به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
واقعا بعضی رسانه ها اعتراض کردن که چرا صدا و سیما اینجوری پوشش می ده؟
خدا بگم چی کارشون کنه که دیگه خودی و غیرخودی رو نمی شه تشخیص داد.
سلام بر حسین*
عجب!!!
آدم میاد بگه……..نه.هیچی نمیتونه و نمیشه بگه.کاملا آگاه این حرفها رو میزنن.توجیه نمیشه کرد. به فرض که صدا و سیما زیاد نشون میده اگه آدم عاشق رهبرش و مملکتش باشه و فکر این که چه پوزی زده میشه و چه حالی گرفته میشه از بعضیها میتونه اصلا این انتقاد رو بکنه؟!!خوشحال باید شد که.
آدم نفرتش میگیره.
بسم رب الحسین
اصلاً مگر در قاب می گنجد سمفونی ماه و ستاره
اصلاً مگر در قاب می گنجد سمفونی ماه و ستاره
اصلاً مگر در قاب می گنجد سمفونی ماه و ستاره
اصلاً مگر در قاب می گنجد سمفونی ماه و ستاره
.
.
.
__________________________
التماس دعای فرج
اندر تعجبم از سایت به اصطلاح اصولگرایی که هوای روشنفکری به سرش زده !
آخرهنوز ندیده اند یک شیعه ی لندنی را که وقتی تلفنی به او گفتند برایش کارت ملاقات با آقارا گرفته اند چطور نفسش بند آمد و . . .
تازه فردا هم که رفت نتوانست آقا را ببیند وامروز باید می دیدند اورا پس از دیدار . . .
وتازه تر این که بهترین سوغات ایشان در وقت مراجعت به وطن تصویر آقا وچفیه است
واقعا عملکرد بعضی از این آقایان شرم آوره.
تشکر داداش حسینم؛
الحمدلله که حرف دل ما را اینقدر خوب و دقیق بیان میکنید.
ارادتمندم.
ممنون.خسته نباشید
درود بر داداش حسین و بقیه ستاره ها
خدا قوت
به روزم
به امید صبح سپید
کاش لااقل حرمت نگه می داشتند سروده سر در ملک خود را و در این وانفسای جنگ نرم به دشمن امتیاز نمی دادند و بر سر دوست نمی کوفتند که الحق به جای حرف، عمل می خواهد این مصرع و خوب گفته اند حکما؛ ۲ صد گفته، چون نیم کردار نیست و اگر واقعاً «نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست»، نباید شکست این دل دوست.
آن نوشته ی الف این پاسخ زیبا را طلب می کرد
احسنت …
احسنت قلمت را شکر ….
۵۱ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسین زهرا…
سلام دارم این عمار آقا رو گوش میدم
این عمار؟
ببخشیدا ولی این صداوسیما صحبتهای آقا را سانسور می کند.
من بارها دقت کردم…
سلام
بی دلیل نیست که بیشتر رغبت می کنم از طریق افراد مورد اعتماد تو فضای مجازی خبرها رو بگیرم
به جرأت می تونم بگم چیزهایی که از تلویزیون درباره سفر قم شنیدم یک صدم اون چیزی نبود که بچه ها از مشاهدات عینی خودشون می گفتن. مخصوصا از لحاظ کیفیت
ناامیدی اشتباهه ولی دست خودم نیست یه جورایی دارم از تلویزیون قطع امید می کنم(البته در بعضی امور)
خدا بگم چی کار کنه بعضی از این خودی های بیخودی الملک رو،اصلا صداوسیمای حکومتی باید شب تا صبح تصاویر حضرت آقا رو نشون بده،به شما چه؟
حرفی هست؟
قربون این رهبر با معرفت که ۵ ساعت میشینه پای حرف شاگرد
کم کاری مسئولان رو رهبر به تنهائی داره به دوش میکشه
درود بر سید علی خامنه ای
چه بهتراز این ؟!
