به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
یک روز مصاحبه، یک روز سخنرانی، ۲ روز ذهنیت مقاصد شوم و یک روز هم تمرین انشای فارسی. منظم و دقیق!
حاج حسین خداقوت
بنازم اون غیرتت رو
سلام بر حسین*
کلاً به شما که عرض کنم … این آقای کروبی رو خدا از ملت ایران نگیره . دارم فکر می کنم بعد از گل آقای مرحوم هیچ کس به اندازه کروبی نتونسته بود مردم رو به خنده وادار بکنه .
خدایا؛ شیخ بی سواد رو از ما نگیر ولی اگر خواستی بگیری لا اقل جایگزینی در سطح IQ کروبی نباشه .
امین گوی بلند لال ممیران .
بسم الله
خدایا این کروبی این تپل ترین اپوزیسیون ، این نفوذی جمهوری اسلامی در عمق استراتژیک آمریکا ، این پاسدار مشروط شده ها ، این اسوه خلیح فارس ، این رکورد دار شکست از آرای باطله ، این … را هر کاری صلاح می دونی بفرما .
سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد
سلام داداش حسین خداقوت
سلام داداش حسین من
خسته نباشی
اولا یه سر به من بزن ، متن قم نامه رو تو سایت ” برای یار ” گذاشتیم
دوما یه عالمه از عکس ستاره های حضرت خمینی گذاشتیم تو سایت که اگه وقت کردی حتما ببین
شاید هوایی شدی
یکیش رو این پایین میزارم
التماس دعای ویژه
http://www.4yar.ir/pic/jang.html
http://www.mediafire.com/imgbnc.php/44845fae036a267e8a2c8ae8e39d0f826g.jpg
حالا که کلی خندیدید وسرحال شدید حتما این تصاویر رو ببینید
بسیارزیبا وارزشمندند
http://www.mashreghnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=11284
سلام بر داداش حسین بچه بسیجی ها
ما روایتگر مردان مرد این سرزمین مقدسیم؛ آغازی بر یک پایان. ما قصهگوی خاطرههای خاموش آن قمریان خوشالحان شهادتیم؛ دستانزن داستانهایی آسمانی. ما نگارگران آن نگارهای نگارخانه آفرینشیم؛ آن پیشانیهای بر خاک افتاده در جبهه سپاس! تکلیفی است بر ما در زمانه فراموشی آلالهها، و نیازمند آنانیم در تاریکی فهم. از رنگ آنها است که زندگی ما رنگ میگیرد و از فروغ داغ عروج آنان است که محفل ما چراغانی میشود.
ما لینک سایت شما را در پایگاه اطلاع رسانی خط شکن قرار دادیم در صورت تمایل می توانید لینک ما رادر سایت خود قرار دهید
پایگاه اطلاع رسانی خط شکن
http://www.khatshekan.ir
با ساربان بگویید احوال اب چشمم / تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
سلام داداش حسین
ستاره های عزیز توجه داشته باشن که تا ساعاتی دیگر بازدید از قطعه به ۹۰۰۰۰۰ میرسه
خواستم اولین کسی باشم که این رکورد جدید رو تبریک میگه
احمق های بالاترینی کور بشن بلند صلوات بفرست
رکـــــــــــــــــــــــــــــــــــوردــــــــــــــــــــــــــــــــی جـــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــد در قــــــــــــــــــــطـــــــــــــــــــعه ۲۶
باقی بقایت
یا حق
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=57113
اینم یه طنز دیگه !
آدم وقتی سرشناس میشه همینه !
سلام من چهارشنبه هفته پیش عازم یکی از شهرهای جنوبی بودم .در راه به فکر نوشته های آقای قدیانی افتادم از سر بی حوصلگی، به روزنامه روبروم نگاهی انداختم که شنود جلسه سران کفر با سران فتنه را دیدم. خیلی خوشحال شدم. خواندن یکی از مطالب قطعه ۲۶ در هواپیما، برای من خاطره شد.
سالروز تاریخی پرتاب لنگه کفش به سوی شیخ بی سواد
http://www.yjc.ir/portal/NewsDesc.aspx?newsid=10010043
سلام. مصاحبه با لنگه کفشی که سال پیش به سمت شیخ پرتاب شد!!! : http://khatshekan.org
اخه چرا در حق این شیخ ننه جون مرده مظلوم ظلم میکنید چرا کلا به شما که عرض میکنم سخنان قصارشون رو مورد تعرض قرار میدیدحالا انقدر اذیتش کنید که بزاره بره مکه با یه استقبال باشکوه مواجه بشه دیگه بر نگرده ایران اون وقت همتون افسردگی میگیرید به دلیل کمبود مطالب طنز در کشور.
همین نوشتن کافیست
سلام بر حسین قدیانی و تمامی قطعه ۲۶ ای ها
مطلبی دارم با همه شما عزیزانی که به من لطف داشته اید تا کنون
عاجزانه خواهش می کنم بخوانید… در انتهای متن اخیر سایت بیانچه
لینک:
http://bayanche.ir/?p=574
(علی شکیبا/ نویسنده بیانچه)
سلام آقای قدیانی شبتان بخیر خداقوت
متنتون عالی بود.به خوب موردی اشاره کردید. خداییش شیخ خیلی پرکار شده ها فکر کنم جبران کم کاری زمانی را می کند که سرش به شهرام گرم بود و داشت پول ها را می شمرد و خبری ازش نبود. اگر بدونیم که شیخ کی می روند نمایشگاه ما هم برویم جهت استقبال بی نظیر از ایشان . فقط شیخ یادت نرود مراقب سرت باشی تازه جاش خوب شده.
ماشاءالله،حزب الله
خدایا این شیخ احمق رو از ما نگیر.اون مهندس بی شعور و اون ممد سوروس یه ذره یاد بگیرن.هیچ خاصیتی که ندارن،حداقل یه خورده بیانیه بدن بخندیم.
دوپیشنهاد:یکی بیادتمام طنزهادرتمام مطبوعات درموردکروبی رویکجاجمع کنه چیز چیزی یعنی جالبی میشه ودیگه اینکه قمیهامراسم بدرقه هم برا آقابگیرندحیفه بی سروصدابرگردند
راستی آقای قدیانی بااینکه می دانیم که سرتان خیلی شلوغ است و متنهای زیادی می گذارید ولی یادتان نرود تعداد متنهایی که قولشان را داده اید و بدهکار هستید زیاد شده است ما منتظریم.
سید شما هم خسته نباشید. خدا نگهدار همه ستاره ها و حضرت ماه
سلام
هنوز نخوندم. فقط خواستم بگم عمرا کسی نمی تونه به شیخ بیسواد برسه.
شیخ بی سوات !
سلامی به بلندای همت مقتدایم سید علی و پهنای سعه ی صدر حضرت ماه.تقریبا دو ماهی هست که به طور کاملا اتفاقی از طریق خواندن یکی از مطالبتون در رجا نیوزی که هر روز می خونم، وارد وبلاگ مطهرتون شدم و از خواندن نوشته هاتون بسیار شکر گزار خداوندم چرا که نظر رحمتش بر من ،آشنایی با خوبانی چون شما و خوانندگان مطالبتون شد و این اولین باره که نظر می دم چون همیشه با خودم فکر می کنم که با این همه سر شلوغی و فعالیت وغیره، وقتتون رو می گیرم اما چون هر روز تقریبا ۴ الی ۵ ساعت فقط و فقط مشغول خواندن مطالبتون هستم و تمامی نظرات رو هم می خونم و ایشالله تا اواخر آذر ، تموم مطالب آرشیو شده هم خواهم خوند و باید بگم که متعجبم از اینکه اولین باریه که با وجود ۲۷ نفر آنلاین، هنوز کسی نظر نداده و من ترغیب شدم براتون بنویسم و از شما و تموم خواننده های قطعه ی مطهر ۲۶ التماس دعای فراوان طلب کنم چون من یکی از اعضای خانواده ای به شدت اصلاح طلب هستم که از امور سیاسی بی خبر بوده و در انتخابات ۸۸ هم به پیروی از خانواده یکی از طرفداران جنبش سبز اموی بودم اما با توجه به تشریف فرمایی حضرت ماه به استان کردستان و دیدار ایشون به عنوان نخبه ی فرهنگی و فکر کردن به حرفاشون و بسیاری عوامل دیگه ، من الان از رویش های بعد انتخاباتم که حال از فداییان ولایتم و ازسمت اکثر اقوام و اطرافیان به این علت طرد شدم اما روز به روز در این راه راسخ تر می شم چون ایمان دارم رهبرم در این دوران پرفتنه افتخار علی(ع) ست و ناخدای با خدای سفینه ی انقلاب است. از قلم پر گوهر سرخ نشانتان سپاس گزارم و برایش آرزوی آینده ای درخشان آرزومندم. از شما و تمام خواننده های خوب این قطعه ی مطهر طلب دعای خیر می کنم. ایشالله که به زودی نمازمان را در بیت المقدس به امامت مقتدای خوبان حضرت ماه بخوانبم و از برای تعجیل در فرج حضرت خورشید آماده شویم . عاقبت به خیر باشید در خط ولایت. التماس دعای فراوان
سلام
هیه :D….بعد یه گریه نسبتا حسابی اومدم این متن رو خوندم روح و جسمم شاد شد.مرســــــــــــی….بامزه بود.
خدا شما رو که اینطوری از تپل ترین اپوزیسیون نظام برامون مینویسی رو از ما نگیره.آمین.
سلام
کلاً که به شما عرض می کنم خدا این شیخ رو از ما نگیره
بساط خنده ای برا خودش
مـــــخـــــــلــــــــــصــــــــــیــــــــم اســـــــــاســـــــــــــی
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات
اگر نوش دارو پس از مرگ سهراب ، کارگر است و اگر حسنی با جمعه ها به مکتب رفتن باسواد می شود ، حکما در قم پرسه زدن این روزهای «آقای پرسه در مه» حول ماه ، نشانه ولایت مداری است ! اما افسوس که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. معیار نزدیکی به ماه فاصله جغرافیایی نیست. مالک ما درلبنان که جای خود دارد ، در نیویورک هم از حضرت ماه دور نیست! قم به جای خود، «آقای پرسه در مه» اگر در خود بیت رهبری هم بیتوته کند بازهم از جرگه خواص مردود خارج نمیشود. من یقین دارم این روزها شهردار تهران آرزو می کند ای کاش شهردار قم می بود تا بهانه ای برای گرد ماه چرخیدن پیدا کند . مبادا که در تظاهر به ولایتمداری از رقیب بی بصیرتش جا بماند.
زرادخانه بصیرت ملت ایران پر است از سلاح های روز آمد و راهبردی. یکی از معروفترین آنها پتکی است به نام پتک جمهوریت که هر کس را توفیق اصابت آن دست داده ، مستقیما به جرگه مردگان سیاسی پیوسته. بصیرت ما مقوم حافظه تاریخی ماست و حافظه تاریخی ما هرگز پرسه زنندگان در مه ، خواص مردود ، ناطقان مسکوت ، شهرداران فتنه و نویسندگان نامه های سرگشاده را از یاد نخواهد برد ، حتی اگر حول ماه پرسه بزنند!
