محمود ما یک جگر دارد که با تریلی ۱۸ چرخ هم نمی شود حملش کرد. روزی در مناظره دریایی سیلی می زند به گوش کوسه ماهی و دگر روز مات می کند اسراییل را با کیش ۲ چشمانش در جنوب. جنب سیدحسن نصرالله. محمود ما اگر فقط یک مشایی دارد، قالیباف و دار و دسته اش سراپا مشایی اند. علی فریمانی از مشایی بدتر است. خاندان هاشمی از مشایی بدترند. خود هاشمی هم از مشایی بدتر است و ما به همان دلیل که گاهی دکتر را نقد می کنیم، به وقتش تمام قد و به احترام همه زحمات رییس جمهور برایش کف مرتب می زنیم و می زنیم توی دهان همه بدخواهان دکتر.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
سلام بر حسین*
اول؟
همه با هم یه کف مرتب برا دکتر
{شکلک اون که داره کف مرتب می زنه}
ماشاالله / دمت گرم/ تمام اسپند های دنیا برای قلمت دود باد ای عزیز.
رزمنده و در صف جهادیم هنوز
نابودگر ظلم و فسادیم هنوز
سوگند به روح قدسی روح الله
ما یاور احمدی نژادیم هنوز
احسنت
احسنت
ای والله داداش حسین
معرکه ای
مثل اینکه امشب نمی زاری ما بخوابیم.
به افتخار دکتر یه کف مرتب صلوات…
یه پیام “بی زرگانی” دیگه برم؟
ساعت ۱:۲۴ نیمه شب
تعداد افراد آنلاین ۲۴ نفر
مخلص داداش حسین عزیز هم هستیم.
خوبه کیبورد فارسی نداره
وگرنه ما منفجر می شدیم امشب.
دمتون گرم
ایول دارین به خدا
“محمود ما یک جگر دارد که با تریلی ۱۸ چرخ هم نمی شود حملش کرد. ”
“…ما به همان دلیل که گاهی دکتر را نقد می کنیم، به وقتش تمام قد و به احترام همه زحمات رییس جمهور برایش کف مرتب می زنیم و می زنیم توی دهان همه بدخواهان دکتر.”
تکبیر!
ایییییییییییییییییییییول
ایول
ایول
خیلی توپ بود
با اینکه نمیشه متن بلنداتون رو بزارید ولی اینطوری شاهکارهای کوتاه کوتاه میزارید برامون.واقعا ممنون.خسته نباشید.
ایول /چه بد زدی تو دهن دشمن/
ما پشت احمدی نژاد مثل کوه می ایستیم/ایول
می خواستم کپی پیست کنم،دیدم همشو باید کپی کنم/ایول
به سفارش دوست عزیزی به نام آذرخش حالا که تعداد کامنت ها به صفر رسید من براتون کامنت می ذارم که حوصله تون سر نره یه وقت.
*مینی متناتو عششششششششششششششششششششششق است*
به تو و امثال احمدی نژادها و سید حسن ها افتخار می کنیم….
امام خامنه ای هم که جای خود دارد….
قطعا و یقینا خاندان هاشمی از مشایی بدترند
دکتر محبوب ما انقدر به نظام و انقلاب خدمت کرده که سنگ اندازی های مشایی در برابرش قابل ذکر نیست اگر ما انتقادی می کنیم برای اینه که می خوایم عملکرد دولت در حد توانش بی نقص باشه
محسن هاشمی هم توهم زده که بتونه اغتشاش راه بندازه البته همه ی اینا زیر سر جناب راس الفتنه است
عــــــــــالـــــــــــــــی
استوانه هنوز از مصیبت دانشگاه کمر راست نکرده بود ها!
حیوونکی…
حالا هم غصه بچه های دربه درشو داره…
هم غصه دانشگاه جاسبی ورپریده…
هم غصه اینکه دیگه کسی برای تحریم ها تره هم خرد نمی کنه…
هم غصه گل کاشتن دکتر تو لبنان رو….
هم غصه …
گناه داره بیچاره خب…
اینجوری بهش فشار میاد که میره از اون خواب ها میبینه
می گم اگه محمود ما یه جگر داره که….!
حالا این قطعه ۲۶ هم یه جگر داره که….!
یعنی که یعنی!
