خیلی وقت است به این معنی سخن نگفته ام با شما دوستان عزیز. یکی اینکه بازی دربی تمام شد و با اینکه پرسپولیس بهتر بازی کرد اما فوتبال هم مثل زندگی عین روزگار گاه مزد تلاش آدمی را به عدالت نمی دهد و در این بی عدالتی حکمتی است که چون ما بدان آگه نیستیم، اسمش را بی عدالتی می گذاریم. با این همه پرسپولیسی های قطعه هم در این تعویض فضا و تفریح قضا نقش پررنگ داشتند. ممنون از همه شما. دیگری اینکه لب تابم درست شده. مثل فرفره دارد کار می کند. متنی که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران خواندم امشب برای تان خواهم گذاشت. پوشش خبرگزاری ها غیر حرفه ای، باری به هر جهت و قبل از آنکه توهین به این حقیر باشد، ظلم در حق دوستان بسیج دانشجویی بود. نه متن و حاشیه برنامه شان را درست بازتاب دادند و نه سخنان وحیدین؛ جلیلی و یامین پور را. بسیار دوست داشتم از اول برنامه خدمت دوستان باشم اما نشد. ظاهرا برادر بزرگترم وحید جلیلی در پاسخ به پرسش دوستی که از ایشان درباره نوشته های من پرسیده بود، باز مرا شرمنده خود کردند. از یاد نمی برم روزگار ماضی را که راضی بودم مدتها وقت بگذارم و سرمقاله های آتشین وحید جلیلی را بخوانم در “سوره” که نامش هم آدمی را یاد مرتضای خوبی ها؛ آوینی می اندازد. دیگری اینکه درباره شبی که در قم قرار است در حرم فاطمه معصومه متنی در استقبال از حضرت ماه بخوانم، حتما در همین وبلاگ، قبلش اطلاع رسانی می کنم. باشکوه ترین روز انقلاب اسلامی می کنیم روز آفتابی شدن ماه را در شهر قم که ما همه فرزندان حوزه می دانیم خود را و افتخار می کنیم به حجره هایی که مرجع می پرورانند از طلبه هایی که طالب بصیرت اند. بی شک “آقا” و مراجع پیوندشان محکم و ناگسستنی است. علمای دین همه قدر ماه را می دانند و می دانند که حنجره این روزهای حجره، صدای خامنه ای است. نکته دیگر اینکه درباره “ما و احمدی نژاد” به زودی چیزکی خواهم نوشت که به وطن امروز خواهم داد. نوشته ای تحلیلی و نه دل نوشت. باز هم چیزهایی هست برای گفتن. یکی این تایید از سر ناچاری که من بنا به دلایلی در هیچ وبلاگی کامنت نمی گذارم و هر چه بخواهم درباره وبلاگ عزیزی نظری بدهم آنرا در همین قطعه ۲۶ انجام خواهم داد. ناگزیرم از این تصمیم. بعد هم اینکه دوستان لطف کنند و روزشمار عاشورا را مرتب برایم بگذارند. حیف است قطع شود. دیگر آیا چیزی نکته ای باقی مانده، فعلا که به ذهنم نمی رسد حرف قابل ذکری الا اینکه سخنی با یوسف زهرا؛ “جمعه ها غروب بیچاره می کند آدم را این دل تنگ. کدامین صحرا تو خیمه زده ای”؟
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
سلام
اول آیا
البته با اجازه
http://up.patoghu.com/images/xaaoilg2jyfh5q90c2d.jpg
http://media.farsnews.com/Media/8806/ImageReports/8806311218/32_8806311218_L600.jpg
سلام.
واقعا خیلی وقت بود با ما حرف نزده بودیدا.
قم را هم ان شاالله روسفید میکنید.
جای ما هم که نمیتونیم اونجا باشیم خالی باشد لطفا…
سلام اول آیا؟؟؟
به به نظر اول دوم رو خودم گذاشتم
ممنون از لطفتون
بی تو دلگیر است عصر جمعه ها،
بوی نرگس می دهد پس کوچه های شهر ما
از کلاس عمرمان یک جمعه ی دیگر گذشت
باز غیبت خورد پای اسم زیبای شما!
باشکوه ترین روز انقلاب اسلامی می کنیم روز آفتابی شدن ماه را در شهر قم…
قطعی شد ۲۷
سلام
داداش حسین سلام ما رو به آقا برسونید.
کامنت نذارین فدای سرتون.
شما هینجوری سرور مایین.
یادم رفت
لپ تاپتون مبارک.
🙂
قـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز
حسین قدیانی: دوستان لطف کنند و دیگر بحث قرمز و آبی را مطرح نکنند. قشنگی هر چیزی به اندازه بودن آن است.
دوباره سلام
داداش ما منتظر متن جدیدتون هستیم و باشکوه ترین روز انقلاب اسلامی می کنیم روز آفتابی شدن ماه را در شهر قم
ایشاالله
دعا کنید ما هم بتونیم بیایم.
حسین قدیانی: دارم متن را از روی نوشته قلمی خود تایپ می کنم؛ ۴۵ دقیقه ای طول می کشد.
مرسی داداش. منتظریم.
من مثلا فردا امتحان دارم.
از صبح تا حالا یا اینجام یا فوتبال میبینم یا خوابم.
یادم باشه فردا که رفتم دانشگاه حتما فرم دانشجوی نمونه رو پر کنم…
😀
ما ۱۴۵ دقیقه هم شه منتظر می مانیم اما قول نمیدم دفعه ی بعد اول بشم ! اینبار شانس آوردم!
ما هر چه قدر هم طول بکشه اینجا هستیم تا متن زیباتون رو ببینیم
سفر حکایت تلخی ست بی تو تلخ تر است
کجاست خانه ی دورت؟ مرا به خانه ببر
سلام
البته خواستید که قرمز و آبی نکنیم ولی:
ما منتظر متنتون هستیم هیچ جا نمی ریم همینجا هستیم
شرمنده!
یه پیام “بی زرگانی” تقدیم به باشعور ترین داداش دنیا.
ساعت ۲۳:۳۶
تعداد افراد آنلاین :۴۳ نفر.
داداش حسین بی همتای ما؛
فـــداداش حسین: ممنونــــــــــدائی داری.
چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست
جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست
ما کجا و نورباران شب دریا کجا!
قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست
ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!
هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست
عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است
پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست
بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که
در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست
ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم
بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست
تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی
جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست
“اللهم عجل لولیک الفرج”
سایت هیئت فاطمیون که از بزرگ ترین هیئت های قم می باشد
به صورت ویژه به سفرامام خامنه ای به قم می پردازد واخبار وتصاویر ومطالب مرتبط را منتشر میکند
نشانی اینترنتی :www.fatemiyon.com
این نهایت بزرگواری شما رو می رسونه که در حین اینکه دارین متن جدیدتون رو تایپ می کنین جواب بعضی کامنت ها رو هم می دین.
اینو نگفتم که ازتون جواب بگیرم ها. به اندازه کافی لطف شما شامل حال من شده.
فقط می خوام بگم ما متوجه ارزش شما هستیم.
خدا حفظتون کنه.
سلام به داداش حسین بزرگوار
داداش اون لپ تاپ نیست که فرفره شده ها!
کاربرش داره مثل فرفره کار میکنه.
موفق باشین ایشالا
فقط امیدوارم این متن پرشور رو امشب بزارین،که منم بتونم بخونم.
وحیدین؛ جلیلی و یامین پور را…طنز بود!
“جمعه ها غروب بیچاره می کند آدم را این دل تنگ. کدامین صحرا تو خیمه زده ای”؟
واقعا که امروز بیچاره شدم!
ایشاالله شهید شی داداش حسین.
همه مطالب یه طرف این سخنی با دوستان یه طرف.
“…..اما فوتبال هم مثل زندگی عین روزگار گاه مزد تلاش آدمی را به عدالت نمی دهد و در این بی عدالتی حکمتی است که چون ما بدان آگه نیستیم، اسمش را بی عدالتی می گذاریم. ”
حتی توی سخنی با دوستان هم جمله های تک و خوش اومدنی پیدا میشه که آدم برگزینتشون.خوشم اومد از این جمله.
سلام . اول : مبارکه درست شدن لب تاپتون
دوم : خوشا به سعادتتون . نائب الزیارة باشید لطفا .
سوم : متی ترانا و نراک ؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا ابن الحسن !
صلی الله علیک یا ابانا،اباصالح المهدی(عج)
به شدت معتقدم که امام پدرماست،گه گاهی عمیقا حال خوبی داریم با آقا.مهربان است وبخشنده.تادلت بخواهد به اذن خدا می بخشد.یک هفته ای نمی گذرد از مهربانی اش بر من و به وضوح دیدم دستانش را که مددم کرد…
آقا جان!یاابن الحسن…
ای پسر فاطمه،الآن کجایی؟ساده از تو می پرسم؟الآن کجایی؟ من باز عصبانی شدم آقا جان!باز خطاکردم.در محضر شما پسندیده نیست حرف ناپسند زدن،اما مثل…چی بگم که پشیمانم…
آقا جان کجایی؟برای ماهم دعا می کنی؟دوست ندارم برای من اشک بریزی…من چه قابل دارم که اشکت را جاری سازم…غریبی آقا جان.کجایی؟ دل به دریای عبودیت داده ای؟بر سر مزار غریبی نشسته ای؟ دستان پیرمردی را گرفته ای،دلداریش می دهی…کجایی؟چه می کنی؟
من همین جاهستم!در پست وغالب دنیایی ام فقط مانده ام.درمانده ام.آقا نیامدی امروز هم…
دوست دارم فقط باتو حرف بزنم،دوست دارم به تو مراجعه کنم ودوست دارم همه بدانند که مراجعه به تو چه شیرین است وچه قشنگ جواب می دهدودوست دارم همه بدانند جریان مشهد هفته ی گذشته ام را.دوست دارم همه بدانند که در حقم پدری کردی واین بار بر خلاف دفعات قبل من دیدم دستان پر مهرت را!
آقا شاید که نه حتما این اولین جملاتی است که برای تو با گریه می نویسم وشاید هیچکس جز خودم وخودت وخدا باور نکند…در دل آدمی گاهی چیزی می گذرد که هیچ دکمه ای از کیبورد وهیچ جوهری از قلم نمی تواند بیان کند،هیچ کلامی بر زبان هم…
چرا؟!
می بخشی ام ،آقا؟
سلام بر حسین*
منتظریم
.
.
.
.
.
.
تموم شد؟؟؟؟؟
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای درود بر سید علی خامنه ای
راستی عمو محمود از لبنان اومد یا هنوزم بساط اهلا و سهلا به پاست؟
سلام و شب شما بخیر
اون کتاب باتوم خوب و قشنگی داشتیم چاپ شد آیا؟
فکر میکنم یه هفته شد هاااااااااااا
حسین قدیانی: به زودی در می آید. کار نوشتنش تمام شده.
سلام
این سخنی با ما دوستان خیلی به دل میشینن
فضای اینجارو صمیمی میکنن
ممنونم
سلام آقای قدیانی
.
خوشحالم می بینم سرحال هستید
.
راستی بازگشت حاج منصور رو از کربلای حسین (ع) تبریک میگl
.
61 روز مانده تا عاشورا
.
لبیک یا حسین
۶۱ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسین زهرا….
درست شد؟ خب به سلامتی
چش و چال حسودش بترکه ایشالا
از طرف ما هم به نائب الزیاره باشین لطفا
و حتما سلام ما رو هم به آقا برسونین
به به
پس لطفا یه دو روزی زود تر بگید ما بریم جلوی انتشاراتش صف ببنیدم نایاب نشه یه وقت عقب بمونیم
راستی سلام مجدد
راستی اینم بگم…با این پوشش نادرست خبرگزاری ها هم خیلی موافقم.وقتی خوندم گفتم یعنی شما همین چند تا چیزو گفتی؟!!!فقط یه خوبی داشت که فهمیدیم شما حالت خوبه و سرت شلوغ.خیلی مختصر و خنک گزارش داده بودن. اینم نظر کارشناسی من!!
سلامٌ علیکم
گفتم یه “خسته نباشیدی!چیزی!”عرض کرده باشم
منتظریم…کماکان
جدی به زودی میاد؟
خب الحمدلله
حالا سمفونی به کجا کشید؟
جهت آگاهی از مراحل کار میپرسم
واقعا کتابای شما نایاب می شن
من بیچاره شدم تا تونستم نه ده رو پیدا کنم.
البته نه ده اولی رو نه ها.
دومی.
😀
چند وقته “قطعه” ساقی نداره!
“امین ۲۰۶۰” چرا نیست؟!
ماشاالله ۴۱نفر آنلاین
دیشب، ۴ ساعت و نیم، منتظر فرزند روح الله بودیم. رفته بودیم اسقبال “حضرت ماه” که فرزندی اینچنین را برای ذلت دنیاداران غوغاسالار، در پنجه انقلاب رشد داده است. دیشب “فرزند ساده زیست” برگشت از لگد مال کردن صهیونیست. از نزدیک دیدنش حال و هوایی دیگر داشت…. دیشب، همه جور آدمی آمده بودند. از روحانی ای که با همسر و دخترک خردسالش به استقبال آمده بود تا بچه بسیجیی ها و هیأتی ها، تا کارمند و دانشجو و راننده تاکسی ای که خودم با او هم کلام شدم. میدانم آنها که آمده بودند استقبال، دل حضرت روح الله را خوشحال کردند با خوش آمدگویی شان. با دست مریزاد گفتن شان. الحمدلله.
اون عکس بالای سایتو که می بینید
عکس داداش حسینه
ما رو تصور کنید به همون صورت پشت مِانیتور نشستیم و منتظر برای خوندن متن جدید 🙂
منم نه ده چاپ چهارمش گیرم اومد
هیییییییییی
الان کامنت بذاریم یا می آپونین؟
🙂
…بسم رب الحسین
توزیع ساندیس در لبنان (همراه با نی اضافه!) و خشم دشمنان
___________
التماس دعای فرج
راستی یادم رفت تعمیر لب تاب رو تبریک بگم
ایشالله موسش براتون بچرخه
علیکم السلام؛
از اون موقع تاحالا هستیم هنوز با هر چند دقیقه یکبار،ر-ِ فر-ِ ش،
دریغ از اینکه آنلاینی ها آمارشان کمتر از۳۲ تا شود!
“خسته نباشیدی! چیزی!”
احساس (گفت و شنود)
گفت: یکی از سایت های وابسته به اپوزیسیون خارج نشین و حامی فتنه گران با اشاره به استقبال بی نظیر مردم لبنان از احمدی نژاد، نوشته است «باید اعتراف کنیم که طی یکسال و نیم گذشته، فقط آب در هاون کوبیده ایم».
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: همین سایت سران فتنه را آدم های بی عرضه معرفی کرده و نوشته است موسوی و خاتمی و کروبی به درد هیچ کاری نمی خورند.
گفتم: سران فتنه که از خودشان اختیاری ندارند، باید اعتراف می کرد که آمریکا نتوانسته و نمی تواند هیچ غلطی بکند.
گفت: این سایت نوشته است؛ خارجی ها وقتی متوجه می شوند که ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم به چشم افراد خودفروخته و یا دیوانه نگاهمان می کنند.
گفتم: حیوونکی ها… شخصی به دکتر مراجعه کرد و گفت؛ آقای دکتر! اطرافیانم فکر می کنند که من «گاو» هستم! دکتر پرسید؛ از کی تا حالا؟ و یارو گفت؛ آقای دکتر! از مدت ها قبل، یعنی از همان روزها که گوساله بودم!
سیدحسن نصرالله
من از شما که برادر و حامی عظیم مبارزان و مظلومان هستید استقبال میکنم. ما رایحه خوش امام خمینی (ره) را در وجود شما استشمام میکنیم و نفسهای امام خامنهای را در وجود شما احساس میکنیم و در شما چهره ملت عظیم ایران را مشاهده میکنیم.
گناه احمدی نژاد این است که پیام امام خامنه ای را در دنیا اعلام می کند
http://www.nahalnews.com/news/1389-07-21/news1722.aspx
ببخشبد. آقا دقیقا کی میان قم؟؟؟
خواهشا ب
ید ما هم بیایم.
بسم الله
سلام
امیدوارم حالتان خوب باشد،دیروز که اومدم نمایشگاه از شما پرسیدم آخه دلم براتون تنگ شده بود برو بچه های سایبری گفتن دیشب اونجا بودید.یه سر هم رفتم پیش داداش احسان(مدیر پلاکفا)گفتن قراره بیایید اونجا ولی من سعادت(وقت)نداشتم شما رو ببینم شبای ماه مبارک هم که چه عرض کنم…حالا بی خیال وقتی تو بهشت زهرا دیدمتون (همایش جنگ اراده ها)خیلی خوشحال شدم البته کمی هم ناراحت چون اونجا هم سعادت (وقت)نداشتم صبر کنم وباید میرفتم و به دوستانم(شهدا)سر میزدم آخ چه صفایی داره وقتی میره قطعه ۲۶ بالا سره قبر شهدا وقتی میره پیش محسن ،پیش محمد، مرتضی،حجت،کمیل،صفاوکیاوخیل عظیم یاران خمینی کبیر کاشکی میشدم من همیشه اونجا می موندم ناامید نیستم چونکه درناامیدی بسی امیدهست …یه سری به مابزن داداش دلت باز میشه آخ چه دلم گرفته هوای گریه دارم بی خیال سرت رو درد نمیارم … برام دعا کنید”مکتب الشهداء”
http://www.jamandeha.tk
سلام بر حاجی حسین (بعد هم اینکه دوستان لطف کنند و روزشمار عاشورا را مرتب برایم بگذارند. حیف است قطع شود.حاجی حسین :۵۹روز مانده به عاشوراو این مطلب را هم((ازکتاب سیره حسینی (ع))نوشتم اما حسین (ع)رکن اسود کعبه را می گرفت وبا خدااینگونه نیایش می کرد :خدایا نعمتم دادی وسپاسگزاری نیافتی و مبتلایم کردی و شکیبایم نیافتی ،ای خدای مهربان نه با ناسپاسی من نعمتت را گرفتی ونه با بی صبری من بلای خود را پیوسته فرستادی ،پروردگارا !از کریم جز بزرگواری سر نزند.موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السلام)*ص ۷۹۱ ( ۶۰۰ میلیون دلار برای تأسیس شبکه های ضد شیعی
به گزارش شیعه آنلاین، یک منبع آگاه عربستانی که از معارضین دولت سعودی به شمار می رود و در ایالات متحده آمریکا اقامت دارد، طی اظهاراتی از طرح سازمان اطلاعات و امنیت عربستان سعودی برای اختصاص ۶۰۰ میلیون دلار جهت تأسیس شبکه های ماهواره ای ضد شیعی به زبان های مختلف جهان، خبر داد.
این معارض سعودی که خواست نامش فاش نشود، ضمن اینکه این طرح سازمان اطلاعات و امنیت عربستان را توطئه ای فتنه انگیز و تفرقه افکن خواند، در این باره افزود: به اعتقاد بنده این طرح یکی از خطرناک ترین طرح های سازمان اطلاعات و امنیت سعودی به شمار می رود، و بدون شک این کار به سود آمریکا، انگلیسی و رژیم صهیونیستی خواهد بود.
این معارض عربستانی افزود: مبلغ ۶۰۰ میلیون دلار بودجه اولیه ای است که توسط دولت سعودی برای چنین کاری اختصاص یافته و پیش بینی می شود که این مبلغ به یک میلیارد دلار هم افزایش یابد. این کار به دستور مستقیم «ملک عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود» پادشاه سعودی به سازمان اطلاعات و امنیت این کشور محول شد.
این معارض سعودی در پایان گفت: شاهزاده «مقرن بن عبدالعزیز آل سعود» رئیس سازمان اطلاعات و امنیت سعودی نیز فورا دستور راه اندازی غیر مستقیم این شبکه های ماهواره ای ضد شیعی به زبان های فارسی، اردو، کردی، پشتو، ترکی و انگلیسی را صادر کرد.
گفتنی است در حال حاضر نیز چندین شبکه ماهواره ای ضد شیعی مورد حمایت عربستان در عرصه وجود دارد و به فعالیت خود ادامه می دهند. از جمله این شبکه ها می توان به المستقله، صفا، وصال والبدر که به زبان عربی و شبکه ماهواره ای نور که به زبان فارسی برنامه پخش می کنند، اشاره کرد.
http://forum.msadra.ir/thread-880.html آدرس سایت دینی کشف الیقین
درضمن این را خطاب به کسانی که از شما انتظار دارند حتما به نظرشان جوابی بدهید(البته اول به خودم)همین که شما وقتتان را می گذارید نظرات را می خوانید و بعد تایید می کنید خودش یعنی به ما توجه داشتید ممنون از شما اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم قلمتان در پناه امام زمان (عج)
سلام داداشی گلم . با یکی از بچه های لجمن تو کافی نت داشتیم این مطلب را میخوندیم که : “دیگری اینکه درباره شبی که در قم قرار است در حرم فاطمه معصومه متنی در استقبال از حضرت ماه بخوانم، … ” نمی دونم چطور شد که دوتایی باهم پریدیم رو هوا . منتظرتیم اما جون بابات خیلی زود تر خبر بده . قراره با بچه های قم هماهنگ کنیم بریزیم تو حرم .
سلام علیکم و رحمه الله
امروز تو نمایشگاه دیدمتون . من فقط ازتون خواستم که وقتی میشود حرف بد نزد چرا باید زد؟ولی شما یک مقدار بی معرفت بودید . ما رو جلوی همه با یک ترفند و نسبتی که بقول خودتون ضمیر مرجعش رو پیدا می کنه !! خطاب کردید . ولی بدونید در مورد من اشتباه می کنید. شاید بهتر باشه فقط خوبیتون رو بگیم و اینطوری راحت ترید .شاید از نظر شما اشدا علی الکفار و اشدا بینهم بهتره . با اینکه واقعا دلم شکست ولی ترجیح میدم دل من بشکنه اما قلمی که می تونه شادی رو از دشمن بگیره نشکنه . امشب از نظرم شدید مثل دولت . کسی که خوبی هایش بر بدیهایش غلبه می کند و باید همچنان از او حمایت کرد . امشب ما شدیم حاج حسین شریتمداری و شما شدید احمدی نژاد . (شریعتمداری چون تفکر مشایی را قبول نداشت و به دولت گفت احمدی نژاد او را در زمره مخالفینش جای داد ).
نه از تمام سخنانتان بلکه از خوبی هایتان در مبارزه با دشمنان همیشه دفاع خواهم کرد و همیشه مخالف فاصله ای که بین خود و دیگر بسیجیان مولا می اندازید هستم
انشالله توفیق شهادت در رکاب مولایمان را داشته باشیم
السلام علی من التبع الهدی
سلام حسین جون.
بی معرفت شدی.دیگه جواب اس ام اس من رو نمیدی.
حالا من هیچی.چرا زدی تو پر بچه های ناحیه؟
شاکی بودن از دستت.
میخواستن ازت دعوت کنن که بری پیش فرمانده سپاه تهران.
حسین ناراحت نشو،ولی داری عوض میشی،نه به اون حسین که جواب تک تک کامنتا رو میداد نه به این حسین که دیگه بچه بسیجیای ناحیه رو تحویل نمیگیره.
خیلی دلخور شدم ازت.
امروز به محمد (پسر عموت) هم گفتم. گفتم بهت بگه دیگه با بسیجیا اینجوری نباش.
بخدا حسین همین بچه بسیجیا هستن که پشتت هستن.نا امیدشون نکن.
سلام
با تشکر از شما…