…
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهاریه های شما محشره! کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
(۲۶ دیدگاه)
- بایگانی: یسارزنده باد بی بی سی! سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
(۳۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارلطفا با “راز” کاری نداشته باشید! قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
(۸ دیدگاه)
- بایگانی: یسارواکنش مهدی طالقانی عزیز به “این ابوذر” قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
(۱۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارنرم افزار دجال آخرالزمان حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- عهدنامه مالک
- این همه مسلمان… کو سلمان؟!
- نوروز ایرانی
- صف
- یکِ یکِ هفتاد و گنج…
- سَمت خاطره
- سنگر خنده
- پسرم… دوستانت!
- به نام پدر
- پدر شهید
- آه به جای قلیون
- عیدی آقا
- خدایا بقیه ات را کی حساب می کنی؟!
- بابای ماست خامنه ای
- خودم مشهد و دلم کربلا
- صدای قلک
- ذکر شادمانی
- گلی به نام پدربزرگ
- عید و اون شهید
- شفا
- یاران چه غریبانه ماندند در این خانه!
- خانمِ آقای فوق الذکر!
- بهاریه های شما محشره!
- هلاچین
- قطعه ۵۰
- بگو سیب
من حاضرم مسیحی بمیرم اما مثل مسیح مهاجری مسلمان نباشم.
احسنت به شما.
شکی در این نیست که مسیح مهاجری نوکر هاشمیست.
حنجره قلمت برای همین یک قلم، جای بوسیدن دارد داداش حسین.
آقایان با مقاله هایشان خود را لو می دهند که ” مسیح مهاجری نوکر هاشمی است؛ نه پیرو ولایت فقیه.”
اسمشو شنیدم ولی نمیشناسمش فقط نمیدونم کی بود زیاد حرف مفت در مورد احمدی نژاد و کاراش زده بود.با این وجود؛ نه..شکی نیست.
سلام
چون درست و حسابی نمی شناسمش سکوت می کنم اما اگه شما میگی اینجوریه ، خب لابد هست دیگه
واقعا احسنت به این شجاعت
احسنت به این شهامت.
داداش نوکرتم به خاطر این شهامتت.
ولی عجب اسم جالبی داره ها… مسیح مهاجری
این جورها آدم ها از عطوفت آقا سوء اسفتاده می کنن و ولابد فکر می کنن زرنگ هم هستن .کوتاهی از خود ماست که این ها این قدر راحت کارشونو می کنن
متن کامل سینه چاکی مسیح مهاجری برای هاشمی:
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=54917
در حاشیه سینه چاکی “مسیح مهاجری” برای هاشمی:
http://rajanews.com/detail.asp?id=64288
http://daneshtalab.com/extrapage/008
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=55091
ممنون از “ناشناس” برای لینکها.
مثل اینکه به جمع اسمهایی که بهشون حساس بودیم و دنبال میکردیم چه افاضاتی فرموده اند یه اسم جدید هم اضافه شد! نسلتون کنده بشه الهی.
سلام بر داداش حسین عزیز وسید احمد گرانقدر
وبا تشکر از دوست گرامی دیوونه داداشی
ما هستیم
و سلام قولا من رب رحیم
داداش حسین ، طیب الله !
مسیح مهاجری که نه مسیح بلکه همان یهودا ی فتنه است را به زودی از جمهوری اسلامی اخراج میکنیم مگر آنکه به راه حق و ولایت بازگردد. که با یک دل دودلدار ممکن نیست .
یا با علی باید بود یا با معاویه ! یا در خیل کربلای حسین یا درسپاه عمرسعد و یزید ! اینجا حد وسطی نیست.
یا حق یا باطل !
یا علی
حسین قدیانی:
ما بیداری شما را قبول نداریم، خواب تان را قبول کنیم؟
http://iusnews.ir/?pageid=116509&ما بیداری شما را قبول نداریم، خواب تان را قبول کنیم؟&1389-07-13
ایست ! از بازرسی خبری نیست (یادداشت روز)
در گزاره های زیر دقت کنید؛
۱- به طور متوسط در هر ماه ۱۰ تن مصنوعات طلا و جواهر واردکشور می شود که میزان سالانه آن ۱۲۰ تن یعنی ۱۲۰ هزار کیلوگرم است.