خاندان هاشمی از مشایی بدترند
یه چیزی هم روش!
خاندان هاشمی غلط کردن بیشمارن
نسلشون رو منقرض می کنیم.
یعنی که یعنی
سوال پست قبلی رو جواب می دادید خوشحال می شدیم
ای خدا…
الان یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که م.هاشمی به کله اش بزنه برگرده ایران
بعد دستگیرش کنن
بعد ببرنش زندان
بعد محکومش کنن
بعد باباش احصابش به هم بریزه
بعد یه خواب دیگه ببینه ما یکم بخندیم
ای خدا…
سلام علیکم
جوهر این قلم که خون شهید است بی شک کور میکند چشم هر فتنه گری را خواه از تبار هاشمی باشد خواه از فرقه مشایی …
دستان ما خوب آموخته کف زدن به موقع و گره خوردن و کوبیدن به موقع را …
احسنت بر شما …
بخوانید در استقبال از مولای قلبها: دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی …
انگار مملکتو از جیب باباشون در اوردن،
نمی دونن اینجا صاحاب داره!
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=63288
معلومه دیگه! پسرم میشه یکی مثل این…
http://www.jahannews.com/vdcg379qxak9wy4.rpra.html
محمود زسوی رهبری شد تایید
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
با مدعی مگویید، اسرار عشق و مستی
زیرا که طعم ساندیس، شهد است راستی راستی!
ای کاش میر میدید، انبوه عاشقان را
تا بی خبر نمیرد، از درد خود پرستی
به احترام همه زحمات رییس جمهور برایش کف مرتب می زنیم و می زنیم توی دهان همه بدخواهان دکتر
دمتون گرم با این جمله
باعرض پوزش گوربابای تاجر ورشکسته اما از توصیف امشب لبنان هرچی نوشته بشه بازم میچسبه
جای جلبکا خالی
#شعر “دیوونه داداشی” در خبرگزاری فارس در کنار متن داداش حسین
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8907210748
دکتر فرزند این ملته.
کدوم مادر و پدری فرزندش رو نابود میکنه؟هر چقدر هم که خطای بزرگی انجام داده باشه.
دکتر هر چه بیشتر شبیه زمانی میشه که شهردار بود من بیشتر عاشقش میشم…
##محسن هاشمی رفسنجانی: اغتشاشات دوباره آغاز خواهد شد.
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=56199
حضرت ماه:این فضای بی بندوباری در حرف زدن علیه دولت و اظهار نظر علیه دولت ،مسائلی نیست که خداوند به آسانی از آنها بگذرد.
سلام بر داداش حسین عزیز و گرامی
خیلی دوست دارم داداش
دعامون کن
آقای قدیانی خدایش از شما توقع دارم یک مطلب در این بارهبنویسید به خاطر شادی روحشهدای این حادثه
هوشیار باشید آقایان آمریکا همین را می خواهد که شما غافل شوید
سلام آقا این تیتر متن جدید مطلبم هست در مورد بمباران زاهدان است عکس های که فاش نشدهبود.حتما از این تصاویر دیدن فرمایید وکمک کنید برای رسانه ای شدن این تصاویر چونواقعا دوستان ما در مضیقه هستند وخودتان مبلغ اینتصاویر باشید هر کس به نوبهای.اللهم العجل لولیک الفرجTAKAY.MIHANBLOG.COM
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای و احفظ محمود احمدی نژاد
سلام علیکم
وای خدا عجب شبی بود
منتظر واقعی امام زمان عج و سردار دلاور و بزرگ امام خامنه ای
حماسه ای دیگر آفرید
الهی کورشن اونایی که نمیتونن عزت و اقتدار دکتر را ببینن
الهی کورشن اونای که نمی تونن شادی دل مولای خراسانی ما را ببینن
با توجه به ورود و استقبال لبنان از دکتر احمدی نژاد در نبردی دیگر
این شعر را تقدیم میکنم به دکتر و همه احمدی نژادی ها
لطفا”با آهنگ سرود خلبانان بخوانید
رئیس جمهوره محبوب ایران
با دلی سرشار از دین و ایمان
نرود جز راه حق, راه رهبر
خو گرفته قلب و جانش با قرآن
ای قهرمان ای مسلمان
ای امید و فخر ایران
مرد ایمان مرد قرآن
همراه تو لطف یزدان
طوفان کن
طوفان کن
فرشته حق یارت باد
الله نگهدارت باد
ای افتخاره ایران ای یاره صاحب زمان
در جنگ حق و باطل پیروزیت مبارک
احمدی قهرمان زیر لوای قرآن
در جنگ حق و باطل پیروزیت مبارک
طوفان کن
طوفان کن
فرشته حق یارت باد
الله نگهدارت باد
سلام
خراب شده لپ تاپ یه حسن داشت
ثابت شد که:
شما کوتاه نوشت هاتون هم عالیه
چون حرف حسابه
به به….. ایول…..
