تر نیست؟ آمده ام حج برای دیدن تو. ماجد! چه اسم و فامیل قشنگی داری؛ “ماجد عبدالله”.”

    “بعید می دانم لنز دوربین من گنجایش عصمت تو را داشته باشد اما ثبت است بر جریده عالم دوام ما. ”
    “بعید می دانم لنز دوربین من گنجایش عصمت تو را داشته باشد اما ثبت است بر جریده عالم دوام ما. ”

    سلام
    هر چقدر بگم عالی کم گفتم.عالی و دردآور.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.