۲- مطابق بررسی های کارشناسانه و محاسبات و تحقیقات میدانی وزارت صنایع، ۹۰ درصد این مصنوعات به طور قاچاق وارد کشور می شود.
۳- قاچاق ۹۰ درصدی مصنوعات طلا و جواهر را علاوه بر وزارت صنایع، مؤسسه استاندارد و مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی نیز در بررسی های جداگانه خود تایید کرده ا ند.
۴- ۹۰ درصد از ۱۲۰ تن، مساوی است با ۱۰۸ تن، یعنی سالانه ۱۰۸ تن مصنوعات طلا و جواهر از طریق غیرقانونی و قاچاق وارد کشور می شود.
۵- ۱۰۸ تن برابر ۱۰۸ میلیون گرم است.(۱۰۰۰*۱۰۰۰*۱۰۸)
۶- قیمت یک گرم طلا- در حال حاضر- مبلغ ۳۴هزار تومان است. بنابراین ارزش ۱۰۸ تن طلای قاچاق که در طول یک سال وارد کشور می شود ۳۶۷۲ میلیارد تومان است. اشتباه نکرده اید ۱۰۸ میلیون گرم – ۱۰۸ تن- را در عدد ۳۴۰۰۰ ضرب کنید. بله! درست محاسبه کرده اید حاصل ضرب مساوی است با ۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۶۷۲/۳ تومان یعنی سه هزار و ششصد و هفتاد و دو میلیارد تومان… مغزتان سوت می کشد! نمی کشد؟!
۷- تقریبا تمام سود واردات سالانه ۱۰۸ تن مصنوعات طلا و جواهر قاچاق در جیب یک گروه ۶ نفره می رود! به بیان دیگر، هریک از این ۶ نفر سالانه سود حاصل از فروش ۶۱۲ میلیارد تومان مصنوعات طلا و جواهر قاچاق را به جیب نامبارک خود می ریزند.
۸- یکی از این ۶ نفر برای یک سال فقط ۱۵۰ هزار تومان مالیات می پردازد، یعنی ماهیانه ۱۲ هزار و پانصد تومان و این در حالی است که یک کارگر و یا کارمند با حقوق ماهیانه ۶۰۰هزار تومان، برای هر ماه مبلغ ۱۶هزار و ۲۵۰ تومان مالیات حقوق می پردازد. یعنی ۳هزار و هفتصد و پنجاه تومان بیشتر از آن تاجر قاچاقچی طلا و جواهرات. منصفانه است؟! کارمند و کارگر که حرفی ندارد. حقوق خود را بعد از کسر مالیات دریافت می کند و با تخفیف های مالیاتی که دولت برای حقوق بگیران در نظر گرفته است شاکر نیز هست زیرا می داند در قبال مالیاتی که پرداخت می کند از امکانات عمومی برخوردار می شود و البته بر این باور – بخوانید توهم- است که کلان سرمایه داران در قبال برخورداری چند صد برابری از امکانات عمومی، مالیات های کلان هم پرداخت می کنند! و چه تصور باطلی!
۹- همین گروه ۶ نفره از صنف طلا و جواهر با قاچاق سالانه ۳۶۷۲میلیارد تومان، با بهره گیری از عوامل اجاره ای، حمایت های بیرونی و پشتیبانی روانی تبلیغاتی رسانه های بیگانه، بازار طلا و جواهر را به تعطیلی کشانده اند. آنها دو سال قبل نیز، هنگامی که «قانون مالیات بر ارزش افزوده» وارد فاز عملیاتی و اجرایی شده بود، با توهم پراکنی و دروغ بافی درباره اهداف این قانون، نه فقط تن به اجرای آن ندادند بلکه به فریب افکار بازاریان محترم و هم صنف های خود نیز دست زده و بازار را به تعطیلی کشاندند. و متاسفانه دولت به جای تاکید بر اجرای قانون با این کلان سرمایه داران مفت خور و باج خوار مدارا کرد و عملیات اجرایی قانون مالیات بر ارزش افزوده را به تعویق انداخت. در آن هنگام، آخرین بهانه این گروه آن بود که ابعاد قانون یاد شده روشن نیست و نیاز به شفاف سازی دارد! این بهانه در حالی پیش کشیده شد که «قانون مالیات بر ارزش افزوده» بعد از مدتها بحث و بررسی همه جانبه، تحقیقات میدانی، رایزنی با کارشناسان اقتصادی، مقایسه با سیستم های مالیاتی سایر کشورها و مشورت با صاحبان اصناف و بازاریان متعهد در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسیده بود و بهانه گروه مورد اشاره پایه و اساسی نداشت.
۱۰- دو سال بعد، یعنی همین روزها و پس از آن که مسئولان محترم مالیاتی با حوصله و سعه صدر مثال زدنی، به شرح و توضیح درباره مفاد قانون یاد شده و ابعاد و اهداف آن پرداختند و طی نشست های پی درپی با مسئولان اصناف، ضرورت اجرای این قانون و احقاق حق ملت را گوشزد کردند، اکثریت قریب به اتفاق بازاریان که همواره از اقشار مومن و متعهد کشور بوده و هستند، بر لزوم اجرای آن تاکید ورزیدند که تشکر و قدردانی سازمان مالیاتی کشور را نیز در پی داشت. اما، همان گروه ۶ نفره که ارقام چند میلیارد تومانی برایشان مثل «علف خرس» است، به مقابله با اجرای قانون یاد شده برخاستند و با بهره گیری از اهرم تطمیع و تهدید!! باردیگر کرکره ها را پائین کشیدند.
۱۱- یکی از اعضای متعهد صنف طلا و جواهر بازار که دیروز مغازه خود را تعطیل کرده بود در تماس با کیهان و در پاسخ به سوال ما که شما دیگر چرا؟!… گفت؛ «گزارش وزارت صنایع کاملاً درست است که ۹۰درصد طلا و جواهرات به صورت قاچاق وارد کشور می شود. این واردات قاچاق در اختیار تعداد انگشت شماری از دانه درشت های صنف ما قرار دارد. مصنوعات طلا و جواهر قاچاق که به صورت فله ای معامله نمی شود! این مصنوعات از طریق مغازه های طلافروشی به مشتریان عرضه می شود. بنابراین، می توانید حدس بزنید که اگر آن تعداد انگشت شمار و دانه درشت، از عرضه طلا و جواهر به مغازه های ما خودداری کنند، کسب و کار ما به طور جدی آسیب می بیند و مشتریان خود را از دست می دهیم. ضمن آن که آنان اهرم های فشار دیگری هم در اختیار دارند.» (اظهارات ایشان نقل به مضمون است که با حفظ امانت در محتوای کلام در این یادداشت آمده است).
این برادر طلافروش درباره اهرم های دیگر دانه درشت های صنف خود چیزی نگفت و حتی از نام بردن آنها نیز خودداری کرد و هنگامی که خبرنگار ما اسامی برخی از دانه درشت ها را به زبان آورد، پاسخ ایشان سکوتی معنادار بود! سکوتی که می تواند به معنای تایید حدس و اخبار دریافتی کیهان باشد!
۱۲- و اما؛ قانون «مالیات بر ارزش افزوده» چیست؟ مگر نه این که این مالیات ۳درصدی از خریدار دریافت می شود، بنابراین چرا دانه درشت های صنف طلا و جواهر از اجرای آن به وحشت افتاده اند؟! تعجب آور نیست؟ هست! راستی چرا؟!
به خبر زیر توجه کنید:
گروه مورد اشاره در ملاقات با مسئولان مالیاتی اعلام کرده اند برای پرداخت کل مبلغ مالیاتی که مطابق محاسبه دولت باید از آنها اخذ شود آمادگی دارند و هر مبلغی را که مسئولان مالیاتی اعلام کنند پرداخت خواهند کرد، به شرطی که دولت از اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده در خصوص صنف طلا و جواهر صرفنظر کند! به بیان دیگر مشکل آنها پرداخت مالیات نیست، چرا که مالیات یاد شده همانگونه که اشاره شد اولاً؛ در مقایسه با گردش مالی دانه درشت های این صنف، بسیار ناچیز و کم اهمیت است و ثانیا؛ این مالیات ۳ درصدی از مشتریان دریافت می شود.
اکنون به پرسشی که در صدر این بند از یادداشت مطرح شده است بازمی گردیم؛ چرا دانه درشت های صنف طلا و جواهر، یعنی همان گروه ۶ نفره- و یا حداکثر چند نفر دیگر از آنان- از اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده وحشت دارند؟ توجه کنید؛ از اجرای قانون و نه از پرداخت مالیات. چرا؟!… بخوانید!
۱۳- کارکرد قانون مالیات بر ارزش افزوده را می توان در یک جمله خلاصه کرد «شفاف شدن معاملات و مبادلات کالا» و به بیان همه فهم تر؛ «صدور فاکتور خرید و فروش برای مصنوعات طلا و جواهر.» یعنی آقای طلافروش، این کالا را از کجا خریده ای؟ به چه قیمت؟ و به چه کسی یا کجا فروخته ای؟ با چه قیمت؟… آیا صدور فاکتور برای تبادل کالا زحمتی دارد؟ معلوم است که ندارد! آیا، به سود حاصل از فروش آن لطمه ای می زند؟ معلوم است که نمی زند! پس مشکل چیست که آقایان حاضرند کل مبلغ مالیات را بپردازند، اما برای خرید و فروش و گردش کالا سند و فاکتور به دست کسی ندهند؟! پاسخ روشن است. اگر صدور فاکتورهای خرید و فروش به همان ترتیب که در قانون پیش بینی شده است صورت پذیرد، نهایتا به ۹۰ درصد مصنوعات طلا و جواهر یعنی ۱۰۸ تن طلا و جواهر قاچاق با قیمت نجومی ۳۶۷۲ میلیارد تومان در سال می رسد و معلوم می شود که آقایان قاچاقچیان محترم! ۹۰ درصد مصنوعات طلا و جواهری را که به بازار عرضه کرده اند از طریق قاچاق وارد کشور فرموده اند!! فقط همین! آیا همین نکته به تنهایی نمی تواند اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده را برای دانه درشت های قاچاقچی تبدیل به یک کابوس کند؟! می تواند و کرده است. دقیقا به همین علت است که حاضرند مالیات وضع شده را بپردازند ولی تن به شفاف سازی ندهند. یعنی ایستگاه «ایست و بازرسی» را به صورت ایست! بدون بازرسی! می پسندند!
۱۴- مالیات نه حق دولت، بلکه حق ملت است و نظارت بر ورود و خروج کالا نیز چنین است. بنابراین، دولت و مجلس و دستگاه قضایی کشور به عنوان نمایندگان مردم حق ندارند این حق مسلم ملت را نادیده بگیرند و غارتگران بیت المال را به حال خود رها کنند. برای نظام جمهوری اسلامی که پرچمدار عدالت خواهی است و به همین منظور پنجه در پنجه قدرت های استکباری انداخته و آنان را به زانو درآورده است، شایسته- و بایسته هم- نیست که از کنار باج خواهی و غارتگری کلان سرمایه داران بی تفاوت عبور کند. مخصوصا آن که اکثریت متعهد صنف یاد شده نیز از این عده اندک و کم شمار دل پرخونی دارند…چرا یک بار و برای همیشه به این بازی خاتمه نمی دهید؟! راستی! آیا هیچ تصور کرده اید که اخلال در عرضه طلا و جواهر چه مصیبت خنده داری است؟!
حسین شریعتمداری
السلام علی المهدی و علی آبائه
مسیح مهاجری، مشاور دو رئیس جمهور (هاشمی و خاتمی) بوده، همیشه هم در جلسات زیر مجموعه مجمع تشخیص شرکت می کرده، این آقا از نزدیکترین افراد به هاشمی و حسن روحانی است؛ البته این روزنامه از عملکرد روحانی در پرونده هسته ای، انتقادات تندی داشت، مهاجری در ماجرای تحصن مجلس ششم هم از نمایندگان انتقاد می کرد، و سینه چاکی وی برای هاشمی که جای بحث ندارد، حرف حق را قشنگ گفتید:
فریب این را نخورید که در این روزنامه گاهی “آقا” تیتر یک می شود. در ۲ راهی “هاشمی” و “امام”، در ۲ راهی ولایت آقازاده ها و ولایت “آقا”، شک نکنید که مسیح مهاجری طرف باطل را می گیرد و مگر تا الان نگرفته؟ مسیح مهاجری نوکر هاشمی است؛ نه پیرو ولایت فقیه.
البته ماجرای جمله معروف ( که هر … رئیس جمهور شود الا احمدی نژاد) هم، در جلسه هماهنگی های مطبوعاتی با مسیح مهاجری توسط هاشمی گفته شده…
سلام
عجب متن تندی بود
خوشمان آمد
ترکوندید بیچاره رو
“این قبیل تصاویر مصداق شرک است؛ برش دارید”.
اتفاقاً این قبیل جمله ها آدم را یاد وهابی های عربستان و بغض و عنادشان می اندازد. شما هم بغض و عنادتان را اینچنین عیان نکنید.
داداش حسین و تمام ستاره های قطعه ۲۶ سلام . خوشم می آید که نسبت به تمام موضوع ها حساس و بیدار هستید و روشنگری می کنید. از شما متشکریم.خدایارو یاورتان.
احسنت! آفرین به این شجاعت!
به این ایمان دارم که در اسم هر شخصی رمزی نهفته است! مسیح مهاجری!!
سلام علیکم
این آقا ، تقریبا” دو سال پیش توی یکی از سایتهای خبری در مورد اینکه دروغ خوب است یا بد ؟ گفته بود دروغ بد نیست و گفتنش بعضی مواقع اشکال نداره . مثلا در زمان جنگ دروغ زیاد گفته می شد .
( لینک خبر رو ندارم و خبر رو نتونستم دقیقا نقل کنم مضمون حرفش این بود ) ..
لابد اون موقع زمان جنگ اینها میگفتن ( همه چی آرومه ) یعنی اینکه ( بچه های ما تشنه و بدون تجیهزات لازم) دارن پرپر میزنن .
گفتم تجهیزات ،یاد حرف محسن رضایی افتادم . میگفت اگر تجیهزات نظامی نداریم عوضش سپر گوشتی داریم . حالا نمی دوم چرا این پسرش منافق تر از خودش نرفت سپر گوشتی بشه . خب اگر میرفت جبهه کی میرفت اونور آب با رادیو بیگانه مصاحبه کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟
امیدوارم مسیح مهاجری و هر کسی که سالوس وارانه رفتار میکنند بیشتر از پیش رسوا شوند . آمین
منم زیاد نمی شناسم ولی به هر حال شناخت شما بهتر است از این جماعت منافق.هر چه شما بگویید.
سلام بر حسین*
“مسیح مهاجری به آن مسیحی ای می گویند که به دین اسلام مهاجرت کرد. اما شما؟….”
#آقای مسیح مهاجری!
این قبیل اسامی مصداق نفاق است!! برش دارید!!!!!!
دست مریزاد زنده باشید. واقعا با این مطلب به جا دلمان را شاد کردید.خدا این شجاعت را از شما نگیرد.
در منافق بودن این فرد هیچ کس شکی به دلش راه ندهد.نمی دانم چقدر در احوالات این روزنامه دقت کرده اید اما اثباتش کار سختی نیست.مثلا مدام داستان سرایی میکند راجع به تحمل انتقاد و حتی ناسزا از سوی رهبر جامعه و کد می آورد از سیره ی مولا که چطور و فلان اما در جواب اتنقاد مودبانه ریس دستگاه قضا از عالیجناب یک سر مقاله بلند بالاو البته آبکی می نویسد که شما بی احترامی کردید به عالیجناب!!!یعنی یک عده معلوم الحال در خیابان بدترین توهینها را به آقا بکنند اشکالی ندارد اما به عالیجناب کسی نباید بگوید بالای چشمت ابروست.این یکی.دیگر اینکه یک تیتر مثبت از کارهای دولت امکان ندارد بزنند همش منفی بافی.مصداق بارز موریانه هایی که آقا می فرمودند.رسالت بزرگ دیگر این روزنامه وزین و با ارزش!به جان هم انداختن دولت و مجلس است.بازهم به تیترها دقت کنید مطلب دستتان می آید
سلام داداش حسین
خیلی دوست دارم بدونم توی این دور و زمونه کی مثل داداش حسین، … داره از این متنا کار کنه؟
زت زیاد
……………………………….؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
احسنت
عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
باریکلا داداش ای ول.عالی بود!جیگرمان خنک شد!
کاش یه متن هم در نقد این یارو، عادل فردوسی پور می نوشتید. فکر نکنم کسی جز شما بتونه حال این زبون دراز بی ادب رو اساسی بگیره. انقدر ازش بدم می آد که حاضر شدم قید دیدن بازی ایران و برزیل رو بزنم، ولی صدای این مردک رو نشنوم.
سلام
کاش یک دفعه هم از صفحه بندی چرت کیهان و بی محتوایی ۱۴صفحه و نیم اش (بجز نیمه بالای صفحه۱ و کل صفحه۲) انتقاد کنی…من که مدتهاست به جای کیهان جوان میخرم!
سلام………. داش حسین دمت گرم … حرف دل زدی … ولی نمیدونم با این وضعیت چرا این روزنامه همچنان داره تو ادارت توزیع میشه
با سلام
مدتهاست که دنبال وبلاگتون میگردم من کتاب نه ده شمارو خوندم واقعا قلم بی نظیری دارید من تا به حال هیچ جا چنین متن های قشنگی رو نخونده بودم ولی جای تعجب نداره که چرا اینقدر قلم قشنگی دارید چون وقتی وصیت نامه پدرتونو خوندم فهمیدم تازه فهمید که پسر کو ندارد نشان از پدر یعنی چی…
پدر منم جانبازه توروخدا یه مطلب در مورد این سهمیه دانشگاه بنویسید مارو تو دانشگاه ول نمیکنن البته من چیزی نگفتم چون منم مثل همه بچه های شهیدو جانباز به پدرم افتخار میکنم اما به ماها میگن سهمیه داشتین که قبول شدین حتی استادا میگن اینایی که سهمیه دارن حق خیلیارو خوردن!!!!
التماس دعا
یا علی
زمانی روزنامه جمهوری ندای اسلام را فریاد می کرد
البته این مال خیلی قدیمهاست قبل از اینکه آقای مهاجری به شیپورچی هاشمی معروف بشه
[“آقای دوربینی” مدیر مسئول این روزنامه می شد بهتر درمی آورد این روزنامه را. یک روز نشد ما این روزنامه را ورق بزنیم، عکس آقای دوربینی را درش نبینیم!!]…
عجب کنایه ای!!!!!!!!!!!
سلام آقای قدیانی . ایندفعه که متنت رو خوندم دلم حسابی خنک نشد . ببخشید ایراد میگیرم ولی چرا از چاپلوسی این آقا واسه خاتمی هیچی نگفتی؟؟!!! بخدا جیگرم آتیش گرفت وقتی عکس این آقای مهاجری رو در حالی که کیک!!!!!برای جشن تولد اون خاتمی جاسوس ملعون گرفته بود و عین بچه کوچولوها باهاش با افتخار عکس گرفته بودند! رو دیدم. آخه پیرمرد تو رو چه به جشن تولد گرفتن واسه خاتمی؟!!!
حیف اسم مسیح که روی تو گذاشتند
فکر کبم این برادرای مسیحی به خونت تشنه باشند
باید اسمتو میگذاشتند قدم هاشمی مهاجری!!!!
ایول!
خیلی قشنگ نوشتین. خوشم اومد.
حیف که شما هم ضد ولایت شدید