آمده ای از جای دور ای سردار هور

آمده‌ای از جای دور ای سردار هور و از تو فقط چهار تکه استخوان باقی مانده است و پلاکی که زنگ زده زنجیرش اما نشانی خانه ماست. دست می‌کنم در تابوتت و می‌بینم مساحت کل کشورم را. دست می‌کشم بر پرچم مقدس جمهوری اسلامی و می‌بینم که بوی گلاب گرفته است. بو می‌کنم پیکرت را و می‌بینم که عطر کربلا سالم مانده است و می‌بینم که تو هم «هاشمی» هستی اما نامت «علی» خالص است. می‌گذارم تابوت تو را بر دوش که از غصه نجاتم داد وقت سحر و می‌خوانم دعای عهد.

آمده‌ای سردار از جای دور،‌شاید از کرخه نور و از تو فقط عشق باقی مانده است. رفته بودی انتقام سیلی زهرا بگیری با دو دست بریده که بیرون آمده بود از آستین تو. حالا جزیره شده جزیی از کوچه بنی‌هاشم و هور همان مهریه بی‌بی است و تو یکی از برادران «عباس»ی و چشم‌هایت بارانی است مثل نگاه مادر ماه.

آمده‌ای سردار از جای دور و علمداری کردی بی‌دست و نشانمان دادی راه را با قطرات خونی که هنوز دارد می‌جوشد و می‌بینی که اینجا خیابان انقلاب اسلامی است اما از مجسمه میدان انقلاب خبری نیست و می‌گردی در کوچه‌های شهر و پیدا می‌کنی خانه ساده امام را. افسوس که نیست تا بوسه زند بر دست و بازویت و غبطه خورد از چهره نورانی تو.

آمده‌ای سردار از جای دور و نشسته‌ای درون تابوت که جنس چوبش از همان «شجره طیبه» است و عصای ماه از تنه همین درخت است و تو همان «عمار» هستی که آقا سراغ‌تان را از خدا می‌گرفت. روشن باد چشم مولای ما، که برگشتند عمارها. عمار، آن شهید گمنامی است که حتی پلاک ندارد اما تابوت خالی‌اش ملاک راه ماست؛ که سبکبار باید بود برای پرواز. عمار، آن شهیدی است که ۲۸ سال با شقایق‌ها همنشین بود در خاک فکه و جز «سربند یازهرا» هیچ از او باقی‌نمانده است.

آمده‌ای از جای دور ای سردار هور و من سپرده‌ام به شانه‌هایم که هوای تابوت تو را داشته باشند. قدم می‌زنم در مجاورت تابوت تو و هشتاد و اشک تابوت دیگر که جملگی بوی یاقوت می‌دهد. دست می‌کشم بر پرچم ۳ رنگ کشورم و بوسه می‌زنم بر این «الله» مقدس که حک شده بر قلبت و می‌شنوم که صدای قلب تو لبیک به ندای حسین است و می‌بینم که نگاه چشم تو خیره شده به افق انتظار. اذان می‌گویم با حنجره خودم ولی با همان لحن بلال و وضو می‌سازم با همان آب هور و می‌نشینم کنار تو به نماز آدینه و بعد در سلام نماز، درود می‌فرستم به ۴ تکه استخوان تو و با زنجیر پلاکت، محاسبه می‌کنم تسبیحات حضرت فاطمه را و آنگاه، تو ای سردار، تشییع می‌کنی پیکر مرا روی دوشت که «مرده» من هستم و تو زنده‌ای و شانه‌هایت، نشانه‌های خداست و نوید می‌دهد که هر انتظاری، عاقبت روزی سرخواهد رسید. تو از خاک فکه بیرون آمدی، پس از آسمان مکه هم، مردی فرود خواهد آمد که از تبار گریه‌های زهراست و به کف‌العباس بازمی‌گردد نسل دست‌هایش.

آمده‌ای سردار از جای دور و بو می‌کنم درون تابوت تو را و بوی عود می‌شنوم. با تو می‌آیم تا «معراج» و دستم را به تو می‌دهم تا مرا با خود همسایه کنی در خانه‌ای که دیوار به دیوار بیت‌الاحزان است. سر می‌گذارم روی سینه‌ات و زار می‌گریم از این روزگار بی‌تویی. جست‌وجو می‌کنم خورشید را از دل زلال تو و لبخند می‌زنم به طلوع. می‌نشینم در معراج کنارت و از تو می‌پرسم: انتظار کی سر خواهد رسید؟

و تو پاسخ می‌دهی: «الیس الصبح بقریب؟

***

آمده‌ای از جای دور ای سردار هور … و نور هم قرار است از جای دوری بیاید. حرف ماه این است: «اَینَ خورشید؟»

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. صفوی می‌گوید:

    دیگه نوبت آقاست که از همون راه های دور بیاد… واقعا صبح نزدیک است…
    این هشتاد و چند یاقوت رو فرستاد که ثابت کنه انتظار مادر شهدا حق بوده و ۲۸ سال انتظار خالصانه ی
    ننه علی و ننه علی ها الکی نبوده…
    اما آقا چشم انتظاری ما از ۲۸ سال هم بشتر شده و حدود ۱۱۷۰ سال هست که جمعه ها به همان راه دور خیره میشویم و با قطرات اشک آن راه را میشوییم تا مهدی فاطمه قدم در آن راه گذارد…
    این جمعه آقا میامد و لی سربازانش راه اسلام را روشنتر کردند و نویدی بودند برای حضرت ماه که صبح نزدیک است…
    امید که جمعه ی دیگر…
    یا صاحب الزمان

  2. حسین می‌گوید:

    سلام
    این پستت کلمه اول یه دونه ( آ) کم داره … یاعلی
    —————————————————–
    تصحیح شد.
    با تشکر از شما.

  3. حسین می‌گوید:

    راستی اینجا نمی شه کامنت خصوصی گذاشت ؟؟؟
    ——————————————————————–
    این امکان به زودی به سایت اضافه میشه.
    چون سایت در حالت آزمایشی هست و هنوز به طور کامل راه اندازی نشده.

  4. مهدی می‌گوید:

    سلام حسین آقا
    خدا قوت

    http://www.hezarsangar.com

  5. صبا می‌گوید:

    امروز در تحقیقات میدانی که درباره غیبت چند روزه تون داشتم این مطلبتون رو تو سایت روزنامه وطن امروز خوندم.بلاخره چشم بنده هم به رویت وطن امروز روشن شد البته از نوع مجازیش!

  6. z می‌گوید:

    shaiad in jome biaiad

  7. سلمان می‌گوید:

    میشه بنویسی سردار هور را بی سر پیدا کردند؟

  8. فاطمیون می‌گوید:

    سلام
    سایتت مبارک داش حسین

  9. عبد کوچک خدا می‌گوید:

    و چه زیبا می لرزند قطره های شعف در دلهای کوچک داغدارمان از تصور روزی که او بیاید…
    کاش باشیم آن روز …

  10. عروس می‌گوید:

    سلام حسین آقای قدیانی!خوبی شما ان شاءاله؟
    بنده از طرفداران پروپاقرص شما هستم
    افتتاح سایتتون یا به قول خودتون خونتونو رو تبریک می گم
    ایشااله به سلامتی!
    راستی کتابتونم که به چاپ دوم رسید! دست مریزاد
    ممنون یا علی
    موفق باشین
    التماس دعا
    خوشحال می شم از وبلاگ اینجانب هم دیدن فرمایید و یادگاری ای بر جای بگذارید
    یا حق

  11. kh می‌گوید:

    salam
    khaste nabashi

  12. یک برکه می‌گوید:

    سلام
    ادب
    کتاب “نه ده” را مطالعه کردم. البته قبل تر هم مقالات و یادداشت های حضرتعالی را در وطن امروز و وبلاگتون پیگیری می کردم. قرار شد “نه ده” هدیه ی انجمن نویسندگان یک برکه باشه برای مخاطبین و اهالی یک برکه تا اونا هم با این کتاب و نویسنده اش یه جورایی هم ذات پنداری کنند و البته یه خرده هم دلشون خنک بشه. ( راستی یک برکه انجمن نویسندگان بسیج دانشگاه امام صادق-علیه السلام- است.) ان شاءالله محصولات انجمن به دستتون خواهد رسید.
    درضمن این هم سایت ماست:
    http://www.1berkeh.ir

  13. علی می‌گوید:

    سلام برادرقدیانی

    کاش می نوشتید سردارهور آنروز که که دل به دریای جنون زد جان درکف دست دلیر وشجاع بی تامل بی استخاره

    نعره زنان چو شیرغران چوتیرپران برلانه ی عنکبوتی ی دشمن بعثی سردرخون خودفروبرد سردار نبود بلکه سرنثار

    یارکرده بود تا ایران بماند تا اسلام جهانی شود آه سردارهور دلم به هوایت پرپر می زند من سردارانی چون

    سردارهور را می ستایم آنها که از نسل آتش بودند ودرآتش عشق سوختند وبی ادعا ومظلوم جان برعقیده شان

    بخشیدند واین راهم میدانم که پدرشما وشهدای وطن همه این گونه بودند خدایا مرا هم هدایت کن که چون آنها

    جان برعقیده نثارکنم وبرمنافعم نچسبم.درود وسلام برسید علی آقارهبرمهربانم چاپ کتاب تان راهم تبریک
    می گویم.

  14. دینا می‌گوید:

    سلام،سکوت،والسلام.

  15. یوسف هور آمد، یوسف زهرا کجــایی؟…

  16. علی می‌گوید:

    سردار هور نشان دادی تنها قبر فاطمه است که در میان این همه ظلمت آشکار ناپیدا است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.