حسین شریعتمداری
http://www.bineshan.persianblog.ir/
http://kayhannews.ir/890804/2.htm
خبر ویژه دیروز کیهان وحشتناک بود.
نمیدونم از دست حاج حسین در رفته بود یا عمدی در کار بود
کرک و پر من یکی که ریخت. اون تیکه رو بریدم یادگاری نگه داشتم
تا ۱۰۰۰ سال دیگه همچین متنی در هیچ جریده کار نخواهد شد
جانم فدای رهبر
آسد احمد،از خواب و خوراک افتادی ها،حالا نظرات رو فردا تائید کنی مشکلی پیش نمیاد،از خدا میخوام به تو و داداش حسین انرژی مضاعف بده.
ماشاءالله،حزب الله
سلام بر دوست قدیمی !
چیزی که در این دنیا مالیات ندارد ، حرف مفت است و دروغ .
آنها چه می گویند و ما چه می اندیشیم .
ما از نفس های به شماره افتاده ی تهران در غیاب ماه می گوییم و آنها از اثر عرق سرد استقبال ، هزیان می بافند
به این قطعه زیاد سر می زنیم چون قوت قلبمان است اگرچه کمتر ابراز وجود می کنیم
یا علی
کاش لا اقل حرمت نگه می داشتند ….
هییییییییی، آدم چی بگه ؟ امان از بی بصیرتی
سلام بر حسین آقا و بر و بچه های قطعه
ننگ بر این رسانه ها که دیدی این چنینی دارند
دوست داریم کیهان، حسین شریعتمداری و حسین قدیانی
سلام برادر نوشته هاتون را در کیهان هم خوندیم شما باعث افتخار همه بسیجیان هستید. خدا یار و یاورتان
سلام.خدا خیرتان بدهید که به همه مسائل میپردازید .طیب الله انفسکم انشاالله بارها و بارها این جمله را از حضرت ماه در تایید خودتان بشنوید.طیب الله انفسکم اقای سیداحمد شما هم انشاالله با امیرالمومنین محشور بشوید امین
*******************************
***********************
**************
“به نام پروردگار رهبرم سید علی”
امروز آمده ام تا تحفه ای از طرف لشکر ۶۱ به تمام ستارگان حضرت ماه تقدیم کنم. آن را پذیرا باشید.
کلیپ نماهنگ از تمثال امام خامنه ای
دانلود با کیفیت عالی و در قالب MP4 در حجم۱۰Mb
(مخصوص موبایل) دانلود با کیفیت پائین و در قالب ۳GP در حجم۲٫۵Mb
**************
***********************
*******************************
سلام . از قدیم گفتن ماه پشت ابر نمی مونه . حکایت حکایت این هیچی نفهماست . دیگه وقتی خودشون دو دستی جلوی چشماشونو گرفتن که ماه رو نبینن چه باید کرد ؟ و این از عظمت ماه هیچ چیز کم نمی کنه فقط اونا هستن که از فییض دیدارش محرومن.
راستی !!!
من با سفر به سوریه قسمت دوم آپم
…
وارد حریم شدم
…
دست در پنجره های ضریح انداختم و قلبم چنگی زد بر قبرستان میان ضریح و پنجره ها گشوده شدند …
سر بر دامنی نهادم که پرورده ی دستان زهرا (س) بود . بیش از کوچکیم گریه کردم . اشکهایم انگار ارداه کرده بود تا ابد بر گونه ام بنوازد و دل نیز طبل زنان همراهش بود .
هیچ چیز دیگر برایم جذابیت نداشت .
اینجا انتهای دنیای من بود …
Rezaee1982.persianblog.ir
باسلام ای کاش روزی برسد که در این دنیای مجازی “مظلومیت زدایی از فرهنگ” محور اصلی شود و در حاشیه های باریک قرار نگیرد .می توان از موضوعات سیاسی هم استفاده فرهنگی کرد همان کار عکسی که امروزه انجام می شود!!!