خیلی خوب بود….عالی….
تلافی غیبت طولانی تون در اومد
سلام حسین آقا
۵۴ روز تا محرم ۶۴ روز تا عاشورا
باز هم زیبا بود و بجاعالی بود عالی
امیدوارم لبتابتون خوب بشه تا ما از نوشته هایت لذت ببریم
التماس دعا ومن الله توفیق بصیرت صادق
سلام داداش حسین
راست میگی خیلی ها هستند که از مشایی بدترند. ولی ای کاش این جناب مشایی هم اندکی به خود میآمد تا طوری صحبت نکنه که هم سیخ بسوزه و هم کباب.
فوری !!!
خطر بسیار جدی است ؛
عضو گیری رسمی مشائی از میان طلاب فرهیخته و جوان و انقلابی برای شرکت در بزرگترین شبکه اجتماعی کشور در ۳۰ سال گذشته ….
تفصیل این خبر در کامنت های بعدی
سلام ماشاالله حزب الله
زنده باد بالاخره شدی همون قدیانی دوست داشتنی عاشق آقا و سربازای ماه – آدم که به خاطر یکدونه خار همه اش بدی گل را نمی گه و بهش طعنه نمی زنه. اونم گلی که یک سرو تنومند تا ماه قد کشیده اونو زیر سایه اش گرفته . خدا خیرت بده . اون یکدونه خار و بی خیال بابا .
خدا کند مشایی های دور بر دکتر لااقل اینبار بگذارند حرف داداش حسین به گوش دکتر برسد
و خدا کند بعد ان دکتر نقد های داداش حسین را بخواند
چقدر زیبا بود می گفتند دکتر فرزند سید علی خامنه ای است.
راستی این متن های کوچکتان خیلی به دل می نشیند. حالا یک چند خط بیشتر شود اشکال ندارد فقط زیادی طولانی نشود. به فکر چشمان ما هم باشید.
سلام بر حسین عزیز !
نوای قشنگت مدام در ذهنم رژه می رود.
به روزم با “نامردان پشت میز تا مردان پشت خاکریز”
استفاده می کنم اگر راهنماییمان کنی.
یا علی(ع)
جدّی جدّی می خواید شب ورود حضرت آقا به قم متنی بخونید؟!!!!!!!! آقا عجب افتخاری. عجب سعادتی. خوش به حالتون.
ای خدا، چی می شد منم توی اون اتوبوسه جا می شدم و می رفتم قم؟ زمان قیام امام خمینی که نبودم، حالا موقع قیام امام خامنه ای که کیلومترها دورم. هییییییییی… البتّه ناگفته نماند ما اگه اونور کرۀ زمین هم که باشیم، همراه مولامون هستیم.
و امّا مشایی… اینکه صد البتّه خاندان هاشمی از مشایی بدترند. ولی به قول سردار حاج سعید قاسمی ما نباید شاخه ای که خودمون روش نشستیم رو ببریم. حالا دکتر یه مشاور داره که گاهی خزعبلاتی هم می گه، این نباید باعث بشه که کلّاً کارهای دکتر احمدی نژاد نادیده گرفته بشه. هر چی باشه، خیلی بهتر از اوناییه که خون ملّت رو تو شیشه کردند. بعد سردار قاسمی فرمودند دیگه باید خوابشو ببینند که برگردند. سلطنت اونا دیگه تموم شد. ولی من می گم غلط کردند حتّی اگه بخوان خوابشو ببینند. این یارو هاشمیچه فکر کرده می تونه با فتنۀ جدید به دولت احمدی نژاد ربه بزنه؟ تا دست خدا بر سرشه و ما پشت رئیس جمهورمون ایستادیم غلطی نمی تونه بکنه. جالبه، اون روزا که تازه می خواست بنزین سهمیه بندی بشه، همه می زدن تو سر و کلّۀ خودشون که آی بدبخت شدیم، دیگه بنزین نداریم و طنزپردازان شروع کردند به نوشتن طنزهای عجیب غریب و … و بعضیا اونقدر بنزین احتکار کردند که خونه شون دود شد رفت هوا و …، ولی چه فرقی کرد؟ ماشاءالله هزار ماشاءالله مسافرتا کم که نشده زیاد هم شده. ترافیک تهران هم که به قوّت خودش باقیه. هیچ چیز تغییر نکرده. هدفمند کردن یارانه ها هم همینطور. الآن همه می زنن تو سر و کلّه شون، باور کنید پس فردا شبای عید و فلان مراسم و بهمان برنامه، بازم می بینید تو بازارا جا برای سوزن انداختن نیست.
قم که تشریف بردید مارو فراموش نکنید. التماس دعا داریم خیلی زیاد.
یاعلی
خوش آمد گویی سید حسن نصرالله به همراه سرود خوش آمدید
برای دانلود به فانوس مراجعه کنید
حقا که خون شیعه تو رگهاته.
سلام داداشی!دلم براهمتون تنگ شده سلام منرا به همه برسونید وبرام دعاکنید!
سلام عمو محمود ، خوبی؟ کجایی؟!
دنیا رو پر کرده “عطر رجائی”
چهارشنبه باز، ساندیس به دست از ایران
با اتوبوس ، بردن ما رو به لبنان
می گن ، ما تو سفرهای سیاسی
پیچیده عمل می کنیم ، اساسی!
دیدی با هم چه گرد و خاکی کردیم؟!
اسرائیل بی رگ و شاکی کردیم!
سنگ که نبود تو دستامون ، یه “نی” بود
ساندیس هفت میوه ی “نه دی” بود
لبنان واسه مشتهای ما سنگ نداشت
“سنگ تموم” ، اما واسه تو گذاشت
کابشنت شد ، تور عروس بیروت!
داماد لرها رو کشوند ، هپروت!!
تقلب کرد باز امت حزب الله!
ایندفه با سید حسن نصرالله !
سلام داداشی
ما دیشب گفتیم چون لپ تاپتون خرابه دیگه …
الان دیدیم…
تو رو خدا شما بگین آقا کی میاد قم بخدا دیگه دلی واسمون نمونده میترسیم بمیریم و اومدن ماه رو نبینیم
داداشی ما تو حرم منتظریم.
ما مثل کوه پشت این رئیس جمهور شجاع و فرمانده خامنه ای عزیز ایستاده ایم
اعلام مخالفت با نظر رهبری
واکنشهاشمیبهحذفوقف دانشگاه آزاد
سایت هاشمی رفسنجانی در یک گزارش بازخوانی تاریخی با اشاره به خاظرات هاشمی از نحوه تاسیس دانشگاه آزاد، به نقل از وی نوشت: تا نظر امام حجت است، دانشگاه آزاد دولتی نمی شود.
صراط نیوز: سایت هاشمی رفسنجانی در یک گزارش بازخوانی تاریخی با اشاره به خاظرات هاشمی از نحوه تاسیس دانشگاه آزاد، به نقل از وی نوشت: تا نظر امام حجت است، دانشگاه آزاد دولتی نمی شود.
به گزارش صراط متن کامل این خاطره به شرح زیر است:
بخشی از مصاحبه ریاست مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام با ماهنامه مدیریت ارتباطات :
خاطرهای که میتوانم به عنوان نمونه اشاره کنم این است که اوایل انقلاب، یکی دو سال که گذشت، مشکل پشت کنکوریها را داشتیم. بزرگترین مشکل این بود که میلیونها نفر مایل بودند در کنکور شرکت کنند و دانشگاهها فقط چند هزار نفر میگرفتند، مثلاً ۳۰ تا ۵۰ هزار نفر. ما هم بین مردم بودیم و در فامیل میدیدیم که بچهها میرفتند کنکور میدادند و ندرتاً قبول میشدند، افراد خاصی قبول میشدند؛ یا سفارشی بودند یا این که امکانات درس خواندن و استعداد ممتاز داشتند و در کنکور موفق میشدند. بقیه میماندند.
این کار برای کشور خیلی ضربه بود. انقلاب فرهنگی هم که راه افتاد، همین دانشگاهها هم تعطیل شدند. دانشگاهها ۲ سالی تعطیل بود و دانشجو نمیگرفتند. دیدیم این وضع یک فاجعه برای کشور است.
من خطبهای در نماز جمعه خواندم و توضیح دادم که چه اتفاقی میافتد که بچههایمان الان در حد دیپلم بیرون میآیند و بعد هم بیکار میمانند و استعدادها زنده به گور میشود! گفتم این جریان فقری که در جامعه وجود دارد و تبعیضی که هست، هر سال عمیقتر میشود، چون یک عده ممتاز – چه در داخل و چه در خارج- تحصیل میکنند و بعد هم کارهای اساسی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را بهدست میگیرند و خانوادههای مردم عادی هم باید در حد عملگی، یا کارمند و یا کاسب بمانند. این تبعیض را هیچ وقت نمیتوانیم به هم بزنیم، مگر اینکه به بچهها میدان بدهیم که درس بخوانند و این بچهها بعداً در قشر بالای کشور حضور داشته باشند. این موضوع و تبعات آن را از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، پیشرفت و ظلمی که به اینها میشود، فشار روحی که به جوانها میآمد، هزینهای که برای اعزام به خارج میشد و پولدارها به خارج میرفتند و غیره را توضیح دادم. این خطبه را امام هم گوش داده بودند. بعد که امام را دیدم، به من گفتند حرفهای هشداردهندهای زدید. میخواهید چه کار کنید؟ گفتم: میخواهیم یک دانشگاه غیردولتی درست کنیم تا از امکاناتی که الان هست، استفاده کنیم. میتوانیم کلاسهای درس را در حسینیهها، مساجد، در اوقات فراغت دانشگاهها یا مدرسهها و جاهایی که مردم هدیه میکنند، بگذاریم و از نیروهایی هم که در جامعه وجود دارند و آدمهای باسوادی هستند – استاد دانشگاه نیستند، ولی باسواد هستند- استفاده کنیم. مردم هم خودشان خرج تحصیلشان را بدهند و به خارج نروند. ایشان گفتند محاسبهات درست است، اقدام کنید. گفتم مخالفند. میگویند این کار باید دولتی باشد، خصوصی نمیشود. ایشان گفتند: من این موضوع را حل میکنم و حل کردند.
امام یک میلیون تومان پول دادند و گفتند: من این را به این کار هدیه میکنم. در صحبتی هم اعلام کردند که این کار خیلی خوبی است که فلانی پیشنهاد کرده است. دیگر این تندروها نتوانستند مخالفت کنند.
منبع متن مصاحبه : ماهنامه مدیریت ارتباطات شماره خرداد ۸۹
شنیده ام در سفرهای استانی یکی از موارد لازم برای رییس جمهور چسب زخم برای دستانش است…..بر زخم دستانش بوسه میزنم که با او معنای ریاست جمهوری ایران را دانستیم برای شادی روح پدر بزرگوارش صلوات
دکتر واقعا ایول داری
یعنی امسال ترکوندی
کاش …من برات دعا میکنم که همیشه مطیع امام خامنه ای باشی
الهی آمین
ان شاءالله قلمت سرخ تر شود
داداش ماست قدیانی
بسیجی بی ترمز است قدیانی
ستاره ماه است قدیانی
……………………
۱٫
بنده پیشاپیش شهادت ناگهانی شما رو تبریک میگویم
۲٫حاج حسین شما که خرت میره به گوش مسئولین برسون. بنده مسئولیت نگاه داری مهدی هاشمی را در کهریزک نیر بر عهده میگیرم
یه بار هم ما بگیم
فدایی دارییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
هاشمی هم که …راستی میشه برای هاشمی یه اسم دیگه انتخاب کنیم؟؟؟
فکر کنم همون استوانه بگیم بهتره باشه
هاشمی حیفه روی این استوانه و … باشه
اینجا هم فقط شهادت کنار شش گوشه نصیبتون…
سلام
خدا قوت
به خواهرتون هم یه سری بزنید و راجع به مطالب جدیدش نظر بدید
به امید رضایت حضرت ماه از همه ما ستاره ها
raha-em.pelakfa.com