زبیده

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ ۲ عکس از عباس حاجی پور آرانی

متاسفانه دکتر مجیدی متخصص مغز و اعصاب و نیز روحانی کاروان بنا به دلایلی به من اجازه حلق کردن ندادند

کاری از مدیر وبلاگ پایداری تا ظهور/ با تشکر فراوان از ایشان

دخترک سیاه بود؛ سیاهِ سیاه. عین شب. به همان تاریکی. و به همان رازآمیزی شب. و در آسمان صورتش ۲ مردمک داشتند نقش ستاره را بازی می کردند. و چه مستانه. در “منی” آمده بود دست فروشی. لقمه نانی حلال. با پول ایرانی. یا به قول خودش پول خمینی. با آنکه سنی نداشت اما بچه هم داشت. و بچه اش را گذاشته بود پشتش. عین کانگورو اما برعکس کانگورو. و اسم بچه؟ کاش همان وقت نوشته بودم. گفت ها! دخترک به دنیا آمده “نیجر” بود. سنی شافعی. ۱۰ سالی می شود که آمده عربستان. و عمده کاسبی اش در همین ایام حج. و غذایی که می خورد؟ ته مانده غذای حاجیان ایرانی. و با چه اشتیاقی. و حریص به خوردن عدس پلو. با ماست. و ایضا خرما و کشمش. و تمام آنچه می فروشد؛ روسری. عروسک کوکی. جوراب مردانه و کلاه از برای حاجیانی که حلق می کنند. ظاهرش؟ نگاه کردم به قصد دیدن یک انسان و نه یک زن. خدا که می داند به چه قصدی! رنگ سیاه صورتش بی شباهت به پوست بادنجان نبود. در همان مایه ها. و درشت مثل اغلب سیاه ها. با لب هایی کلفت. متناسب با ضخامت صورتش. و گونه ها درشت. پوست؟ کلفت. در حال ترکیدن. و ابروهایی پر پشت. و البته صاف. آرایش؟ بسنده کردن به سرمه ای. روی چشم. و گوشواره؟ در نرمی بینی دماغش. و به رنگ سفید. و کمی بزرگتر از حد معمول. و یحتمل نقره. و چادر؟ به شدت عربی. و ناخن دست؟ تمیز اما پا؟ از شدت کثافت، کبره بسته. و دم پایی؟ دقیقا نصف پایش! دلم سوخت! پرده برداری از برده داری نوین. آنهم در “منی”. و هنوز زن، مورد ظلم و ستم. و ورد زبانش؟ مدام این ذکر: حاجی ۳ تومن. حاجی ۳ تومن. یعنی ۳ هزار تومان. هر چه که برداری. و دیدم که زیبایی نه به سفیدی است و نه به سیاهی. که به رعایت تناسب در اندام آدمی است. و در اخلاقش. و در این سفر چه بسیار که سیاهِ زیبا دیدم. از مرد گرفته تا زن. و همه به چشم زیارت آدم و حوا. یعنی که انسان. بلال حبشی. خواهرش. نوادگانش. بنی آدم. همه و همه. و کودک آویزان از پشت؟ نهایت یک ساله. کمی سفیدتر از مادر. و هنوز خیلی مانده تا اندازه مادر، آفتاب بخورد. و چشمانی جست و جوگر. و چقدر معصوم. طفل معصوم. و پدر خانواده؟ رفته که بیاید؛ ۵ سال است. مردی هوس باز. اصلا سعودی. خودش می خورد و می خوابد و زنانش به جای او کار می کنند. و تا جایی که “زبیده” آمار دارد؛ تا به حال ۱۲ زن داشته و یک خط در میان طلاق و ازدواج. مثل آن بی غیرت مهاجرانی. وزیر ارشاد خاتمی ملعون. و حرف هم اگر بزنی؟ سفارش اسلام به تعدد زوجات! برده داری اما به سفارش اسلام! و قرائت هردمبیل کلینتونی از دین. با همان سوتی ها! در دست شویی کاخ سفید. خاک بر سر شوهر بی شرف زبیده و خاک عالم بر سر محسن کدیور بی غیرت. و بدبخت تر از زبیده سیاه، جمیله سفید! آن از شوهرش این هم از برادرش. و شیرین عبادی؟ خفه خوان گرفته. و حقوق زن؟ این جور مواقع کشک! و آن یکی عجوزه؟ به فکر رهبری جنبش! و شوهرش؟ فقط می کشد. عمدتا نقاشی. و در سبک های مختلف. و حال نداشتن برای مصاحبه! و من؟ از کجا به کجا! برگردم به زبیده. و امروز. آخرین بار که دیدمش. چشمی به وسایل خود داشت و چشمی به کاخ فلان شاهزاده سعودی. در ارتفاعات مشرف به “مسجد خیف”. و جمراتی باشکوه که در “منی” رمی نمی شود و باید بشود! و زبیده این وسط، هر ۲ چشم گریان که؛ مراسم منی تمام شده و هنوز نیمی از بارم باقی مانده. و کاسه چه کنم چه کنم در دست. و طفل معصوم پشت سری، لبخند زدن برای من. و دست تکان دادن در هوا. و اصلا انگار نه انگار! و من در این اندیشه که چرا؛ به خرس گنده های فلانی، که شاهانه زندگی می کند، به جای شاهزاده می گوییم آقازاده؟! اگر “آقا”، خامنه ای است، من که از این پس احترام واژه آقا و آقازاده ها را نگاه می دارم و به خرس گنده ها فقط می گویم؛ شاهزاده! و از زبیده ۳ تا روسری می خرم و یک اسکناس ۱۰ هزارتومانی به او می دهم؛ پول خمینی! و زبیده بوس می کند اسکناس را. به قصد دیدن یک انسان و نه یک مرد. خدا که می داند به چه قصدی! که گاه به جای کتاب رساله باید باب عدلیه را گشود!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. آقا سعید می‌گوید:

    حجکم مقبول

  2. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  3. طاهره فتاحی می‌گوید:

    سلام حاجی.
    حجکم مقبول و سعیکم مشکور…

  4. 313 می‌گوید:

    سلام علیکم
    جناب حاج حسین قدیانی انشاالله که حج شما مقبول درگاه احدیت واقع شده باشد که شده است انشاالله
    شما را به غربت بقیع و به حرمت حریم اللهی قسم این بنده ی رو سیاه خدا را هم دعا کنید
    پدر و مادر بنده هم حج هستند و من اسامی همه ی ستاره ها را در کاغذی نوشتم که در عرفات برسد به خدا نامه ام که می رسد انشاالله اما دعای شما شاید گیراتر از نامه ی یک روسیاه باشد
    شهادت نصیبتان
    برای شهادت ما هم دعا کنید که اول لیاقتش را پیدا کنیم

  5. طاهره فتاحی می‌گوید:

    امیدوارم از عرفات بگید.
    از امام غائب…
    قطعه ۲۶: ان شاء الله در آینده نزدیک در کتاب سفرنامه حج خواهید خواند.

  6. 313 می‌گوید:

    یه آرزو مونده تو سینه
    اللهم الرزقنا مدینه

  7. امین 2060 می‌گوید:

    سلام علیکم
    حجکم مقبول و سعیکم مشکور حاج حسین جون
    این چند روز منتظر بودیم شما رو کچل ببینیم که نشد
    خیلی التماس دعا داریم
    یا علی

  8. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام وقت شما بخیر
    منم مثل همه میگم حجکم مقبول
    التماس دعا

  9. سعید می‌گوید:

    سلام حاجی جون
    چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
    اول اینکه ناراحت شدم خدای ناکرده نکنه به خاطر تبعات اون ضربه آشوب طلبا باشه
    دوم اینکه ما ذوق داشتیم ببینیم شما چه جوری میشین!

  10. gomnam124 می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین 🙂
    حجکم مقبول و سعیکم مشکور .
    خداقوت و التماس دعا .

  11. آذرخش می‌گوید:

    سلام بر حاجی بزرگوار قطعه ۲۶
    چقدر این روزها جاتون خالیه و چقدر قدر می دانیم.
    امیدوارم زودتر به سلامت برگردید.

  12. آذرخش می‌گوید:

    خصــــــــوصـــــــــــــــی
    خط ۱۹ از پایین “سعودی”

  13. آذرخش می‌گوید:

    عالی بود. ممنون از شما به خاطر این دقت بی نظیرتون. انشاالله سفرنامه حج خیلی زود چاپ بشه.

  14. به نام خدای زهرا

    سلام حاج حسین عزیز

    حجکم مقبول و سعیکم مشکور انشاالله ….

    بسیار تبریک

    عکس شما رو که دیدم این شعر در ذهنم متجلی شد :
    با این که لب از کلام بستید شما / ساکت سر جایتان نشستید شما / امواج نگاهتان دلم را لرزاند / اصلا نکند زلزله هستید شما !

    بی صبرانه منتظر زیبا نوشته های زلزله آمیز شما هستیم حاجی عزیز

  15. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام حال شما خوبه؟ رفع کسالت شد انشالله؟
    فکر کنم که فقط شما میتونید ماجرای خرید از یک دستفروش رو اینطوری شرح بدید که آخرش برسه به مدح امامم سیدعلی روحی فداه
    خداقوت
    ما قدر شما رو خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوب میدونیم

  16. به به
    دمت گرم داداش حسین بچه بسیجی ها
    عجب دلنوشتی
    قربونت برم الهی
    فدایی داری هزار هزار .

  17. غریب می‌گوید:

    حج قبول داداش
    یا علی مددی…

  18. فدایی سید علی می‌گوید:

    تا او نیاید ،زبیده باید روسری و جوراب بفروشد….
    شوهرش هی یکی در میان زن بگیرد و طلاق دهد
    کودکش از وقتی چشم باز میکند تا وقتی چشم از جهان می بندد باید با فقر بسازد
    شاهزاده ها خودشان را آقازاده جا بزنند حتی بین بچه حزب اللهی ها
    .
    .
    .
    وخلاصه تا او نیاید آش همین آش است و کاسه همین کاسه

  19. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    خیلی زیبا بود مخصوصا آخرش اما “و جمراتی باشکوه که در “منی” رمی نمی شود و باید بشود!” بیشتر به دلم چسبید

  20. دیبا می‌گوید:

    سلام
    حج نوش جونتون.
    تا کور شود آنکه نتوان دید.

  21. شهید آوینی می‌گوید:

    “ای تشنگان کوثر ولایت بیایید….من سرچشمه را یافته ام.وااسفا!باطن قبله را رها کرده اید و بر گرد دیوارهای سنگی می چرخید؟
    بیایید…باطن قبله اینجاست.به خدا،اگر نبود که خداوند اینچنین خواسته،می دیدی کعبه را که بطرف امام آمده است و حجرالاسود را می دیدی که با او بیعت می کند.
    مگر نه اینکه انسان کامل،غایت تکامل عالم است؟….ا
    ای امت آخر!بر شما چه رفته است؟مگر تا کجا می توان در محاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت؟ ”
    برگرفته از کتاب فتح خون
    تقدیم به حاجی عزیزم

  22. فطرس ملک می‌گوید:

    سلام آقاى قدیانى
    حجکم مقبول و سعیکم مشکور
    داستان زبیده خیلى تامل برانگیزه

  23. فطرس ملک می‌گوید:

    ……………
    ما دعاگو و قدر دان محبتهایتان هستیم.

  24. سحر می‌گوید:

    “اگر “آقا”، خامنه ای است، من که از این پس احترام واژه آقا و آقازاده ها را نگاه می دارم و به خرس گنده ها فقط می گویم؛ شاهزاده! ”

    “خاک بر سر شوهر بی شرف زبیده و خاک عالم بر سر محسن کدیور بی غیرت. و بدبخت تر از زبیده سیاه، جمیله سفید! آن از شوهرش این هم از برادرش.”

    چه متنی بود.چقدر کامل توصیف کردید.لذت بردم.ممنون

  25. سید رضا می‌گوید:

    التماس دعا

  26. اندیشه روشن2 می‌گوید:

    گاه به جای کتاب رساله باید باب عدلیه را گشود!

  27. ن.بهادری می‌گوید:

    زیبا توصیف کردید.ممنون. خسته نباشید.

  28. شافی می‌گوید:

    سید احمد نمیدونم شانس منه یا مشکل از سایته!هروقت من کامنت میدم به نام کس دیگری ثبت میشه!!!شافی هستم…نمیدونم …
    یا علی

  29. زوروو می‌گوید:

    زیبابه صحنه اوردیدسناریوی فقروعشق را .جدامتحیرم چه گویم دربرابرهنرنمایی این قلم پربصیرت …..مرحبا مرحبا
    دوساتان یکی یه نوشابه برامن بازکنه زیادی ادبی شدم …..راستی داداش یک سبک جدیدکشف کرده ام توی نوشته هایتان انجاکه استادسخن میفرماید….ظاهرش؟نگاه کردم به قصددیدن یک انسان……ارایش؟بسنده کردن به سرمه ای روی چشم…….وشوهرش؟فقط میکشد………عجب سبکی عجب قلم زیرکی عجب کشفی ………….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.