یک مثال مهم:
به نظر سما چه کسی باید پاسخ گو باشد،اگر در خیلی از پارک های تهران شاهد تین باشیم که مردم متمدن! سگ باورند و روی چمن خیس با آین حیوان نجس بازی کنند و کشتی بگیرند؟ و بعد مردم متدین دیگر رغبتی به رفتن پارک نداشته باشند؟در این صورت چه کسانی در اجتماع امروز منزوی می شوند؟ و چه کسانی مسوول پاسخ به این انزوا هستند؟ شهرداری؟! نیروی انتظامی؟! که پر واضح است چرا آقا مستقیم نام این دو نهاد را می آورند.
و بسیار موارد مهم تر از این دست که در این مجال نمی گنجد…………
[پاسخ]
السلام علی الباکین علی الحسین…
سلام…داداش حسین خواهشا یه کم سرعت نوشتن رو کم کنید…دلم می سوزه وقتی نمی رسم همه رو بخونم…درس داریم ها!
یاراحم العبرات…
ازهمه ی دنیا هم که دلگیر باشی…از همه هم که خسته باشی…خوندنه اینجا…همه ی این دلنوشته ها…حتی روزشمار عاشورا…یه آرامشی داره…که نگو ونپرس…باید اهل اینجا بودتا آرامش این قطعه رو فهمید…ممنون از واﮋه به واﮋه نوشته هاتون…نفسی دوباره است…
با سلام.
منادیون صبح سه شنبه ۴ آبان ساعت ۷ با مطالب
۱- ولایت فقیه ..::..علت عدم اقدام مستقیم رهبری در مورد برخی فسادها و…::…
۲ – سیب زمینی های بی رگ یا سربازان بی بصیرت
۳- دانلود ۳ مداحی زیبا از حاج منصور ، حاج عبد الرضا ، و حاج سعید
۴- بسته فرهنگی عمار ..::.. مخالفت هاشمی رفسنجانی با تضعیف دولت..::..
به روز شد.
http://www.monadion.mihanblog.com
مژده آن نور ناب آمده است
جلوه آفتاب آمده است
باغ دل ها شکوفه خواهد کرد
وقتی آن عطر ناب آمده است
ای سؤالاتِ: کی، چگونه، کجا
آنک آنک جواب آمده است
آی پاییزها! دوباره بهار
با طپش با شتاب آمده است
شهر یکسر تبسّم و شادی است
رهبر انقلاب آمده است
چه وقار و شکوه و هیمنه ای!
شیعه را مقتداست خامنه ای
نسل رودیم، زاده دریا
موج خیزیم و صاحب ژرفا
همچو شمعیم پاک و روشن دل
مثل پروانه ایم بی پروا
ما چو کوهیم، با وقار ، آرام
اهل صبریم اهل صبر امّا
گر بخواند به رزممان رهبر
گر که ما را به صف کند مولا
می زنیم آنچنان به گُرده خصم
که نماند تنی ازو برجا
هست همت نصیبِ ما امروز
هست نصرت از آنِ ما فردا
می رسد صبح مرگ اسرائیل
می رسد شام دفن امریکا
روزی آخر نماز می خوانیم
در شبستان مسجد الاقصی
این همان وعده است، وعده او
«وحده لا اله الا هو»
جاده آورد عطر رحمت را
دشت سرشار شد نجابت را
میهمان کریمه! جاری کن
در زمین چشمة کرامت را
با حضور تو قم به یاد آورد
خاطرات امامِ امّت را
آن امامی که یاد ازو دارند
سروها، کوه ها، صلابت را
آن امامی که خوب باور داشت
که جدا نیست دین سیاست را
یادمان داد پایداری را
یادمان داد استقامت را
گاه از انقلابمان می گفت
تا بدانیم قدر نعمت را
آن امامی که مرد ایمان بود
پیر رزمندگان لبنان بود
قم شکوهی خدانما دارد
سایه در سایه روشنا دارد
قم سحرگاه در سکوت حرم
دست هایی پر از دعا دارد
قم دیار سکوت و رخوت نیست