جمعه به مکتب رفتن حسنی و نوش داروی پس ازمرگ سهراب ، زبان حال این روزهای «آقای پرسه در مه» است. یقینا پرسه زدن این روزهای او حول ماه ، خاطره پرسه زدنهای او در غبار فتنه را از یاد ملت نخواهد برد. این غریبه در قم چه می کند؟ ماه بیش از هر چیز از بصیرت اهل قم تجلیل کرده است. کسی که نماینده مردم قم باشد در مجلس ، هیچگاه پرسه نمی زند در مه آن هم در اوج فتنه. چه فکری درمخیله او می گذرد؟ «آقای پرسه در مه» وصله نا چسب قم است. اهل قم پاکدستند و غنی ، کسی که نماینده قم باشد چوب حراج به ۲۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ میلیارد تومان اموال بیت المال نمی زند ! اهل قم معلمشان در ولایت مداری فاطمه ثانی (سلام الله علیها) است ، نماینده شان حکم رهبری را به رای نمی گذارد ! قمی ها نجیبند و با وقار ، نماینده شان اگر رئیس مجلس باشد ، طنین خفه شو ، بتمرگ ، پف… در مجلس به گوش نمی رسد. قمی ها بهترین عمارهای ولایتند ، وکیلشان هنگامه سروش «این عمار؟» پنبه در گوش نمی کند. قمی ها چون مادر انقلابند و چون کوه پشت ماه ، آماج حملات تروریستی رسانه های ضدانقلابند ، با این وجود طی ۸ ماه فتنه ، «آقای پرسه در مه» از هر گزندی مصون مانده است! قمیون علمدار اصول انقلابند ، وکیلشان هرگز فراکسیون اصولگرایان را به تعطیلی نمی کشاند. قم پایگاه پادشاه عقول مرتضی مطهری است ، داماد واقعی شهید مطهری با پسر ناخلفش جفت نمیشود! قمی ها استادن در تولی و تبری ، نماینده شان فتنه گران را به دوستی بر نمی گزیند…
آخه شما چرا این استعداد درخشان شیخ رو دست کم می گیرین !
ایشون فقط یه روز در هفته استراحت دارن، تازه این همه مصاحبه ومسوولیت های سنگین وسوزه های نو به نو !
من دنبال نشونی گینس می گردم که اون جا ایشون رو برای ثبت این همه رکورد جدید معرفی کنم !
البته می ترسم بعد از شناسایی دزدیده بشن اونوقت ما چیکارکنیم !
این جدول زمان بندی شده ای که گفتین اگه تنظیم بشه چیز جالبی میشه !
“به نام پروردگار رهبرم سید علی”
امروز آمده ام تا تحفه ای از طرف لشکر ۶۱ به تمام ستارگان حضرت ماه تقدیم کنم. آن را پذیرا باشید.
کلیپ نماهنگ از تمثال امام خامنه ای
دانلود با کیفیت عالی و در قالب MP4 در حجم۱۰Mb
(مخصوص موبایل) دانلود با کیفیت پائین و در قالب ۳GP در حجم۲٫۵Mb
سلام علیکم
یکی از طنزهای بسیار خوبتون بود این طنز … البته از نظر ما که گاهی منتقد طنزهایتان هستیم!
خداقوت
ما هم به روزیم با”پازلی از رهنمودهای رهبر معظم …”
یاعلی
عالی بود و تاسف بار.
چطور یه نفر می تونه اینقدر احمق باشه که اینجوری خودش رو مضحکه کنه.
ولی به هر حال خدا این شیخ رو از ما نگیره. حالاها به روحیه احتیاج داریم.
اینجا تهران…هفت امین شب بدون حضرت ماه…شهر به نفس نفس افتاده آقا جان برگرد…
سلام به داداش حسین عزیز تر از جان و
همه دوستان.
طنز زیبائیست؛
ممنون داداش جانم.
بسیار لذت بردیم.
خیلی مخلصیم داداش حسین بسیجیها.
داداش جان چرا آمار سایت نمایش داده نمیشه؟
حرف (گفت و شنود)
گفت: سایت جرس- حلقه ماسونی لندن- از قول زهرا رهنورد نوشته است؛ «برای من کاندیداتوری شوهرم اهمیتی نداشت، من در کنار او قرار گرفتم که حرف های خودم را بزنم».
گفتم: عجب زمانه ای شده، همسر یکی از عوامل بازداشت شده فتنه هم که هر از چندگاه به ملاقات شوهرش می رود و بعد از قول او حرف هایی می زند، وضعیتی مثل همسر موسوی دارد.
گفت: چطور مگه؟!
گفتم: یکی از نزدیکان آنها گفته است که این خانم هم به بهانه ملاقات با شوهرش، حرف های خودش را می زند و چیزهایی را به شوهرش نسبت می دهد که مانع آزادی او شود.
گفت: چرا؟!
گفتم: برای این که اگر شوهرش آزاد شود دیگر این خانم فرصت خودنمایی و مطرح شدن را از دست می دهد.
گفت: راست میگی! عجب زمانه ای شده! خب حالا چه عیبی دارد که همسر آن زندانی و این پیرزن هم آرزو به دل نمانند.
گفتم: اشکالی نداره! ولی عوامل فتنه اعتراض دارند که این یکی باعث آبروریزی و آن یکی مانع آزادی شوهرش است.
گفت: ای بابا! آخه کسی که به حرف اینها گوش نمی کنه و اهمیتی نمیده! بذار حرفشون رو بزنند.
گفتم: چه عرض کنم؟! پیرزن پرحرفی با دیدن «برنارد شاو» ادیب نکته سنج و شوخ طبع انگلیسی، شروع کرد به حرف زدن با او. بعد از نیم ساعت که یک نفس حرف زده بود گفت؛ ببخشید آقای «شاو» که مزاحم شما شدم و برنارد شاو گفت؛ نه مادر! ادامه بده! من حواسم جای دیگر است.
سیداحمد بزرگوار
با سلام
اگه یادتون باشه اون شب رکورد شکنی آمار قطعه ۲۶ هم وبگذر یه شیطنت هایی کرد.
فکر می کنم الان هم مثل همون موقع باشه با توجه به مسئله ای که برادرمون مصطفی فرمودن.
چون توی سایت های دیگه مشکلی نداره.
http://iusnews.ir/?pageid=2249&%D8%A7%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D9%86%20%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B3%D8%A8%DA%A9%20%D9%86%D9%86%D8%AC%D9%88%D9%86&1389-08-02
امتحان ریاضی به سبک ننجون،خیلی باحاله !
از مدینه … با «سلام»
http://yaminpour.ir/1389/08/post/40/comment-page-1/#comment-175
سلام
نوشته شما رو که خوندم یاد افاضات دانشجویان مدعی خودمون افتادم
یکیشون می گفت کروبی بهترین گزینه بود ودومی می گفت که مردم هنوز آمادگی اومدنشو نداشتن (جهان سومین دیگه)
وبقیه؟بقیه هم تایید کردند.
سلام بر حسین آقا و سید احمد عزیز
داداش چه کردی . خدا شاهده نیم ساعت تمام خندیدم و دوستان نیز هم
یا حق
کروبیات همیشه عالی هستند
سلام به شما که عرض کنم
نظر قبلی من چرا حذف شده؟
شما در مقابل یک انسان شریف نجیب میایین نظرشو بر میدارید
۳۰۰میلیونم خرج کردم رفت
(یه سوال چرا نظر قبلیم نیست)
سلام. عالی بود!
سلام وقتی نظرات رو میخوندم……………………………….
سیداحمد: لطفا بفرمائید کجا چنین موردی پیش آمده؟ در نظرات کدام پست؟
دنیای عجیبی ست در نظرات خواندم کسی نوشته بود”آقا جان برگرد” ولی ما میگوییم آقاجان بمان
جالبست همه می گوییم آقاجان اینجا باش
در پستی که به نام علی شاطری گذاشته شده مورخ ۳ ابان ساعت ۲۲:۱۲
سیداحمد: دلیل این اتفاق برای بنده هم روشن نیست! هیچ عمدی در کار نبوده! آن کامنت با همان نام ارسال شده بود؛ تغییر نام توسط بنده صورت نگرفته، مطمئن باشید بزرگوار.
درباره ی محسن که پیشنهاد بدرقه ی امام را در قم داده بود باید بگویم تا الان هرکاری کرده ایم لحظه ی دقیق عزیمت ایشان را به ما نمی گویند .
آن روز که آمدی قیامت کردیم / با شور و شعف تو را زیارت کردیم / دیگر مرو پیشمان بمان آقا جان/ ما تازه به روی ماهت عادت کردیم