من چفیه ام؛ چفیه رهبری

سال هاست مرا بر دوش انداخته ای. وقت سحر همین شانه توست. غصه داشتم بعد از جنگ. از غصه نجاتم دادی. “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند”. چه بد تا کردند با من، آنها که دل به جیفه دنیا بستند. من جانماز رزمندگان بازی دراز بودم. سفره بسیجی های اروند. پرستار سرفه شیمیایی ها. محرم چشمان بارانی ستاره های هور. مرهم زخم دست خرازی. عطر شهید می دهم من. انیس و مونس شهدا بودم من. روح دارم من. با شهدا همنشین بودم من. با سجده شان به زمین می افتادم و بوی خاک می گرفتم. خاک شلمچه قدمگاه شهیدان بود. در کربلای ۵ شهید حاج امینی یک شب قبل از شهادت وضو گرفت و در آن سوز به مدد من، خشک کرد دست و صورت خود را و مرا انداخت روی شانه اش و ایستاد به نماز شب. من شاهد تشهد شهیدان بودم در ملکوتی ترین فصل تاریخ. خون داشت فواره می زد از پهلوی شهیدی در ارتفاعات الله اکبر که همرزمش آمد و با کمک من جلوی فوران خون را گرفت اما محسن، دیگر به شهادت رسیده بود و از من کاری برنیامد. خجلت زده، غریب، تنها، محزون و غم زده نشسته بودم گوشه ای و جنگ که تمام شد، همه مرا از سر خود باز کردند و از شانه جدا کردند. نزدیک بود از غصه، دق کنم که تو به دادم رسیدی. از تنهایی درآوردی مرا. شانه تو نشان از شهدا دارد. بوی ستاره می دهد شانه ماه. آه که الان روی شانه تو جایم خوب است. عده ای ترسیدند از سرزنش لوامین که همنشینی کنند با من. عده ای مرا فراموش کردند. من چون بوی خاک می دادم اذیت شان می کرد. فصل، فصل زندگی بود و من بوی جبهه می دادم و خاکی می کردم شانه های اتوزده را. عده ای مرا سنجاق کردند به تقویم و تقدیمم کردند به مناسبت های سال. عده ای مرا فقط در جمع بسیجیان می بستند و در جمع دیگران، پشت سرم حرف می زدند و حرف درمی آوردند که الان وقت این کارها نیست. گذشت دوره زهد فروشی. تو اما دیدی دلم را. این دل شکسته ام را. یادت هست اول بار که روزی از روزهای سخت و نفس گیر بعد از جنگ، غربت مرا دیدی، با چه نیت و چه زمزمه و چه نجوایی مرا بر دوش خود انداختی؟ خوب شد که آرام گرفتم بر شانه ات و الا مرده بودم از غصه. روزگار وصل من شانه توست که نشان از شهدا دارد. “هر که او دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش”. من “امین” توام؛ تخلص تو نه در شعر که در عاشقی. من خلاصه عطر ولایتم؛ روی شانه ماه، بی خود نیست که این همه مشتری دارم. مرا به یادگار می برند، چون همنشین توام ای آموزگار. “کمال همنشین در من اثر کرد، و گرنه من همان خاکم که هستم”. من انیس جمکرانی ترین لحظات تو هستم. آشنای وقت مناجات تو. آنجا که خلوتی داری در دل شب و آنجا که تجلی خمینی می شوی در دل روز و دست تکان می دهی برای لشکری که با دیدن تو بغض می کنند و با شنیدن تو مویه می کنند و با تو به ساحل امن می رسند. آقا! چه خوب کردی مرا برای شانه ات انتخاب کردی. من حالا یک نشانه ام برای آنکه راه گم نشود و اگر تو نبودی راه گم شده بود. من شهادت می دهم به ولایت تو و به بصیرت تو و به رهبری حکیمانه ات و شهادت می دهم که شانه ات پر از نشان لاله هاست. این تو بودی که مرا دوباره جان دادی. عزیزم کردی نزد بسیجی ها و درآوردی مرا از غربت. من بهترین و خلاصه ترین پیام تو هستم برای دشمن و دوست. من چفیه ام؛ چفیه رهبری. “من در کنج انزوا نیستم؛ خانه ام شانه رهبر است”. از اینجا بهتر، بهتر از شانه تو، چه جایی برای چفیه پیدا می شود؟ من انیس امام بسیجی ها هستم و این موانست چه محبوب کرده مرا. روی شانه تو دلم برای شهدا تنگ نمی شود که تو امام شهدایی. گاهی اما دوست دارم بغض کنم با بسیجی ها از سر شوق. من احساس دارم. روح دارم و با شهدا بوده ام. با رزمندگان به شهادت رسیدم و با جانبازان به علمداری. من چفیه ام؛ چفیه رهبری. من نماینده شهدا هستم روی شانه ات ای حضرت ماه. با تو من بسیجی تر می شوم. بیشتر بوی جنوب می گیرم. این روزها در قم، عطر برادران زین الدین گرفته ام و وقتی چشمم به مادرشان افتاد، دوباره زنده شد در من خاطرات. من روی شانه مهدی شاهد بودم لحظات وداع را و دیدم نشانه های عشق را. من شاهد خدایی ترین خداحافظی ها بوده ام و شاهد بهترین سلام ها. من با شهدا، آن سوی هستی، حسین را کربلا را دیدم. ترنمی از سرخی خون شهدا دارم من و هم اینک چه خوب که جایگاهم بر بلندای ماه است. با تو من بسیجی تر می شوم ای امام بسیجی ها و ورق می زنم شب های جبهه را. شانه تو سنگر ستاره هاست و من شیدایی ترین بازمانده شهدایم. سلاح مومن اشک اوست و من سرشار از گریه های نیمه شبم. تار و پود من از آب حیات است. از زلال ترین نماز شبها و از پاکترین راز و نیازها و از بلندترین آوازها. من پاره ای از تن شهدا بوده ام. با عشق رهسپار بوده ام. با ولایت. با شهادت. با ولایت تا شهادت. چه خوب که مرا با خود همسفر می کنی. به هر دیار که می روی و به هر جا که قدم می گذاری و چه خوب که می توانم بشنوم اذکار سجده ات را در نافله های آخرین. ادعیه نماز تو، مرا یاد مردان بی ادعا می اندازد که اسلحه شان دعا بود و ثروت شان اشک به درگاه خدا. من با بسیجی ها و با تو ای امام بسیجی ها تسلیم می شوم در برابر عظمت خدا. من در شعاع نور ماه، همرنگ شقایقم و هنوز هم در مجنون ترین جزیره های عاشقی، قایق عاشورا را مرا با خود به جنون می برد. چه باصفاست چفیه بودن و نشستن بر شانه ماه و همسفر شدن از کویر قم تا غدیر خم. یاعلی جان! مقتدای من تویی. من با تو سفر می کنم و خطر نیز. من با تو بسیجی تر می شوم. من روی شانه تو ترجمه وصایای شهدایم و سرشار از پیام؛ برای دوست و برای دشمن. تو ای امام بسیجی ها چه می خواهی با من، به دوست و به دشمن بگویی؟ می دانم. می دانم پیام تو را که؛ بعد از جنگ، جبهه همچنان باقی است. علی جان! من هم اهل کوفه نیستم تو تنها بمانی. پیام من این است. پیام من پیام روشن ترین ستاره هاست؛ افلاکیان خاکی. من تو را دوست دارم و اینجا روی شانه تو، عطر آسمانی ها را می دهد که بسیجی، مقتدایش خامنه ای است. الا ای مقتدای مخلص ترین فرزندان آدم! من چفیه ام. چفیه تو. رهسپارم با ولایت تا شهادت. به وجود توست که بسیجی ها مرا به عنوان تبرک از تو می گیرند و به همنشینی با سجده های عاشقانه ات قسم، لاله باران است اینجا؛ اینجا شانه توست و من نشان از تو دارم برای آن پدر شهیدی که آقا صدایت می کند و مرا از تو تمنا می کند. چه خوب می کنی، بویی از پیراهن یوسف تقدیم می کنی به ۲ چشم یعقوب و چه خوب که باز هم همگان، مرا دوباره روی دوش تو می بینند؛ “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند”.

همین متن فردا در روزنامه وطن امروز کار می شود.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. بیچک می‌گوید:

    سلام و خدا قوت
    هم به شما و هم به سید احمد بزرگوار
    هنوز کامل نخوندمش
    ولی تا الان که عالی بوده…

  3. میثاق می‌گوید:

    سلام و رحمت خدا بر برادر عزیزتر از جان, حسین قدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانی.

    داداش سردردت بهتره؟
    دکتر رفتی؟

    آ سید احمد اقا به این داداش حسین بی همتای بسیجی ها بگو بیشتر به فکر سلامتیش باشه
    بگو مگر ما چندتا داداش حسین بچه بسیجی ها داریم؟همش ۱ دونه .

  4. عباس می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    ببین این مطلب رو:

    وصیت نامه امام خامنه ای
    روزنامه کیهان وصیتنامه رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۴۲ را به نقل از دفتر نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای منتشر کرده است.

    متن این وصیت نامه زیبا، صمیمی و خواندنی به شرح زیر است:

    ازآنجا که ما در شرایط بحرانی و غیرعادی به سر می بردیم و هر لحظه ممکن بود خطری برای ما پیش بیاید، فردای آن روز نشستم و وصیت نامه خود را نوشتم. تا چند هفته پیش، از این وصیت نامه خبری نداشتم، لیکن آقاسیدجعفر آن را برایم آوردند و گفتند که پسرشان در لابلای کاغذهای قدیمی پیدا کرده است. این اصل وصیت نامه است که در بالای آن نوشته ام:

    «وصیت نامه سیدعلی خامنه ای مرقومه لیله یکشنبه ۲۷شوال ۱۳۸۲» (فروردین ۱۳۴۲ شمسی) یعنی فردا شب حادثه مدرسه فیضیه نوشته ام. متن وصیت نامه این است:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    «عبدالله علی بن جوادالحسینی الخامنه ای غفرالله لهما یشهد ان لااله الاالله وحده لا شریک له و ان محمداً صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابیطالب علیه السلام وصیه سیدالاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوت الله علیهم الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمدو علی و الحسن و الحجه اوصیائه و خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان کل ما جاء به النبی صلی الله علیه و آله حق. اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندک اسئلک ان تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلک و کرمک.

    مهم ترین وصیت من آن است که دوستان و عزیزان و سروران من، کسانی که بهترین ساعات زندگی من با آنان و یاد آنان سپری شده است، مرا ببخشند و بحل کنند و این وظیفه را به عهده بگیرند که مرا از زیر بار حقوق الناس رها و آزاد نمایند. ممکن است خود من نتوانم از همه کسانی که ذکر سوءشان بر زبانم رفته و یا بدگوئیشان را از کسی شنیده ام، حلیت بطلبم. این کار مهم و ضروری را باید دوستان و رفقای من برای من انجام دهند.

    دارایی مالی من در کم هیچ است، ولی کفاف قرض های مرا می دهد. تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می کنم که از فروش کتب مختصر و ناچیز من ادا شود. هر کسی هم که مدعی طلبی از من شود، هر چند اسمش در آن صفحه نباشد، قبول کنند و ادا نمایند،… پنج شش سال نماز هر چه زودتر ادا و مرا از رنج این دین الهی راحت کنند (البته یقیناً آن قدر مقروض نبودم، ولی احتیاط کردم. (مبلغی به عنوان رد مظالم بابت قروض جزئی از یاد رفته به فقرا بدهند.

    از همه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبین من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق علیه آقایان در جلسات زیاد بود که چرا فلانی اقدام نکرده، فلانی چرا این حرف را زده و این مطلب را گفته است، لذا خواستم از آقایان اعلام و مراجع حلیت طلب کنند.)

    و گمان می کنم بهترین راه این کار آن است که عین وصیت نامه مرا در مجلسی عمومی که آشنایان من باشند، قرائت کنند. پدر و مادرم که در مرگ من از همه بیشتر عزادار هستند، به مفاد حدیث شریف اذا بکیت علی شیء فابک علی الحسین، به یاد مصائب اجدادمان از من فراموش نخواهند کرد ان شاءالله تعالی.

    گویا دیگر کاری ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی و اغفرلی و ارحمنی بمحمد و آله الاطهار.
    العبد علی الحسینی الخامنه ای

    (حالا صورت قرض هایم را که در صفحه جداگانه ای نوشته ام برایتان می خوانم):
    حدود ۱۰۰تومان، مقدس زاده بزاز (مشهد)
    کمتر از ۳۰تومان، خیاط گنگ (مشهد) ۲یا ۳تومان، عرب خیاط(قم)
    مطابق دفتر دین، آقا شیخ حسن بقال کوچه حجتیه (قم) چون مرتب با او سر و کار داشتیم و نمی دانستیم چقدر به او بدهکاریم (گویا چند تومانی
    آقای شیخ حسن صانعی (قم) ۳۲تومان تقریباً
    حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی (قم) (بیشترین پولی را که من آن زمان مقروض بودم، به آقای هاشمی بود. چون وضعش نسبتاً خوب بود، از او قرض می کردیم.)
    مطابق دفتر دین، آقای مروارید کتاب فروش (قم)
    مطابق دفتر دین، آقای مصطفوی کتاب فروش (قم)
    ۱۰ تومان آقای علی حجتی کرمانی
    شاید ۵تومان، محمد آقانانوا نزدیک منزل (مشهد

    ————-
    از اینجا برداشتم http://siyasi-mohammadali.mihanblog.com/extrapage/jok

  5. 12221157 می‌گوید:

    من چفیه ام؛ چفیه رهبری. من نماینده شهدا هستم روی شانه ات ای حضرت ماه. . .

  6. . می‌گوید:

    سلام خدا قوت

  7. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    این متن از اون متن هاست که هر چه قدر بخونی سیر نمی شی
    چه زیبا سخن گفتید از زبان چفیه ی امام شهدا
    “من شهادت می دهم به ولایت تو و به بصیرت تو و به رهبری حکیمانه ات و شهادت می دهم که شانه ات پر از نشان لاله هاست.”
    خدایا شکرت بابت نعمتی به نام حسین قدیانی

  8. سیداحمد می‌گوید:

    احسنت؛
    بسایر زیبا.

    عشق به چفیه حضرت آقا را فقط ستاره ها درک میکنند.
    امیدوارم زیارت حضرت ماه قسمت تمام ستاره ها بشه و همه دوستان چفیه ای از آقا به یادگار بگیرند.

    خیلی زیبا و دلنشین بود داداش جانم.
    ممنونم.

    خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه انشالله.

  9. سلام می‌گوید:

    تو کلامتون یه عشق بی حد به آقا حس میکنم ، خوندنش یه کم آرومم میکنه،آخه من خیلی دلم گرفته،آقا فردا از قم میرند و من نتونستم یه نظر حتی از دور ببینمشون،ظاهرش به خاطر شرایط عزیز مامانه که فقط چهار ماهشهه،اما حقیقتش بی توفیقیه…

  10. آیدا می‌گوید:

    یاراحم العبرات…

    “خون داشت فواره می زد از پهلوی شهیدی در ارتفاعات الله اکبر که همرزمش آمد و با کمک من جلوی فوران خون را گرفت اما محسن، دیگر به شهادت رسیده بود و از من کاری برنیامد”…این جمله چقدر حرف داشت با خودش…

  11. بیچک می‌گوید:

    خوش به حال این چفیه
    چقدر به ماه نزدیکه…

  12. محمد می‌گوید:

    سلام خدا قوت میگم.موفق ومویدومنصورومسعودومغفورباشید.التماس دعا

  13. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام علیکم.
    شب بر شما خوش.
    خیلی زیبا و دلنشین بود. طیّب الله.
    امروز در سلف دانشگاه نشسته بودم که دختر خانومی اون تیپی(!) از کنارم رد شد و وقتی نگاهش به چفیه ای که همیشه روی دوشم است افتاد، برگشت و با لبخندی گفت: خانوم، این چفیه رو از کجا گرفتی؟ اوّل فکر کردم مثل خیلی های دیگر می خواهد مسخره ام کند و متلک بگوید. گفتم: خوب خریدم. چطور؟ گفت: از کجا خریدی؟ گفتم: مغازه! گفت: نه ببین، دقیقاً کدوم مغازه؟ من حالا دیگه فهمیده بودم که قصدش بد نیست. ولی هنوز بهت زده بودم و نمی دانستم این سؤالها برای چیست. آدرس مغازه را دادم. بعد از کمی فکر گفت: من خیلی دوست دارم چفیه داشته باشم. ولی جایی پیدا نکردم و آن هم که بود، جنسش خوب نبود. لطف می کنی برایم یک چفیه بخری؟ ترجیحاً اگر طرحش مثل طرح چفیۀ دکتر احمدی نژاد باشد خیلی عالیست. ناگهان چشمش به عکس مولای محبوبم امام خامنه ای افتاد و گفت: بزرگترین آرزویم این است که برای یک بار هم که شده از نزدیک ببینمش!
    حالا خودتان تصوّر کنید آن لحظه من چه حالی داشتم؟! البتّه من که افتخار می کنم به خاطر رهبرم فحش بخورم و به قول آقای قدیانی به اسم شهدا ما را بکوبند. ولی با این حال، همین اتّفاق برایم بس بود تا تمام توهین ها را فراموش کنم و خدا را سپاس بگویم.
    التماس دعا
    یاعلی

  14. نسترن می‌گوید:

    سلام.مثل همیشه عالی بود. خسته نباشید. دستتون(قلمتون) درد نکنه.

  15. ر.ر می‌گوید:

    سلام به داداش حسین و سید احمد

    عجب متن قشنگی بود هر چی میخونی سیر نمیشی، راستی امروز برا دومین بار آقا رو از نزدیک دیدم وای چه لحظات زیبایی رو …

    من خلاصه عطر ولایتم؛ روی شانه ماه، بی خود نیست که این همه مشتری دارم.

    کاش چفیه آقا قسمت ما هم می شد .

    خیلی دلم گرفته ما به وجود پر برکت و نازنین آقا عادت کردیم بعد از رفتن آقا روزای سختی رو خواهیم داشت دوباره همون زندگی روزمره شروع میشه.

  16. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    سلام و شب بخیر بر سالاران قطعه ۲۶ و همه ستاره ها
    داداش متن زیبایتان مثل همیشه بسیار عالی و شاهکار بود.
    چفیه عزیز چه لحظه هایی را تجربه کردی گاهی با دلی خون و گاهی با لب خندان . گاهی خاکی گاهی افلاکی ولی به هرحال خوشا بحالت. خوش بحالت که عاقبت به خیر شدی و آن بالاها جای گرفتی خوش بحالت که با مولای ما به قیام و رکوع و سجود می روی. هنگام قنوت آقایمان به دل آقایمان بیانداز ما ستاره هایش را دعا کند البته اگر قابل باشیم ما که تنها دلخوشیمان ستاره ماه بودن است. و آرزویمان دیدار نور پرتلألو خورشید .
    اللهم عجل لولیک الفرج

  17. یار دبستانی می‌گوید:

    دو تا خبر !
    اول اینکه دل همتون بسوزه دیشب خدمت رهبر معظم انقلاب از نزدیک نائب الزیاره همه برو بچ قطعه بودم .
    دوم اینکه با همین دوتا گوشام شنیدم که آقا فرمودند……… رشوه حروم گرفته یعنی اینکه یعنی ؛ مشتی ماشاالله حروم خوری هم به همه ملکات و صفات معنوی شما اضافه شد .
    فعلا تا بعد.

  18. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    داداش تا حالا کسی به شما گفته بود که نوشته هایتان عطرهای مختلفی دارد وقتی که از فتنه می نویسی یک عطر دارد وقتی که حضرت ماه می نویسی عطری دیگر وقتی روضه حضرت عباس و رقیه را می نویسی یک عطر متفاوت و زمانی که روشنگری می کنی یک عطر دیگر. حتی زمانیکه سربه سر شیخ بی سواد می گذاری . ولی داداش وقتی از شهدا و از سید احمد و از مادران شهید می نویسی واقعاً نوشته هایت عطر و بوی خاصی پیدا می کند عطری کبریایی و ملکوتی. رمز این عطر و بوی متفاوت چیست قلم که یکی است هدف که یکی است پس این تفاوت از چیست؟

  19. ساقیانه می‌گوید:

    قربون چفیه آقا…قربون شونه های مهربونش…

  20. بشری می‌گوید:

    سلام
    اومدم یه نکته بگم و برم
    دیدم موضوع خوبیه برای نوشتن متن.آن هم این روزها که نزدیک محرم است
    تاریخ قمری واقعه عاشورا ۱۰/۱/۶۱ است
    و تاریخ عملیات فتح المبین هم از ۲/ ۱ / ۶۱ است که درگیری تا ۱۰/ ۱/۶۱ ادامه داشته…
    خیلی جای تامل دارد
    خیلی
    یا علی

  21. ابوالفضل می‌گوید:

    خیلی زیبا بود
    ای کاش به خودمان بعضی اوقات فحش بدهند ولی بعضی مواقع که به اقامون که جونمونو رو براش میدیم توهین میکنن …..
    اخ که چقدر
    امام خامنه ای مان تنهاست…
    دوست دارم از نزدیک ببینمش ولی فقط یک بار که امده بودن به شهرمان دیدمشان از دور

    در ضمن نمیدونم چرا در قسمت نظرات که میریم امار وبلاگ فیلتر میشه

  22. سربازةٌ می‌گوید:

    صلی الله علیک یا مهدی(عج)
    سلام
    تبریک می گویم به همه ی خودمان./یکبار دیگر به یمن وجود نازنین آقا سید علی.
    چقدر این نازنین مرد زیبا سخن می راند…
    ————
    لبیک یا خامنه ای…
    دیدار را الان از سیما دیدم.
    در تمام مدتی که گوش می دادم با همه ی جان سخنان شیوایش را،نظاره گر آن بودم که با دست چپش عبایش را درست می کرد در هنگام سخنوری.حال انکه چفیه اش از دوش چپش همراه با عبایش به عقب رفته بودند. وچقدر دلم گرفت،خدا می داند که رهبرم در دست راستش خال! ی است…

    ای به فدای دو دست دهنده ات یا عباس(ع) که مردانگی را به اوج رساندی وکوتاه نیامدی.کاش سپر مشک به دندان گرفته ات می شدم در آن هنگامه که دشمن امیدت را ناامید کرد…

  23. 12221157 می‌گوید:

    متن رو ویرایش کردین ؟

  24. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام ” بی زرگانی”

    ساعت ۲۳:۴۱
    تعداد افراد آنلاین: ۲۵ نفر.

    ماشالله؛
    مخلصیم داداش حسین عزیزِ بسیجیها.

  25. رویا می‌گوید:

    پیله ای بر شاخ طوبی یافتند
    چفیه را از تارتارش بافتند
    تار، بر دارِ خدایش می زدند
    پودی از آل عبایش می زدند
    سرمه آلود، اشک حوران می چکید
    بر تنش رگهای غیرت می کشید
    می چکید از شاخ طوبی آبِ رز
    در سه خم زد چفیه ها را رنگرز
    چفیه را تا رنگی از مجنون زدند
    در غدیر و کوثر و در خون زدند
    چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه
    رنگ خون ورنگ مولا، رنگ چاه
    آن که در خم غدیر افتاده بود
    رنگ خاکستر گرفت و رنگ دود
    شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه
    رنگ داغ و درد و سوز وآه و چاه
    گفت: چفیه، رنگ ماتم می شوی
    پرچم غم… پرچم غم می شوی
    گفت: ای چفیه سیاهت می کنم
    خادم مولای آهت می کنم
    چفیه ای کاندر خم خونش زدند
    رنگ مجنون… رنگ مجنونش زدند
    چفیه های سرخ یعنی خون خشک
    یک نشان از چاه و اشک و بوی مشک
    خون فرق عابد پارینه پوش
    می‌چکد از فرق و می خشکد به دوش
    سرخ یعنی خاک دشت کربلا
    سرخ پیوندی حنایی با بلا
    چفیه های کوثری شد خیس نور
    رنگ دریا، رنگ دریای بلور
    گفت ای چفیه سپیدت می کنم
    چون سپیده دم شهیدت می کنم
    گفت: رنگت شد نشان استخوان
    همنشین حنجر مولاییان
    رنگ نور و رنگ نور ونور باش
    روشن شبهای تار هور باش
    لاله را در چفیه پرپر خواستند
    چفیه را در خون شناور خواستند
    آسمان از درد غیرت چاک شد
    چفیه از بالا سفیر خاک شد…
    استخوان در زخم حنجر هر که داشت
    چفیه را برداشت، بر زخمش گذاشت
    مرهم زخم تن روح است این
    بادبان کشتی نوح است این
    محرم حلقوم های زمزمه
    ناله های یا علی، یا فاطمه
    چفیه شبگردی است در یک شهر خواب
    خفته ای بر دست مجنون، روی آب
    چفیه یعنی از زمین بگریخته
    خویش را از آسمان آویخته
    چفیه یعنی محض یاد علقمه
    در عطش بخشیدن یک قمقمه
    چفیه یعنی ابجد عشق علی
    کودکی در مکتب مشق علی
    چفیه یعنی ترس..ترس از ترس عشق
    چفیه یعنی چار حرف از درس عشق ( چ… ف .. ی ..ه)
    حرف اول…اول چزابه ها
    ابتدای چاه و چشم و لابه ها
    حرف چمران در سماع و هلهله
    زیر بارانهای داغ چلچله
    دومین از فاطمه دارد نشان
    از فدک… از فرق… فزت و زفغان
    حرف دوم قصه فهمیده ها
    یادگار فاو و فکه دیده‌ها
    حرف سوم سومین حرف ولی
    ابتدا و انتهای یاعلی
    حرف سوم، سومین حرف شهید
    سومین حرف بسیجی و سپید
    حرف آخر… آخر آه است… آه
    انتهای نعره و چاه است چاه
    حرف آخر… اول هور است و هو
    انتهای فکه را کن جستجو
    چفیه را در خاک فکه جسته‌ام
    چفیه ها را تکه تکه جسته ام
    چفیه ها مظلومهای عالمند
    آخرین هابیلهای آدمند
    چفیه از روز ازل مظلوم بود
    از غدیر از پیشتر معلوم بود
    چفیه را ابلیس، چنگش می‌کشید
    دست قابیلان، به سنگش میکشید
    چفیه را در نینوا آتش زدند
    دوش میثم بوده و دارش زدند
    چفیه تا بوده ست، تنها بوده است
    رانده از دنیای “تن”ها بوده است
    چفیه را از آسمانها رانده اند
    چفیه را در آسمانها خوانده اند
    کرخه ها جاری است در خطهای او
    بستر خونست این شطهای او
    روزگاری چفیه ها بر دوش بود
    سفره و سجاده و تن پوش بود
    اشکهای نیمه ی شب، ژاله بود
    چفیه ها گلبرگ خیس لاله بود
    لاله مهمان اقاقی گشته بود
    چفیه ی نمناک، ساقی گشته بود
    چفیه بر بالای چمران می نشست
    پای منبر در جماران می نشست
    ای قلم دیگر نمی گویی چرا؟
    از پس و خنجر نمی گویی چرا؟
    چفیه ی چمران مگر از یاد رفت؟
    پرچم کاوه مگر با باد رفت؟
    من به آوینی تظلم کرده ام
    همتی !…آیینه را گم کرده ام
    چفیه افتاده به خاک جاده ها
    دستگیری کن از این سجاده ها

  26. م.طاهری می‌گوید:

    ارزوم اینه که چفیه اقا رو داشته باشم

  27. اندیشه روشن2 می‌گوید:

    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند …

  28. بصائر می‌گوید:

    سلام
    یک پیشنهاد برای برادر حسین قدیانی دارم:
    بهتر است که نوشته های ایشان خصوصا نوشته های اخیر ایشان به روز و باصدای خود ایشان(چون نویسنده خودشان هستند ، ایشان بهتر از هر کسی با حس و حال خوبی می توانند بخوانند) ضبط شود و با لینک دانلود آماده شود.
    ضمنا هرچند وقت یکبار سی دی مجموعه آرشیو، با کیفیت خوب و با فرمت mp3 آماده ارسال برای متقاضیان بشود تا افرادی که وقت مطالعه ندارند، مثل راننده تاکسی ها و … بتوانند در ماشین به متن صوتی گوش دهند و دیگران هم استقاده کنند.
    متشکر
    یا علی

  29. سحر می‌گوید:

    سلام

    “روی دوش تو، بوی شهدا می دهم هنوز”

    محشر بود.

  30. جواد می‌گوید:

    یادم می آید که پس از جاری شدن خطبه عقد من و همسرم ، اولین باری که می خواستم به دیدارش بروم ، بین دارایی هایم را گشتم تا ببینم چه چیز باارزشی دارم که به او هدیه بدهم وآن چیز ، نبود مگر چفیه ای که از امام خامنه ای در نزد من بود. پس از اهدای آن به همسرم آنقدر ذوق زده شد که فقط توانست آنرا برصورتش بکشد.

  31. رحیل می‌گوید:

    محشر بود…همین

  32. علی رضا صفرزاده می‌گوید:

    من چفیه ام ، چفیه رهبری …

    – از چه رو تو آیا برتری؟
    آنکه هستم چو ماه حیدری / اینکه هستم به دوش سیدعلی / هر زمانی با او بوده ام / محرم دل پر راز او ، بوده ام / تو شب های پر ستاره ی *ماه* / مرهم زخم دلها بوده ام / این منم ، چفیه رهبری / همراه همیشه ی این *ولی* / روزگار وصل من ، شانه او / دارد اما نشان از شهید ، شانه او / شانه اش می دهد بوی شهید / خوش بوی و خوش شهد و خوش شمیم / ساده گویم این سخن در یک کلام / خانه ام هست ، شانه یار والسلام /

    – گو که از او هم تو یا بهتری؟
    چه گویی تو آیا ، خود آگهی؟ / دانی تو این معنی “بد آگهی”؟ / در دهانت اول آن را مزه کن / بعد آنرا چون آوازی بلند زمزمه کن / هر چه دارم من ز کوی دوست… / ز مهربانی ، رأفت ، خوبی اوست / نیستم جز پارچه ای بی او ولی / داد او مرا از کرم این مهتری / اثر کرد در من کمال همنشین / ورنه من خاکم ، خاکی بس رذیل / اوست چشمه برکت در خانه ها / ساطع است از نور او *ستاره ها* / هستم من تبرکی بر شانه ها / شانه ی *ستاره ها* ، *پروانه ها* / کنم کوته بیان و باز این راه / هستم غلام او ، غلام *حضرت ماه* /

  33. سروش می‌گوید:

    روی دوش تو بوی شهدا می دهم هنوز

    یادته حاجی؟

  34. احمدی فر می‌گوید:

    سید علی خامنه ای ای تو رهبرم
    جانم فدای روی تو ای یار و دلبرم
    ماه قشنگ من تو چه زیبا و دلبری
    همواره عشق و مهر تو در سینه پرورم
    تنها نه رهبری تو برای من و همه
    بابای مهربانی و امیّد آخرم
    ای سیّد بزرگ خراسانی ای عزیز
    تو از تبار پاک حسینی و حیدرم
    ای تو که نائبی ز امام زمان ما
    همواره مستدام سایه لطف تو بر سرم
    هرگز نبینمت که کنی آه و ناله ای
    دردت به جان من شود ای خوب و سرورم
    با هرکه دشمن او شده است با تو دشمنم
    با جمله یاوران تو من یار و یاورم
    تا پای جان به راه تو هستم عزیز جان
    حتی ز مال و خانه به راه تو بگذرم
    هستم به پای تو ای دوست تا ابد به جان
    حتی دهم ز دست تمامی پیکرم
    من عاشق و فدایی راه ولایتم
    سرباز جانفشان توام از که کمترم

  35. لجمن می‌گوید:

    مطلب اول : امروز هوای قم به شدت ابریه و دلش گرفته برای رفتن آقا .
    مطلب دوم : بخوانید عزل خداحافظی قم ها را :http://lajman-news.blogsky.com/1389/08/05/post-4/

  36. 313 می‌گوید:

    خوش بحالت چفیه
    خوش به حالت
    بر بلندای شانه ی علمدار ولایت نشسته ای که بسیجیان فدایش میشوند

    خوش به حالت
    به جای ما بوسه بزن بر شانه های استوار ماه

    ممنون ممنون ممنون
    شهادت نصیبتان

  37. یه بنده خدا می‌گوید:

    نوشته هات عالیه داداش حسین.

    هر وقت نوشته هاتو می خونم یه شور و هیجان خاصی بهم دست میده . دلم اروم میشه .

    ممنون.

    خدا قوت داداش حسین؛قوت.

    “یا علی مددی”

  38. شکلات تلخ می‌گوید:

    سلام………..عالی بود……….

  39. مینا می‌گوید:

    سلام
    فوق العاده زیبا بود.
    با اجازتون تو وبلاگم میذارمش تا زینت بخش این کلبه حقیرانه باشه.
    یاعلی…باعلی

  40. gomnam124 می‌گوید:

    جانم فدای رهبر .
    خداییش جز داداش حسینی که جوهر قلمش ، از خونه بابا اکبر عزیز هست ، کی میتونه به این محشری بنویسه .چشمامون رو بارونی کنه .
    داداش حسین با تاخیر . ۳ تا متنتون رو الان خوندم . فوق العاده هستند. خسته نباشیییییییید و خیلی خیلی ممنون .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.