قم ازین کارها ابا دارد
قم قیام و خروش و فریاد است
قم قوام از حماسه ها دارد
آری، ابلیس خوف قم دارد
قم به فضل خدا رجا دارد
قم سراسر تبسّم و شوق است
که در این لحظه ها تو را دارد
چه کسی جز تو ای بهار امید
یک بغل یاس در قبا دارد؟
دستِ رشک آوران ز تو کوتاه
وَ عَلی اهلِ قُم سَلامُ الله
چه قدر مانده تا سحر برسد؟
از فضا بوی مُشکِ تر برسد
دشمن ما هنوز منتظر است
عمر این انقلاب سر برسد
غافل آنکه چقدر نزدیک است
آخرِ کارِ فتنه گر برسد
جان این خاک! ما مگر مردیم
که به جان شما خطر برسد؟
جاده ها اسب شوق زین کردند
تا زهنگامه ها خبر برسد
«باش تا صبح دولتت بدمد»
باش تا مژده ظفر برسد
جمعه ها بی قرار می گویند:
روزی آن یار از سفر برسد
روزی آن یار می رسد، آری
دشتها می شوند گلکاری
یارب آن عطر ناب را برسان
حضرت آفتاب را برسان
آن سوار دلیر را بفرست
عزمِ پا در رکاب را برسان
خیمه عمرمان عطش دارد
یا ابالفضل! آب را برسان
انقلاب از دعای او باقی است
صاحب انقلاب را برسان
گره از کار عاشقان واکن
و جهان را دوباره شیدا کن
شاعر این شعر همان است که شعر” کس نبیند ملالتان آقا ” را گفته به مناسبت آفتابی شدن ماه در شهر روح الله
خصوصی
داداش حسین از “حاج احمد” و “بابااکبر” بگو دل قطعه براشون تنگ شده.
که تا به چشمه نور حیات روزنه ایست
تمام بود و نبودم فدای خامنه ایست؛
تقدیم به داش حسین
به کوری چشم کافر
جانم فدای رهبر
خودم درست کردم ها
حال ادم را بد می کند این مثلا روشنفکری بعضی دوستان بی بصیرت.
زمان زمان عجیبیست یار ما به کجاست
دهد گواه دل من امام ما تنهاست
زمان زمان نفاق و دورویی و پستیسیت
شهادت است که راه نجات از این غوغاست
چرا دگر دل یاران به فکر مولا نیست
نصیب و بهره ز دلبر فقط تماشا نیست
…
زعبرتی که دهد فاطمیه میترسم
دگر زمان غریبی آل طه نیست
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=127376شهید گمنامی که نشانی مزارش را داد!
چهار رکعت نماز عشق پشت سر«آقا»
http://www.bineshan.persianblog.ir/
رسایی:اصلاحات در لباس جدیدی وارد شده است
نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی گفت: اصلاحات در لباس جدیدی وارد شده و قطعا فتنههای جدیدی در راه است.
حجتالاسلام حمید رسایی در گفتوگو با فارس در حاشیه هفدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها با اشاره به حضور مجدد جریان فتنه با عناوین جدید در جامعه اظهار داشت: اصلاحات در لباس جدیدی وارد شده و قطعا فتنههای جدیدی در راه است.
وی با اشاره به فرمایش مقام معظم رهبری که برخی افراد در فتنه ۸۸ ریزش کردند، تصریح کرد: این روند ادامه خواهد داشت.
این نماینده مجلس در خصوص دو حزب منحل شده مشارکت و مجاهدین، تصریح کرد: مشارکت و مجاهدین از نهضت آزادی نیز بدتر بودند چرا که آنها به شکل پنهان وابستگی داشتند و این نوع وابستگی خطرناک تر از وابستگی علنی است.
حجتالاسلام رسایی با بیان اینکه نهضت آزادی دلبستگی ظاهری به جریان استکبار داشت، اضافه کرد: علیرغم اینکه تشخیص وابستگی پنهان مشکل است اما به لطف الهی جریان فتنه که مثل واکسن برای نظام بود، برملا شد.
سلام بروبچه های باصفای قطعه
از ملاقات یار می آیم
جوانان قمی امروز کولاک کردند
و آقا از حجالت این همه دلدادگی چه خوب برآمد که:
برجک سران فتنه را پایین آورد، اساسی
و کاش بودید و می دیدید که جوانان و دانشجویان قم چه دل پری دارند از این اصحاب بی بصیرت
الحمدلله که سایه چنین رهبری بر سرداریم
واقعا نماز شکر دارد.
آقا فقط مانده بگوید: “آخرش معلوم نشد چرا این پولها را از شهرام جزایری گرفتی؟”
حالا راه برای قوه قضاییه بازتر شد با بیانات امروز آقا
همه شناختند این ابی زر و ابی زور و ابی تزویرها را
و دانشجویانی که عکس رهبری بر روی سینه شان نقش بسته بود فریاد سرداده بودند که:
علمدار ولایت
دانشجویان فدایت
اینجا شبستان امام خمینی(ره) قم، همان بیت رهبری ماست!
همه پاهایشان خواب رفته بود ولی ذهن ها، بیدار بیدار بودند!
عاشقانش در اطراف ماه عرق ریزان، حنجره حراج کرده بودند و پیدا بود که او نیز عرق روح می ریزد!
جوانی که کارت ملاقاتش را با دعای خیر پدر پیرش عوض کرده بود
و فرستاده بود این پدر پیر را که جوانی کند!
دانشجویانی که اگر جای دیگری می دیدی شان، حتی احتمال هم نمی دادی از دین و مذهب بویی برده باشند،
چه افتخاری می کردند که لذت چنین دیداری نصیبشان شده.
همه حواسشان جمع بود. تا آقا قلم برمیداشت و چیزی می نوشت، می گفتند: به به! مطلبش به دل آقا نشست!
راستش از بوسه ای که بر پیشانی سیدحمید برقعی شاعر قمی زد، کلی خود را سرزنش کردم که کاش و ای کاش…
و دختر جاویدالاثری که بابایش نبود تا اقتدار سخنش را در حضور مقتدا ببیند
آخرش چه بغضی داشت که انگار می گفت: “بابای ما خامنه ایست”
گوشه عبایش را بروی چشم کشید و در مقابلش زانو زد و مرا بیاد دختر حسین علیه السلام انداخت!
سلام
خدا قوت…
چند وقتی هست که روزنامه وطن امروز تو شهر ما(رشت) توزیع نمیشه… میشه لطفا پیگیری بفرمایید
شب پرستان را چه به نور .
دل مردگان را چه به سرور.
به کوری چشم شب پرستان و دل مردگان .
در دل ما هیچ نیست جز الف قد دوست.
خامنه ای کوثر است دشمن او او ابتر است
جان ناقابلم فدای یک لحظه خنده ی خامنه ای
ماه ما فدایی داره بیشتر از ستاره های آسمون حرفی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزها روزنامه خریدن چه لذتی دارد وقتی کنار آن تیتر نوشته: به قلم حسین قدیانی.
خنده بازار بود امروز “روزخند” وطن امروز.
طیب الله انفاسکم داداش حسین+سیداحمد.
واقعاادم چی میتونه به این بی بصیرتا بگه اینا بایدبیان بصیرتوازخواهر۶ساله ی من یادبگیرن که بحث سیاسی میکنه مثل هلو
واقعا امروز روز پرحسرتی بود
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم